گـرد آورنـده: پـول کـروگـر
بـرگـردانـنـده: تـوفـان آراز
پیشگفتار نـامـه نـگـاری هـای ژرژ بـرانـدِس و پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
نـامـه نـگـاری هـای ژرژ بـرانـدِس و پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن (۱)
نـامـه نـگـاری هـای ژرژ بـرانـدِس و پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن (۲)
نـامـه نـگـاری هـای ژرژ بـرانـدِس و پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن (۳)
از بـرگـردانـدن مـوضـوعـات خـصـوصـی و تـعـارفـات نـگـارنـدگـان در نـامـه هـا صـرف نـظـر شـده، و بـه جـای آن هـا (…) در مـتـن گـذاشـتـه شـده اسـت.
نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
ویـولا. بـرومـلـی. کـنـت،
6 ژانـویـه 1906
بـهـتـریـن دوسـت
ایـن جـاسـت، آن چـه The Standard( عـیـار) و دیـگـر روزنـامـه هـا پـریـروز، 4 ژانـویـه انـتـشـار داده انـد.[103] شـمـا مـی فـهـمـیـد، کـه دیـدن ایـن عـبـارات لافـزنـانـۀ نـسـبـت داده شـده بـه مـن چـقـدر بـایـد نـاراحـتـی مـرا بـرانـگـیـخـتـه بـاشـد. وانـگـهـی – ایـن اشـاره بـه سـاشـا(و چـرا سـاشـا و نـه هـمـسـر مـن، کـه طـی 30 سـال هـرگـز از مـن جـدا نـبـوده اسـت؟). و بـه طـور کـلـی نـعـره هـای تـبـلـیـغـاتـی! مـن فـوراً یـک تـکـذیـب بـه عـیـار بـا ایـن تـوضـیـح فـرسـتـادم، کـه مـن بـه شـمـا نـو شـتـه و نـقـل کـرده بـودم، کـه تـصـمـیـم بـازگـشـت زود بـه روسـیـه را دارم، ولـی نـامـۀ انـتـشـار داده شـده، کـه اعـلام گـرد یـده نـوشـتـۀ مـن بـاشـد، جـعـلـی اسـت.
سـوفـی کـروپـوتـکـیـن
سـاشـا کـروپـوتـکـیـن
(نـقـاشـی از صـورتـگـر جـرالـد کـلـی(Gerald Kelly)، 1914)
عـیـار تـکـذیـب را کـلـمـه بـه کـلـمـه چـاپ کـرده، ولـی نـه روزنـامـه هـای دیـگـر، و مـن از خـود مـی پـرسـم، آیـا مـمـکـن اسـت هـمـان را بـه آمـریـکـا نـیـز تـلـگـراف کـرده بـاشـنـد.
مـن مـطـمـئـن هـسـتـم، کـه مـسـلـمـاً شـمـا فـرسـتـنـدۀ آن بـه مـطـبـوعـات نـیـسـتـیـد. ولـی بـایـد پـای یـک دوسـت در بـیـن بـاشـد، کـه شـمـا آن را بـا او در مـیـان گـذاشـتـه ایـد، و او ازاعـتـمـاد شـمـا سـوء اسـتـفـاده کـرده بـاشـد. بـه نـظـر مـن فـور یـت دارد، کـه شـمـا ایـن را بـه شـخـص مـربـوطـه اطـلاع دهـیـد.
درودهـای خـوب بـسـیـار از سـوی مـا سـه تـن
پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
در صـورتـی کـه تـلـگـرام چـاپ شـده در عـیـار در مـطـبـوعـات دانـمـارک نـیـز بـه طـبـع رسـیـده بـاشـد، خـواهـشـمـنـدم شـمـا یـک تـکـذیـب بـه آن هـا ارسـال داریـد.
نـامـۀ ژرژ بـرانـدِس
بـه پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
9 ژانـویـه
دوسـت عـزیـزم
شـمـا درک مـی کـنـیـد، کـه مـن نـیـز بـایـد از ایـن بـی عـقـلـی هـا و بـی احـتـیـاطـی هـا خـشـمـگـیـن شـده بـاشـم. حـتـی بـا وجـود ایـن کـه نـمـی دانـم آن چـگـونـه روی داده اسـت. روشـن اسـت، کـه شـمـا بـاخـبـر نـیـسـتـیـد، کـه مـن مـدتـی پـیـش اعـتـراض کـرده ام، و فـوراً اطـلاع داده ام، کـه نـامـه جـعـلـی بـوده اسـت.
شـب سـال نـو دوسـتـانـم بـه دیـدار مـن آمـده بـودنـد، از آن جـمـلـه نـویـسـنـده هـالـگـا دراشـمـان. مـن و او دربـارۀ روسـیـه گـفـت و گـو کـردیـم، و مـن بـه او گـفـتـم: کـروپـوتـکـیـن، هـم چـنـیـن هـمـسـر و دخـتـرش بـه روسـیـه بـازخـواهـنـد گـشـت. بـایـد او ایـن را بـا روزنـامـه نـگـاری در مـیـان گـذاشـتـه بـاشـد، و روزنـامـه نـگـار بـایـد نـامـه را سـاخـتـه بـاشـد. ولـی در آن روزنـامـۀ دانـمـارکـی نـام مـن اصـلاً ذکـر نـشـده اسـت؛ آن جـا نـوشـتـه اسـت، کـه شـمـا آن را بـه ” یـک دو سـت” نـوشـتـه ایـد. مـن آگـاه نـیـسـتـم عـیـار نـام مـرا از کـجـا بـه دسـت آورده اسـت.
مـن بـه شـمـا اطـمـیـنـان مـی دهـم، کـه ایـن مـطـبـوعـات پـسـت فـطـرت مـرا مـأیـوس و بـسـیـار عـصـبـانـی مـی سـاز نـد. چـیـزی بـه دوسـتـی مـی گـویـیـد، و فـوراً هـمـۀ آن تـحـریـف، عـوض و بـه ایـن صـورت هـمـه جـا پـخـش مـی شـود.
یـک روزنـامـه نـگـار پـانـزده سـال پـیـش از ایـن بـاعـث بـرهـم خـوردن دوسـتـی مـن با مـاکـسـیـم کـووالـفـسـکـی(Maksim Kovalevskij)[1916- 1851][104] گـردیـد، کـه بـاور نـمـی کـرد مـن هـیـچ دخـالـتـی در افـشـاء شـدن اقـامـت او در سـو ئـد در جـرایـدمـان نـداشـتـه ام. روزنـامـه نـگـار آگـاهـیـش را از طـریـق نـفـر چـهـارمـی کـسـب کـرده بـود.
مـن بـسـیـار از شـمـا سـپـاسـگـزارم، کـه بـاور نـداریـد چـنـیـن رسـوایـی هـایـی از مـن سـربـه زنـد. اگـر شـمـا بـه مـن نـنـوشـتـه بـودیـد، کـه مـخـفـیـانـه بـازنـخـواهـیـد گـشـت، مـن هـرگـز از بـرنـامـۀ بـازگـشـت شـمـا بـا ایـن نـویـسـنـده صـحـبـت نـمـی کـردم.
دوسـت عـزیـزم، بـا دریـافـت نـامـۀ شـمـا فـکـر مـی کـنـم پـاسـخ نـامـۀ قـبـلـیـم را گـرفـتـه بـاشـم، کـه در آن تـمـنـا کـرده ام در زمـانـی بـازنـگـردیـد، کـه ضـدانـقـلاب سـرگـرم جـشـن گـرفـتـن تـجـاوزات و بـی اعـتـدالـی هـای دیـوانـه وارش نـسـبـت بـه حـقـوق دیـگـران اسـت. شـمـا امـکـان عـمـلـی سـاخـتـن وعـده هـای تـان را نـخـواهـیـد داشـت، و حـال کـه 30 سـال بـردبـارانـه انـتـظـار کـشـیـده ایـد، ایـن چـنـد مـاه دیـگـر نـیـز مـی تـوانـیـد. در دنـیـا چـیـزی خـفـت بـارتـر و مـهـوع تـر از واپـس گـرایـی روسـی یـافـت نـمـی شـود!
(…)
وفـادار شـمـا
ژرژ بـرانـدِس
نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
ویـولا. بـرومـلـی. کـنـت،
12 ژانـویـه 1906
بـهـتـریـن دوسـت
هـزار سـپـاس از نـامـۀ خـوب شـمـا. مـن پـیـشـاپـیـش آگـاه بـودم، کـه آن اطـلاعـیـه در روزنـامـه نـمـی تـوانـسـتـه اسـت از شـمـا اصـل گـرفـتـه بـاشـد. مـن نـامـه ای از کـسـی بـا نـام نـورس(Nors) از عـیـار دریـافـت داشـتـه ام، کـه بـه هـمـراه آن بـرگـردان مـقـالـۀ شـمـا در 5 ژانـویـه در سـیـاسـت را ارسـال داشـتـه اسـت. آن را بـه پـاسـخـم پـیـوسـت مـی کـنـم.
در مـقـالـۀ شـمـا – در هـر حـال بـه صـورتـی کـه بـه وسـیـلـۀ نـورس بـرگـردانـده شـده – عـبـارتـی اسـت کـه مـی تـوانـد دلــیـلـی بـر یـک سـوء تـفـاهـم نـاخـوشـایـنـد از طـرف مـن گـردد. [نـوشـتـۀ شـمـا] از ایـن قـرار اسـت: “On the other hand, notwithstanding the great hospitality which England has shown him (his liberty was threatened everywhere, even in Denmark, where he would have been surrendered to Russia), and though it is to England alone that he owes the feeling of security which he has now been able to feel for more than the life-time of a generati on, yet he detests the England of to-day.”( از طـرف دیـگـر، انـگـلـسـتـان مـهـمـان نـوازی بـزرگـی بـه او نـشـان داده و بـا ایـن کـه فـقـط بـه انـگـلـسـتـان ایـن را مـدیـون اسـت، کـه او (کـه آزادیـش در هـمـه جـا مـورد تـهـدیـد بـوده، حـتـی در دا نـمـارک، کـه از آن جـا او را بـه روسـیـه تـحـویـل مـی داده انـد) اکـنـون یـک عـمـر انـسـانـی قـادر بـه احـسـاس امـنـیـت بـوده اسـت، از انـگـلـسـتـان امـروز بـیـزار مـی بـاشـد.)[105]
ایـن روزی می تـوانـد دلـیـلـی بـرای کـسـی گـردد، کـه بـه گـویـد، مـن عـلـی رغـم تـمـام مـهـمـان نـوازی از انـگـلـسـتـان بـیـزار هـسـتـم. و چـنـیـن چـیـزی حـقـیـقـت نـدارد. مـن از آن سـمـتـی کـه سـیـاسـت انـگـلـسـتـان امـروزه گـرفـتـه اسـت، بـیــزارم – نـه از مـردم.
بـنـابـرایـن مـن احـسـاسـاتـم دربـارۀ ایـن مـوضـوع را مـفـصـلاً شـرح داده ام، و بـدیـنـوسـیـلـه بـرای شـمـا ارسـال مـی کـنـم. بـی آن کـه زیـاد بـه زبـان اهـمـیـت داده بـاشـم، زیـرا بـه انـگـلـیـسـی نـوشـتـه شـده، و مـن ارسـال آن بـه انـگـلـیـسـی بـه شـمـا را بـه اهـمـیـت گـذاردن بـه بـرگـردانـدنـش بـرتـری مـی دهـم.
آن بـرای انـتـشـار در حـال حـاضـر در نـظـر گـرفـتـه نـشـده اسـت. در صـورتـی کـه نـورس یـا دیـگـران درصـدد سـوء اسـتـفـاده از عـبـارت “he detests England and leaves it without regret or repining”( او از انـگـلـسـتـان بـیـزار اسـت و آن را بـدون پـشـیـمـانـی و آزردگـی تـرک مـی کـنـد) بـرآیـنـد، و آن را ” دوبـاره بـه جـریـان انـدازنـد”، و اگـر فـعـلـیـت بـیـا بـد، آن گـاه از شـمـا خـواهـش خـواهـم کـرد مـنـتـشـرش سـازیـد.
