نویسنده: عبدالله سلاحی
چرا باید به «زنان معترض» اعتراض داشت؟!
نقدی بر تکنوکراتگرایی زنانی که میگویند خودجوش عمل میکنند
نقد نهادها کار سختی است اگر در شرایطی قرار داشته باشیم که اعتقادی بر ضرورت چنین نقد، قابل پذیرش نباشد. همچنان، سختی کار درچیز دیگری هم احساس میشود؛ در اینکه اگر با همهی غیر قابل فهم بودنِ عملِ نقد نهادها، این کار را بکنی و بعد از تو بخواهند؛ جایگزینی در قبال آنچه از نهاد کاستهای ارائه کنی.
این را که چرا درخواست جایگزین در قبال چیز کاسته شده، اساساً ربطی با مبارزه سیاسی ندارد، در پایان شرح خواهم داد؛ اما در آغاز باید به موضوع دیگری بپردازم؛ مفهوم «جنبشهای مردمی» و رابطهی ما فعالین سیاسی- اجتماعی با این مفهوم.
یک جنبش مردمی و یا حتی یکسری حرکات سیاسی کوچک- خردهجنبش (اگر در فضای سیاسی-اجتماعی ما هنوز تحرکاتی را بعنوان جنبش مردمی، نمیپذیرید) در روشنترین مشخصهی خودش، یک ضد نهاد است. شرایط ایجاد آن، نیروهای مسلط بر آن، چالشهای آن و همچنان نیروهای میانجیای که در نقش بیطرف، سعی دارد آن را به تعامل با شرایط بکشاند؛ همگی دارای نهادهایی هستند که پیش از ظهور جنبش، فضاها و امکانهای آنها را در اختیار داشتهاند.
یک جنبش، همین که ایجاد میشود، بشکل کاملاً رادیکال نفیکنندهی همه اینها زیر عنوان بانیان وضعیت است. به همه اعتراض دارد، همه را نقد میکند و هیچ چیز را شایسته جایگاهی که در آن است، نمیداند.
و اگر غیر از این باشد، نیروی تغییر در آن بکار نمیافتد. یک جنبش دارای نیرو است و نیرویش هر ویژگیای که داشته باشد در نهایت، میلی است بسوی دیگرگونی… صرفاً شیوهی آن در دیگرگونی، متفاوت است.
با این وصف؛ رابطه ما با چنین مفهومی، چگونه امکانپذیر شد و آنچه باید انجام میدادیم و شاید آنچه هنوز فرصت انجامش را داریم، چیست؟
من خودم را از لحاظ سیاسی ( درفضای سیاسی افغانستان) نزدیک به آن افرادی میدانم که خیلی کم هستند اما روزی دست به خیالپردازیهایی نسبت به یک حرکت مردمی، جهت رسیدن به محلی واقعی برای تفکر سیاسی زدند.
روزی از ماههای آغازین اعتراضات «زنان معترض» یادداشت کوتاهی نوشتم، سپس آن را بعنوان موضع سیاسی خود، موضع سیاسی پیشنهادی به همفکران و دوستان خود، معرفی کردم. پاراگرافهای نخستین آن چنین بود:
«تنها موضع سیاسی، تنها کنشگری واقعی در اجتماع ما و تنها جنبش (به معنی لغوی و اصطلاحی آن) «جنبش زنانه علیه طالبان» است. اکنون، اعتراض و حرکت، جنبندگی در جامعه، صرفاً یک امر زنانه است. این جنبش مرزی بین توحش و انسانیت است. میتوانی سکوت کنی و توحش طلبی، شدت انفعالت را تحت توحش نشان بدهی یا در کنار آن با کمترین توان خود بایستی و از این توحش فاصله بگیری».
پس از آن روز همواره سعی کردم آن توان ناچیزی که در فکر کردن داشتم خرج فهم مبارزات معترضین شود. و در ساحتی که فکر میکنم به آن تعلق دارم، اکتی کنم و فیگوری بگیرم تا بتواند مرا از آن مرز، کمی بسوی جنبش و اعتراضات بکشاند. در حقیقت، آنچه از نگاه من در طول این سه سال و اندی از مبارزات زنان معترض علیه طالبان بر میآید، این است که همین مفهوم «زنان معترض» و رابطه ما با آن- که قطعاً به شیوههای مختلفی انجام پذیرفت- امکان ما را برای رابطه برقرار کردن با مفهوم جنبشهای مردمی، فراهم کرد.
