مسئله مشروعیت قوانین

Text Size

نوشته: دیوید گریبر
تنظیم‌گر و مترجم: آریانام

متن زیر بخشی خلاصه از نوشته دیوید گریبر، ضمیمه‌شده در کتاب «آرمان‌شهر قوانین ۱» به نام «درباره بتمن و مسئله قدرت رأی‌دهندگان ۲» است که خود خلاصه مقاله «ابرمقام ۳» است که به مسئله مهمی می‌پردازد که پرداختن و بررسی به آن در روند کنونی انقلاب زن زندگی آزادی ضروری است. نسخه کامل مقالات از فرهنگ عامه جامعه آمریکا درباره ابرقهرمانان و ابرشروران برای تحلیل و توضیح موضوع می‌پردازد. با آنکه متن کامل مقاله شایان ترجمه است ولی بر این باورم که برداشت‌های ترجمه شده از متن توانایی طرح و توضیح مسئله بدون پرداختن به فرهنگ عامه دیگر جوامع را دارد.

————-


در دولت‌‌‌های مدرن، خود وجود قانون مشکل‌ساز است. این به دلیل وجود یک تناقض بنیادی در منطق آن است: هیچ سیستمی نمی تواند خود را تولید کند. هر قدرتی که قادر به ایجاد سیستمی از قوانین باشد، خود نمی تواند به آنها پایبند باشد. پس قانون باید از جای دیگری بیاید. در قرون وسطی، راه حل ساده بود: نظام حقوقی توسط خدا ایجاد شد. خدا، موجودی که طبق ذکر مکرر تورات به روشنی می‌دانیم که پایبند به قوانین یا حتی هیچ سیستم اخلاقی قابل تشخیصی نیست (این بار دیگر بر اساس این استدال است: اگر شما اصول اخلاقی را ایجاد کردید، طبق معنی آن مفهوم نمی توانید به آن اصول اخلاقی پایبند باشید).

حال اگر نظام حقوقی مستقیماً از خدا نیست، پس توسط قدرت پادشاهان «منصوب‌شده توسط خدایان» تعیین می‌شود. زمانی که انقلابیون انگلیسی، آمریکایی و فرانسوی مفهوم حاکمیت مردمی را ایجاد کردند، همه چیز را تغییر دادند: آنها اعلام کردند که قدرتی که در اختیار پادشاهان بود، اکنون در اختیار نهادی است که آنها آن را “مردم” می نامیدند. این به سرعت یک مشکل منطقی را ایجاد کرد، چونکه «مردم»، بنا به تعریف، گروهی از افراد هستند که با این واقعیت متحد شده‌اند که در واقع آنها زیر مجموعه ای از قوانین پایبند هستند. پس چه شکلی می توانند آن قوانین را ایجاد کنند؟ هنگامی که این سوال برای اولین بار در پی انقلاب های بریتانیا، آمریکا و فرانسه مطرح شد، پاسخ واضح به نظر می رسید: از طریق خود آن انقلاب ها. اما این مشکل دیگری ایجاد کرد. انقلاب‌ها اعمالی قانون شکنانه هستند. قیام مسلحانه، سرنگونی حکومت، و ایجاد نظم سیاسی جدید کاملاً غیرقانونی است. در واقع، هیچ چیز غیرقانونی تر از این نمی تواند باشد. کرامول و جفرسون یا دانتون همگی بر اساس قوانینی که تحت آن بزرگ شده‌اند به وضوح در خیانت مقصر بودند، درست به همان اندازه‌ای که اگر دوباره تلاش به انجام همان کار را در رژیم‌های جدیدی که مثلاً بیست سال بعد از انقلاب‌شان می‌کردند.

بنابراین قوانین از فعالیت غیرقانونی سرچشمه می گیرند. این یک ناهماهنگی اساسی در ایده دولت مدرن ایجاد می کند، ایده‌ای که اختیار استفاده مشروع از خشونت را منحصر به دولت فرض می کند (فقط پلیس، یا نگهبانان زندان، یا امنیت خصوصی مجاز به طور قانونی، حق قانونی دارند که شما را زیر ضرب و شتم قرار دهند). استفاده از خشونت برای پلیس مشروع است زیرا آنها قانون را اجرا می کنند. قانون مشروع است زیرا ریشه در قانون اساسی دارد. قانون اساسی مشروع است زیرا از جانب مردم آمده است. مردم با اعمال خشونت غیرقانونی قانون اساسی را ایجاد کردند. پس سوال واضح: چگونه می توان تفاوت بین “مردم” و گروهی از اوباش وحشی و خشن را تشخیص داد؟

هیچ پاسخ واضحی وجود ندارد.

