مقدمه:
جمعه هفته پیش با عدهای از دوستانم که هر کدام مان در نقطههایی از این جهان پرت و دور از هم افتادهایم، قرار یک تماس گروهی تلفنی گذاشتیم. خواستیم با خواندن کتاب «خاک و خون»، رابطهی خودمان با ادبیات در حال تولید را مستحکمتر کنیم. این یکی از ویژگیهای خوب است؛ همه میتوانیم کتابهای قدیمی و حتی قدیمیتر را بخوانیم ولی آنچه که باعث میشود، شدت نبض ادبیات را در زمانی که زندگی میکنی، حس کنی، «ادبیات در حال تولید» یا ادبیاتی است که زندگی همین سال و سالهای نزدیک به آن را وارد تجربه ادبی کرده است (میتوان کاری به خوب یا بد این تجربه هم نداشت).
آنچه مهم است، ارتباط با این ادبیات است.
از لابهلای صحبت بسیار خوبی که من و دوستانم داشتیم، چیزهای زیادی برایم روشن شد که از جمله مبحث ادبیات و فاجعه است. در نوشتهای که میخوانید، فاجعه را از فاصلهی ادبیات به یاد میآوریم ولی با این ویژگی که خلق و تولید شخصیت -آنچه که در بحث ما نیز رابطه ادبیات و فاجعه را بخوبی توانست برای مان باز کند- در شعر، بعنوان یک ضرورت، جهت تجربهی فاصله گرفتن از فاجعه، مطرح میشود.
و نکته آخر این که، شخصیت یک شعر، میتواند صرفاً در چند شعر حضور پر رنگ داشته باشد – آن هم در حد یکی دو تا بیت- و دیگر همهی آنچه در دیگر شعرهای مجموعه با آن روبهرو میشویم، عناصر سازنده محیط و اتفاقات شخصیت تلقی شوند.
به همین دلیل سعی نکردهام برای معرفی شخصیت شعرهای سیامک در کتاب «خاک و خون» نمونههای زیاد جمع کنم. هرچند که با خواندن این نوشته و خاک و خون، او را بخوبی خواهید دید.
فاجعه از فاصلهی ادبیات:
روزی داشتم در مورد چیزی فکر میکردم که اصلاً از آن نوع افکار نبود که بتوان آن را با تصاویری از جنس خودش دوباره به یاد آورد و یا توضیح داد. از آن افکاری که حتی وقتی بهشان میاندیشیم، فقط جملههایی با نقش حروف الفبا و کلماتی از میان شان مثل یک تصویر در ذهن شکل میگیرند.
نوعی از فکر کردن بدون هیچ کاغذ یا صفحهای روی گوشی و کامپیوترکه بدون هیچگونه صفحه کلیدی، بدون هیچ قلمی، به نوشتن در میآیند؛ نوشتههایی روی صفحهی ذهن.
در آن لحظات، سوار اتوبوس بودم و به مقصدی میرفتم که تقریباً هفتهای یکی دو بار به آنجا میروم. اغلب یک یا دو ساعت طول میکشد و دوباره سوار اتوبوسی به مقصد خانه، بر میگردم. در مسیر، مناظری از شهر را میتوان دید که بعضاً نگاه را به خود خیره میکنند ولی میتوانی بدون هیچ اندشیدنی بهشان از جلو شان عبور کنی، بخصوص وقتی سوار وسیلهای باشی که با سرعت بیشتر از حرکت خود آدم میگذرد.
آن روز، پس از این که به مقصد رسیدم و کارم را انجام دادم، بدون اینکه دیگر در مورد چیزی که پیشتر به آن میاندیشیدم، فکری کرده باشم، همینکه به نقطه خاصی از شهر رسیدم که در آن ساختمانهایی با معماری قدیمی را دیده بودم و اتوبوس هم در حال گذر بود، به یکباره همان افکار با همان شدتی که ساعاتی پیش، موقع گذشتن از اینجا به ذهنم خطور کرده بودند و یا اوجی به خود گرفته بودند که در همان لحظهی اوج، جلو چشمم، این تصاویر، یعنی ساختمانهای قدیمی قرار گرفته بودند، به سراغم آمدند.
