تن زن؛ قلمرو اجرای شریعت

عبدالله سلاحی

Text Size

همیشه به این فکر می‌کردم که چرا پیش از ظهور اسلام در عربستان، دختران زنده به گور می‌شدند. این یک پرسش بسیار بزرگ بود؛ اما همواره با یک پاسخ بسیار واهی ساده گرفته می‌شد. آن پاسخ واهی این بود که در زمان پیش از اسلام مردم جاهل بودند. 

جهل چیست؟ چه کسی جاهل است و در چه موضعی می‌توان از جهالت یک دوران سخن گفت؟ زیرا وقتی از دوران جهالت (که مراد از دوران پیش از اسلام است)، صحبت می‌شود؛ مراد همه‌ی زندگی بدون اسلام است.

ما دو نوع جهل داریم:

جهل بسیط و جهل مرکب، اما جهل بسیط؛ به نادانیِ‌ مشخصی گفته می‌شود که شخص در آن هیچ اعتقادی بر دانایی خود ندارد. یعنی؛ در شیوه‌ای از زندگی قرار دارد که حتا نمی‌توان از او توقع داشت که باید بداند. مثل این که ما از کودک توقع داشته باشیم رفتاری را که در بیست ساله‌گی باید داشته باشد، از هم‌اکنون پیش بگیرد. جهل، به نحوی به یکی از دوران‌های تاریخی در نسبتش با دوران کنونی قرار دارد؛ مثلاً باز به همان شیوه مثال قبلی، نمی‌توان از کسی که در صد سال پیش می‌زیسته است، توقع داشت که با تکنالوژی امروز آشنا باشد. 

جهل مرکب؛ جهلی است که نسبت مستقیم با شرایطی دارد که بر اساس آن، قضاوتش می‌کنیم. یعنی، جهلی نیست که به دوران دیگری که شرایط دیگری داشت اشاره کند. اگر بخواهیم سلسله مثال‌های مان را حفظ کنیم و آن را در دایره مولفه‌های اسلامی‌اش نگه‌داریم؛ می‌توانیم دوباره به وضعیت پیش از اسلام و بعد از اسلام اشاره کنیم؛ جهلی که قبل از اسلام بود به لحاظ شرعی نوعی جهل بسیط است و مردمانی که در آن دوره می‌زیستند توان آگاهی و امکان آگاهی را نداشتند برای همین، خداوند پیامبر را فرستاد. اما؛ جهلی که پس از ظهور اسلام ادامه یافت و یا در دوران زندگی پیامبر هم وجود داشت، مثل جهل ابوجهل، جهلی نبود که شرایط آگاهی را نداشته باشد و توانایی آگاه‌شدن برای فرد جاهل مهیا نشده باشد؛ این جهل، جهل مرکب است زیرا جاهل، بر نادانی خود آگاه نیست که هیچ، بلکه آنچه را می‌گوید، دانایی می‌پندارد. 

پس ما دو نوع جاهل نیز داریم:

نخست کسی که شرایط و حتا زمان زیستش با شرایط و زمانی که ما در آن آگاهی مشخصی را دریافته‌ایم متفاوت بوده است و در عین حال آنچه در زمان ما به آن آگاهی گفته شده، در زمان و شرایط آن فرد، ممکن نبوده است. این همان، نسبت زمانی و تاریخی جهل با زمان و تاریخ کنونی است.

دیگر این که جاهل، کسی است که در زمان ماست، از شرایط زندگی ما بهره‌مند است؛ اما برخلاف آنچه آگاهی است عمل می‌کند. 

البته باید در این مورد سخن بسیار گفت که چگونه می‌توان در این زمان، جهالت و شخص جاهل را تشخیص داد؛ از کجا معلوم که ما جاهل نباشیم زیرا جهالت در این نوع خودش، همراه با اعتقاد به دانایی است. 

خب ما، چیزی را معیار قرار می‌دهیم که نفع همه در آن باشد. در این صورت می‌توان آن را نوعی از دانایی جمعی تلقی کرد. یعنی رای جمعی به نحوی می‌تواند زمینه‌ساز این باشد که ما بتوانیم در مورد جهل موجود و مورد بحث به نتیجه برسیم؛ معیار ما برابری و زندگی بدون خشونت است. اگر شخصی به شخص دیگر آسیب نمی‌زند او در تفکر خودش داناست و من نمی‌توانم او را جاهل بپندارم و او نیز همنیطور در مورد من چنین نمی‌کند. 

مشکل این است که جهل، تا پا پیش می‌گذارد فاصله ایجاد می‌کند و این فاصله نوعی دریده‌شدگی است تا مثلا فاصله‌ای طبیعی و دوری!

