وینستانتلی اعتقاد یافت که ماموریت سخن گفتن از سوی بیچیزان و مردم عوامی را بر عهده دارد که پیروزی کرامول فایدهای به حالشان نکرده بود! وی در سال هزار و شصد وچهل و نه جزوهای به نام قانون جدید حق و عدالت منتشر کرد که در آن هرگونه مرجعیت و اقتدار را نفی کرده بود و این امر را اساس و پایه تمام نظرات مندرج در ادبیات آنارشیستی بعدی قرار دارد. وینستانتلی اعلام کرد: ««هرکس به اقتدار و مرجعیت دست یابد، به جبار سرکوبگر دیگران بدل خواهد شد»»! و به نشان دادن این نکته پرداخت که نه تنها اربابان و قاضیان بلکه پدران و شوهران نیز ««نسبت به زیردستان خود همچون اربابان عمل میکنند…. و نمیدانند که آنان نیز دارای حق برابر جهت برخورداری از آزادی میباشند»». وی فقدان آزادی را با آنچه به نام ««این مایملک خاص من یا تو»» میخواند مرتبط ساخت و جنایات را نیز ناشی از آن دانست.
بالاخره پس از طرح این موضوع از زوایای مختلف نگرش خود نسبت به جامعهای آزاد و مبتنی بر تعالیم مسیح را مطرح کرد و آن را آزادی عام یا آزادی کلی نام نهاد. بخش مربوط به طرح مساله از سوی او شایسته ذکر است زیرا (با توجه به فاصلهای چند قرنی) با ترتیبات اجتماعی مورد نظر آنارشیستهای قرن نوزدهم، شباهت اعجاب آوری دارد! ««پس از آنکه این برابری عام در هر زن و مردی روئیده دیگر هیچ آفریدهای متعرض دیگری نشده و از مالکیت خود بر این یا آن شیئی یا از کار خود و دیگری سخن نمیگوید بلکه همگی دست به دست هم خواهند داد تا زمین را شخم زنند و گله را بپرورانند و از آنچه زمین ارزانی میدارد، منتفع گردند. هنگامی که مردی به غله و دام نیاز داشته باشد آنها را از نزدیکترین انبار خواهد گرفت. دیگر خرید و فروش و بازاری وجود نخواهد داشت… و همگی با شادمانی همت خواهند گمارد تا با کمک یکدیگر به تولید آنچه مورد نیاز است بپردازند. دیگر اربابی وجود نخواهد داشت بلکه هر کس ارباب خود بوده، تحت قانون حق و عدالت و خرد و برابری که همان خداست و در وی ماوا خواهد گزید، زندگی خواهند کرد»».
وینسانتلی که در عصر کشاورزی زندگی میکرد، مالکیت زمین را مساله اصلی میدانست و همانند یک آنارشیست، معتقد بود که این مساله تنها از طریق اقدام مستقیم مردم عادی قابل حل است. از این روی، در بهار سال هزارو شصد و چهل و نه جمعی از یاران خود را برانگیخت تا زمینهای بایر جنوب انگلستان را به زیر کشت در آورند. دولت و مالکان محلی برعلیه این جمعیت کوچک که تهدیدی برای آنان بشمار میرفت، با یکدیگر متحد شدند.
زمین داران افرادی را مامور کردند تا گلههای این گروه را از زمینهایشان برانند و خرمنهایشان را آتش بزنند! کرامول هم سربازانی به این منطقه اعزام داشت اما وقتی دریافت که این گروه جز DIGGERها هستند نیروهای خود را عقب کشید. سایر DIGGERها هم تا آنجا که توانستند به مقاومت آرام پرداخته، سپس منطقه را ترک گفتند. وینستانتلی که میتوان وی را اولین آنارشیست دانست چنان گم و گور شد که حتی تاریخ مرگش نیز فراموش شد (گرچه میدانیم که بر بسیاری ار کواکرهای مبارزه جو تاثیر گذارد) و پس از انقلاب انگلستان مسیر خود را پیمود. دیگر تا یک قرن بعد یعنی تا زمان انقلاب فرانسه، یک روند قابل تشخیص اندیشه آنارشیستی به چشم نخورد!
