نامه‌نگاری های ژرژ براندِس و پیتر کروپوتکین (۱)

نامه‌نگاری های ژرژ براندِس و پیتر کروپوتکین (۱)
Text Size

گـرد آورنـده: پـول کـروگـر

بـرگـردانـنـده: تـوفـان آراز

اسـاس بـرگـردان:
Correspondance de Georg Brandes
ed.: Paul Krüger
vol. Ⅱ, 1956

 


از بـرگـردانـدن مـوضـوعـات خـصـوصی و تــعـارفــات نـگـارنــدگـان در نــامـه هـا صــرف نـظــر شــده، و بــه جـای آن هــا(…) در مـتـن گـذاشـتـه شـده اسـت.


 

نـامـۀ ژرژ بـرانـدِس
بـه پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
کـپـنـهـاگ(København)، 22 مـه 96

آقـای عـزیـز

از وقـتـی کـه مـن بـا شـمـا در مـنـزل دوسـت افـسـرده حـال مـان، اسـتـپـنـیـاک[1]، روبـه رو شـدم، بـه شـمـا انـدیـشـیـده ام. بـه هـنـگـام روبـه رو شـدن بـا شـمـا مـن فـقـط بـا جـزیـی از نـوشـتـه هـای تـان، مـنـتـشـر شـده در نـشـریّـه نـو نـروژی[2]، آشـنـا بـودم و دربـارۀ خـود شـمـا چـیـزی بـیـش از مـطـلـب کـوتـاهـی کـه در اثــر زیــسـت نــامـه ای اسـتـپـنـیـاک[3] وجـود دارد، نـمـی دانـسـتـم. از هـمـان وقـت عـلاقـمـنـد بـه شـنـاخـت شـمـا گـردیـده ام.
مـن در آلـمـان Krapotkins Morallehre und deren Beziehungen zu Nietzche( آمـوزه هـای اخـلاقـی کـروپـو تـکـیـن و ارتـبـاط شـان بـا نـیـچـه)(1896) از دکـتـر [جـوزف] لائـورنـتـیـوس(Laurentius)[Joseph][1927- 1861] – یـک کـتـاب مـزخـرف، کـه در آن صـرفـاً خـلاصـه هـایـی آورده شـده از کـتـب شـمـا دارای ارزش اسـت – را خـریـده ام. آقـای [ آوتـیـس] نـظـربـک(Nazarbek)[Avetis][ 1939- 1866][4] مـحـبـت کـردنـد و تـسـخـیـر نـان شـمـا را بـه مـن نـشـان دادنـد. مـن چـنـد نـوشـتـۀ کـوتـاه از شـمـا، دسـتـمـزد، در زنـدان هـای روسـیّـه و فـرانـسـه را سـفـارش داده ام. مـن هـنـوز کـتـاب شـمـا دربـارۀ اخـلاق، حـتـی سـخـنـان یـک آشـوبـگـر را نـخـوانـده ام. یـافـتـن کـتـب در ایـن جـا، پـرت از مـراکـز ارو پـا، غـیـرمـمـکـن اسـت. آیـا مـن بـرای شـنـاخـت کـامـل شـمـا کـدام کـارتـان را بـایـد بـه خـوانـم؟
مـن از اسـتـپـنـیـاک دو کـتـاب خـوانـده ام: لـک لـک پـادشـاه [ و کـنـده درخـت پـادشـاه. یـک بـررسـی روسـیّـه مـعـا صـر] و دورۀ زنـدگـی یـک نـیـهـیـلـیـسـت[5]، ایـن پـسـیـن کـتـابـی عـمـیـق و کـامـلاً غـیـرعـادی اسـت. بـرتـافـتـن درگـذشـت او بـرای مـن دشـوار مـی بـاشـد، هـر چـنـد شـنـاخـتـم از او انـدک بـود.
تـنـهـا چـیـزی کـه در نـوشـتـه هـای تـان مـایـۀ شـگـفـتـی مـن شـده، اعـتـمـاد بـلاشـرط شـمـا بـه خِـرَد مـردم اسـت. مـن مـایـل بـودم بـه تـوانـم بـا شـمـا در ایـن مـورد مـوافـق بـاشـم. مـعـمـولاً مـی گـویـنـد، کـه تـنـهـا یـک روس بـا انـدیـشـه هـای والا دربـارۀ مـردم یـافـت مـی شـود، لـئـو تـولـسـتـوی(Leo Tolstoj)[1910- 1828]. ولـی بـا وجـود شـمـا بـایـد گـفـت، کـه دو روس از ایـن نـظـر یـافـت مـی شـونـد.
(…) آیـا کـوشـش هـا در جـهـت جـمـع آوری انـدکـی پـول خـاطـر خـانـم اسـتـپـنـیـاک را آسـوده سـاخـتـه اسـت؟[6]
(…)

بـا تـمـام تـحـسـیـنـی کـه درخـور آن هـسـتـیـد.
دلـبـسـتـۀ شـمـا
ژرژ بـرانـدس


 

نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
کـلـبـۀ ویـولا. بـرومـلـی. کـنـت(Viola Cottage. Bromley. Kent)، 29 مـه 1896

ژرژ بـرانـدس عـزیـز

(…)
درگـذشـت دوسـت مـان، اسـتـپـنـیـاک، بـرای مـن بـسـیـار دردآور بـوده اسـت. مـن از 1872 یـا 73، خـاصـه پـسـا 1880 در ژنـو بـه او نـزدیـک بـوده ام، و بـسـیـار دوسـتـش داشـتـه ام. مـن مـی دانـم کـه هـرگـز بـا انـسـانـی درسـت تـر و بـی پـرده تـر از او بـرخـورد نـخـواهـم کـرد. ایـن خـصـیـصـۀ بـرجـسـتـۀ او بـود. ایـن بـالاخـص در ژنـو هـنـگـامـی کـه مـا بـه دادگـاهـی کـه مـی بـایـد رفـقـا را مـحـکـوم سـازد، بـرده شـدیـم، در مـن مـؤثـر افـتـاد. ایـن مـرد بـا احـسـاس عـالـی عـدالـت پـیـشـگـی، عـمـیـقـاً انـسـان دوسـت، قـادر بـه درک تـضـادهـا در طـبـیـعـت انـسـان اسـت. تـا جـایـی کـه بـه فـروتـنـی و جـرئـت بـاورنـکــردنـی او مـربـوط مـی شـود، شــمـا خـود از آن آگـاهــیـد – در هــر حـال تـوسـط رمـانـش،کـه در آن آنـدره(Andrè) و جـرجـس(Georges) مـعـرفـیـن او هـسـتـنـد. وی هـمـیـشـه مـی گـفـت، کـه یـک رمـان نـویـس فـقـط مـی تـوانـد خـود را تـوصـیـف کـنـد.
(…)
پــرخـوانـنـده تــریـن اثـر اسـتـپـنـیـاک روسـیّــه زیـرزمـیـنـی اسـت، کـه بـه ایـتـالـیـایـی نـوشـتـه – بـا عـنـوان La Russia sotterranea، کـه فـکـر مـی کـنـم در مـیـلان مـنـتـشـر شـده بـاشـد. شـخـصـیـت او در ایـن جـا بـه نـیـکـوتـریـن صـورت مـشـخـص مـی گـردد. آن شـامـل [ نـیـمـرخ هـا و] طـرح هـای پـیـکـری و حـوادث جـنـبـش مـی بـاشـد.
از کـتـب او هـم چـنـیـن تـحـت تـزار(1885) در دسـت مـن اسـت، کـه اگـر بـه خـواهـیـد سـریـعـاً بـرای شـمـا ارسـال مـی کـنـم.
ژرژ بـرانـدس عـزیـز، مـن بـروشـورهـا و کـتـاب هـایـم را بـه شـمـا مـی فـرسـتـم. ژان گـراو[7] سـخـنـان یـک آشـوبـگـر را از پـاریـس بـه شـمـا ارسـال خـواهـد نـمـود؛ مـن آن را ایـن جـا نـدارم. اگـر درمـورد آنـارشـیـسـم کـنـجـکـاو بـاشـیـد، مـن بـا خـوشـوقـتـی زیـاد هـر چـه از بـاکـونـیـن در اخـتـیـار دارم – از جـمـلـه خـدا و دولـت و امـپـراطـوری شـلّاق زن آلـمـان و انـقـلاب و غـیـره – را مـی تـوانـم بـرای شـمـا ارسـال نـمـایـم. آنـارشـیـسـم بـی تـردیـد عـلاقـۀ شـمـا را بـرخـواهـد انـگـیـخـت، زیـرا آن جـنـبـشـی اسـت مـمـلـو از نـیـروی زنـدگـی، کـه در تـحـتـانـی تـریـن اقـشـار جـامـعـه نـفـوذ مـی نـمـایـد.
شـمـا مـی گـویـیـد، کـه اعـتـمـاد بـلاشـرط مـن بـه خِـرَد مـردم مـایـۀ شـگـفـتـی تـان شـده اسـت.
شـایـد بـلاشـرط واژۀ مـبـالـغـه آمـیـزی بـاشـد. وقـوف بـه دو نـکـتـه ضـمـن مـطـالـعـات و زنـدگـیـم در مـن مـؤثـر بـوده انـد. اولاً کـلـیـۀ مـؤسـسـات اجـتـمـاعـی تـولـیـد نـبـوغ سـازنـدۀ مـلـت هـا، تـوده هـای مـردم هـسـتـنـد، و اقـلـیـت هـای حـاکـم امـکـان سـودبـری از آن مـؤسـسـات را فـقـط از طـریـق دادن صـورت قـانـونـی بـدان هـا، هـمـزمـان بـا افـزودن قـوانـیـنـی در جـهـت مـنـافـع اقـلـیـت داشـتـه انـد. مـذاهـب و قـوانـیـن تـنـهـا مـبــیـن اخـلاق مــردم، رســوم اجـتـمـاعـی مــردم ( در عـیـن افـزوده شـدن قـوانـیـنـی بـه نـفـع اقـلـیـت هـای حـاکـم) هـسـتـنـد. بـه عـلاوه – بـی آن کـه خـیـال بـاطـلـی دربـارۀ خـصـایـص اقـشـار مـردم داشـتـه بـاشـم، بـی آن کـه آن هـا را بـهـتـر از اقـلـیـت تـربـیـت شـده در نـظـر گـیـرم – مـن تـحـت هـنـایـش قـوۀ اخـلاقـی سـالـم در تـصـمـیـمـات مـردم، کـه (در روسـتـا، در یـک گـروه و غـیـره) هـنـگـام رسـیـدگـی بـه پُـرسـمـان هـایـی کـه بـرای شـان کـامـلاً قـابـل درک اسـت، اتـخـاذ مـی گـردنـد، قـرار گـرفـتـه ام. و بـالاخـره بـا انـدیـشـۀ ژرف در نـوشـتـارهـای دانـشـمـنـدان بـزرگ مـی تـوان دریـافـت، کـه آنـان در اسـاس انـدیـشـه هــا، امـیـدهـا، آرمــان هـایـی را بـیـان کـرده انــد، کـه پــیـشـاپـیـش بـه شـکـل نـاروشـنـی در مـردم یـافـت مـی شـده انـد.
مـردم مـی تـوانـنـد خـطـاهـای بـزرگ مـرتـکـب گـردنـد. مـثـلاً هـلـهـلـه کـردن بـرای یـک نـاپـلـئـون [ بـنـاپـارت اول] [Bonaparte I](Napoleon)[1821- 1769] یـا یـک بـولانـگـر[8]. ولـی اگـر تـوجـه داشـتـه بـاشـیـم، کـه مـردم بـا یـک نـا پـلـئـون سـرخـوردگـی و یأس شـان از جـمـهـوری لامـارتـیـن[9] را نـشـان داده انـد( ایـن بـه وضـوح در کـتـاب زیـبـای آلـکـسـا نـدر هـرتـسـن(Aleksander Herzen)[70- 1812]: De l’autre rive( از کـرانـۀ دیـگـر رود)[1850][10] – تـحـسـیـن آمـیـز از حـیـث شـکـل و احـسـاس – قـابـل مـلاحـظـه اسـت). و اگـر بـیـنـدیـشـیـم، کـه طـی ده سـده( و بـه ویـژه سـه سـدۀ پـسـیـن، پـسـا شـانـزدهـم) آمـوزش پـرسـتـش مـقـامـات( تـوسـط کـلـیـسـا و دولـت) صـورت گـرفـتـه اسـت، عـلـت ایـن داوری اشـتـبـاه آمـیـز [مـردم] را بـهـتـر مـی فـهـمـیـم. ایـن پـرسـتـش مـقـامـات بـه وسـیـلـۀ اقـلـیـت هـا در اذهـان تـوده هـا جـای داده شـده اسـت( گـواه ایـن کـمـون هـا[= شـهـرداری هـا] در سـدۀ 12 و جـنـبـش هـا در سـدۀ 16 مـی بـاشـنـد، کـه بـا چـنـیـن پـر سـتـشـی بـیـگـانـه بـوده انـد).
مـن بـسـیـار از مـردم، بـسـیـار از کـارگـران عـادی کـه بـه زحـمـت مـی تـوانـسـتـنـد بـه نـویـسـنـد، آمـوخـتـه ام، بـسـیـار از دهـقـانـان صـاف و سـادۀ روسـی آمـوخـتـه ام، و اگـر آدمـی خـود را در سـطـح آن هـا قـرار مـی داد … نـمـی دانـم ایـن را چـگـونـه بـیـان کـنـم، ایـن رفـیـق بـازی نـیـسـت، نـه حـتـی خـود را یـکـی کـردن بـا آن مـردم، بـلـکـه سـادگـی و بـی پـیـرا یـگـی – هـر لـحـظـه آدمـی از خِـرَد سـالـم مـردم شـگـفـت زده مـی شـود. در تـوده هـا روح مـتـفـاوتـی بـا روح فـرد وجـود دا رد. شـنـاخـت ایـن روح و تـوانـایـی بـیـانـش، واکـاویـش، شـایـد بـزرگ تـریـن خـدمـت بـه بـشـریـت بـاشـد.
مـن هـرگـز قـادر بـه بـیـان ایـن بـه درسـتـی در نـوشـتـارهـایـم نـبـوده ام. بـهـتـریـن سـهـم مـن از ایـن نـظـر رشـتـه مـقـالات یـاری مـتـقـابـل(” در مـیـان حـیـوانـات” 1و2، ” در مـیـان وحـشـیـان”، ” در مـیـان بـربـرهـا “، ” در شـهـر قـرون وسـطـا ” 1و2، ” در اکـنـون” 1و2)، هـشـت مـقـالـۀ مـنـتـشـر شـده در The Nineteenth Century( سـدۀ نـوزدهـم) از 1890 تـا 1896 – واپـسـیـنـش صـبـح امـروز بـا پُـسـت بـه دسـتـم رسـیـد – مـی بـاشـنـد. امـیـدوارم تـا سـال بـعـد امـکـان چـاپ آن هـا بـه صـورت کـتـاب دسـت دهـد. مـتـأسـفـانـه مـن یـک نـسـخـۀ اضـافـه از رشـتـه مـقـالات، حـتـی نـمـونـۀ غـلـط گـیـری شـان نـدارم. مـن سـعـی داشـتـم مـقـالات را بـه شـمـا ارسـال کـنـم، ولـی غـیـرمـمـکـن بـود. جـامـعـۀ نـو(La Société Nouvelle) در بـروکـسـل چـهـار تـای اول را بـرگـردانـده( تـرجـمـه) کـرده اسـت.
(…)

