درس‌ها و تجارب کمون پاریس در عرصه سیاست و فرهنگ و هنر و پیکار مردمی!

بهرام رحمانی

درس‌ها و تجارب کمون پاریس در عرصه سیاست و فرهنگ و هنر و پیکار مردمی!
Text Size

ژول ژوی شاعر معروف فرانسوی در مورد گورستان کموناردها چنین سروده است:

معبدی بدون صلیب و بدون محراب، بدون نیلوفرهای طلایی و بدون پنجره‌های آبی آسمانی، کلیسا معبدی که وقتی مردم از آن صحبت می‌کنند، آن را «دیوار» می‌نامند.

 

از واقعه تاریخی کمون پاریس بیش از ۱۵۰ سال می‌گذرد اما دستاوردها و تجار ارزنده آن نه تنها برای فعالین سیاسی کمونیست بلکه برای بساری از نویسندگان و هنرمندان مردمی و متعهد مطرح است. هنوز درباره آن فیلم می‌سازند و رمان می‌نویسند و ترانه سرود می‌سرایند. از ۲۱ تا ۲۸ ماه مه مصادف است با هفته خونین، آخرین روزهاى سرکوب کمون پاریس در سال ۱۸۷۱.

در توصیف آن کتاب‌های زیاد نوشته شد، اشعار و ترانه‌ها سروده شدند، فیلم‌های زیادی ساخته شد و هنوز انقلابیون بسیاری از کشورها جهان خود را وارثان معنوی آن می‌دانند.

 

 

دیوار کمونارها مکانی در گورستان پرلاشز پاریس است که در ۲۸ مه ۱۸۷۱‌م قتل‌گاه ۱۴۷ نفر از مبارزان کمون پاریس بود که تیرباران شدند. این دیوار برای چپ فرانسه و به خصوص سوسیالیست‌‌ها و کمونیست‌‌ها و آنارشیست‌ها نمادی از مبارزه مردم برای آزادی و برابری و آمال و آرمان‌‌هایشان است. بسیاری از چهره‌ها شاخص کمونیست‌های فرانسه به ویژه آن‌‌ها که در طول مقاومت فرانسه فعال بودند در نزدیکی همین دیوار به خاک سپرده شده‌اند. در بهار ۱۸۷۱‌م آخرین مبارزان کمون عملا مبارزه را به این گورستان کشیدند و ارتش ورسای همین ‌جا و تا عصر روز ۲۸ مه ‌آخرین مبارزان را نیز پای دیوار تیرباران کرد. دیوار کمونارها طبیعتا مکان طبیعی گرامی ‌داشت خاطره کمون بوده ‌است.

این البته پایان قتل‌عام کمونارها نبود. در طول جنگ ۲۰ تا ۳۵ هزار کمونار به قتل رسیدند و بیش از ۴۳ هزار نفر زندانی شدند. بعدها در دادگاهی انقلابی صدها نفر به مرگ محکوم شدند، ۱۳۰۰۰ نفر زندانی شدند و ۴۰۰۰ نفر به نیو کالدونیا تبعید شدند.

اولین راه‌پیمایی در کنار این دیوار در ۲۳ مه ۱۸۸۰‌م و به فراخوان «ژول گسد» صورت گرفت. ۲۵ هزار نفر در این تظاهرات شرکت کردند و در مقابل نیروهای پلیس صف‌آرایی کردند. از آن سال به بعد تاکنون هر سال نیروهای چپ فرانسوی مراسم‌‌هایی در پای این دیوار در هفته آخر ماه مه ‌برگزار کرده‌‌اند.

پرتجمع‌ترین این تظاهرات‌ها در ۲۴ ماه مه ‌۱۹۳۶ و با حضور ۶۰۰ هزار نفر به رهبری «لئون بلوم و مائوریس تئورز» (درست در میان جنبش اعتصابات و چند هفته پس از تشکیل «جبهه مردمی») صورت گرفت.

به طور رسمی، کمون پاریس ۱۸۷۱، حدود ۷۲ روز در بهار ۱۸۷۱، در پاریس، قدرت را در دست داشت. اما شرایطی که کمون در آن شکل گرفت و قوانین و برنامه‌هایی که اعلام داشت، آن را به یکی از مهم‌ترین دوره‌های سیاسی تاریخ تبدیل کرد. کمون پاریس هنوز هم در رمان‌ها و تحلیل‌های تاریخی و ترانه‌سرودها و فیلم‌ها و تحلیل‌های سیاسی جایگاه ویژه خود و برتری‌اش را حفظ کرده است.

حکومت انقلابی کمون پاریس ۷۲ روز بر سر کار بود. در این ۷۲ روز اتفاقات بسیاری افتاد. شتاب حوادث تا بدان حد بود که در مقیاس ارتباطات جهانی در آن زمان، تعجب هر ناظری را برخواهد انگیخت. طی این ۷۲ روز چند دولت با یکدیگر جنگیدند، چندین منطقه فرانسه با یکدیگر متحد شده و سپس به تخاصم رسیدند. طبقات متعارض با هم به آشتی موقت رسیدند، سوسیالیست‌ها و آنارشیست‌ها در مقطعی دوشادوش هم جنگیدند و سپس بر سر الگوی مدیریت جامعه پس از پیروزی کمون به تفاهم رسیدند، حتی بسیاری از انقلابیون از دیگر کشورها به انقلاب پاریسی‌ها پیوستند، قوانین به غایت انسانی و مترقی که تا پایان قرن ۱۹ نشانی از آن در هیچ کشوری وجود نداشت به نفع کارگران و طبقات محروم و تهی‌دست جامعه مصوب و اجرایی شدند. همه‌ این‌ها تنها در ۷۲ روز  وضع شدند که هنوز هم اعتبار جدی دارند.

 

بلافاصله پس از قدرت‌گیری کمون پاریس، سازمان‌های انقلابی و سوسیالیستی در دیگر شهرهای دیگر فرانسه اقدام به تاسیس کمون‌های خود کردند. کمون پاریس برای تشویق تاسیس کمون‌ها نمایندگان خود را به شهرهای بزرگ فرستاد. طولانی‌ترین کمون در خارج از پاریس از ۲۳ مارس تا ۴ آوریل بود که با از دست دادن سی سرباز و صد و پنجاه شورشی سرکوب شد. هیچ یک از کمون‌های دیگر بیش از چند روز دوام نیاوردند و به شدت سرکوب شدند.

لیون سابقه طولانی در جنبش‌ها و خیزش‌های کارگران داشت. در ۲۸ سپتامبر ۱۸۷۰، حتی قبل از کمون پاریس، آنارشیست میخائیل باکونین و سوسیالیست پل یک‌بار دیگر برای تصدی ساختمان شهرداری لیون تلاش کرده بودند اما موفق نشده بودند. آن‌ها توسط ماموران گارد ملی متوقف، دستگیر و از شهر اخراج انجام شده بودند تا این که در ۲۲ مارس، خبر تسخیر قدرت توسط کمون در پاریس به لیون رسید. اعضای سوسیالیست و انقلابی گارد ملی با شنیدن صدای کمون پاریس، به طرف تالار شهر حرکت کردند، آن را تصرف کردند و کمون پانزده نفری را انتخاب کردند. آن‌ها شهردار و بخشدار شهر را دستگیر کردند، پرچم قرمز را بر بالای تالار شهر به اهتزاز درآوردند و خود را بخشی از کمون پاریس اعلام کردند. یک نماینده از کمون پاریس، به نام چارلز آمورو، با جمعیت مشتاق چند هزار نفری مقابل ساختمان شهرداری سخنرانی کرد. با این حال، روز بعد نگهبانان ملی سایر محله‌ها در تالار شهر جمع شدند، جلسه‌ای تشکیل دادند و حمایت خود را از دولت جمهوری اعلام کردند. در ۲۴ مارس، چهار روزنامه مهم لیون نیز کمون را تکذیب کرد. در ۲۵ مارس، آخرین اعضای کمون استعفا دادند و تالار شهر را ترک کردند. کمون فقط دو روز دوام آورده بود.

سن اتین در ۲۴ مارس، با الهام از اخبار پاریس، جمعیت کارگران جمهوری‌خواه و انقلابی و محافظان ملی به تالار شهر Saint-Etienne خواستار طرح پیشنهادی برای ایجاد یک کمون شدند. اعضای انقلابی گارد ملی و واحدی از سربازان ارتش عادی که از جمهوری حمایت می‌کردند، هر دو در خارج از شهر بودند. بخشدار، مهندسی به نام دو لوپه، در حال ملاقات با هیات گارد ملی در دفتر خود بود که در بیرون یک تیر شلیک شد و یک کارگر کشته شد. ماموران گارد ملی با هجوم به تالار شهر، بخشدار را به اسارت گرفتند. در این میان تیرهای بیش‌تری شلیک شده و بخشدار کشته شد. اعضای گارد ملی به سرعت کمیته اجرایی تاسیس کردند و سربازان را برای اشغال ایستگاه راه‌آهن و اداره تلگراف اعزام کردند، کمونی را اعلام کردند و انتخابات در ۲۹ مارس برگزار شد. با این حال، در تاریخ ۲۶، اعضای معتدل جمهوری‌خواه گارد ملی خود را از کمون جدا کردند. یک واحد ارتش صبح روز ۲۸ مارس وارد شهر شد و به ساختمان شهرداری رفت. چند صد نگهبان ملی انقلابی که هنوز در تالار شهر بودند، بدون هیچ شلیکی بدون سر و صدا متفرق شدند.