جهل، نمی‌تواند معیاری را بپذیرد. مثلا هیچ امکانی برای رسیدن به معیار مشترک برابری و زندگی بدون خشونت وجود ندارد که در جهالت پذیرفتنی باشد؛ وگرنه پس این معیار، یعنی دانایی مشترک!

بی‌خود نیست که عالمان اسلام در دوران خود، تاریخ را به دو طرف از جهل تقسیم کردند؛ دوران جهالت(پیش از اسلام) و دوران آگاهی(با آغاز اسلام). 

دیگر هیچ امکان ندارد که کسی عذر نادانی‌اش را پیش بکشد؛ زیرا دوران تاریخی مشترک ایجاد شده است. این دوران تاریخی مشترک با یکسان‌سازی جامعه بر اساس عقیده مشترک، شکل گرفته است. فقط هرجایی که هنوز مجاهدان اسلام در آن پا نگذاشته‌اند، شامل دوران جهالت هستند. این یکی ساختن زمان و مکان بسیار مهم است؛ در واقع این همه نوشتیم تا به همین مفهوم برسیم، به این که زمان و مکان در اسلام تنیدگی پر شدت و جدانشدنی از هم دارد؛ هیچ کس نمی‌تواند ادعا کند که چون در قرن بیست و یک زندگی می‌کند بیشتر از پیامبر می‌داند. 

ادعای اسلام این است که قرآن برای تمامی مکان‌ها و زمانه‌هاست. می‌بینید که زمان و مکان در هم‌تنیده است و در تسخیر اندیشه اسلامی قرار دارد. چرا؟ چون در پیش‌فرض اسلامی و دینی، صاحب این اندیشه کسی است که زمان و مکان را ایجاد کرده است و او بیشتر و بهتر از هر عالمی در جهان می‌داند که این زمان ومکان چگونه کار می‌کند و چگونه باید در آن زندگی کرد.

 

از این موضع است که مسلمان از جهالت یک دوران سخن می‌گوید؛ جهالتی که فقط مختص به یک زمانه بود و آن دوران پیش از اسلام است. با آغاز اسلام، جهالت از زمان خارج می‌شود و یا می‌توان گفت؛ زمان از وسط دو پاره می‌شود و بر همین اساس، اکنون باید «زمانه‌ی اسلام» برود و همه مکان‌هایی را که جهالت پیشا اسلامی درآن وجود دارد، از حضور این کهنگی پاک کند. 

بحث رفتن به صدر اسلام، همین است؛ «زمانه‌ی اسلام»، یعنی؛ اسلام همیشه باید در آغاز خود باشد. نمی‌توان تصور کرد، دینی که برای همه مکان‌ها و زمانه‌هاست، به وسط کار خود یا مثلاً به پایان کار خود رسیده باشد. تا زندگی انسانی هست، اسلام باید همانی باشد که در ابتدا بوده است. ادعای اسلام همین است؛ ما هرگز عوض‌شدنی نیستیم؛ زیرا هیچ دستبردی به قرآن وارد نخواهد شد. 

دلیل مخالفت گروه‌های مختلف مثل طالبان با پیشرفت‌ها و تکنولوژی و غیره هم همین مسئله بوده است. درواقع، پیشرفت‌های اینچنینی، همیشه باعث ایجاد شرایط تازه شده است و این کم کم مکان را نزد مسلمان نسبت به زمان صدر اسلام، متغیر ساخته است. نهایتاً او چاره‌ای ندارد که بگوید؛ تکنولوژی، بسیاری از علوم و هنر، ما را از اسلام دور می‌کند. ما را از زمانه اسلام دور می‌کند. چرا که این تکنولوژی، علوم و هنر، مکان را عوض می‌کند و زمانه را به این شیوه دستخوش تغییر می‌سازد(دستخوش شرارتی که از آن بدعت است). 

با همه آنچه گفتیم، یک نکته بسیار مهم باقی است؛ و آن این که چگونه می‌توان از تغییر مکان جلوگیری کرد و در عین حال از آنچه علوم و تکنولوژی به وجود می‌آورد، استفاده برد؟ 

برای تمامی معتقدان بازسازی صدر اسلام، این یک بحث مهم شمرده می‌شود و راه حل شان نیز آرایش و پیرایشی است که زیر نام تربیت و آداب و تمدن اسلامی، به آن می‌پردازند. این آرایش و پیرایش که از شریعت اسلامی استخراج می‌شود، در سه سطح انجام می‌پذیرد؛ نخست، آرایش مکانی، دوم؛ آرایش اجتماعی و سوم؛ آرایش اخلاقی و رفتاری افراد.

