گزارش های زندان: از اوین و تهران بزرگ

نوشته ی سُهیل عربی، زندانی سیاسی آنارکو سندیکالیست در ایران

گزارش های زندان: از اوین و تهران بزرگ
Text Size

از اوین به تهران بزرگ

از مبارزه احساسی به ژرف نگری و پخته تر شدن …

و البته از مسیر انحرافی به راه درست مبارزه بازگشتن!

:

روزهایی که برف روی زمین می نشیند، جوری که بتوان آدم برفی درست کرد، برای ما بچه پایین شهری ها ، روزهای برجسته ای است، ( چون معمولا فقط گرد و خاک برف به ما می رسد، همینطور که از پیشرفت و صنعت ، فقط دود ماشینهای بالا شهری ها به ما رسید، _ بگذریم!)

روزهایی که برف می نشیند، جوری که وقتی قدم می زنی ، پاهایت در برف فرو روند،

روزهای برجسته ای است ، برای ما زندانی ها که به ندرت اتفاق خاصی در زندگی مان رخ می دهد و همیشه مجبوریم ، دیوارها و سیم خاردار ها را تماشا کنیم…

امروز اما ” ویژه” و برجسته تر از همیشه بود، شاید مهمترین ، و حتما از مهمترین روزهای زندگی ام .

چند روز پیش از #سلولِ_موردی ها به #بند_عمومی برگشتم.

((سلول موردی ها جا یی است برای تشدید تنبیه علیه کسانی که در زندان خلاف می کنند، خلاف من، ” از دید عمله های حکومت” دادخواهی و مبارزه با ظلم و تبعیض است .))

(یکی از زندانبانهای اوین می گوید که سهیل رکورد دار رفتن به سلول‌های تنبیهی و شر ترین زندانی است که تا به حال دیدم ! )

خلاصه از سلول موردی های قرنطینه اوین و پس از شش روز اعتصاب کامل ( بدون آب و خوراک و فقط با یک سرم نصفه که آن هم وقتی غش کرده بودم به من زدند و وقتی به هوش آمدم آن را کندم و خونم پاشید و کلی دعوا سر کندن سرم )

به بند هفت برگشتم.

برای سومین بار در یک سال از بندی دیگر به بند هفت برگشتم،

در واقع بازگشت به بند هفت ، حکم همان آب نبات چوبی را دارد که به بچه ضر ضرو می دهند تا آرامش کنند،

امکانات بند هفت اوین ، معروف به بند گربه های اشرافی ، نه فقط از تمام زندانهای ایران، که حتی بیشتر امکانات بسیاری از مردم بیرون از زندان است،

یک مجتمع فرهنگی بزرگ ، آمفی تئاتر، سالن و استودیوهای موسیقی حرفه ای با تقریبا تمام آلات موسیقی مرسوم، مثل سه پیانو، چند کیبورد، سنتور ، گیتار ، فلوت ، اقسام سازهای کوبه ای و زهی و …..

کلاسهای آموزشی با امکانات خوب،

سالن های ورزشی بزرگ، باستانی و مدرن،

رستوران، کارگاه ، فروشگاه هایی که اجناس متنوع دارد،

این امکانات در هیچ یک از بندهای دیگری که بودم ، همزمان با هم نبود،

مشابه آمفی تئاتر بند هفت در هیچ جای دیگر سازمان زندان‌ها نیست ،

در بند ۳۵۰ و بند آبانی ها و زندان گوهر دشت هیچ یک از اینها را نداشتیم.

زندانی های اینجا ،،اکثرا اختلاسگر هستند، ما ( سیاسی ها و شعبه ای ها ، اینجا در اقلیت هستیم.)

شعبه ای ها را برای بیگاری کشیدن از آنها و نمایش کثیف اشتغال زایی _ البته با هفته ای بیست هزار تومان حقوق! و دوازده ساعت کار سخت ، از زندانهای اطراف تهران به ویژه دماوند و تهران بزرگ به اینجا می آورند .

