پیرامونِ کِناره‌ نشین‌های کلانشهر اهواز

گزارش از : «نِثار»

پیرامونِ کِناره‌ نشین‌های کلانشهر اهواز
Text Size

گزارش توصیفی: از «نثار» پیرامونِ کِناره‌نشین‌های کلانشهر اهواز.

[«زیرنویس شبکه‌ی اُستانی خوزستان:

آلودگی هوا به سطح بالایی رسیده و برای گروه‌های حساس ناسالم است. در صورت دچار شدن به مشکل تنفس یا ناراحتی گلو، مدت فعالیت در محیط باز را کاهش دهید

 این حرف، خیلی طنزه، می‌خندد و می‌گوید: این هوا برای سالم‌ترین آدم روی کُره زمین هم، بیماری ناشناخته روانی و جسمی تولید میکنه، دوره‌ی اینجور تیترها تمام شده، ما فهمیدیم، شما دروغ‌گو هستید و مردم بومی را در طوفان بیماری و خاک رها کردید.

شما از ما فقط، کارگری پتروشیمی‌ها و کارخونه‌هاتون رو می‌خواید!

نام او «نَبی»‌ست، کمک کارگر بناست، او در جایی زندگی می‌کند که نامش این است: « کوچه پُشتی!» جایی در زیر بیسیم و کنار کوه‌های محله‌ی حاشیه‌نشین: کوی الصافی.

گویی وجود ندارند و بر نقشه‌ شهر «نیست» شده‌اند.»]

یک:

[سعدون، گریه می‌کند. چرا که؛ مادرش گریه می‌کند، چرا که؛ پدرش همیشه ساکت است!

می‌گویم: چرا سعدون، چرا گریه می‌کنی؟

-مادرم یک گاو داشت، از [فرط] تشنگی مُرد.]

چهل و هشت ساعت بی‌آبی، در شهریورماه، یعنی مرگ تدریجی.

[برق قطع می‌شه، گاهی مامورهای برق، کابل‌های برق صلواتی رو مستقیم از ترانس جدا میکُنن و میگن:دفعه بعد جریمه می‌کنیم.

برق قطع می‌شه، بعد پمپ آب قطع می‌شه، بعد کولر نداریم، بعد میریم توی یخچال آب‌ی بنوشیم، آب خنک و یخ نداریم، بعد از فرط حرارت زیادِ گرما، از داخل خونه میریم توی حیاط، هوایی تازه کنیم، می‌بینیم هوا نداریم، رود نداریم، زمین نداریم، زندگی نداریم و آسمون نداریم. ما فقط خط انتقال و اتصال لوله‌ی نفت داریم.]

دو:

باد زوزه می‌کِشد، کیسه‌‌ی پلاستیکی‌ی به کابل برق گره خورده است و در طوفان شن تکان تکان می‌خورد، صدای مردی از دور شنیده می‌شود که فروشنده‌ی«آب معدنی»ست. با صدای خسته‌ی داد می‌زند:«ماء معدنی…ماء معدنی»

گرد و غبار نارنجی رنگی، از پنجره‌های خانه‌های ما تو می‌زند، چرا که ما، در خانه‌های اجاره‌ای یا  چیزی شبیه به کَپَر زندگی می‌کنیم و خانه‌های ما در و پنجره‌های دوجداره ندارد، خاک سمجی روی همه اسباب و وسایل خانه می‌نشیند و همه چیز در زیر لایه‌های غبار در حال دفن شدن است. ما در خانه هم آرامش و امنیت نداریم.

یک هفته از طوفان خاک در شهرهای خوزستان می‌گذرد.

شهر در سکوت و سایه‌ی مرگ درحال سقوط است. تنها صدای سرفه‌های خشکِ گاه و بیگاه کسانی به گوش می‌رسد.

گاهی صدای آژیر آمبولانس و بعد شیون و بعد خاموشی.

«توی خونه، ماسک فیلتردار استفاده می‌کنیم! به پوزخند می‌گوید: این گزینه کم مونده، که ماسک ضد شیمیایی بخریم و در طول خواب هم استفاده می‌کنیم…

این‌ شهر در شرایط جنگی به سر می‌بره… ما سرباز زندگی هستیم، سربازی که هر بار مراحل جنگ گرسنگی، جنگ آب؛ جنگ برابری باید بگذراند و شاید از آن جبهه‌های خیابانی سالم بیرون بیاید»

تنها جاهایی که در این شهر، خالی از تولید و بازتولید نیست، گورستان و بیمارستان است.