بواسطه این مبارزات، مفاهیم بسیاری مثل مقاومت، برابری، تعلیم و تربیه، جامعه مدنی… نزد عدهای از ما دیگرگون شد.
حالا بخش دیگر پرسش را دوباره طرح میکنم تا مبادا ذهن پریده باشد:
آنچه باید انجام میدادیم و شاید هنوز فرصت انجامش را داریم، چیست؟
پاسخ من نیازمند به پذیرفتن واقعیتی است که در همه جنبشهای مردمی اتفاق میافتد و از آن ناگزیر هستیم. این واقعیت که «زنان معترض» بعنوان یک نیروی سیاسی، دیگر آن قابلیت تغییر را که در آغاز داشتند از دست دادهاند. و همه اینها، برآمده از شرایطی است که برای چنین نیروی اعترضیای همواره نامساعدتر گردید.
سرکوبگری طالبان تا آنجا پیش رفت که حتی کمخطرترین نوع تجمع، تجمع خانگی- آن خلاقیت اعتراضی- مبدل به یکی از خطرناکترین عمل سیاسی شد. ربودن سریالی معترضان از خانههای شان بشدت ادامه یافت و مدت حبس نیز با همه هلهلهها اعتراضاتی که ایجاد میکرد، طولانی شد. حتی در مواردی صدور حکم حبس را آغاز کردند که در ابتدا آن را پیشه نکرده بودند.
از قتل و شکنجه معترضان و دیگر افراد جامعه که در ایجاد ترس و وحشت تاثیر زیادی داشت تا اتهام زدن و اعتراف اجباری از تهدید اعضای خانواده تا احکامی که همه زنان را خانهنشین ساخت، همهی شان شرایطی را ببار آورد که امکان اعتراض را به حداقل آن رساند.
نتیجهی دیگری هم که از این همه بوجود آمد، پناهجویی معترضان و خروج تعداد زیادی از افغانستان بود. و همه اینها، بیجایی عجیبی را ببار آورد که دیگر اجازه نداد نبض اعتراضات زنان از داخل افغانستان احساس شود. معترضان زیادی وقتی خارج شدند دیگر آن انگیزه قبلی را برای مبارزه نداشتند و همه اینها به این دلیل بود که زمینهی مبارزه، دیگر آن زمینه قبلی و آشنا نبود. زمینههایی هم اگر وجود داشت، اکثراً امکاناتی را در دسترس قرار میداد که به اقتضای آن، شیوهی اعتراض را نیز تعیین میکرد.
این شد که جنبش امیدبخش ما، به دام « ان.جی.اٌ »ها افتاد.
البته باید شرح بدهم که کارکرد ان.جی.اٌ ها در این مورد، صرفاً بگونهای نبود که افراد را مستقیماً در کارزارهای خود بکار بگیرد. بخش زیادی از معترضین شدیداً با این سازمانها در تقابل قرار دارند و بنابر تجربهی وحشتناکی که داشتهایم، اکثراً کار با آنها، سندی بر معامله مطالبات مردمی و مبارزاتی تلقی میشود. هرچند که در شیوه کار شان دقیقاً شبیه به ساختارهای زیر دست همین نهادها هستند.
با همه اینها، معترضین از گزند نهادها و سازمانهای این چنین، دور نماندند و به شیوههای مختلف با سیاستگذاریهای آنها تطابق یافتند. از جمله، جایزههایی که معترضان نامزد آن شدند و یا هم آن را برنده شدند، کاری کرد که نه تنها فرد نامزد و برنده بلکه دیگرانی هم که میخواستند فعالیتهای شان دیده شود- زیرا اکثراً به این باور بودند که با دیده شدن فعالیتها، تاثیرگذاری نیز بیشتر میشود- سعی کردند، الگوریتم این نهادها را پیدا کنند و طوری دست به کار سیاسی بزنند که نهایتاً منجر به جلب توجه این نهادها شود.