بـهـتـریـن و گـرم تـریـن درودهـایـم را بـه شـمـا مـی فـرسـتـم
پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن

فـکـری بـه خـاطـرم رسـیـد. چـرا شـمـا هـرگـز بـرای نـشـریـات انـگـلـیـسـی مـطـلـبـی نـمـی نـویـسـیـد؟ در انـگـلـسـتـان به شـمـا ارج بـسـیـار می گـذارنـد. دو نـشـریه( سـدۀ نـوزدهـم و The Contemporary Review( مـجـلّـه انـتـقـادی مـعـاصـر))
یـقـیـنـاً از دریـافـت مـقـالاتـی از شـمـا خـوشـوقـت خـواهـنـد گـردیـد. مـا دوسـتـان عـالـی بـا سـررشـتـه در بـرگـردان داریـم – بـه عـنـوان نـمـونـه اولـیـو گـارنـت(Olive Garnett)[ 1958- 1871] و تـنـی چـنـد دیـگـر. حـتـی یـک خـانـم دکـتـر زیـسـت نـامـۀ [ سـونـیـا ] کـووالـفـسکـایـا(Kovalevskaja)[Sonja][ 91- 1850][11] را از سـوئـدی بـرگـردانـده و کـارش بـسـیـار خـوب اسـت. شـمـا مـی تـوانـیـد دسـتـۀ خـوانـنـدۀ بـزرگ تـر و مـشـفـق تـری بـرای خـود گـرد آوریـد.


 

نـامـۀ ژرژ بـرانـدِس
بـه پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
خـیـابـان گـراون، 8. لـنـدن، دابـلـوی.ثـی(8, Graven Street. London W.C.)، 5 ژوئـیـه 1896

آقـای کـروپـوتـکـیـن عـزیـز

مـن دیـگـر بـار در لـنـدن هـسـتـم، و از بـابـت کـتـاب هـای ارسـالـی از سـوی شـمـا سـپـاسـگـزارم (…).
(…) مـن هـم اکـنـون چـنـد صـفـحـه ای دربـارۀ شـمـا و کـتـاب هـای تـان نـوشـتـه ام، کـه در ژوئـیـه در کـپـنـهـاگ بـه چـاپ خـواهـد رسـیـد[12]، و شـایـد بـه تـوانـم اخـبـاری از شـمـال در اخـتـیـارتـان بـه گـذارم.
(…)

دلـبـسـتـۀ شـمـا، ژرژ بـرانـدس


 

نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
کـورنـوورثـی شـرقـی، تـوتـنـس، دوون(East Cornworthy, Totnes, Devon)، 21 اوت 1896

ژرژ بـرانـدس عـزیـز

عـلـت نـنـوشـتـن بـه شـمـا بـرای مـدتـی ایـن بـوده، کـه کـنـگـره در لـنـدن تـمـام وقـت مـا را گـرفـتـه بـود.[13] (…)
مـن قـلـبـاً از شـمـا بـه خـاطـر هـدیـۀ دوسـتـانـۀ تـان – واژه نـامـه – و هـنـایـشـات از لـنـدن نـوشـتـۀ شـمـا سـپـاسـگـزارم. مـن بـا ایـن واژه نـامـۀ مـهـم(واقـعـاً بـه خـوبــی تـدویـن شـده) خـواهـم تـوانـسـت شـما را بـه خـوانـم، و ایـن یـک مـسـرت تـازه و بـزرگ خـواهـد بـود. (…) مـن سـرگـرم مـرتـب کـردن بـرگـردان روسـی دورۀ زنـدگـی یـک نـیـهـیـلـیـسـت هـسـتـم. بـرگـردان روسـی بـه وسـیـلـۀ دوسـتـی انـجـام گـرفـتـه کـه بـه زبـان روسـی مـسـلـط نـیـسـت، و غـلـط گـیـری در نـمـونـه بـسـیـار کُـنـد پـیـش مـی رود. تـنـهـا چـهـار صـفـحـه بـرای چـاپ آمـاده گـردیـده اسـت.
پـرسـش مـطـرح ایـنـسـت، کـه ایـن رمـان بـا خـوانـده شـدن بـه روسـی، بـا نـقـص هـا در بـرگـردانـش تـا چـه حـد مـوفـق خـواهـد بـود. بـا جـودی کـه آن بـه انـگـلـیـسـی نگـاشـتـه شـده، بـه انـدازه ای در کـل سـاخـتـار و مـعـنـای یـکـایـک جـمـلا تـش روسـی اسـت، کـه آن چـه در آن بـه انـگـلـیـسـی بـیـگـانـه مـی نـمـایـد، هـنـایـشـش در روسـی کـامـلاً طـبـیـعـی مـی بـاشـد.
چـقـدر مـلاحـظـات شـمـا دربـارۀ لـنـدن و هـنـر انـگـلـیـسـی مـنـاسـب اسـت! مـن نـیـز Romeo and Juliet( رومـئـو و ژولـیـت)[ 95- 1594] را بـا بـازیـگـری [ هـنـری] ایـرویـنـگ(Irving)[Henry] و الـن تـری(Ellen Terry)[14] دیـده ام، و دقـیـقـاً هـمـان چـیـزی را کـه شـمـا دربـارۀ بـازی ژولـیـت بـا بـرودت، سـن نـامـنـاسـب او، عـدم عـصـب درامـی و غـیـره گـفـتـه ایـد، مـی گـویـم. رومـئـوی ایـرویـنـگ رقـت آور بـود! (…) امـا بـهـتـر بـود شـمـا Faust( فـائـوسـت)[1790] را بـا ایـرویـنـگ در نـقـش مـفـیـسـتـوفـلـس(Mefistofeles) مـی دیـدیـد! مـن پـسـا پـردۀ دوم فـرار کـردم، و بـاز کـه گـشـتـم، بـه هـمـسـرم گـفـتـم، مـن Le Petit Faust( فـائـوسـت حـقـیـر)15* را بـه کـاریـکـاتـوری کـه ایـن جـا در لـنـدن نـمـایـش داده شـد، بـرتـری مـی دهـم. (…)

بـهـتـریـن درودهـا
پـی. کـروپـوتـکـیـن

آیـا شـمـا امـکـان آشـنـایـی بـا ادبـیـات جـوان بـلـژیـک را داشـتـه ایـد؟ مـن بـه تـازگـی Le Cycle patibulaire( دور زدن یـک جـانـی) از [ جـرجـس] ایـخـود(Eekhoud)[Georges][1927- 1854] را خـوانـدم. بـه نـظـر مـن او از اسـتـعـداد تـو صـیـفـات حـقـیـقـی فـلامـی بـرخـوردار مـی بـاشـد، هـر چـنـد قـسـمـتـی از آخـر کـتـاب بـسـیـار بـد اسـت.


 

نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـِدس
ویـولا. بـرومـلـی. کـنـت، 18 ژوئـن 1898

