متن کامل کتاب : ادبیات غرب ؛ از هومر تا نیچه و برشت – مجموعه ی مقالات « شامل ۲۱۳ مقاله »

علی سلطانی / سه هزار سال ادبیات سکولار،اجتماعی و انسانی در غرب

Text Size

مقالاتی پیرامون عنوانهای زیر نیز هستند .

  • تئوری ، نقد ، فلسفه و جامعه شناسی ادبیات .
  • ادبیات چیست ؟ نویسنده کیست ؟
  • در باره شعر و تئاتر .
  • ادبیات در تاریخ بشر .
  • در باره هنر و هنرمند .
  • ادبیات آوانگارد و سنتی .

 

نویسنده: علی سلطانی

دریافت فایل پی ذی اف :ادبیات غرب ؛ از هومر تا نیچه و برشت

۱۔ شاعره ای برای مادران زندانیان ؟

 

وزیر فرهنگ شوروی زمان استالین با اشاره به اشعار عاشقانه دوران جوانی و شبه عرفانی آنا احمدآوا یا( آنا اخماتوا )، اورا شاعره ای میان راهبه و فاحشه نامید. خانم آخماتوا درسالهای قبل ازانقلاب اکتبر،دردوره دانشجویی درپاریس مدتی مدل زیبایی نقاشان و عکاسان آنزمان بود.اودرسال ۱۸۸۹ درشهر اودسا، در کنار دریای سیاه چشم بجهان گشود.

آنا آخماتوا ازهمان آغاز، با اشعارش، جلب نظر تمام سلیقه ها  نمود، حتا زمانیکه به جنبش مدرن ادبی “ اوج گرایان “ پرخاش میشد، منتقدین او را به حال خود گذاشتند.وی میگفت که هنر شعر ضرورا واسطه حقایق تلخی نیز میباشد، گرچه شاعر گاهی مجبور است دستکش چپ را به دست راستش بپوشاند.شاید به این دلیل اشعار او بین سالهای ۱۹۲۳-۱۹۴۰ ممنوع و خود او از شورای نویسندگان اتحاد جماهیر شوراها !اخراج گردید. با اینهمه در زمان جنگ جهانی دوم برای حفاظت از جانش ،اورا به شهر تاشکند انتقال دادند تا او سرود “ طوفان جنگ “ را پیرامون مقاومت میهنی برای پخش در رسانه ها بسراید.

غیر از موضوعات عاشقانه شعرهای آغازین ،او به مطرح نمودن نوعی اگزیستنسیالیسم فیمینیستی ، اسطورهها ، و مسایل تاریخی نیز پرداخت.گرچه شوهرش، نیکولای گومیلف، شاعر و منتقد مشهوربه اتهام ضدانقلاب بودن اعدام و پسر ۱۷ساله اش درسال ۱۹۳۴ دستگیر گردید.او میگفت که شرایط سیاسی ناگوار نباید بهانه ای برای ترک کشور ازجانب روشنفکران شود.

اهل نظر موضوع اصلی اشعار اورا ثبت یادداشتهای روزانه درباره عشق نامیدند.اوخالق بخشی از بهترین اشعار عاشقانه ادبیات روس است، گرچه غم و افسرده گی و سرخورده گی نیز دراشعارش مشهود است. توانایی خاص او این بود که براساس رنجها و دردهای شخصی، شرایط اجتمایی پیچیده را خطاب قرار دهد.اشعارش یادداشتهای روزانه ایستگاههای  زندگی یک انسان حساس گرفتار سرنوشت هستند، زن شاعر جوانی که گرچه غمگین و بدبین،ولی امیدوار به تحولات اجتمایی است.غیراز درد و رنج، زیبایی و تنوع اندیشه،مقاومت و مبارزه تا آخرین لحظه،دراشعارش ملموس است . اشعار کوتاه عاشقانه اش قبل از انقلاب اکتبر ،بین بخشی از شاعران جوان،سرمشق بودند. یکی از همسرنوشتان او یعنی ماندل اشتام مدعی بود که محتوای اشعار آخماتوا ، ایدههای غنی رمانهای قرن ۱۹ روسیه هستند، هر شعرش نوولی کوتاه، رمانی شاعرانه، و یا درامی احساسی است .و در پشت هر قهرمان شکاک و تیزهوش شعرش، خود او مخفی شده.شعر ساده و زنانه اش، اشاره ای است به تنهایی و بی کسی بخت برگشته گانی که وظیفه شاعر را دوچندان میکند.