از دو سطح نخستین مورد توجه اسلام، می‌گذریم؛ زیرا سنگ محک اجرای درست و بی عیب و نقص آموزه‌های تربیتی و تمدنی اسلام برهمه سطوح، آرایش و پیرایشی‌ست که قلمرو اجرای آن، فرد است و در این میان، در میان افراد، این زن است که بیشتر از همه مورد توجه اسلام قرار می‌گیرد. 

تنها با پوشش است که می‌توان، زمان عقب مانده را با مکانی که با آن نمی‌خواند، شبیه‌سازی کرد. برای همین است که با حضور طالبان در شهرهای افغانستان، نخستین تغییر در لباس مردم و عکس‌ها و بیلبوردهایی بود که بر در و دیوار شهر آویزان می‌شود. 

 

چرا زنان بیش از همه مورد توجه قرار دارند و بیشترین احکام بر زنان وارد می‌شود؟!

این ناشی از نگرشی کاملاً «جنسی» نسبت به زن است. متوجه هستید که از واژه «جنسیتی» استفاده نکرده‌ام و منظورم همان میل جنسیِ نسبت به زن است که نزد مرد وجود دارد. چگونه است که این میل جنسی در یک ایدئولوژی دینی، رسوخ می‌کند و نظریه‌پردازی از سوی یک بدنه‌ی فکری نسبت به زن، مثل نظراندازی به زن، از سوی یک بدن مردانه می‌شود؟ 

من هیچ دلیل دیگر ندارم جز این که بگویم؛ چون زن نزد اسلام یک موضوع ذهنی نیست و بیش از هر چیز دیگری قابل تجربه و لمس‌شدنی است. 

 

زن، بابِ فتح

زن که در عربی «نساء» است؛ باب فتحِ زمان و مکان برای اسلام به شمار می‌رود. نساء، به معنی طول عمر و به درازا کشیدن نیز معنی می‌شود. در فارسی نیز زن به زندگی مرتبط است و زایندگی و زمین را که باردار می‌شود، تداعی می‌کند. و اما فتح که بر روی زمین صورت می‌گیرد و ورود به آن را نشان می‌دهد؛ در لغت به گشودن ترجمه شده است. درست است که این‌ها بیش از این که به اسلام مرتبط باشد به فرهنگ و زبان عرب مرتبط است؛ اما چطور می‌توان تاثیر این فرهنگ را بر نگرش اسلامی نادیده گرفت و حتا برداشت کلی جوامع در منطقه‌ای به نام خاور میانه را نسبت به زن و بازتاب آن در فرهنگ و باورهای شان، ساده انگارانه انکار کرد. 

 در نگرش اساطیری و زبانی اسلام که کدهای مخفی یک ایدئولوژی در نسبت با آن، قابل خواندن می‌شود- و شاید بتوان  آن کدها را خاطرات موهوم در ناخودآگاه یک ایدئولوژی دینی خواند- و همچنان شریعت اسلامی- که در تقابل به برداشت قبلی، باید خودآگاه این ایدئولوژی دینی خوانده شود- زن، به مثابه حق و آن هم حق حیات بوده است. 

بی‌خود نیست که ناموس (همان نوموس یونانی به معنی حق) یک مسلمانِ زن است. 

ناموس، به معنی شریعت نیز آمده است و این برای من بسیار عجیب است که همسان با این معنی از ناموس، حکم شریعت نسبت به زن بیش از همه محکم‌تر و پر شدت است. این شدت نگاه به زن در شریعت، چه چیزی را جز یک عمل سرشار از شهوت جنسی بیان می‌کند؟!

برای روشن شدن این نکته باید به سطرهای قبلی برگردیم؛ به آنجا که گفتم « زن که در عربی نساء خوانده شده؛ باب فتح زمان و مکان برای اسلام است». البته مفهوم زن در این‌جا صرفاً به معنی لغوی آن است که پیشتر توضیح دادم؛ اما در نسبتش با سطوح مختلف جامعه اسلامی و نقشی که در آن بازی می‌کند، زن، عملاً زمینه‌ساز فعل و انفعالات سیاسی می‌شود و نه تنها دری است که با گشودنش به دنیا وارد می‌شویم بلکه قلمرویی برای فاتح شدن و گشایشگری است. 

و این؛ یعنی، زن به مثابه قلمرو اسلام؛  و یعنی این که هر آنچه برای بقا لازم است، بر زن گذاشته می‌شود و برای این که نفوس امت اسلام زیاد شود، تخم مردانه بر زن کشت می‌شود-واژه کشت اشاره به تعبیر قرآن از زن دارد- و به نحوی زن زمین مرد است. همان مفهومی که در فارسی هم از آن وجود دارد( زن و زایندگی و زمین). 