مـن ایـن دسـتـنـویـس را مـاشـیـن کـرده ام (از اغـلاط مـاشـیـن نـویـسـی مـعـذورم) تـا نـسـخـه ای را ذخـیـره داشـتـه بـاشـم. و حـال بـازگـردیـم بـه نـامـۀ خـوب شـمـا. (…) زمـانـی کـه رویـدادهـا در مـسـکـو آغـاز گـشـتـنـد، مـا خـود را آمـادۀ حـرکـت سـاخـتـیـم. ولـی اکـنـون هـمـه از روسـیـه بـه مـا مـی نـویـسـنـد و تـوصـیـه مـی کـنـنـد بـه ایـن زودی نـرویـم. حـتـی آنـان کـه تـا یـک مـاه پـیـش از ایـن مـی گـفـتـنـد: آ) “بـیـآیـیـد”. بـه نـظـر مـی رسـد، کـه مـا، اگـر داوری مـطـبـوعـات مـان را بـه پـذیـریـم، هـیـچ تـصـور نـمـی کـنـیـم واپـس گـرایـی در حـال حـاضـر جـدّی بـاشـد. سـرتـاسـر سـان پـتـرزبـورگ و کـلـیـۀ شـهـرهـای بـزرگ دوبـاره تـحـت کـنـتـرل دوورنـیـک هـا 106* و پـلـیـس قـرار گـرفـتـه انـد، کـه تـقـریـبـاً هـمـیـشـه بـا یـاری بـه اصـطـلاح “داوطـلـبـان” حـتـی مـنـازل مـردم بـا مـوقـعـیـت اجـتـمـاعـی” را بـدون حـکـم دادگـاه، اغـلـب در غـیـاب مـالـک کـاوش مـی نـمـایـنـد، و هـر آن چـه را کـه دلـخـواه شـان بـاشـد، ضـبـط یـا بـه دلـخـواه شـان خـراب مـی کـنـنـد.
مـردم، حـتـی عـاقـل تـریـن هـا، بـلـی، حـتی تـرسـوتـریـن هـا، مـی گـویـنـد، کـه ” خـودداری”(self-restraint) زیـاد لازم اسـت تـا طـپـانـچـه را بـه ایـن وحـشـیـان کـه خـود را بـه روی مـرم افـکـنـده انـد، شـلـیـک نـکـرد. جـرایـد روسـی انـبـوهـی نـامـه دربـارۀ دزدی هـای ارتـکـاب یـافـتـه بـه دسـت ایـن جـمـاعـت بـه سـرکـردگـی [سـرگـی] ویـت(Witte)[Sergej] و [پـیـتـر] دورنـوفـو(Durnovo)[Pjotr][107] تـحـت کـاوش هـا دریـافـت مـی دارنـد.
Molva(مـولـوا) خـبـرنـگـار ویـژه اش کـلـیـمـوف(Klimoff) را فـرسـتـاده، و او گـزارش داده اسـت، کـه 64 نـفـر را در ایـسـتـگـاه هـای اول خـط مـسـکـو – کـازان از روی یـک فـهـرسـت تـحـویـل شـده بـه کـارمـنـدان بـا تـیـر زده انـد. هـمـه ایـن فـهـرسـت را دیـده انـد. آن کـار چـه کـسـی اسـت؟ کـدام دادگـاهِ بـه مـرگ مـحـکـوم کـنـنـده(Hochgericht) دولـتـی؟ هـیـچ کـس نـمـی دانـد، و بـه ایـن تـرتـیـب بـی) … مـسـلـمـاً سـوء قـصـدهـایـی بـا بـمـب بـه عـمـل خـواهـد آمـد، بـمـب هـایـی کـه بـه کـسـی رحـم نـخـواهـنـد کـرد.
ایـن واپـس گـرایـی را در جـرایـدتـان مـطـرح سـازیـد. شـمـا مـجـازیـد درون مـایـۀ قـطـعـه را از آ تـا بـی بـه صـورت یـک واقـعـیـت انـکـارنـاپـذیـر نـشـر دهـیـد.
هـر کـسـی را کـه نـامـش شـنـاخـتـه اسـت، خـیـلـی سـاده دسـتـگـیـر مـی سـازنـد. فـعـلاً 44 روزنـامـه تـعـطـیـل یـا مـورد کـاوش قـرار گـرفـتـه انـد.
در جـریـان آتـش سـوزی در چـاپـخـانـۀ سـیـتـیـن(Sytin)، کـه بـه عـمـد بـه دسـت اوبـاش ایـجـاد شـده، ولـی بـی آن کـه کـسـی در چـاپـخـانـه بـوده بـاشـد( ایـن مـورد تـأیـیـد صـاحـب آن در نـامـه هـایـی بـه جـرایـد قـرار گـرفـتـه)، دسـتـنـویـس هـای پـرارزشـی طـعـمـۀ حـریـق گـشـتـه انـد، از آن مـیـان یـکـی مـتـعـلـق بـه مـاکـسـیـم کـووالـفـسـکـی دربـارۀ اشـکـال گـونـاگـون اداره، کـه یـک کـتـاب 600 صـفـحـه ای را تـشـکـیـل مـی داده، و آمـادۀ چـاپ بـوده اسـت.
(…)
پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
گـزارش کـروپـوتـکـیـن
12 ژانـویـه 1906
احـسـاسـات مـن نـسـیـت بـه انـگـلـسـتـان پـیـچـیـده انـد و در چـنـد واژه قـابـل وصـف نـیـسـتـنـد.
انـسـانـی را در نـظـر آوریـد، کـه مـدت درازی در زنـدگـی تـان مـورد سـتـایـش شـمـا قـرار داشـتـه اسـت. او یـک دو سـتـدار آزادی بـوده اسـت، در راه نـیـل بـه آزادی و نـگـاهـداشـت آن چـه کـسـب کـرده، سـتـیـزیـده اسـت، و بـا کـلـیـۀ آن هـا کـه هـمـیـن راه را رفـتـه انـد، هـمـفـکـر بـوده اسـت. بـه مـنـزل او کـه آمـده ایـد، بـه صـمـیـمـانـه تـریـن شـکـل پـذیـرفـتـه شـده ایـد، و شـمـا خـود نـیـز چـنـیـن کـرده ایـد.
سـپـس شـمـا آغـاز بـه مـلاحـظـۀ تـغـیـیـر شـگـفـتـی در احـوال دوسـتـان مـی نـمـایـیـد. او رفـتـه رفـتـه وفـاداریـش را بـه خـود از دسـت مـی دهـد. او راهـنـمـایـی شـده یـا درسـت تـر گـمـراه شـده تـوسـط مـاجـراجـویـانـی کـه در پـی مـنـافـع مـادی کـوتـه نـظـرانـۀ شـان هـسـتـنـد، آغـاز مـی کـنـد بـه گـویـد، آرمـان هـایـی کـه او را سـاخـتـه انـد، و احـتـرام دیـگـران را بـه او بـرانـگـیـخـتـه انـد، “چـرنـدیـات نـاشـی از احـسـاسـات” هـسـتـنـد، کـه بـایـد از آن هـا دسـت کـشـیـد. مـبـارز آزادی بـودن حـمـا قـت اسـت. اگـر مـمـلـوکـی و بـردگـی ” بـه وجـودشـان بـیـارزنـد”، بـایـد مـمـلـوکـی و بـردگـی را پـذیـرفـت. درسـتکـاری در مـذاکـرات بـیـن الـمـلـلـی، عـمـل بـه وعـده هـا، رفـتـار بـر طـبـق “اصـول” – مـزخـرف(vieux jeu)، حـرف مـهـمـلِ مـنـسـوخ اسـت … شـمـا تـدریـجـاً درمـی یـابـیـد، کـه جـمـیـع انـدیـشـه هـا، تـصـورات، حـرف هـا، کُـنـش هـا، رفـتـار دوسـت تـان تـحـت هـنـایـش ایـن تـغـیـیـر یـافـتـه انـد، و هـر انـدازه کـه در پـیـش او را سـتـوده ایـد، و هـنـوز چـیـزی از احـسـاسـات گـذ شـتـه در قـلـب تـان نـهـان داریـد، بـه هـمـان انـدازه دردنـاکـانـه جـریـحـه دار خـواهـیـد شـد، و خـود را مـوظـف بـه بـیـان طـرز فـکـرتـان دربـارۀ تـحـول تـازه بـه او خـواهـیـد دیـد.
احـسـاسـات مـن نـسـبـت بـه انـگـلـسـتـان در حـال حـاضـر چـنـیـن انـد: نـسـلـی کـه مـن بـدان تـعـلـق دارم، بـا سـتـایـش روح آزادی ای کـه مـشـخـصـۀ انـگـلـسـتـان بـه صـورت مـلـت بـوده، بـارآمـده اسـت. مـا سـتـایـنـدگـان پـیـکـار انـگـلـسـتـان بـرای آزادی و دفـاع از حـقـوق کـسـب شـده ایـم. ولـی اکـنـون – بـه ویـژه طـی ده یـا پـانـزده سـال اخـیـر – ایـن کـشـور بـه یـک تــب خـطـرنـاک دچـار گـشــتـه اسـت. تـمـامـی آن چـه کـه مــردان نـسـل پـیـشـیـن – [جـان اسـتـوارت] مـیـل(Mill)[John Stuart][73- 1806][108]، اسـپـنـسـر، جـانـشـیـنـان رابـرت اوون(Robert Owen)[1858- 1771][109]، بـلـی، حـتـی سـیـا سـتـمـداران پـی رو اصـول ریـشـه ای(رادیـکـال) در دهـۀ هـفـتـاد – اصـول اسـاسـی در سـیـاسـت تـلـقـی مـی نـمـودنـد، اکـنـون بـه صـورت احـسـاسـاتـی بـودن خـطـرنـاک رد مـی شـود. ضـبـط سـرزمـیـن هـا در سـرتـاسـر دنـیـا بـا ایـن ادعـا کـه ” تـجـارت دنـبـالـه رو پـرچـم اسـت”، مـرتـبـط بـا اسـتـثـمـار و غـارت بـی رحـمـانـۀ بـه اصـطـلاح ” نـژادهـای پـسـت”، اراضـی شـان و حـتـی دام هـای شـان، اکـنـون بـه صـورت عـالـی تـریـن شـکـل خِـرَد سـیـاسـی مـعـرفـی مـی گـردد. پـرچـم بـریـتـانـیـای بـزرگ ثـروتـمـنـد در “فـتـوحـات آفـریـقـایـی” آن نـمـایـنـدۀ رسـمـی مـمـلـوکـی – مـنـظـور کـار اجـبـاری چـنـد روز در هـفـتـه در ازای مـزد مـسـخـره، کـه بـه وسـیـلـۀ بـریـتـانـیـایـی هـا بـرای مـردم مـاتـابـلـه[110] بـه اجـراء گـذاشـتـه شـده – مـی بـاشـد، و اگـر بـه پـرسـنـد، پـس آن اصـول بـرضـد کـار اجـبـاری کـه مـوجـب سـتـایـش هـا از انـگـلـسـتـان گـردیـده بـودنـد، کـجـا رفـتـه انـد – پـاسـخ رهـبـران روز ایـن خـواهـد بـود: “چـرنـد”، “احـسـاسـاتـی بـودن”، چـه پـولـی از آن هـا حـاصـل مـی شـود؟
ما با ایـن باور بارآمـده ایـم، کـه پـا گـذاشـتـن بـه خـاک انـگـلـسـتـان بـرای زنـان و مـردان بـه مـعـنـای آزادی از مـمـلـوکـی اسـت. امـا حـال بـه مـا مـی گـویـنـد، کـه وارد کـردن چـیـنـی هـا بـه تـرانـسـوال بـا قـراردادهـای مـمـلـوکـیـت وارانـه بـهـتـریـن راه کـسـب بـالاتـریـن سـود بـرای سـهـام داران از مـعـادن مـتـصـرفـه مـی بـاشـد. ایـن تـمـام آن چـه را کـه بـایـد بـیـان مـی کـنـد. مـمـلـوکـی بـه یـک مـؤسـسـۀ بـریـتـانـیـایـی تـبـدیـل گـشـتـه اسـت.
قـبـلاً – نـه بـیـش تـر از بـیـسـت سـال – آرزوی یـک کـارخـانـه دار بـریـتـانـیـایـی فـرآوریـدن تـولـیـدات صـنـعـتـی در مـمـلـکـت خـود در چـنـان سـطـح عـالـی ای بـود، کـه خـارجـیـان قـادر بـه نـیـل بـه عـیـار مـشـابـه نـبـاشـنـد. امـروز کـارخـا نـه دار بـریـتـانـیـایـی تـلاشـش را حـتـی بـدون جـرئـت داخـل شـدن در رقـابـت مـتـوقـف سـاخـتـه اسـت. او نـیـز مـانـنـد کـار خـانـه داران روسـی جـویـای حـمـایـت [دولـتـی] اسـت. او پـیـشـاپـیـش مـی پـذیـرد، کـه تـوانـایـی مـسـابـقـه بـا روح مـخـتـرع جـوان، مـعـقـولانـه کـردن تـولـیـد، تـعـقـیـب مـولـدیـت نـیـروی کـار، نـیـروی کـار خـلاقـۀ نـو و رشـد تـوان صـنـعـت دسـتـی، کـه مـشـخـصـۀ صـنـایـع مـعـاصـر در نـزد بـرادران آمـریـکـایـی، آلـمـانـی، لاتـیـنـی و اسـلاو اسـت، را نـدارد.