سیاسی ها را هم با چند هدف به اینجا تبعید می کنند،

اولا برای جدا نگه داشتنمان از یکدیگر، اینکه خدای نکرده متحد نشویم و دودمان‌های را بر باد ندهیم ( که البته استراتژی مزخرفی است، چون ما بیشتر از اینکه بخواهیم روی هم تاثیر بگذاریم، می خواهیم روی افراد غیر سیاسی تاثیر بگذاریم و انتقال ما به بند های عادی فرصت همزیستی با مردم تحت ستم را به ما می دهد .)

دوم به همان دلیل آرام کردن ما ، با امکانات دادن ،

اینکه سرگرم و دلخوش به امکانات اینجا شویم و مبارزه را فراموش کنیم،

( آب نبات )

و اینکه دیگر به امکانات بد زندان اعتراض نکنیم،

بند هفت اوین _ البته در آن زمان_ تا پیش از #آبان_خونین ، ویترین سازمان زندان‌ها بود، اکثر بازدیدها از اینجا بود،

دادستان، صدا وسیما ، نمایندگان بیت رهبرشان و گاه چند به ظاهر بازرس حقوق بشر از اینجا بازدید می کردند،

نه از شکنجه گاه های اصلی اوین مثل ۲۰۹ ، دوالف ، ۲۴۱، قرنطینه و …

البته برای من و هر برابری خواهی اینجا از #دوالف ، #الف_یک و حتی تیپ یک #زندان_تهران_بزرگ هم شکنجه گاهی بد تر است.

زیرا فساد و نابرابری دقیقا جلوی چشم ما است،

یک عده اختلاسگر حکومتی در اوج رفاه هستند ، امثال هاشمی رفسنجانی، شهرام جزایری، احمد نهاوندی ، روزچنگ ها، هدایتی ها و …

اما ، شعبه ای ها وسیاسی ها در اوج فقر، فقط بوی کباب های خر پول ها به مشام ما می رسد،

زندانی شعبه ای ، کار اجباری و تبعیض را تحمل می کند،

زندانی سیاسی ، دوری از خانواده و حتی همبندی هایی که با آنها هم اندیش بود و هزار درد دیگر را ..

من برای سومین بار در سال پر ماجرا و پر حادثه ۹۶ به سالن دو بند هفت اوین منتقل شدم،

اکثر افسر نگهبانهای اینجا هم تا مرا میبینند، انگار شکنجه گران را دیده اند و عزا می گیرند،

البته یکی دو تا از آنها، خودشان را همدرد و همراه ما می دانند و رفتار خوبی با ما دارند.

اگر چه قدرت دست ولایی ها و پایه مالان است.

جو بند هفت، به شدت امنیتی است،

از این سالن به آن سالن رفتن برای یک زندانی عادی ، یعنی از هفت خان گذشتن،

پر از مبصر و ناظم هایی است که خود عامل فساد و هرج و مرج هستند.

سر وکیل بند

وکیل بند

نوچه های وکیل بند

سر انتظامات

انتظامات

نوچه های انتظامات…

هر یک قدم که بر می داری ده نفر به پر و پایت می پیچند:

هوی!

بی اجازه کجا میری؟؟؟؟

البته ما از روز اول به آنها باج ندادیم و هر جا خواستیم رفتیم، بارها دعوا و کتک کاری کردیم و بالاخره رئیس زندان که از دعواهای هر روز ما کلافه شده بود،

دستور داد تردد ما در بند آزاد باشد،

و کسی به پر و پایمان نپیچد،

البته خیلی هم آزا نبودیم ، ولی دست‌کم می توانستیم به هوا خوری فرهنگی و کتابخانه برویم و در آنجا با دوستانمان که در دیگر سالن‌های بند بودند ، گفتگو کنیم .