ساختار گروههای متعدد اعتراضی زنان معترض، بهترین زمینهای است که میتواند ما را در تحلیل این موضوع کمک کند و نشان مان بدهد که چگونه الگوریتمهای ان.جی.اٌ ها دنبال میشد و اجازه نمیداد جنبش به آن جایگاه انتقادی رادیکال خودش برسد که همه این نهادها را در کنار دولت، گروههای سیاسی سابقاً در قدرت، طالبان، نمایندگان ابر قدرتها، رسانهها و… بعنوان بانیان وضعیت با چالش روبهرو کند.
آنچه باید انجام میشد، همان چیزی است که نباید میشد. نهادهایی که از آنها الگوبرداری میشد و یا ریتم کار شان گرفته میشد و فریادهای اعتراضی را با ضربهای خود هماهنگ میکرد، مولفههای بازنمایانگری را تقویت میکردند که عملاً ضد جنبش بودند. این را باید به تأکید گفت که به همان اندازه که جنبشهای مردمی ضد نهاد هستند؛ نهادها نیز ضد جنبش عمل میکنند.
عناوینی مثل «نماینده زنان افغانستان»، «نمایندگان جامعه مدنی افغانستان»، «زن تاثیرگذار سال»، «بنیانگذار جنبش…» و… مثالهایی هستند که میتوانند ما را به درک میکانیسمی برساند که کارش هموار کردن زمینهای است که در آن بتوان «یک به نمای کل» ساخت. میکانیسمی که «تولید چهره» میکند.
جایگاه رسانهای که بشکل غیر رسمی، نوعی رقابت در میان معترضان شناختهشده ایجاد کرده است، برایند همین میکانیسم است. افرادی که از میان معترضان خبرساز میشدند، معمولاً یکی از این عناوین را که یادآور شدم با خود داشتند. عناوینی که در ساختن چهرهی یک فرد بعنوان چهرهی یک جمع، بسیار کارآیی دارند.
نقش عناوین این بود که روابط افراد فعال را بسوی سازمانهای دولتی، نهادهای غیر مستقل در زمینههای حقوقبشری و زیرمجموعههای سازمان ملل میبرد. از طرفی، مطالبات مبارزاتی را برای مردمانی که در کشورهای مختلف دارای کانونهای مستقل مردمی، جنبشهای آزادیخواهانه و نیروی مبارزاتی هستند، طوری به معرفی گرفت که بیانگر هیچگونه گرایش به آنان نبود. و تنها شیوهی کاری که این معترضان به پیش گرفته بودند، همکاری با سازمانهای دولتی و جلب اعتماد دوبارهی دولتهای غربی بنظر میرسید. چیزیکه در حد اکثر مسئله درست هم بود.
مبارزترین افراد از میان زنان معترض، اکنون معتقد بر این هستند که باید توجه دولتها را به مبارزات و مطالبات خود جلب کنند. آنان، تصوری که از جایگاه سیاسی خودشان دارند، چیزی مشابه با تکنوکراتهایی است که در کنفرانسها شانه به شانهی نمایندگان کشورها، کارمندان سازمان ملل متحد ( بخوان: سازمان دولتهای متحد) و وکیلان پارلمانی، مینشینند و روی طرح حکومتی در افغانستان صحبت میکنند. چیزی بعنوان جنبش مردمی که خواستهی آن به حرکت آوردن مردم در افغانستان و کشورهای دیگر باشد نیست. چیزی که قبل از شکل دادن یک ساختار سیاسی در افغانستان، زمینهساز اجتماعات برابریطلب باشد. و در برابر هر نوع ساختار سیاسی، مثل یک پادزهر، مطالبهی نو پیش بکشد.
واضح است که تکنوکراتگرایی آنان، هر نوع خودانگیختگی را انکار میکند.
آنچه باید انجام میدادیم، چیزهایی بود که انجام ندادیم و اکنون، آنچه باید انجام بدهیم، چیزهایی است که از آن ناگزیر هستیم.