بیماری‌های تنفسی،حساسیت‌ پوستی و خارش سطح پوست که منجر به اگزمای شدید می‌شود، انواع غده و سرطان… جدا از مشکلات معیشتی و بیکاری. چیزی ست که ما مثل هوا برای‌مان عادی شده‌ست مرگ است، اهواز آلوده‌ترین شهر جهان با شاخص آلودگی پانصد درصد بالاتر از حد مجاز. جایی‌ست که ما در آن به دنیا آمدیم و رشد کردیم.

[ما آدمیم، ما بُشکه نفت نیستیم، ما لوله گاز نیستیم، ما رودخونه کارون و هورالعظیم نیستیم که از ریشه خشک‌(مون)-کنید.

خاک بر مژه‌های سیاه و بلند آن زن نشسته است و در حالی که مُدام بزاق دهانش را قورت می‌دهد و گویی دهانش از فرط  هوای غبارآلود، خشک شده است. در ادامه می‌گوید: ما از این شهر نمیریم، ما توی شهر خودمون می‌میریم. کور خوندید، ما از این شهر مهاجرت نمی‌کنیم.]

اهواز با تمامی مناطق اعیان‌نشین و حاشیه‌نشین و همه‌ی اختلاف‎هایش در انبوه طوفان ناآرام و گاه آرام فرو رفته است.

بوی لاشه‌ی مُرده‌ی حیوانی بخشی از ساحل رودخانه کارون را در بر گرفته است . چند مرد عرب  زبان و کهنه‌پوش که زیرلب جملاتی نامفهوم می‌گویند، سعی می‌کنند سنگینی گاو را بر شانه‌هایشان تحمل کنند و به پشت وانت قدیمی‌ای بگذارند.

گاو مُرده است و در ادامه‌اش  اعضای خانواده‌ خواهند مُرد. چرا که گاومیش‌داری یا  داشتنِ حداقل یک  راس گاو، منبع درآمد اکثر ساکنان حواشی‌نشین اهواز است.

سه:

برق تمامی شهر اهواز قطع شده است. بعد از یک هفته گرد و غبار، باران باریده است و بر سیم‌ها و ترانس‌ها گل و لای نشسته است، شهر در خاموشی و خاک مرگ سر در گریبان فرو بُرده است

[جمیله می‌گوید: ما دو روز برق نداشتیم، یک روز بیشتر از شما، چون اینجا حاشیه شهره…ما رو دیرتر به یاد میارن… ما دیرتر، موردِ اورژانسی به حساب میایم، حتی ممکنه خونه‌مون آتیش بگیره، آتش‌نشانی دیرتر بیاد اینجا!

مرگ در زیتون کارگری و کارمندی(نام دو محله) متفاوته، ما در زیتون کارگری، زندگی نمی‌کنیم و می‌میریم و اما در زیتون کارمندی و کیان‌پارس، زندگی می‌کنن و بعد سرفرصت می‌میرن…]

چهارصددستگاه:

عصر مرداد ماه اهواز است در محله‌ی فقیرنشینِ پایین تپه‌های حاشیه‌ی شهر اهواز، همه‌گیری ویروس کرونا و گرد وغبار، توامان شهر را اسیر کرده است.

از این کوچه و خیابان‌های پُرازدحام، شاید، چند نفر ماسک تمیز و قابل استفاده‌یی برصورت داشته باشند. تا چشم کار می‌کند غبار مِه‌مانندی بر شانه‌ها و خانه‌های کلنگی آن محله نشسته است.

طوفان خاک باعث نشده است کسی از خانه‌ی دلگیر و بی‌امکانات‌اش- بیرون نیاید، تفریح این‌جا  یعنی:«نشستن در سکوت و آرام مُردن»

 پیرمرد عرب زبانی  در حالی که چفیه‌ای کهنه‌اش را بر دهان گرفته است، بر سکوی سیمانی داغِ از آفتاب سوزان، جلوی خانه نشسته است و یک پارچ استیل از آب که بدنه‌اش از فرط خنکی عرق کرده است و دو لیوان در کنارش دارد در حالی‌که به دوردستی تپه‌ها و غباری که به چشمش می‌پاشد می‌گوید: «کارخونه یخِ بازارچه رو تعطیل کردن!