آن فکرها، ربط مستقیمی به این ساختمانها و معماری شان نداشتند. تنها رابطهای که میتوان یافت، این بود که من در لحظهی فکر کردن، همان فکرهایی که هیچ تصویری در خود نداشتند بجز حروف الفبا و کلمهها نبودند، این ساختمانها را دیده بودم. بنابرین، وقتی دوباره با آنها برخوردم، به یاد افکاری افتادم که دیگر ساعاتی شده بود از آنها غافل مانده و یا هم به عمد کنار شان گذاشته بودم.
با خودم گفتم، آنچه که باری به ذهن خطور میکند، اگر دوباره بخواهیم به یادش بیاوریم، حتمی و ضروری نیست که دنبال آن فقط در خود ذهن بگردیم. این چیزها با این که میتوانند فاقد هر نوع تصویری و فقط دارای شکلهایی از حروف الفبا و کلمات باشند، با وجود این، قادر هستند روی هر چیز دیگری نیز به ثبت برسند و نوشته شوند.
مثل وقتیکه به دهکدهای یا شهری بر میگردیم که سالها پیش آن را ترک کرده بودیم. و آن لحظاتی که با دیدن مکان و چیزهایی در آن، خاطرهها، بدون هیچگونه مقدمهای که بیانگر اراده ما برای به یاد آوردن شان باشد، به سمت مان هجوم میآورند. خاطرهها و حتی فکرهایی که در لحظات ویژهای بهشان پرداخته بودیم در چنین تجربه و چنین ملاقاتی به ما بازمیگردند.
اینها از آن حرفهایی نیستند که متوجه شان نشده باشیم، آن هم وقتیکه در جملهبندیهای مختلف و در شرایط خاصی به آنها اشارههایی شده است که تقریباً هر کسی از ما باری آن را شنیده است. مثلاً آن لحظههایی که بعد از مرگ کسانی تجربه میکنیم و یا در از دست دادن کسی بگونه دیگر، و دوستی، روانشناسی، به ما میگوید:
بهتر است مدتی این شهر را ترک کنی و بجایی بروی که دیگر با او خاطره نداری…
دوست عزیزی دارم که زمانی گفت:
… اصلاً اینطور میاندیشم که من افغانستان را بخاطر مشکلاتی که برایم پیش آمده بود از قبیل سختی گذراندن روزگار و مشکلاتی که افکار سنتی خانواده برایم ایجاد کرده بودند، رها نکرده ام، من رهایش کردم، چون کسان زیادی، دوستان و نزدیکان بسیاری را آنجا از دست داده بودم.
پس از این حرفها، به اسمها و عبارتهایی مثل «آمادگی کانکور»، «مکتب»، «چهارراهی زنبق»، «مسجد سه دکان»، «دانشگاه کابل» و بسیار دیگر از اینها در جاهای مختلف و شهرهای مختلف فکر میکنم و متوجه میشوم که این عبارتها، اسمها، چه فجایعی را در خود شان بعنوان خاطرات جمع کردهاند و چه تصاویری در لحظه عبور از یکی از این مکانها و در لحظهی به زبان آمدن یکی از این اسم و عبارتها، به سمت مردمانی که در فاجعه باقی مانده اند، هجوم میبرند.
در این محیط، فاجعه همچون خاطره است و خاطره فاجعه است. اینجا، همواره فقط یک اتفاق میافتد و آن اتفاق فاجعه است.
در کتاب «خاک و خون» از مسیح سیامک، بیت بسیار سادهای وجود دارد که فکر میکنم، بسیار بیتکلف است و من آن را به همین دلیل ساده میانگارم.
بیتی چنان بیتکلف که فاجعه:
طوری گذشته زندگی بر ما که در یادم
جز خاطرات تلخ و نامیمون نمیآید
فاجعه بدون تکلف از هر مجرایی در حال اتفاق است.
شاید این نگرش بتواند به وسیله ادبیات و شعر، بیشتر از هر چیزی به ما گوشزد شود که آنچه را فاجعه میخوانیم، همواره است و چیزی نیست که بتوانیم با سپری کردن لحظه نخستین وقوع آن از سر بگذرانیم. و چرا ادبیات؟
زیرا ادبیات، هرگز نمیگذارد، آن را بدرستی به یاد بیاوریم. و میخواهیم از خاطره فاجعه فرار کنیم اما، باز هیچ چیزی به اندازه ادبیات، این راه را مسدود نمیکند؛ زیرا ادبیات، امکان به یاد آوردن فاجعه را مهیا میسازد.