بر اساس چنین ریشه‌هایی در کلیت اسطوره، زبان و فرهنگ و نهایتاً شکل تبیین‌یافته آن، شریعت و دین است که زن در کشورهای اسلامی و شاید اکثر کشورهای دین‌زده، حق، ناموس(نوموس)ِ مرد است؛ زیرا زندگی، حق یا نوموس است. مهمتر از همه، نساء-زن- قلمرویی برای فاتح شدن و گشایشگری است؛ فاتح شدن بر زمان؛ می‌دانید که اسلام دین آخرالزمان است.

نگاه کنید به واکنش دین به زنی که زنا می‌کند و مرگی که در انتظار او است. زن زنا کرده فقط کشته نمی‌شود بلکه با سنگسار، طوری که پایین بدن او در زمین فرورفته (آن باب گشایش جهان و فتح جهان)، قبل از مرگ، دفن می‌شود و از دید دیگران پنهان می‌ماند. همینطور است مردی که زنا کرده است و وارد حق مرد دیگری شده است. آن مرد نیز از پایین تنه (با اسباب فتح خود)، دفن می‌شود و بعد با سنگ به قتل میرسد. 

چون در اساطیر دینی آمده است که ابراهیم زمانی که شیطان می‌خواست به ذهن و روح اسماعیل نفوذ کند، او را با سنگ می‌زد و از پسرش دور می‌کرد. حاجیان نیز در واقع به یاد همان لحظه به دیواری مربوط به شیطان در مکه سنگ می‌اندازند.

در واقع این نافذ و نفوذپذیر است که مورد سنگسار قرار می‌گیرد و مسلمانان با سنگ انداختن سد راه چیزی می‌شوند که خواهان ورود است. 

ولی چه چیزی غیر از تخم مردی در کشتزار مرد دیگر وارد می‌شود که اکنون با سنگ انداختن در آن، مانع رشد آن شده است؟ 

از زمانی که مردی به زنی که شوهر دارد وارد می‌شود، زندگی مردِ شوهر، تحت تهدید فتح شدن قرار دارد. برای همین است که فقط با رضایت به مرگ زنش می‌تواند این تهدید را بردارد. اگر از نفوذ مرد دیگر در کشتزار و محصولات خودش (فرزندانش) آگاهی نداشته باشد، بی ریشه خواهد شد و دیگر نمی‌تواند خودش را آنچنانی که در جوانی بود، در کودکی بود، بارها و بارها در چهره فرزندان، بخصوص پسرانش ببیند. این همان اشتیاق به بازگشت به صدر است که در میان مسلمانان بنیادگرا نیز به شکل یک آرمان، وجود دارد؛ بازسازی صدر اسلام! 

جهل مرد از نفوذ مرد دیگر، او را در موقعیت کسی قرار می‌دهد که با وجود نادانی، تصور می‌کند که می‌داند. همانطور که گفتیم این نوع نادانی مربوط به دورانی است که اسلام آغاز یافته است و امکان دانایی و آگاهی وجود دارد. کسی که پس از اسلام و با وجود زندگی در قلمرو اسلام، جهل مرکب دارد، گناهکار است. 

غیر از این چه چیزی باعث میشود که یک مرد، زن را حق خود بداند و در نهایت، آن را به حرمت خود و کلیت خانواده (محصول زندگی‌اش)، ربط داده، اعلام کند که مسئول حفاظت از این ناموس در حریم خودش است؟ هیچی!

زن در اسلام فقط جزئی از مالکیت مرد نیست؛ همه قلمرو حقوقی یک مرد است. زن به وسیله قلمروشدن به مردِ مسلمان، به قلمروِ اسلام بدل می‌شود. و فرهنگ اسلامی، قانون و شریعت اسلام، بر این قلمرو به اجرا در می‌آید؛ زن، قلمرو اجرای شریعت است. 

 

میل جنسیِ اسلام به زن

حالا که رابطه بسیاری از مفاهیم مرتبط به زن را از قبیل حق یا ناموس، زایندگی و تعبیر کشتزار از زن، فتح و گشایش… و در نهایت قلمرو اجرای شریعت مشخص کردیم؛ بهتر است وارد مبحث دیگری شویم که ما را به وضعیت کنونی مان برساند و تحلیلی را با استفاده از آنچه تا کنون فراهم آوردیم، زمینه سازی کند.

