تاثیر اشتیرنر بر نظریه ی سیاسی معاصر، اغلب نادیده گرفته شده است، در حالیکه در اندیشه ی سیاسی اشتیرنر میتوان همپوشانی ِ شگفت آوری با تفکر پساساختارگرا و بطور خاص در رابطه با بررسی ِ عملکرد قدرت دید. به عنوان مثال آندرو کخ اشتیرنر را متفکری میداند که از سنت هگلی که معمولا درون آن قرار میگیرد فرا تر میرود. او ادعا میکند که اشتیرنر پیشگام ِ نظریات پساساختارگرایانه درباره ی بنیانهای دانش و حقیقت است. کخ استدلال میکند که چالشی که فردگرایی ِ اشتیرنر در برابر پایه های فلسفی ِ دولت قرار میدهد از مرزهای فلسفه ی سنتی غرب عبور میکند و معرفت شناسی استعلایی آن را به چالش میکشد.در پرتو پیوندی که کخ بین اشتیرنر و معرفت شناسی پساساختارگرا برقرار میکند، من به نزدیکی ِ اندیشه های اشتیرنر با یک متفکر پساساختارگرای شاخص (ژیل دلوز) در مورد مسئله ی دولت و قدرت سیاسی نگاهی خواهم داشت.
شباهت های مهم بسیاری میان این دو متفکر وجود دارد و آنها را میتوان از زاویه های گوناگون، فیلسوف های ضد دولت و ضد استبداد دانست. من میخواهم نشان دهم که چگونه انتقاد اشتیرنر از دولت، زمینه ساز طرد پساساختارگرایانه ی دولت توسط دلوز شد. و مسئله ی مهمتر،چگونگی فرارَوی ِ آنارشیسم ضد اصالت و پساساختارگرایانه ی آنها از مرزهای آنارشیسم کلاسیک و تفکر درباره ی این مرزها.
این مقاله به ارتباط میان جوهر انسانی، میل و قدرت که پایه های حاکمیت دولت را تشکیل میدهند خواهد پرداخت و از همین رو، در حالی که کخ بر عدم پذیرش ِ زیربناهای معرفت شناسانه ی دولت توسط اشتیرنر متمرکز میشود، تاکید این مقاله بر هستی شناسی ِ رادیکال اشتیرنر و پرده برداری اش از پیوندهای ظریف میان انسانگرایی، میل و قدرت خواهد بود. من همچنین استدلال خواهم کرد که این نقد ِ ” قدرت ِ انسانگرایانه ” که اشتیرنر و دلوز به آن می پردازند، میتواند استراتژی هایی برای مقاومت در برابر سلطه ی دولت را در اختیار ما قرار دهد.
البته باید به این نکته توجه کرد که در حالیکه شباهت های قابل توجهی میان اشتیرنر و دلوز وجود دارد، تفاوت های فراوانی نیز میان این دو موجود است و از زاویه دیدهای گوناگون، این تلاش برای در کنار هم قرار دادن این دو متفکر، تلاشی نامعمول جلوه خواهد کرد. به عنوان مثال، اشتیرنر – به همراه مارکس – یکی از هگلی های جوان بود. کسی که کارش بعنوان نقدی به اعلی درجه فردگرایانه نسبت به ایده آلیسم آلمانی و بطور خاص نسبت به نوع ِ فویرباخی و هگلی آن ظهور کرد.
دلوز از سوی دیگر، فیلسوفی قرن بیستمی بود که در کنار فوکو و دریدا به عنوان یکی از متفکران برجسته ی جریان پساساختارگرا بشمار می آید. در حالیکه کار دلوز را نیز میتوان حمله ای به هگل گرایی دانست، تفکر او مسیرهای متفاوت و گوناگونی را می پیماید: از سیاست و روانکاوی گرفته تا ادبیات و نظریه ی فیلم.
اشتیرنر را بطور کلی نمیتوان یک پساساختارگرا محسوب کرد. و به جز مقاله ی غیر متعارف ِ کخ و نظریات دریدا درباره ی مارکس، ظاهرا هیچ توجه دیگری را از سوی نظریه ی معاصر جلب نکرده است. البته – و این احتمالا یکی از مشکل های برچسب هایی همچون پساساختارگرایی است – در حالیکه زمینه های همگرایی ِ مهمی میان این دو متفکر وجود دارد (بطور مشخص در انتقادشان نسبت به سلطه ی سیاسی و استبداد) که بسیاری را وسوسه میکند تا آنها را پساساختارگرا بنامند، دقیقا همین رد کردن ِ استبداد ِ برچسب ها، هویت های ذاتی، انتزاع و ایده های تثبیت شده و همین حمله به مفاهیم استبدادی که ذهن را محدود میکنند است که نوعی فصل مشترک میان اشتیرنر و دلوز به وجود می آورد. این مقاله به انکار تفاوتهای میان آنها نمی پردازد بلکه تلاشی برای نشان دادن این است که چگونه این تفاوت ها به شیوه های پیش بینی ناپذیر و مشروط در کنار هم قرار می گیرند تا به بیان دلوز، زمینه های مستحکمی را به وجود آورند که از درون آنها مفاهیم سیاسی جدیدی قادر به شکل گیری اند.