مارسی، حتی قبل از کمون، یک شهردار کاملا جمهوری‌خواه و سنتی از جنبش‌های انقلابی و رادیکال داشت. در روز ۲۲ مارس، یک سوسیالیست به نام گاستون کرمیو در جلسه کارگران در مارسی سخنرانی کرد و آن‌ها را به گرفتن اسلحه و حمایت از کمون پاریس فراخواند. رژه‌های رادیکال‌ها و سوسیالیست‌ها و آنارشیست‌ها با شعار «زنده باد پاریس! زنده باد کمون» به خیابان آمدند. در ۲۳ مارس، بخشدار شهر جلسه عمومی گارد ملی را فراخواند، انتظار داشت که آن‌ها از دولت حمایت کنند. اما در عوض، نگهبانان گارد ملی، مانند پاریس، به تالار شهر هجوم بردند و شهردار و بخشدار را به اسارت گرفتند و کمونی را به رهبری کمیسیونی متشکل از شش عضو اعلام کردند که بعدا به ۱۲ نفر افزایش یافت. آن ها متشکل از انقلابیون و سوسیالیست‌ها و آنارشیست‌ها بودند. فرمانده نظامی مارسی، ژنرال اسپوینت دو لا ویلبواس نت، نیروهای خود را به همراه بسیاری از مقامات دولت شهر، در خارج از مارسی، به اوبن بیرون کشید تا ببیند چه اتفاقی خواهد افتاد. کمیسیون انقلابی به زودی به دو جناح تقسیم شد، یکی در ساختمان شهرداری و دیگری در استان، هر یک ادعا داشتند که دولت قانونی این شهر است. در ۴ آوریل، ژنرال اسپیونت با شش تا هفت هزار سرباز عادی که توسط ملوانان و واحدهای گارد ملی وفادار به جمهوری پشتیبانی می‌شدند، وارد مارسی شدند، جایی که کمون توسط حدود ۲۰۰۰ محافظ ملی دفاع می‌شد. نیروهای ارتش منظم این استان را محاصره کردند و حدود ۴۰۰ نگهبان ملی از آن‌ها دفاع می‌کردند. این ساختمان توسط توپخانه بمباران شد و سپس توسط سربازان و ملوانان مورد هجوم قرار گرفت. حدود ۳۰ سرباز و ۱۵۰ انقلابی کشته شدند. همان‌طور که در پاریس، شورشیان اسیر شده اعدام شدند و حدود ۹۰۰ نفر دیگر به زندان افتادند. گاستون کرمیو دستگیر شد، در ژوئن ۱۸۷۱ به اعدام محکوم شد و پنج ماه بعد اعدام شد.

در شهرهای دیگر فرانسه نیز، تلاش‌هایی برای ایجاد کمون در شهرهای دیگر وجود داشت. دولت رادیکال از ۲۴ تا ۲۷ مارس برای مدت کوتاهی مسئولیت مسئولیت شهر صنعتی Le Creusot را بر عهده گرفت، اما در مواجهه با ارتش بدون خشونت از آن‌جا خارج شد. تالار شهر، استان و زرادخانه تولوز توسط گارد ملی انقلابی در ۲۴ مارس تصرف شد، اما بدون جنگ در ۲۷ مارس به ارتش تحویل داده شد. تصرف کوتاه مدت مشابهی در تالار شهر در ناربن (۲۳ تا ۲۸ مارس) انجام شد.

در لیموژ، هیچ کمونی اعلام نشد، اما از ۳ تا ۵ آوریل سربازان گارد ملی انقلابی ساختمان شهر را محاصره کردند، یک سرهنگ ارتش را به شدت زخمی کردند و برای مدت کوتاهی از اعزام یک واحد منظم ارتش به پاریس برای جنگیدن جلوگیری کردند. قبل از این‌که کمون تشکیل شود توسط ارتش خلع سلاح شدند.

 

فلیکس پیات، روزنامه‌نگار رادیکال، قبل از سقوط کمون از پاریس خارج شد و دوباره به عنوان پناهنده در لندن ظاهر شد. او به طور غیابی به اعدام محکوم شد، اما او و دیگر کمونارها عفو شد. او به فرانسه بازگشت و در آن‌جا دوباره در امور سیاسی فعال شد. وی در مارس ۱۸۸۸ به عضویت اتاق نمایندگان انتخاب شد و در آن‌جا در سمت چپ رادیکال نشست. وی در سال ۱۸۸۹ درگذشت.

لوئیس آگوست بلانکی به عنوان رییس افتخاری کمون انتخاب شد، اما وی در تمام مدت آن در زندان بود. وی در سال ۱۸۷۲ به انتقال به مستعمره کیفری محکوم شد، اما به دلیل سلامتی، حکم وی به زندان تغییر یافت. وی در آوریل ۱۸۷۹ به عنوان معاون بوردو انتخاب شد، اما رد صلاحیت شد. وی پس از آزادی از زندان به کار خود به عنوان هم‌زمان ادامه داد. وی پس از سخنرانی در پاریس در ژانویه ۱۸۸۱ درگذشت. وی مانند آدولف تیرس در قبرستان Père Lachaise، جایی که یکی از آخرین نبردهای کمون در آن‌جا برگزار شد، به خاک سپرده شد.

لوئیز میشل، «ویرجین سرخ» معروف، به حمل و نقل به یک مستعمره کیفری در کالدونیای جدید، جایی که او به عنوان معلم مدرسه خدمت می‌کرد، محکوم شد. او در سال ۱۸۸۰ مورد عفو قرار گرفت، و به پاریس بازگشت، و در آن‌جا فعالیت خود را به عنوان یک فعال و آنارشیست از سر گرفت. وی در سال ۱۸۸۰ به جرم هدایت سازمانی که یک نانوایی مصادره می‌کردند، دستگیر و زندانی شد و سپس مورد عفو قرار گرفت. وی چندین بار دیگر دستگیر شد و یک بار نیز با مداخله ژرژ کلمانسو آزاد شد. وی در سال ۱۹۰۵ درگذشت و در نزدیکی دوست نزدیک و همکار خود در زمان کمون، تئوفیل فره، به خاک سپرده شد.

 

از اولین کسانی که در مورد کمون نوشتند ویکتور هوگو بود که شعر «Sur une barricade»، در ۱۱ ژوئن ۱۸۷۱ سروده شد و در سال ۱۸۷۲ در مجموعه شعر به نام منتشر شد L ‘Année horious، شجاعت یک کمونار دوازده ساله را که به جوخه اعدام هدایت می‌شود، ارج می‌نهد.

نویسنده بریتانیایی آرنولد بنت رمان ۱۹۰۸ داستان زنان پیر، بخشی از آن در پاریس در زمان کمون است.

رمان ترسناک ۱۹۳۳گای اندوره گرگینه پاریس در کمون پاریس تنظیم میشود و وحشی گرگینه را با وحشیگری La Semaine Sanglante مقایسه میکند.

نویسنده رمان «Le Cri du Peuple» در سال ۱۹۹۸ توسط Jean Vautrin به ظهور و سقوط کمون میپردازد. رمان برندهPrix Goncourt روایتی از وقایع پر فراز و نشیب سال ۱۸۷۱ است که از دیدگاه یک پلیس و یک کمونار که با قتل یک کودک و عشق به یک زن ایتالیایی به نام خانم پچی به هم گره خورده است، به سبک غیرمستقیم آزاد گفته شده است. این رمان با کشف جسد زنی که در رود سن ریخته شده و تحقیقات بعدی که در آن دو قهرمان اصلی، گروندین و تارپانان درگیر هستند، آغاز میشود. روزنامه مشهور، Le Cri du Peuple، از روزنامه کمونار واقعی که توسط Jules Vallès ویرایش شده است الهام گرفته شده است.

در قبرستان پراگ، نویسنده ایتالیایی امبرتو اکو فصل ۱۷ را در پس زمینه کمون پاریس قرار میدهد.

فیلم‌های زیادی در کمون تنظیم شده است. به ویژه قابل توجه La Commune است که ۵ ساعته است و توسط Peter Watkins کارگردانی شده است. این فیلم در Montreuil در سال ۲۰۰۰ ساخته شده است و مانند اکثر فیلم‌های دیگر واتکینز از مردم عادی به جای بازیگران برای ایجاد جلوه‌ای مستند استفاده می‌کند. برخی از شرکت‌کنندگان فرزندان اعضای بازیگران شاهکار واتکین، ادوارد مونک (۱۹۷۴) بودند. La Commune توسطOdd-Geir Saether، فیلم‌بردار نروژی از فیلم Munch بر روی فیلم گرفته شد.

فیلم‌سازان شوروی سابق گریگوری کوزینتسف و لئونید تراوبرگ درباره کمون پاریس فیلم ساختند.

کن مک مولن، فیلم‌ساز بریتانیایی، دو فیلم به طور مستقیم یا غیرمستقیم تحت تاثیر کمون ساخته است: رقص شبح (۱۹۸۳) و ۱۸۷۱ (۱۹۹۰). رقص شبح شامل ظهور فیلسوف فرانسوی ژاک دریدا است.

معیناک بیسواس، فیلم‌ساز هندی و استاد مطالعات فیلم در دانشگاه جاداوپور (کلکته)، یک ورودی تقسیم شده در صفحه نمایش است که کار فیلم‌ساز چپ ۱۹۷۰، ریتویک گاتاک را با معاصر متصل می‌کند. عکس‌های کمون پاریس در یازدهمین دوسالانه شانگ‌های. (۲۰۱۶)

آهنگ‌ساز ایتالیایی لوئیجی نونو، اپرا را نوشت Al gran sole carico d’amore (در آفتاب درخشان، سنگین از عشق)، که بر اساس کمون پاریس ساخته شده است.

در مجموعه تلویزیونی طولانی مدت انگلیس The Onedin Line (قسمت ۲۷، نمایش ۱۰ دسامبر ۱۹۷۲)، مالک کشتی جیمز Onedin را به دنبال یک کمون برای جذب بدهی تجاری است و خود را زیر آتش سنگین می‌بیند.

مهم‌تر از همه، شاعر فرانسوی، اوژن پوتیه، سراینده سرود معروف پرولترى انترناسیونال است. وی در خانواده‌اى فقیر چشم به جهان گشود، و در سراسر عمر انسانی فقیر، یک پرولتر، باقى ماند. معاشش را نخست از راه کار بسته‌بندى و سپس کار کپى نقوش بر منسوجات تامین میکرد.

از سال ١٨۴٠ ببعد با سرودهاى رزمنده‌اش در همه رویدادهاى بزرگ حیات فرانسه دخالت کرد. در این سرودها آگاهى را در عقب‌ماندگان بیدار می‌کرد، کارگران را به اتحاد و همبستگی و مبارزه فرامی‌خواند.

در دوران کمون پاریس پوتیه با ۳/۳۵۲ راى از مجموع ۳/۶۰۰ رای به صندوق ریخته شده به عضویت کمون پاریس انتخاب شد. پوتیه در تمامى فعالیت‌هاى کمون، شرکت فعالی داشت.

ویپس از سقوط کمون اجبارا به انگلستان و سپس به آمریکا گریخت. سرود مشهورش انترناسیونال را در ژوئن ١٨٧١ سرود به تعبیرى در فرداى شکست خونین ماه مه کمون سرود.

کمون در هم کوبیده شد، اما انترناسیونال پوتیه تجربه و ریشه‌های افکار آن را در سراسر جهان پراکند، و امروز نهال آن سرزنده‌تر از همیشه است.

در سال ١٨٧۶ پوتیه در تبعید شعرى سرود با عنوان از کارگران آمریکا به کارگران فرانسه سرود. در این شعر زندگى کارگران را زیر یوغ سرمایه، فقرشان را، رنج کمرشکن‌شان را، استثمارشان را، و باور استوارشان به پیروزى راهشان را به تصویر کشید.

