اقتدار چیست ؟ آیا قدرتی اجتنابناپذیر[۲] و محتوم از حقوق طبیعی است که خود را در ضرورت متوالی و پیوسته پدیدارها در جهان فیزیکی و اجتماعی نشان میدهد ؟ درواقع در برابر این قانون ، انقلاب نهتنها که ممنوع نیست بلکه حتی ممکن است . ما آن را درست نمیفهمیم یا بهطورکلی آن را نمیشناسیم ، اما نمیتوانیم نقضش کنیم ، چراکه این قوانین اساس و وضعیت بنیادین[۳] هستی ما را تشکیل دادهاند . آنها دربرمان گرفتهاند ، در ما رسوخ کردهاند و تمامی حرکات ما را انتظام میبخشند . اندیشه و عمل ، هنگامیکه باورشان کنیم که میتوانند از آنها سربپیچند ، آنگاه میتوانیم قدرت مطلقشان را به نمایش بگذاریم .
آری ما بردگان[۴] مطلق این قوانین هستیم . اما اینگونه بردگی ، نه حقارت است و نه بهطورکلی معنای بردگی را دربر میگیرد . برای بردگی اربابی خارجی[۵] لازم است ، قانونگذاری[۶] که یکسره فرمان دهد ، درحالیکه این قانون در خارج از ما قرار ندارد . قانونی است ذاتی[۷] در ما . شاکله[۸] بودن ما و تمامی این هستی ، شاکله فیزیک ، هوش و اخلاق . ما زندگی میکنیم ، عمل میکنیم ، میاندیشیم ، آرزو میکنیم تنها از خلال و بواسطه این قوانین . بدون آنها ما هیچ نیستیم ، ما نیستیم . پس از کجا و چگونه ، میتوانیم قدرت و آرزویمان را برعلیه آن هدایت کنیم ؟
در ارتباط با قانون طبیعی ، تنها یک آزادی برای انسان ممکن است . وقتیکه انسان این قوانین را در شکل تاابد-گستراننده[۹] از انطباق با موضوع اجتماع و رهایی فردانی انسانیت که از آن اخذ میشود ، بکار بندد و بازشناسد . این قانون یکبار بازشناخته شد و آزمون اقتدارش هرگز از طریق توده مردمان انکار نشد . یک نفر باید ، برای نمونه ، در آن زیر احمق ، یزدانشناس ، و درنهایت متافیزیسین ، قاضی یا اقتصادان بورژوا باشد تا شورشی علیه قانون را دودوتاچهارتا[۱۰] کند . یک نفر که اعتقاد دارد ، تصور آتش برافروختن وقتیکه آب همهجا را گرفته ممکن نیست . مگر ، بهراستی با توسل به برخی طفرهرویهای اساسی در به جریان انداختن یک قانون طبیعی دیگر اما این انقلاب یا به تعبیر دیگر ، این کوشش در خیالبافی بلاهت آمیز امتناع از انقلاب[۱۱] ، یقیناً یک استثنا است : بهطوریکه در کل ، میبایست بگوید که توده مردمان در زندگی روزمره خویش ، حکومت شعور عمومی را – و این یعنی ، مجموعه از قوانین کلی که عموماً بازشناخته میشود – اغلب در یک اسلوب مطلق تصدیق میکنند .
بدبختی بزرگ این است که شمار فراوانی از قوانین طبیعی ، که توسط علم همزمان تثبیت میشوند ، برای توده مردمان ناشناخته باقی میمانند و همین تشکر آنان را از وجود آن قیمان[۱۲] هشیار دولت که همانطور که ما میدانیم ، تنها برای خوبی مردمان هستند ، به ارمغان میآورد .در اینجا مشکل نامآور دیگری وجود دارد که بخش مهمی از قوانین طبیعی با توسعه و رشد جامعه انسانی مربوط میشوند ، بهطوریکه یکسره بهعنوان ضرورت ، اجتنابناپذیری و تقدیر شناخته میشود ، قوانینی که جهان فیزیکی را هدایت میکنند اما فاقد میزان لازم اثبات پذیری و بازشناسی دانش بهطور فینفسه هستند .