با اینکه از بند هفت بیزار بودم،

اما برای خودم یک برنامه مفید ریخته بودم ،

بالاخره روزهای زندان هم جز عمر ما است و تا جای ممکن باید مفید بگذرد،

بعد از آمار صبحگاهی به هوا خوری می رفتم،

جایی که دوستان سالن روبرو هم می توانستند بیایند،

با هم صبحانه می خوردیم و بعد کلاسهای آموزشی را شروع می کردیم،

ما به کلاسهای آموزشی زندان نمی رفتیم ، خودمان در هواخوری دانشگاه درست کرده بودیم ،

هر کس هر چه بلد بود به دیگران یاد می داد،

یک روز فلسفه، اقتصاد سیاسی، علوم اجتماعی

روز دیگر زبانهای خارجی

یک روز فیزیک ، فرگشت، داروین شناسی ،

روز دیگر تاریخ ، هستی شناسی و …

امروز فلسفه داشتیم،

در کنار کلاسهای عمومی ، هر روز منوچهر جان ( منوچهر محمد علی هم بندی و استاد عزیزم )

برایم کلاس خصوصی آموزش زبان فرانسوی می گذارد،

البته او فقط استاد زبان ، نیست، بل برای من استاد زندگی است .

به او خیلی مدیونم و از با او بودن خیلی احساس خوبی دارم.

کلاس با منو چهر از ساعت یک تا دو و گاه تا سه ادامه دارد،

قدم می زنیم و به فرانسوی گفتگو می کنیم و حین مکالمه گرامر و تلفظ صحیح را یاد می دهد، شیوه تدریسش مثل سبک زندگی اش بی نظیر است.

پس از کلاس با منو چهر ،

حمید می آید،

با هم قدم می زنیم و معمولا اول کمی با من فرانسوی تمرین می کند که تقویت شوم و سپس بحثهای سیاسی و اقتصادی ،،،

در این فاصله که منوچهر رفت و منتظر حمید بودم،

روی برف و در هواخوری خلوت آن روز قدم می زدم و آواز می خواندم :

Il Neige Sur Liège

Il neige il neige sur Liège

Et la neige sur Liège pour neiger met des gants

Il neige il neige sur Liège

Croissant noir de la Meuse sur le front d’un clown blanc

Il est brisé le cri

Des heures et des oiseaux

Des enfants à cerceaux

Et do noir et do gris

Il neige il neige sur Liège

Que le fleuve traverse sans bruit

Il neige il neige sur Liège

Et tant tourne la neige entre le ciel et Liège

Qu’on ne sait plus s’il neige s’il neige sur Liège

Ou si see’est Liège qui neige vers le ciel

Et la neige marie

Les amants débutants

Les amants promenant

Sur le carré blanchi

Il neige il neige sur Liège

Que le fleuve transporte sans bruit

Ce soir ce soir il neige sur mes rêves et sur Liège

Que le fleuve transperce sans bruit….

البته با کمی تغییر !

:

Il Neige Sur #Evin

در این حال و هوا بودم که حمید رسید،

بی اعصاب و با یک نگاه شاکی تر از همیشه!

چه وقت آواز خوندنه !؟؟؟؟

مگه نمیدونی این بی شرفا چکار کردن؟

_

چی شده ؟

بچه ها رو کتک زدن، بردن زندان قرچک …

بچه ها کیَن ؟

ای بابا

عجب شوتی

مگه زنگ نزدی امروز؟

_ نه بابا

حوصله تلفن ندارم

همش دعواس سر تایم تلفن ،

***

حمید : برو زنگ بزن ببین چی شده

نباید ساکت بمونیم

،

این بی شرفا پر رو شدن ،

سینا رو کشتن ، اونهمه مردم رو کشتن ،

به جز همین ما سه چهار نفر از اینهمه به ظاهر سیاسی صدا در نیومد،

خب معلومه

پر رو میشن و بچه ها رو با کتک ، تبعید می کنن……

  • ●●●●■■■■■■◇◇◇●●●●■■■■■

وقتی فهمیدم چی شده، خون جلو چشمامُ گرفت،

رفتم بالا

زیر هشت،

داد و بیداد و فریاد :

مرگ بر شکنجه‌گر

مرگ بر ستمگر …

درگیر شدیم و…

بعد دوباره انداختم توی سلول موردی ها، قرنطینه …

دو سه روزی اونجا بودم،

توی اعتصاب کامل،

بدون آب و خوراک

چند تا از عوامل زندان اومدن که راضیم کنن ، اعتصاب را بشکنم،

قبول نکردم….