همچون سایر شاعران جنبش “اوج گرا“ او غالبا بازبان کنایه و اشاره وسانسور و سنبل سخن میگفت.او مینویسد که در هر شعرش چنان استعاره و مخفی بازی بکار میبرد که انگار آن با جوهر نامرئی نوشته شده.

درسال ۱۹۶۱ میسراید : نه زیر یک آسمان بیگانه./نه زیر بالهای حمایت اجنبی،/من آنزمان نیز درشورش مبارزه ماندم،/ جایی که متاسفانه/ خلق من نیز حضور داشت. یکی از اشعار آنا آخماتوا “ حماسه وجدان “ نام گرفت.

نام اصلی او آنا گورنکو و پدرش افسر نیروی دریایی وزارت بازرگانی بود.آخماتوا در پاریس به تحصیل حقوق و فلسفه پرداخت.او غیر از شاعری ،سالها نیز مترجم بود.

آنا آخماتوا درسال ۱۹۶۶،در ۷۷ سالگی در مسکو درگذشت . او یکسال پیش از مرگ اجازه یافت تا برای دریافت دکترای افتخاری به دانشگاه آکسفورد سفر کند.بعد از ۲۰ مین کنگره حزب کمونیست شوروی، دوباره از او اعاده حیثیت شد و قدردانی گردید،بدون اینکه به جنبه های مذهبی بودن شعرش اشاره گردد.

از جمله اشعار مشهور آخماتوا: حماسه بدون قهرمان- نخستین پاییز- خاطرات و اشعار یادگاری- غروب- عهد و پیمان- در ستایش صلح- موجی سفید- سرود آخرین دیدار- آموختم که ساده و آگاهانه زندگی کنم- به صلیب کشیده شدهها- بازداشت در سپیده صبح- جادوگر صدساله- درمیان افکار و خاطرات- وتسبیح یا تاج گل- هستند.

از جمله موضوعات اشعارش: تنهایی شاعر غیر پرولتل درزمان خفقان، دیالوگهای شاعرانه با همعصران، اعتراض به اعدامهایی که خواننده را بیاد مریم مقدس و عیسی مسیح می اندازد ، خاطرات، وداع، تراژدی جامعه و خلقی در شرایط زورگویی، احترام و یاد از مادرانی که در جلو دادگاهها، زندانها، بیمارستانها، و ادارات مسئول روزها در هراس و سرگردانی منتظر جوابی هستند، از هم پاشیده گی خانواده شخصی بدلیل اعدام و زندان نان آوران و غیره ، هستند.

گویا یکی از شرط های قبول بازگشت سولژینینسین به میهن، انتشار بدون سانسور کتاب “ به صلیب کشیده شده گان “ آنا آخماتوا بود که پیرامون اعدام و زندان محکومین  و اعتراض و مقاومت زنان،مادران،و همسران آنها است.

آنا آخماتوا، پوشکین را معلم هنری شعر خود میدانست. به این سبب یکی از شخصیت های محوری دیالوگ های اشعارش، پوشکین است.او میگفت که کوتاهی،سادگی، و اصالت واژههای شاعرانه را از پوشکین آموخت. اشعارش چون پوشکین دارای محتوایی احساسی و فکری هستند. تعداد بیشماری از اشعار آخماتوا، هدیه و تقدیمی هستند به دوستان و همرزمان از جمله به: پاسترناک، ماندل اشتام، و بابل. مترجم هلندی اشعار آخماتوا، اورا یکی از برجهای غول آسای ادبیات ۲۰۰ ساله اخیر روس معرفی نمود،گرچه تعداد زنان ادیب ثبت شده  در کتابهای تاریخ ادبیات آن کشور،تا زمان گورباچف از تعداد انگشتان تجاوز نمی کرد.