اگـر نـسـل مـشـخـص کـنـنـدۀ سـیـاسـت بـریـتـانـیـا در دهـۀ هـفـتـاد کـه کـامـلاً درک مـی کـرد، تـحـصـیـلات گـسـتـرده، مـبـنـی بـر بـشـردوسـتـی بـر پـایـۀ عـلـمـی مـی بـایـد هـدف آنـی تـلاش هـای بـریـتـانـیـای بـزرگ در صـورت مـیـل بـه نـگـا هـداشـت مـوقـعـیـتـش در جـهـان بـاشـد – اکـنـون بـه کـرّات از زبـان هـر بـانـوی اتّـحـادیّـۀ گـل پـامـچـال و شـوهـرش در هـر مـحـفـلـی شـنـیـده مـی شـود: ” آن حـرف احـمـقـانـه درمـورد تـحـصـیـلات را کـنـار بـگـذاریـد! هـم اکـنـون نـیـز بـه تـوده هـا بـیـش تـر از آن کـه حـق شـان بـوده داده شـده اسـت! آن هـمـه چـرنـدبـافـی دربـارۀ بـشـریـت بـهـتـر بـه چـه درد مـی خـورد! پـس چـه کـسـی بـایـد کـار نـوکـران را انـجـام بـه دهـد؟ آن هـا بـه ایـن مـقـصـود بـه دنـیـا آمـده انـد. و نـبـایـد خـواب قـرار گـر فـتـن در سـطـحـی بـالاتـر از آن را کـه از بـدو تـولـدشـان بـرای آن در نـظـر گـرفـتـه شـده انـد، بـه بـیـنـنـد.” ایـنـسـت آن چـه امـروز بـه گـوش مـا مـی رسـد.
چـهـل یـا پـنـجـاه سـال پـیـش از ایـن رهـبـران انـدیـشـۀ پـیـش رفـت در انـگـلـسـتـان بـه خـوبـی درک کـرده بـودنـد، کـه مـیـهـن شـان مـی بـایـد و مـوظـف بـود بـه بـهـسـازی اسـلـوب هـای زراعـت در روسـتـاهـا بـه پـردازد تـا یـک کـشـاورزی سـازمـان داده شـده بـه صـورت مـؤثـر و مـعـقـولانـه بـه مـحـاذات یـک صـنـعـت مـؤثـر تـکـامـل داده شـود … ولـی امـروز نـوادگـان ایـن مـردان قـادر بـه یـافـتـن وسـایـلـی بـرای کـمـک بـه تـودۀ بـی کـاران بـه جـز صـادر کـردن آن هـا بـه مـمـالـک دیـگـر و اسـتـخـدام شـان در کـشـاورزی [آن هـا] نـیـسـتـنـد. صـدهـاهـزار کـارگـر در ایـن مـمـلـکـت از کـارشـان مـحـروم مـی گـردنـد، و در نـتـیـجـه نـیـمـی از اراضـی حـاصـلـخـیـز آن کـشـت نـشـده اسـت. و آن هـا – بـه صـورت مـدرک بـهـتـر نـا تـوانـی روشـنـفـکـرانـۀ شـان – امـکـان یـافـتـن کـاری مـنـاسـب تـر از مـحـول سـاخـتـن امـور صـادرات بـه مـردانـی را نـدار نـد، کـه در انـگـلسـتـان از طـریـق سـوء اسـتـفـادۀ بـی شـرمـانـه از آمـوزه هـای مـسـیـحـیـت دربـارۀ فـروتـنـی، بـا بـوق و کـرنـا در سـعـی احـیـای یـک شـامـانـیـسـم [نـوعـی عُـرف مـذهـبـی] نـو وحـشـی، شـامـانـیـسـم صـنـعـتـی مـحـلات فـقـیـر نـشـیـن در شـهـرهـای بـزرگ مـی بـاشـنـد! …
بـیـسـت سـال پـیـشـا ایـن در بـریـتـانـیـای بـزرگ کـلـیـۀ عـوامـل تـکـامـل دادن یـک جـنـبـش سـوسـیـالـیـسـتـی، کـه مـی تـوانـسـت بـه عـامـلـی گـران قـدر در حـل مـسـائـل پـیـش روی مـا در سـدۀ بـیـسـتـم تـبـدیـل گـردد، حـاضـر بـودنـد. در عـوض کـارگـران امـروز مـجـبـور از پـیـکـار جـهـت نـگـاهـداشـت ابـتـدایـی تـریـن حـقـوق شـان هـسـتـنـد: حـق اعـتـصـاب، حـق ادارۀ امـور خـود، حـق تـحـصـیـل غـیـرفـرقـه ای و غـیـره.
و بـالاخـره هـمـان امـپـریـالـیـسـم جـنـگـجـویـی کـه نـسـل پـیـشـیـن از آن نـفـرت داشـت و بـر ضـدش در روسـیـه و اتـر یـش مـی سـتـیـزیـد، امـروز بـه نـظـریـۀ دلـخـواه اکـثـر مـحـبـوب تـریـن رهـبـران سـیـاسـی تـبـدیـل گـشـته اسـت، کـه آن را بـه صـورت عـالـی تـریـن شـکـل خِـرَد سـیـاسـی مـلاحـظـه مـی نـمـایـنـد. نـسـل جـوان بـا ایـن انـدیـشـه هـا بـارآمـده اسـت، و طـی بـیـسـت سـال پـسـیـن سـیـاسـت خـارجـی بـریـتـانـیـای بـزرگ – مـتـأسـفـانـه، بـایـد تـصـدیـق کـنـم: بـا مـوافـقـت مـلـت – کـوشـش در جـهـت بـازگـشـت بـه بـدتـریـن سـنـت هـا در دورۀ [ویـلـیـام] پـیـت[جـوان](Pitt)[William][1806- 1759][111] و [هـنـری جـان] پـالـمـرسـتـون(Palmerston)[Henry John][1865- 1784][112]، نـفـی بـدبـیـنـانـۀ اصـول، آن چـه کـه روزی بـریـتـانـیـای بـزرگ را بـه رهـبـر دنـیـای مـتـمـدن بـدل سـاخـتـه بـود، بـوده اسـت.
بـه ایـن تـرتـیـب تـمـامـی آن چـه نـسـل مـا در انـگـلـسـتـان سـتـوده اسـت، پـسـا ایـن کـه انـگـلـسـتـانِ بـورس، انـگـلـسـتـانِ سـیـاسـتـمـدارانِ بُـرش(کـوپُـن)[113] ( آنـان کـه کـم و بـیـش 2000 یـا 3000 مـیـلـیـون پـونـد در وام خـارجـی “ضـعـیـف”، در شـرکـت هـای خـطـوط آهـن، بـانـک هـا و مـشـابـه شـان سـرمـایـه گـذاری نـمـوده انـد) در سـیـاسـت، در زنـدگـی و انـدیـشـۀ مـمـلـکـت بـا نـفـوذ گـردیـده انـد، لـگـدمـال شـده اسـت.
مـن عـقـیـدۀ راسـخ دارم، بـیـمـاری ای کـه بـدن اجـتـمـاعـی و سـیـاسـی در حـال حـاضـر بـه آن دچـار شـده، صـرفـاً یـک بـیـمـاری گـذرا مـی بـاشـد. مـمـلـکـت دارای آن انـدازه عـنـاصـر سـالـم اسـت – مـن ایـن را بـر اسـاس تـجـربـۀ شـخـصـی مـی دانـم – تـا قـادر بـه پـشـت سـر گـذاردن ایـن ضـعـف کـهـولـت بـاشـد. در غـیـر ایـن حـالـت بـیـمـاری مـمـلـکـت را بـه سـقـوط سـوق خـواهـد داد، هـمـان اتـفـاقـی کـه در پـیـش در جـنـوا، ونـیـز، اسـپـانـیـا و هـلـنـد افـتـاده اسـت. مـن امـکـان مـداوا را بـاور دارم، و حـتـی نـشـانـه هـای زنـدگـی نـو را مـی بـیـنـم. ولـی بـیـمـاری ای کـه شـاهـد آنـم، مـرا بـه بـه طـور دردنـاکـی مـی هـنـایـد.
ایـن نـگـرش هـا بـرخـورد مـرا [بـه انـگـلـسـتـان] روشـن تـر مـی سـازنـد. مـن از ” عـبـارت پـردازی” نـفـرت دارم، امـا ایـن را بـا کـمـال صـداقـت مـی تـوانـم بـه گـویـم: وقـتـی مـن بـه سـی سـالـی کـه بـا وقـفـه هـای کـوتـاه در ایـن جـا، انـگـلـسـتـان سـپـری سـاخـتـه ام، مـی انـدیـشـم، ژرف تـریـن حـق شـنـاسـی را بـه سـبـب مـحـبـت فـراوانـی کـه بـا آن روبـه رو شـده ام، احـسـاس مـی کـنـم. [مـحـبـت فـراوان] حـتـی در زمـانـی کـه مـن بـه تـازگـی بـه صـورت یـک مـرد مـطـلـقـاً نـا شـنـاخـتـه و بـا نـام مـسـتـعـار لـوانـسـهـوف(Levanshoff) وارد گـردیـده بـودم، و بـیـش تـر، پـسـا آزادیـم از زنـدان در فـرا نـسـه، کـه بـا هـمـسـرم در ایـن جـا مـقـیـم شـده ام. احـسـاس رفـیـقـانـه و اغـلـب گـرمـی از طـرف کـارگـر در انـگـلـیـس، اسـکـاتـلـنـد و ایـرلـنـد کـه آن را تـجـربـه نـمـوده ام، سـاعـات سـعـادت آمـیـزی کـه مـن و خـانـواده ام در کـنـار دوسـتـان سـپـری سـاخـتـه ایـم، و دوسـتـی صـادقـانـه ای کـه بـا آن روبـه رو شـده ایـم – ایـن هـمـه ژرف تـریـن آثـار را در قـلـب مـن بـر جـای گـذاشـتـه و گـنـجـیـنـه ای پـرقـیـمـت تـشـکـیـل داده کـه زیـسـتـن را بـاارزش تـر مـی سـازد.
ولـیـکـن هـر انـدازه کـه مـن در خـانـۀ کـسـی خـود را آسـوده حـس کـنـم، بـه هـمـان انـدازه اگـر نـابـسـامـانـی در ایـن خـا نـه بـاشـد، رنـج مـی بـرم. مـن حـس مـی کـنـم مـوظـفـم صـادقـانـه اعـلام کـنـم، چـه چـیـزی بـه فـکـرم نـادرسـت مـی رسـد – حـتـی اگـر آگـاه بـاشـم، کـه مـیـزبـان مـن بـه ایـن یـا آن دلـیـل نـسـبـت بـه چـنـیـن نـگـرش هـایـی حـسـاس یـا نـازک نـارنـجـی بـاشـد.
پـی. کـروپـوتـکـیـن
کـروپـوتـکـیـن بـا نـام مـسـتـعـار لـوانـسـهـوف
در تـاریـخ ورود بـه انـگـلـسـتـان
نـامـۀ ژرژ بـرانـدِس
بـه پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
کـپـنـهـاگ، 17 ژانـویـه 1906
بـهـتـریـن دوسـت
سـپـاس فـراوان از نـامـۀ فـرسـتـادۀ تـان بـه مـن و طـرز بـرخـوردتـان بـه آقـای نـورس.
(…)
تـا ایـن زمـان مـا هـر آن چـه را کـه بـه دانـمـارکـی در جـرایـدمـان طـبـع شـده، بـا اهـمـیـت در سـطـح اروپـا تـلـقـی نـکـرده ایـم. زبـان مـا بـه انـدازه ای کـم گـسـتـرش دارد کـه کـسـی مـتـوجـه نـیـسـت در ایـن جـا چـه مـی گـذرد و چـه گـفـتـه مـی شـود.
هـرگـز مـقـالـه ای از مـن بـدون اجـازه ام در خـارج بـه چـاپ نـرسـیـده اسـت. لـهـسـتـانـیـان ابـتـداء 21 سـال پـسـا انـتـشـار کـتـاب مـن دربـارۀ لـهـسـتـان از وجـود آن بـاخـبـر گـشـتـه انـد.
از یـک سـال پـیـش آقـای [هـنـریـک] کـاولـیـنـگ(Cavling)[Henrik][1933- 1858][114]، چـنـان کـه نـورس ذکـر مـی کـنـد، بـه جـای بـرادر مـن سـردبـیـر روزنـامـۀ سـیـاسـت گـردیـده، و از ایـن راه اسـت کـه نـورس(یـک روزنـامـه نـگـار بـی اهـمـیـت دانـمـارکـی کـه هـرگـز چـیـزی [بـه درد خـور] نـنـوشـتـه) در ارتـبـاط بـا عـیـار قـرار گـرفـتـه اسـت.