– بخش اول: نقد ِ دولت
اشتیرنر و دلوز هر دو، دولت را به مثابه نوعی تجرید که از جلوه های محسوس خود فراتر میرود اما در عین حال از طریق آنها عمل میکند در نظر می گیرند. دولت چیزی بیشتر از یک نهاد مشخص که در مرحله ی تاریخی مشخصی وجود دادرد است. دولت شکل ِانتزاعی ِ قدرت و اتوریته است که همواره در اَشکال مختلف وجود داشته، اما همیشه چیزی بیشتر از جلوه های مشخص خود است. اشتیرنر در نقد خود نسبت به قدرت این نکته ی اساسی را اعلام میکند. برای اشتیرنر، دولت یک نهاد ِ فی نفسه سرکوبگر است. اما رد کردن اصل ِ دولت توسط اشتیرنر به ورای انتقاد نسبت به دولت های خاص – مثلا دولت لیبرال یا دولت سوسیالیست – میرود. او تهاجمی علیه خود ِ دولت – قدرت دولتی فی نفسه و نه صرفا اَشکال مختلفی که این قدرت به خود می گیرد – سازماندهی میکند. به نظر اشتیرنر آنچه لازم است بر آن غلبه شود، ایده ی قدرت ِ دولتی – یا آنچه خود قاعده ی حاکم مینامد – است.
بدین ترتیب، اشتیرنر مخالف ِ برنامه های انقلابی همچون مارکسیسم است که هدف خود را به جای نابود کردن ِ قدرت دولتی، تصاحب آن می دانند. دولت ِ کارگری ِ مارکسیستی، صرفا بازتولید ِ دولت در پوششی متفاوت یا آنچنان که اشتیرنر میگوید: ” تعویض ِ اربابان ” خواهد بود. اشتیرنر سپس پیشنهاد میدهد: « جنگ باید علیه نفس ِ استقرار (دولت) و نه علیه یک دولت خاص اعلان شود. هدف مردم به وجود آوردن یک دولت دیگر (مثلاً یک دولتِ خلق) نیست». بر اساس تفکر اشتیرنر، عمل انقلابی توسط پارادایم ِ دولت تصرف شده و درون دام ِ دیالکتیک قدرت گرفتار مانده است. انقلاب ها تنها توانسته اند یک شکل از استبداد را با شکلی دیگر جایگزین کنند. این بدان علت است که نظریه ی انقلابی هیچگاه مولفه ی اصلی استبداد دولتی، یعنی ایده ی آنرا به پرسش نگرفته و بنابراین درون چنگال آن گرفتار شده است: «یک نوع تردید در مورد انقلاب وجود دارد: انقلاب باید علیه دولت ِ موجود و واژگون سازی قوانین آن و یا تخطی از ایده ی دولت و تسلیم نشدن به ایده ی قانون باشد؟ چه کسی جرئت انجام آن – تخطی از ایده ی دولت و قانون – را دارد؟»
دولت هیچگاه نمیتواند اصلاح شود چراکه هیچوقت نمیتوان به آن اعتماد کرد. اشتیرنر تصور برونو باور در مورد یک دولت دموکراتیک که از قدرت مردم سرچشمه میگیرد و همواره تابع میل مردم است را رد میکند. از نظر اشتیرنر، هیچگاه نمیتوان دولت را تحت کنترل مردم در آورد. دولت همواره منطق و دستور کار خود را دارد و بطور بیرحمانه ای از آن پیروی میکند، و بزودی رو در روی مردمی خواهد ایستاد که قرار بود نماینده شان باشد.
تلقی اشتیرنر از دولت به مثابه یک موجود مستقل، او را از مارکسیسم – و بطور مشخص نگرش مارکسیستی به دولت در رابطه با قدرت اقتصادی – جدا میسازد. اشتیرنر به بررسی انواع ِ غیر اقتصاد محور ِ سلطه در جامعه علاقه دارد و بر این باور است که دولت – اگر قرار است آن را بطور کامل بفهمیم – را باید مستقل از تنظیمات اقتصادی در نظر گرفت. به عنوان مثال، قدرت بوروکراتیک نوعی از سرکوبی ِ غیر اقتصاد محور را به وجود می آورد و عملکرد آنرا نمیتوان به طرز کار اقتصاد فرو کاست. این ایده، بر خلاف تئوری مارکسیستی است که بطور کلی دولت را به کارکرد ِ اقتصاد سرمایه داری و در پیروی آن از منافع طبقه ی بورژوا قابل تقلیل میداند. اشتیرنر اعتقاد دارد در حالیکه دولت از سرمایه ی خصوصی و منافع بورژوازی محافظت میکند، در عین حال مافوق آنها واقع میشود و این قدرت ها را تحت تسلط در می آورد. برای اشتیرنر قدرت سیاسی که در دولت اقامت می گزیند بر قدرت اقتصادی و علایق طبقه ی صاحب قدرت ِ اقتصادی برتری یافته است: دولت، منبع اولیه ی سلطه در جامعه است.