روزی فرامیرسد که اینها توسط علم شناخته خواهند شد ، و پسازآن از دانش و از طریق گسترش سازمان عمومی آموزشوپرورش به درون آگاهی همگانی روان خواهند شد . و پرسش از آزادی بهطورکلی و اساسی حل خواهد شد . اقتدار لجوج میبایست بپذیرد که پسازآن دیگر نیازی به سازماندهی سیاسی یا مدیریتی یا قانونگذاری نخواهد بود ، سه چیزی که ، چه از اراده پادشاه جاری شود یا از رأی پارلمانی مبتنی بر حق رأی همگانی و حتی اگر با سازمان قوانین طبیعی مطابقت کند – که هرگز مسئله نبوده است و هرگز مسئله نخواهد بود – همیشه با خشونت و دشمنی با آزادی توده مردمان برابر بوده ، آزادی مردمانی که از فرط واقعیت داشتن ، توسط این سه و از طریق سازمانی از استبداد قانونی و بنابراین خارجی مورد فشار قرارگرفته .
آزادی انسان تنها وابسته به این است که ، او از حقوق طبیعی اطاعت کند ، تنها اگر خودش آن را بازشناسد و نه آنکه باارادهای غیر اصیل از خارج بر فراز وی توسط هرگونه اراده الهی یا انسانی ، جمعی یا فردی تحمیل گردد .
فرض میشود آموختههای آکادمیک ، مرکب از برجستهترین شناختهای علمی است ، فرض میشود این آکادمی به همان خاطر متصدی وضع قانون و سازماندهی جامعه است ، و آکادمی تنها از طریق عشق محض به حقیقت هدایت میشود و از آن الهام میپذیرد ، این قاعده خود خارج از هر قانونمندی است ، حالآنکه خود قانون مندرج در هماهنگی مطلق با آخرین کاوشهای علمی است . بسیار خوب ، من به سهم خویش ادعا میکنم ، اینگونه قانونگذاری و اینگونه سازماندهی اهریمنی است ، و آن به دو دلیل چنین است : اولاً ، اینچنین علوم انسانی ( دانش بشری )[۱۳] اغلب و ضرورتاً ناکامل است ، و این ناکامل بودگی از مقایسه آنچه بهدستآمده با آنچه هنوز کاویده نشده باقیمانده ، حفظ میشود ، بهبیاندیگر میتوانیم دربارهاش بگوییم هنوز در گهواره خوابیده است .پس اگر بکوشیم زندگی عملی انسان را ، چه بهصورت فردی و چه بهصورت جمعی ، به شکل اختصاصی و اکید مطابق با آخرین اطلاعات علمی تحتفشار قرار دهیم ، آنگاه میبایست اجتماع و به همان شکل فردیت را محکومبه شکنجه زجرآور بر تخت پروکروستس[۱۴] کنیم ، و خیلی زود آن را با از جا دررفتگی[۱۵] و خفقان پایان دهیم . زندگی همیشه چیزی بینهایت عظیمتر از علم باقی میماند .
دلیل دو آنکه : اجتماع میبایست از قوانین ناشی از دانش آکادمیک اطاعت کند ، نه به این دلیل که خود را بهمثابه خرد متعین در آن قوانین بازمیشناسد ( در این مورد وجود آکادمی بلااستفاده میشود ) بلکه ازآنجاکه این قوانین ناشی از آکادمی ، تحت نام دانش خود را تحمیل میکنند ، دانشی که محترم انگاشته میشود اما درک نمیگردد – چنین جامعهای ، جامعه انسانها نیست بلکه جامعه حیوانات است . این جامعه نسخه ثانویه از آن میسیونرهای پاراگوئه است که فرستادهشده بودند تا حکومتی ژزوئیت در آنجا برپا کنند. جامعهای که بهسرعت و اجباراً به مرحلهای پایینی از حماقت[۱۶] نزول کرد .
اما در اینجا دلیل سومی نیز باقی میماند که توضیح میدهد چنین حکومتی غیرممکن است . بهعبارتدیگر آکادمی علوم حق حاکمیت را تفویض میکند ، به آنچه ، مطلق خوانده میشود ، حتی بااینکه از مشهورترین[۱۷] انسانها ترکیبشده است ، که مصون از خطا هستند ، و بسیار زود در فساد و انهدام[۱۸] هوش و اخلاق خودشان پایان مییابند . حتی امروز با برخی از امتیازاتی که برایشان محقق شده ، این سرنوشت تاریخی تمامی آکادمیهایی ازایندست بوده است . بزرگترین نوابغ علم ، از لحظهای که به آکادمیسین مبدل شدهاند ، بهصورت رسمی یک دانشمند[۱۹] مجاز ، بهناچار به درون لختی و کندی لغزیدهاند . اینان ، خودمختاری خویش را باختهاند ، بیباکی[۲۰] انقلابی خویش را ازدستدادهاند و آن نیروی سرکش و سختگیر را که مشخصه بزرگترین نوابغ است ، همانکه هرگاه فراخوانده شود ، جهان لرزان قدیمی را نابود میسازد و بنای تازهای برای آن وضع میکند ، را دیگر ندارند . نبوغ غیرقابلانکارشان در نزاکت ، منفعتجویی و حکمت عملی در قدرت اندیشه رنگ میبازد . در یک کلمه ، نابود میشوند .