آقـای بـرانـدس عـزیـز

(…) مـن تـابـسـتـان گـذشـتـه بـا انـجـمـن بـریـتـانـیـایـی بـرای پـیـش رفـتـگـی دانـش(British Association for Advance
ment of Science) سـفـری بـه کـانـادا داشـتـم16*، بـه دنـبـال آن یـک سـفـر کـوتـاه سـخـنـرانـی دربـارۀ آنـارشـیـسـم در ایـالات مـتـحـدۀ آمـریـکـا17*، (…).
(…) خـانـم اسـتـپـنـیـاک رمـان دورۀ زنـدگـی یـک نـیـهـیـلـیـسـت را بـازنـگـری و بـخـشـاً از نـو بـرگـردانـده اسـت، و آخـریـن قـسـمـت نـمـونـۀ غـلـط گـیـری اکـنـون نـزد حـروف چـیـن مـی بـاشـد. بـی تـفـاوت بـه نـقـایـص بـرگـردان، رمـان بـه روسـی بـرای روس هـا بـیـرون مـی آیـد، و آن تـقـریـبـاً بـیـش از انـگـلـیـسـی دارای جـذابـیـت اسـت. در کـتـاب اصـطـلاحـات مـبـهـمـی وجـود دارنـد، کـه یـک روس بـه سـادگـی بـه روسـی مـی فـهـمـد.
مـا فـکـر کـرده ایـم پـیـشـگـفـتـاری نـیـز لازم اسـت، و مـن بـه او[ خـانـم اسـتـپـنـیـاک] تـوصـیـه کـرده ام چـنـد کـلـمـه بـه عـنـوان مـعـرفـی بـه نـویـسـد و بـخـشـی از نـوشـتـۀ شـمـا دربـارۀ رمـان در هـنـایـشـات از لـنـدن را نـیـز در آن بـه گـنـجـانـد. مـن آن را بـه روسـی بـرگـردانـده ام، ولـی چـون کـامـلاً از بـرگـردان مـطـمـئـن نـیـسـتـم، آن را بـه فـرانـسـه بـرای شـمـا مـی فـرسـتـم. لـطـف کـرده بـه بـیـنـیـد آیـا نـوشـتـۀ مـن صـحـیـح اسـت یـا خـیـر؟ مـمـکـن اسـت اشـتـبـاه یـا چـیـزی بـاشـد کـه مـن درسـت نـفـهـمـیـده بـاشـم، (…).
هـم چـنـیـن یـک خـبـر خـوب در رابـطـه بـا مـیـراث ادبـی اسـتـپـنـیـاک. چـنـان کـه شـایـد مـطـلـع بـاشـیـد، او یـک دا سـتـان نـمـایـشـی(درام) از خـود بـر جـای گـذاشـتـه اسـت. یـا صـحـیـح تـر یـک روس چـنـد صـحـنـه نـوشـتـه بـود، و اسـتـپـنـیـاک آن هـا را جـهـت اجـراء مـرتـب و آمـاده سـاخـت. او آن هـا را بـه صـورت یـک داسـتـان نـمـایـشـی در چـهـار پـرده بـه روسـی بـازنـوشـت. خـانـم اسـتـپـنـیـاک ایـن داسـتـان نـمـایـشـی را بـا عـنـوان The New Convert( بـه دیـن تـازه در آمـدۀ دیـگـر) بـه انـگـلـیـسـی بـرگـردانـد، و آن چـهـارده روز پـیـش در لـنـدن بـه شـکـل بـی نـظـیـری اجـراء شـد. غـرض از آن صـرفـاً تـضـمـیـن حـقـوقـش در ایـن جـا و آمـریـکـا، پـیـش از بـه چـاپ رسـیـدنـش بـود. امـا بـازیـگـران – چـاریـنـگـتـون (Charrington)، مــردی بـی نـظـیـر، و ایــرویـنـگِ پـسـر کـه سـه سـال در روسـیـه مـقـیـم بـوده و داسـتـان نـمـایـشـی Pierre le Grand ( پـطـر کـبـیـر) را نـگـاشـتـه اسـت – کـوشـیـدنـد آن را حـتـی الامـکـان بـه خـوبـی اجـراء نـمـایـنـد. آن هـا مـانـنـد سـیـاهـان ده تـا دوازده روز کـار کـردنـد و ” مـوفـقـیـت قـطـعـی” آن را تـضـمـیـن نـمـودنـد. – مـی تـوانـیـد تـصـور کـنـیـد کـه اسـتـپـنـیـاک چـقـدر از تـمـاشـای اجـرای آن مـی تـوانـسـت مـسـرور گـردد. بـازی ایـن داسـتـان نـمـایـشـی آن قـدرهـا نـیـز سـاده نـیـسـت: آن ” مـدافـعـه از جـانـی” بـه ایـن صـورت اسـت، کـه پـدرِ یـک زن نـیـهـیـلـیـسـت قـهـرمـان یـک جـاسـوس پـلـیـس را بـه قـصـد نـجـات دخـتـرش بـه قـتـل مـی رسـانـد – و ایـن مـسـلـمـاً بـاب طـبـع مـنـتـقـدیـن انـگـلـیـسـی نـبـود.18* امـا نـمـایـشـنـامـه، بـا وجـود چـنـد اشـتـبـاه کـوچـک در آن نـاشـی از تـازه کـاری، مـهـیـج و تـکـان دهـنـده( انـدکـی بـیـش از حـد) اسـت و هـمـۀ امـکـانـات بـازی و مـجـذوب سـاخـتـن تـمـاشـاچـیـان را در اخـتـیـار بـازیـگـران قـرار مـی دهـد – آن چـه بـه نـظـر مـن مـهـم اسـت. ایـرویـنـگ در خـلـق یـک شـخـص روسـی بـاورپـذیـر مـوفـق بـوده، هـر چـنـد کـمـی بـیـش از انـدازه تـأثـرانـگـیـز. کـنـت مـنـتـیـروف(ایـگـنـاتـیـف)(Mentiroff(Ignatieff))، بـا بـازی چـاریـنـگـتـون، درخـشـان بـود. نـیـهـیـلـیـسـت – کـاتـیـا(Katya) – بـسـیـار عـالـی؛ مـادر- درخـشـان.
درمـورد شـخـص مـن، خـبـر تـازه ای بـرای شـمـا دارم. در بـوسـتـون یـک دوسـت آمـریـکـایـی تـرتـیـب چـاپ خـود زیـسـت نـامـۀ یـک انـقـلابـی را در The Atlantic Monthly( آتـلانـتـیـک مـاهـیـانـه) داده اسـت. از مـاه سـپـتـامـبـر. مـن هـم اکـنـون فـصـل مـربـوط بـه کـودکـیـم( مـمـلـوکـی: 1842 یـا بـلـکـه 1857- 1850) را فـرسـتـاده ام. آن راجـع بـه زنـدگـی در خـانـواده ای ثـروتـمـنـد در مـسـکـو بـا امـلاک وسـیـع و مـمـلـوکـان، هـم چـنـیـن زنـدگـی در روسـتـا مـی بـاشـد. – مـدرسـه دورۀ 62- 1857 را شـامـل مـی گـردد – شـکـوفـایـی اصـول آزادی( لـیـبـرالـیـسـم)، الـغـاء مـمـلـوکـی، رژیـم مـتـزلـزل آلـکـسـانـدر دوم، آتـش سـوزی بـزرگ در سـان پـتـرزبـورگ، واپـس گـرایـی. سـپـس سـیـبـری[ مـنـظـورش خـدمـت نـظـامـی در آن جـاسـت]، سـان پـتـرزبـورگ[ مـنـظـورش حـبـس در قـلـعـۀ پـتـر پـول در آن جـاسـت]، بـیـن الـمـلـل، نـیـهـیـلـیـسـم و غـیـره.

 

از صـمـیـم قـلـب
پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن


 

نـامـۀ ژرژ بـرانـدِس
بـه پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
کـپـنـهـاگ، 3 ژوئـیـه 98

آقـای کـروپـوتـکـیـن عـزیـز

(…)
روز جـمـعـه دو کـتـاب بـه شـمـا ارسـال نـمـودم، یـکـی بـرگـردانـی( مـتأسـفـانـه کـوتـاه شـده) از دورۀ زنـدگـی یـک نـیـهـیـلـیـسـت[19]، کـه مـشـوق آن مـن بـوده ام، و دیـگـری بـرگـردانـی آلـمـانـی از کـتـابـم Indtryk fra Polen( هـنـایـشـات از لـهـسـتـان). (…) کـتـاب دربـارۀ لـهـسـتـان، اگـر وقـت خـوانـدنـش را داشـتـه بـاشـیـد، شـایـد مـورد عـلاقـۀ شـمـا قـرار گـیـرد.
تـا جـایـی کـه بـه پـیـشـگـفـتـار کـتـاب اسـتـپـنـیـاک مـربـوط مـی شـود، از آن بـه هـر صـورتـی کـه مـایـل بـاشـیـد، مـی تـوانـیـد اسـتـفـاده کـنـیـد، هـر چـه را بـه نـظـرتـان زایـد بـه رسـد، حـذف نـمـایـیـد و هـر چـه را بـه نـظـرتـان مـنـاسـب بـاشـد، بـیـفـزایـیـد. مـن کـامـلاً بـه شـمـا اعـتـمـاد دارم.
مـن مـطـمـئـن هـسـتـم، کـه خـود زیـسـت نـامـه شـمـا بـسـیـار مـهـیـج و جـالـب خـواهـد بـود. زنـدگـی شـمـا بـزرگ و غـنـی اسـت؛ ایـن مـهـم تـریـن نـکـتـه مـی بـاشـد.
(…)

بـهـتـریـن درودهـا، ژرژ بـرانـدِس


 

نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
ویـولا. بـرومـلـی. کـنـت، 17 ژوئـیه 1898

ژرژ بـرانـدس عـزیـز

مـن قـلـبـاً از بـابـت یـک نـیـهـیـلـیـسـت و کـتـاب شـمـا دربـارۀ لـهـسـتـان سـپـاسـگـزارم. مـن فـوراً بـه خـوانـدن آن شـروع کـردم – و چـقـدر عـالـی اسـت! هـر چـه شـمـا دربـارۀ لـهـسـتـان مـی گـویـیـد حـقـیـقـت دارد، و مـن کـه مـی پـنـداشـتـم آن هـا را بـه دانـم، در هـر فـصـل بـا چـیـزهـایـی بـرخـورد مـی کـنـم، کـه بـرایـم تـازگـی دارنـد! چـه کـسـی بـیـن مـا نـگـفـتـه و تـکـرار نـکـرده اسـت، کـه لـهـسـتـانـی هـا فـرانـسـویـان دنـیـای اسـلاو هـسـتـنـد! مـلاحـظـات شـمـا در ایـن مـورد مـنـاسـب و ژرف اسـت. مـن بـا مـطـالـعـۀ کـتـاب شـمـا بـرای نـخـسـتـیـن بـار فـهـمـیـدم، کـه یـک کـتـاب شـنـاس یـک انـسـان شـنـاس اسـت. –
(…)
بـا سـپـاس فـراوان از اجـازۀ شـمـا درمـورد پـیـشـگـفـتـار کـتـاب اسـتـپـنـیـاک. خـانـم اسـتـپـنـیـاک، کـه فـعـلاً نـزد مـا سـکـونـت دارد، بـه شـمـا خـواهـد نـوشـت و اجـازۀ اِعـمـال انـدکـی تـغـیـیـر در قـطـعـه ای را از شـمـاد خـواهــد خـواسـت کـه بـیـش تـر مـربـوط بـه [ آلـکـسـانـدر] سـولـوفـیـف(Soloviev)[Aleksander][20]( کـه در جـریـان سـوء قــصـد وصـف شـده) و
نـیـهـیـلـیـسـت هـای بـازیـگـری غـیـر از خـود اسـتـپـنـیـاک مـی بـاشـد. او حـتـی خـود بـدان انـدیـشـیـده و کـل آن را بـا جـزئـیـات پـیـش بـیـنـی نـمـوده بـود.[21]
(…)

بـهـتـریـن درودهـا
پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن


 

نـامـۀ ژرژ بـرانـدِس
بـه پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
کـپـنـهـاگ، 15 سـپـتـامـبـر 98

پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن عـزیـز

مـن امـروز مـقـالـه ای بـا عـنـوان ” جـانـی واقـعـی” در یـک روزنـامـۀ دانـمـارکـی[22] خـوانـدم، کـه در آن بـه هـر دو مـا حـمـلـه شـده اسـت. عـلـت حـمـلـه بـه مـن سـخـن گـویـی هـمـفـکـرانـه ام از شـمـا مـی بـاشـد – کـه ایـن جـا بـی ربـط اسـت – ولـی حـمـلـه بـه شـمـا بـه صـورت کـامـلاً رذیـلانـه و شـدیـد اسـت، بـه ایـن شـکـل کـه ادعـا شـده شـمـا و تـنـهـا شـمـایـیـد کـه بـا نـظـرات تـان الـهـام بـخـش قـاتـلان کـارنـوت و امـپـراتـریـس اطـریـش و (خـاصـه) کـسـی هـسـتـیـد، کـه راواشـول و وایـلانـت[23] را از طـریـق ” کـلـوب و چـاپـخـانـه تـان” از شـیـمـی مـطـلـع سـاخـتـه ایـد. بـی گـمـان شـمـا نـه ایـن را مـرتکـب شـده ایـد و نـه آن را. ایـن طـور نـیـسـت؟

 

هـنـری

 

دوسـت گـرامـی! ده دقـیـقـه از وقـت تـان را بـه مـن اخـتـصـاص بـه دهـیـد و سـطـوری بـه فـرسـتـیـد تـا مـن بـه تـوانـم انـدیـشـه هـای تـان دربـارۀ قـتـل امـپـراتـریـس و ارتـبـاطـاتـی کـه بـیـن ایـن سـوء قـصـدهـا و نـظـرات شـمـا مـی تـوانـد وجـود داشـتـه بـاشـد، را بـه اطـلاع عـمـوم بـه رسـانـم.

دلـبـسـتـۀ شـمـا، ژرژ بـرانـدس


 

نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
22 سـپـتـامـبـر 1898

ژرژ بـرانـدس عـزیـز

مـن بـه قـدری عـادت کـرده ام در روزنـامـه هـایـی بـا اسـتـعـداد خـاص شـان بـه خـوانـم کـه بـاعـث و مـحـرک هـر عـمـل آشـوبـگـرانـه هـسـتـم، کـه دیـگـر ذره ای اهـمـیـت بـه آن هـا قـائـل نـیـسـتـم. مـن کـامـلاً شـگـفـت زده ام، کـه کـسـی ادعـا نـکـرده لـوچـنـی چـاقـویـش را از لـنـدن گـرفـتـه بـاشـد – سـفـارتـخـانـۀ روسـیـه بـه مـقـالاتـی از ایـن دسـت بـا سـخـاوتـمـنـدی پـرداخـت مـی کـنـد!
وانـگـهـی اکـثـر مـردم تـا حـدی عـادت کـرده انـد بـاور نـمـایـنـد، کـه تـاریـخ سـاخـتـۀ افـراد انـگـشـت شـمـاری اسـت، و جـمـیـع روی دادهـای اجـتـمـاعـی را حـاصـل کُـنـش هـای اشـخـاص واحـدی مـی دانـنـد، کـه سـعـی آمـوخـتـن عـکـس ایـن بـه آن هـا صـرف بـیـهـودۀ وقـت اسـت. کـسـانـی کـه خـود عـروسـک هـای خـیـمـه شـب بـازی هـسـتـنـد، چـگـونـه مـی تـوانـنـد بـشـریـت را چـیـزی جـز عـروسـک هـای خـیـمـه شـب بـازی بـه رقـص درآمـده بـه دسـت چـنـد مـرد بـه بـیـنـنـد؟
مـن نـیـز چـون شـمـا، چـون هـر کـس دیـگـری بـا شـنـیـدن خـبـر ایـن قـربـانـی تـازۀ پـیـکـار اجـتـمـاعـی – مـرگ امـپـرا تـریـس اطـریـش – قـلـبـم فـشـرده شـد. یـک زن مـسـن، زنـی دلـمـرده، حـتـی بـسـیـار زودتـر از آن کـه پـسـرش را از دسـت داده بـود24*، زنـی کـه سـرگـذشـت خـصـوصـیـش حـس تـرحـم دیـگـران را بـرمـی انـگـیـخـت. لااقـل زنـان و کـودکـان نـبـایـد در پـیـکـار وحـشـت نـاکـی کـه مـا در آن درگـیـر هـسـتـیـم، و در پـیـکـارهـای وحـشـت نـاک تـری در آتـیـه قـربـانـی شـونـد.
اگـر ایـثـار زنـدگـی خـویـش در راسـتـای حـمـایـت شـمـاری از قـربـانـیـان، قـربـانـیـانـی کــه مـن طـی سـی سـال پـسـیــن شـاهـد نـابـودی شـان در گـرداگـردم، در خـیـابـان هـا و بـر دارهـا بــوده ام، مـثـمـر ثـمـر مـی بـود، مـن بـدون تـأمـل زنـدگـیـم را ایـثـار مـی نـمـودم. ولـی ایـن بـه خـودی خـود بـسـنـده نـیـسـت. مـهـم واداشـتـن مـردم بـه انـدیـشـیـدن اسـت.