این تحلیل غیر اقتصاد محور از دولت و این کوشش برای فهم ِ قدرت دولتی در نوع خاص خود را میتوان نوع ِ بسط یافته ی استدلال ِ آنارشیستی دانست. آنارشیست هایی همچون میخائیل باکونین و پیتر کروپتکین بیش از یک قرن پیش استدلال کردند که مارکسیسم با فروکاست گرایی ِ اقتصادی خود، از اهمیت قدرت دولتی غافل شده است. دولت – بر اساس عقیده ی آنارشیست ها – حامل ِ منطق سرکوبگر ِ ” خود جاودان سازی “(۱) است و این منطق تا حد زیادی از روابط اقتصادی و علایق طبقاتی مستقل است. باکونین استدلال کرد که مارکسیسم توجه بسیار زیادی به اَشکال ِ قدرت دولتی معطوف میدارد در حالیکه توجه چندانی به نحوه ی عملکرد قدرت دولتی نمیکند. به اعتقاد باکونین: «آنها (مارکسیست ها) نمیدانند که استبداد نه در فرم ِ دولت بلکه در سرشت ِ دولت و قدرت سیاسی ریشه دارد». کروپتکین نیز عقیده دارد که باید به ورای شکل ِ موجود ِ دولت نگریست:« و کسانی هستند که همچون ما در دولت نه تنها شکل ِ فعلی ِ سلطه و کلیه ی شکل هایی از سلطه که دولت متضمن آن است را می بینند، بلکه در ذات آن، مانعی بر سر راه انقلاب اجتماعی را تشخیص میدهند»
به عبارت دیگر، سرکوب و استبداد در ساختار و رمزگان دولت نهادینه شده است و صرفاٌ شاخه ای منشعب شده از قدرت ِ طبقاتی نیست. بنابراین، نادیده گرفتن ِ این استقلال و استفاده از دولت به عنوان ابزاری در دست ِ طبقه ی انقلابی – آنچنانکه مارکس پیشنهاد کرد – عملی خطرناک بود. آنارشیست ها باور داشتند چنین عملی تنها به جاودان سازی ِ قدرت ِ دولتی از طریق روش هایی بی نهایت مستبدانه تر خواهد انجامید. بدین ترتیب، تحلیل اشتیرنر از دولت ِ ورای دولت به مثابه اصل ِ برسازنده ی سلطه ای ورای اقتصاد و علایق طیقاتی را میتوان نوع ِ مبسوط ِ انتقاد آنارشیستی از فلسفه های دولت گرا همچون مارکسیسم دانست.
دلوز نیز بر استقلال ِ مفهومی ِ دولت تاکید میکند. در حالیکه تصور دلوز از دولت، سطوح متعدد و مختلف ِ مفهومی را شامل میشود، با این وجود او با اشتیرنر و آنارشیست ها در این که دولت شکل ِ انتزاعی از قدرت است و بطور کامل در شکل ِ مشخص، محسوس و واقعی خودش قابل شناسایی نیست، هم عقیده است. دلوز به دولت – فرم، شکلی انتزاعی از قدرت اشاره میکند:« دستگاه ِ(۲) دولت نوعی سرهم بندی محسوس است که ماشین ِ رمزگان گذاری ِ جامعه را به وجود می آورد. این ماشین اما، خود ِ دولت نیست. بلکه یک ماشین انتزاعی است که عقاید حاکم و نظم مستقر بر یک جامعه، زبان و دانش حاکم بر آن و کنش ها و احساسات ِ همخوان و بخش های مسلط بر بقیه را سازماندهی میکند». از نظر دلوز، دولت یک نهاد ِ محسوس(۳) که ضرورتاً از طریق نهاد های کوچکتر و اَعمال سلطه گرایانه حکومت میکند نیست. در حقیقت، دولت این سلطه گری های کوچکتر را رمزگان گذاری و تنظیم میکند و نشان خود را بر آنها حک میکند. آنچه در مورد این ماشین انتزاعی اهمیت دارد، نه شکلی است که از طریق آن پدیدار میشود بلکه عملکردی است که زمینه ای از ” درون بودِگی “(۴) را میسازد که در آن، حاکمیت سیاسی اعمال میشود. دولت را میتوان ” فرایند ِ تسخیر ” دانست.
