قصه ی کوتاهی از نخستین تاریخ مهاجرت انسان به “شبه جزایر اسکاندیناوی ،” خطاب به کودکان اروپای شمالی “سویدی ، نروژی ، دانمارکی و .. “نوشته ام .
در زمان های بسیار بسیار کهن ، انسانهایی تنها و بی پناه ، فقط با یک چوب ِ دستی در دست ، پس از آنکه راه های طولانی و سختی را پیموده بودند و دره های عمیق و کوههای بلند و دریاهای سهمناکی را پشت سر گذاشته بودند به سرزمینی در شمال اروپا و یکی از شمالی ترین مکان کره ی زمین ، به شبه جزایر زیبای اسکاندیناوی رسیدند .
پیش از آن ، جز پرندگان و حیوانات ، هیچ بشری پایش به این مناطق نرسیده بود و تنها در نواحی قطب شمال ، یعنی قسمت های شمالی تَر این مناطق ، از زمان های بسی دورتر ، سامرها ( إسکیموها ) تنها قبیله ی بومی بودند که درآنجا سکونت داشتند و از نظر محققان ، از تاریخ آمدن سامرها به مناطق قطبی آنچنان اطلاعات دقیقی در دست نیست .
نا گفته نماند که سامرها هم ، به منطقه ای که این گروه از انسان ها رسیده بودند ، فرسنگها ، از نظر مسافت ، فاصله داشتند .
کسی نمی داند که نخستین انسانهای مهاجر چرا و به چه دلایلی به سرزمین اروپای شمالی مهاجرت کرده بودند ؟
آیا آنها از جنگ های قبائل سرزمین قبلی خود فرار کرده و جای امنی را برای ادامه زندگی جستجو می کردند ؟
آیا آنها انسانها ی گرسنه ای بودند و برای سیر کردن شکم شان بدنبال غذا و یا بدنبال گله های حیواناتشان از آنجا سر در آورده بودند ؟
آیا آنها انسان هایی بودند که مورد غضب و خشم رییس قبیله اشان قرار گرفته و از سرزمین مادریشان تبعید شده بودند !?
بهررو این مهاجرت به سرزمین اسکاندیناوی به گمان محققان در دوران نوسنگی انسان صورت گرفته بود گرچه از علت این مهاجرت تاریخ خبر چندان موثقی به ما نمی دهد . اما بی شک نظری که صد در صد حتمی ست ، اینست که می باید آنها انسان های ” نیازمندی ” بوده باشند . “نیازمند ” به سرزمینی دیگر . نیازمند به زنده ماندن . نیازمند به ادامه ی زندگی در سرزمینی دیگر . خوب می دانیم که انسان به محل تولدش وابستگی و تعلق خاطر دارد . و مادامیکه نیازمند نباشد زادکاهش را ترک نمی کند .
باری ، انسان ِمهاجر تازه آمده از راه ،از خستگی این سفر پر ماجرا ، به روی تخته سنگی در کنار دریاچه ای نشست و به سرزمینی که آخرین عصر یخبندان را تازه سپری کرده بود و اینک درختان کاج و سروهای سر به فلک کشیده اش سر از زمین بر آورده بودند نگریست .
انسان مهاجر محو تماشای شکوه جنگل های انبوه سرسبز و بی شماران جزایری که در دل آب شناور بودند و آب از هر سمت و سوی در آغوش اشان گرفته بود ، شد.
انسان مهاجر به سکوت سنگینی که همه جا را در بر گرفته بود گوش داد و جز صدای آوازخوش ِپرندکان و صدای ِ آرامبخش آب ، صدایی دیگر به گوش اش نمی رسید .
انسان مهاجر وقتی که سرش را به بالا گرفت و به آسمانِ پهناور نگاه کرد از دیدن رنگ های جادویی “شفق قطبی شمالی ” که درخشندگیش ، آمیزشی از رنگ و نور که مختص آن نواحی است از دیدن آن همه زیبایی نفس اش در سینه حبس شد و چنان هوای خوش سالم را با لذت و رضایت تمام بلعید که جان و روح وجودش را مسرتی وصف ناپذیر چون گذر نسیمی خوش ، جلا بخشید .
انسان مهاجر این همه زیبایی را تا به حال یک جا ندیده بود .پس از آن ، آرام آرام ، با چشمان جستجوگرش به دورو برش نگریست . با دیدن توت های وحشی درختان جنگلی و شاخه هایی که پر بود از میوه های رسیده و شاداب ، نفس راحتی کشید و لبخندی از ته جان بر لبش نقش بست .وقتی که کمی فکر کرد تصمیم اش را گرفته بود . از روی تحته سنگ بیکباره بلند شد . چوب دستی اش را در دل زمین فرو کرد . و تمام قد ایستاد . پیش خود زمزمه کنان گفت : در این جهان پهناور ، این همان است همان طبیعت دلنشین و این همان مکانست که من بدان نیاز مندم .
این مکان ، مکانی ست بدور از جنگ های قبیله ها .بدور از گرسنگی . بدور از رنج و بیداد گری ..و آن امنیت و آسایشی که می خواهم بی شک اینجا بدست خواهم أورد.