باید از متن بیانیهای یادآور شوم که من و رفقای مان در اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران، پیرامون موضعگیرها نسبت به نشست سوم دوحه بیرون دادیم. نیاز میبینم یک بار دیگر و با آوردن سطرهایی بر آن تأکید کنم:
«هرکسی که مخالف نشست با طالبان است ضرورتاً و باید مخالف سازمان ملل متحد [ بخوان: سازمان دولتهای متحد] و سیاستهایش در قبال افغانستان باشد. همه مواضعی که در این روزها حول تحریم نشست دوحه اتخاذ میشود بر این مهم چشم پوشیده است که دعوت از طالبان، وجه چندم از یک بحران بزرگ است…
… هر نهاد و گروهی ( چه گروههای اعتراضی زنان و جامعه مدنی، چه احزاب و چه جبهات نظامی) که فعالیتهای “سازمان ملل” در قبال افغانستان را به رسمیت میشناسد و از طریق این سازمان، میخواهد مطالبات سیاسی مردم افغانستان را برآورده کند؛ بر حقیقت چشم پوشیده و همچون خود این سازمان، بخش انکارناشدنیِ نیروی تعاملگر با طالبان است.»
اعتراضی که میتواند زنان معترض را به استقلال شان برگرداند و توانایی ایجاد یک شکاف بزرگ در فضای سیاسی افغانستان را بدهد؛ چیزی نیست مگر ایستادن در برابر کلیت ساختاری بنام سازمان ملل متحد ( بخوان: سازمان دولتهای متحد). سازمانی که امروز در رهبری پروسه ادغام طالبان در نظم سیاسی و میکانیسمهای دیموکراتیک جهان، قرار دارد.
در غیر این صورت، دیگر نمیتوان به آنان بعنوان معترضانی دید که همچنان ایستادگی شان را در برابر طالبان حفظ کردهاند؛ زیرا چشمپوشی شان از اصل بحران ( پروسه تعامل بین المللی با طالبان به رهبری سازمان ملل متحد ( بخوان: سازمان دولتهای متحد) و پرداختن به یک جزء، دعوت از طالبان در نشست دوحه، آنان را در برابر ساختار بزرگتری که عملاً حامی طالبان است، تسلیم شده به اثبات میرساند.
آنچه سازمان ملل متحد ( بخوان: سازمان دولتهای متحد) تا به حال در راستای برگزاری نشست سوم دوحه انجام داده است، یکسره بنفع طالبان بوده و معترضی که این را نمیبیند، قطعاً ارتباطش را با امر اعتراضی از دست داده است. اکنون تنها موضعی که میتواند طالبان را از این جایگاه سیاسی برکنار کند از رسمیت انداختن “سازمان ملل” است. نیروهایی مثل زنان معترض، بجای صدور بیانیه در مورد جزئی از ماجرا که همانا محکوم کردن و تحریم کردن نشست دوحه با حضور طالبان است؛ میبایست بیانیههایی با محتوای به رسمیت نشناختن “سازمان ملل” و مداخلات آن در امور سیاسی کشور را بیرون بدهند.
برگردیم به سطرهای نخست و به این که چرا درخواست جایگزین در قبال چیز کاسته شده، اساساً ربطی با مبارزه سیاسی ندارد. همانطور که دیدید، آنچه باید انجام میدادیم و ممکن است اکنون هم بتوانیم، نه جایگزین ایجاد کردن بلکه بیجا کردن چیزهایی است که آنطور عمل نمیکنند که ضرورت ما تعیین میکند. ما در نقد نهادها، مجبور به جایگزین کردن چیزی بجای کارکرد آنها نیستیم. همینکه کاستن شان را حتی اگر در تخیل و نظر ممکن کنیم، دست به عمل سیاسی بکر زدهایم. و این آغاز خودسازماندهی مردمی را رقم میزند. چیزی که یک جنبش آن را دارد و نهادها در برابرش عمل میکنند، انگیزهی خودسازماندهی است.
اگر با همهی سختی ضدیت با نهادها، این کار را بکنی و بعد از تو نخواهند جایگزینی برای آن ارائه کنی؛ خودسازماندهی مردمی آغاز یافته است.
آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم
Federation of Anarchism Era Social Media Pages
۱- آدرس تماس با ما
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکور - Anarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ – توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیستهای افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیستهای مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیستهای کابل