 

لـوچـنـی

بـه گـذاریـد لـوئـیـجـی لـوچـنـی را واکـاوی کـنـیـم. او بـر روی نـیـمـکـتـی در یـک بـلـوار در پـاریـس زایـیـده شـده. هـرگـز روی پـدر و مـادر نـدیـده اسـت. در یـک یـتـیـم خـانـۀ بـچـه هـای ســرراهـی ابـتـداء در پــاریـس، بـعـد در پـارمـا بــار
آمـده. در ده سـالـگـی از آن جـا بـیـرون انـداخـتـه شـده اسـت. بـدون خـویـشـاونـد، بـدون دوسـت بـه حـال خـود رهـا گـشـتـه اسـت. مـن بـا انـدیـشـه بـه حـال و روز ایـن طـفـل و اطـفـال بـسـیـار دیـگـری قـلـبـم بـه درد مـی آیـد. مـا او را در 21 سـا لـگـیـش در یـک سـربـازخـانـه مـی یـابـیـم، جـایـی کـه بـه وی هـنـر کُـشـتـن مـی آمـوزنـد؛ کُـشـتـن بـسـیـاری، بـدون تـرحـم بـه پـدران یـا مـادران، زنـان یـا کـودکـان، بـه مـجـرد گـفـتـه شـدن بـه او کـه بـرای نـجـات مـلـت بـایـد بـه کُـشـد. در چـنـیـن مـواردی بـه او آمـوخـتـه شـده، کـه زنـدگـی انـسـان پـشـیـزی نـمـی ارزد. سـپـس او بـه هـدف آدم کُـشـی بـه آفـریـقـا اعـزام گـردیـده اسـت. – بـعـد گُـمـاشـتـۀ یـک افـسـر سـواره نـظـام شـده – آیـا ایـن جـا او چـیـزی بـه نـا م احـتـرام بـه زن آمـوخـتـه اسـت؟ بـالاخـره او در سـویـس، کـه بـه هـمـراه پـنـاهـنـدگـان ایـتـالـیـایـی پـسـا خـیـزش هـا در اثـر گـرسـنـگـی و قـصـابـی مـردم بـه آن جـا آمـده – چـه چـیـزی آمـوخـتـه اسـت؟ تـقـریـبـاً در هـمـه جـا دهـقـانـان گـرسـنـه را قـتـل عـام مـی کـرده انـد؛ در مـیـلان سـه روز پـیـاپـی بـه روی مـردم شـلـیـک نـمـوده و صـدهـا کـارگـر را کُـشـتـه انـد؛ مـسـلـسـل هـا رگـبـار تـیـر در خـیـابـان هـا شـلـیـک نـمـوده انـد بـی آن کـه کـسـی از خـود پـرسـیـده بـاشـد آیـا کـودکـان از پـای درآمـده، سـوراخ سـوراخ شـده از تـیـرهـا چـه گـنـاهـی در خـیـزش هـا داشـتـه انـد، یـا آن هـمـه اطـفـال بـی سـرپـرسـت شـده چـگـونـه مـی بـایـد زنـدگـی کـنـنـد. و زنـان ثـروتـمـنـد مـیـلانـی بـه سـربـازان گـل هـدیـه کـرده انـد، آن هـا را نـوازش نـمـوده و گـفـتـه انـد: ” مـا را از دسـت ایـن تـودۀ پـسـت فـطـرت نـجـات دهـیـد؛ بـزنـیـد و خـوب نـشـانـه روی کـنـیـد!”
بـرانـدس عـزیـز، تـصـور کـنـیـد کـودکـان مـا یـک چـنـیـن زنـدگـی ای داشـتـه بـاشـنـد، تـحـت هـنـایـشـات مـشـابـه قـرار گـیـرنـد، و بـه مـن بـه گـویـیـد، آن گـاه شـمـا نـیـز اسـتـعـداد احـسـاس کـردن، بـلـی، حـتـی احـسـاس تـرحـم را از دسـت نـخـوا هـیـد داد، و در خـودتـان بـیـداری نـفـرت از ثـروت و ثـروتـمـنـدانـی را کـه هـیـچ گـاه در انـدیـشـۀ نـکـبـتـی نـیـسـتـنـد کـه بـا آن ثـروت انـدوخـتـه مـی شـود، حـس نـخـواهـیـد کـرد؟
اغـلـب مـی گـویـنـد، کـه جـامـعـۀ مـا روی آتـشـفـشـان هـا مـی رقـصـد – ایـن حـقـیـقـت دارد. کـسـی تـصـور آن نـفـرتـی را نـمـی کـنـد کـه در قـلـوب بـیـنـوایـان پُـخـتـه و بـارور مـی شـود. مـن ایـن را مـی شـنـاسـم. تـرسـنـاک اسـت! و عـلاوه بـر ایـن – هـر روز آمـوزه هـای دادگـاه هـا و ارتـش در گـوش هـای آنـان بـوق مـی زنـد، در هـر یـادداشـت روزنـامـه ای مـی خـوانـنـد: ” هـمـۀ حـرف هـا از نـوع دوسـتـی جـهـنـم شـود! احـسـاسـاتـی بـودن و هـمـدردی را کـنـار بـگـذاریـد! اگـر روزی اعـدام صـدهـا مـرد و زن یـک جـا و مـحـو صـدهـاهـزار بـرای نـجـات جـامـعـه و سـرکـوبـی آشـوبـگـران ضـروری بـاشـد – نـبـایـد درنـگ کـرد.”
بـا ایـن احـوال، سـپـس تـعـجـب مـی کـنـنـد، کـه بـیـنـوایـانـی یـافـت مـی شـونـد کـه عـکـس ایـن سـخـنـان را مـی گـویـنـد، ایـن کـه آیـا اگـر کُـشـتـن صـدهـا مـرد و زن در خـیـابـان و قـتـل صـدهـاهـزار نـفـر از بـورژوازی بـرای تـغـیـیـر جـامـعـه ضـروری بـاشـد، چـنـیـن امـری بـایـد انـجـام گـیـرد؟
بـاور بـه نـیـروی سـحـرآمـیـز اعـدام هـا – ایـن نـخـسـتـیـن گـفـتـار در اعـتـقـادنـامـه عـصـر مـاسـت. سـیـاسـتـمـداران، کـشـیـشـان، فـیـلـسـوفـان آن را تـأیـیـد مـی نـمـایـنـد. ولـی انـتـظـار دارنـد بـیـنـوایـان حـسـاً و شـعـوری بـه یـک هـسـتـی نـگـری عـالـی تـری نـایـل گـردنـد. و آن ایـن کـه از بـاور بـه هـمـان گـفـتـار اعـتـقـادی دسـت کـشـنـد، و بـه تـقـلـیـد از لـو چـنـی بـه خـود نـگـویـنـد: ” هـر ثـروتـمـنـدی را بـکُـش؛ ایـن دیـگـران را وامـی دارد بـه بـی عـدالـتـی فـکـر کـنـنـد.” چـنـیـن انـتـظـاری از آن هـا؟ – مـطـمـئـنـاً دور از عـقـل اسـت!
دقـیـقـاً در هـمـان روزهـایـی کـه هـمـه از مـاجـرای امـپـراتـریـس گـفـت و گـو مـی کـردنـد، ایـن جـا در لـنـدن چـهـار امـتـحـان، چـهـار روز پـی در پـی بـرای از خـط بـیـرون انـداخـتـن قـطـار، در نـزدیـکـی نـورث هـامـپـتـون بـه عـمـل آمـد. سـنـگ هـای بـزرگ و الـوار سـنـگـیـن را بـر روی ریـل هـای خـطـوط آهـن مـخـتـلـفـی قـرار دادنـد. اگـر قـطـار تـنـدرو بـا حـداکـثـر سـرعـت بـه قـطـعـات سـنـگ و الـوارهـا روی ریـل هـا اصـابـت مـی کـرد، ایـن وحـشـت نـاک تـر از مـرگ فـقـط یـک نـفـر مـشـخـص مـی بـود: زنـان و بـچـه هـای خُـرد شـده، پـدران کُـشـتـه شـدۀ خـانـواده هـا از طـبـقـۀ کـارگـر. – چـه کـسـانـی مـسـئـولان ایـن کـار بـودنـد؟ یـقـیـنـاً نـه سـوسـیـالـیـسـت هـا و نـه آنـارشـیـسـت هـا؛ بـی شـک آن کـار مـرد تـنـهـایـی بــوده کـه نـکـبـت نـفــرتـی آشـتـی نــاپـذیـــر از کــل جـامـعــه را در قــلــبـش پــرورده بـوده، و بـه خــود گـفـتـه بــوده اسـت: ” الـه بـخـتـی بـکـوب، ایـن آن هـا را مـجـبـور بـه فـکـر کـردن بـه نـکـبـت مـا خـواهـد کـرد.” – ایـن هـا هـسـتـنـد آتـشـفـشـان هـایـی کـه بـر روی شـان رقـصـیـده مـی شـود.
فـرو کـردن یـک چـاقـو در قـلـب زنـی، صـرفـاً بـه گـنـاه آن کـه ایـن قـلـب هـرگـز بـرای انـسـان هـای رنـج دیـده نـتـپـیـده بـاشـد – مـسـلـمـاً وحـشـت نـاک مـی بـاشـد. ولـیـکـن مـادام کـه قـتـل عـامـی در ایـتـالـیـا روی دهـد، مـادام کـه دیـگـر ان را از زنـدگـی انـسـانـی مـتـنـفـر سـازنـد و بـه گـویـنـد، کـه کُـشـتـن در راه چـیـزی کـه فـکـر مـی کـنـنـد بـه صـلاح بـشـر یـت اسـت، اجـازه مـی بـاشـد – قـربـانـیـان تـازه و تـازه تـری خـواهـنـد بـود، و در مـیـان آن هـا هـم چـنـیـن طـرف داران بـیـنـوایـان، آن هـایـی کـه بـه روان شـنـاسـی نـکـبـت مـی انـدیـشـنـد و جـرئـت گـفـتـن آن چـه را کـه مـی خـواهـنـد دارنـد.
ایـن پـاسـخ مـن اسـت، دوسـت عـزیـز. بـه درخـواسـت دوسـتـانـۀ شـمـا آن چـه فـکـر مـی کـردم گـفـتـم. از آن در هـر جـا کـه مـا یـلـیـد اسـتـفـاده کـنـیـد.[25] (…)
در حـال حـاضـر مـن لایـنـقـطـع نـگـارش خـود زیـسـت نـامـه را ادامـه مـی دهـم، کـه اولـیـن فـصـولـش در شـمـارۀ سـپـتـامـبـر آتـلانـتـیـک مـاهـیـانـه تـحـت عـنـوان وحـشـت نـاکـی کـه بـه سـردبـیـر الـهـام شـده: Autobiography of a Revolutionist !!! مـنـتـشـر گـردیـده انـد. مـن تـلـگـرافـاً از او خـواسـتـه ام ایـن عـنـوان را کـه ظـاهـرسـازی جـلـوه مـی کـنـد، بـه Around One’s Life( پـیـرامـون زنـدگـی یـک نـفـر) تـغـیـیـر دهـد.[26]
(…)

مـتـحـد صـادق شـمـا
پـی. کـروپـوتـکـیـن

شـمـا در تـوصـیـۀ تـان بـه خـانـم اسـتـپـنـیـاک درمـورد پـیـوسـت کـردن کـل پـیـشـگـفـتـارتـان حـق داشـتـه ایـد. آن بـسـیـار بـهـتـر اسـت، و بـرگـردانـدنـش یـک خـوشـی حـقـیـقـی بـرای مـن بـوده.