حدود ۹ سالى بیش از شکست کمون نگذشته بود که پوتیه به فرانسه بازگشت، و به حزب کارگران پیوست. دفتر اول اشعارش در ١٨٨۴ و دفتر دوم آن، با عنوان سرودهای انقلابی، در سال ١٨٨٧ به چاپ رساند. برخى سرودهاى دیگر این کارگر شاعر پس از مرگش منتشر شد.

روز ٨ نوامبر ١٨٨٧ کارگران پاریس پیکر بیجان اوژن پوتیه را به گورستان پرلاشز Pere Lachaise، محل دفن کمونارهاى اعدام شده، حمل کردند. پلیس در تلاش براى پایین کشیدن پرچم سرخ، وحشیانه به جمعیت حمله کرد. جمعیت عظیمى در این تشییع جنازه مدنى شرکت کرده بودند. فریاد «زندهباد پوتیهاز هر سو بلند شد.

پوتیه در فقر چشم از جهان بر بست. اما یادگارى از خود به جا گذاشت که جهانی و پایدارتر است. وی وقتى اولین سرودش را سرود که تعداد کارگران سوسیالیست چندان زیاد و چشم‌گیر نبود. اما سرود تاریخى اوژن پوتیه، امروز براى میلیاردها پرولتر در هر گوشه جهان سرودى رهایی‌بخش و آشنا است.

 

در هر صورت چند روز قبل از انتخابات شورای کمون، فدراسیونی در پاریس به دعوت هیپولیت مولن، پیکرتراش، گوستاو کوربه نقاش و اوژن پوتیه خالق سرود انترناسیونال، با شرکت حدود چهارصد هنرمند: ترانه سرا، موسیقی‌دان، نقاش، گراوور، پیکرتراش، طراح، شاعر، نویسنده و بازیگران تئاتر تشکیل شده و آن‌ها با رای مخفی، گوستاو کوربه را به ریاست فدراسیون خود برگزیدند. برنامه فدراسیون خود گردان و مدرن هنرمندان پاریس، به تاریخ ۱۵ آوریل، در روزنامه رسمی کشور با مضمون زیر به چاپ رسید: «هنرمندان پاریس که دریک فدراسیون، گردآمده و متشکل شده اند مقررمی دارند: تمام شغل‌های هنری دارای حقوق برابر و فارغ از هر نوع قیمومت دولتی هستند. هنرمندان، هر نوع ارجحیت، ارائه نمایش کالایی و سودجویانه را که قصد دارد نام ناشر را به جای آفریننده واقعی اثر هنری برجسته‌تر به کار برد، مطلقا رد می‌کنند

کمون پاریس در سیاست اجتماعی و فرهنگی معتقد بود: «فرهنگ کالا نیست و با آموزش رابطه ای تنگاتنگ دارد و باید آزاد و در انجمن های مردمی به صورتی سوسیالیزه اداره شود. فرهنگ بایستی مستقل از قدرت سیاسی و در دسترس همگان قرارگیرد

گوستاوکوربه نقاش معروف فرانسوی (۱۸۷۷ ۱۸۱۹Gustave Courbet) خود شاهد انقلاب پرولتری ۱۸۴۸ پاریس بود، خود را برای شرکت فعال در انقلاب ۱۸ مارس ۱۸۷۱ کمون پاریس، آماده کرد.

با تاسیس کمون، گوستاو کوربه، در انتخابات شورای کمون پاریس در روز ۱۶ آوریل شرکت کرد و از طرف ساکنان محله ششم به نمایندگی از طرف آن‌ها انتخاب شد. کمون پاریس نیز وی را در روز ۱۷ آوریل به ریاست «کمیسیون هنرمندان پاریس» خود منصوب کرد.

دولت فرانسه هم که روزها و ماه‌ها، پس از سرکوب کمون پاریس، حتی هنرمندان را که در هر زمینه‌ای، ایده‌ای انقلابی عرضه کرده بود، مورد تعقیب و اذیت قرار دادو گوستاو کوربه، نقاش انقلابی و کمونار، توسط دولت فرانسه، تحت پیگرد پلیسی قرار گرفت. وی اجبارا متواری شد، ولی عاقبت در ماه ژوئن، در خانه یکی از دوستانش دستگیر و در دادگاه شورای جنگی شماره ۳، محاکمه و تابلوهایش ضبط، اموال‌اش مصادره و خود او نیز زندانی شد. از نظر دادگاه‌های نظامی دولت فرانسه، گوستاو کوربه، مرتکب دو جرم نابخشودنی شده بود: یکی در عرصه هنر نقاشی و دیگری از نظر هنر سیاسی.

در سال۱۸۷۰ گوستاو کوربه، از قبول مدال لژیون دونور که لوئی بناپارت، امپراتور وقت فرانسه، به وی اختصاص داده بود، خودداری کرد و علت آن را این‌چنین بیان کرد: «دولت در امور هنری صلاحیت اهدای جایزه را ندارد. هنگامی که دولت دست به این امر می‌زند، ذوق و سلیقه مردم را غصب می‌کند

گوستاوکوربه، با ابراز ایده‌های مدرن و دموکراتیک در نقاشی و ایستادگی در مقابل زورگویی‌ها و استبداد امپراتوری فرانسه، حتی از سوی اغلب آکادمیست‌ها که در اداره هنرهای زیبای فرانسه جا خوش کرده بودند، مورد تحریم و بایکوت قرار گرفته و ژوری اکسپوزیسیون جهانی (exposition universelle) اجازه نمایش نقاشی‌هایش را نمی‌داد.

اما گوستاوکوربه، مرعوب این فضا نشد و سرانجام آلونکی در پاریس ساخت و تابلوهایش را مستقیما به نمایش عمومی گذاشت. این ایستادگی محکم و سنت‌شکنی گوستاوکوربه در هنر نقاشی آن روز فرانسه و بر هنرمندان نقاش معاصر او تاثیر به سزایی داشت.

این هنرمندسوسیالیست، زندگی روزمره انسان‌ها به ویژه کارگران را به تصویر می‌کشید و در تابلوهایش در معرض دید همگان قرار می‌داد.

 

 

گوستاو کوربه، برای امرار معاش به نقاشی حرفه‌ای روی آورد، اما اغلب نقاشی‌هایش را با رنگ قرمز وبه تاریخ ۱۸۷۱امضاء کرده است. وی در سن ۵۸ سالگی زیر فشارهای روانی و زندگی محقری که در سویس داشت چشم از جهان فروبست.

 

در حقیقت پدیده مهمی دیگری که در روند مبارزه برابری‌طلبی و عدالت‌خواهی تغییراتی را در جنبش کارگری در جهان وارد نمود، برگزاری نخستین در سال ۱۸۶۴ و دومین کنگره در سال ۱۸۸۹ انترناسیونال کارگری است که تحت ریاست کارل مارکس و انگلس برگزار شد؛ این کنگره کارگری در نخستین جلسه خود شعار «کارگران جهان باهم متحد شوید» را سرمشق مبارزه جنبش کارگران جهان قرار داد. هم‌چنان سند مهم و تاریخی دیگری که در حیات سیاسی طبقه کارگر از جایگاهی مهمی تاریخی برخوردار است «مانیفست کارگری» است که در سال ۱۸۵۷ توسط مارکس و رفیق همرزمش انگلس تحریر و در دسترس سازمان‌های کارگری قرار داده شد که در این سند مهم تاکتیک و اهداف استراتژیکی طبقه کارگر به‌روشنی مشخص شده که سرمشق مبارزه بعدی تشکل‌های طبقه کارگر در جهان گردید. این پدیده‌های تاریخی زمینه رشد تشکل‌ها و هم‌چنین احزاب را در جهان تکامل بخشیده و مبارزه میان طبقه کارگر و سرمایه‌داری را وارد تضادهای آشتی‌ناپذیر نوین اجتماعی ساخته و خواستار تغییرات سیاسی و اجتماعی با سرنگونی سیستم سرمایه‌داری در جهان گردید.

نقش انترناسیونال اول و دوم در جهت آگاهی و ارتقای سطح شعور و تشکل جهانی کارگر روز افزون بود و جایگاه طبقه کارگر به سطح جهانی علیه دشمن مشترک همبستگی خود را تحت شعار «کارگران جهان متحد شوید» بسیار مهم بود.

کارگران پاریسی با الهام از سیاست‌های مارکسیستی و اهداف انقلابی سازمان بین‌المللی کارگران با یکدیگر متحد شدند تا حکومت وقت فرانسه را سرنگون کنند. حکومتی که در حفاظت از شهر مقابل محاصره دولت پروس شکست خورده بود. شورای انتخاب شده توسط کمون، سیاست‌های سوسیالیستی را تصویب کرد و بیش از دو ماه بر شهر رهبری کرد. پس از این دو ماه، ارتش فرانسه شهر را با حملات وحشیانه و خونینی از کمونارها پس گرفت. در طول باز پس‌گیری شهر توسط ارتش، حمام خونی راه افتاد که طی آن ده‌ها هزار پاریسی کشته شدند.

 

کمون پاریس پس از جنگی فاجعه‌بار میان فرانسه و پروس شکل گرفت. در ژانویه ۱۸۷۰ ناپلئون سوم امپراطور فرانسه علیه دولت پروس بر سر منطقه‌ راین اعلام جنگ کرد. بیسمارک، حاکم پروس به درگیری متمایل بود و می‌خواست به وسیله جنگ و با محوریت یک دولت متخاصم، مجموعه‌ای از کشورهای کوچک آلمانی‌ زبان را به یک ملت واحد تبدیل کند. جنگ درگرفت، اما فرانسه نه تنها مفتضحانه در نبرد سِدان شکست خورد و سدان را به پروس تسلیم کرد؛ بلکه ارتش پروس پاریس را هم به محاصره خود درآورد. همچنین ناپلئون سوم حاکم فرانسه دستگیر و روانه زندان شد.

پس از رسیدن خبر این شکست به پاریس، شهر را خشم و انزجار فرا گرفت. توده‌های مردم به ساختمان‌های اصلی شهر هجوم بردند و توانستند طی دو روز یک دولت جمهوری‌خواه در پاریس مستقر کنند. بدین ترتیب جمهوری سوم فرانسه شکل گرفت. دولت حاکم اما آن‌طور که انتظار می‌رفت خواسته‌های مردم شهر را چه در درون کشور و چه در مقابل دشمن خارجی برآورده نکرد. کارگران پاریس نگران بودند که دولت جدید کشور را برای بازگشت به سلطنت آماده می‌کند، چرا که بسیاری از سلطنت‌طلبان در حکومت جمهوری صاحب پشت و مقام‌های عالی‌رتبه بودند. این موضوع سبب شد تا درگیری مدام بین نیروهای انقلابی و دولت حاکم برقرار باشد. در این زمان جمعیت قابل توجهی از شهروندان پاریسی کارگر بودند. حدود نیم میلیون کارگر صنعتی که به لحاظ اقتصادی و سیاسی از سوی نظام تولید سرمایه‌داری و همین‌طور دولت حاکم تحت ستم قرار داشتند و به شدت تحت استثمار بودند. در این وضعیت بود که ارتش پروس خود را به دروازه‌های پاریس رساند و شهر را به محاصره خود درآورد. با محاصره پاریس توسط ارتش پروس، بسیاری از این کارگران به عنوان سربازان گارد ملی، ارتشی از نیروهای داوطلب تشکیل دادند تا از شهر و ساکنان آن طی محاصره حفاظت کنند. گرسنگی و قحطی و کشتار طی این محاصره بر شهر حاکم شد.