اونا که فریزر ندارن چه کار کنن؟ آب ویخ از کجا بخورن؟ جهنمم شبیه زندگی ما نیست! یخچال چیه؟ ما نداریم، هنوز کسایی اینجا هستن، توی این گرما، کولر آبی استفاده میکنن، حیوون هم با این شرجی، از کولر آبی فرار میکنه چه برسه آدمیزاد!»

پنج:

گرد و غبار

کرونا و گرمای طاقت‌فرسا.

[برقِ شهر در طولِ یک روز، سه دفعه قطع شد، وسایل برقی خونه که به هزار قسط خریده بودیم، همه سوختن! بله همه با هم سوختند؛ ما هیچی نبودیم، چون هیچی نداشتیم جز یک فرش و یک گاو.

از اداره بهزیستی منطقه، اومدن به خونه‌ی ما،

گفتن: اسباب و اثاثیه شما زمان گارانتی‌شون- تمام شده، ما نمیتونیم بهتون کمک کنیم!…

چهره‌اش از فرط سوء تغذیه رو به زردی رفته است، زیر چشمهای غمگینش گود رفته است و شانه هایش از فقر خود و محیط خم گشته است، او یکی از میلیون‌ها حاشیه نشین خوزستانی ست که فراموش شده است.]

شش:

وارد جایی می‌شویم که به طرزغریب و غمگینی نام «رسمی» ندارد، حتی روی نقشه پیدا نیست!

هر کدام محلی‌ها، یک اسم می‌گویند. جایی میان محله کوی طالقاتی وبیبست متری شهرداری، کوچه‌های سخت باریک و تاریک، با خانه‌های نُقلی بلوکی که بیشتر درهای ورودی خانه‌ها شکلی از پارچه و گونی دارد.

به محض ورود به محله؛ بوی لجن و زباله زیر دماغ می‌زند، گرد و غبار این‌جا غلیظ‌تر است و تپه‌ها گرد و خاک را به صورت رهگذران، گویی به حرص می‌پاشد.

اینجا تن  و مواد می فروشند…ارزان،

[شهردار شهرعوض می‍شه میگن: می تونید فعالیت کنید، استاندارعوض میشه، با ماشین «بلدوزر» تهدید میکنن که خونه‌هاتون خراب می‌کنیم. آخه ما که خونه نداریم، کَپَر رو همیشه میشه از اول ساخت!

به آلونک‌ها هجوم میارن، وسایل و مایحناج ما رو می‌دزدن و پول‌ها رو به زور اسلحه می‌گیرن…

«من اینجا تنم رو می‌فروشم.»]

لب‌هایش، بنفش پُررنگ است و قوز در خود نشسته است، لباس‌هایش از فرط آلودگی، همچون چوب، خشک وسخت بر تن وارفته‌اش نشسته است. اطرافش، پُر از سرنگ‌های استفاده شده و چشمهای خماری دارد. نام او «الهام» است، ساعت و زمان برای او معنایی ندارد، سه بامداد یا ساعت سه ظهر، زمان، زمان تن‌فروشی است برای خاطر یک سرنگ مواد مخدر یا یک نان وبطری آب…

ساکنان آن نزدیکی‌ها می‌گویند، او بیشتر شب‌ها در پارک «علامه» می‌خوابد، جایی که طعم تجاوز را می‌چشد و یا باید تن بفروشد برای خاطر ده یا صد هزار تومان.

[بسیج مسجد محله اومده تاب زنجیری و اسباب‌بازی‌های زنگارگرفته‌ی پارک از بیخ دراورده و بعد میگن: معتادها دزدیدن! پاسدارا به پارک هجوم میارن…همه رو دستگیر میکنن، توی کلانتری دو روز خماری تحمل میکنن و بعد دوباره به پارک برمی‌گردن و پتوهای پاره و کهنه‌ی قبلی هم رو توی همین فاصله از دست دادن.

می‌دونی کمد من کجاست؟یه چاله دارم زیر یک درخت، وسایلم رو می‌گذارم اونجا و پنو هم که ندارم،

فقیرا و تن‌فروش‌ها نمی‌خوابن، اون‌ها باید بیست و چهار ساعت بیدار باشن که درد رو کامل بفهمن!…]

الهام، در زیر یک درخت می‌شاشد.

در زیر یک درخت دراز به دراز می‌افتد

در زیر یک درخت تن می‌دهد و یک بطری آب تصفیه‌شده می‌خرد.