بعد از چند روز ،

گفتن بیا ، باید بری زندان گوهر دشت،

خیلی خوشحال شدم،

چون دوست داشتم از بند گربه های اشرافی برم پیش دوستهای خودم،

پیش مبارز ها …

با شوق و شور ، رفتم سوار ماشین شدم.

یک وَن ،

من و یک سرباز، پاسدار و یک زندانی شعبه ای و راننده…

حرکت کردیم ،

از ، #اِوین زد بیرون ،

رفت و رفت و رفت …

اما نه به سمت غرب( #کرج)

به سمت جنوب ( #فشافویه)

○●○●◇◇◇◇◇●□●□

به پاسیار گفتم ،

مگه کرج نمی ریم، چرا از این جاده؟

آقای عباس نیازی ، پاسیار ، گفت سلام آقای عربی،

شما منُ نمی شناسی،

حتما از من و هر کس توی این لباس باشه هم متنفری،

و اگر بگم از سر ناچاریه ، نمی پذیری…بگذریم!

ولی من شما رو می شناسم،

نوشته هاتون رو می خونم، مرسی که حرفای دل ما رو می‌زنید…

یه روز ، که خیلی نزدیکه ما به شما می پیوندیم..

بگذریم!

اینا رو گفتم که بدونید ، به احترام هم درد بودنمون ، بهتره به شما دروغ نگم،

به من گفتن تا آخر مسیر نگم کجا میریم،

چون که شما شورشی هستید.

( اسلحه اش رو نشون داد)

گفت ، بهم دستور دادن آماده شلیک باشم، دو تا ماشین پلاک شخصی هم پشت سرمون دارن میان…

ولی من دوست دارم راستش رو بگم،

چون میدونم ، شما از زندان بد تر ترسی ندارین.

ما به گوهر دشت نمیریم!

میریم ، چرمشهر ، زندان تهران بزرگ، معروف به فشافویه…

لبخند زدم و گفتم ، ممنون از صداقت .

پشیمون نمیشی که راستش رو گفتی ،

من نه با شما دعوا دارم، نه با این رفیق هم لباسم که دستامون رو به هم بستید و نه با آقای راننده و نه با سرباز …

شما همه مردم هستید و من به عشق مردم نفس می کشم،

جای هیچ کدوم از ما پنج تا اینجا نیست، رفیق !

ما می‌جنگیم، که همه جای خودشون باشن…

جایی که لیاقت هر انسانه

جایی آزاد و آباد…

که استعداد و توانمان را نسوزانند،

که در تبعیض و فقر نسوزیم….

  • ●●●●●

به زندان تهران بزرگ رسیدیم.

به راستی حتی از بیرون هم می توان فهمید که اینجا یک شکنجه گاه بزرگ است.

در دل کویر ،

پر از سگ ولگرد،

بوی گاو داری ها،

اینهمه مگس در دل زمستان!

وارد اتاق بازرسی شدیم،

یک اتاق ۲۴ متری که چند رختکن باز دارد ،

یعنی درب رختکن ها نصفه است،

فقط میان تنه معلوم نیست،

البته وقتی زندانی را مجبور می کنند که لُخت شود و بشین و پاشو برود،

همه، همه جایش را می بینند و به دلیل ازدحام، چند زندانی را هم بیرون رختکن ها لُخت می کنند.