 

نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
کـروکـهـام هـیـل، ادنـبـریـج. کـنـت(Crockham Hill, Edenbridge. Kent)
29 سـپـتـامـبـر 1898

دوسـت عـزیـز

(…)
مـن در نـامـه ام[ مـنـظـور نـامـۀ قـبـلـیـش] ابـتـداء حـکـایـتـی نـوشـتـه بـودم، کـه بـعـد بـرای بـه درازا نـکـشـیـدن نـامـه آن را حـذف کـردم. شـمـا شـایـد قـضـیـۀ یـک دادخـواهـی عـلـیـه روس هـا در پـاریـس را بـه یـاد داشـتـه بـاشـیـد. یـک مـأمـور دولـت روسـیــه، لانــدسـن(Landesen)، در پـاریـس دایــره ای از جـوانـان روس را کــه از ارتـکـاب سـوء قـصـد بـا
بـمـب بـه تـزار سـخـن مـی گـفـتـه انـد، گـرد آورده بـود. آن هـا دسـتـگـیـر شـدنـد – بـه اسـتـثـنـاء لانـدسـن، طـبـیـعـتـاً – و صـدور حـکـم نـزدیـک بـود. روز پـیـشـا مـحـاکـمـه ادارۀ تـلـگـراف دالـژیـل(Dalziel) خـبـری بـه مـطـبـوعـات تـمـام مـمـا لـک فـرسـتـاد، تـقـریـبـاً بـه انـدازۀ یـک سـتـون روزنـامـه، حـاکـی از ایـن کـه دادخـواهـی فـردا آغـاز مـی گـردد، و هـمـه خـواهـنـد دیـد، کـه تـوطـئـه چـیـن مـن بـوده ام. بـمـب هـا سـاخـتـۀ مـن بـوده انـد، و مـن آن هـا را در هـاروو، در یـک انـبـا رک عـقـب آشـپـزخـانـه ام بـه خـبـرنـگـار نـشـان داده و بـه او گـفـتـه ام، کـه ” اگـر کـار بـا بـمـب پـیـش نـرود، آن وقـت مـن بـا تـخـم مـرغ هـای سـمّـی آلـکـسـانـدر سـوم(Aleksander III)[ 94- 1845/ سـلـط. 94- 1881] را مـسـمـوم خـواهـم کـرد.”
و قـس عـلـی هـذا – یـک سـتـون تـمـام. و ایـن نـیـز در لـنـدن کـه پـلـیـس انـگـلـیـس از هـمـه چـیـز آگـاه اسـت! مـسـلـمـاً نـام مـن در جـریـان دادخـواهـی ذکـر نـشـد، مـن هـیـچ یـک از آن جـوانـان را ، حـتـی نـام شـان را نـمـی شـنـاسـم.
تـلـگـراف طـبـیـعـتـاً یـک ” ابـلاغـیـه” از سـفـارتـخـانـۀ روسـیـه بـود. و حـتـم داشـتـه بـاشـیـد، کـه بـه مـبـتـکـریـن آن نـیـز بـه خـوبـی پـاداش داده مـی شـود!
روزنـامـه هـای عـمـده از چـاپ تـلـگـراف خـودداری نـمـودنـد – شـایـد از بـیـم مـتـهـم شـدن بـه اهـانـت – ولـی اکـثـر روزنـامـه هـای ایـالـتـی تـوأمـاً New York Herald( نـیـویـورک هـرالـد) در پـاریـس و لـنـدن بـه چـاپ تـمـام آن پـرداخـتـنـد.
خـانـمـی کـه چـنـد روز بـعـد بـه هـاروو آمـد، بـه مـا گـفـت: ” مـردی( یـک سـردبـیـر) بـه مـن گـفـت: ” شـمـا بـا رفـتـن بـه هـاروو چـقـدر شـجـاعـت بـه خـرج مـی دهـیـد. اگـر بـمـب هـا مـنـفـجـر بـه شـونـد آن وقـت چـه؟”
ایـن، دوسـت عـزیـز، آن چـه را شـمـا یـک روز بـه مـن دربـارۀ حـمـاقـت انـسـان نـوشـتـیـد، تـأیـیـد مـی کـنـد.[27]
(…)

دلـبـسـتـۀ شـمـا
پـی. کـروپـوتـکـیـن


 

نـامـۀ ژرژ بـرانـدِس
بـه پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
کـپـنـهـاگ، 4 اکـتـبـر 98

دوسـت عـزیـز

(…) مـن بـرای شـمـا چـهـار کـتـاب ارسـال داشـتـم: 1) Ungdomsvers( شـعـر جـوانـی)، 2) Julius Lange( یـو لـیـوس لانـگـه)، 3) Hovedstrømninger( جـریـانـات اصـلـی[ در ادبـیّـات][28]،4) و Henrik Ibsen( هـنـریـک ایـبـسـن)[29]، هـمـه مـتـعـلـق بـه 1898. اگـر شـمـا بـه ایـن هـا چـنـد صـد مـقـالـۀ بـلـنـدی را کـه نـوشـتـه ام و نـیـمـی از سـال را نـیـز در سـفـر بـوده ام، بـیـفـزایـیـد، مـی تـوانـیـد حـدس بـه زنـیـد وقـت مـن چـگـونـه مـی گـذرد.
شـعـر کـوتـاه “Livsregel”( قـاعـدۀ زنـدگـی) را بـه خـوانـیـد. تـنـهـا چـیـزی کـه در آن مـمـکـن اسـت بـاب طـبـع شـمـا نـبـاشـد، واژۀ ” حـکـمـفـرمـا بـاش” اسـت. شـعـر “Den engelske Have i München”( بـاغ انـگـلـیـسـی در مـونـیـخ) نـمـا یـشـگـر شـخـص مـن اسـت، آن گـونـه کـه در سـال هـای پـیـکـار سـخـتـم بـوده ام. ایـن اشـعـار بـا اقـبـال زیـادی در ایـن جـا روبـه رو گـشـتـه انـد، حـتـی در مـیـان مـخـالـفـیـن مـن. هـم چـنـیـن کـتـاب دربـارۀ یـولـیـوس لانـگـه[30] مـوفـقـیـت بـزرگـی کـسـب کـرده اسـت. امـیـدوارم شـمـا آن را بـه خـوانـیـد.
لـطـفـاً فـرامـوش تـان نـشـود خـود زیـسـت نـامـه را کـه بـه تـدریـج انـتـشـار مـی یـابـد، بـرای مـن ارسـال داریـد.
(…)

دلـبـسـتـۀ شـمـا
ژرژ بـرانـدس


 

نـامـۀ ژرژ بـرانـدِس
بـه پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
کـپـنـهـاگ، 28 دسـامـبـر 98

دوسـت عـزیـز

مـن از دریـافـت سـه شـمـارۀ آتـلانـتـیـک مـاهـیـانـه خـوشـحـال گـردیـدم. خـود زیـسـت نـامـۀ شـمـا خـیـلـی جـالـب اسـت. جـمـیـع اشـخـاص مـوصـوف بـا قـوت کـم نـظـیـر طـراحـی شـده انـد، و شـمـا تـوانـسـتـه ایـد راه مـیـان بـیـش از حـد و کـم تـر
از حـد را بـیـابـیـد. صـحـنـه هـای بـرجـسـتـه ای وجـود دارنـد از قـبـیـل آن کـه شـمـا نـزدیـک تـزار هـسـتـیـد، و صـحـنـه هـای جـذابـی چـون هـمـراه بـودن شـمـا بـا گـارد افـسـران.
(…)

بـهـتـریـن درودهـا
ژرژ بـرانـدس


 

نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
ویـولا. بـرومـلـی. کـنـت، 30 دسـامـبـر 1898

دوسـت عـزیـز، بـسـیـار خـوب مـن

(…) هـزار سـپـاس بـه خـاطـر Polska( پُـلـسـکـا). مـن کـتـاب را از بـرگـردان آلـمـانـی آن کـه شـمـا بـهـار گـذشـتـه ارسـال نـمـوده ایـد، مـی شـنـاسـم. مـن حـتـی نـامـۀ درازی جـایـی دارم، کـه در آن بـه شـمـا نـوشـتـه ام کـتـاب تـان چـه هـنـا یـش ژرفـی در مـن داشـتـه، و مـن تـا چـه حـد از خـوانـدن و بـازخـوانـدن بـعـضـی صـفـحـات آن لـذت بـرده ام. مـن حـتـی نـامـه ای بـه یـک انـتـشـارات در آمـریـکـا بـا مـدیـری مـعـتـبـر و عـادل بـه مـنـظـور تـرغـیـب او بـه نـشـر آن نـوشـتـه ام.
مـن لـهـسـتـانـی هـا را مـی شـنـاسـم، و دوسـتـان لـهـسـتـانـی زیـادی دارم. در هـر حـال مـن بـر ایـن بـاور بـودم کـه آن هـا را بـه خـوبـی بـه شـنـاسـم، ولـی ضـمـن خـوانـدن کـتـاب شـمـا تـوصـیـفـاتـی آن چـنـان عـالـی و دقـیـق دیـدم، کـه پـی بـردم مـن آن هـا را آن گـونـه کـه در واقـع مـی بـایـد، نـمـی شـنـاخـتـه ام – در هـر صـورت نـه بـه ژرفـی شـمـا.
صـفـحـات چـنـان زیـبـایـی هـسـتـنـد کـه مـن بـه نـقـطـه ای رسـیـده ام کـه بـه کـتـاب شـمـا عـشـق بـه ورزم، و حـقـیـقـت را بــه گـویـم، کـتـب کـم شـمـاری یـافـت مـی شـونـد کـه مـن مـی تـوانـم ایـن را دربـارۀ شـان بـه گـویـم – هـرتـسـن، Morale ( روحـیّـه)(1879) از [ ژان] مـاری گـویـا(Guyau)[Jean – Marie][88- 1854][، فـیـلـسـوف و شـاعـر]، تـورگـنـیـف … و شـمـا.
(…)
مـن مـطـالـب زیـادی دربـارۀ لـهـسـتـان بـرای شـمـا نـوشـتـه ام، ولـی بـی آن کـه بـه اتـمـام شـان بـه رسـانـم، زیـرا مـایـل بـه گـفـتـن نـکـاتـی در خـصـوص سـوسـیـالـیـسـت هـای لـهـسـتـانـی بـودم، ولـی قـادر بـه چـیـدمـان انـدیـشـه هـایـم نـبـودم. مـن صـحـت انـتـقـاد شـمـا را پـذیـرفـتـم[31] ، امـا مـایـل بـه آوردن سـخـنـی در دفـاع از آن هـا نـیـز بـودم. مـن مـیـل داشـتـم بـه شـمـا بـه گـویـم، چـگـونـه نـبـودِ سـوسـیـالـیـسـم انـقـلاب در 1863 را بـا نـاکـامـی روبـه رو سـاخـت – ولـی ایـن مـی تـوانـسـت در نـامـه ام بـه درازا بـه کـشـد! خـصـوصـاً یـک نـکـتـه مـی تـوانـد بـرای شـمـا جـالـب بـاشـد. اکـنـون مـا دارای یـک جـنـبـش کـارگـری جـدّی – حـتـی بـسـیـار نـهـادیـنـه شـده – در روسـیـه مـی بـاشـیـم، و آن از لـهـسـتـان مـی آیـد! آن هـا بـا آمـوزش یـافـتـگـی شـان بـرای حـرکـت در زمـیـن غـیـرقـانـونـی و بـا فـرهـنـگ نـسـبـتـاً بـالای کـارگـران لـهـسـتـانـی در راه هـسـتـنـد. جـنـبـش از ورشـو و لـودز شـهـرهـایـی در لـیـتـوانـی را از طـریـق لـهـسـتـانـیـان بـه پـشـتـیـبـانـی از خـود بـر انـگـیـخـته اسـت؛ پـس از آن از طـریـق کـارگـران یـهـودی. و از آن جـا جـنـبـش بـه دنـبـال رشـد بـزرگ در لـیـتـوانـی، بـه روسـیـه دامـن گـسـتـرانـده اسـت. تـاریـخ از نـظـر تـعـیـیـن سـلـسـلـه مـراتـب تـمـدن هـا بـی تـرحـم اسـت. شـمـا اطـلاع دار یـد، کـه اشـرافـیـت لـیـتـوانـی تـنـهـا طـبـقـه ای بـود، کـه در 1854 مـصـمـم بـه الـغـاء مـمـلـوکـی گـردیـد، اشـرافـیـت در رو سـیـه( مـجـمـع قـانـون گـذاری مـرکـب از اشـرافـیـت بـود) بـا ایـن امـر مـخـالــت مـی نـمـود. مـن تـوجـه داشـتـم، کـه هـمـۀ آن چـه شـمـا مـی گـفـتـیـد، درسـت بـود، ولـی مـن فـقـط مـایـل بـه گـفـتـن چـنـد کـلـمـه بـه نـفـع سـوسـیـالـیـسـت هـای لـهـسـتـانـی بـودم. یـک مـلـت شـایـسـتـه! و حـزن عـمـیـق شـمـا ضـمـن سـخـن گـویـی از آن زیـبـاسـت.
(…)
هـزار بـار از واژه هـای تـشـویـق آمـیـزتـان در خـصـوص خـود زیـسـت نـامـه سـپـاسـگـزارم. وقـتـی آن هـا از سـوی شـمـا مـی آیـنـد، بـرای مـن عـزیـز هـسـتـنـد. کـودکـی آسـان تـریـن بـخـش بـرای نـوشـتـن اسـت. مـشـکـل تـوانـایـی تـوصـیـف روان شـنـاخـتی بـسـیـار پـیـچـیـده در بـخـش هـایـی اسـت کـه بـایـد دربـارۀ خـود روایـت نـمـایـم و آن هـا را بـا روی دادهـایـی
مـرتـبـط نـمـایـم، کـه یـک انـسـان بـا آن هـا روبـه رو مـی گـردد، و فـعـالانـه در آن هـا شـرکـت مـی کـنـد.
(…)