ایـن بـرادر کـاولـیـنـگ[مـنـظـور سـردبـیـر هـمـتـا][115] اسـت کـه آن نـامـه را کـه از قـرار مـعـلـوم مـی بـایـد از شـمـا بـه مـن بـوده بـاشـد، جـعـل کـرده اسـت. هـیـئـت تـحـریـریـۀ سـیـاسـت بـا وجـود آگـاهـی از جـعـلـی بـودن نـامـه، آن را بـه عـیـار تـلـگـراف کـرده – مـو ضـوعـی کـه روح مـن از آن بـی خـبـر بـوده اسـت.
کـاولـیـنـگ بـه دیـدار مـن آمـد و گـفـت: شـمـا آن نـامـۀ جـعـلـی را دیـده ایـد. مـیـل داریـد خـوانـنـدگـان مـا را آگـاه سـاز یـد، کـه حـقـیـقـت امـر در خـصـوص کـروپـوتـکـیـن در ایـن قـضـیـه چـیـسـت. او بـه ایـن نـحـو از مـن خـواهـش کـرد تـا مـقـا لـه ای دربـارۀ شـمـا در روزنـامـه بـه نـویـسـم. از آن جـا کـه مـن بـه بـرادر او[مـنـظـور سـردبـیـر هـمـتـای او] بـه عـنـوان صـاحـب آن مـقـالـۀ جـعـلـی مـظـنـون بـودم، نـمـی تـوانـسـتـم [بـه شـخـص او] بـه آن صـورت تـنـدخـویـانـه کـه مـایـل بـودم، اعـتـراض کـنـم.
شـمـا چـنـان بـا گـشـودگـی در عـمـومـیـت از تـصـمـیـم بـازگـشـت تـان سـخـن گـفـتـه بـودیـد، کـه تـکـذیـب آن بـه نـظـر مـن لازم نـرسـیـد. و تـا جـایـی کـه بـه دیـدگـاه شـمـا دربـارۀ انـگـلـسـتـان مـربـوط مـی گـردد، مـن اولاً فـکـر مـی کـردم کـه طـبـق مـعـمـول فـقـط بـرای دانـمـارکـیـان نـوشـتـه ام؛ دومـاً مـنـظـور مـن بـه هـیـچ شـکـلـی سـرزنـش شـمـا بـا بـیـان ایـن نـبـوده اسـت، کـه عـلـی رغـم مـهـمـان نـوازی انـگـلـیـس مـحـبـتـی بـه آن نـداشـتـه ایـد، و عـلـی رغـم دشـمـنـی فـرانـسـه [بـا شـمـا]، بـه فـرانـسـه عـشـق ورزیـده ایـد – چـه چـیـزی در ایـن جـا جـهـت سـرزنـش مـن وجـود دارد؟ – مـن مـایـل بـه ابـراز ایـن بـوده ام، کـه تـجـارب خـصـوصـی و شـخـصـی شـمـا در نـظـرتـان کـم اهـمـیـت بـوده انـد و شـمـا صـرفـاً بـا انـدیـشـه هـای بـرتـری مـشـغـول بـوده ایـد. مـن حـتـی یـک لـحـظـه نـیـز تـصـور نـنـمـوده بـودم، کـه مـقـالـه ام در انـگـلـسـتـان بـه چـاپ بـه رسـد و صـدمـه ای بـه شـمـا بـه زنـد.
مـن ابـتـداء حـال مـی فـهـمـم، کـه ایـن نـورس، پـسـا تـحـویـل دادن آن نـامـۀ جـعـلـی بـه عـیـار، نـیّـت پـلـیـد بـر هـم زدن مـیـانـۀ مـا را داشـتـه اسـت. روزنـامـه حـاضـر بـه چـاپ مـقـالـۀ مـن نـبـود – زیـرا عـیـار مـایـل بـه انـتـشـار مـطـلـبـی کـه بـه تـمـلـق از انـگـلـسـتـان نـپـردازد، نـیـسـت، و بـه هـمـیـن دلـیـل تـمـایـلـی بـه چـاپ پـاسـخ شـمـا نـداشـتـه اسـت. نـه حـتـی از روی حُـسـن و حـضـور ذهـن. نـورس چـنـد بـار بـه مـن تـوهـیـن کـرده، او در پـاریـس و کـارلـسـبـاد هـمـیـشـه آدم رذلـی بـوده اسـت. ولـی مـمـکـن اسـت او بـا تـلـقـیـن – از سـوی کـاولـیـنـگ – عـمـل کـرده بـاشـد، و ایـن نـیـز حـقـیـقـتـاً پـسـتـی خـواهـد بـود، زیـرا کـسـی کـه خـود را دوسـت خـوب مـن نـشـان داده، هـمـوسـت.
مـن در آیـنـده مـحـتـاط تـر خـواهـم بـود. خـود را بـیـش تـر از امـروز از دیـگـران جـدا خـواهـم سـاخـت، تـا در اتـاق کـارم چـیـزی نـگـویـم کـه بـعـد در یـک روزنـامـه مـنـعـکـس شـود، و چـیـزی را کـه دنـیـا نـبـایـد بـه دانـد، در روزنـامـه هـای مـان در دانـمـارک نـخـواهـم نـوشـت.
شـمـا بـا آگـاهـانـیـدن مـن از بـه واپـس انـداخـتـن سـفـرتـان سـنـگـی را از قـلـبـم بـرداشـتـیـد. – هـیـچ نـفـعـی از بـه مـخـاطـره افـکـنـدن زنـدگـی تـان عـایـد شـمـا نـخـواهـد شـد. ولـی احـسـاس شـادی از امـنـیـت شـمـا بـه کـنـار، چـقـدر قـربـا نـی و چـه رویـدادهـای وحـشـت نـاکـی کـه وجـود نـدارنـد! از جـانـوران وحـشـی سـخـن مـی گـویـنـد. ولـی هـیـچ جـانـور وحـشـی نـمـی تـوانـد یـک صـدم آن چـه را کـه هـیـولا مـانـنـدگـان در خـدمـت دولـت روسـیـه مـرتـکـب مـی گـردنـد، مـرتـکـب شـود.
(…)
ژرژ بـرانـدس
نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
بـرومـلـی. کـنـت، 19 ژانـویـه 1906
بـهـتـریـن دوسـت
فـقـط چـنـد کـلـمـه بـه گـویـم، کـه مـن هـرگـز قـصـد ذره ای سـرزنـش شـمـا را نـداشـتـه ام. دسـتـنـویـسـی کـه ارسـال داشـتـم، بـا نـظـر بـه ایـن بـود، کـه احـتـمـالاً نـورس یـا کـس دیـگـری درصـدد مـطـرح کـردن دوبـارۀ مـسـئـلـه بـاشـنـد. در خـصـوص دوسـتـی مـن بـا شـمـا – چـنـان کـه آگـاهـیـد آن ژرف اسـت. مـن شـمـا را دوسـت دارم – چـنـیـن اسـت.
پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
در روسـیـه فـرومـایـه و دیـوانـه انـد. آیـا از بـخـشـنـامـۀ حـاکـم کـل اودسـا بـاخـبـریـد؟116* ایـن جـا در انـگـلـسـتـان – پـیـروزی بـزرگـی بـرای کـارگـران در اتـحـاد بـا لـیـبـرال هـا بـر مـحـافـظـه کـاران کـسـب شـده اسـت. ضـربـه ای بـه آقـایـان مـتـشـخـص، کـه مـا نـظـیـرش را از 1832 مـشـاهـده نـنـمـوده ایـم.[117] – عـالـی اسـت! نـمـی تـوانـیـد ذوق و شـوق کـارگـران را کـه بـه نـیـروی خـود پـی بـرده انـد، در نـظـر آوریـد. خـیـر، انـگـلـسـتـان نـمـرده اسـت – یـک جـنـبـش بـیـدار کـنـنـده، بـشـارت آمـیـز مـشـهـود مـی بـاشـد.
نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
بـرومـلـی. کـنـت، 14 فـوریـه 1906
بـهـتـریـن دوسـت
(…) مـن در بـیـن نـامـه هـایـی کـه در غـیـبـتـم لابـلای اوراق پـنـهـان مـانـده بـودنـد، نـامـه ای از هـانـس یـاگـر یـافـتـه ام، کـه از مـن خـواهـش کـرده پـیـشـگـفـتـاری بـر کـارش در بـارۀ آنـارشـیـسـم بـه نـویـسـم. خـوانـدن کـار او بـه دانـمـارکـی مـسـتـلـزم وقـت درازی اسـت، و اصـلاً پـیـشـا شـروع بـه آن – چـون مـی نـویـسـیـد تـا حـدودی بـا او آشـنـایـیـد – مـیخـواهـم بـه پـرسـم، آیـا او مـردی اسـت کـه دلـیـلـی بـرای جـدی گـرفـتـنـش وجـود دارد. یـعـنـی مـخـتـصـراً بـه نـویـسـیـد از او چـه مـی دانـیـد.
ایـن جـا امـور مـا هـر سـه تـن رو بـه راه اسـت. مـن زیـاد کـار مـی کـنـم – بـالاخـص سـرگـرم مـطـالـعـۀ انـقـلاب فـرا نـسـه هـسـتـم.
بـهـتـریـن درودهـا از سـوی مـا هـر سـه تـن
پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
نـامـۀ ژرژ بـرانـدِس
بـه پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
اسـتـکـهـلـم، هـتـل گـرانـد(Grand Hotel)،
17 فـوریـه 1906
دوسـت خـوب عـزیـز،
ابـتـداء از طـرز بـرخـورد بـزرگ وارانـۀ تـان بـه مـوضـوع آن نـامـۀ جـعـلـی سـپـاسـگـزارم. اگـر دیـگـران بـه جـای شـمـا مـی بـودنـد، خـشـم شـان را بـه مـن ابـراز مـی کـردنـد. مـن هـنـوز دسـتـنـویـس شـمـا را کـه در آن دیـدگـاه تـان دربـارۀ انـگـلـسـتـان را گـزارش مـی دهـیـد، بـه طـبـع نـرسـانـده ام. شـمـا خـود هـر زمـان فـرصـت را مـنـاسـب تـشـخـیـص دهـیـد، مـی تـوانـیـد آن را بـه کـار بـریـد. امـا ارسـال رونـوشـت آن بـه مـن نـشـانـۀ مـحـبـت شـمـا بـوده اسـت.
مـن در حـال حـاضـر در اسـتـکـهـلـم هـسـتـم، و در آن جـا سـخـنـرانـی هـای عـمـومـی ایـراد مـی کـنـم. از اوپـسـالا مـی آیـم. بـا وجـود ایـن کـه هـفـده سـال در ایـن جـا نـبـوده ام، از مـن اسـتـقـبـال مـی کـنـنـد و حُـسـن نـیّـت نـشـان مـی دهـنـد.
درمـورد هـانـس یـاگـر، از نـامـۀ او بـه شـمـا مـطـلـع هـسـتـم. مـن از نـوشـتـن سـفـارش نـامـه ای بـرای او جـهـت تـو صـیـه اش بـه شـمـا خـودداری کـردم. او یـک مـورد فـوق الـعـاده، ولـی مـرد درسـتـکـاری اسـت. چـگـونـه بـایـد بـیـان کـنـم؟ آمـیـزه ای اسـت ازنـخـوت و غـیـرت دیـوانـه وار. بـی ریـاسـت.
سـیـر جـوانـی او چـنـیـن بـوده اسـت: خـیـلـی زود بـه دو انـدیـشـه مـایـل گـردیـده: عـشـق آزاد و پـی روی تـنـدروانـه از طـبـیـعـت(نـاتـورالـیـسـم). او ایـن نـظـر را بـه پــیـش کـشـیــده اسـت، کــه ادبـیـات حـقــیـقـی بــایـد زیـسـت نــامـه ای بــاشـد و چـیـزی را پـنـهـان نـسـازد، و عـشـق آزاد سـعـادت بـخـش بـشـریـت اسـت. او خـود را بـا کـتـابـی سـرگـرم سـاخـت: Fra Kristiania – Bohémen( از بـوهـم کـریـسـتـیـانـیـا)(1885، بـه نـظـرم مـی رسـد)[تـاریـخ درسـت اسـت]، کـه مـبـیـن اسـتـعـداد و گـسـتـاخـی اسـت. آن قـدر احـمـق بـودنـد کـه کـتـاب را ضـبـط کـردنـد و او را [در 1886 دو مـاه] زنـدانـی نـمـودنـد. در آن چـالـۀ کـریـسـتـیـانـیـا[اسـلـو امـروز][118] چـنـان از او وحـشـت زده شـده بـودنـد، کـه حـتـی اجـاره کـردن اتـاقـی بـرای او مـیـسـر نـبـود. او روانـۀ پـاریـس گـردیـد، و آن جـا در فـقـر مـفـرط مـی زیـسـت.[119] سـپـس داسـتـان عـشـق او بـه یـک زن نـروژی پـیـش آمـد، کـه آن را در چـنـد جـلـد روایـت کـرده اسـت(خـیـلـی جـنـسـی و خـیـلـی صـادقـانـه).- او در ایـن کـتـاب چـنـد جـلـدی مـداومـاً از عـشـقـش بـه آن زن سـخـن مـی گـویـد و او را مـی سـتـایـد، ولـی بـه شـکـلـی بـی شـرمـانـه رسـوا یـش مـی کـنـد، بـه ایـن نـحـو کـه نـامـه هـای عـاشـقـانـه ای را کـه زن بـدون رعـایـت احـتـیـاط بـه وی نـوشـتـه، مـنـتـشـر مـی سـازد.