 

 

دولت جمهوری‌خواه حاکم که قادر نبود در مقابل ارتش پروس بایستد سرانجام با امضای معاهده صلح، پرداخت غرامت به پروس و تسلیم چند منطقه، جنگ را پایان داد. محاصره شهر هم پایان یافت. با وجود ناتوانی‌ها، معاهده و شکست خفت‌بارش دولت اصرار داشت که اسلحههای اعضای گارد ملی و مردم را که در طول محاصره از شهر دفاع کرده بودند، جمع‌آوری و آن‌ها را خلع سلاح کند. در پی این حوادث و کشمکش‌ها بود که کمون پاریس رفته‌رفته تشکیل شد. سربازان گارد ملی که بسیاری از آنان را کارگران تشکیل می‌دادند، مبارزه با ارتش فرانسه و دولت را آغاز کردند. هدف کنترل ساختمان‌ها و تسلیحات کلیدی دولت در پاریس بود.

شهروندان پاریسی‌ پیش‌تر و قبل از امضای معاهده، تمایل خود را برای برقراری یک قدرت دموکراتیک در شهر نشان داده بودند. فاصله طبقاتی بین فقیر و غنی در پایتخت طی سال‌های اخیر بیشتر شده بود و اغلب مردم از وضعیت به شدت ناراضی بودند. بتنش میان طرفداران کمون و دولت تشدید شد و اولین تلاش‌ها برای اشغال ساختمان‌های دولتی و تشکیل یک قدرت جدید صورت گرفت. این درگیری‌‌ها ادامه پیدا کرد و شدت یافت، به طوری که اعضای گارد ملی در ۱۸ مارس ۱۸۷۱ موفق‌ شدند ساختمان‌های دولتی و اسلحه‌ها را به کنترل خود درآورند.

پس از اینکه گارد ملی موفق شد ساختمان‌های اصلی و تسلیحاتی شهر را به‌دست آورد، کمون تشکیل اعضای کمیته مرکزی را آغاز کرد. و طی انتخاباتی آزاد و دموکراتیک از شورای عمومی شصت عضو شورا انتخاب شد که شامل کارگران، کارگران اداری، صنعت‌گران، بازرگانان، هنرمندان، روزنامهنگاران، و همچنین روشنفکران و نویسندگان بود. ایده مرکزی شورا دموکراسی مستقیم و آزادی و عدالت برای همه بود. شورا تصریح کرد که کمون از هیچ رهبر انحصاری‌ ندارد و هیچ‌کس قدرت بیشتری نسبت به دیگران ندارد. شورا به شکلی دموکراتیک کار می‌کرد و تصمیمات با هماهنگی جمعی و آرای اعضا اتخاذ می‌شد.

پس از انتخاب شورا، «کمونارها» مجموعه‌ای از سیاستها و شیوه‌هایی را اجرا کردند که از گرایشات سوسیالیستی و آینارشیستی در فضای دموکراتیک انتظار می‌رفت. سیاست‌های آنها سد راه سلطه قدرتمندان بود و امتیازات طبقه‌های بالاتر را ملغی کرد.

کمون طی تصمیماتی پیشرو مجازات اعدام و نیز ارتش دایمی را لغو کرد و به جای ارتش به نیروهای داوطلب گارد ملی متکی بود. آنها همچنین به کار شبانه در نانوایی‌های شهر خاتمه دادند، به خانواده‌های کسانی‌که در هنگام دفاع از کمون جان‌باخته بودند، حقوق پرداخت کردند، اجاره‌نشینان را از پرداخت بدهی‌هایشان به صاحبان خانه‌ها (کرایه خانه در طول محاصره شهر به شکل گزافی بالا رفته بود) معاف کردند.

مهم‌تر از همه، روابط و مناسبات کمون به اصول سکولار و مناسبات جمعی شورایی متکی بود. کمون جدایی کلیسا و دولت را برقرار کرد. شورای کمون تصمیم گرفت که آموزش‌ مذهبی نباید بخشی از تحصیل باشد و اموال کلیسا باید در مالکیت عمومی باشد تا همه بتوانند از آن استفاده کنند. بدین ترتیب به ساختمان کلیساها هیچ آسیبی نرساندند اما آن‌ها را به باشگاه‌هایی اجتماعی بدل کردند. آنها با این شعار که دارایی دزدی است، اموال بانک‌ها را هم عمومی کردند. آموزش کودکان، برابری زنان و مرد در همه شئونات اجتماعی از دیگر تصمیمات شورا بود.

زنان در کمون نقش بسیار مهمی داشتند، هم در مقام پیکارگران و مبارزان انقلابی و مدیریت و هم در مقام پرستاران.

کمون با وجود پیشرو و مردمی بودن تصمیماتش مخالفان بسیاری هم داشت و دشمانش برای نابودی آن کمین کرده بودند.

 

مجمع ملی فرانسه و هم دولت‌های بقیه کشورهای اروپایی از اقدامات طبقاتی کمون شدیدا به وحشت افتاده بودند و آن‌ها را به ضرر منافع سرمایه‌داری خود می‌دیدند. آن‌ها شدیدا مخالف گسترش اندیشه‌های سوسیالیستی و جنبش‌های کارگری بودند. به همین دلایل، شورای ملی فرانسه دستور حمله به کمون را صادر کرد. حمله ارتش دولتی از ۲ آوریل آغاز شد. از آن روز به بعد، پاریس بی‌وقفه بمباران شد و هرگونه پیشنهاد مذاکره نیز رد شد.

در پایان ماه آوریل، پایتخت فرانسه کاملا توسط ارتش محاصره شد. کمون از هر طرف در منگنه و محاصره قرار گرفته بود.

از سوی دیگر، تیرس مذاکراتی را با پروسی‌ها برای همکاری در حمله به کمون برقرار کرد. پروس در ازای دریافت برخی امتیازات، با آزادی بخشی از زندانیان فرانسوی که در طول جنگ اسیر شده بودند، موافقت کرد تا در نیروهای حمله قرار گیرند.

در ۲۱ مه ۱۸۷۱، ارتشی متشکل از بیش از  ۱۰۰۰۰۰ نفر به پایتخت فرانسه حمله کردند. با شروع حمله، عملا هفته خونین آغاز شد. در این جنگ نابرابر کمونی‌ها سخت مقاوامت می‌کردند و ارتش دولتی با بی‌رحمی زیادی حمله می‌کردند، بیش‌ترین تلفات را به جمعیت پاریس وارد کرد.

کمون تا ۱۷ ماه مه فقط در چند بخش از شهر مانند مناطق شرقی بلویل در حال مقاومت بود. اعضای بازمانده کمون فهمیدند که مقاومت بی‌فایده است و مردم قربانی می‌شوند در نتیجه آن‌ها در ۲۸ ماه مه تسلیم شدند.

هفته خونین منجر به مرگ حدود ۲۰۰۰۰ نفر در کنار کمون شد. علاوه بر این، ده‌ها هزار هوادار آن زندانی و یا به تبعید محکوم شدند. پس از سقوط شورای عمومی، جمهوری سوم در فرانسه تاسیس شد.

هفته خونین شاهد کشته شدن تعداد زیادی از پاریسی‌ها بود که بیش‌تر آن‌ها شهروندان عادی و غیرمسلح بودند. بسیاری از زندانیان به محض دستگیری، بدون هیچ‌گونه محاکمه اعدام شدند.

از نظر برخی از نویسندگان، هفته خونین را دوره‌ای از اعدام‌ها خلاصه بکرده‌اند. برخی تخمین‌ها نشان می‌دهد که تعداد مرگ و میرها بین ۲۰ تا ۳۰ هزار نفر بوده است و به این ترتیب مرگ و میرها در جنگ و کسانی که مورد اصابت گلوله قرار گرفته‌اند نیز افزوده شده است.

برخی دیگر  از نویسندگان نیز ، این رقم را به ۵۰۰۰۰ نفر اعلام کرده‌اند. فجییع‌تر آن که اترش مهاجم دولتی فرقی بین کودکان و بزرگ‌سالان یا زن و مرد قائل نمی‌شد و همه را به گلوله می‌بست. جدای از کشته‌شدگان در درگیری‌ها، سرکوب بعدی منجر به ارسال حدود ۷۰۰۰ نفر به زندان‌های کالدونیای جدید شد. هزاران نفر عمر خود را در تبعیدگاه‌های مخوف سپری کردند.

در طرف دیگر، تعداد تلفات حدود ۱۰۰۰ سرباز بود.

با وجود شکست، کمون پاریس تاثیر زیادی بر جنبش بین‌المللی کارگری گذاشت. حرکت‌های انقلابی بعدی از تجارب مبارزاتی پایتخت فرانسه آموختند. باکونین رهبر آنارشیست‌ها در مورد موفقیت‌ها و خطاهای تجربه فرانسه نوشت.

اُژِن وَرلَن (Eugène Varlin) یک کارگر صحاف و آنارشیست بود. وی عضو انترناسیونال اول بود و سپس به عضویت شورای ۹۳ نفره کمون پاریس برگزیده شد، شورایی که به هیچ وجه دارای افکار و سیاست تک‌بنی و واحد نبود و در آن سوسیالیست‌‌ها، کمونیست‌ها، ژاکوبن‌ها، بلانکیست‌ها، آنارشیست‌ها و اعضای انترناسوینال اول حضور داشتند. ورلن در نوامبر ۱۸۶۹ نامه‌ای به آلبر ریشار (Albert Richard ) یکی از اعضای انترناسیونال اول در شهر لیون فرانسه نوشت: «حذف تمام نهادهایی که مزاحم ما هستند، آسان خواهد بود. ما همه در این باره توافق داریم. اما بازسازی سخت‌تر خواهد بودباید شتاب کنیم، زمان زیادی نداریماین نامه ورلن به ریشار در حالی نوشته شد که شهر لیون در تب و تاب بود و اعضای انترناسیونال در آن بسیار فعال بودند. لیون «پایتخت سوسیالیسم» نام گرفته بود. باکونین از سال ۱۸۶۸ عضو انترناسیونال اول بود. وی در عین حال عضو «اتحاد بین‌المللی برای دمکراسی سوسیالیست» نیز بود. در این تشکل کسانی که در کمون پاریس بسیار فعال بودند عضویت داشتند، از جمله برادران رُکلو یعنی الی و الیزه. (Élie & Élisée Reclus) الی کتابی در ۴۰۰ صفحه نگاشته است که «کمون پاریس، روز‌به‌روز» نام دارد که در واقع یادداشت‌های روزانه او از مشاهداتش و فعالیت خودش و در ضمن انتقاداتش در تمام مدت کمون پاریس یعنی از ۱۸ مارس تا ۲۸ مه ۱۸۷۱ است. الیزه جغرافی‌دان و نظریه‌پرداز برجسته آنارشیست است که گفته است: «آنارشی بلندترین بازنمود نظم است

هرچند طرفداران مارکس و باکونین در انترناسیونال اول به همدیگر نقد داشتند، اما در کمون در کنار هم و همبستگی با هم تمام نیرو خود را به کار بردند.