امروزه پیرامون اشعار آخماتوا گفته میشود که آنها نیز چون اشعارسایر اعضای گروه اوجگرایان، فاقد محتوای انعکاس فلسفی و انتقاد سیاسی مستقیم از واقعیات هستند.ومانند سایر “ادبیات سایه ای“ ،فضای غیرآزاد با زبان اشاره و سنبل سروده شده اند. آخماتوا خود میگفت ، هیچ موضوعی را مستقیم نگفتم. با اینوجود اشعارش در دهه ۶۰ قرن گذشته منبعی برای الهام همعصران جوان شعر در شوروی شد. رقم قابل توجهی از اشعار اوپیرامون مادرانی است که شاهد “ستاره مرگ“ بر فراز خانه خود هستند. دررابطه با جنبش ادبی اوجگرایان اشاره میشود که بلشویکها بعد از بقدرت رسیدن درسال،۱۹۱۷مانع هرگونه ادبیات موسوم به مدرن و غیرطبقاتی گردیدند.

 

۲۔ ادبیات شهروندی – مدرن یا دود زده ؟

Anna Achmatowa (1889-1966)

 

نه من جیمز جویس هستم نه این متن اولیسه  و نه شهر زادگاهم دوبلین .با این وجود میخواهم در اینجا حرفهایی را در باره رابطه ادبیات و شهر مطرح کنم.اگر بقول عده ای پاریس بوی صابون میدهد استانبول بوی کاج-بغداد وکابل بوی باروت  تهران بوی دود.شهرهایی نه تنها دودزده و مه آلود بلکه شهرهایی با ازدهام ملخی و چهرههایی از آدمهای بازنده و کودکان خیابانی.شرقشناسان هم با تکیه برکتابهای آسمانی از رقاصه ها ودختران خیابانی بابل و رم و نینوا در دوران جاهلیت می نویسند. برشت نیزمیگوید که امروزه در شهرها حقه بازی وحیله گری باچهره ای جدی و حق به جانب به کلاه گذاشتن سرقربانیان خود مشغول است.ادبیات در اینگونه شهرها نه کارنوال خونین و نه شرکت سهامی با انحصارات محدوداست . شاعر مسئول هم بعدازیک مبارزه بی سرانجام بااداره سانسوروبوروکراتی کشنده دولتی شکست خورده کشورراترک کرده ومدتی بین پایتخت و بی درکجای ناکجاآبادی درحال رفت وآمد بوده اگرچه اوخودپرچم رازمین گذاشت ویااززیرپرچم دررفت ودست به مهاجرت درونی زد ولی به دیگران پیام رساند که آی دل غافل ! شهرمنتظرآن است که شاعری بیایدوآنراورنجهایش را توصیف کند ویاازحیثیت ازدست رفته اش دفاع کندوخودچنان شوق زده شده بودکه هنگامیکه پلیس اداره مهاجرت ازاونام محل تولدش را جویاشد براثرخستگی واغتشاش فکری جواب داد : بیمارستان نمازی شهرگل وبلبل ! انتقاد انتقاد از خود نیز هست و طنز نبایدموجب بی اعتباری گوینده گردد.زندگان حداقل میدانند که روزی خواهند مرد ولی مردگان هیچ چیزی نمیدانند. ایوب اسطوره ای خودمان هم گویا در سوره سی و چهار یکی از کتابهای آسمانی گفته: وای به جالت  تو مجبوربه انتخاب هستی ولی من خیر! .ایوبی که درد ورنج بی انتهایش زبانزد هنروتاریخ شد