به وسیله ادبیات، میتوان فهمید که اصلاً امکان بازگویی فاجعه وجود ندارد؛ زیرا آنچه که هر لحظه و بی هیچ تکلفی در حال رخ دادن است، نمیتواند پیشتر از این رخداد، بازگو شود.
در اخبار، فاجعه بازگویی نمیشود، بلکه تکثیر میشود. همه آنچه امروز با مفهوم کامل رسانه میشناسیم، حتی از معنی مجرا بودن، خارج شده و دیگر مبدل به میدان رخداد فاجعه شدهاند. وقتی آمار و ارقام را میشنویم، وقتیکه ویدیوها و عکسهایی از لحظه وقوع فاجعه را میبینیم، همواره شاهد یافتن وسعت فاجعه هستیم.
با این تفاوت که همه آنچه میبینیم و میشنویم، بقصد بازگویی فاجعه بودهاند. به دروغ میگویند که از فاجعه فاصله گرفتهایم و اکنون در لحظهی بعد از آن قرار داریم. و برای همین است که در هر فاجعهای، فوراً با اخبار مستقیم و صحبتهای تحلیلگران بر میخوریم. صحبتهایی که بیانگر یک فاصله است، مدعی این هستند که دارند با اندک فاصلهای از فاجعه به آن مینگرند.
در حالیکه اگر چنین دروغی را باور هم بکنیم به این نتیجه میرسیم که فاجعه در بازگویی خود اتفاق میافتد. فاجعه در هر نوع بیان غیر از هنر و بخصوص ادبیات، بیهیچ نوعی از قطعهوارگی در حال اتفاق است.
این ادبیات است که چون نه میگذارد فاجعه را بیاد بیاوریم و نه امکان فراموش کردنش را باقی میگذارد، بین ما و فاجعه یک فاصله و یک گسست ایجاد میکند. زیرا ادبیات، فاجعه را شرح نمیدهد و چون دست به چنین عملی نمیزند، آن را بهوضاحت نمیرساند. در ادبیات، فاجعه وضاحتی ندارد و به همین دلیل، نمیتواند مدعی نزدیک بودن به آن باشد.
و نیز ادبیات فاجعه را فراموش نمیکند. با این که آن را تار و فاقد وضاحت مینگرد، آن را همچون خطری قریب الوقوع در هر لحظه، امکانپذیر میسازد. نمیتواند فاجعه را فراموش کند، زیرا آنچه که به شکل بسیار خیره از آن در حافظه دارد، بیشتر وسوسهانگیزش میکند تا به یاد آورده شود. پس همچنان، ادبیات ناتوان از دوری از فاجعه است.
نه به فاجعه میپیوندد و نه از آن آنقدر فاصله دارد که بتوان گفت؛ امکانی برای فراموشی فاجعه را بار میآورد.
و این گسستی است که ادبیات با ایجاد آن در آن بر علیه فراموشی فاجعه میایستد. چون این گسست، نه دوری، بل به معنی ایجاد فضایی برای به یاد آوردن فاجعه از یک فاصله است. فاصلهای که هرگز از بین نخواهد رفت؛ نه با نزدیک شدن و نه هم با دور شدن از فاجعه.
نه میتوان از فاجعه نوشت و نه هم میتوان نوشتار خود را از روی فاجعه برداشت.
چیزی شبیه همان ساختمانها با معماری قدیمی، همانهایی که من هرگز به مفهوم معماری و ساختارشان نیاندیشده بودم ولی افکار من که در لحظهی گذر از جلو شان به ذهنم خطور کرده بودند، بر آنها به تحریر در آمده بودند. و با این که من بقصد به یاد آوردن، دوباره از کنارشان نگذشته بودم، آنها، افکار مرا در قالب یک لحظه خاطرهانگیز در عبور دوباره، به من بازگرداندند.
در آن لحظه، فکر نمیکردم فاصلهای با ساختمانها دارم به همان اندازه که توقع این را نداشتم که چنان با آنها در رابطه باشم. من، افکار خودم را که فاقد هر تصویری جز الفبا بودند، توانستم، از تصویری که هیچ رابطهای با آنها نداشتند، بخوانم.
در عبارتی مثل «آمادگی کانکور»، یک عبارت بسیار سادهی دو کلمهای، میتواند تمام تصاویری که فردی در لحظات جستوجوی فرزندی، خواهری، برادری، گذرانده است، نهفته باشد. میتواند چیزهای بسیار دیگری نیز در این عبارت نهفته باشد که هیچ رابطه شفافی به اندازه یک تصویر واقعی، مثل یک عکس با آن فاجعه ندارد. و گذشته از آن، میتواند، بازگشت همه این تصاویر و خاطرهها، هر لحظه و با هر چیزی در کمین فرد بازمانده باشد.