از این تصمیم اش و از اینکه راه چنین پر خطری را ، از سر گذرانده و جان سالم بدر برده بود از خوشحالی با صدای بلند خندید و فریاد زِنان گفت : من چه شادمانم اینک آرزوهایم به ساحل امن رسیده است . این منم که جان در برده ام . من اولین اروپایی اسیایی یا همان آفریقایی هستم که پایم تا بدینجا نزدیکی قطب شمال رسیده است و پژواکِ این صدا در جنگل پیچید و از قعر دریاها گذشت و دوباره به خشکی برگشت و از انعکاسش کوه ها به لرزه در امدند .
ماهیان فراوانی سر از آب به بیرون آوردند و حیوانات جنگل هم به جست و خیر در آمدند و پرندگان بر روی درختان چهچه ها زدند و همگی با هم همصدا چنین آوا بر آوردند : ای انسان عزیز ، به این سرزمین زیبا خوش آمدی ! خوش آمدی !
باری ، اولین گروه انسان ها به شبه جزایر اسکاندیناوی وارد شده بود . علت آمدنشان را دقیقا نه ، ولی از کدام مناطق آمدنشان را ، تاریخ به ما می گوید ، که چگونه اولین انسان مهاجر حدودا کمتر از ده تا هشت هزار سال قبل ، از اروپای جنوبی پایش به شمال اروپا رسید .به مانند اجدادش که حدودا سی ، چهل هزار سال قبل از آن از آسیا ی میانه ، یعنی همین مناطق “خاورمیانه فعلی” ، سرزمین شان را ترک و به مناطقی که امروز اروپا می نامیم کوچ کرده بودند و قبل از آمدن آسیایی ها به قاره ای که امروز اروپا می نامیم هیچ بشری هم در آنجا زندگی نکرده بود و آنها هم همچنین به مانند اجداد خودشان که بنوبه خود بیش از شصت تا چهل هزار سال قبل از آفریقا به آسیا در گذشته ی دورتر کوچ کرده بودند .
پس می توان گفت : همه ی ما مردم جهان از منطقه ای به منطقه ی دیگر همیشه کوچ کرده ایم . این اسامی آفریقایی ، اسیایی ، اروپایی اگر به تاریخ مهاجرت انسانها مراجعه کنیم اصلا مفهوم خارجی ندارد به جز اینکه از نظر زمان بندی و جغرافیایی در مناطق کوچ شده اشان بخواهیم به آنها نام بدهیم .
آری همیشه یکی اولین است . یکی جرات می کند . یکی زودتر از دیگران می رسد و در را بروی دیگران باز می کند و بعد به مرور زمان ، در طول ِتاریخ ، یکی ، یکی انسان ها سر می رسند.
بچه های عزیز من ، گرچه این قصه ی ما به سر رسید اما قصه ی مهاجرت انسان هنوز به پایان خود نرسید . بدانید تا زمانی که گرسنگی است . تا زمانی که جنگ و نا امنی است . أنسانِ ناچار ، مجبور به مهاجرت می شود .
آه چه بگویم که این قصه ام تلخ می شود .
امروز متاسفانه مرزهای سرزمین افسانه ای شمالی را بسته اند و شما کودکان عزیز این دیار ، برای بزرگتر های خودتان این قصه را تعریف کنید و حقیقت تاریخی را هم یادآوری. که همه ی ما انسان ها از یک فامیل بزرگ جهانی هستیم و زمین متعلق به همه ی انسانهاست .
بگویید آن که از کشورش فرار می کند انتخاب دیگری ندارد و هیچ انسانی ، بودنش غیر قانونی نیست .
به بزرگترها بگویید که بیشتر به قدرتمندان ، دولت ها ، آنهایی که راهها را بسته اند فشار بیاورند و اعتراض کنند و بخواهند که تا مرزهای دولت ها را بروی انسان های پشت در مانده باز کنند . کلیدش دست آنهاست . کلید تغییر همیشه دست مردم است .مرزها را باز کنند آنها هم حتما از جنک و گرسنگی و نا امنی فرار کرده اند به مانند همان اولی ها مادربزرک و پدر بزرگ ها که برایتان داستانش را تعریف کرده ام .
راستی بچه ها ،پایان قصه همیشه خوب تما م می شود . یک خبر خوشی برایتان دارم . کودکان بسیاری ، هم بازی های جدید ی در پشت در ایستاده اند . هوا دارد سرد و تاریک می شود بزودی برف می بارد . عجله کنید بچه ها . عجله کنید بجه های من .قفل درها را باز کنید .
در آینده قصه ی این جنگ ها و مهاجرت های امروز را یکی دیگر برای کودکان آینده نقل خواهد کرد.
آنکه امروز در را باز کند قهرمان قصه های کودکان خواهد بود .کودکان همیشه طرفدار عدالت اند .
آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم
Federation of Anarchism Era Social Media Pages
۱- آدرس تماس با ما
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکور - Anarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ – توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیستهای افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیستهای مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیستهای کابل