ودرجامعه اوطبق اسنادومدارک موجود به هرکسی توپ فوتبالی نمیدادند تاخودرامشغول کندوبه استادیوم ورزشی جهت تماشای بازی نرود.  درشهرهای بزرگ امروزی میتوان تصویرفقرراحتادر پیاده روخیابانهادید.بازبان اغراق میتوان ادعا کردکه محل تولدادبیات مدرن درآغاز اینگونه پیاده روها بود. یعنی ادبیات یابوی درشکه زهوار دررفته روستاهای قدیمی اطراف شهرنیست بلکه کره اسبی است تیزپای سرمست وبازیگوش که رام کردنش بی دردسرنیست. وقایع نگاری کوچه گنجشکان یا محله کبوتربازان شهر بخشی ازوظایف شاعروداستانسراگردیده.آنهامیخواهندباکمک جنجال وهوچیگری واقعیات شوکی روشنگرانه به خوانندگان آثارشان بدهند.شاعرپیشگام هیچگاه بدون همراهی اسلحه ای در جیب جلیقه اش به بیرون ازخانه نمی رفت وچنانچه او در تنگنا قرار میگرفت ازآن نیزاستفاده میکرد وگرنه جسد خفه شده اش رادرنمکزارهای بین راه پیدا میکردند. گناه شاعرآن بودکه درآرزوی رنسانس دیگری ازدل وقلب آنارشی بود یعنی تولدی دوباره ازجسم وجان هرج و مرج انقلابی.جنجال وجیغ وداد واقعیات درزمان باستان نه تنها شعر وداستان ونمایشنامه بلکه ضرب المثل وکلمات قصار وجدول صفحهات رنگین نامه های آن دوره را نیزمورد استفاده قرارمیدادتابه مردم پیامی برساند.امروزه دین ودولت نباید خودرابه عنوان معلم و داور ونگهبان بحث های جو روشنفکری به جامعه تحمیل کنند.ازصفات برگزیده هردولتی همیشه پدیده موقت بودن آن است.دربعضی ازدورهها بعدازرفتن دیکتاتوریادوران مهاجرت آدمهاناگهان فاقدیک دشمن یاقدرت مقابل شده ودرآن شرایط عده ای از ادیبان وهنرمندان ومبارزین دچاربحران روحی شده و دشمن خودگردیده یابه اختلاف ودرگیری غیرضروری بادیگران می پردازند.صاحب غرضی در این باره ادعا میکند که :انسان شرقی غیر از غریزه تولید مثل وخوردوخوراک دوشوق وسرگرمی دیگر نیز دارد:سروصداراانداختن شعاردادن وهیچگاه به کسی گوش ندادن.و به جای مطالعه عمیق اثرشاعروداستانسرا روی سنگ قبراویک جاسیگاری یاسماوری نصب وحک میکند تاآرامگاه هنرمند نیز زیارتگاه دیگری برای اوگردد  یعنی او نمیداندکه درسایه خدایان ونوابغ زیستن ممکن است باعث رنگ پریدگی  ضعف وخفگی اش گردد.  تاریخ ادبیات شهرهای مهم درتاریخ اینگونه شهرها قابل بررسی است وتاریخ هر شهری در تاریخ ادبیات آن نیز مورد توجه اهل خرد واحساس قرارگرفته. چه امیدهای انسانی که در دلهرهای ناشی ازرشد وتوسعه بی برنامه وغلط وسریع وعظیم شهرهامدفون نگردیدند.!. درنظامهای شبه استالینیستی میگویند  اگردیکتاتورو سانسور نتوانند دیگر موضوعی راقدغن کنند به پایان حکومت زورگو وکوته بین خودنزدیک شده اند. در غرب اولین بار مکتب ناتورالیسم بودکه به سبب آشنایی بادستاوردهای جدید علم و صنعت آرزوی مدرن کردن ادبیات را مطرح کرد. درشهرهای بزرگ جوانان معترض حتادرشب نامه های خود شعار : زنده باد اکسپرسیونیست و فوتوریست را سر دادند.  مدرنیست ها نیز خواهان تجدیدنظرو قطع ارتباط بامعیارهای زیبایی گرایی استتیک رایج شدند.