این روند پس از آنکه ظهور یافت، تا حد زیادی با عناصر دیگر اندیشی انگلیسی ترکیب شد و این امر را میتوان با ریشه یابی اندیشه آنارشیستی که از ایدههای رنسانسی نظم کامل جامعه (یا به عنوان عکس العملی در مقابل آن) فرا روئید؛ مقایسه کرد! نظم سیاسی قرون وسطی شکلی ارگانیک داشت و عبارت بود از توازنی میان کلیسا، شاه و دوک نشینها و شهرهای آزاد. بارزترین شاخص ماهیت این نظم سیاسی این است که شاه فاقد پایتخت دائمی بوده و بین قلعههای سلطنتی مختلف سفر میکرده و اموال خود را نیز همراه میبرده است!
در همین زمان (لااقل از لحاظ تئوریک) یک نظم اجتماعی وجود داشت که به دقت درجه بندی شده و هرکس مکان خود را در آن میدانست و این نظم، فقدان یک نظام سیاسی سنجیده را جبران میکرده است! در نظم قرون وسطائی شکاف هائی نیز موجود بوده که انسانها میتوانستند در محدوده آن، از آزادی و زندگی اجتماعی مناسب برخورداد باشند و این این امر در بعضی از شهرهای ایتالیا و آلمان مشاهده شده است!
نظم اجتماعی قرون وسطی که هرگز به اندازهای که مدافعان بعدیش استدلال کردهاند دارای ثبات نبود. بین قرون دوازده و چهارده از هم پاشیده و این تحول، با احیای تعالیم انسانگرایانه که خود از علائم ممیزه رنسانس بشمار میرود همزمان بود. اکنون انسان بخاطر کیفیاتش بعنوان یک فرد، اهمیت مییافت و نه بخاطر مکانش در جامعهای مرتبه بندی شده! اما سودمندی تحول فوق برای امر آزادی را میبایست در پرتو این واقعیت مورد قضاوت قرار داد که در همین زمان، اعتقاد به انگارههای سیاسی برخوردار از ساختار عقلی، جایگزین نظم ارگانیک جهان قرون وسطی شد!
فرد گرائی رنسانس دارای انگیزه فرهنگی بود اما ضرورتا کیفیت آنارشیستی نداشت. بر تحول فرد به بهای ویرانی دیگران تاکید میورزید. آزادی بدون برابری و اختیار بدون اجتماع بود! هنرمندانی بینظیر بوجود آورد اما ویرانیهای آن نیز اندک نبودند!
تفاوت فردگرائی رنسانس با آنارشیسم تاریخی را میتوان با مقایسه دو شخصی که نام مالاتستا را در تاریخ مشهور کردند؛ مشخص کرد! یکی از این دو نفر. سیسموندو مالاتستا، از جمله سرداران بیرحم قرن پانزدهم بود که بر قلمرو خود سبعانه حکم میراند که به نام جبار رمینی معروف شد. وی در عین حال آزاد اندیشی بود حامی هنر. گرچه به هیچوجه نمیتوان او را دارای انگیزههای اجتماعی دانست! شخص دیگر یعنی اریکو مالاتستا که در قرن نوزده زندگی میکرد و توانست تحصیلات پزشکی خود را به اتمام رساند. به آنارشیسم گرائید و کار خود را رها کرد تا سراسر زندگیش را همچون فردی بیچیز، در سراسر زمین به سرگردانی بگذراند و مردم بسیاری از کشورها را یاری دهد تا علیه جباران سر به طغیان بردارند! این مالاتستای دوم، فرد گرائی اصیل را با حس تقسیم ناپذیری آزادی ترکیب کرد!