از صـمـیـم قـلـب
پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن

 

صـفـحـه ای از نـامـۀ مـورخ 30 دسـامـبـر 1898
کـروپـوتـکـیـن بـه بـرانـدِس

 


 

نـامـۀ ژرژ بـرانـدِس
بـه پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
کـپـنـهـاگ، 22 مـارس 99

بـهـتـریـن دوسـت

مـن امـروز شـشـمـیـن قـسـمـت خـود زیـسـت نـامـۀ شـمـا را دریـافـت داشـتـم، و بـلافـاصـلـه بـا لـذت بـسـیـار خـوانـدم. چـقـدر زیـبـا و ژرف اسـت آن چـه شـمـا دربـارۀ سـعـادتـی مـی گـویـیـد کـه آدمـی بـا نـیـل بـه نـتـیـجـۀ کـلـی حـقـیـقـی احـسـاس مـی نـمـایـد، و زیـبـاتـر و ژرف تـر آن چـه دربـارۀ مـردم بـیـنـوای فـنـلانـد و شـرائـط اخـتـنـاق آمـیـزشـان مـی نـویـسـیـد.
(…)
مـن مـقـالـه ای دربـارۀ هـمـوطـنـان اسـلـسـویـگـی رانـده شـدۀ بـیـچـاره ام نـوشـتـه ام و بـا آن آلـمـان را عـصـبـانـی کـر ده ام.32* مـن ایـن کـار را بـه ارادۀ خـود انـجـام نـداده ام. اعـضـای دانـمـارکـی رایـشـتـاگ(Reichstag) و دو سـازمـان دا نـشـجـویـی دانـمـارکـی( رادیـکـال و مـحـافـظـه کـار) بـه مـن بـه عـنـوان مـعـروف تـریـن دانـمـارکـی در اروپـا رجـوع نـمـود نـد تـا مـطـلـبـی [ در ایـن خـصـوص] بـرای شـان بـه نـویـسـم.
بـه چـاپ رسـانـیـدن آن در آلـمـان غـیـرمـمـکـن بـود. روزنـامـه هـا و نـشـریـات بـه اصـطـلاح رادیـکـال نـگـران از دسـت دادن مـشـتـرکـیـن هـسـتـنـد، بـا وجـود ایـن کـه مـرا از تـوافـق کـامـل شـان مـطـمـئـن مـی سـازنـد. مـقـالـه بـه فـرانـسـه در 1 آوریـل در Revue de Paris( مـجـلّـه انـتـقـادی پـاریـس) درج خـواهـد شـد. هـم چـنـیـن مـقـالـه ام را بـه انـگـلـیـسـی روان بـه یـک نـاشـر انـگـلـیـسـی، کـارل اسـنـایـدر(Carl Snyder)، کـه فـروتـنـانـه از مـن درخـواسـت یـک رسـالـه نـمـوده بـود، و تـصـمـیـم داشـت بـه صـورت جـزوه انـتـشـارش دهـد، فـرسـتـادم. آقـای اسـنـایـدر کـه در حـقـیـقـت رسـالـه ای در مـوضـوعـات خـالـصـاً ادبـی را بـرتـری مـی دهـد، هـنـوز پـاسـخ چـاپ یـا عـدم چـاپ آن را نـداده اسـت.
بـه هـر حـال، مـن بـه او نـوشـتـه و خـواهـش کـرده ام – در صـورت عـدم تـمـایـل بـه چـاپ دسـتـنـویـس – آن را بـه شـمـا ارسـال دارد.
در ایـن صـورت خـواهـشـمـنـدم آن را در یـکـی از نـشـریـاتـی بـه چـاپ بـه رسـانـیـد، کـه در آن هـا مـی نـویـسـیـد، Fort nightly ( هـر دو هـفـتـه یـک بـار)، Contemporary( مـعـاصـر) یـا آتـلانـتـیـک.
(…) آوتـیـس نـظـربـک کـتـاب عـالـیـش[33] را بـه مـن ارسـال داشـتـه اسـت، مـن نـیـمـی از آن را خـوانـده ام ولـی کـمـی ضـعـیـف هـسـتـم[ بـه سـبـب بـیـمـاری].

 

از صـمـیـم قـلـب
ژرژ بـرانـدس


 

نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
ویـولا. بـرومـلـی. کـنـت، 23 مـارس 1899

دوسـت عـزیـز

امــروز صـبـح از اسـنـایــدر مـقـالــۀ درخـشـان شـمـا “Denmark and Germany”( دانـمـارک و آلـمـان) بــه دسـت مـن
رسـیـد. او بـه هـمـراه ارسـال آن نـوشـتـه اسـت، کـه مـقـالـه جـهـت چـاپ در هـر دو هـفـتـه یـک بـار و مـجـلّـه یـا در نـشـر یـۀ دیـگـری پـذیـرفـتـه شـده اسـت.
از آن جـا کـه مـن بـا سـردبـیـر هـر دو هـفـتـه یـک بـار آشـنـا نـیـسـتـم، ولـی بـا آقـای نـولـس(Knowles)، سـردبـیـر سـدۀ نـوزدهـم، بـه خـوبـی آشـنـایـی دارم، مـقـالـۀ شـمـا را بـا چـنـد کـلـمـه ای دربـارۀ ارزش هـر سـطـری کـه از زیـر قـلـم شـمـا درمـی آیـد، بـه او ارسـال مـی دارم، و خـواهـش مـی کـنـم آنـاً جـواب دهـد. مـن فـقـط نـگـران ایـن هـسـتـم، کـه نـکـنـد نـولـس مـثـل هـمـه( تـوأمـاً خـود مـن) ایـن اوقـات در لـنـدن در اثـر انـفـلـوانـزا بـسـتـری شـده بـاشـد.
(…)

دلـبـسـتـۀ شـمـا
پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن


 

نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
ویـولا. بـرومـلـی. کـنـت، 25 مـارس 1899

بـهـتـریـن دوسـت

(…)
هـمـزمـان بـا ایـن کـه دیـروز بـه شـمـا نـوشـتـم، مـقـالـۀ تـان را بـه آقـای نـولـس در سـدۀ نـوزدهـم ارسـال داشـتـم. نـام ایـن نـشـریـه بـرده نـمـی شـود، و مـن از خـود مـی پـرسـم مـبـادا بـا ارسـال آن بـه نـولـس خـبـط کـرده بـاشـم. او تـنـهـا سـر دبـیـری اسـت کـه مـن شـخـصـاً مـی شـنـاسـم. امـا یـک مـشـکـل وجـود دارد. اگـر نـولـس پـی بـه بـرد، کـه مـقـالـه هـمـزمـان بـه فـرانـسـه نـیـز درمـی آیـد، مـمـکـن اسـت( آن چـه کـه ضـمـنـاً یـک حـدس سـاده اسـت) سـر و صـدا راه بـیـنـدازد.
در هـر حـال مـن پـاسـخ او را بـلافـاصـلـه پـسـا دریـافـت( از او خـواهـش پـاسـخ سـریـع کـرده ام) ارسـال خـواهـم داشـت. امـیـدوارم مـقـالـه را بـه پـذیـرد – عـالـی اسـت؛ سـرتـاسـرش تـازگـی دارد و بـه خـوبـی نـوشـتـه شـده اسـت.
(…)

دسـت شـمـا را بـه مـحـکـمـی و حـرارت مـی فـشـارم، دوسـت خـوب عـزیـز
پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن


 

نـامـۀ ژرژ بـرانـدِس
بـه پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
کـپـنـهـاگ، 27 مـارس 99

بـهـتـریـن دوسـت

صـبـح امـروز دو نـامـه یـک جـا از سـوی شـمـا دریـافـت داشـتـم. بـی نـهـایـت سـپـاسـگـزارم. شـمـا مـخـتـاریـد هـر نـشـریـه ای را کـه بـه نـظـرتـان بـهـتـر مـی رسـد بـرگـزیـنـیـد. مـن هـیـچ کـدام را نـمـی شـنـاسـم. هـرگـز یـک نـشـریـۀ انـگـلـیـسـی نـمـی بـیـنـم، نـه حـتـی ایـن Aftonbladet( روزنـامـه عـصـر) سـوئـدی، کـه نـام بـرده ایـد. امـا مـن بـسـیـار عـلا قـمـنـدم آن در انـگـلـسـتـان چـاپ شـود. و ایـن شـایـد سـبـب گـردد کـه آن در فـرانـسـه نـیـز مـنـتـشـر شـود. در هـر حـال نـگـفـتـن ایـن بـهـتـرسـت.

بـهـتـریـن درودهـا بـه خـانـم هـا


 

نـامـۀ ژرژ بـرانـدِس
بـه پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
کـپـنـهـاگ، 28 مـارس 99

دوسـت عـزیـز

(…) مـن بـایـد چـنـد سـطـری بـه مـنـظـور سـپـاسـگـزاری از شـمـا بـه خـاطـر قـسـمـت دیـگـری از خـود زیـسـت نـامـه بـه نـویـسـم. بـاور کـنـیـد شـمـا نـمـی تـوانـیـد خـوانـنـده ای دقـیـق تـر و – پُـرخـوان تـر – از مـن داشـتـه بـاشـیـد. مـن شـروع بـه شـنـاخـت شـمـا کـرده ام، و از ایـن لـحـاظ مـسـرورم، و در ایـن شـنـاخـت بُـرد بـیـش تـر بـا شـمـاسـت. کـسـی نـمـی تـوانـد بـه فـروتـنـی شـمـا در ایـن کـتـاب یـافـت شـود، ولـی در شـخـصـیـت شـمـا چـنـان بـزرگـی ای وجـود دارد، کـه خـوانـدن را سـودمـنـد و افـق آدمـی را گـسـتـرده تـر مـی سـازد. آن چـه بـیـش تـریـن هـنـایـش را در مـن نـمـوده، ایـنـسـت، کـه شـمـا هـمـزمـان یـک دانـشـمـنـد نـظـرمـنـد در سـطـح عـالـی و یـک کُـنـشـگـر درخـشـان، پـی گـرد و مـردی هـسـتـیـد کـه مـردم عـا دی بـی فـرهـنـگ را درک مـی کـنـیـد. ایـن چـنـد جـانـبـگـی بـرای مـن بـه هـمـان انـدازه شـادی بـخـش اسـت کـه زیـبـا.
شـمـا یـک زنـدگـی بـی نـظـیـر داشـتـه ایـد. زنـدگـی مـن، هـر انـدازه نـیـز مؤثـر بـوده بـاشـد، در مـقـایـسـه بـی اهـمـیـت بـه نـظـرم مـی رسـد، اولاً شـمـا بـیـش از مـن دنـیـا دیـده هـسـتـیـد. شـمـا در کـشـور بـزرگـی زاده شـده ایـد، مـن در کـشـوری کـوچـک. شـمـا از لـحـظـۀ تـولـد عـالـی رتـبـه بـوده ایـد، مـن نـه.
در قـسـمـت پـسـیـن، کـه بـرون نـگـری را بـسـیـار گـسـتـرش مـی بـخـشـد، شـایـد شـمـا انـدکـی کـم تـر از خـود و بـیـش تـر از روسـتـا و وضـعـیـت عـمـومـی سـخـن مـی گـویـیـد. مـن مـایـل بـه یـک تـصـویـر روان شـنـاخـتـی بـا نـفـوذتـری از شـمـا بـودم. مـن کـه نـدرتـاً کـسـی را مـی سـتـایـم، شـمـا را صـادقـانـه سـتـایـش مـی کـنـم، (…).