(از آن جـا کـه هـیـچ انـتـشـاراتـی او را نـپـذیـرفـت، کـتـابـش را بـه نـروژی در پـاریـس بـه وسـیـلـۀ چـنـد حـروف چـیـن کـه کـلـمـه ای از نـوشـتـه اش را نـمـی فـهـمـیـدنـد، بـه طـبـع رسـانـیـد، و آن را شـخـصـاً، نـه تـوسـط کـتـاب فـروشـان، فـرو خـت.) او (بـه طـوری کـه مـتـوجـه گـردیـده ایـد) از اجـتـمـاع اخـراج شـده اسـت. ولـیـکـن ایـن بـی مـلاحـظـگـی هـا در افـشـای راز، کـه اگـر از سـوی کـس دیـگـری صـورت مـی گـرفـت، پـسـتـی خـالـص مـی بـود، بـخـشـاً بـا تـوجـه بـه تـعـصـب گـرایـی و اعـتـقـادش بـه حـق خـود قـابـل گـذشـت اسـت.
بـعـد، مـن فـکـر مـی کـنـم، کـه بـه صـورت کـتـاب نـویـس در پـاریـس مـی زیـسـت، ولـی بـا صـداقـت پـیـشـگـی.
او اکـنـون خـود را آنـارشـیـسـت مـتـقـاعـد اعـلام مـی کـنـد، و دسـتـنـویـسـی تـنـظـیـم کـرده بـا عـنـوان Anarkiets Bibel ( انـجـیـل آنـارشـی)(مـی گـویـنـد مـطـابـق بـا انـدیـشـه هـای شـمـا). ولـی نـاشـر دانـمـارکـی حـاضـر بـه انـتـشـار کـتـاب بـدون پـیـشـگـفـتـاری از شـمـا بـر آن نـبـوده اسـت.
خـواهـش زیـاده از حـد خـواهـد بـود از شـمـا کـه دسـتـنـویـس را بـه خـوانـیـد. اگـر مـایـل بـاشـیـد چـنـد صـفـحـه ای دربـارۀ آنـارشـیـسـم بـه طـور مـتـعـارف [بـه عـنـوان پـیـشـگــفـتـار] بـه نـویـسـیـد، او بـسـیـار از شـمـا سـپـاسـگـزار خـواهـد گـردیـد.[120]
دوسـتـدار قـلـبـی شـمـا
ژرژ بـرانـدس
نـامـۀ ژرژ بـرانـدِس
بـه پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
کـپـنـهـاگ، 30 آوریـل 1906
بـهـتـریـن دوسـت
دانـمـارکـی هـای مـقـیـم لـنـدن از مـن دعـوت نـمـوده انـد، کـه در 5 ژوئـن بـه مـنـاسـبـت سـالـروز (تـصـویـب) قـانـون اسـاسـی(Grundlovsdag)[121] سـخـنـرانـی نـمـایـم. مـن هـنـوز پـاسـخ نـداده ام، زیـرا آن یـک سـفـر دراز بـرای امـری کـوچـک اسـت. و مـن دوسـت نـدارم بـه لـنـدن بـیـآیـم بـی آن کـه شـمـا را مـلاقـات کـنـم. بـایـد چـنـد روزی در آن جـا بـه سـر بـرم.
لـطـفـاً بـا ارسـال کـارت پـسـتـالـی بـه مـن اطـلاع دهـیـد، کـه در 5 ژوئـن در لـنـدن حـضـور خـواهـیـد داشـت؟ مـن تـمـام وقـت نـگـرانـم کـه شـمـا بـه سـان پـتـرزبـورگ حـرکـت کـنـیـد. جـرایـد سـوئـدی نـوشـتـه انـد، کـه شـمـا در مـاه مـه آن جـا خـواهـیـد بـود. مـن فـکـر نـمـی کـنـم ایـن حـقـیـقـت داشـتـه بـاشـد. شـمـا خـود را بـا چـنـیـن خـطـر بـزرگـی روبـه رو نـخـواهـیـد کـرد.
(…)
دوسـت شـمـا
ژرژ بـرانـدس
نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
ویـولا. بـرومـلـی. کـنـت،
2 مـه 1906
بـهـتـریـن دوسـت
زنـده بـاد. مـا از شـنـیـدن آمـدن شـمـا بـه لـنـدن خـوشـنـودیـم. مـا هـر سـه نـفـر هـنـوز در ایـن جـا هـسـتـیـم، و هـمـسـر مـن خـواسـتـه اسـت بـه شـمـا بـه گـویـم، کـه هـمـۀ مـا – اگـر سـفـر از لـنـدن بـه بـرومـلـی بـرای شـمـا زحـمـتـی نـداشـتـه بـاشـد (فـقـط نـیـم سـاعـت وقـت مـی گـیـرد، و ایـن در لـنـدن اصـلاً بـه حـسـاب نـمـی آیـد) – از دیـدار شـمـا ایـن جـا در بـرومـلـی طـی اقـامـت تـان در لـنـدن مـسـرور و خـوشـوقـت خـواهـیـم گـشـت.
(…)
درودهـای بـسـیـار و بـه امـیـد دیـدار
پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
ویـولا. بـرومـلـی. کـنـت،
1 ژوئـن 1906
بـهـتـریـن دوسـت، فـقـط چـنـد کـلـمـه بـا شـتـاب.
مـن از سـوی هـمـوطـن شـمـا آقـای ای. شـو(E. Schou)، ریـیـس انـجـمـن دانـمـارکـی(Det danske Selskab)، بـه ضـیـافـت شـام در 5 ژوئـن دعـوت شـده ام. مـن از او عـمـیـقـاً سـپـاسـگـزاری نـمـوده ام، و بـسـیـار از دیـدار شـمـا در ایـن ضـیـافـت مـسـرور مـی گـردیـدم، ولـی چـنـان کـه مـی دانـیـد، مـن از ایـن قـبـیـل ضـیـافـات رسـمـی نـفـرت دارم، و ضـمـنـاً اگـر اشـتـبـاه نـکـنـم، ایـن ضـیـافـت دارای یـک عـنـصـر شـادبـاش بـه پـادشـاه کـریـسـتـیـان(Christian)(فـردریـک هـفـتـم) اسـت. لـذا بـه او پـاسـخ داده ام، کـه حـضـور در آن بـرای مـن مـمـکـن نـیـسـت.
(…)
دلـبـسـتـۀ شـمـا
پـی. کـروپـوتـکـیـن
نـامـۀ ژرژ بـرانـدِس
بـه پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـیـمـارسـتـان کـشـوری، کـپـنـهـاگ،
1 ژوئـیـه 1906
بـهـتـریـن دوسـت
سـپـاس فـراوان بـه خـاطـر خـوبـی تـان نـسـبـت بـه مـن. (…)
امـروز پـارلـمـان مـا(Folketing) ضـمـن نـامـه ای از مـن خـواهـش کـرده سـخـنـرانـی ای بـه افـتخـار نـمـایـنـدگـان پـارلـمـان ایـسـلـنـد، کـه ایـن مـاه وارد خـواهـنـد شـد، ایـراد کـنـم. بـه شـمـا بـه گـویـم، کـه مـن در ایـسـلـنـد از مـحـبـوبـیـت زیـاد بـرخـوردارم، مـن در اعـطـاء شـدن قـانـون اسـاسـی خـوب و آزاد بـه ایـسـلـنـدیـان سـهـیـم بـوده ام.
نـزد شـمـا شـرائـط عـالـی اسـت. و اگـر بـه شـمـا آسـیـب نـرسـانـنـد، آیـنـدۀ تـان بـزرگ خـواهـد بـود. مـن از پـیـروزی هـای شـمـا مـسـرور خـواهـم گـردیـد.
(…)
دلـبـسـتـۀ شـمـا
ژرژ بـرانـدس
نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
ویـولا. بـرومـلـی. کـنـت،
30 ژوئـیـه 1906
(…)
مـن بـه کـارهـایـی کـه اتـمـام شـان فـوریـت داشـتـه، سـرگـرم بـوده ام. و بـه عـلاوه، هـزار امـر دیـگـر در ایـن جـا.
(…)
مـن بـا جـدیـت تـمـام جـهـت بـه اتـمـام رسـانـدن کـتـابـم، The Great French Revolution( انـقـلاب کـبـیـر فـرانـسـه) کـار کـرده ام، و آن در 7 یـا 8 ژوئـیـه پـایـان خـواهـد پـذیـرفـت. مـا شـروع بـه آمـاده سـاخـتـن خـود بـرای بـسـتـه بـنـدی نـمـوده ایـم – امـا، افـسـوس، دومـا و هـمـه چـیـز از بـیـن رفـتـه، و از نـو واپـس گـرایـی هـمـه جـا حـاکـم گـشـتـه اسـت.
مـا طـی دو – سـه روز آیـنـده بـه فـرانـسـه سـفـر مـی کـنـیـم، و آن جـا تـا 1 سـپـتـامـبـر بـخـشـاً در بـرتـانـی، بـخـشـاً در سـاحـل شـمـال شـرقـی اقـامـت خـواهـیـم گـزیـد.
بـهـتـریـن درودهـا از سـوی مـا هـر سـه تـن
پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
ویـولا. بـرومـلـی. کـنـت،
2 فـوریـه 1907
دوسـت خـوب
(…)
مـسـلـمـاً آگـاهـیـد، کـه چـرنـیـاک(Tscherniak)، یـک سـوسـیـالـیـسـت انـقـلابـی، در سـوئـد دسـتـگـیـر شـده، و دولـت رو سـیـه تـحـویـل داده شـدن او را بـا ایـن ادعـا کـه کـه بـایـد در حـمـلـه ای مـسـلحـانـه بـه یـک قـافـلـۀ حـامـل پـول دولـت و ربـوده شـدن 600000 روبـل شـرکـت داشـتـه بـوده بـاشـد122*، مـطـالـبـه نـمـوده اسـت.
اولاً اتـهـام بـه اثـبـات نـرسـیـده اسـت. بـرعـکـس ثـابـت شـده، کـه اتـهـام سـاخـتـگـی اسـت، زیـرا حـضـور چـرنـیـاک در آن نـقـطـه زمـانـی در خـارج از طـرف شـهـود قـابـل اعـتـمـاد تـأیـیـد گـردیـده اسـت.
ولـیـکـن ایـن مـهـم نـیـسـت. مـهـم ایـنـسـت کـه آیـا دولـتی در یـک کـشـور مـتـمـدن مـانـنـد سـوئـد حـاضـر بـه تـحـویـل دادن هـر فـرد قـابـل فـکـری بـه ویـژه یـک پـنـاهـنـدۀ سـیـاسـی بـه یـک رژیـم بـربـری قـرون وسـطـایـی، کـه دولـت کـنـونـی نـیـکـلای دوم مـعـرف آنـسـت، و زنـدانـیـانـش را تـحـت وحـشـتـنـاک تـریـن شـکـنـجـه هـای جـسـمـانـی و روانـی قـرار مـی دهـد، هـسـت.
زیـرا ایـن واقـعـیـتـی انـکـار نـاپـذیـرسـت. هـمـاد مـطـبـوعـات روسـیـه چـنـد مـاه پـیـش گـزارش داده انـد، کـه پـلـیـس دو لـتـی پـاسـبـانـانـی را بـه یـک زنـدان در ورشـو گـسـیـل داشـتـه بـود، کـه در آن جـا زنـدانـیـان را وحـشـیـانـه بـه شـکـنـجـۀ جـسـمـانـی کـشـیـده بـودنـد.
دادسـتـان تـزاری، کـه از ایـن اتـفـاقـات آشـفـتـه گـشـتـه بـود، بـه دولـت اعـتـراض نـمـوده و خـواسـتـار اقـامـۀ اتـهـام عـلـیـه پـاسـبـانـان جـزو پـلـیـس مـخـفـی شـده بـود. دادسـتـان را مـجـبـور بـه کـنـاره گـیـری از کـارش کـردنـد، و بـایـد از تـلـگـرافـات صـبـح امـروز پـی بـرده بـاشـیـد، کـه انـقـلابـیـون جـهـت مـتـوقـف گـردیـدن ایـن شـکـنـجـه هـا نـاگـزیـر از تـوسـل بـه وسـایـل تـنـدروانـه شـده انـد – بـه ایـن نـحـو کـه از جـمـلـه ریـیـس پـلـیـس مـخـفـی در ورشـو را تـرور کـرده انـد.