اکنون شاید خیلی هم گنگ نمانده باشد که چرا طالبان بیشتر از همه بر زنان محدودیت وضع می‌کند. چون «مفهوم زنان قلمرو اجرای شریعت»، بیشتر از هر زمانی و مکانی در ساحت زمانی و مکانی طالبان، برجسته و قابل فهم می‌شود. 

اصولاً حکومت‌های دینی و مخصوصاً اسلامی، جز صدور احکام شرعی بر زنان، عملکرد سیاسی‌ای ندارند که بتواند آن‌ها را در قطب مخالف عقاید سیاسی غیر مذهبی قرار دهد و حتا با گرایش‌های اسلامی دیگر، متفاوت نشان بدهد.

زنان به عنوان قلمرو شریعت، نقش تعیین‌کننده‌ای در نزد حکومت‌های اسلامی دارد. به طوری که می‌توان ادعا کرد این زنان هستند که با تغییر وضع سیاسی خود، می‌توانند جامعه را دیگرگون کنند. این مبحث نزد هر دو طرف قضیه بسیار مهم شمرده می‌شود؛ هم نزد طالبان و هم نزد مخالفان! 

پس به نحوی می‌توان گفت، وضع حکم بر زنان از سوی امارت اسلامی، صرفاً وجه سیاسی مرتبط با امروز را ندارد و همچنان که طالبان در احکام و با آگاهی بر احکام، سعی دارد تا جامعه را از این رهگذر یا این «باب فتح»، فتح کند، همچنان آن بعد ناخودآگاهانه ایدئولژیک خود را نسبت به زن نیز با خود حمل می‌کند و گسترش می‌دهد؛ آن بعد ناخودآگاهانه بدنه دستگاه فکری دینی را که قبلاً به عنوان میل جنسی اسلام به زن، یادآور شدم.

ناخودآگاه دستگاه فکری به عنوان یک بدنه زنده که مرتبط با بدن‌های انسانی مختلف در مکان‌ها و زمانه‌های مختلف بوده و اکنون نیز با کانون‌های فردی و جمعی مختلفی در داد و گرفت است، اکثراً روانی و آمیخته با احساسات است. البته دستگاه‌های فکری و ایدئولوژیک، چیزی جز مجراهای بیان ناخودآگاه جمعی که قبلاً اثبات شده، نیست. این ناخودآگاه جمعی است که خودش را از مجراهای مختلف به اکنون و کانون واقعی بشر منتقل می‌کند. حکومت اسلامی، یکی از مجراهاست.

بر همین اساس، گرایش حکومت اسلامی و سوق دادن موضع سیاسی شریعت به سوی زن، نمی‌تواند صرفاً یک استراتیژی سیاسی باشد. به این معنی که استراتیژی سیاسی شریعت اسلامی، چیزی در خود دارد که ما را به این باور، به میلِ اسلام به زن، معتقد می‌کند. 

اگر به روایت‌های تاریخی به شکل استعاری نگاه کنیم و آن‌ها را تفسیر کنیم؛ به این حقیقت پی می‌بریم که اولین رابطه‌ی احساسی و عاطفی اسلام با جهان نیز از رابطه‌ی آن با زن شروع شد. پیامبر که پدرش پیش از به دنیا آمدنش مرده بود، شش ماه نزد مادرش آمنه می‌ماند و سپس به بسیار زودی به حلیمه سپرده می‌شود. بعدها، با خدیجه که بسیار از او بزرگتر است ازدواج می‌کند و این بی تاثیر در نگرش پیامبر به زنِ بزرگترِ زندگیِ هر مرد، یعنی مادر نباید باشد. 

این را هم باید اضافه کنیم که در ادامه نیز به دلیل مرگ پسران پیامبر در خردسالی و داشتن دختری به نام فاطمه که نسل او را ادامه می‌دهد، اسلام نوپا یا همان اسلام صدر و اولیه (کودکی اسلام)، بیش از همه باید کدهای روانی نسبت به زن را در ناخودآگاه خود ذخیره کرده باشد. 

این‌ها نوعی از تحلیل‌های روانشناسانه را می‌طلبد که زمینه‌های آن فراهم است و برای تبیین خود فقط کمی تلاش بیشتر می‌خواهد، چیزی که متاسفانه اکنون نمی‌توانیم به آن بپردازیم؛ زیرا ما همزمانی که در مورد برخوردهای روانشناسانه صحبت می‌کنیم، داریم به مسئله سیاسی زن، قلمرو اجرای شریعت، می‌پردازیم.