از شـمـا سـپـاسـگـزارم و قـلـبـاً دوسـتـدارتـان هـسـتـم
ژ. بـرانـدس


 

نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
کـروکـهـام هـیـل، ادنـبـریـج. کـنـت
20 آوریـل 1899

بـهـتـریـن دوسـت

ایـن نـامـه ای اسـت کـه مـن امـروز صـبـح از طـرف نـولـس دریـافـت داشـتـه ام. مـسـلـمـاً حـقـیـقـت دارد، کـه او مـقـالـه سـه تـا چـهـار بـرابـر بـیـش از نـیـازش بـرای نـشـریـۀ خـود دریـافـت مـی دارد، ولـی در ایـن مـورد[ مـنـظـور مـقـالـۀ ارسـال شـدۀ بـرانـدس بـه او] قـطـعـاً مـانـع دیـگـری اسـت. شـایـد نـزدیـکـی بـه آلـمـان – بـسـیـار مـحـتـمـل اسـت – یـا انـتـقـاد از دو لـت دانـمـارک در قـسـمـت اول مـقـالـه. از آن جـا کـه مـلـکـۀ انـگـلـیـس مـنـظـمـاً سـدۀ نـوزدهـم را مـی خـوانـد – پـس … مـن قـبـلاً ایـن گـونـه مـشـکـل را در رابـطـه بـا نـیـکـلای دوم(Nikolaj II)[مـقـتـ. 1918- 1868/ سـلـطـ. 1917- 1894] و مـقـالـه ای دربـارۀ روسـیـه، کـه کـامـلاً مـعـصـوم بـوده، داشـتـه ام.
مـن مـی خـواهـم مـقـالـۀ شـمـا را بـه پـرسـی دابـلـوی. بـانـتـیـنـگ(Percy W. Bunting)، سـردبـیـر مـجـلـه انـتـقـادی مـعـاصـر، بـه فـرسـتـم، ولـی بـدون امـیـد چـنـدانـی. بـانـتـیـنـگ مـسـیـحـی تـنـدرو اسـت، بـنـابـرایـن … فـقـط هـر دو هـفـتـه یـک بـار، سـیـاسـی تـریـن ایـن نـشـریـات، بـاقـی مـی مـانـد، امـا چـون نـام شـمـا در بـیـن اسـت، مـن مـی تـرسـم هـمـه چـیـز را بـا مـداخـلـه ام خـراب کـنـم. نـمـی تـوانـیـد تـصـور کـنـیـد کـه مـرا ایـن جـا در انـگـلـسـتـان تـا چـه حـد تـحـریـم مـی نـمـا یـنـد. فـکـر نـکـنـیـد ایـن چـیـزی اسـت کـه مـن فـقـط خـیـال مـی کـنـم. ایـن حـقـیـقـت اسـت، هـیـچ جـیـز دیـگـری غـیـر از صـرف واقـعـیـت نـیـسـت. بـه عـنـوان مـثـال کـتـاب تـازۀ مـن، Fields, Factories and Workshops: Or Industry Combin ed with Agriculture and Brain Work with Manual Work( کـشـت زارهـا، کـارخـانـه هـا و کـارگـاه هـا: یـا صـنـعـت پـیـوسـتـه بـا کـشـاورزی و کـار مـغـزی بـا کـار دسـتی)، را درنـظـر بـه گـیـریـد. [ بـا وجـود ایـن کـه] Times( تـایـمـز) مـعـرفـی آن را بـا ایـن واژه هـا مـی آغـازد: ” پـی.ک. بـه مـنـتـهـا درجـه خـوب مـی نـویـسـد؛ Daily News( خـبـر روزانـه) تـصـمـیـم مـی گـیـرد دو مـاه پـسـا انـتـشـار یـافـتـن کـتـاب و اطـمـیـنـان از نـبـودن چـیـزی سـوسـیـالـیـسـتـی در آن مـعـرفـیـش نـمـایـد …؛ Daily Chronicle( شـرح وقـایـع روزانـه)( روزنـامـۀ سـوسـیـالـیـسـتـی) یـک مـعـرفـی تـمـجـیـدآمـیـز مـی نـو یـسـد … و، مـودی(Mudie)، کـتـاب فــروشـی بــزرگـی کـه کــامـیـابـی یــا نــاکـامـی کـتـاب هــا در انـگــلـسـتـان بــسـتـه بـه [ نـظـر] آنـسـت، حـتـی از پـذیـرفـتـن یـک نـسـخـه نـیـز خـودداری مـی کـنـد. یـک دوسـت روس مـی رود و بـا صـدای بـلـنـد مـی خـواهـد کـه آن هـا نـسـخـه ای فـراهـم کـنـنـد. – [ جـواب داده مـی شـود:] ” مـا ایـن کـتـاب را بـه کـسـی نـشـان نـمـی دهـیـم!”
بـنـابـرایـن مـن نـمـی دانـم در صـورت لـزوم بـهـتـر نـخـواهـد بـود کـسـی غـیـر از مـن مـقـالـه را بـه هـر دو هـفـتـه یـک بـار پـیـشـنـهـاد نـمـایـد.
در خـصـوص آتـلانـتـیـک، مـن تـا کـنـون در رابـطـه بـا [ ارسـال] دو مـقـالـه [ بـه آن] نـاکـام بـوده ام – یـکـی دربـارۀ الـی رکـلـوس(Elie Reclus)[ 1904- 1827][ انـسـان شـنـاس] و دیـگـری، مـقـالـۀ فـریـبـنـده، عـالـی دوشـیـزه گـارنـت، دخـتـر دکـتـر گـارنـت در ” مـوزۀ بـریـتـانـیـا “(British Museum) – دربـارۀ هـنـایـشـات او از روسـیـه در جـریـان تـظـاهـر ات بـه مـنـاسـبـت ” خـودکُـشـی” [ مـاریـا ] وتـروفـا(Vetrova)[Maria]34*. و وانـگـهـی چـاپ آن[ مـقـالـۀ بـرانـدس ] در آمـریـکـا بـا واپـس انـدازی زیـاد تـوأم خـواهـد گـردیـد. مـحـل مـنـاسـب چـاپ آن لـنـدن اسـت.
(…) از طـرف هـمـه مـان بـه شـمـا درودهـای فـراوان مـی فـرسـتـم.

پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
(…)


 

نـامـۀ ژرژ بـرانـدِس
بـه پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
کـپـنـهـاگ، 1 مـه 99

کـروپـوتـکـیـن عـزیـز مـن

(…)
مـن هـفـتـمـیـن قـسـمـت خـود زیـسـت نـامـۀ شـمـا را دریـافـت کـرده ام، و بـا کـنـجـکـاوی تـکـامـلِ یـا بـه گـفـتـۀ انـگـلـیـسـیـان اولـوسـیـونِ( تـکـامـل تـدریـجـی) روحـیـۀ شـمـا را دنـبـال مـی کـنـم. ولـی شـمـا ایـن بـار تـکـۀ بـسـیـار کـوچـکـی عـرضـه داشـتـه ایـد.
(…)
در ایـن جـا یک چـاپ عـامـه پـسـنـد از نـوشـتـارهای مـن بـه یـک چـهـارم بـهـاء واقـعـی در حـال انـتـشـار اسـت. 5000 مـشـتـرک، از آن هـا 4000 در دانـمـارک، 1000 در نـروژ، سـوئـد و فـنـلانـد. آن در 6000 نـسـخـه بـه چـاپ مـی رسـد. مـن در دانـمـارک مـحـبـوب شـده ام.
مـطـالـب کـوتـاهـی دربـارۀ لـهـسـتـان نـوشـتـه ام، کـه تـا چـنـد روز آیـنـده مـنـتـشـر خـواهـنـد شـد.
(…)
عـجـیـب اسـت، دوسـت عـزیـز! مـا بـا یـکـدیـگـر در فـاصـلـه مـتـحـد گـشـتـه ایـم، تـنـهـا دو بـار مـلاقـات کـرده ایـم[ بـه اضـافـۀ دو بـار دیـگـر در آیـنـده]، و هـنـوز آن انـدازه کـه بـایـد یـکـدیـگـر را نـمـی شـنـاسـیـم. مـطـالـعـات مـا، گـرایـشـات مـا، شـخـصـیـت مـا بـه طـور کـامـل مـتـفـاوت انـد( مـی دانـم، کـه شـمـا – و ایـن را از یـاد نـمـی بـرم – بـسـیـار بـا اسـتـعـدادتـر از مـن هـسـتـیـد). عـلـی رغـم ایـن، اسـاس اتـحـاد مـا عـشـق بـه آزادی، بـه نـیـکـی، بـه بـشـریـت اسـت[ تـکـیـۀ ت.آ.]. یـا بـه صـورت دیـگـری بـه گـویـیـم: انـدیـشـه هـا، نـظـرات بـرچـسـب هـای روی شـیـشـه هـسـتـنـد، نـه شـراب درون شـیـشـه. زیـرا شـراب مـا از انـگـور یـکـسـان اسـت. فـقـط ازآنِ شـمـا در قـصـر در شـیـشـه پُـر شـده اسـت.
(…)

دلـبـسـتـۀ شـمـا
ژرژ بـرانـدس

نـامـۀ پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن
بـه ژرژ بـرانـدِس
کـروکـهـام هـیـل، ادنـبـریـج. کـنـت
5 مـه 1899

دوسـت خـوب

فـقـط چـنـد سـطـر. مـقـالـه به دسـت مـن رسـیـد و بـرای ضـایـع نـشـدن وقـت پـسـا خـوانـدن نـمـونـۀ غـلـط گـیـری، آن را بـه چـاپـخـانـه فـرسـتـادم.
ولـی مـن مـطـمـئـن نـیـسـتـم، کـه اسـامـی دانـمـارکـی در دسـتـنـویـس را بـه درسـتـی خـوانـده بـاشـم. مـن نـمـونـۀ غـلـط گـیـری دوم را بـه هـمـراه تـصـمـیـمـات خـود شـمـا ارسـال مـی کـنـم؛ مـخـصـوصـاً صـفـحـات 6، 8، 9 را بـه خـوانـیـد، و آن را مـسـتـقـیـمـاً بـه چـاپـخـانـه( بـه آقـای کـانـتـون(Canton))، کـه نـشـانـی شـان روی نـمـونـۀ غـلـط گـیـری اسـت) بـه فـر سـتـیـد. امـیـدوارم وقـت بـرای درج تـصـمـیـمـات اِعـمـال شـدۀ شـمـا وجـود داشـتـه بـاشـد.
مـن بـسـیـار از انـتـشـار یـافـتـن مـقـالـه بـه انـگـلـیـسـی خـوشـحـالـم. واقـعـاً جـالـب اسـت.

بـهـتـریـن درودهـای مـا بـه هـمـۀ شـمـا
پـی. کـروپـوتـکـیـن

یـک دوسـت عـالـی ایـتـالـیـایـی، مـالاتـسـتـا[35]، اکـنـون بـا نـقـض تـوقـیـف خـانـگـی(domicilio coatto) از جـزیـرۀ لا مـپـدوزا گـریـخـتـه اسـت.

 


یـادداشـت هـا
_____________________
یـادداشـت هـایـی کـه شـمـاره هــای شـان در داخـل [ ] قـرار داده شـده انـد، افــزودۀ بــرگــردانـنـدۀ نــامـه هــا بـه فـارسـیمـی بـاشـنـد. یـادداشـت هـایـی کــه جـلــو شـمـاره هـای شـان عـلامـت * گــذاشـتــه شـده، از کـروگـر هـسـتـنـد.
_____________________

