زندگی نامه ی «سُهیل عربی» زندانی سیاسی آنارکوسندیکالیست در ایران / فصل اول تا سوم

The biography of Soheil Arabi, the Anarcho-syndicalist political prisoner in Iran / Chapters 1 - 3

زندگی نامه ی «سُهیل عربی» زندانی سیاسی آنارکوسندیکالیست در ایران / فصل اول تا سوم
Text Size

آنچه گذشت / زندگی نامه

فصل اول تا سوم

فصل اول

بین انقلاب و آزادی…

وسط جنگ خمینی و صدام

سی. امرداد ۶۴

هشت سال پس از تعویض تاج و عمامه

در خیابان کارون پایین‌تر و بین انقلاب و آزادی به دنیا آمدم.

از دوران خردسالی فقط پناهگاه و صدای آژیر قرمز را به یاد دارم:

توجه

توجه

صدایی که می شنوید

آژیر قرمز است و معنی و مفهوم آن

حمله هوایی…

و از دوران کودکی قطره چشم پدرم را به یاد دارم،

جوشکار بود،در یک شرکت جرثقیل سازی کار می کرد.غروب که به خانه می رسید،چشمهایش قرمز قرمز _ خونی بود از بس جوشکاری کرده بود و چشمهایش را برق زده بود،به گوشه ای می رفت و قطره چشم می ریخت و اشک‌هایش جاری می شد.

وقتی سیزده سالم بود یک روز حین کار با چکش روی انگشتش کوبید و …

  • ●●

از کار افتاده شد.

■■

از همان زمان مدرسه را ترک کردم ،روزها کار کردم و شبها در خانه یا محل کار درس خواندم .

در یک آتلیه عکاسی به عنوان ” پادو ” مشغول به کار شدم، خیلی زود و کمتر از سه سال استاد کار شدم و در سن نوزده سالگی مدیر فنی لابراتوار عکاسی شدم.

کمی که اوضاع بهتر شد و درآمدم بیشتر شد تحصیلاتم را در رشته عکاسی خبری ادامه دادم و شیفته این کار شدم.

از همان دوران کودکی و با دیدن ظلمی که به امثال پدرم/ تمام کارگران می شود_ تبعیض و بی عدالتی ها به این فکر می کردم که ای کاش بتوان این اوضاع را تغییر داد و به بیدادگری ها پایان داد.

از اوایل نوجوانی در کتاب‌های فیلسوفان و جامعه شناسان در جستجوی راهکار بودم و با تسلط بر عکاسی راه خوبی برای روشنگری و ایجاد انگیزه و اتحاد بین مردم تحت ستم پیدا کردم.

عکسها دروغ نمی گویند!

عکسها در اذهان پرسش ایجاد می کنند،و عکاس باید آنچه مهم است و مورد توجه قرار نگرفته را با هنرش مورد توجه قرار دهد….

کار می کردم و درس می خواندم و تجربه کسب می کردم.

چند بار هم حین عکاسی و تهیه گزارش بازداشت شدم و مورد ضرب و شتم قرار گرفتم و یکبار هم تا یک قدمی مرگ رفتم،هنگامی که در حال تهیه گزارش از کودکانی که در خیابان تیر دوقولو خیابان شوش مواد مخدر می فروختند بودم ،موقعی که عکاسی تمام شد و داشتم بر می گشتم فهمیدم چند موتور سوار تعقیبم می کنند،

من هم با موتور بودم و تلاش کردم که فرار کنم

تا اینکه بالاخره سر پیچ یکی از آن‌ها تلاش کرد دوربینم را بگیرد ،بند دوربینم را گرفت و من هم در آن لحظه بی اختیار دوربینم را بغل کردم و فرمان موتور رها شد،زمین خوردم و میله طلق موتور در گلویم فرو رفت و از حال رفتم.

یک راننده وانت به دادم رسید ،موتور سوار ها را با چرخاندن قفل زنجیرش فراری داده بود و مرا به بیمارستان رسید،

بعد که به هوش آمدم دکتر گفت چند میل این طرف تر بود مرده بودی،میله نزدیک به دو سانت در گلویم فرو رفته بود .

جای بخیه هنوز روی گردنم هست.

با اینحال بازهم به فعالیت‌ها ادامه دادم،

به ویژه از زمانی که اینترنت و شبکه های اجتماعی پدید آمد، تاثیر روشنگری ها را بیشتر حس می کردم.

در آغاز بیشتر فعالیتم پیرامون تهیه گزارش از آسیب‌های اجتماعی بود،اما هرچه گذشت تلاش کردم بیشتر به ریشه های درد بپردازم.

معرفی سیستم حاکم و توضیح بلاهایی که بر سر مردم می آورند،اینکه تئو کراسی چیست و سیستم اقتصادی این حکومت” کلریکال کاپیتالیسم ” چگونه کار می کند و چگونه می توان بر آن غلبه کرد.