فاجعه، میتواند، فقط همین عبارت باشد و همه چیز را در خودش فرو ببرد:
شرح یک انفجار سنگین بود
هر زمانی که یک خبر آمد
زندگی بوی مرگ را میداد
به هر آن چهرهای که در آمد
و همه خبرها یک خبرند. و همه، فجایع یک فاجعه هستند.
ادبیات، فاجعه را بیتکلف میکند ولی نه با بازگویی آن یا با شرح آن، وگرنه هر خبری از فاجعه تازه، همچنان خبر گذشتن از فاجعه قبلی است. و خود فاجعه با تکرار، میخواهد، خودش را به فراموشی بسپارد. فاجعه، شدیداً محتاج به تازگی است و برای این ضرورت، نیاز به تکرار خودش دارد تا شکل قبلی خودش را در برابر ظهور دوبارهاش ناچیز و حقیر کند.
ولی ادبیات آن را در هر بار، یک فاجعه میخواند و با این کار، آن را نه تنها از تازگی میاندازد بلکه از تکرار و تکراری شدن نیز محروم میکند. ادبیات، فاجعه را «همواره» میسازد.
وندِ «هم»، چیزهای درون یکدیگر است و وقتیکه با پسوند «وار» نوشته میشود (هموار)، بیانگر یکسان شدن است که البته یکسانیِ روی یک بستر را نشان میدهد. و اما، «همواره» که با همین ترکیب به علاوه «ه» است، نشانگر نوعی دمبهدمی، نوعی از وجود داشتن است که ازلی نیست ولی بگونهی ابدی، هر دم، شدنی است. آنچه که هر دم دارد بوقوع میپیوندد، همواره است.
در ادبیات، فاجعه، قطعهقطعه است ولی چون این قطعات در یک همخوردگی، شکل مییابند، همواره و بدون وقفه میشوند. اینجا نمیگوییم، فاجعهی دیگر، بل آن را توالی وسعت فاجعه میخوانیم. هیچ، فاصلهای بین هجوم خاطرات ناشی از به زبان آمدن عبارت «آمادگی کانکور» و اسم مکانِ «چهار راهی دهمزنگ» وجود ندارد. بخصوص که بسیار همخورده و شبیه هستند.
فاجعه هرگز قطع نمیشود، هرچند که سرشار از تکههای بهمخورده است. و این ویژگی، آن را «همواره» ساخته است؛ ولی ادبیات، میتواند گسستی نه در خود فاجعه، که در رابطه ما با فاجعه ایجاد کند. اگر بتوانیم فاجعه را قطع کنیم، گذر زندگیِ پس از انقطاع، نا اخلاقیترین شکل زندگی بشر را رقم خواهد زد. و این هم فاجعه است.
پس از انقطاع، زندگی هیچ توجیهی نخواهد داشت که چرا زنده است.
و ادبیات، نمیتواند اجازه بدهد، زندگی به زنده بودن خود، توجیهی نداشته باشد؛ زیراکه خواهان مبتذل کردن زندگی است و آنچه بیش از هر چیزی میتواند زندگی را به ابتذال بکشاند، توجیه، بواسطهی فاجعه خواهد بود. پس، ادبیات، فاجعه را نگه میدارد و طوری با آن برخورد میکند که هرگز صدمهای نبیند.
فاجعه باید با پرداختن به آن، به یاد داشته شود و با فاصله گرفتن، از وضاحت نجات یابد.
در شعرهایی از سیامک با یک انسان «گیجومنگ» روبهرو هستیم.
انسانی که برایش هیچ اتفاقی، هیچ خبری تازگی ندارد؛ او در یک هموارگی بسر میبرد. و این، او را از هر تکلفی نسبت به دیگر چیزها، رها کرده است.
شعرها، میتوانند شخصیتسازی بکنند، غزل میتواند شخصیت بیافریند و به او شاخصههای رفتاری و فکری بدهد. البته باید، این را مدنظر داشت که شیوه تولید شخصیت، چنانکه در شعرهای آزاد ممکن است و یا در رمان و داستان، در غزل متفاوت است.