جنبه دیگر رنسانس عبارت است از تاکید آن بر نظم. این امر در ساختمان بسیاری از شهرها که نقشهای عقلانی داشتند و همچنین در جستجوی نظم سیاسی بود؛ تجلی یافت که خود: مفاهیم مربوط به اقدام سیاسی بیرحمانه (که تحولش را مدیون مردانی چون ماکیاولی بود) را بوجود آورد! و باعث شد که توماس مور در اتوپی وتوماسوکامپانلا در شهر آفتاب، به غرس نهال نظمهای اجتماعی ایده آل بپرداند. اکثر اینگونه نویسندگان اتوپیائی حتی به هنگام سخن گفتن از مالکیت عمومی، جوامع ذاتا اقتدار منشی را تصویر میکردند که همانند شهرهای جدید، کنترل سختی بر آنان برقرار است! این وجه نظر با ظهور دولت ملی نوین در ارتباط بود و ظهور این دولت در انگلستان دوران کرامول آغاز شد! در فرانسه زمان لوئی چهاردهم تحول یافت و به شکلی طنز آمیز طی انقلاب فرانسه یعنی زمانی که سربازگیری اجباری، ابزار لازم را در اختیار ناپلئون نهادـ تا ناسیونالیسم را به امپریالیسم تحول دهد ـ به کمال رسید!
معهذا گرایش رنسانس به آزاد ساختن اندیشه از جزم، متفکرینی بوجود آورد که گزینههای اختیارگرایانه را به حکومت تام مرجعیت ترجیح میدادند. دیدهرو و راتین ودلابوتی، نمونههای اینگونه تفکر در فرانسه بشمار میروند. در بریتانیا شاید بتوان گفت که بهترین نمایندگان این روند، جان لاک فیلسوف و تام پین رادیکال بودند که در انقلابهای آمریکا و فرانسه شرکت جستند و انگبسیها آنان را به خاطر نگارش حقوق انسان، غیابا محکوم به مرگ کردند! نزدیکی پین به آنارشیستها وجوه متعدد داشت و به خصوص هنگامی که وی بر تمایز حیاتی بین جامعه و حکومت تاکید میکرد این نزدیکی به نحو بارزی مشخص میشد. پین میگفت: ««جامعه محصول نیازها و حکومت محصول بدیها ی ما است، جامعه از طریق وحدت بخشیدن به اعمال ما، به طور مثبت سبب خرسندی ما میگردد و حکومت با مقید ساختن ضعفهای اخلاقی به طور منفی مایه رضایتمان میشود… حکومت مانند لباس، پردهای است بر معصومیت از دست رفته ما، کاخ شاهان بر ویرانه حجرههای بهشت بنا شده است»».
نفوذ پین، باعث برانگیختن جنبش اختیارگرایانه در آمریکای قرن نوزدهم شد و به شکل گیری اندیشه بسیاری از آنارشیستها همچون هنری دیوید تورو، جوزیا وارن و بنیامین توکر کمک کرد. یکی از دوستان شخصی وی، ویلیام گادوین بود که کتابش به نام پژوهشی در عدالت سیاسی (هزار و هفتصد و نود و سه) تاثیر عمیقی بر کالریچ، وردز ورث و شلی بر جای نهاد و به علاوه، بنیاد کوششهای اتوپیائی رابرت اوون را فراهم آورد و احتمالا کاملترین مطالعهای بود که تا آن زمان در مورد نقائص حکومت به عنوان حکومت انجام شده بود!
اندیشههای گادوین، هم در روندهای پیشین آنارشیسم نوین ریشه داشت و هم از دیگر اندیشی مذهبی و عقل گرائی رنسانسی ریشه میگرفت. او در جوانی عضو فرقه کوچکی به نام سانده مانین بود. این فرقه، مخالف حکومت کلیسا و معتقد به تقسیم همه چیز در میان مؤمنان بود و استدلال میکرد: مؤمنان نباید در امور دولت شرکت جویند! گادوین مدتی به عنوان یک کشیش دیگر اندیش روزگار گذرانید، آنگاه به عقل گرائی روی آورد. بدون دست شستن از ایدههای اجتماعی که ناشی از دیگر اندیشی مذهبی او بودند، عقل را جایگزین ایمان کرد! وی همچنین تحت تاثیر ایدههای روشنگری فرانسه قرار گرفت و کتاب عدالت سیاسی را تا حد زیادی به منظور روشن کردن نظرات خود در مورد آخرین تحولات انقلاب فرانسه به رشته تحریر در آورد! در آن زمان، اولین آنارشیستها در فرانسه مشغول فعالیت بودند که از میان آنان میتوان به ژاک رو و ژان وارله اشاره نمود.