به همین دلیل بیشتر از همه باید به سراغ نخستین برخورد سیاسی اسلام با زن برویم، یعنی؛ مخالفت پیامبر با زنده به گور کردن دختران خردسال. البته این امر فراگیر در عربستان نبوده است و چنانچه بسیاری از زنان دوران پیامبر مثل خدیجه دارای زندگی متفاوت و شاید آزادانه بوده، پس می‌توان گفت؛ ممکن است در مقطعی از زمان به دلایل گوناگون مثل جنگ، خشکسالی و قحطی، در میان قبایلی، چنین سنتی رشد کرده باشد.

منتها، موضع‌گیری پیامبر در قبال این عمل، بسیار اهمیت دارد و نخستین برخورد سیاسی اسلام را در مورد زن شکل داده است. 

این مبحث نه تنها به دلیل نخستین برخورد سیاسی اسلام با زن مهم است بلکه در کنار این، اهمیت دیگری نیز دارد و آن حیات سیاسی‌ای است که اسلام با بازدادن حیات به دختران خردسال در شروع سیاست‌ورزی‌های خود در زادگاهش به دست آورد.

 

نخستین برخورد سیاسی اسلام با زن

اسلام- با ایستادن علیه زنده به گور کردن دختران نوزاد- زن را از زمین درآورد تا حیات خودش را تضمین کند و با دیدن خاک و شنی که بر گور دختران می‌انداختند، شاهد مدفون شدن درهای فتح و گشایش در صحرای عربستان نباشد. 

جدیداً تحقیقاتی صورت گرفته است که نشان می‌دهد، یکی از دلایل تغییر دین در شبه جزیره عربستان در 1400 سال قبل، قحطی و خشکسالی بوده است؛ پیامبر در زمانی ظهور می‌کند که مردمان، آرام آرام با گرسنگی، جنگ بین قبایل ناشی از گرسنگی، روبه رو می‌شدند و شدیداً نیاز به یک دیگرگونی داشته‌اند تا انگیزه‌ای باشد برای بقا، گشایش و فتح سرزمین‌های حاصل‌خیز و ثروتمند!

چیزی که مرا به چنین ادعایی که باورمند می‌کند این نیست که استدلال درستی چون استدلال اقتصادی را به عنوان دلیل تغییر در جامعه آن زمان عربستان برگزیده است. من با خواندن این تحقیق به سوی مقاله ژرژ باتای که با عنوان «اسلام جامعه فاتح» منتشر شده است، ارجاع داده می‌شوم و می‌بینم که از لحاظ نظری و تحلیل جامعه‌شناسانه با محور معیشت مردم؛ او به خوبی چنین موضوع را بیان کرده است و یا لااقل، من با به یاد آوردن جملاتی از او که می‌گفت؛ زنده‌به‌گور کردن دختران در آن زمان،  به دلیل ناتوانی قبیله برای تامین بودیجه جنگ بوده است تا به اصطلاح ما «نانخور» کم شود، پی می‌برم که بله! زنده‌به‌گوری دختران ریشه در نوعی از استراتیژی اقتصادی داشته است که امروز آن را در جوامع ما، با تغییراتی «اقتصاد مقاومتی» می‌خوانند- وجه مشترک اقتصاد مقاومتی با استراتیژی اقتصادی زنده‌به‌گور کردن دختران، همانا تقویت نظامی است- چیزی که با توضیح ژرژ باتای در این مورد شکه‌ی مان می‌کند( به دلیل شباهت بسیارش با عصر ما)، این است که بیشتر بودیجه، مصرف پسرانِ قبیله یعنی جنگجویان می‌شده است. 

امروز، بیشترین هزینه را ارتش بر می‌دارد و این همان استراتیژی‌ فتح است؛ چیزی که باتای آن را به اسلام متعلق می‌داند.

اسلام با نجات دختربچه‌هایی که زنده به گور می‌شدند؛ قلمرو خودش را گسترش می‌دهد. یعنی؛ با تاکید بر اهمیت داشتن دختر، حیات جامعه‌ای در حال فروپاشی و حتی انقراض (به دلیل کشتن دختران) را، تضمین کرد. هیچ نوع برخوردی به اندازه چنین برخوردی با زنان سیاسی نبوده است. به این دلیل که زنان با چنین بازگشتی به جامعه، نقش اقتصادی به خود گرفتند. البته این نقشی در اقتصاد جنگ بود چون زنان با بازگشت خود، عملاً در زاییدن لشکر مشغول خدمت شده بودند.

این برعکس کردن استراتیژی اقتصادی آن زمان در وضعیت بحرانی، توسط پیامبر بود که عمر به پایان رسیده جامعه عربستان را به درازا کشاند؛همانطور که عمر کوتاه نوزادان دختر به عمر طولانی یک زن رسید. 