نوشتن مقاله و ترجمه متونی که بتواند راهکار معرفی کند هم آرام آرام به فعالیتهایم اضافه شد و با پدید آمدن فیسبوک ارتباط با همدردانم آسان‌تر شد.

کار می کردم و از هر فرصتی برای نوشتن و ترجمه و عکاسی و هر فعالیتی که در راستای هدفم” ایجاد دگرگونی و رهایی از بیدادگری” بود استفاده می کردم.

نوشتم و نوشتم و نوشتم

تا بالاخره

به سراغم آمدند.

با توپ پر!

پایان فصل یک

#زندگی_نامه

فصل دوم :

همیشه اولش سخت تر است و همین امیدوار کننده است!

: زیرا ما در نبرد با این اوج سختی ها نیز پیروز شدیم !!

تقریباً ساعت یک بعد از ظهر بود که زندانبان درب سلول را بست و تا غروب که درب سلول را باز کرد( تا به اتاق بازجویی برویم) ، حس کردم چندین سال از آخرین بار که بیرون از این سلول بودم گذشته …

همیشه اولش سخت تر است!

لحظه ای که در را باز می کنند و می بینی چند جلاد با اسلحه هجوم آورند تا تو را به زندان بیندازند.

اولین لحظاتی که در سلول انفرادی محبوس شدن را تجربه می کنی ،

صداها در گوشت می پیچد!

به تهدیدهای آنها فکر می کنی:

-صدای بازجو:” به زودی اعدامت میکنیم

خودت را بالای طناب تصور کن!

تصور کن هنگامی که طناب “گردنت” را خرد می کند و دست و پایت بالای دار می لرزد؛

چند ثانیه قبل از خفه شدن با طناب، این جمله را به یاد می آوری: تو دیگر هرگز به خانه ات باز نخواهی گشت!.

همیشه اولش سخت تر است و فقط یک ناجی داری:

خودت !

به خودت یادآوری کن که چرا جنگیدن را انتخاب کردی و در برابر ستمگران بی تفاوت نماندی،

به خودت یادآوری کن که این جنگ به ما تحمیل شد،

یا باید ظلم را تحمل می کردیم و یا می جنگیدیم….

#تا_انقلاب_نکردیم_به_خونه_برگردیم

بازجو از اینکه فهمید من را به مسلخ آورده اند بسیار ذوق کرد و خوشحال شد،مثل سلاخی که دلش برای تکه تکه کردن گوشت تنگ شده خیلی زود آمد و من را از زندانبان تحویل گرفت.

تقریبا ساعت یک ظهر بود که زندانبان درب سلول را بست،غروب که درب سلول را باز کرد تا به بازجویی برویم،وقتی از سلول خارج شدم،حس می کردم سالهاست بیرون از سلول را ندیده ام!

همین طور که با چشم بند به سمت اتاق بازجویی حرکت می کردیم بار دیگر تکرار کرد که به جز بازجو با هیچ کس نباید صحبت کنم و به هیچ کس اسمم را نگویم،اسم من از این پس ۹۲۰۵۸ است.

از قسمتی که سلول‌های انفرادی در آن است خارج شدیم و وارد یک حیاط شدیم،در انتهای حیاط به یک ساختمان رسیدیم،زندانبان زنگ زد و گفت سلام سید،۹۲۰۵۸ را آوردم.

در زندان‌های سپاه نام تمام بازجو ها “سید” است.

بازجو از اینکه فهمید من را به مسلخ آورده اند بسیار ذوق کرد و خوشحال شد،مثل سلاخی که دلش برای تکه تکه کردن گوشت تنگ شده خیلی زود آمد و من را از زندانبان تحویل گرفت.

ساختمان بازجویی جایی بسیار مخوف است،باید با چشم بند از روی فنسهایی نازک عبور کنم،هیچ جا را نمی بینم،بازجو پاهایش را روی فنسها می کوبد و زیر پایم می لرزد،گمان می کنم هر لحظه ممکن است سقوط کنم.

از راهروی اول که رد شدیم بازجو فریاد شادی کشید: بیایید !کسی که به پیامبر و ائمه توهین می کرد و می گفت دین وسیله فریب دادن مردم است.

چشمهای من بسته بود،فقط صدای پاهایشان را می شنیدم که به سمتم حمله می کردند و با مشت و لگد به سر و بدنم می کوبیدند،آنقدر کتکم زدند که از حال رفتم.

از بس به سرم مشت و لگد زدند که گیج و تقریبا بیهوش شده بودم،صدای سربازجو را شنیدم که بر سر بازجو ها فریاد کشید: اینجا نه! اینجا نباید کشته شود،باید در دادگاه اسلامی محاکمه شود و در برابر انظار عمومی به دار آویخته و اعدام شود.

  • ●●

روز اول بازجویی فقط کتک خوردم و تهدید به اعدام شدم.