این افراد بیش از آن درگیر فعالیت عملی بودند که قادر به ایجاد یک ایدئولوژی منسجم باشند و این گادوین بود که از راه دور یعنی لندن، به انتقاد از سمت و سوی اقتدار منشانهای پرداخت که ژاکوبینها به انقلاب داده بودند! وی در کتاب عدالت سیاسی، تئوری و عمل حکومت را به شیوهای که بعدا به استدلال کلاسیک آنارشیستها تبدیل شد، مورد حمله قرار داد و اظهار داشت که اقتدار بر خلاف طبیعت است و دلیل وجود شر اجتماعی این است که انسانها آزادی عمل بر طبق خرد را ندارند! گزینه پیشنهادی وی، عبارت از یک جامعه نامتمرکز اختیارگرا بود که اجتماعات کوچک و خودمختار، واحدهای اساسی آن بشمار رفته و حتی کار ورزیهای سیاسی ـ دموکراتیک نیز به حداقل میرسید زیرا اکثریت، در قالب یک حکومت جبار، در آن به حکمروائی میپرداخت و انتخاب نماینده از سوی افراد، به معنای صرفنظر کردن از مسئولت شخصی بود. ادامه دارد
سوم ـ جنبش آنارشیستی کلاسیک
بذر جنبشهای بزرگ اغلب در زمینی افشانده میشود که در نگاه اول به صورت زندگیهای متوسط و اقدامات بیاهمیت به نظر میآیند! مطمئنا کسی که در زمان ما به کافههای پاریس و اطاقهای مفلوک هتلهای کارتیه لاتن ـ که محل گردهمآئی انقلابیون دههای ۱۸۴۰ بود ـ باز میگردد به سختی قادر به درک احوال مردانی است که به معروفترین افراد قرن خویش تبدیل شدند! در آن زمان بار دیگر فرانسه تحت حکومت یک رژیم پادشاهی قرار داشت. اما لیبرالترین عضو خاندان بوربن یعنی لوئی فیلیپ که به نام (شهروند) خوانده میشد بر آن حکم میراند. در همین زمان که نارضایتیها در فرانسه شکل میگرفت تا در انقلاب سال ۱۸۴۸ به اوج برسد، به کسانی که از رژیمهای خشن تری گریخته بودند؛ پناه میداد.
فدرآلیستهای اسپانیا، کربوناریستهای ایتالیا و لهستانیها که کشورشان بین روسیه، پروس و امپراطوری اتریش و مجارستان تقسیم شده بود (که مشغول دسیسه سازی به منظور یکپارچه کردن کشورشان بودند) در شهر پاریس فعالیت داشتند! همچنین تعداد زیادی از روسهای فراری از حکومت جبار و سرکوبگر نیکولای اول و بسیاری از آلمانی هائی که فرار از پروس و از خرده دولت راین لند را ترجیح داده بودند، در این شهر سکنی داشتند!
در میان این افراد که در فضائی از دسیسه و سؤظن زندگی میکردند دو نفرکه یکی آلمانی و دیگری روسی بود، در پرده ابهام پوشیده بودند! اغلب با یکدیگر و گاهی به همراه یک روزنامه نگار رادیکال فرانسوی که بیش از سایر همشهریانش مایل به معاشرت با انقلابیون خارجی بود؛ مشاهده میشدند! آن دو جوان فقیر بودند و هنگامی که تا پاسی از نیمه شب گردهم میآمدند و گفتگو میکردند، کسی متوجه سایهای طولانی که بر آینده افکنده بودند؛ نمیشد!
فرانسوی خپلهای که با چهره دهاتی و کت سبز و خط ریش پهن این طرف و آن طرف میرفت! پیر ژوزف پرودون نام داشت که به تازگی یکی از بزرگترین شعارهای مبارزه جوئی قرن نوزدهم ««مالکیت دزدی است»» را سر داده بود! او خود را آنارشیست اعلام نموده و اولین کسی بود که این نام را با غرور پذیرا شده بود. آن مرد روسی که اشراف زادهای مفلس، با هیکلی غول آسا و جذابیتی پایان ناپذیر بود، میخائیل باکونین نام داشت. وی از معدود اسلاو هائی بود که در امپراطوری اتریش زندگی میکردند! مقالهای که به نام ارتجاع در آلمان نوشته بود و در چند عبارت بهم پیوسته، تناقض موجود در بطن تعالیم آنارشیستی را جمع بندی کرده بود، وی را به شهرت رسانده بود! ««به روح جاودانی که ویران میکند و نابود میگرداند، فقط به این دلیل که منبع خلاقیت ناجستنی و ابدی زندگی است، اعتماد کنیم.. شوق نابودی نیزشوقی خلاق است»»!