آنهاسرخورده خطاب به قشر مرفه طرفداررمانتیک ادبی میگفتند : مرگ برماه تابان و جلسه  شمع وگل وپروانه وبلبل تان ! .  از نتایج ناگوار شهروندی و صنعتی شدن جامعه این بود که طرفداران مدرنیته وبازندگان تاریخی آن باید درمقابل قدرت برتر وگاهی خشن شهر سرخم میکردند. عشق ورابطه دوستی بین اشرف زادگان و خانزاده های رمانتیک قبلی و روشنفکران تحصیل کرده قشرسرمایه داری وابسته جدید شهری مدتی طولانی به درازا نکشید .دارالفنونی های ازپاریس واستانبول بازگشته باکمک مطبوعات جدید وکرسی های دانشگاهی مکتبی ها و مدرسه دیده ها را به بحث وجدل دعوت کردند.آنها در این راه قربانیانی نیزبرای نهال جوان روشنگری دادند . صحنه و جو ادبی شهروندان در آغاز در پاتوق های کافه ها و قهوه خانه ها کلوپها و کارگاههای هنری شکل گرفت. اگر اشراف زاذگان و مالکین ووابستگان باسواد آنها در سالنهای خانه های ویلایی وییلاقی خود ملاقات میکردند  نوگرایان دورههای اول و دوم مقیم پایتخت مجبور به دیدار در کافه ها وکلوپها وقهوه خانه های پست مدرن! شدند. صنعت مونتاژ وعلوم طبیعی جدید در شهرها انگیزه دینامیک جدید ادبی وفرهنگی وآزادی کلام وسخن نیز گردید. ضعف ونارسایی زشتی ها نیزوارد واقعیات ادب و هنر شدند.به جای فردگرایی و نشئگی رمانتیک  جمع گرایی و محفل گرایی طرفدار ژنده پوشان و بینوایان شهری از جمله  تهران مخوف  وارد ادبیات و فرهنگ شد. با اجتمایی و انتقادی شدن ادب و هنر اداره سانسور و سرکوب وبازجویی هم دفتر ودستک به راانداخت تا هر گونه صدای غیرخودی رادر نطفه خفه کند. ماموری خطاب به مبارزی در این مورد گفته بود : ماباهرموش مضر خانگی بطریقی وباوسایل خاصی خواهیم جنگید  به عده ای سوراخ رانشان خواهیم داد  همان سوراخی که از آن بیرون آمده بودند –به سروگوش عده ای دستی خواهیم مالید و به آنها نوازش خواهیم نمود یا سبیل شانرا چرب خواهیم کرد-عده ای را به تله سیاه چال خواهیم انداخت –عده ای رابه فرنگ فراری خواهیم داد –برای هرکدام قبض وصورت حسابی مناسب صادر خواهیم کرد-برای هرکدام علاجی داریم-هیچکس خارج از کنترل وتوجه ما نخواهد ماند. زنی مبارز هم خاطرات ناخوشایند آنزمانش را چنین نقل میکند :به علت فرار از تعقیب وترس از دستگیری شغل معلمی ام رادرشهرستان ترک کرده ونزدخویشان در پایتخت اقامت گزیدم-عصرها گاهی قدم زنان به خیابان میرفتم –دیگرانی که با عجله درحال رفت وآمد بودند از خونسردی و بی خیالی من تعجب میکردند-شنا درخلیج آرام وبی خطرانبوه شهروندان ناشناخته غیرممکن بود-اگرچه جاخالی میدادم  مرتب به آدم تنه میزدند ویاپا روی انگشت پایم میگذاشتند!-نگاهها اغلب مشکوک ووحشت زده بود –درجلوویترین مغازهها که مکثی میکردم تاظهررابه شام برسانم-حرکات و رفتار من گویا به نظرشان مشکوک وغیرطبیعی بود-گمان میکردند که قصددستبرد به مغازهها یا هدف دیگری دارم. شبه سوء ظن و ترس و وحشت بال های سیاه وپهن خود را همه جا گسترده بود. کابوسهای آن روزها هنوز بعد از سالها دست از سرم بر نمی دارند!