در زیر یک درخت، تزریق می‌کند

در زیر یک درخت، دندان‌های افتاده‌ی پوسیده‌اش را می‌شمارد.‌

کالبد او گویی تغییر شکل داده است، او نه مرد است

 نه زن

نه انسان…او یک قربانی مجسم است

او «هیچی» است در کوهپایه‌های مابین بیست‌متری و چهارصد دستگاه شهر اهواز.

در پارک علامه، به جای چمنزار، سرنگ‌های کهنه‌ی تزریق‌کننده‌های مواد مخدر رُشد می‌کند.

چهارصد دستگاه:

« ما هم می‌خواستیم شرکتِ نفت استخدام بشیم، توی این دریای میدون نفتی، یه جا نیست ما رو استخدام کنن، یه نفر اومد اینجا [به قصد مصاحبه] پرسید: هدفت چیه؟ گفتم: « تهیه سه وعده غذا» در  روز  سه وعده غذا بخوریم، دستگاه تصفیه‌کن خانگی آب داشته باشیم… سه وعده یه خواسته رویایی واسه ما.

چهارصد دستگاه در جنوب شرقی شهر اهواز؛ یکی از فقیرترین محله‌های حاشیه‌ی اهواز است در جوار محله‌ی «منبع آب و آسیه‌آباد»

جایی که کودکان یا در لجن‌زار غرق می‌شوند یا در زیر ریزش کوه، کُشته می‌شوند.

جایی که هنوز بعضی کوچه‌ها گازکشی نشده‌اند و مردم به سبک و سیاق گذشته، از سیلندر گاز استفاده می‌کنند.

جایی که بدترین و کهنه‌ترین ناوگان اتوبوس‌های شهری را دارد.

جایی که طوفان‌ خاک هم، کارگران روزمُزد فلکه «زیتون کارگری» را از رفتن به خانه باز نمی‌دارد.

[ما با کمچه‌ و

شاقول و قلم‌های رنگ

به جنگ گرسنگی می‌رویم

از پنج صبح تا دوازده شب، ما می‌جنگیم، تا بخوریم و نمیریم. از سازمان صدا و سیمای خوزستان به این‌جا میان، یه گزارشی می‌گیرن و یه سری خَیِر هم دو تا دیگ غذا پشت ماشین‌هاشون می‌گذارن و خیرات می‌دن! ما «گدا» نیستیم. که تیکه‌ی نون رو به لطف و منت جلومون بندازن…ما هم سهمی از زندگی میخوایم…

وقتی در ماشین‌ رو می‌بندن و به کاخ‌هاشون برمی‌گردن، چه حسی داره؟سالی یه بار به حاشیه‌ها و اونهایی که در فقر نگهشون داشتن، توجه کردن … چه حسی داره؟

ما زندگی میخوایم نه یک خط در میون انتظارِمرگِ لبه‌ی پرتگاه.. .

با دوربین‌هاشون میان اینجا، با ما مث حیوون خونگی برخورد میکنن، اینجا باغ وحش نیست، مردم حاشیه‌ی شهرها، تابلو‌های جالب توجه گالری‌های پُرزرق و برق شما نیستن…

اونها مث تعجبِ نگاه به یه شی تازه و عجیب، به سخت‌جونی و جون کَندَنِ ما نگاه می‌کنن، اونها با دوربین و کفش وارد خونه‌های کوچیک ما میشن و سوژه‌های خبری پیدا میکنن و فرداها یاد‌شون میره.»

«از این‌جا تا بالاشهر، ده دقیقه فاصله‌ست، اما ما قرن‌ها از هم دور و دیر هستیم، زندگی و مرگ ما زمین تا آسمون متفاوته، ما قدِ یه دنیا از هم فاصله داریم. حتی کیفیت نونی که ما می‌خوریم با اونها متفاوته، حتی اتوبوسی که اونها سوار میشن، یه مدل و شکله دیگه‌ست.

ما متفاوتیم،  ما کسانی که کِنار نشسته‌ایم.»

گزارش از نِثار

 #دادخواهانِ_دربند

چهارم خرداد ماه ۱۴۰۱

https://t.me/LaVoixDesPrisonniers

 

آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم

Federation of Anarchism Era Social Media Pages



۱- آدرس تماس با ما 
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکورAnarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ –  توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیست‌های افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیست‌های مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیست‌های کابل