فرد آلمانی این گروه سه نفری کارل مارکس نام داشت که خود خالق برجسته شعارهای تاریخی در روزهای سرنوشت چاره ناپذیر متافیزیک آلمانی بود! در این میان سهم او عمدتا عبارت از شرح و توضیح فلسفه هگل به منظور تعلیم همفکران خویش بود! مارکس البته میبایست بعدها کمونیسم اقتدارمنش نوین را بنیانگذاری کند، گرچه او و انگلس سالها تا نگارش مانیفست کمونیست راه در پیش داشتند! باکونین و پرودون میبایست به بنیانگذاران آنارشیسم به مثابه یک جنبش انقلاب اجتماعی تبدیل گردند! بعدها، دشمنی تلخی این سه تن را از یکدیگر جدا ساخت و حتی در دهه ۱۸۴۰ نیز با یکدیگر رابطهای تدافعی داشتند! در سال ۱۸۴۶ مارکس و پرودون نامهای مبادله کردند که منجر به قطع رابطه آنان شد! آنان در این نامه به بحث پیرامون امکان ایجاد ارتباطی بین انقلابیون اجتماعی میپردازند و هنگامی که جزمیت متحجر مارکس را با قابلیت انعطاف پژوهش گرانه پرودون مقایسه میکنیم، فورا متوجه اختلاف برداشتهای آنان میشویم!
باکونین این مواجهه با مارکس (در دهه ۱۸۴۰) را چنین توصیف کرده است: ««مارکس و من در آن روزها دوستی نزدیکی داشتیم زیرا من به دانش و تعهد جدی و پرشور او به امر پرولتاریا ـ گرچه با غرور شخصی همراه بود ـ احترام میگذاردم و از صحبتهای هوشمندانه و همواره سازندهاش لذت میبردم. اما نزدیکی واقع بینی بین ما وجود نداشت و طبایع ما با یکدیگر سازگار نبودند! او مرا یک ایده آلیست احساساتی مینامید و حق داشت! من او را خودبین، پیمان شکن و موذی مینامیدم و من نیز حق داشتم»»! معهذا مارکس و این دو آنارشیست مدت کوتاهی در این مورد توافق داشتند که انقلابات بزرگ پیش از قرن نوزدهم یعنی انقلاب انگلستان در قرن هفدهم و انقلابات آمریکا و فرانسه در قرن هیجدهم، تنها بخشی از راه وصول به یک جامعه مبتنی بر عدالت راه پیموهاند زیرا انقلاباتی سیاسی و نه اجتماعی بودهاند!
این انقلابات، آرایش انگارههای اقتدار و مرجعیت را بهم زده، قدرت را به هیچ طبقهای تفویض نکرده بودند و تغییری بنیادی در ساختار اجتماعی و اقتصادی کشورهای خود بوجود نیاورده بودند. شعار بزرگ انقلابات فرانسه یعنی آزادی، برابری، برادری به سخنی پوچ تبدیل شده بودند زیرا برابری سیاسی بدون برابری اقتصادی امکان پذیر نبود! آزادی منوط به آن بود که مردم بنده مالکیت نباشند و برابری نیز به علت فاصلهای که در پایان قرن نوزدهم هنوز غنی و فقیر را از یکدیگر جدا میکرد؛ امکان نداشت!