 

۳۔ ادبیات فرانسه ؛ ۱۲ بار جایزه نوبل .

 

Sully  Prudhomme (1839 – ۱۹۰۷ ), Francios  Mauriac ( 1885 – ۱۹۷۰ ), Frederic  Mistral ( 1830 – ۱۹۱۴ ), Rogger  Martin du Gard ( 1881 – ۱۹۵۸)

 

نویسندگان فرانسوی ازسال ۱۹۰۱ تاکنون ۱۲ بارجایزه ادبی نوبل راازآن خودنموده اند .آنان را میتوان بدو دسته تقسیم کرد؛ دسته اول راغالب ما ممکن است بشناسیم،از آنجمله : رمان رولان،آناتول فرانس،هنری برگسن،آندره ژید،آلبرکامو، ژان پاول سارتر- ، و دسته دوم ،نویسندگانی  هستند که ممکن است میان خوانندگان فارسی زبان آنچنان مشهورنباشند،ازآنجمله : سولی پرودهوم ، فردریک میسترال، روجر مارتین دوگارد، فرانسیس ماوریاک، سنت جان پرزه، و کلاود سیمون . دراینجا اشاره ای به زندگی وآثار ۴ تن ازآنان میگردد .

سولی  پرودهوم : اونخستین دریافت کننده جایزه ادبیات نوبل درسال ۱۹۰۱ بود. منتقدین ادبی مدعی هستند که اگر اواین جایزه رادریافت نمیکرد امروزه حتا اسمش رادرهیچ کتاب دائرت المعارف ادبی ثبت نمیکردند. تحویل این جایزه به او حتا آنزمان موجب اعتراض اهل کتاب شد که پرسیدند چراآنرابه نویسندگانی مانند:تولستوی،زولا، و ایبسن اعطا ننمودند،گرچه اشعاراودرآغازقرن ۲۰ درغالب کتابهای درسی فرانسه قرارداده شده بودند. کمیته نوبل آنزمان دلیل اعطای این جایزه به اورا:” وحدتی استثایی از احساس وعقل،ایده آلیسم عالی وتوانایی هنری” درآثاروی ذکرکرده بود. گروه دیگری اورا شاعری علم گرا وفیلسوف میدانند.اوآنزمان تحت تعثیرشعرمدرن علم گرا بود.امروزه آشکارشده که کوشش او برای وحدت علم وشعرباشکست روبروشده است،گرچه اوازسال ۱۸۸۸ فقط خالق نثربود.وی بدلیل شکست عشق نسبت به دخترعمویش،زندگی غم انگیزی داشت ودرغالب اشعارش اشاره به موضوع تنهایی انسان می نماید.تمایل اوبه علوم تجربی به سبب ترک تحصیل دررشته ریاضیات بودکه به علت مشکل بینایی،اودانشگاه راناتمام ترک کرده بود. تاینه ؛منتقدفرهنگی آنزمان میگفت که” عالم بدون فلسفه ،یک پیشه ور- و هنرمند بدون فلسفه،یک دلقک است”. پرودهوم غیراز ایده آل های خاص خود،طرفدار استتیک کلاسیک بود. وی گرچه تحصیل رشته حقوق وریاضی راناتمام گذاشت،ولی باتکیه به ارثیه پدری،توانست باخیال راحت به خلاقیت ادبی بپردازد. ازجمله آثاراو مجموعه اشعارسوزان،گلدان شکسته،عدالت و خوشبختی، هستند.

فرانس ماوریاک : نویسنده دیگر کاتولیک فرانسوی،برنده جایزه نوبل سال ۱۹۵۲ بود.پدراوتاجرشراب بود،وی به تحصیل ژورنالیسم پرداخته بود.اودرمقالات ژورنالیستی خودبه مبارزه ضدکمونیستی پرداخت.وی یکی ازمهمترین رمان نویسان کاتولیک ومنتقدفرهنگی قرن ۲۰ بود.اودرآثارش مدافع سرسخت اخلاق واصول مسیحی کاتولیک بود.درمقالات ژورنالیستی وی،مواضع دوگلی اوقابل ملاحظه میباشند.اودرپایان عمر در روزنامه فیگارو فقط فعال ژورنالیسم سیاسی بود.موضوع دیگرآثار او مبارزه ارواح گناهکار انسان باوجدان وی میباشند.اومیگفت حتا اگرکلیسا باسرمایه وحدت کند،باید مورد طرد وانتقادقرارگیرد. مسایل دیگرآثارش تضادمیان اصول اخلاقی،حرص،طمع وشهوت انسان است .اوازخانواده تاجری مرفه برخاسته بود که به تحصیل ادبیات وژورنالیسم پرداخته بود.وی کوشید تادررمان شاگرد پروست باشد وبیوگرافی هایی درباره : پاسکال،پروست،بودلر،راسین،وهنری بوردوکس منتشرنمود.اوغیرازرمان، خالق نمایشنامه هایی مانند “پایان شب” نیزبود. مخالفت اوبازولا درآنجاست که درنظروی زولا به انکار “دست نامرئی” درروان انسان می پردازد،ولی داستایوسکی و برنانوس بارمانهای واقعی خودجهنم این دنیایی سرمایه داری رانشان داده اند.درآثاراوغیرازمبارزه علیه گناه،تضادمیان نیکی وبدی و نجات ازطریق اعلان سعادت، میگردد.طرح ترسهای وجودی انسان ومبارزه اوعلیه بی اخلاقی ونفس و شهوت،اورانویسنده مسیحیت کاتولیک نموده است.ازجمله آثاراو: راههای دریا،عمل خانم ترزا،بیوگرافی ژنرال دوگل،دست ها زیربغل،خون وگوشت،گناه،تصویر خودم،منابع مخفی،جوانکی بنام علاین،مالتا ورنه،سالهای سخت،جذامی ومقدس،کویرعشق،تولید افعی، وغیره هستند.اوباکمک رمانهای انتقادی اش مسائل اجتماعی ووجودی زندگی انسان را به امید رسیدن به یک نجات مسیحی؛ ولی کاتولیکی،مطرح می نماید.