همچون اشتیرنر، دلوز خود را از تحلیل مارکسیستی ِ دولت جدا میکند. طرز کار و منشا دولت را نمیتوان بطور کامل از طریق یک تحلیل اقتصادی توضیح داد. دولت دستگاهی است که سیلان های اقتصادی را رمزگان گذاری میکند و آنها را درون یک اسلوب ِ خاص سازماندهی میکند. پیدایش این دستگاه آنطور که مارکس می پنداشت، نتیجه ی شیوه ی تولید ِ زراعی نیست بلکه در حقیقت پیش از آن ظاهر شده و توسط این شیوه ی تولید پیشفرض گرفته میشود. به عقیده ی دلوز و اشتیرنر، پیدایش دولت را نمیتوان به شیوه ی تولید نسبت داد. با سر و ته کردن این تحلیل ِ سنتی ِ مارکسیستی، آنها ادعا میکنند که در حقیقت این شیوه ی تولید است که از دولت مشتق میشود. همانطور که دلوز میگوید:«این دولت نیست که یک شیوه ی تولید را پیشفرض وجود خود می انگارد. بلکه کاملا برعکس، این دولت است که تولید را به درون یک اسلوب ِ مشخص هدایت میکند». از نظر دلوز، دولت همواره وجود داشته است: «اورشتات،(۵) یک دولت ِ ابدی که بصورت کاملا شکل گرفته، به یکباره به وجود می آید». این تحلیل غیر اقتصاد محور از دولت فضایی را میگشاید که در آن دولت را میتوان به شکل صحیح خود شناخت. در حالیکه مفهوم مورد نظر اشتیرنر و دلوز از دولت به مثابه امری مستقل از تنظیمات اقتصادی، خود را از مارکسیسم می گسلد، طرد نظریاتی که خاستگاه دولت را مفهوم ِ ” قرارداد اجتماعی ” میدانند، نقطه ی جدایی آنان از نظریه ی لیبرال نیز هست. دلوز معتقد است که سلطه گری ِ دولت بر پایه ی نظریات فلسفی همچون نظریه ی لیبرال ِ قرارداد اجتماعی استوار است. این نوع از تفکر ِ دولت محور، با ادعای اینکه مردم در عوض کسب امنیت، بطور داوطلبانه بخشی از آزادی خود را تسلیم ِ یک قدرت انتزاعی بیرون از خودشان میکنند، به دولت مشروعیت می بخشد و دولت را امری ضروری و گریزناپذیر جلوه میدهد. دلوز همچنین از قرائت ِ الاهیاتی ِ هگلی از پیدایش دولت برپایه ی ایده ی مصالحه ی دیالکتیکی اجتناب میکند.
اشتیرنر نیز تئوریهای لیبرال در مورد دولت را رد میکند. او استدلال میکند که لیبرالیسم فلسفه ای است که به نام ِ بخشیدن آزادی و خودمختاری به فرد، در حقیقت فرد را تابع دولت و قوانین آن میسازد. بنابراین لیبرالیسم بجای رها کردن فرد از چنگال دولت، در واقع فرد را از سایر قیود همچون دین آزاد میسازد تا بتوان او را بطور موثرتری تحت تسلط دولت قرار داد. او عقیده دارد:«آزادی سیاسی یعنی دولت آزاد است. این به معنای آزادی من نیست، بلکه به معنای آزادی ِ قدرتی است که بر من فرمان میراند و مرا تحت انقیاد در می آورد». اشتیرنر به دورویی ِ لیبرالیسم حمله میکند:«این – لیبرالیسم – فلسفه ای است که همه نوع آزادیهای صوری را تضمین میکند اما آزادی ِ به چالش کشیدن ِ خود ِ این نظم، قوانین آن و… را رد میکند»
این انکار ِ نظریات لیبرال در مورد دولت و قرارداد اجتماعی، شباهت های بسیاری با آنارشیسم دارد؛ فلسفه ای که نظریات ِ توجیه گر ِ دولت را رد میکند. هرچند، چنانکه استدلال خواهم کرد، دقیقا در طی همین نقد ِ فلسفه ی دولت محور است که اشتیرنر و دلوز به ورای محدوده های مفهومی ِ آنارشیسم ِ سنتی میروند و چالشی پسا انسان گرایانه و ضد ذات گرایانه را در برابر دولت قرار میدهند.
self perpetuating 1-
apparatus – 2
concrete – 3
interiority – 4
urstaat – 5
theanarchistlibrary.org : منبع
آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم
Federation of Anarchism Era Social Media Pages
۱- آدرس تماس با ما
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکور - Anarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ – توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیستهای افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیستهای مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیستهای کابل