میخائیل باکونین سال ۱۸۶۷ خود را آنارشیست نامید. پس از کنگره انترناسیونال در بازل در سپتامبر ۱۸۶۹ گرایش ضداقتدارگرا شکل گرفت و اوژن ورلن هم بدان پیوست.

در دومین روز جنگ فرانسه و پروس، ۲۰ ژوئیه ۱۸۷۰، فعالان انترناسیونال اول تظاهراتی صلح‌طلبانه در لیون برپا کردند. ۴ سپتامبر ۱۸۷۰ جمهوری در لیون اعلام شد و پرچم سرخ در برج ناقوس شهرداری به اهتزاز درآمد که تا ۴ مارس ۱۸۷۱ برافراشته ماند. روز ۲۸ سپتامبر ۱۸۷۰ هزاران کارگر در لیون قیام کردند. میخائیل باکونین خود را به لیون رسانده و در جنبشی که به کمون (اول) لیون، شش ماه پیش از پاریس، شهرت یافت، شرکت کرد. آفیش سرخی در سطح شهر چسبانده شد که امضای چند تن از قیام‌کنندگان، از جمله باکونین را داشت. در این آفیش الغای دولت و اعلام خودگردانی کمونال لیون نوشته شده بود. اما انقلابیون لیون نتوانستند کنترل شهر را حفظ کنند و مسئولان قدیمی و سرکوب‌گر دوباره حاکم شدند. باکونین به زحمت توانست از آن‌جا بگریزد.

 

احکامی که کمونارها برای پایان نابرابری و شرایط بد زندگی کارگران تصویب کردند، نمونه‌ای از انقلابیون در سایر مناطق قاره بود. همین امر در مورد قوانین برابری جنسیتی یا ایجاد مهد کودک و مدرسه رایگان برای فرزندان کارگر اتفاق افتاد.

هجده مارس؛ سالروز قیام کموناردهای پاریس است. وقایعی تاریخی همانند قیام مردم کارگر و محرومان پاریس در سال ۱۸۷۱، تنها ‌به‌گذشتگان تعلق ندارد، بلکه درس‌ها و تجارب مثبت و منفی آن برای امروز و روزگاران آینده بسیار تعیین‌کننده و حائز اهمیت است. چرا که مبارزه آن روزگاران به مبارزه امروز ما ربط پیدا می‌کنند که صرفا ‌یادآوری یا قدردانی از قهرمانی‌ها و کارهای بزرگ کمونارها محدود نبوده و به سازمان‌دهی مبارزه کنونی ما نیز ربط دارد. در عین حال مسلم است که تاریخ را آن‌گونه که هست باید بازخوانی کرد نه آن‌گونه که سلیقه‌ای و تحریفی باشد.

این نوشته با اشاراتی به پیش زمینه‌های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و‌ تاریخی کمون پاریس و نیز به دستاوردهای کمون و نهایت به شکست آن می‌پردازد. شرح رویدادهای کمون پاریس و آمار و ارقام را از کتاب‌ها و مقاله‌های تحلیلی مختلف ترجمه شده و اثرگذار‌تر گرفته‌ام؛ و تدوین آن بیش‌تر متاثر از نقطه‌ نظرات مارکس است.

اغلب تحلیل‌ها از مارکس و انگلس است و عمدتا برگرفته از سه اثر «مبارزه‌ طبقاتی در فرانسه»، «هیجدهم برومر لویی بناپارت» و «جنگ داخلی از فرانسه» است.

در حقیقت بستر تاریخی کمون پاریس وقوع انقلاب ۱۸۴۸ در سراسر اروپا بود که اتحاد دولت‌های اروپایی را درهم شکست. گرچه این موج گسترده‌ انقلابی پس از دوران معینی، حرکتش کندتر شد. اما اولین‌باری بود که طبقه‌ کارگر، خود را به‌صورت طبقه‌ای مستقل در جامعه مطرح کرد. این مسئله در ژوئن ۱۸۴۸ با شورش کارگران پاریس عینی‌تر شد. می‌توان گفت که این قیام از جوانب گوناگون، سرآغازی برای انقلاب کموناردهای پاریس بود. طبقه‌ کارگر مسلح از روزهای آغازین انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹، همواره در مرکز صحنه مبارزه طبقاتی بود، جمهوری مردمی و کارگری را در مخالفت با جمهوری سرمایه‌داران به‌عنوان آلترناتیو انتخاب کرد و با همین شعار به خیابان‌ها آمد:

«کارگران دیگر چاره‌ای نداشتند، یا باید از گرسنگی می‌مردند یا تن به‌نبرد می‌دادند. آنان در روز ۲۲ ژوئن، با شورشی جسورانه پاسخ دادند که طی آن نخستین نبرد بزرگ میان دو طبقه سازنده‌ جامعه‌ بورژوایی درگرفت. این نبردی بود برسر بقا یا نابودی نظم بورژوایی. حجابی که چهره‌ جمهوری را می‌پوشانید بدین‌سان دریده شد. همه می‌دانند که کارگران، بدون داشتن فرماندهان و برخوردار بودن از نقشه‌ هماهنگ، بدون وسایل لازم و درحالی‌که اغلب حتی سلاحی در دست نداشتند، با شجاعت و نبوغی بی‌مانند، به‌مدت ۵ روز تمام ارتش، گارد سیار، گارد ملی مستقر در پاریس و انبوه گارد ملی اعزام شده از ولایات فرانسه را شکست دادند و جلوی همه‌ این‌ها ایستادند. و همه هم می‌دانند که بورژوازی بیم و هراس‌های مرگ‌بارش را (از ایستادگی کارگران) با خشونتی ناشنیده جبران کرد و بیش از ۳ هزار زندانی را از دم تیغ گذراند.»‌(کارل مارکس، نبرد طبقاتی در فرانسه)

اما شورش کارگران و تهی‌دستان پاریس که به‌لحاظ تاریخی پیش‌درآمد قیام کموناردهای پاریسی بود، به‌وحشیانه‌ترین شکل سرکوب گردید:

«آخرین بقایای رسمی انقلاب فوریه یعنی کمیسیون اجرایی، هم‌چون خواب و خیالی که در برابر واقعیت تاب نیاورد، در برخورد با اهمیت سرنوشت‌ساز رویدادها دود شد و به‌هوا رفت. آتش‌بازی‌های لامارتین (با کلمات در انقلاب فوریه) به‌موشک‌های آتش‌افکن کاوینیاک (در انقلاب ژوئن) تبدیل گردید. معلوم شد که مفهوم حقیقی، ناب، و عوام‌فریب برادری، برادری طبقات دارای منافع متضاد که یکی دیگری را می‌چاپد، همان برادری که با بوق و کرنا در فوریه اعلام شد، و با حروف درشت بر سردر همه‌ اماکن مهم پاریس، همه‌ زندان‌ها، همه‌ سربازخانه‌ها، حک گردید، چیزی جز جنگ داخلی، جنگ داخلی به‌دهشت‌ناک‌ترین شکل آن، جنگ میان کار و سرمایه، نیست. در شام‌گاه ۲۵ ژوئن، آتش این برادری از هر پنجره‌ای در پایتخت فرانسه زبانه می‌کشید، و درست در همان لحظاتی‌که پاریس بورژوازی چراغانی می‌کرد، پاریس پرولتاریا غرق آتش و خون بود و در حالت نزع دست و پا می‌زد. برادری درست همان قدری دوام آورد که منفعت بورژوازی اقتضا با پرولتاریا را داشت.»‌(مارکس، نبرد طبقاتی در فرانسه)

در چنین روندی، دوم دسامبر ۱۸۵۱ لویی بناپارت پس از پایان دوران سه ساله‌ ریاست جمهوری‌ خود، با یک کودتا، جمهوری را منحل و امپراتوری را اعلام کرد و خودرا به‌عنوان ناپلئون سوم، امپراتور خواند.

بورژوازی (فرانسه) از بیم سوسیالیسم، امپراتوری دوم را پذیرفت، همان‌طور‌که پدران‌شان برای خاتمه دادن به‌انقلاب، تسلیم امپراتوری و ناپلئون اول شدند. مقام الوهیتی که بورژوازی به ناپلئون اول اعطا نمود.

همین‌که بورژوازی فرانسه که منافع‌اش تامین شد، به ‌ناپلئون سوم اجازه داد تا فرانسه را غارت کند وناپلئون سوم ماجراجویی بود که تلاش می‌کرد از هویت عموی نام‌دارش (ناپلئون بناپارت) برای عوام‌فریبی و جذب خرده‌مالکان بهره‌برداری کند. او در دسامبر ۱۸۵۰ به‌عنوان سرکرده‌ جنبشی متشکل از عناصر بی‌طبقه در شهرها و روستاها به‌ریاست جمهوری انتخاب شد. بورژوازی در ابتدا از انتخاب لویی بناپارت به‌ریاست جمهوری شوکه شد؛ اما به‌سرعت دریافت که او می‌تواند راه‌حلی برای قدرت با ثبات دولتی باشد. این راهی برای کنار گذاشتن مناقشات سلسله‌ای در میان جریان‌های گوناگون هوادار سلطنت بود و در عین‌حال امیدی برای ساختن دولتی استوار که بورژوازی را در برابر تهدید انقلاب محافظت می‌کرد. بدین‌ترتیب بود که بورژوازی یک سال پس انتخاب لویی بناپارت به‌این نتیجه رسید که باید از او حمایت کند.

در چنین روندی برای کارگران مسلم شد که در آینده مبارزه خود را  مستقل پیش ببرد و از هر حادثه‌ای برای ضربه وارد کردن به‌ دولت استفاده می‌‌کردند.