روجر مارتین دوگارد : وی برنده جایزه نوبل درسال ۱۹۳۷ ونماینده هومانیسم بورژوایی است که به طرح موضوعات جامعه زمان خودپرداخت. چون پدرش قاضی بود،او در مجیطی بورژوایی رشد نمود. رئالیسم انتقادی اوازموضع هومانیسم بورژوایی وی میباشد. اودرسنت رئالیسم فرانسوی یعنی :فلوبر، زولا و ژید، رمانهایی پیرامون بحران انسان درجامعه سرمایه داری نوشت. او رمان نویس را یک مورخ بهتر نامید. وی درآثارش روی خصوصیات طبقاتی افراد تاکید خاصی داشت. شجاعت متکی به فلوبر و کونکورت او،ازوی بهترین چهره رئالیسم فرانسوی رابوجود آورد. وی بافروتنی اقرارنمودکه بعنوان رمان نویس کارجدیدی نکرده بلکه رمان نویسان قرن ۱۹ فرانسه،روسیه، و انگلیس را تقلید کرده و راههایی را که آنان نشان دادند،پیموده است. نویسندگان مهم قرون ۱۹ و۲۰ فرانسه مانند بالزاک ،و فلوبر ازجمله آموزگاران وی بودند. تولستوی و رمان “جنگ و صلح” نیزازجمله راهنمایان مهم او در نویسندگی گردیدند. سخت کوشی و کامل گرایی باعث شدند که او چنداثرخودرا ناتمام بگذارد. منتقدی پیرامون بعضی ازآثاراوگفته بود که” قهرمانانش اغلب مانند دیوانه زندگی میکنند ومانند دیوانه می میرند”. گرچه او فقط در وطن معروف است ولی موضوعات آثاروی مانند آینده اروپا،خودکشی، و همجنسگرایی نیز مورد توجه قشرکتابخوان اروپا میباشند. معروف ترین اثر او رمان ۸جلدی “یعقوب تایباولت” است. ازجمله دیگر آثار او: رمان جان باربس،جهان کوچک،زندگی آندره ژید،تابستان ۱۹۱۴ ، پایانه،و سرگروهبان ماومورت،هستند. افسردگی،شکاکی اجتماعی و تبلیغ نظرات تکامل داروین در آثار او موجب کفر گروهی ازخوانندگانش شدند. قهرمانانش کافرانی موروثی هستند که درپایان بدلیل نزدیک شدن مرگ،باز باایمان میشوند. اودرماجرای درایفوس درفرانسه آنزمان،ازموضع زولا حمایت نمود. وی شخصا با آندره ژید رابطه دوستی داشت. ناشری درجواب ارسال یکی از رمانهای او برای نشر، نوشته بود که :”این رمان نیست بلکه شبیه یک پرونده است” وی فرزند یک قاضی مرفه بود که دردانشگاه در رشته باستانشناسی درس خوانده بود. اودرزمان جنگ جهانی دوم عضو شورای ملی مقاومت فرانسه شد.