این مشخصه امتیاز[۲۱] ، و هر نوع موقعیت ممتاز است که ذهن و قلب را میکشد . انسانهای ممتاز حال چه بهصورت عملی و چه بهصورت اقتصادی ، انسانهایی فاسد در ذهن و قلب هستند . آن قانون اجتماعی که هیچ استثنایی را نمیپذیرد و در سرتاسر ملتها همانطور که در طبقات ، اتحادیهها و افراد مناسب و تحققپذیر است ، قانون برابری است . بالاترین وضعیت آزادی و انسانیت . اصل موضوعه این رساله دقیقاً اثبات این حقیقت در تمامی اشکال ظهور زندگی اجتماعی است .
بدنه علم که محرم هدایت جامعه بوده است ، خیلی زود پایان میپذیرد چراکه دیگر بیش از این خود را به علم وانمیگذارد ، بلکه کاملاً رابطهای دیگر را پیش میگیرد و این رابطه همچونان که در مورد تمامی قدرتهای تثبیتشده روی میدهد ، تداوم ابدی خویش را از طریق تفسیر اعتماد اجتماع به سرپرستی آن ، که همیشه احمقتر است و درنتیجه بیش از همیشه نیازمند هدایت و سرپرستی است ممکن میکند .
اگرچه که این نیز حقیقت دارد که آکادمی علوم همچنان تمامی اجزاء و قوانین را که کنار هم قرار میدهد ، تنها وقتیکه مورد انتخاب همگان باشد ، تأیید میکند . در آخرین مورد آنها ترکیبشان را از نو چیدند ، این حقیقت دارد ، اما این مانع نشد که ترکیب بدنه سیاستمداران در ظرف چند سال ، دارای امتیازاتی شوند که حتی در قانون نیست ، و خود را بهصورت اختصاصی وقف هدایت مصالح عمومی کشور کنند ، و درنهایت صورت گونهای از آریستوکراسی یا الیگارشی سیاسی به خود گیرند . شاهد ایالاتمتحده امریکا و سوییس است .
درنتیجه ، نه قانونگذاری خارجی و نه مرجعیت – در این مسئله وجود یکی ، وجود دیگری را به صورتی جداییناپذیر در پی دارد و هردو گرایش به برده کردن جامعه و تنزل آن به محکومان خویش دارند .
در ادامه این گفتهها ، آیا من تمامی اشکال مرجعیت و اقتدار را رد میکنم ؟ این اندیشه از من بسیار دور است . در موضوع یک چکمه ، من به اقتدار کفاش رجوع میکنم . در ارتباط با خانه ، حفر کانال ، یا خط آهن ، من به مهندس یا معمار رجوع میکنم . برای این یا آن دانش تخصصی ، من از این یا آن دانشمند درخواست کمک میکنم . اما ، من نمیگذارم ، هیچ کفاشی ، دانشمندی ، معماری اقتدارش را بروی من اعمال کند . من به آنها آزادانه گوش فرامی دهم و با تمامی احترامی که شایسته هوش ، شخصیت ، دانش آنها است ، حق بیچون چرای انتقاد و خردهگیری از آنها را برای خود محفوظ میدانم . من با کمک و مشاوره یک مرجع منفرد حالا هر عنوانی ویژهای که داشته باشد ، راضی نمیشوم . من از چند مشاور استفاده میکنم و، نظراتشان را مقایسه کرده ، و آن را برمیگزینم که به نظرم مستدلتر میرسد . همچنین ، هیچ مرجعیت مصون از خطایی را نمیشناسم ، حتی در مسائل خاص ، درنتیجه ، اگرچه احترامبرانگیز است خلوص و صداقت این یا آن فرد ، و من بدین خصایص احترام میکنم ، اما هیچ اعتقاد مطلقی به هیچ شخصی ندارم . اینچنین باوری برای خردم ، و برای آزادیام کشنده است ، و حتی در موفقیتم در تعهداتم وقفه میاندازد . چنین باوری ضرورتاً مرا به بردهای احمق تبدیل میکند ، وسیلهای برای اراده و علایق دیگران .