سرباز بهم گفت :

بِکَن

با خشم نگاهش کردم

_ مگه کَری ؟

بِکّن لامصبو

_ لباس در نمیارم

باید با گِیت بازرسی کنی ، لُخت کردن ممنوعه !

بِکَن بابا اوسگول، فکر کردی اینجا جنبه خونه ی اوینه؟

اینجا تهران بزرگه نَکَنی هم میکَنیم ، هم می کُنیمت ، بچه سوسولِ عینکی،

یه بار دیگه گفت بِکَن و گفتم نه،

زد تو گوشم ،

منم زدم تو گوشش و افتاد…

پاسیارش اومد و داد زد سرباز منُ می زنی ؟

بی هوا با مشت زد تو صورتم و منم گردنش رو گرفتم ،

با مشت زدم تو سرش …

داد زد :

عباس !

نازگلُ بیار !

نازگل !

بدو نازگل رو بیار !

#نازگل یک لوله آهنی است ، که بر سر نافرمانها می کوبند …

با نازگل زد تو سرم و افتادم ،

چند نفر بهم حمله کردن و با پوتین به همه جام لگد زدن …

نمی دونم چقدر بعد به هوش اومدم…

عباس نیازی ، پاسیار اوین بالا سرم بود،

گفت آخه حیف شما نیست با اینا دعوا کنی؟

به زور جلوشون رو گرفتم.

اینا راحت آدم می کشن و بعد میگن خودکشی کرد، او وِر دوز کرد.

شما باید زنده بمونید برای مبارزه !!!!

نا نداشتم جوابش بدم.

کتابهام، لباسهام ، همه وسایلم را پاره و نابود کرده بودن و ریخته بودن تو ی کیسه زباله…

کتاب و خودکارهای که خیلی‌هاشون یادگار رفقای اعدام شده ام بود…

جنازه وسایلم را از کیسه درآوردم و باز بهم حمله کردند ، که اینجا کتاب ممنوعه …

نیازی باهاشون کلی چونه زد ، که این سیاسیه رسانه ها پدرتون رو در میارن …

آخر سر از اونجا اومدیم بیرون.

توی محوطه ،

جلوی تیپ دو،

کلی توی برف نگهم داشتن تا ازم رضایت بگیرن.

رضایت و تعهد که شکایت نکنم.

گفتم من از جلاد به جلاد شکایت نمی کنم ،

ولی حتما پشیمونتون می کنم…

هیچ امضا و رضایتی نمیدم، شکایت هم نمی کنم.

شما با زندان اومدن آدم نمی شید ،

ما به سبک خودمون تلافی می کنیم…

پس از کلی چک و چونه ،

رفتم توی بند ،

انداختنم توی حسینیه ،

حسینیه پر از ساس!

همه داشتن مواد میزدن

چند تاشون می کشیدن ، چند تا بیدو اسنیف می کردن ، بعضیا تزریق ….

چشمم گرم شده بود که افسر شب صدام کرد،

زیر هشت ، بهم حمله کردن و کارت خرید و کارت تلفنم رو گرفتن…

و کلی تهدید که اگه به رسانه ها بگی چی شده ،

میندازیم انفرادی …

فردا صبح اما به هر سختی بود ، به رسانه ها اطلاع دادم.

و زندان به هم ریخت ….

بخش نخست.

ادامه دارد.

#سهیل_عربی

در کامنتها تعدادی دیگر از نوشته ها و گزارش ها در باره این زندان را قرار می دهم

برخی از نوشته ها در زمان محبوس بودن در این زندان :

فقر و زندان برای در حاشیه ها

آزادی ( بیرون از قفس بودن) مشروط به سکوت و ” انفعال ” است ، اما شرافت تشنه ی فریاد… ،

پس بهتر که فریاد….

همه چیز به خودت بستگی دارد !!!!.

هرچه کمتر به حاشیه ها بپردازی بیشتر به آزادی نزدیک میشوی .