واکنش جریان اصلی و غالب و «نظرات محترم» در این موضوع تلاشی است که از این مشکل تا حد امکان فاصله گرفته شود. خط معمول این است: عصر انقلاب‌ها‌ به پایان رسیده است (به جز شاید در نقاطی مانند گابن یا شاید سوریه). اکنون می‌توانیم قانون اساسی یا استانداردهای قانونی را با روش‌های قانونی تغییر دهیم. این البته به این معنی است که ساختارهای اساسی هرگز تغییر نخواهند کرد. ما می‌توانیم شاهد نتایج این تفکر در ایالات متحده باشیم که با کالج انتخاباتی و دو سیستم حزبی خود همچنان ساختار دولتی را حفظ میکند که – در حالی که در سال ۱۷۸۹ خیلی مترقی بود – اکنون ما را در چشم بقیه‌ی جهان معادل سیاسی آمیش‌ها که هنوز با اسب‌ها و کالسکه‌ها می‌چرخند هستیم. همچنین به این معناست که ما مشروعیت کل نظام را بر اساس رضایت مردم بر خلاف واقعیتی قرار داده‌ایم که تنها افرادی که واقعاً در این مورد با آنها مشورت شده است بیش از دویست سال پیش زندگی می کردند. حداقل در آمریکا «مردم» مدت‌هاست که مرده‌اند.

پس از آن، ما از وضعیتی که قدرت ایجاد یک نظم قانونی سرچشمه از خدا است، به وضعیتی که سرچشمه قدرت از انقلاب مسلحانه است، به وضعیتی رسیده ایم که قدرت ریشه در سنت محض است – «اینها آداب و رسوم اجداد ما هستند. ما که هستیم که به خرد آنها شک کنیم؟» (و البته تعداد کمی از سیاستمداران آمریکایی آشکارانه نشان می‌دهند که واقعاً دوست دارند دوباره آن قدرت را به خدا برگردانند.)

همانطور که قبلاً گفتم این گونه مسائل مورد توجه جریان اصلی است. برای چپ رادیکال و راست اقتدارگرا، مشکل قدرت رای‌دهندگان همچنان زنده است، اما هر کدام رویکردی کاملاً متضاد نسبت به مسئله اساسی خشونت دارند. چپ که در اثر فجایع قرن بیستم تنبیه شده است، تا حد زیادی از رفتار پیشین خود با تجلیل از خشونت انقلابی دور شده و اشکال غیرخشونت‌آمیز مقاومت را ترجیح می دهد. استدلال این است کسانی که به نام چیزی بالاتر از قانون عمل می کنند، دقیقاً می توانند این کار را انجام دهند زیرا مانند اوباش خشن و وحشی عمل نمی کنند. از سوی دیگر، برای جناح راست – و این از زمان ظهور فاشیسم در دهه بیست صادق است – این دیدگاهی که چیزی خاص در مورد خشونت انقلابی وجود دارد، هر چیزی که عمل ما را از خشونت جنایت‌کارانه متمایز می کند، یاوه‌گویی خودحق‌پنداران است. خشونت خشونت است. اما این بدان معنا نیست که اوباش خشن و وحشی نمی‌تواند «مردم» باشند چونکه در هر صورت خشونت منبع واقعی قانون و نظم سیاسی است. هر گونه استقرار موفقیت‌آمیز خشونت، به نوعی خود قدرت بنیادگذاران است. به همین دلیل، همانطور که والتر بنجامین خاطرنشان کرد، نمی‌توانیم «جنایتکار بزرگ» را تحسین نکنیم چونکه همانطور که پوسترهای فیلم‌ سالیان سال گفته‌اند: «او قانون خودش را می‌سازد». به هر حال، هر سازمان جنایت‌کاری ناگزیر شروع به توسعه مجموعه قوانین و مقررات داخلی خود – اغلب خیلی مفصل – می کند. این امری کاملا ضروری برای کنترل چیزی است که در غیر این صورت خشونت کاملاً بی‌قاعده است. اما از منظر جناح راست، قانون چیزی بیش از این نیست. قانون ابزاری برای کنترل همان خشونتی است که آن را به وجود می آورد و در نهایت از طریق آن اعمال می شود.