از آنجا که در قرآن آمده است که زنان کشتزار شما است و در آنان آنچه می‌خواهید بکارید، آدم به این فکر می‌افتد که جز نطفه دیگر چه می‌توان در زن کشت؟

با کمی توجه به این گفته در می‌یابیم که چه حاصلی جز نفوس بیشتر و مردانی برای جنگیدن، می‌توانست به درد جامعه در حال انقراض و بیابان‌نشین عربستان بخورد، واقعاً راه دیگری جز کشت و زرع در زنان وجود نداشت. زنانی که به دلیل عدم توانایی جنگی در برابر مردان قبایل دیگر حتا بار دوش جنگجویان قمداد می‌شدند و مرگ شان یا تجاوز به آنان (که تولید مثل بیگانه در حریم خودی بود)، سبب کاهش انگیزه جنگجویان قبیله می‌شد. 

مشخص است که با چنین شرایطی در کنار انگیزه‌های معیشتی در حمله قبایل به یکدگیر، یکی هم تجاوز به زنان دیگر قبایل بوده است. تولید مثل و عمل جنسی درون قبیله، باعث ضعف اقتصادی می‌شد و برای جلوگیری از آن، حمله به قبایل دیگر و تصاحب زنان آنان به عنوان ابزار تخلیه جنسی، همچنان که می‌تواند یکی از اهداف باشد، منبع تولید انگیزه در مردان جوان و جنگجویان نیز بوده است. قبیله پیروز در برابر معیشت و غذای این زنان، مسئولیتی نداشت، پس حتما یا آنان را بلافاصله و پس از عمل جنسی می‌کشتند و یا هم تا زمانی که زنده بودند، از آنان برای تخلیه خود استفاده می‌کردند (همچنانی که زیباترین زنان را به عنوان کنیز در کنار دیگر غنایم، می‌فروختند و ثروت کمایی می‌کردند).

در چنین زمانی، استراتیژی تولید مثل، شاید خیلی قابل قبول به نظر نمی‌رسد مگر این که قصه‌هایی از ممالک ثروتمند و طرح فتح آنان پیش کشیده شود که بیشک احادیث پیامبر را، راجع به نوید فتح پارس و روم، بسیار شنیده‌اید و این که بسیاری به این حرف‌ها می‌خندیدند.  

البته این که تا چه حد، طرح تولید مثل بیشتر توانست به موفقیت جامعه آن زمان عربستان کمک کند، مشخص نیست اما؛ هیچ ایرادی در تحلیل ما نسبت به نخستین برخورد سیاسی اسلام با زن، نمی‌تواند ایجاد کند. تولید مثل در اسلام همواره تاکید شده است و دلیلش هم نفوس بیشتر امت بوده است. یعنی، این نه فقط یک استراتیژی محلی و گذرا بلکه چیزی فراتر از زمان و مکان بخصوص است. 

قلمرو اسلام، یعنی زنان و این از نسبت زن با زمین بر می‌آید که بسیار مورد توجه اسلام است و دیگر اینکه شریعت، همواره سعی کرده است تا زنان را در قید تعاریف و احکام خود نگه دارد و با این کار همواره قابلیت اجرا بر زنان را داشته است. 

اکنون، حکمی که بر زنان اجرا می‌شود فقط زنان را متاثر نمی‌سازد؛ شریعت با چنین حاکمیتی بر زنان، مردان را نیز تحت کنترل خود در می‌آورد. حکم طالبان در مورد حجاب یادمان نرفته است که در آن گفته شده بود، زنی که حجاب را رعایت نکند، مرد خانواده باید جواب پس بدهد. طالبان به عنوان یک حکومت و نظم مردسالارانه، بیش از هر چیزی سعی دارد تا تملک خود بر زنان را نشان بدهد و برای همین است که مردان را نیز مجبور می‌کند تا این احساس تملک بر زن را جدی بگیرند.

آنان با برجسته ساختن حس تملک به زن، خود به چنین تملکی دست می‌یابند؛ طالبان با اجرای حکم شریعت بر زنان، به نحوی استقلال عمل خود را نمایش می‌دهند که برخلاف همه کشورها، صورت گرفته است و به نحوی، مثل مانور دادن بر اراضی تحت حاکمیت می‌ماند.

طالبان، با اجرای حکم بر زنان، می‌تواند تداوم حکومت خود را تضمین کند و قلمرو شریعت همین است؛ قشر و جنسی که به دلیل عدم داشتن نیروی سیاسی، تحت وضع احکام قرار می‌گیرد.