شخصیت شعرهای سیامک، در یک شعر وجود ندارد، نمیتوانیم همهی ویژگیهای شخصیتیاش را در یک غزل بخوانیم. او را باید در همهی شعرها جست، و حتی، تکهتکههای بدن او را از میان بیتها و گاهی حتی مصرعی و حتی عبارتی که مربوط به شعرهای دیگرش هستند، جمع کرد.
گاهی در وسط کتاب هستی و غزلی میخوانی و به یکباره، بی آنکه ارتباط خاصی وجود داشته باشد، به یاد تکهای از این شخصیت در قالب رفتار و گفتار می افتی که شاید در نخستین صفحات کتاب خوانده بودی…
گاهی شبیه یک مرده است که نسبتاش را با موجود زنده از دست داده است؛ گاهی در خانهای نشسته است و به گلهای قالی زل زده، از نوشتن دلگیر است. و گاهی، درگیر هیچ چیز نمیشود، چون فکرش به هر چیزی کار نمیدهد.
و همه اینها، تکههای پخشوپلا شدهی همان یک نفر هستند، همان انسان گیج و منگی که برایش هیچ اتفاقی، هیچ خبری تازگی ندارد و در یک هموارگی بسر میبرد:
درگیر چیزهای زیادی نمیشوم
فکرم به چیزهای کمی کار میدهد
**
بین من و یک آدم زنده شباهت نیست
با کارد دستم را ببری خون نمیآید
**
چقدر خیره بمانم خطوط قالی را
قلم به دست بگیرم ورق سیاه کنم
او بعنوان یک شخصیت شاعرانه در یک گسست بسر میبرد؛ از همان خبرهایی که همه شان یک خبرند، همان فجایع یک فاجعه که همواره دارند از هر طریقی و بی هیچ تکلفی به ذهنش خطور میکنند. او با زل زدن به خطوط قالی، ورق سیاه کردن، درگیر نشدن با چیزهای زیاد، شباهت خودش را با آدم زنده از دست میدهد. و از فاجعه بعنوان آنچه که باید به آن پرداخت، طفره میرود (میخواهد فراموش کند).
ولی چون خودش از این طفرهروی، کلافه است، ملال تکلف سراغش را میگیرد و او را به این پرسش از خودش میرساند:
«چقدر خیره بمانم خطوط قالی را؟»
این سئوال، برعلاوه ملال و سپس تکلف، این را نیز بیان میکند که شخصیت در فرصتهایی، گیجی خودش را در مییابد و به آن آگاه است. و این نکته، گیجی را مبدل به یک نقش میکند؛ متوجه میشویم که شخصیت در واقع، در حال نوعی گیجبازی است.
این همان ویژگی ادبیاتی در شخصیت غزلهای کتاب خاک و خون است؛ ویژگیای که او را بعنوان یک شخصیت ادبی، وارد یک نوع بازی با فاجعه میکند. او میخواهد از فاجعه دور شود و این نقش را بخود میگیرد ولی وقتی دچار تکلف و ملال میشود، پی میبرد که این نیز راهی به سوی فاجعه است:
«چقدر خیره بمانم خطوط قالی را؟»
و با این سئوال نقش خودش را خراب میکند و فاجعه را به یاد میآورد. دیگر نه گیجبازی را دارد و نه میداند با این همه ملال و تکلف چه کند. پس بار دیگر، دارد به فاجعه نزدیک میشود، اینبار از این طرف بام، میخواهد خودش را بیاندازد.
همانطور که توقع نشان دادن فاجعه در تکلف از ادبیات بر نمیآید؛ فاجعه نیز در نگه داشتن ادبیات درون تکلف، عاجز است. چه بخواهیم در نقشی فرو برویم که فاجعه را به بازی میگیرد و چه، آن را برملا کنیم، در هر دو صورت با فاجعه درگیر هستیم ولی؛ با این تفاوت که فاصلهای برای همیشه از فاجعه داریم تا آن را به یاد بیاوریم.
این فاصله، فقط برای به یاد آوردن است. نه قصد توضیح فاجعه را دارد و نه میگذارد آن را فراموش کنیم. فضاییست برای به یاد آوردن همواره فاجعه و فاجعه از فاصله ادبیات.
عبدالله سلاحی
آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم
Federation of Anarchism Era Social Media Pages
۱- آدرس تماس با ما
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکور - Anarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ – توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیستهای افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیستهای مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیستهای کابل