به این ترتیب، گرچه وقوع قیام کمون از وقوع وقایعی که تحت اختیار پرولتاریای فرانسه نبود، به‌شدت تاثیر گرفت و حمله‌ ارتش پروس به ‌فرانسه مهم‌ترین آن به‌شمار می‌آید.

لویی بناپارت ادعای امپراتوری دوم را داشت که تقلیدی از امپراتوری ناپلئون اول بود. مارکس درباره تکرار تاریخ به‌صورت کاریکاتوریک یادآوری مشهور دارد:

«هگل، در جایی، براین نکته انگشت گذاشته است که همه‌ رویداها و شخصیت‌های بزرگ تاریخ جهان، به‌اصطلاح، دوبار به‌صحنه می‌آیند‌؛ وی فراموش کرده اضافه کند که بار اول به‌صورت تراژدی و بار دوم به‌صورت نمایش خنده‌دار، کوسیدیر به‌جای دانتون، لویی بلان به‌جای روبسپیر، مونتاتی سا‌های ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۱ به‌ جای مونتانی ۱۷۹۳ تا ۱۷۹۵، برادرزاده به‌جای عمو. و در اوضاع و احوالی که دومین روایت هیجدم برومر در آن رخ می‌دهد با چنین مضحکه‌ای روبه‌روهستیم.‌(مارکس، هیجدهم برومر لویی ناپلئون)

لویی بناپارت که ادعا می‌کرد ناپلئون سوم است، مجلس شورای ملی را تا حد ماشین امضاء تنزل داد. این نظام یک دیکتاتوری فاسد بود که فحشا و تن‌فروشی را گسترش داد و به‌هرگونه‌ای از شیادی مالی برتری بخشید. این دیکتاتوری نوعی از دیکتاتوری‌ بود که بورژوازی و بورژواها را قادر ساخت تا از سیاست کنار بکشند و بیش از هر چیز به‌دنبال منافع صنعتی و مالی خود باشند. نتیجه‌ این دیکتاتوری، صنعتی شدن پرشتاب فرانسه و رشد طبقه‌ی کارگر به‌صورت یک طبقه‌ی پرشمار بود. به‌هرروی، در این نظام فاسد، رشد چشم‌گیری در نیروهای تولیدی پدید آمد. این رشد چشم‌گیر صنعتی و طبقه‌ پرشمار کارگر یکی از آن پیش‌زمینه‌هایی بود که قیام کمون بر بستر آن واقع گردید.

حاکمیت و دیکتاتوری ناپلئون سوم در بستر جنگ پروس و فرانسه در ۱۸۷۰ به‌پایان رسید. این جنگ برای ناپلئون سوم سرنوشتی تراژیک رقم زد. او را در ۲ سپتامبر ۱۸۷۰ در جنگ سدان اسیر کردند. در پی آن، بلافاصله در متز شکست تحقیرآمیز دیگری برای نیروهای فرانسوی پیش آمد. آلمان در آن زمان تثبیت دولت ملی را با محوریت پروس در دست داشت. آلمان توانست استان‌های فرانسوی آلزاس و لورن را تصرف کند. شکست در این جنگ مرتجعانه در برابر پروس، شرایط را برای جرقه‌ی کمون فراهم آورد.

مارکس در سال ۱۸۷۰، در پایان جنگ فرانسه و پروس، نوشت: «بدین‌ترتیب در این شرایط فوق‌العاده دشوار، طبقه‌ی کارگر فرانسه به‌حرکت درمی‌آید. هرتلاش برای برهم زدن حکومت جدید در این بحران کنونی که دشمن پشت دروازه‌های پاریس است، کاملا نومیدانه است». وی در ادامه توضیح می‌دهد که آن‌ها محکوم به‌شکست هستند.

اما تاسف‌بار این است‌که پیش‌بینی مارکس درست از آب درآمد و آن‌ها واقعا شکست خوردند. اما هرچند این نتیجه بسیار محتمل بود، اما غیرقابل‌اجتناب نیز نبود.

در هر صورت، گرچه مارکس درباره‌ شکست طبقه‌ کارگر هشدار داده بود؛ اما زمانی که این امر واقع شد، با تمام توان از آن حمایت کرد. زیرا، این درست است‌که قیام کمون از کم‌ترین احتمال پیروزی برخوردار بود، اما طبقه‌ کارگر جهانی بدون وقوع این قیام و شکست آن نمی‌توانست به ‌دانش مبارزه‌ طبقاتی مسلح شود که پیش زمینهنظری تسخیر ماشین بورژوایی دولت، خرد کردن آن و برقراری روابط و مناسبات شورایی است.

به نظرم دلیل اصلی شکست کمون، از یک‌سو قدرت‌مند بودن بورژوازی و دولت و ارتش آن و از سوی دیگر، سراسری نشدن این انقلاب در سراسر فرانسه بود. هم‌چنین کسب قدرت توسط کارگران و تهی‌دستان فرانسوی و شکست آن به‌دلیل عدم تدارک لازم، ایده‌ استنتاجی و عمدتا معقول سازمان‌یابی طبقه‌ کارگر در مدیریت جامعه را به‌ یک واقعیت قابل تحقق تبدیل کرد که می‌توان و ضروری است‌که در راستای تحقق آن در هر جامعه‌ای دست به‌تدارکی همه‌جانبه زد.

 

انگلس در پیش درآمد «جنگ داخلی فرانسه» یادآوری می‌کند که این اقدامات میان‌برهای خوبی بودند: «از آغاز ماه می‌ به‌بعد، همه‌ توان‌شان صرف جنگ در برابر ارتش گرد آمده حکومت ورسای شد که همواره رو به‌فزونی بودآن‌ها برای جان خود می‌جنگیدند و اقدامات انقلابی تا حدی براین مسئله سایه انداخته بود. پاریس بر جبهه‌های غربی و جنوبی حمله کرد و مجبور شد نومیدانه عقب‌نشینی کند.

کمون یک‌سره به‌این نتیجه رسید که طبقه‌ کارگر پس از دست یافتن به‌قدرت نمی‌تواند جامعه را به‌کمک همان ماشین دولتیِ گذشته اداره کند. این طبقه کارگر برای آن‌که سلطه‌ طبقاتی خودش را که به‌تازگی به‌ چنگ آورده بود، دوباره از دست ندهد می‌بایست از یک‌سو آن ماشین سرکوب گذشته را که علیه خودِ او به‌کار گرفته شده بود، از میان بردارد، ولی از سوی دیگر تدابیری اتخاذ کند که قدرت تفویض شده به‌گماشتگان و کارمندانی که خودِ او برای اداره‌ی جامعه مأمور می‌کرد، همواره و بدون استثنا پس‌گرفتنی باشد. خصلت دولتی که پیش از کمون برجامعه فرمانروایی می‌کرد چه بود؟ جامعه‌، ابتدا از راه تقسیم کار ساده، ارگان‌های ویژه‌ای را برای تامین منافع مشترک خود و مراقبت در این زمینه پدید آورده بود. ولی این اندام‌های (مراقبت از منافع و مصالح عمومی) که دولت در راس آن‌ها قرار داشت به‌مرور زمان با پرداختن به‌تامین منافع خاص خودشان تغییر ماهیت داده، از حالت خدمت‌گزار جامعه خارج گردیده و به‌خداوندگاران جامعه تبدیل شده بودند. این تغییر و تحول را، به‌عنوان مثال، نه فقط در قالب پادشاهی موروثی، بل حتی در قالب جمهوری دموکراتیک هم می‌شود ملاحظه کرد. و نمونه‌ بارزش درست در آمریکای شمالی دیده می‌شود که «سیاست‌مداران» هیچ جای دنیا به‌اندازه‌ آن‌جا و دسته‌ای خاص و جدا از مردم و درعین‌حال قدرتمند را تشکیل نمی‌دهند. در آمریکای شمالی، هردو حزب بزرگ، که به‌نوبت جای هم‌دیگر را در دستگاه قدرت می‌گیرند، توسط کسانی اداره می‌شود که سیاست برای‌شان نوعی کسب و کار است، و برسر کرسی‌های نمایندگی و قانون‌گذاری، چه دولت‌های محلی و چه دولت فدرال، به‌‌‌همه‌گونه معامله‌گری تن می‌دهند، و ممر معاش‌شان از جنب و جوش و تبلیغات برای حزب‌شان می‌گذرد که پس از پیروزی در انتخابات پاداش این فعالیت‌ها را با اعطای مقامات دولت به‌آنان می‌پردازند. و همه می‌دانیم که آمریکاییان از سی سال پیش تاکنون (یعنی: تا نگارش این مقدمه در سال ۱۸۹۱) چه‌قدر کوشیده‌اند تا این یوغ سنگین تحمل‌ناپذیر را از گردن خود بردارند و با وجود تلاش‌هایی که می‌کنند تا چه حد در این مرداب فساد بیش از پیش فرومی‌روند. و درست در همین آمریکاست که می‌توانیم بهتر از هرجای دیگر ببینیم که چه‌گونه قدرتِ دولت موفق می‌شود تا نسبت به‌جامعه استقلال پیدا کند؛ همان جامعه‌ای که در آغاز چیزی جز ابزاری در دستِ آن برای اداره‌اش نمی‌بایست باشد. در این آمریکا، نه خاندان سلطنتی هست، نه اشرافیت، نه ارتش دایمی (مگر مشتی از سربازان که مأمور مراقبت از بومیان سرخپوست و مقابله با آن‌ها هستند)، نه دستگاه اداری با مقامات ثابت و حقوق بازنشستگی وبا این‌همه، می‌بینیم در آن‌جا دو دار و دسته‌ی سیاست‌بازِ معامله‌گر سودجو هستند که به‌نوبت جای هم‌دیگر را در دستگاه قدرت می‌گیرند و دولت را با استفاده از فاسدترین وسایل و برای رسیدن به‌شرم‌آورترین مقاصد خاص خود در خدمت خود قرار می‌دهند؛ و ملت نیز، در برابر این دو کارتل بزرگِ سیاست‌باز که گویا به‌اصطلاح در خدمت وی قرار دارند، ولی ـ‌در واقع‌ـ بر وی مسلط‌اند و غارت‌اش می‌کنند، هیچ چاره‌ای ندارد و تن به‌قضا داده است.