وضـعـیـت شـبـاهـت بـه بـخـارا دارد و حـتـی بـدتـر از پـرسـیـا[“ایـران” صـحـیـح اسـت] مـی بـاشـد.
درمـورد جـلاد شـکـنـجـه [و حـاکـم] در اکـاتـریـنـوسـلاف[اوکـرایـن]، [نـیـکـلای] تـروسـویـچ(Troussevitch)[Nikolaj]، کـه هـمـان کـار را در دل روسـیـه نـیـز انـجـام مـی داد – دادگـاه او را مـضـحـکـانـه بـه یـک مـاه حـبـس در زنـدان مـحـکـوم سـاخـتـه اسـت. قـضـات از پـیـش آگـاه بـودنـد، کـه در صـورت صـادر نـمـودن حـکـم جـدی یـا از کـارشـان بـرکـنـار مـی گـردیـدنـد یـا بـه دسـت مـأمـوریـن کُـشـتـه مـی شـدنـد.
شـکـنـجـه احـتـمـالاً هـنـوز در بـخـارا عـمـلـی مـی گـردد(مـن نـمـی تـوانـم ایـن را بـدون تـوهـیـن بـه امـیـر تـأیـیـد کـنـم) – ولـی از آن جـا کـه شـکـنـجـه واضـحـاً بـه رسـوایـی بـه شـکـل وحـشـیـانـه در روسـیـه صـورت مـی گـیـرد، بـه ایـن عـلـت قـرارهـا درمـورد تـحـویـل داده شـدن [چـرنـیـاک] بـایـد لـغـوشـونـد. تـنـهـا اوبـاش مـزدور مـی تـوانـنـد اجـازۀ تـحـویـل دادن کـسـی بـه ایـن جـمـاعـت آدم کُـش و جـلادان شـکـنـجـه را کـه در قـصـر سـلـطـنـتـی پِـتـر قـدرت را در دسـت دارنـد، بـه دهـنـد.
(…)
دوسـت عـزیـز و خـوب، از شـمـا خـواهـشـمـنـدم هـمـۀ نـفـوذتـان در مـطـبـوعـات اسـکـانـدیـنـاوی را بـرای پـیـشـگـیـری از لـطـمـه دار شـدن نـام سـوئـدی هـای آبـرومـنـد بـا اجـازه داده شـدن بـه ایـن تـحـویـل [چـرنـیـاک] بـه کـار بـریـد.
بـهـتـریـن درودهـای مـا هـر سـه تـن
بـرادرانـه
پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
ویـولا. بـرومـلـی. کـنـت،
16 فـوریـه 1907
تـنـهـا چـنـد کـلـمـه. ایـن “den andra Brandes – artikel”(مـقـالـۀ دوم بـرانـدس) در سـیـاسـت[123] چـیـسـت، کـه ” بـا لـحـن زهـرآگـیـنـش”(genom sin giftiga ton) شـورای وزیـران دولـت پـتـرسـون(Peterson) را چـنـیـن خـشـمـگـیـن سـا خـتـه اسـت؟
پـسـا خـوانـدن گـزارش مـوضـوع چـرنـیـاک در اخـبـار گـوتـه بـورگ، مـن بـی تـاب بـه دسـت آوردن آن هـسـتـم.
مـرد بـیـچـاره. بـیـچـاره. چـه مـرگـی! یـک تـصـادف اسـت؟ یـا یـکـی از ایـن قـضـایـای غـم انـگـیـز رازداری شـرکـت هـای راه آهـن و شـرکـت هـای کـشـتـی رانـی بـه شـیـوۀ رازداری زنـدان هـا.
مـن بـه Stockholm Dagbladet( روزنـامـه اسـتـکـهـلـم) نـیـز نـوشـتـه ام. ولـی تـردیـد دارم نـامـۀ مـرا چـاپ کـنـنـد.- چـاپ تـازۀ خـودزیـسـت نـامـه مـن دارای پـیـشـگـفـتـار جـدیـدی اسـت124*، کـه شـایـد مـایـل بـه بـازخـوانـیـش بـاشـیـد و مـن آن را مـی فـرسـتـم.
(…)
درودهـای دوسـتـانـۀ بـسـیـار، بـسـیـار از مـا سـه تـن
دلـبـسـتـۀ شـمـا
پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
نـامـۀ ژرژ بـرانـدِس
بـه پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
کـپـنـهـاگ، 18 فـوریـه 1907
دوسـت عـزیـزم
(…)
نـامـۀ شـمـا وقـتـی بـه دسـت مـن رسـیـد، کـه نـگـارش مـقـالـه ای دربـارۀ چـرنـیـاک را بـه اتـمـام رسـانـده بـودم. بـه در خـواسـت دوشـیـزه شـائـومـان اهـل هـلـسـیـنـکـی، کـه خـواهـر کُـشـنـدۀ بـوبـریـکـوف اسـت، و چـنـد تـن دیـگـر مـن ایـن “and en giftige artikel”(مـقـالـۀ زهـرآگـیـن دوم) را، کـه شـمـا ذکـر مـی کـنـیـد، بـرای یـکـی از آن جـرایـد رقـت آور سـوئـدی نـو شـتـم، و آن را نـدیـده ام. خـیـر، مـقـالـۀ مـن زهـرآگـیـن نـیـسـت، مـأمـوریـن مـخـفـی روسـی هـسـتـنـد کـه چـرنـیـاک را مـسـمـوم سـاخـتـه انـد. چـقـدر غـم انـگـیـزسـت! روسـیـه مـایـل بـه رهـا کـردن غـنـیـمـتـش نـبـوده اسـت.[125]
نـیـازی بـه ایـن فـرصـت بـرای تـأیـیـد دوبـارۀ خـوار شـمـردن جـرایـد، روزنـامـه نـگـاران، نـظـر عـمـومـی بـه وسـیـلـۀ مـن نـبـوده اسـت.
ولـی اگـر مـن بـه ایـن نـیـاز داشـتـم، هـمـیـن فـرصـت مـی تـوانـسـت مـادۀ مـنـاسـب را در اخـتـیـارم بـه گـذارد.
طـی سـه – چـهـار هـفـتـۀ گـذشـتـه مـرا صـبـح تـا شـب بـا نـامـه هـای نـاشـنـاس از سـوئـد، مـمـلـو از افـتـرائـات و اهـا نـات؛ بـا مـقـالات خـشـم زدۀ دیـوانـه وار، تـحـقـیـرآمـیـز روزنـامـه هـا بـمـبـاران کـرده انـد – امـا چـرا؟ بـه ایـن دلـیـل کـه مـن، یـک شـخـص غـیـررسـمـی بـیـنـوا، بـه خـود جـرئـت داده ام بـه سـوئـد مـقـدس، والا الـتـمـاس کـنـم، کـه خـود را بـه خـد مـتـگـزار جـلاد روس تـبـدیـل نـسـازد – الـتـمـاسـی کـه مـن چـنـد بـار از دولـت دانـمـارک نـیـز کـرده ام.
مـلـی گـرایـی سـوئـد پـسـا از دسـت دادن نـروژ تـا انـدازه ای بـه خـشـم آلـوده شـده، کـه حـتـی اشـخـاص کـامـلاً آرام انـگـار بـه دیـوانـگـان تـبـدیـل گـشـتـه انـد. (…)
دوسـت شـمـا
ژرژ بـی.
نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
ویـولا. خـیـابـان مـاسـول هـیـل(Muswell Hill Road)، لـنـدن ان،
10 ژوئـیـه 1908
دوسـت عـزیـز
اجـازه دهـیـد بـه شـمـا آقـای سـارو(Sarraut) از La Dépêche( تـلـگـرام(مـخـابـره)) در تـولـوز را سـفـارش کـنـم. شـمـا بـی شـک از پـویـش(کـمـپـیـن) عـالـی ای کـه آقـای سـارو و روزنـامـه اش بـرای قـضـیـۀ آزادی بـه راه انـداخـتـه انـد، بـاخـبـریـد، و مـن مـطـمـئـن هـسـتـم آشـنـایـی بـا آقـای سـارو مـایـۀ مـسـرت شـمـا خـواهـد گـردیـد.
بـهـتـریـن درودهـا از سـوی مـا دو تـن (سـاشـا در روسـیـه اسـت)
پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
نـامـۀ ژرژ بـرانـدِس
بـه پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
کـپـنـهـاگ، 30 نـوامـبـر 09
دوسـت عـزیـز مـن
(…)
مـن در The Literary Guide( راهـنـمـای ادبـی) مـی بـیـنـم، کـه سـاشـا شـمـا بـه عـمـوم گـفـتـه اسـت، کـه جـمـیـع کـتـاب هـایـی را کـه فـرر(Ferrer) انـتـشـار داده، خـوانـده اسـت. بـنـابـرایـن فـکـر مـی کـنـم، کـه راهـنـمـای ادبـی بـایـد نـشـا نـی شـمـا را در اخـتـیـار داشـتـه بـاشـد.
مـن کـتـاب دلـیـرانـۀ تـان دربـارۀ انـقـلاب فـرانـسـه را خـوانـدم و بـازخـوانـدم، و هـم دانـش و هـم اسـتـعـدادتـان را سـتـو دم. در آن حـس عـدالـت پـیـشـگـی شـمـا را بـازیـافـتـم، سـاده و نـادر، نـادرتـر از آن کـه در فـکـر بـه گـنـجـد.
مـن بـا هـنـایـش ژرفـی جـزوۀ شـمـا دربـارۀ ضـدانـقـلاب در روسـیـه(The Terror in Russia( تـرور در روسـیّـه)) را خـوانـدم. دریـغ، هـمـۀ آن چـه مـن نـگـران روی دادن شـان بـودم، روی داده، و هـیـچ چـیـز از آن چـه مـا امـیـدوار بـودیـم در آیـنـدۀ نـزدیـک رخ دهـد، بـه واقـعـیـت نـپـیـوسـتـه اسـت. مـردانـی از قـبـیـل مـاکـسـیـم کـووالـفـسـکـی و شـاهـزاده پـاول دو لـگـوروکـوف(Pavel Dolgorukov)[126] هـنـوز در 1906 بـه حـد بـاورنـکـردنـی خـوش بـیـن بـودنـد.
(…)
دلـبـسـتـۀ شـمـا
ژرژ بـرانـدس
نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
ویـولا. خـیـابـان مـاسـول هـیـل، لـنـدن ان،
22 ژوئـیـه 1910
بـهـتـریـن دوسـت
زمـان بـه سـرعـت سـپـری مـی گـردد. بـه سـرعـت بـا تـکـالـیـف فـشـاورآور. چـنـدیـن دیـد و بـازدیـد تـمـام وقـت صـورت گـرفـتـه اسـت.-
تـقـریـبـاً دو مـاه اسـت کـه مـن بـازگـشـتـه ام، و تـمـام وقـت را بـه بـازنـگـری کـشـت زارهـا، کـارخـانـه هـا بـرای چـاپ فـرانـسـه صـرف نـمـوده ام. ارقـام، انـسـاب(لـوگـاریـتـم)، مـحـاسـبـات پـایـان نـاپـذیـر، مـعـلـول حـمـاقـت انـسـانـی، کـه مـایـل بـه پـذیـرش سـامـانـۀ اعـشـار(دسـیـمـال) نـیـسـت! ولـی مـن هـم چـنـیـن کـتـاب را بـا بـرخـی نـکـات جـالـب غـنـی سـاخـتـه ام. دربـارۀ فـرانـسـه و مـیـل بـاورنـکـردنـی کـار در روسـتـاهـا، دربـارۀ کـشـاورزی و صـنـعـت کـوچـک، دربـارۀ هـزار اکـتـشـاف نـو کـه هـمـه روزه جـهـت ایـجـاد رشـتـه هـای تـازه ای از صـنـعـت کـوچـک، مـاشـیـن ابـزارسـازی نـو، اسـلـوب هـای نـو صـورت مـی گـیـرنـد – و ایـن هـمـه در دل یـک کـشـاورزی در حـال تـکـامـل لایـنـقـطـع: بـاغ هـای مـیـوه، بـاغ هـا، چـراگـاه هـای آبـیـاری شـده بـه صـورت مـصـنـوعـی و غـیـره، کـه در جـایـی ظـاهـر مـی شـونـد، کـه هـمـه چـیـز دیـروز نـکـاشـتـه بـوده اسـت. ایـن فـرانـسـه زمـیـنـی، صـحـرایـی، کـه مـن بـسـیـار دوسـتـش دارم، بـه شـکـل تـازه ای ظـاهـر مـی گـردد. مـن اگـر وقـت در اخـتـیـارم بـود – چـه تـصـویـر زیـبـایـی کـه مـی تـوانـسـتـم از آن بـه سـازم.