اگر من در برابر اقتدار متخصصان سر تعظیم فرود آورم و سوگند یاد کنم که برای پیرویشان آمادهام ، در مرز معین و برای مدت طولانی راهنماییشان و پسازآن هدایتشان به نظرم ضروری میرسد ، به دلیل این است که اقتدارشان بروی من تحمیل میشود بیآنکه کسی مرجع فشار باشد ، نه آدمی و نه خدایانی و نه هرگونه رهبری بهصورت دیگر ، من اینچنین رهبرانی را با وحشت کنار میزنم و مشورتشان ، رهبریشان و خدماتشان را به شیطان می سپرم ، چراکه آنها بهایش را مسلماً با از دست رفتن آزادی و احترام به خود من پس میگیرند ، برای پارهای[۲۲] حقیقت ازایندست ، پیچیده در دروغهایی بسیار ، چون قدرتشان به من ارزانی میدارند .
من در پیشگاه مرجعیت انسانهای خاص سرتعظیم فرومیآورم چراکه برمن تحمیل میشود توسط خرد خودم . من به کم بود فهم خویش آگاهم ، و به فهم جزئیات همهچیز و توسعه و رشد مثبت هر بخش از دانش انسانی معتقدم . هوشهای بزرگ نمیتوانند مساوی با دریافت همگان باشند . از اینها چنین نتیجه گرفته میشود که ، برای علم همانطور که برای صنعت ، تقسیم و مشارکت در کار ضروری است . من دریافتهام و به چنین چیزی زندگی انسانی میگویم . در هر نوبتش رهبری است و رهبری میکند . بااینحال در اینجا اقتدار ثابت و ایستایی اقتدار وجود ندارد . بلکه پیوسته به شکل دوجانبه تغییر میکند ، موقتی است و از همه بالاتر ، اقتدار و تبعیتی داوطلبانه .
پس این دلایل مشابه مرا از بازشناسی اقتداری جهانی ، ایستا و ثابت منع میکند چراکه در اینجا ، هیچ انسان کلی[۲۳] وجود ندارد ، هیچ ظرفیت انسانی که تمامی ثروت جزئیات را به چنگ آورد بیآنکه کاربرد علم وزندگی ناممکن نگردد ، تمامی علوم ، تمامی گونههای زندگی اجتماعی . و اگر چنین جامعیتی بتواند اصلاً در فردی مجرد تحقق یابد ، و اگر او خیال داشته باشد مزیتش را برای تحمیل اقتدارش بر سر ما تحمیل کند ، ضروری است که اینچنین انسانی از جامعه به بیرون هدایت شود ، چراکه مرجعیت و اقتدارش بهناچار همگان را به بردگان و کندذهنان تقلیل میدهد . من تصور نمیکنم که جامعه باید با مردمان نابغه بدرفتاری[۲۴] کند همانطور که تاکنون کرده است ، بلکه در نقطه مقابل میاندیشم نباید آنها را بیشازاندازه رها ساخت ، کوچکترین معامله و مصالحه بر سر هیچ امتیاز و حق خاص را بههیچوجه با ایشان به انجام رساند . و این آخری به سه دلیل است : اول ، ازآنجاکه ، اغلب انسان شارلاتان[۲۵] با انسان نابغه اشتباه میشود . دوم ، ازآنجاکه در ساختاری مبتنی بر مزیت ، انسانهای واقعاً نابغه به شارلاتان مبدل میشوند ، تنزل میکنند و تضعیف میشوند ، و سرانجام ، ازآنجاکه چنین قراردادی ، اینان را به اربابانی بر فراز خودشان مبدل میکند .
[۱] واژه”Authority ” را به اقتدار برگرداندهام ، هرچند باکونین همزمان به مرجعیت نیز اشاره دارد . منظور وی در اینجا از اقتدار وجه ذاتی هر مرجع است . میکوشد میان مرجعیت دانشبنیاد و اقتدار مبتنی بر این دانش نوعی مساوقت معنایی ایجاد کند . بنابراین در این متن این واژه را به هردو معنا برگرداندهام .
[۲] inevitable
[۳] conditions of our existence
[۴] the slaves
[۵] external master
[۶] legislator
[۷] inherent
[۸] constitute
[۹] ever-extending
[۱۰] twice two make four
[۱۱] impossible revolt
[۱۲] tutelary
[۱۳] human science
[۱۴] bed of Procrustes
[۱۵] dislocating
[۱۶] stage of idiocy
[۱۷] illustrious
[۱۸] corruption
[۱۹] savant
[۲۰] hardihood
[۲۱] privilege
[۲۲] scraps
[۲۳] universal man
[۲۴] maltreat
[۲۵] charlatan
آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم
Federation of Anarchism Era Social Media Pages
۱- آدرس تماس با ما
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکور - Anarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ – توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیستهای افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیستهای مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیستهای کابل