از روز دوم سئوال و جوابها و بازجویی های پیاپی به شیوه های متفاوت آغاز شد.

گاه در اتاق آینه،گاه نزد سربازجو،گاه بازجوی خشن،گاه بازجوی شبه مهربان…

یکی از بازجویی ها با مشت به سرم می کوبید و فریاد می کشید بیش از هزار صفحه علیه دین اسلام مقاله نوشتی،اسلام در طول بیش از هزار و چهارصد سال تاریخش دشمنی بد تر از تو نداشته…

پس از ( بیشتر از ) دویست جلسه بازجویی بابت اتهام‌های توهین به مقدسات،فعالیت تبلیغی علیه نظام و توهین به پیامبر اسلام بازپرسی و سپس در دادگاه اسلامی محکوم به اعدام شدم.

به حکم اعدام اعتراض کردیم،اما نه تنها نشکست،بلکه تایید و تشدید شد،در دیوان توسط علی رازینی حکم اعدام بابت اتهام سب النبی تایید و حکم اعدام دیگری بابت اتهام افسادفی الارض از طریق درج فراخوان‌های پیاپی و تشویق مردم به قیام علیه حکومت صادر شد.

■■

در همان هنگام وصیت نامه نوشتم و به مردم توضیح دادم که چرا می خواهند اعدامم کنند،گفتم که درد دلم را نوشته ام،به ظلم و بیداد اعتراض کرده ام،با جهل و خرافه و فساد جنگیدم و…

مردم حمایت کردند…

توفانهای توییتری پیامی و گسترده باعث عقب نشینی سپاه شد.

و در نهایت به لطف حمایت مردم این احکام نقض و تبدیل به مجازات حبس شد.

در آن زمان از توییتر استفاده خوبی می کردیم و چند حکم اعدام با همین اتحاد شکست.

افسوس که آن اتحاد خوب را از بین بردند…

فصل سوم :

نمی دونم!

من که چیزی نفهمیدم، همه چیز مثل یک کابوس تکراری و بی اهمیت بود،ولی ظاهرا این یکی واقعی و مهم بود.

دادگاه که تموم شد،هم امیرسالار گریه می کرد،هم سرباز( سرباز شعبه اعزام اوین که از زندان تا دادگاه کیفری استان مرا آورد )

اونا بغلم کردن و بدجوری گریه می کردن، با اینکه خیلی وقته که درک از محیط چندانی ندارم ،اما فهمیدم که خیلی ناراحتن،دلم براشون سوخت…

برگشتیم زندان،همبندیام پرسیدن دادگاه خوب بود؟

گفتم آره خیلی خوب خوب بود،اون خانمه نماینده دادستان ( مریم فتاحی)

با خشم و نفرت هی داد می زد و می گفت از قضات پرونده تقاضای اشد مجازات را علیه این کافر معاند _ سهیل عربی دارم.

او به خدا توهین کرده

به اکثر پیامبران از حضرت آدم،هابیل،قابیل،نوح،ابراهیم،موسی ،عیسی تا پیامبر عظیم الشان اسلام و همچنین به همه امامان به خصوص امام نقی و امام زمان و امام حسن مجتبی توهین کرده،امام حسن را سید الشهوات خوانده،به چاه جمکران توهین کرده،حتی به اسب امام حسین …

به همه مسئولین نظام،از امام خمینی بنیان گذار،تا مقام …رهبری و روسای جمهور فعلی و پیشین،نمایندگان مجلس و ….

توهین کرده،ده ها فراخوان منتشر کرده،مردم را علیه نظام تحریک کرده،نظام مقدس اسلامی را جوک حوری عسلامی خوانده ..

آیا چنین فردی مستحق اعدام نیست؟

سه قاضی از پنج قاضی گفتند : بله مستحق اعدام است،

امیرسالار ( وکیلم) به یکی از قاضی ها گفت : به خاطر دخترش اعدامش نکنید .

قاضی گفت: به خاطر دخترش اعدامش می کنیم!

چنین پدری همون بهتر که بالا سر دخترش نباشد،دخترش هم مثل خودش کافر و معاند بار میاره…

ادامه دارد

#بیدادگاه

تابستان ۹۳

بند ۳۵۰

#سهیل_عربی

#خاطرات۹۲۰۵۸

#خاطرات

#SoheilArabi

#SoheylArabi

#سهیل_عربی

#Atheist #Atheism #ExMuslim #Anarchist #Islam #Blasphemy

#Iran #HumanRights

چهاردهم مُردادماه ۱۴۰۲

www.facebook.com/soheyl.Arabi645/posts/pfbid02ZKngwjXL85gbVdawLKsc2zmGWwp1zzEU24Uu8rBnoomdzrz6p6MwXxkSNJaNLxx5l

 

آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم

Federation of Anarchism Era Social Media Pages



۱- آدرس تماس با ما 
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکورAnarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ –  توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیست‌های افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیست‌های مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیست‌های کابل