[1] بـرای اسـتـپـنـیـاک نـک: پـیـشـگـفـتـار بـر ” نـامـه نـگـاری هـای ژرژ بـرانـدِس و پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن“، در تـارنـمـای عـصـر آنـارشـیـسـم، اکـتـبـر 2021. اسـتـپـنـیـاک بـرانـدس را ” بـزرگ تـریـن مـنـتـقـد مـعـاصـر” بـه شـمـار مـی آورد. پـسـا درگـذشـت اسـتـپـنـیـاک هـمـسـر او فـانـی (Fanny) و بـرانـدس تـا 1912 بـا یـکـدیـگـر نـامـه نـگـاری داشـتـه انـد. رونـوشـت مـاشـیـن شـدۀ ایـن نـامـه هـا در بـایـگـانـی بـرانـدس، انـسـتـیـتـوی تـاریـخ ادبـیّـات، ” دانـشـگـاه آرهـوس”(Aarhus Universitet) مـوجـود اسـت.
[2] نـک: پـیـشـگـفـتـار.
[3] مـنـظـور بـرانـدس فـصـل ” پـیـتـر کـروپـوتـکـیـن” در اثـر زیـسـت نـامـه ای زیـر از اسـتـپـنـیـاک اسـت:
Underground Russia. Revolutionary Profiles and Sketches from Life(1883)
[4] نـویـسـنـده، روزنـامـه نـگـار و انـقـلابـی. در تـبـعـیـد در لـنـدن بـه سـر بـرده بـود. بـرانـدس ذکـر او را در هـنـایـشـات از لـنـدن(1896) آورده اسـت.
[5] King Storke and King Log. A Study of Modern Russia(1895) & The Career of a Nihilist, a Novel(1889)
[6] پـسـا درگـذشـت اسـتـپـنـیـاک یـک جـمـع آوری کـمـک مـالـی بـرای فـانـی جـهـت مـمـکـن شـدن انـتـشـار آثـار هـمـسـرش بـه روسـی تـرتـیـب داده شـد. بـرانـدس درخـواسـت ایـن کـمـک مـالـی را امـضـاء و آن را در 11 فـوریـه 1896 در روزنـامـۀ سـیـاسـت درج کـرد. در دانـمـارک جـمـعـاً 334 کـرون بـه ارزش قـابـل تـوجـه آن روزهـا بـه ایـن مـنـظـور جـمـع آوری شـد.
[7] آنـارشـیـسـت، نـویـسـنـده و نـاشـر مـجـلـۀ هـفـتـگـی La Révolte( شـورش). بـرانـدس گـراو را در ژوئـن 1896 در پـاریـس مـلاقـات نـمـود.
[8] جـورجـس بـولانـگـر(Georges Boulanger)، ژنـرال و سـیـاسـتـمـدار. رهـبـر یـک جـنـبـش اعـتـراض مـردمـی. 1889 در آسـتـانـۀ انـجـام کـودتـا.
[9] آلـفـونـس لامـارتـیـن(Alphonse de Lamartine)( 1869- 1790)، چـهـرۀ رهـبـری کـنـنـده در جـمـهـوری مـوقـت تـحـت انـقـلاب فـوریـه 1848 و یـکـی از غـزل سـرایـان بـااهـمـیـت.
[10] نـویـسـنـده و سـیـاسـتـمـدار بـانـفـوذ و بـه گـفـتـۀ بـرانـدس ” فـرسـتـادۀ عـصـر نـویـن بـه روسـیـه”. هـرتـسـن در دهـۀ 30 سـدۀ 19 مـحـکـوم و بـه سـیـبـری تـبـعـیـد گـردیـد. در 1847 روسـیـه را تـرک کـرد، و سـال هـا در لـنـدن بـه سـربـرد. کـتـاب هـرتـسـن، از کـرانـۀ دیـگـر رود، شـامـل انـدیـشـه هـای او دربـارۀ انـقـلابـات نـافـرجـام اروپـا مـی بـاشـد.
[11] نـویـسـنـده و پـروفـسـور در ریـاضـیـات در ” دانـشـگـاه اسـتـکـهـلـم”(Stockholms Universitet). از دوسـت او، نـویـسـنـده و مـبـارز بـرای قـضـیـۀ زنـان، آن کـارلـوت لـفـلـر(Anne Carlotte Leffler)( 92- 1849) در 1892 کـتـاب Sonja Kovalevsky. Hvad jag upplefvat Tilsammans med henne och hvad hon berättat mig om sig själf ( سـونـیـا کـووالـفـسـکـی. مـن بـا او چـه تـجـربـه کـرده ام و او چـه دربـارۀ خـویـش بـه مـن نـقـل کـرده اسـت) مـنـتـشـر گـردیـده اسـت. کـتـاب در 1895 بـه انـگـلـیـسـی بـرگـردانـده شـده، بـی آن کـه نـام بـر گـردانـنـدۀ عـالـی آن ذکـر شـده بـاشـد.
[12] در Indtryk fra London i Tilskueren, juni & juli 1896
[13] در 1896 بـیـن الـمـلـل دوّم کـنـگـره ای در لـنـدن بـرگـزار نـمـود، کـه آنـارشـیـسـت هـا را اخـراج کـرد. آنـارشـیـسـت هـای اخـراجـی هـمـزمـان کـنـگـرۀ خـود را بـرگـذار نـمـودنـد، از جـمـلـه بـا کـروپـوتـکـیـن بـه عـنـوان سـخـنـران.
[14] ایـرویـنـگ، هـنـرپـیـشـۀ تـئـاتـر و مـدیـر تـئـاتـر بـود. او اغـلـب بـه اتـفـاق تـری، بـازیـگـر زمـانـش در نـقـش اشـخـاصـی از نـمـایـشـنـامـه هـای ویـلـیـام شـکـسـپـیـر(William Shakespeare)( 1616- 1564)، بـازی کـرده اسـت.
15* Le petit Faust، اُپـرای لـوده( 1869). نــوشـتـۀ هـکـتـور کـرمـیـه(Hector Crémieux) و آدولـف جـیـم(Adolphe Jaime)؛ مـوزیـک از هــرو(Her
vé) – یـک تـقـلـیـد ادبـی از اُپـرای گـونـود(Gounod) بـه طـرز هـزل و مـسـخـره.
16* کـروپـوتـکـیـن دو سـخـنـرانـی ایـراد نـمـود، یـکـی دربـارۀ سـاخـتـار زمـیـن شـنـاسـی آسـیـا، دیـگـری دربـارۀ ذخـایـر عـصـر یـخ در فـنـلانـد.
17* کـروپـوتـکـیـن دربـارۀ آنـارشـیـسـم در فـیـلادلـفـیـا و نـیـویـورک سـخـن رانـد. در یـکـی از سـخـنـرانـی هـا در نـیـویـورک بـیـش از پـنـج هـزار شـنـونـده در سـالـن سـخـنـرانـی حـضـور داشـتـنـد.
18* از نـمـایـش و اجـرایـش در نـشـریـۀ The Athenaeum( آتـنـائـئـوم)، 16 ژوئـن 1898 سـخـن گـفـتـه شـد: ” کـلاً نـومـیـد کـنـنـده، بـعـضـی صـحـنـه هـا مـهـوّع و بـعـضـی دیـگـر خـواب آور هـسـتـنـد. عـلاوه بـر ایـن غـم انـگـیـزی عـجـیـب و غـریـبـی کـه نـمـونـۀ داسـتـان نـمـایـشـی مـمـالـک شـمـا لـی اروپـا مـی بـاشـد.”
[19] مـنـظـور بـرگـردانـی دانـمـارکی از ایـن کـتـاب بـا عـنـوان En Nihilist( یـک نـیـهـیـلـیـسـت)( 1897) بـه وسـیـلـۀ امـی دراشـمـان(Emmy Drachmann) بـا پـیـشـگـفـتـار بـرانـدس اسـت.
[20] سـولـوفـیـف در 14 آوریـل 1879 پـنـج تـیـر بـه سـوی آلـکـسـانـدر دوم شـلـیـک نـمـود، بـدون اصـابـت تـیـرهـا بـه او. رمـان اسـتـپـنـیـاک بــا ایــن
روی داد بـه پـایـان مـی رسـد. پـسـا اعـدام سـولـوفـیـف در 28 مـه کـروپـوتـکـیـن او را در نـوشـتـۀ خـود تـحـت عـنـوان Le procès de Solovieff. La vie d’un Socialiste russe( مـحـاکـمـۀ سـولـوفـیـف. زنـدگـی یـک سـوسـیـالـیـسـت روس) بـه صـورت تـجـسـم نـفـرتـی کـه در کـلـیـۀ طـبـقـات در رو سـیـه نـسـبـت بـه فـرمـان روایـی مـطـلـقـه وجـود داشـت، تـحـسـیـن کـرد.
[21] فـانـی اسـتـپـنـیـاک در نـامـه ای مـورخ 22 ژوئـیـه 1898 بـه بـرانـدس مـی نـویـسـد: ” مـن از شـمـا بـه خـاطـر اجـازۀ تـان بـرای کـاربـری سـطـوری[ از شـمـا ] مـربـوط بـه رمـان در نـسـخـۀ روسـی آن کـه در یـکـی از ایـن روزهـا بـیـرون خـواهـد آمـد، سـپـاسـگـزارم. (…) مـن بـسـیـار مـتـشـکـر خـواهـم بـود، اگـر اجـازه بـه دهـیـد واژۀ اسـتـپـنـیـاک را بـا نـیـهـیـلـیـسـت هـا در قـطـعـۀ مـشـخـص شـده عـوض کـنـم. لـطـفـاً تـوجـه کـنـیـد: بـرگـردان فـرانـسـوی بـه وسـیـلـۀ کـروپـوتـکـیـن بـه عـمـل آمـده اسـت. تـفـسـیـر شـمـا از رمـان اسـتـپـنـیـاک عـالـی اسـت. بـعـضـی کـلـمـات انـگـار از قـلـب مـن گـرفـتـه شـده انـد، و ارج گـذاری گـران مـایـۀ شـمـا بـه کـار نـویـسـنـده مـرا هـمـزمـان شـاد و کـوچـک سـاخـتـه اسـت.”
[22] مـنـظـور مـقـالـۀ یـورگـنـسـن در روزنـامـۀ اخـبـار مـلّـی، مـورخ 15 سـپـتـامـبـر 1898 مـی بـاشـد. نـک: پـیـشـگـفـتـار.
[23] بـرای قـتـل هـا و سـوء قـصـدهـا نـک: پـیـشـگـفـتـار.
24* در 30 ژانـویـه 1889 جـنـازه هـای شـاهـزادۀ بـزرگ اطـریـش رودولـف(Rudolph) و مـعـشـوقـه اش مـاری وتـسـرا(Marie Vetsera) در قـصـر مـایـرلـیـنـگ در نـزدیـکـی ویـن یـافـت شـدنـد.
[25] بـرانـدس ایـن پـاسـخـنـامـۀ کـروپـوتـکـیـن را بـا عـنـوان ” نـامـه ای از اشـراف زاده کـروپـوتـکـیـن اعـلام شـده بـه وسـیـلـۀ ژرژ بـرانـدس” بـه صـورت مـقـابـلـۀ کـروپـوتـکـیـن بـا اتـهـام بـی اسـاس یـورگـنـسـن بـه او، در 26 سـپـتـامـبـر 1898 در روزنـامـۀ سـیـاسـت انـتـشـار داد. نـک: پـیـشـگـفـتـار.
[26] بــه رغـم مـخـالـفـت کــروپـوتـکـیـن، عـنـوان خـود زیـسـت نـامـۀ او هـم در ایـن نـشـریـه و هـم در نـسـخـۀ کـتـاب آن Memoirs of a Revolutionist
بـاقـی مـانـد، بـه اسـتـثـنـاء تـغـیـیـر داده شـدن واژۀ Autobiography بـه Memoirs.
[27] بـرانـدس در هـنـایـشـات از لـنـدن( 1896) از یـک تـبـادل کـلام بـا کـروپـوتـکـیـن سـخـن مـی گـویـد: ” وقـتـی روزی مـن بـه شـوخـی گـفـتـم: فـقـط روی یـک چـیـز مـی تـوان سـاخـت، حـمـاقـت؛ مـن روی ایـن تـخـتـه سـنـگ کـلـیـسـای آیـنـده را خـواهـم سـاخـت – او جـواب داد: آه نـه! بـه جـای آن بـه گـویـیـد تـرسـویـی. ایـن بـسـیـار بـیـش تـر اشـاعـه دارد.”(Samlede Skrifter, bd.XI, s.326 – 27, Kbh., 1902)
[28] جـریـانـات اصـلـی [ در ادبـیّـات] یـکـی از پـژوهـش هـای ادبـی عـمـدۀ بـرانـدس مـحـسـوب مـی شـود. بـرای ایـن مـوضـوع رک: مـجـمـوعـۀ نـو شـتـه هـا، ج3، کـپـنـهـاگ، 1900.
[29] جـزء جـلـد سـوم مـجـمـوعـۀ نـوشـتـه هـا.
[30] ( 96- 1838)، مـورخ هـنـر. نـوشـتـار بـرانـدس دربـارۀ لانـگـه جـزء جـلـد دوم مـجـمـوعـۀ نـوشـتـه هـا اسـت.
[31] بـرانـدس در هـنـایـشـات از لـهـسـتـان ایـن نـقـطـه نـظـر را تـأکـیـد مـی نـمـایـد، کـه سـوسـیـالـیـسـم در لـهـسـتـان تـحـت شـرائـط حـاکـم، یـعـنـی فـشـار از سـوی روسـیـه امـکـان پـذیـر نـیـسـت.
32* ” Danskheden i Sønderjylland”( دانـمـارکـیـت در یـولـنـد جـنـوبـی)، در شـاهـد، مـارس 1899. [ ایـن مـقـالـه جـزء مـجـمـوعـۀ نـوشـتـه هـا، ج12، کـپـنـهـاگ، 1902 مـی بـاشـد.]
[33] Through the Storm: Pictures of Life in Armenia( از مـیـان طـوفـان: تـصـاویـری از زنـدگـی در ارمـنـسـتـان)( 1899).
34* مـاریـا وتـروفـا. دسـامـبـر 1896 دسـتـگـیـر و در قـلـعـۀ پـتـر پـول در سـان پـتـرزبـورگ مـحـبـوس شـد. 8 فـوریـه 1897 خـود را در سـلـولـش در اعـتـراض بـه شـرائـط زنـدان بـا آتـش سـوزانـد. مـرگ او مـنـجـر بـه تـظـاهـرات بـزرگـی گـردیـد.
[35] در رابـطـه بـا مـالاتـسـتـا نـک: پـیـشـگـفـتـار یـا بـررسـی ” نـظـریّـات اسـاسـی آنـارشـیـسـم” از تـوفـان آراز در تـارنـمـای عـصـر آنـارشـیـسـم، آبـان 1398/ اکـتـبـر 2019.

 

 

 

 

آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم

Federation of Anarchism Era Social Media Pages



۱- آدرس تماس با ما 
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکورAnarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ –  توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیست‌های افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیست‌های مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیست‌های کابل