 شریعت بیش از این که قانون جامعه اسلامی باشد، اخلاق مردانه اسلام است و همچنان بیش از آن که اخلاق مردانه باشد، قانون است؛ این را می‌گویم نه بخاطر این که همه چیز در شریعت حد وحدود یافته است و تعریف شده است، که چنین چیزی فقط شکلی از قانون است نه اخلاق و قانون توام، این را می‌گویم زیرا در اسلام هر کسی در کمترین حد خود یک واعظ است و امر و نهی بلد است. 

در اسلام قانون-شریعت- بر اساس تکلیف اخلاقی اجرا می‌شود و نه تکلیف حقوقی؛ این یعنی امر و نهی و نظارت که عملکرد قانونی از سوی مراجع قانون است؛ بعهده همه گذاشته شده است.

همچنان، می‌بینیم که مرد، نماینده حکومت اسلامی در خانواده است؛ مرد، مجری اجرای حکم حکومت بر زن است؛ مرد نایب حکومت در مالکیت بر زن است؛ و مرد ناظرِ زن و چشمِ بازِ حکومت اسلامی به سوی زن است:

و این، میلِ جنسی است؛ میلی که یک بدنه ایدئولژیک با تسلط بر بدن‌های واقعی سعی دارد به تجربه‌ای بیولوژیک برسد. در این تجربه، در میلِ جنسی اسلام به زن، مرد به دلیل نقش ابزاری در راستای لمس زن، به هیئت دست آن و به هیئت آلت جنسی اسلام در آمده است.

 آلتی که به واسطه آن به زن نفوذ می‌کند و در آن تخم خودش را می‌پاشد و از این طریق به همان استراتیژی تولید مثل(افزایش نفوس امت) تداوم می‌بخشد و به سوی آخرالزمان به حرکت در می‌آید. آخرالزمانی که در آن هیچ کس عذر بی خبری و نادانی‌اش را نمی‌تواند پیش بکشد و همه، هم در تمام مکان و هم در تمام زمان، به اسلام شهادت داده‌اند. 

این کشت و زرع و آبیاری‌ و این زمین هموار که کاملاً در اختیار درآمده، چه تصویری جز یک باغ(همان جنت) ارائه می‌کند؛ باغی که همه چیز در آن هموار و مناسبِ دست به عمل شدن است. هر آنچه اراده کنی و بذری از آن بپاشی، در این باغ چون گیاهی خودرو، می‌روید؛ و زمین این باغ هموار و مساعد است.  

 

عبدالله سلاحی

 


یادداشت:

  1. با چنین نگاهی به زن که ما را به ساحت اسطوره و مخصوصاً اسطوره آفرینش بر می‌گرداند، چنین به نتیجه می‌رسیم که بسیاری از رفتارهای اجتماعی ناشی از ساختارهای اسطوره‌ای است که شاید در ناخودآگاه بشری، یک ناخودآگاه اسطوره‌ای، پنهان مانده است. جایی که زن، حوا، مسبب هبوط بشر به زمین است. اکنون، حوا، زن، خود به زمینی مبدل شده که مرد بر آن بهشتِ از دست رفته خودش را آباد می‌کند. 
  2.  ساختن بهشت از دست رفته، تلاش بازسازی صدر اسلام، تسلط دانایی دین بر همه چیز، فتح زمان و مکان و آن دانش اسم‌ها که خدا به آدم آموخت؛ از یک ریشه و یک ساخت می‌آیند.
  3. هموارساختن زمین برای کشت و به تمکین درآوردن زن؛ هر دو یک ریشه و یک ساخت دارند.
  4. نفوذ شیطان به حوا در موقعی که او را به خوردن میوه ممنوعه وسوسه کرد؛ شروع بی اعتمادی مرد به زن است. 
  5. سنگسار و سنگ زدن به کسی که مثل یک درخت، پاها-ریشه‌هایش-  در زمین است و دست و سر- شاخ و برگش- بیرون از زمین، مثل سنگ زدن به درخت ممنوعه است؛ مثل تلاشی برای تکاندن این درخت از میوه‌های ممنوع است.
  6. پیامبر نخست و پیامبر آخرالزمان، هردو ارتباط ویژه با زن دارند؛ هم از این رو که یکی نسلش را به عنوان بنی آدم و دیگری، قوم و سپس امتش را با نساء، طول و عمر بخشید. همچنانی که هر دو، شخصیت‌های مهم سال‌های نخست زندگی شان، زنان بوده‌اند.

 

 

آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم

Federation of Anarchism Era Social Media Pages



۱- آدرس تماس با ما 
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکورAnarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ –  توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیست‌های افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیست‌های مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیست‌های کابل