“دوسال حبس وسه سال تبعید” ،هدیه ای ازجانب قاضی #احمدزاده…. مینویسد :” #فعالیت_تبلیغی_علیه_نظام” ،

بخوانید به جرم “پرداختن به حاشیه ها”…؟

وعلاوه برآن ضرباتی چند بانازگل (نام لوله ای سفید ومحکم)،ضرباتی آغشته به رأفت اسلامی که ماموران معتقد ومعذور، به جمجمه میکوبند که دیگر حاشیه ها رانبینیم واز آنها ننویسیم وخاموش شویم.

درحاشیه ها :”جوانهای اسلام شهر ،رباط کریم ،افسریه ،پائین خطیها،وکوهدشتیها” که هشتاددرصد ازجمعیت زندان راتشکیل داده اند .

درآگاهی برای ارتکاب یک جرم مجرم میشوند تا تحت اجبار و شکنجه صد جرم دیگر را بعهده بگیرند که زندانها پرشوند واشتغال زائی شود برای بستگان آن آقا،آن آقا که همیشه ته ریش دارد با تبسم وسه جای سوختگی ، ببخشید جای مهر درپیشانی اش .نماززیاد دوست دارد.مخصوصا درساعات اداری.بگذریم فعلاازاین آقا و باز بپردازیم به “در حاشیه ها”،آنها که هیچ جای تاریخ ،اصل مطلب دولت ویا مجلسی نبوده اند ،پشت نیمکت های چهارنفره ودربرابر آموزگارانی که مسئول قرنها جزم گرائی بوده است، ازتحصیل بیزار شدند،کارکردند و عرقشان خشکید،خشکید در حسرت حقوق مکفی و حتی یک درصد رفاه از سر سفره انقلاب نشینها

ودر آخر آن بالایی ها را نگاه کردند و خلافکار شدند، خلافکارهای کوچک، آنقدر کوچک که مثل دردانه رئیس جمهور ( #ایزدنشان_پرزیدنت) سابق توان پرداخت سکه های طلا به آقایان پاک دست را ندارند ،تا ۲۵روز از۳۰ روز ماه را درمرخصی سرکنند و۵ روز باقیمانده را دراتاقی که به هتل میماند گذران حبس کنند.

درحاشیه ها باید اینجا در دل کویر محبوس در بندهایی باشند که ۱۶۰تخت دارد وبیش از هفتصد زندانی،

#عقیدتی و #سیاسی

معتاد و سارق

گال دار و سالم

پیر و بُرنا

آرام وشرارتی

ضارب و مضروب ،

متجاوز و مورد تجاوز قرار گیرنده ….

در هَم وبرهَم

روی هم

رفته…

خیلی رفته…

سالهاست که رفته…

عدالت ،برابری،شادی ازسرزمین ما

سهیل عربی ،زندان تهران بزرگ

  • ●●●●

نازگُل

#نازگُل نام دختری با موهای مشکی، مواج و زبر، #آنارکوسندیکالیسم، بیزار از #پدوفیل اعظم، رفیق روزهای دشوار و خلاصه یک انقلابی واقعی که پذیرفته ،

فلسفیدن ، روشنگری و مبارزه وظیفه هر آنارشیست بوده است ومهمتر از آن اینکه انقلاب برای همیشه وتا همیشه خواهد ماند.

آوَخ!

شوربختانه نازگل نام او نیست و او فعلا در جهان واقعی موجود نیست.

نازگل حتی نام دختری با موهای بُلَند و بلوند،

بینی چندبار عمل کرده،

سردرگم میان سنت و مدرنیته،

بی وفا، که در اولین بحران زندگی ترکت می کند هم نیست….

« نازگل نام لوله ای است بلند و سپید دردآفرین وآغشته به

#رافت_اسلامی که شکنجه گرانِ زندان تهران بزرگ، برای تنبیه معترضین و نافرمانبَران » از آن استفاده می کنند.