کمون برای آن که به‌همین بلای اجتناب‌ناپذیر در همه‌ی نظام‌های پیشین، یعنی تبدیل شدنِ دولت و ‌اندام‌های دولتی از خدمت‌گزاری جامعه به‌خدای‌گان مسلط برجامعه، دچار نشود دو وسیله‌ی کارآمد را به‌کار برد. نخست این‌که گزینش همه‌ی مقامات در دستگاه‌های اداری، قضایی و آموزشی را تابع انتخاب برمبنای آرای عمومی کرد، و در نتیجه، بنا را بر این نهاد که آن مقامات درهرلحظه پس‌گرفتنی باشند. دوم این‌که دستمزد خدمات را، از پایین‌ترین تا بالاترین آن‌ها، معادل همان دستمزدی قرار داد که دیگر کارگران دریافت می‌داشتند. بالاترین دستمزدی که کمون پرداخت کرد ۶۰۰۰ فرانک بود. بدین‌سان، جلوی مسابقه برای دست‌یابی به‌مقامات و مناصب اداری گرفته می‌شد ضمن آن‌که انتخاب‌شوندگان برای امور نمایندگیِ مردم دست و بال‌شان باز نبود و موظف بودند حدودی را رعایت کنند.‌(انگلس، «جنگ داخلی در فرانسه»، مقدمه به‌مناسبت بیستمین سالگرد کمون در سال ۱۸۹۱)

 

  تایمز مه‌-‌ژوئن ۱۸۷۱ نوشت:

«گفته می‌شود که چندصد نفر که بهمادلن پناه برده بودند، در این کلیسا، با سرنیزه کشته شده‌اندیازده واگن مملو از اجساد شورشیان در یک گور دسته‌جمعی در ایسی دفن شدندبه‌هیچ مرد، زن یا بچه‌ای رحم نکردندهربار، دسته‌های ۵۰ یا ۱۰۰ نفری تیرباران می‌شوند

 

دیلی نیوز، مه‌-‌ ژوئن ۱۸۷۱:

«اعدام‌های دسته‌جمعی بی‌هیچ تبعیضی ادامه دارد. اسیران را دسته‌دسته به‌مکان‌هایی می‌برند که در آن‌‌جا جوخه‌های آتش مستقر شده‌اند؛ و از پیش، گودال‌های عمیقی حفر شده است. در یکی از این گودال‌ها که در یک پادگان عهد ناپلئون قرار دارد، از دیشب تاکنون ۵۰۰ نفر تیرباران شده‌اند. اسیران به‌سرعت با یک رگ‌بار خلاص می‌شوند و جسدشان را در گودال‌ها تلن‌بار می‌کنند؛ به‌طوری‌که آن‌ها که با گلوله کشته نشده‌اند، به‌احتمال قوی مرگ بر‌اثر خفگی ‌ـ‌خیلی زود‌ـ به‌دردشان خاتمه می‌دهد. دو دادگاه نظامی به‌طور اختصاصی ـ‌مرتبا هر روز‌ـ حکم تیرباران ۵۰۰ نفر را صادر می‌کنند. هم‌اکنون دو هزار جسد از اطراف پانتئون جمع‌آوری شده است

 

استاندارد، ژوئن ۱۸۷۱:

برای تکمیل تصویر قتل‌عام کموناردها توسط بورژوازی فرانسه به‌چند فراز از کتاب لیساگاره که از بخش‌های مختلف انتخاب شده است، نیز نگاه کنیم:

ساعت هفت دیگر به‌بانک و بورس رسیده بودند. از آن‌جا به‌سمت سنتُستاش پایین رفتند که در آن‌جا با مقاومت سرسختانه‌ای مواجه شدند

….

در تاریکی شب یک افسر ورسائی توسط پست نگهبانی ما در باستیل غافل‌گیر و تیرباران شد؛ تی‌یر روز بعد گفت «بدون احترام به‌قوانین جنگگویی در طی چهار روزی که تی‌یر بی‌رحمانه مشغول کشتار اسرا، پیرمردان، زنان و کودکان بود، از قانونی جز قانون وحشی‌‌ها اطاعت کرده بود.

زنان شیک و شنگول، انگار که به‌سفری تفریحی رفته‌اند، خود را به‌اجساد سرگرم کرده بودند و برای لذت بردن از دیدار مرده‌هایدلاور با ته چتر آفتابی خود آخرین رو‌انداز آن‌ها را کنار می‌زدند.

در دو طرف خیابان‌های پاریس و سن‌‌کلود وحشیانی صف کشیده بودند که کاروان‌های اسرا را با هو و جنجال و مشت‌و‌لگد دنبال می‌کردند؛ و بر سرشان آشغال و شیشه‌ خورده می‌ریختند. روزنامه‌ی لیبرال‌ـ‌ محافظه‌کار سییِکل در شماره‌ ۳۰ مه خود نوشت: «آدم زنانی نه فاحشه‌ها، بلکه بانوان آراسته‌ـ را می‌بیند که در مسیر عبور اسرا به‌آن‌ها فحش می‌دهند و حتی با چتر آفتابی خود آن‌ها را کتک می‌زنندوای به‌ حال کسی که به‌این شکست خورده‌ها توهین نمی‌کرد! وای به‌ حال کسی‌که بگذارد این جنبش عزا و ندبه از کف‌اش برود! او را فورا می‌گرفتند و به‌پست نگهبانی می‌بردند، یا به‌سادگی داخل کاروان اسرا هل می‌دادند.

کشتار‌های جمعی تا اولین روزهای ژوئن ادامه داشت و اعدام‌های صحرایی تا اواسط آن ماه. تا مدت زیادی، صحنه‌‌های اسرارآمیزی در جنگل بولونی هم‌چنان درجریان بود. هرگز تعداد قربانیان هفته‌ی خونین معلوم نخواهد شد. رییس دادگستری نظامی تیرباران ۱۷۰۰۰ نفر را پذیرفت و انجمن شهرداری پاریس مخارج دفن ۱۷۰۰۰ نفر را پرداخت. ولی تعداد زیادی را یا سوزاندند یا در خارج از پاریس کشتند. اغراق نیست اگر بگوییم حداقل ۲۰۰۰۰ نفر.

رهبری در کمون جمعی بود. برای مثال، کسانی بودند که خود را متعلق به‌سنت روبسپیری ژاکوبن می‌دانستند و از اوگوست بلانکی، یکی از رهبران عمده‌ جنبش کارگری فرانسه در نیمه قرن نوزدهم، پیروی می‌کردند. بلانکی پیش از آن در زمان قیام کمون در زندان بود و بنابراین نمی‌توانست در آن مشارکت داشته باشد‌؛ البته این از بخت او بود که تیرباران نشد. تعدادی هم پیرو بین‌الملل اول بودند که مارکس آن را بنیان‌گزاری و رهبری می‌کرد. اما بسیاری از آن‌ها مارکسیست نبودند. تعدادی هم حامیان پرودون بودند که در بین‌الملل شرکت داشتند. اکثریت ایشان عناصر کمونیست آگاه بودند؛ مانند لئو فرانکل، عضو شورای عمومی بین‌الملل که به‌عضویت کمون انتخاب شد.

اوژن وارلن، پرودونیست و عضو بین‌الملل و هم‌چنین عضو انتخابی کمون برای ناحیه ششم پاریس، توسط نیروهای ورسای کمون تیرباران شد. کسانی مانند دُلِسکلوز‌۵، نماینده‌ ناحیه نوزدهم پاریس و نیز عضو کمیته‌ تشکیلات سلامت عمومی در یکی از ‌آخرین درگیری‌ها در ساحل چپ رود سن کشته شد. تبعیدی‌های ارتش لهستان نیز در کمون عضویت داشتند، برای مثال، دومبروسکی، کسی که پس از انقلاب لهستان در ۱۸۳۰ از لهستان گریخته بود. بورژوازی تجدیدقوایافته در ورسای همه‌ رهبرانی را که دستگیر کرد، به‌فجیع‌ترین شکل ممکن، سربه‌نیست کرد.

 

در عین حال کمون ضعیف‌های اساسی داشت. همان‌گونه که مارکس یادآوری می‌کند، در تصرف بانک فرانسه کوتاهی کردند. در واقع در هفته‌های اول، کمون به‌مذاکره با قائم مقام رییس بانک (خود رییس بانک فرار کرده بود) که ۲۰۰۰ میلیون فرانک در خزانه داشت، سرگرم بود. با مصادره‌ آن پول می‌توانستند به‌کارگران حقوق بدهند و امور کمون را اداره کنند.

رهبران کمون در مورد گسترش کمون به‌دیگر بخش‌های فرانسه غفلت کردند. به‌موازات کمون در چند شهر فرانسه از جمله مارسی، تولوز، لیون و سن‌اتین جنبش‌هایی با گرایشی همانند گرایش جنبش در پاریس وجود داشت، اما بدون رهبری بودند و خیلی زود هم محو شدند. بنابراین، جنبش جاری در پاریس عملا اقدامی برای گسترش انقلاب و مناسبات کمونی در دیگر نقاط فرانسه نکرد.

مارکس این وضعیت را جنگ داخلی نامید و از جهاتی چنین نیز بود؛ اما در عمل کسی همانند جنگ داخلی در آن نجنگید. کموناردها در موضع دفاعی باقی ماندند و خودشان را رقیب ورسای برای حاکمیت بر کشور نمی‌دانستند. به‌گمان آن‌ها پاریس شهر آزادی بود که بقیه فرانسه اگر بخواهد باید از آن تقلید کند.

برای کمون این امکان معنوی و نظامی وجود داشت که همه‌ فرانسه را زیر فرمان خود بگیرد. ورسای برای مقابله با چنین اقدامی هیچ نداشت. در حدود یک آوریل ۱۸۷۱، بنا به‌وقایع نگاری لیساگاره، آن‌ها تنها چیزی که داشتند، پنج یا شش هنگ بود که حدود ۳۵۰۰۰ مرد، با ۳۰۰۰ اسب و ۵۰۰۰ ژاندارم در اخیتار داشتند. ژاندارم‌ها تنها نیروی نسبتا متشکل بودند. اما پاریس به‌وجود این ارتش ناتوان و به‌هم‌ریخته اعتنایی نداشت. روزنامه‌های پرفروش خواهان حمله بودند و آن را سفری تفریحی به‌ورسای می‌دانستند.

در حالی‌که زمان چندانی از اداره کمون در پاریس نمی‌گذشت؛ در ورسای، دولت ارتش را با زندانیان جنگی آزاد شده توسط پروسی‌ها بازسازی کرد. پاریس دوباره محاصره شد و این بار توسط فرانسویان. ارتش ورسای با کمک شورشیان مخالف کمون چندین حمله را در خارج از دیوارهای شهر انجام داد و بمباران شهر را آغاز کرد. کمون هم، در حد توانایی خود، مقاومت می‌کرد تا این که در ۲۱ ماه می دروازه‌ای در بخش شرقی شهر شکسته شد، ارتش ورسای به داخل شهر هجوم آورد و درگیری عظیمی آغاز شد که به هفته خونین مشهور است.