نه مارکس، نه پرودون و نه باکونین تصور نمیکردند که چنین نتایجی ذاتی فرایند انقلابی باشد.. نتایجی که تجربیات قرن بیستم ظاهرا نشان دادهاند که همواره جایگزینی یک گروه نخبه توسط دیگری نهفته است! اما پرودون و باکونین هر دو یک نکته را آشکارتر از مارکس درک میکردند و آن اینکه انقلابی که خود را از اقتدار و مرجعیت خلاصی نبخشد، همواره قدرتی ویرانگرتر و پر دوامتر از قدرتی که جایگزینش شده است را به بار میآورد! آنان به امکان پذیری یک انقلاب فاقد اقتدار که نهادهای قدرت را ویران کرده، جایشان را به نهادهای همکاری داوطلبانه ببخشد؛ اعتقاد داشتند و معتقد بودند که چنین انقلابی در زمان آنها قابل وقوع است! مارکس، در آن واحد واقعگراتر بود. وی نقش حیاتی قدرت در انقلاب را در مییافت اما معتقد بود که میتوان نوع جدیدی از قدرت را خلق کرد یعنی قدرت پرولتاریا از طریق حزب که در پایان خود را منحل کرده، جامعه ایده آل آنارشیستی که بنا به اعتقاد وی نیز هدف نهائی و مطلوب تلاشهای انسان است را بوجود خواهد آورد! باکونین در متهم کردن مارکس به خوشبینی بیش از حد و نیز در این پیشگوئی که نظم سیاسی مارکسیستی یک الیگارشی متحجر تکنوکراتها و بورکراتها تبدیل خواهد شد، محق بود!
اما هنگامی که مارکس، پرودون و باکونین یکدیگر را در کارتیه لاتن ملاقات میکردند، هنوز از این مسائل خبری نبود! با نگاهی به گذشته در خواهیم یافت که نسل به اصطلاح سوسیالیستهای تخیلی مانند کابه و فوریه و رابرت اوون، این مردان را از انقلاب فرانسه جدا میکرد، یعنی کسانی که دریافته بودند؛ انقلاب فرانسه نتوانسته است به مسائی ریشهای بیعدالتی اجتماعی حمله ور شود و خود ایشان جهت حل این مشکل، اشکال متنوعی از اجتماعی کردن ثروت و قابلیت تولید را پیشنهاد میکردند! این سوسیالیستها از آن روی تخیلی نام گرفته بودند که آرزو داشتند فورا اجتماعاتی تجربی برپا کنند که نشانگر چگونگی کار کرد یک جامعه عادلانه باشد! پس از پرودون، آنارشیستها به طرق مختلف تحت تاثیر سوسیالیستهای تخیلی قرار گرفتند و به خصوص تصورشان نسبت به اجتماع کوچک به مثابه بنیاد جامعه، ناشی از این تاثیر پذیری بود!
اما آنارشیستها از دو لحاظ با سوسیالیستهای تخیلی تفاوت داشتند! یک اینکه تحجر برنامه ریزی آنان را نمیپذیرفتند زیرا آن را موجد انواع جدیدی از اقتدار میدانستند و دیگر اینکه معتقد بودند: ایده سوسیالیستهای تخیلی در مورد نمودار ساختن چند و چون یک جامعه ایده آل، حاوی یک عنصر نخبه گرائی میباشد! عرفان آنارشیستی بر این ایده استوار بود که مردم خود بخود قادر به ایجاد روابط اجتماعی و اقتصادی مورد نیازشان میباشند! در نظر آنان به ایجاد اشکال اجتماعی جدید و مصنوعی نیاز نبود بلکه میبایست طرق فعال نمودن مردم را یافت تا آنکه از بطن گروه بندیهای طبیعی و سنتهای مردمی، نهادهای مناسب یک جامعه آزاد فرا روید!
تا دهههای ۱۸۶۰ این آرزوها به صورت اجزا واقعی جنبش آنارشیستی در نیامدند! باکونین و پرودون هر دو فعالانه در موج انقلاب هائی که در سال ۱۸۴۸ سراسر اروپا را در نوردید، شرکت جستند! باکونین در قیامهای پاریس و پراک شرکت جست و در کنار واگنر، در باریکادهای درسدن جنگید! در ساکسونی دستگیر و در قعله نظامی پترپاول محبوس شد. تا اینکه در سال ۱۸۶۱ از طریق سیبری، ژاپن و ایالات متحده به اروپای غربی گریخته، فعالیت انقلابی خویش را از سر گرفت.
ادامه دارد………..
آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم
Federation of Anarchism Era Social Media Pages
۱- آدرس تماس با ما
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکور - Anarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ – توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیستهای افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیستهای مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیستهای کابل