برای مثال وقتی در اوج داغی تابستان در دل کویر داخل بندی که زندانیان در آن نگهداری می شوند با ظرفیتی محدود ،

۵۴۰ جوان را محبوس کرده اند یکی از آنها که برای رهایی از گرمای عذاب آور به جای شلوار بلند ،

شلوارک به تن کرده بود،

مورد خشم افسر نگهبان وقت قرار می گیرد،

و نظر به اینکه درس عبرتی برای سایرین شود این لوله سفت را محکم به سر او می کوبند.

دستکم ۳ بار از نزدیک شاهد بودم که این شیوه تنبیهی منجر به شکستگی جمجمه زندانی شد و شوربختانه با خبر شدیم که دگر بار یکی از محبوسان در بند ۸ تیپ ۱ پس از اینکه بدین وسیله مورد تنبیه قرار گرفت، به بیمارستان اعزام شد و هر آینه هنوز هوشیاری خود را بدست نیاورده است.

این شیوه تنبیه یکی از زجرهای مضاعفی است که محبوسان در این زندان تحمل می کنند. قطعی آب، هفته ای یک بار ، باز شدن حمام، ازدحام، عدم رعایت بهداشت، عدم اجرای طرح طبقه بندی زندانیان، نگهداری افراد سالم کنار معتادها، جوانهایی که برای نخستین مرتبه به زندان آمده اند کنار سابقه دارها، موجب ایجاد معضلات بسیاری شده و خواهد شد.

اما مهمتر پرسش هایی است که طرح آنها شاید ما را به سمت پیشگیری و درمان هدایت کند. اینکه در پایتخت جمهوری اسلامی ایران بیش از ده هزار جوان، به دلیل ارتکاب سرقت محکوم به تحمل حبس شده اند، بسیاری از آنها بیشتر کارگر بوده اند و طی دو سال اخیر شغل خود را ازدست داده اند.

تعداد قابل توجهی فارغ التحصیل و سالها در جستجوی یافتن شغل یعنی اکثر آنها تمام تلاش خود را برای سالم زیستن انجام داده بودند و در نهایت موفق به یافتن شغل نشده اند. یا درآمد شغلی که به آن مشغول بودند کافی برای تامین نیازهایشان نبوده، مرتکب اعمال مجرمانه مثل سرقت و خرید کالای مسروقه یا قاچاق شده اند.

وضعیت زندانهای شهرستان ها به مراتب اسفناک تر از زندانهای پایتختی است که نظارت و حساسیت بیشتری برآنها بوده و اصل مطلب آمار وحشتناک تعداد زندانیان است که نیک میدانیم محبوس شدن هر فرد چه آسیبهایی به خود شخص، خانواده او و البته به اجتماع می رساند.

اما شوربختانه نه دولت منتخب، نه دولتهای پنهان و نه قوه قضاییه هیچ تلاشی برای کاهش جمعیت زندانها و حتی دستکم بهبود شرایط زیستن انسانهای محبوس در زندانها نداشتند.

وضعیت خوراک، بهداشت و به ویژه درمان زندانیان طی یک سال اخیر بسیار بدتر از قبل شده است و نهادی که نام سازمان اقدامات تامینی و تربیتی را یدک می کشد عملکردی کاملا مغایر با نام خود را داشته است.

برای مثال موسسه حامی که از طریق ایجاد اردوگاه های شبه کار اجباری در اجرای انجام بیش از ۸ ساعت کمتر از صدهزارتومان در ماه به آنها پرداخت می کند و علاوه بر این از طریق فروش چند برابر اجناس و اقلام مورد نیاز ضروری به زندانیان، کسب درآمد کرده است.

« تنبیه بدنی، توهین، تعرض و حتی تجاوز » از جمله رنج های مضاعف بوده که محبوسان علاوه بر دوری از خانواده، محرومیت از حضور در اجتماع تحمل کرده اند و دردا که هرگز مجازاتی برای مجرمان واقعی و بزرگتر نبوده است.