ارتش با ورود به شهر به هیچ‌کس رحم نمی‌کرد و هرگونه مقاومت را سزاوار مرگ می‌دانست. حتی بسیاری از غیرنظامیان غیر مسلح را هم اعدام کردند. در بسیاری از مکان‌های تاریخی آتش‌سوزی‌های مهیبی رخ داد. دفاتر دولتی و پلیس در آتش‌سوزی سوختند. تمام آرشیوها نابود شدند. هوای پاریس بر اثر آتش‌سوزی مداوم غیرقابل تنفس شد. هزاران نفر کشته شدند. هیچ‌کس حتی کودکان و زنان و بیماران هم از این کشتار عظیم جان سالم در نبردند.

پس از پیروزی ارتش ورسای هم انتقام‌گیری‌ها ادامه یافت. هرگونه حمایت از کمون جرم اعلام شد و هزاران نفر به این جرم دستگیر و زندانی و یا اعدام شدند. بسیاری از کمونارها پای دیواری گذاشته شدند و تیرباران گریدند. این دیوار امروز هم به نام دیوار «کمونارها» معروف است. هزاران نفر از سایر کمونارها نیز در ورسای محاکمه شدند. تا روزها و هفته‌ها مردان و زنان و کودکان بسیاری در زندان‌های موقتی ورسای اوضاع سختی گذراندند. آنان دیرتر محاکمه و حتی تعداد بسیار زیادی به اعدام محکوم شدند. تعدادی از زندانیانی که به اعدام محکوم نشده بودند به کالدونیای جدید، جزیره‌ای در اقیانوس آرام، تبعید شدند.

شکل سازمانی کمون در اصل به‌صورت شوراهای شهری بود که به‌صورت مستقیم انتخاب می‌شد. در آغاز، پاریس را به ۲۰ «بخش» یا ناحیه انتخاباتی تقسیم کردند که مانند نواحی شهری لندن بود. مسئله دموکراسی در این وضعیت کلیدی بود. بورژوازی برای وضعیت پس از جنگْ نظام انتخاباتی خاصی را در نظر داشت: آن‌ها می‌خواستند از حوزه‌ها ۶۰ عضو شورای شهر را از میان داوطلبان انتخاب کنند؛ سه نفر از هرکدام، فارغ از این که میزان جمعیت هرحوزه‌ای چه‌قدر است. بنابراین، برای نمونه، با این که جمعیت بخش یازدهم ۱۵۰۰۰۰ نفر بود، این بخش سه عضو شورای شهر می‌داشت، درحالی‌که بخش دیگر که بورژوازی در آن به‌سر می‌برد، با جمعیت ۴۵۰۰۰  نفر هم سه عضو در شورای شهر می‌داشت.

از سوی دیگر، کمون فرمان داد برای هر ۲۰۰۰۰ انتخاب‌کننده یا فراکسیون ۲۰۰۰۰ نفری یک عضو شورای شهر باید انتخاب شود که این به‌معنای ۹۰ نماینده در کل بود: نظامی کمی عادلانه‌تر.

مارکس در اشاره‌اش به‌شورای عمومی بین‌الملل، کمی پس از شکست ۱۸۷۱، چنین گفت:

کمون را اعضای شورای شهر تشکیل دادند که منتخب حق رأی عمومی در نواحی مختلف شهر بودند و طبعا مسئولیت نیز داشتند؛ بنابراین، در کوتاه مدت مقام‌شان قابل لغو بود. از طرف دیگر، طبیعی بود که اکثریت اعضای آن کارگر باشند، یا خود را (براساس واقعیت عملی) نماینده‌ طبقه‌ کارگر بدانند.

کمون قرار بود هیاتی کارگری و نه پارلمانی، و در عین ‌حال مجریه و مقننه باشد. پلیس به‌جای آن‌که هم‌چنان کارگزار حکومت مرکزی باشد، یک‌باره از ویژگی‌های سیاسی خود عاری گردید و به‌کارگزار مسئول در برابر کمون تبدیل شد و در تمام وقت امکان لغو مقامش نیز وجود داشت. مقامات دیگر شعبه‌های دستگاه‌های حکومتی نیز چنین بودند. از اعضای کمون به‌پایین، خدمات عمومی با دستمزد کارگری انجام می‌پذیرفت.

هم‌چنین ماهیت واقعی گارد ملی، هسته‌ اصلی کمون، جای بررسی دارد. در اول میلیشیای کارگران نبود؛ اما به‌آن بدل شد. سازمانی نامنظم، مورد تایید دولت و براساس توده‌هایی بود که هدف‌شان دفاع از پاریس در زمان جنگ بود. این محصول تاریخ فرانسه و در عین‌حال ناسازگار با شکل‌بندی دولت بورژوای فرانسه بود. این سازمان میلیشیاگونه از اندیشه‌ هوادارِ ژاکوبن و انقلاب دموکراتیک برآمد که تا حدی از سنت خود بورژوازی برگرفته شده بود. اما ثابت شده بود که برای بورژوازی فایده‌ای ندارد؛ زیرا مراتب این نیروی مسلح، آن را از بقیه مردم جدا نمی‌کرد. از این‌رو، در اواسط شورش انقلابی، در زمان شکست در جنگ ارتجاعی در برابر آلمان، به‌کانون نظامی و نیز سیاسی طبقه‌ کارگر انقلابی تبدیل گردید.

دستاوردها و تجارب کمون پاریس فرانسه به معنای واقعی مناسبات طبقاتی در جهان را تغییر دادند و به همین دلیل درس‌ها و تجارب کمون پاریس بسیار ارزنده و هنوز هم راهنمای جنبش کارگری است.

انقلاب ۱۷۸۹ در فرانسه به خوبی شناخته شده است. اما این انقلاب تنها انقلاب فرانسه نبود. پس از آن تغییر حکومت از جمهوری به سلطنت و بالعکس بارها در فرانسه روی داد. یکی از انقلاب‌های مشهور فرانسه به نام کمون پاریس مشهور است.

در طول آن دوره، اندیشه‌های سوسیالیستی، آنارشیستی یا کاملا دموکراتیک در سراسر پایتخت فرانسه گسترش یافته بود.

از این نظر آخرین، زمینه بین‌المللی بسیار مهم بود، زیرا ایده‌های مارکس در حال گسترش بود و در سال ۱۸۶۴، اولین انترناسیونال تاسیس شد.

با وجود جنبش‌های انقلابی که در اروپا رخ داده بود، کیفیت زندگی طبقه کارگر آن‌چنان بهبود نیافته بود. فرانسه نیز از این قاعده مستثنی نبوده و بیش از هر چیز فقر بر کارگران تاثیر گذاشته است.

اوضاع اقتصادی فرانسه با جنگ وخیم‌تر شد. پاریسی‌ها، دولت را مسئول وخیم‌تر شدن شرایط خود می‌دانستند.

کمون پاریس با تغییر عظیم اقتصادی و اجتماعی و سیاسی با انحلال حاکمیت موجود، لغو کار اجباری، جدایی دین و کلیسا از دولت، از بین بردن بودجه مالی مذهبی از بودجه دولت و مصادره اموال کلیسا، از بین بردن و سوزاندن «گیوتین» که ابزار اعدام و جنایت بود، مبارزه علیه بوکراسی، از بین بردن جرایم مالی سنگین و آموزش رایگان بود که این تغییر و تحول پایه‌های سیستم استبدادی و استثماری بورژوازی را به لرزه درآورده بود. چنان‌چه کارل مارکس بینان‌گذار سوسیالیسم علمی در این مورد به درستی گفته است: «پاریس کارگری و کمونش برای همیشه به‌عنوان پیشگام جامعه نوین در خاطره‌ها خواهد ماند و یاد جان‌باختگانش با عشق و احترام در قلب بزرگ طبقه کارگر جاودانه خواهد ماند

 

در جمع‌بندی می‌توان تاکید کرد که کمون پاریس یکی از بزرگ‌ترین وقایعی که در تاریخ جنبش کارگری جهانی به وقوع پیوست. این حرکت تاریخی به لحاظ مضمون و متحوای طبقاتی و در راستای تامین زندگی شایسته انسانی، از اهمیت والایی برخوردار است که به نام «کمون پاریس» مشهور شد. کمون پاریس فقط ۷۲ روز مدیریت شورایی فرانسه به دست داشت و اولین شورای کارگری و تجربه دمکراتیک و دخالت مستقیم همه شهروندان در جهان بود که گرایشات مختلف کارگری از سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها گرفته تا آنارشیست‌ها و سندیکالیست‌ها و هم‌چنین اعضای انترناسیونال اول در آن ایفای نقش قهرمانه داشتند.

هر چند که در ابتدا، مناطق دیگر فرانسه سعی کرده بودند از پاریس الگوبرداری کنند و شوراهای عمومی خود را انتخاب کنند. با این حال، قبل از این که به اهداف خود برسند شدیدا سرکوب شدند.

سرکوب خونین کمون پاریس نه تنها شکست بزرگی برای جنبش کارگری این کشور، بلکه جنبش کارگری جهانی بود. دولت ملی وقت فرانسه قوانینی را برای تضعیف و سرکوب آن تصویب کرد و در پایتخت فرانسه برای ۵ سال حکومت نظامی اعمال کرد. انترناسیونال اول نیز غیرقانونی اعلام شد.

در سطح برنامه‌ریزی کلی‌تر، دستاوردها و درس‌های کمون پاریس همین امروز نیز بسیار آموزنده و کارساز است که می‌توان درباره ارتباط میان گرایش‌های متنوع جنبش کارگری استنباط کرد. می‌توان گفت که کمون پاریس به‌صورت رسمی نمونه برجسته یک مدیریت شورای شهری بود. اعضای کمون را رای عمومی مردم در فضای آزاد و برابر و بدون هیچ‌گونه فشاری انتخاب کرد و شکل‌گیری‌اش صرفا براساس شکل سازمانی آن در محل‌های کار نبود؛ بلکه جنبه عمومی‌تری به شوراها دادند. در واقع کمون نشان داد که روابطه و مناسبات شورایی و جمعی برای مدیریت جامعه، بسیار انسانی‌‌تر و مناسب‌تر از قدرت دولت و حاکمیت فردی و حزبی است.

امروز با گذشت بیش از ۱۵۰ سال از مبارزه کارگران و مردم پاریس برای آزادی و برابری و دموکراسی و سوسیالیسم به عنوان نخستین انقلاب کارگری و برقراری روابط و مناسبات شورایی و دموکراتیک جهان گرامی داشته می‌شود.

زنده‌باد یاد و خاطره کمون پاریس!

چهارشنبه پنجم خرداد ۱۴۰۰ بیست و ششم مه ۲۰۲۱

         بهرام رحمانی

 

 

 

 

آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم

Federation of Anarchism Era Social Media Pages



۱- آدرس تماس با ما 
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکورAnarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ –  توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیست‌های افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیست‌های مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیست‌های کابل