(…)
اوقـات مـن هـم چـنـیـن بـا مـطـالـعـه مـی گـذرد. مـطـالـعـۀ چـاپ انـگـلـیـسـی اثـر شـمـا دربـارۀ ایـبـسـن و [بـیـان اسـتـیـنـه] بـیـانـسـون(Bjørnson)[Bjørnstjerne][1910- 1832]. یـک دوسـت مـجـمـوعـۀ آثـار تـولـسـتـوی را بـه مـن ارسـال داشـتـه اسـت: مـن آن هـا را تـدریـجـاً بـازخـوانـده ام. تـقـریـبـاً تـمـامـاً، و چـنـان مـیـلـی بـه مـقـایـسـۀ تـولـسـتـوی و ایـیـسـن یـافـتـه ام، کـه – مـی فـهـمـیـد – بـه خـوانـدن اثـر شـمـا از نـو پـرداخـتـه ام. مـن آن را مـی بـلـعـم: آن آدمـی را بـه انـد یـشـگـی وامـی دارد.
مـقـالـه [مـن] دربـارۀ لامـارکـیـسـم(پـی رو نـظـریـۀ لامـارک)[نـک: یـادداشـت 61] یـا بـهـتـرسـت گـفـت دربـارۀ هـنـا یـش مـسـتـقـیـم مـحـیـط در گـیـاهـان در شـمـارۀ ژوئـیـه سـدۀ نـوزدهـم[127] درآمـده اسـت. مـن بـر ایـن بـاورم ، کـه آن ضـدلا مـارکـیـسـت هـای انـگـلـیـسـی را وادار از انـدیـشـیـدن خـواهـد نـمـود.
هـمـسـر مـن و سـاشـا نـیـز کـار مـی کـنـنـد: سـاشـا روی یـک بـرگـردان و سـوفـی یـک مـتـن سـخـنـرانـی.128*
(…)
از صـمـیـم قـلـب
پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
ویـلای تـرزا، فـوسـاتـو دی مـونـتـه راپـالـو
(Villa Teresa, Fossato di Monte Rapallo)، ایـتـالـیـا،
31 دسـامـبـر 1910
دوسـت عـزیـزم
اجـازه دهـیـد ابـتـداء از شـمـا بـه خـاطـر واژه هـای خـوب تـان مـعـطـوف بـه مـن در مـقـالـۀ تـان دربـارۀ تـولـسـتـوی در Russkoye Slovo( روسـکـویـه اسـلـوو) سـپـاسـگـزاری نـمـایـم.[129] نـیـکـی شـمـا بـه بـیـان درمـی آیـد، و مـن بـسـیـار تـحـت تـأثـیـر قـرار گـرفـتـم.
در خـصـوص مـقـالـه، حـس مـی کـنـم مـجـبـورم بـه شـمـا بـه گـویـم، کـه مـن بـا چـه لـذتـی آن را خـوانـدم. در ایـن اوا خـر سـخـنـان زیـبـایـی دربـارۀ تـولـسـتـوی – بـا احـسـاس زیـاد نـوشـتـه شـده اسـت. هـر چـه نـوشـتـه شـده حـقـیـقـت اسـت، ولـی هـم چـنـیـن بـایـد چـیـزی را کـه عـقـل بـه مـا دربـارۀ او حـکـم مـی کـنـد، گـفـت، و شـمـا ایـن کـار را کـرده ایـد.
مـن بـه نـوبـۀ خـود سـعـی کـرده ام ایـن را در مـقـالـه ای در یـک روزنـامـۀ دیـگـر مـسـکـو، Utro Rossi( اوتـرو رو سـی) [هـمـتـای] Le Matin( صـبـح) فـرانـسـه بـیـان کـنـم. سـردبـیـر بـا آگـاهـی یـافـتـن از طـریـق خـبـرنـگـارش در لـنـدن از ایـن کـه مـن سـرگـرم کـار روی مـقـالـه ای دربـارۀ تـولـسـتـوی هـسـتـم، بـه مـن نـوشـت و مـقـالـه ای درخـواسـت کـرد.
نـخـسـتـیـن بـار اسـت، کـه یـک سـردبـیـر روسـی از مـن درخـواسـت نـوشـتـن مـطـلـبـی در روزنـامـه اش را کـرده اسـت! آیـا بـایـد جـواب رد مـی دادم؟ خـیـر، مـن آن را بـا خـوشـحـالـی تـمـام پـذیـرفـتـم. مـقـالـه بـدون کـوتـاه کـرده شـدن بـه چـاپ رسـیـده اسـت. مـن شـخـصاً بـسـیـار مـحـتـاط بـودم و از گـفـتـن چـیـزی که سـبـب تـعـقـیـب شـدن روزنـامه گـردد، خـود
داری نـمـودم. آن خـلاصـۀ کـاری از مـنـسـت کـه در زمـانـی نـه چـنـدان دور دربـارۀ تـولـسـتـوی نـوشـتـه بـودم، و کـم و بـیـش بـه انـدازۀ مـقـالـۀ شـمـاسـت.
بـه خـاطـر نـدارم آیـا بـه شـمـا از لـوکـارنـو نـوشـتـه ام، کـه یـک دوسـت روسـی [کـتـاب نـوشـتـۀ] خـود دربـارۀ تـولـسـتـوی را بـه مـن ارسـال داشـتـه – سـه جـلـد در چـاپ روسـی، کـه مـن هـرگـز بـه عـلـت قـیـمـت [گـرانـش] نـخـریـده ام – و آنـاً بـه بـازخـوانـی آن پـرداخـتـم. پـسـا بـازخـوانـی آن بـه مـن هـمـان احـسـاس بـزرگـی[ شـخـصـیـت تـولـسـتـوی] دسـت داد، کـه بـه شـمـا دسـت داده بـود، و هـمـان احـسـاس ایـن کـه هـنـوز بـسـیـار چـیـزهـا از او بـایـد گـفـتـه شـود، عـلـی رغــم تـمـامـی آن چـه کـه تـا کـنـون گـفـتـه شـده اسـت. پـسـا آن جـلـد دوم کـتـاب [پـاول] بـیـریـوکـوف(Birjukov)[Pavel] [1931- 1860] درآمـده اسـت. کـامـلاً جـالـب( از نـظـر نـامـه هـای تـولـسـتـوی).[130] مـن از طـریـق یـک دوسـت انـگـلـیـسـی کـه تـولـسـتـوی را در ژوئـیـه مـلاقـات نـمـوده بـود( او در آن تـاریـخ نـزد دخـتـر بـزرگـش بـود) آگـاه گـشـتـم (بـرای نـخـسـتـیـن بـار)، کـه او بـه سـبـب ایـن کـه هـمـزیـسـتـی بـا هـمـسـرش بـه عـلـت وصـیـت نـامـه، کـه شـمـا بـا آن آشـنـایـیـد، غـیـرمـمـکـن بـوده، کـاشـانـه اش را تـرک کـرده بـود. و داسـتـان غـم انـگـیـز زنـدگـی تـولـسـتـوی، بـه صـورتـی کـه او شـخـصـاً در آثـارش نـقـل کـرده اسـت، و آن هـمـزمـان بـا نـزدیـک شـدنـش بـه پـایـان زنـدگـی غـم انـگـیـزتـر گـردیـده، چـنـان هـنـایـشـی در مـن داشـت، کـه دو – یـا شـایـد سـه – مـاه را صـرف مـطـالـعـه و نـوشـتـن دربـارۀ آن نـمـودم. پـسـا در گـذشـت تـولـسـتـوی مـن مـقـالـه را بـه یـک دوسـت در آمـریـکـا ارسـال داشـتـم. بـاخـبـر نـیـسـتـم بـر سـر آن چـه آمـده اسـت. امـیـدوارم در جـایـی پـذیـرفـتـه شـود …
(…)
جـعـبـه هـای حـامـل کـتـب مـن سـرانـجـام رسـیـده انـد، و مـن کـارم را آغـازیـده ام – سـومـیـن مـقـالـه دربـارۀ لامـارکـیـسـم و دارویـنـیـسـم بـرای سـدۀ نـوزدهـم.
(…)
بـهـتـریـن درودهـا
پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
مـن هـمـزمـان بـرگـردان فـرانـسـه کـشـت زارهـا، کـارخـانـه هـا و کـارگـاه هـا را ارسـال مـی دارم. بـه دلایـل گـونـاگـون کـار بـرگـردان بـه درازا کـشـیـده اسـت. سـرانـجـام لـرای(Leray) آن را انـجـام داد. مـن کـلـیـۀ ارقـام را بـازنـگـری و بـا مـادۀ تـازه ای گـسـتـرش داده ام.
یـادداشـت هـا
یـادداشـت هـایـی کـه شـمـاره هـای شـان در داخـل [ ] قـرار داده شـده انـد، افـزودۀ بـرگـردانـنـدۀ نـامـه هـا بـه فـارسـی مـی بـاشـنـد. یـادداشـت هـایـی کـه جـلـوی شـمـاره هـای شـان عـلامـت * گـذاشـتـه شـده، از کـروگـر هـسـتـنـد.
[103] ” دوسـت عـزیـز مـن. زمـانـی کـه ایـن نـامـه بـه دسـت شـمـا مـی رسـد، مـن در راه روسـیـه هـسـتـم. فـجـایـع وحـشـت نـاکـی کـه دامـنـگـیـر مـیـهـن مـن گـشـتـه، عـزم مـنِ تـبـعـیـدی را جـزم کـرده تـا بـی اعـتـنـاء بـه هـر خـطـری بـرای بـار دیـگـر از مـرز سـرزمـیـن دلـمـرده ام عـبـور کـنـم. مـن بـر ایـن بـاورم، کـه روسـیـه بـه مـن نـیـازمـنـد اسـت، و بـنـابـرایـن بـازمـی گـردم. بـگـذار هـر چـه مـی خـواهـنـد بـا مـن بـه کـنـنـد! نـه کـابـوس دژ پـتـر پـول و نـه سـرمـای سـیـبـری مـرا نـمـی هـراسـانـنـد. سـاشـا، دخـتـر شـجـاعـم، هـمـراهـیـم مـی کـنـد.”
[104] روان شـنـاس و نـظـریـه پـرداز حـقـوقـی بـرجـسـتـه. پـسـا انـقـلاب 1905 بـه روسـیـه بـازگـشـت، و بـه عـضـویـت در دومـا(مـجـلـس در روسـیـه تـزاری) انـتـخـاب گـردیـد.
[105] در بـرگـردان انـگـلـیـسـی ایـن مـقـالـۀ بـرانـدس بـا عـنـوان “Tilbagevenden til Rusland”(بـازگـشـت بـه روسـیّـه) در شـمـارۀ 5 ژانـویـه 1906 روزنـامـۀ سـیـاسـت عـبـارت پـسـیـن – کـه مـنـظـور کـروپـوتـکـیـن اسـت – تـشـدیـد شـده، و انـگـیـزۀ کـروپـوتـکـیـن بـه دنـبـال آن بـرای واکـاوی وضـعـیـت سـیـاسـی در انـگـلـسـتـان حـذف گـردیـده اسـت.
106* دوورنـیـک. در شـهـرهـا نـام دربـانـان، کـه مـراقـبـت مـی نـمـودنـد کـسـی بـدون جـواز مـعـتـبـر داخـل مـلـک نـگـردد. اغـلـب جـاسـوسـان پـلـیـس مـخـفـی.
[107] ویـت، کُـنـت، نـخـسـت وزیـر در سـال هـای 06- 1905؛ دورنـوفـو، وزیـر کـشـور از 1905 تـا 1906.
[108] فـیـلـسـوف و اقـتـصـاددان. مـؤسـس مـکـتـب سـودگـری در فـلـسـفـه و مـعـتـقـد بـه پـی روی از روش تـجـربـی در تـمـام عـلـوم. رسـالـۀ او دربـارۀ آزادی یـکـی از اسـنـاد ارزنـدۀ اقـتـصـاد سـیـاسـی بـه شـمـار مـی رود. عـقـایـد وی سـبـب اصـلاحـات اجـتـمـاعـی و سـیـاسـی شـد، و در اقـتـصـاددانـان و فـلاسـفـۀ بـعـد نـیـز هـنـایـیـد. از مـهـم تـریـن آثـار او هـسـتـنـد: مـبـانـی اقـتـصـاد سـیـاسـی، نـظـام مـنـطـق، مـکـتـب سـودگـرایـی، اوگـوسـت کـنـت و
فـلـسـفـۀ اثـبـاتـی.
[109] اوون، اصـلاح طـلـب اجـتـمـاعـی، بـانـی سـوسـیـالـیـسـم واهـی. او مـلـک نـیـولانـارک مـیـل را بـه صـورت نـمـونـۀ کـمـال و غـایـت مـطـلـوب اداره مـی کـرد.
[110] قـبـیـلـه ای از سـیـاهـان در آفـریـقـا کـه در نـاحـیـۀ بـیـن لـیـمـپـوپـو و زامـبـر زنـدگـی مـی کـنـنـد.