  • ●●●●

برای رهایی از ستمگران ، هر روز دیر تر می شود

انقلاب اینگونه رخ می‌دهد!

یکی فدای همه می‌شود تا همه برای هدفی مشخص که همانا انقلاب است یکی شوند.

هدف من از اعتصاب‌ها هرگز رهایی از زندان نبوده است. آنارشیست می جنگد تا حصار، زندان، مرگ و نابرابری را از بین ببرد.

اینجا زندان تهران بزرگ،

جایی که بیش از بیست هزار همنوع ما که دستکم ۱۰ هزار تن از آنها جوان دهه هفتادی هستند را به زنجیر کشیده‌اند

و به وسیله مأموران و مسئولان زندان آنان را معتاد به شیشه، هروئین و متادون می‌کنند تا درآمدی نجومی از فروش مواد مخدر به زندانیان داشته باشند.

مواد مخدری که توسط مسئولین زندان وارد می شود.

اکنون ماه رمضان‌شان است.

مردم را وادار می‌کنند که در این گرمای طاقت فرسای فشافویه روزه بگیرند؛

اما حتی ۱۰٪ از بودجه‌ای که برای تغذیه زندانی از دولت اخذ می‌شود هم برای خوراک زندانیان صرف نمی‌شود و به واقع جیره غذایی زندان قابل خوردن نیست که البته این کیفیت از خوراک زندانی کاملا هدفمند است.

خوراک بی کیفیت و غیربهداشتی می دهند تا قابل خوردن نباشند تا مردم مجبور شوند اجناس را چندین برابر قیمت بیرون از زندان در فروشگاههای زندان خریداری نمایند و اینگونه نان به خون زندانی و خانواده اش می آلایند.

اینجا شکنجه گاه زندان تهران بزرگ است که نامش را ندامتگاه گذاشته اند،که به واقع دانشگاهی برای خلافکار تر شدن جوانان می باشد

به جز اندکی که می توانند به وکیل بندو نوچه هایش و زندانبانان باج و رشوه بدهند باقی از سایتهای ورزشی و فرهنگی محروم می باشند

مسئولین زندان بر خلاف آئین نامه زندانها، از زندانیانی که در بیرون زندان زورگیر بودند به عنوان پرسنل انتظامات استفاده می کنندو این افراد به سادگی در درون زندان اقدام به زور گیری و پخش مواد مخدر می کنند.

اینجا زندان تهران بزرگ است !

استفاده از همین حمامی که در هر هفته حدود ۲ ساعت آب نسبتا ولرم دارد برای ۸۰٪ زندانیان یک آرزوست .

وضعیت زندانی که در نزدیکی پایتخت می‌باشد چنین است وای به حال زندان شهرستان.

آری قصد من از اعتصاب صرفا نجات خودم از این شکنجه‌گاه نمی‌باشد؛ بلکه می‌خواهم صدایم شنیده شود و به فریاد هزاران جوان سرزمین‌ام برسید.

آن چه که نوشتم مشتی بود که نمونه خروار است.

قطعا وضعیت بسیار وخیمتر از آنی است که تصور کنید.

بازمی گویم برای انقلاب هر روز دیرتر می شود!

امیدوارم صدایم شنیده شود. امیدوارم درک کنیدکه چه سختی می کشم برای نوشتن این نامه و پخش کردنش و چه تنبیهی در انتظار من است و امیدوارم راهکاری برای این درد مشترک پیدا کنید!

#شکنجه_ضربدر_شکنجه_به_جرمِ_مقاومت_ضربدر_مقاومت

Soheil_Arabi#

یازدهم بهمن ماه ۱۴۰۰ / ۳۱ ژانویه ۲۰۲۲

www.facebook.com/soheyl.Arabi645/posts/273025101568158

 

 

 

آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم

Federation of Anarchism Era Social Media Pages



۱- آدرس تماس با ما 
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکورAnarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ –  توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیست‌های افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیست‌های مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیست‌های کابل