این درک قرابت عجیب بین تبه‌کاران، باندهای جنایتکار، جنبش‌های سیاسی جناح راست و نمایندگان مسلح دولت را آسان‌تر می‌کند. در نهایت، همه آنها با یک زبان خشونت حرف میزنند. آنها قوانین خود را بر اساس زورگویی ایجاد می کنند. در نتیجه، چنین افرادی معمولاً دارای همان گستره حساسیت‌های سیاسی هستند. موسولینی ممکن است مافیا را با خاک یکسان کرده بود، اما مافیوزی‌های ایتالیایی همچنان موسولینی را می‌پرستند. این روزها در آتن، همکاری فعالی بین رئسای تبه‌کارو باندهای فاشیست و پلیس در محله های فقیرنشین مهاجران وجود دارد. در واقع، در این مورد به وضوح یک استراتژی سیاسی وجود دارد: در مواجهه با چشم انداز قیام‌های مردمی علیه دولت دست راستی، پلیس ابتدا حفاظت از محله‌های نزدیک باندهای مهاجران را کنار گذاشت، سپس شروع به حمایت ضمنی از فاشیست ها کرد (نتیجه ظهور سریع یک حزب آشکارا نازی بود. تقریباً نیمی از پلیس یونان در انتخابات گذشته به نازی ها رای داده بودند). اما سیاست راست افراطی اینگونه عمل می کند.از دیدگاه آنها، این فضایی است که نیروهای خشونت‌آمیز مختلف خارج از نظم قانونی (یا در مورد پلیس، گاهی به سختی در داخل آن عمل می‌کنند) با یکدیگر تعامل می‌کنند، جایی که اشکال جدیدی از قدرت، در نتیجه نظم، می‌توانند پدیدار شود.

در نهایت، تمایز بین حساسیت های چپ و راست نگرش فردی مربوط به قابلیت تصور و تخیل است. برای جناح چپ، تخیل و خلاقیت -با توسعه معنی به تولید- توانایی به وجود آوردن چیزهای جدید و ترتیبات اجتماعی جدید، همیشه ستوده می‌شوند. این سرچشمه همه چیز دارای ارزش واقعی در جهان است. اما برای جناح راست، این امر خطرناک و در نهایت شیطانی است. انگیزه به آفریدن همچنان انگیزه‌ای به تخریب‌گری است. این نوع حساسیت در فرویدیسم عامه‌پسند امروزی دیده می‌شود: نهاد (اید) ۴ موتور روان آدمی و در عین حال غیراخلاقی است. رهایی واقعی نهاد (اید) به ویرانی می‌انجامد. این طرز فکر نیز چیزی است که محافظه‌کاران را از فاشیست ها جدا می کند. هر دو موافق هستند که تخیل آزاد شده تنها می تواند به خشونت و تخریب منجر شود. محافظه‌کاران می خواهند ما را در برابر این احتمال محافظت کنند. فاشیست ها می خواهند به هر شکلی قلاده آن را باز کنند. آرزوی فاشیست‌‌ها این است که همانطور که هیتلر خودش را تصور می‌کرد، هنرمندان بزرگی باشند که با ذهن، خون، و رگ‌ و پی بشریت نقاشی می‌کنند.

————-


یادداشت‌ها

۱ The Utopia of Rules، این کتاب هنوز به فارسی ترجمه نشده است.

۲ On Batman and the Problem of Constituent Power، من سر واژه Constituent خیلی با خود کلنجار رفتم. رأی‌دهندگان قابلیت حمل بار معنایی این واژه از جمله «مؤسسان» و «تدوین‌گران» و «قانون‌گذاران» و رابطه آن با Constitution به معنای قانون اساسی را ندارد. به همچنین، این مسئله در هر نظامی که ادعا به مشروعیت‌گیری از واحد سیاسی «مردم» می‌کند، حتی بدون آداب و رسوم رأی‌گیری، وجود دارد. آخر به همان ترجمه رایج واژه برای روانی مطلب بسنده شد.

۳ Superposition، واژه‌ایست که گریبر برای اشاره به چند موضوع به آن پرداخته است. متن کامل به وجود ابرقهرمانان و ابرشروران که هر دو جایگاهی فراتر از قانون دارند و روان واکنش جامعه آمریکایی به این اسطوره‌سازی‌ها در کتاب‌های کامیک آمریکایی و فیلم پرداخته است. و این نام مقاله طعنه‌ای به واقعیت پایبند نبودن سازندگان قوانین به آن قوانین است.

۴ Id در روان‌شناسی فرویدی

 

 

آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم

Federation of Anarchism Era Social Media Pages



۱- آدرس تماس با ما 
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکورAnarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ –  توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیست‌های افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیست‌های مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیست‌های کابل