[111] دو دوره نـخـسـت وزیـر، از 1783 تـا 1801 و از 1804 تـا 1806. وی بـا انـقـلاب فـرانـسـه دشـمـنـی مـی ورزیـد، و سـه بـار ضـد فـرانـسـه اتـحـادیـه تـشـکـیـل داد، ولـی نـتـوانـسـت از فـتـوحـات نـاپـلـئـون جـلـوگـیـری نـمـایـد، و هـم چـنـیـن نـتـوانـسـت از شـکـسـت مـوقـت تـجـارت بـریـتـا نـیـا مـمـانـعـت بـه عـمـل آورد.
[112] دو دوره نـخـسـت وزیـر، از 1855 تـا 1858 و از 1859 تـا 1865.
[113] کـوپُـن(بُـرش): سـهـم ورقـۀ بـهـادار، هـر یـک از قـطـعـات اوراق بـهـادار کـه هـنـگـام دریـافـت مـنـافـع آن از ورقـۀ اصـلـی جـدا مـی کـنـنـد.
[114] روزنـامـه نـگـار، نـویـسـنـده، یـکـی از سـردبـیـران روزنـامـۀ سـیـاسـت از 1905 تـا 1927. در دورۀ سـردبـیـری او سـیـاسـت بـه بـزرگ تـریـن روزنـامـۀ دانـمـارک تـبـدیـل و تـیـراژش سـه بـرابـر گـردیـد(از 22000 نـسـخـه در 1904 بـه 75000 نـسـخـه در 1924).
[115] فـریـلـیـف اولـسـن(Frejlif Olsen)، سـردبـیـر روزنـامـۀ مـبـتـذل Ekstra Bladet( روزنـامـه فـوق الـعـاده). هـم چـنـیـن مـحـتـمـل اسـت مـنـظـور روزنـامـه نـگـار پُـل سـارائـوو(Paul Sarauw) بـاشـد. امـضـاء بـلـیـکـس(Blix) در مـقـالـه را سـارائـوو و اولـسـن هـر دو بـه کـار بـرده انـد.(گـرگـرس دیـرکـیـنـگ هـولـمـفـلـد(Gregers Dirckinck-Holmfeld): Frejlif. Ekstra Bladets utæmmelige redaktør, s.149, København, 2013)
116* حـکـم مـورخ ژانـویـه 1906 از سـوی حـاکـم کـل مـبـنـی بـر ایـن کـه هـمـۀ تـظـاهـرات مـی بـایـد سـرکـوب گـردنـد.
[117] اشـاره اسـت بـه قـانـون اصـلاح(The Reform Act) در 1832، کـه بـاعـث نـاآرامـی مـردم گـردیـد.
[118] در زمـان نـگـاشـتـه شـدن ایـن نـامـۀ بـرانـدس کـریـسـتـیـانـیـا شـهـری بـه هـمـان شـدت مـحـافـظـه کـار بـود، کـه پـیـشـا آن – و حـتـی تـا درجـه ای سـال هـا بـعـد – و جـوّ اخـتـنـاق بـر آن حـکـومـت داشـت. نـویـسـنـدۀ مـشـهـور نـروژی کـنـوت هـامـسـون(Knut Hamsun)(1926- 1859)، کـه شـخـصـاً آن جـوّ را تـجـربـه کـرده بـود، نـخـسـتـیـن رمـانـش بـا عـنـوان Sult( گـرسـنـگـی)(1890) را بـا ایـن سـطـور دربـارۀ کـریـسـتـیـانـیـا آغـاز یـده اسـت: ” زمـانـی بـود کـه مـن گـرسـنـه در کـریـسـتـیـانـیـا پـرسـه مـی زدم. ایـن شـهـر عـجـیـب و غـریـبـی کـه هـیـچ کـس بـدون داغ شـدن تـرکـش نـمـی کـنـد.”
[119] امـا ایـپـسـن در کـتـابـش Anarkisten Hans Jæger( آنـارشـیـسـت هـانـس یـاگـر)(کـریـسـتـیـانـیـا، 1920) مـی نـویـسـد، کـه یـاگـر در 1892 بـه پـاریـس نـقـل مـکـان نـمـود، و بـه عـنـوان دفـتـردار بـا حـقـوق مـاهـیـانـۀ 200 فـرانـک در شـرکـت بـیـمـۀ عـمـر نـیـویــورک(The New York Life In surance Company) اسـتـخـدام شـد. بـا نـظـر بـه ایـن نـمـی تـوان تـصـور کـرد، کـه یـاگـر در پـاریـس در فـقـر مـفـرط زیـسـتـه بـاشـد.
[120] انـجـیـل آنـارشـی، بـدون پـیـشـگـفـتـار کـروپـوتـکـیـن بـر آن، در 1906 چـاپ و مـنـتـشـر گـردیـد.
[121] بـا بـه تـصـویـب رسـیـدن قـانـون اسـاسـی دانـمـارک در 5 ژوئـن 1849، در زمـان پـادشـاهـی فـردریـک هـفـتـم(Frederik VII)(63- 1808/ سـلـط. 63- 1848) و بـه امـضـای او، رژیـم ایـن کـشـور از پـادشـاهـی مـطـلـقـه بـه مـشـروطـه تـبـدیـل گـردیـد.
122* در 1 فـوریـه 1907، یـعـنـی پـیـشـانـامـۀ کـروپـوتـکـیـن، بـرانـدس مـقـالـه ای دربـارۀ چـرنـیـاک بـا عـنـوان “En Appel til Sverigs offenlige Mening”(مـراجـعـه بـه نـظـر عـمـومـی سـوئـد) در سـیـاسـت نـوشـتـه بـود.
[123] مـنـظـور مـقـالـۀ بـرانـدس “Tscherniak”(چـرنـیـاک) در شـمـارۀ 5 فـوریـه 1907 سـیـاسـت مـی بـاشـد.
124* چـاپ جـدیـد خـودزیـسـت نـامـۀ یـک انـقـلابـی(1907) عـلاوه بـر پـیـشـگـفـتـار بـرانـدس، شـامـل پـیـشـگـفـتـاری از خـود کـروپـوتـکـیـن دربـارۀ رویـدادهـای روسـیـه تـا 1906 نـیـز بـود.
[125] چـرنـیـاک پـسـا آزادیـش بـه قـتـل رسـیـد.
[126] تـحـت انـقـلاب 1905 جـزو جـنـاح لـیـبـرال بـود.
[127] مـقـالـۀ “The Response of Animals to their Environment”(هـنـایـش جـانـوران بـه مـحـیـط شـان).
128* 23 ژوئـیـه 1910، یـعـنـی فـردای ارسـال ایـن نـامـه، زنـان سـافـراجـت(suffragette)[128+] تـظـاهـراتـی در هـایـد پـارک(Hyde Park)(لـنـدن) بـرپـا داشـتـنـد. جـرایـد از شـرکـت 250000 تـن سـخـن گـفـتـنـد. احـتـمـال دارد سـوفـی کـروپـوتـکـیـن یـکـی از سـخـنـرانـان در ایـن تـظـاهـرات بـوده بـاشـد.
[128+] سـافـراجـت هـا – عـمـدتـاً مـتـعـلـق بـه طـبـقـات بـالا و مـتـوسـط – زنـان مـبـارز طـالـب حـق رأی زنـان و حـق رأی عـمـومـی، اعـضـای جـنـبـش هـای زنـان پـدیـد شـده در اواخـر سـدۀ نـوزدهـم و اوایـل سـدۀ بـیـسـتـم، بـه ویـژه جـنـبـش هـای جـنـگـجـوی زنـان بـریـتـانـیـا بـودنـد، از نـوع اتّـحـادیـۀ اجـتـمـاعـی و سـیـاسـی زنـان(دابـلـوی.اس.پـی.یـو)(Women’s Social and Political Union(WSPU)).
دابـلـوی.اس.پـی.یـو در 10 اکـتـبـر 1903 بـه وسـیـلـۀ امـلـیـن پـانـکـهـورسـت(Emmeline Pankhurst)(1928- 1858) تـشـکـیـل یـافـت. روزنـا مـۀ جـنـبـش The Suffragette( سـافـراجـت) نـام داشـت. جـنـبـش سـریـعـاً رشـد کـرده، شـمـار اعـضـایـش افـزایـش روزافـزون یـافـت. جـنـبـش از آثـا ری از اسـتـوارت مـیـل دربـارۀ حـق رأی زنـان هـنـایـش پـذیـرفـتـه، از اسـلـوب هـای انـقـلابـیـون در روسـیـه آمـوخـت.
بـه عـقـیـدۀ پـانـکـهـورسـت، جـنـبـش بـرای بـرخـورداری از نـیـروی ضـربـتـی لازم نـاگـزیـر مـی بـایـد ریـشـه گـرا و جـنـگـجـو بـاشـد.
اشـکـال مـبـارزه، کـه جـنـبـش در پـیـش گـرفـت، از جـمـلـه راه پـیـمـایـی، عـمـل مـسـتـقـیـم، اعـتـصـاب غـذا، تـروریـسـم، تـخـریـب امـلاک، نـا فـرمـانـی، قـانـون شـکـنـی بـودنـد.
از آغـاز سـدۀ بـیـسـتـم تـا روی دادن جـنـگ جـهـانـی اول کـم و بـیـش یـک هـزار سـافـراجـت در بـریـتـانـیـا بـه زنـدان افـکـنـده شـدنـد، و از بـیـن نـخـسـتـیـن آنـان کـریـسـتـابـل پـانـکـهـورسـت(Christabel Pankhurst)(دخـتـر امـلـیـن) و آنـی کـنـی(Annie Kenny) در اکـتـبـر 1905 بـودنـد. دابـلـوی.اس.پـی.یـو پـویـش(کـمـپـیـن) بـی نـتـیـجـه ای جـهـت واداشـتـن مـقـامـات بـه پـذیـرش سـافـراجـت هـای زنـدانـی بـه صـورت زنـدانـیـان سـیـا سـی بـه پـیـش بـرد.
در 1912 امـلـیـن عـلـنـاً بـه جـامـعـۀ مـردسـالار اعـلان جـنـگ داد. و ایـن سـال بـه اشـکـال مـخـتـلـف بـه نـقـطـۀ عـطـف در مـبـارزۀ زنـان سـا فـراجـت تـبـدیـل گـردیـد. سـافـراجـت هـا بـه راهـکـارهـای تـهـاجـمـی مـتـوسـل شـدنـد. خـشـونـت کـاری بـه اوج رسـیـد. نـاآرامـی هـا حـدّت یـافـتـنـد. صـنـدوق هـای پـسـت مـنـفـجـر گـردیـدنـد. شـیـشـه هـای مـغـازه هـا شـکـسـتـه شـدنـد. بـمـب هـای آتـش زا بـه مـسـاکـن و امـلاک پـرتـاب گـشـتـنـد. سـیـم هـای تـلـگـراف بـریـده شـدنـد. سـیـاسـتـمـداران مـورد حـمـلـۀ جـسـمـانـی قـرار گـرفـتـنـد. در 1914 حـداقـل بـه چـهـار کـلـیـسـا بـمـب انـدازی یـا حـریـق افـکـنـی شـد، و …
جـنـگ جـهـانـی انـگـیـزۀ پـراکـنـدگـی زنـان سـافـراجـت گـردیـد. جـنـاح مـوسـوم بـه جـریـان اصـلـی(Mainstream) بـه نـمـایـنـدگـی امـلـیـن و کـریـسـتـابـل در دابـلـوی.اس.پـی.یـو سـافـراجـت هـا را بـه بـرقـراری آتـش بـس تـحـت جـنـگ فـراخـوان داد؛ در حـالـی کـه سـافـراجـت هـای تـنـدرو تـر بـه نـمـایـنـدگـی سـیـلـویـا پـانـکـهـورسـت(Sylvia Pankhurst) در فـدراسـیـون سـافـراج زنـان(Women’s Suffrage Federation) بـه مـبـارزۀ شـان ادامـه دادنـد.
ابـتـداء در 1928 زنـان بـریـتـانـیـا از حـق رأی قـانـونـی بـرخـوردار گـردیـدنـد.
[129] بـرانـدس عـلاوه بـر ایـن مـقـالـه، هـم چـنـیـن در گـذشـتـه فـصـل هـفـتـم ” هـنـایـشـات از روسـیّـه” را بـه نـوشـتـه ای دربـارۀ تـولـسـتـوی اخـتـصـاص داده بـود. ایـن نـوشـتـه جـزو جـلـد دهـم مـجـمـوعـۀ نـوشـتـه هـای اوسـت.
[130] مـنـظـور زیـسـت نـامـۀ تـولـسـتـوی نـوشـتـۀ بـیـریـوکـوف اسـت، کـه در 1906 بـه سـوئـدی بـرگـردانـده شـد.
آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم
Federation of Anarchism Era Social Media Pages
۱- آدرس تماس با ما
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکور - Anarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ – توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیستهای افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیستهای مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیستهای کابل