فریدریک میسترال : نویسنده فرانسوی،دهقان زاده ای است که درسال ۱۹۰۴ برنده جایزه نوبل برای ادبیات شد.اوخالق اشعاری پیرامون چوپانان وزندگی روستایی است.عشق اوبه ادبیات محلی،بومی و ولایتی باعث شد که وی خواهان یک خودمختاری سیاسی درمقابل حکومت مرکزی فرانسه شود،به این دلیل اورهبر جنبش نوگرایی ادبیات ولایتی ورنسانس زبان وادبیات محلی گردید. وی غیرازاشعار حماسی به کشف مسایل محلی برای زبان ادبی شد.کتاب لغت شناسی محلی اوموجب رشد زبان وفرهنگ وادبیات بومی گردید.اشعاراومهمترین آثارشعری فرانسه قرن ۱۹ شدند. زندگی روزانه ماهیگیران ولایتش نیز بخش دیگری ازموضوع آثاروی بودند.باکمک وی زبان محلی یک باردیگر زبان ادبی شد.درآثار او آداب و رسوم ومناظر نواحی جنوب فرانسه به شعر کشیده شده اند. میرآیو؛ یک دوشیزه عاشق درشعری ازاو سنبل:معصومیت،صداقت،ادب،جذابیت و نجابت است که باقلبی آتشین روح و فرهنگ بومی رانشان میدهد. درشعراو زندگی انسانهای ساده ومذهبی ولایتش نیز توصیف میشوند. او درپایان به ترجمه آثاربومی خود به زبان سراسری کشورش یعنی زبان فرانسه پرداخت. وی دردانشگاه دررشته حقوق درس خوانده بود و یکبار موفق به دریافت جایزه شعرآکادمی فرانسه شد.ازجمله آثاراو: جزیره طلایی،فرهنگ لغت بومی محلی عامیانه،ترانه ها و داستانها،درام لارانیو ژانو،روح ولایت، سالهای کودکی درولایت،و ۱۲ سرودحماسی میرآیو، هستند.

 

۵۔ دوره ها ، شاهکارها ، ونوابغ ادبیات غرب .

 

ازادبیات قهرمانی وخداجویی تا واقعگرایی وانسان دوستی.

غرب ادبیاتش را دوره بندی نموده .

 

گرچه مورخین ادبیات غرب،ادعای سه هزارساله میکنند ولی پاره ای ازآنان، اعتراف به کهن تر بودن ادبیات ایران، هند، چین، مصر،سومر،بابل و غیره نیز می نمایند.آنها ادبیات اروپارا شامل دورههای تاریخی : یونان باستان، سدههای میانه، دوره رنسانس، عصرروشنگری، دوره رئالیسم، سالهای مدرن، و زمان حال، می نمایند. غیرازهفت دوره فوق، سه مرحله وجریان جنبی ادبی-فرهنگی نیزدرهمسایگی مراحل اصلی فوق وجودداشته اند؛ازآنجمله: دوره باروک دراواخر رنسانس، دوره رمانتیک درپایان دوره روشنگری، و دهه های ادبیات سوسیالیستی درزمان میان رئالیسم ومدرن. ادبیات غرب تاکنون شامل ژانرهای: شعر،درام،داستان،مقاله،رمان، کمدی، واتوبیوگرافی بوده،شاهکارهای ملی وجوددارد که جهانی نشده اند؛مثلا از نوع شاهنامه فردوسی. با این وجوداشاره میشود که تعدادکتابهای قابل خواندنی بیشتراز عمریک انسان معمولی میباشند. داود تورئو،نویسنده آمریکایی گفته بود که بعدازاینکه الفبا رایادگرفتید،باید بهترین هارابخوانید،چون عمر کفاف مطالعه تمام آثارجاودانی را نمی نماید.

ادبیات اروپا گرچه باادبیات یونان باستان درقرن هشتم پیش ازمیلادو باآثار هومر شروع میشود،ولی آن، کهن ترین ادبیات جهان نیست. موضوع ادبیات یونان و رم باستان را شامل: لعنت ونفرین و خشم خدایان، مسخ انسان وحیوان، اسطورهها و افسانه ها میدانند. درآنزمان بدلیل بیسوادی عوام، بیشتر شعر،حماسه ،درام کمدی یا تراژدی،امکان شکوفایی داشتند. شعر درژانرهای گوناگون فرق مینمود. ازجمله نویسندگان یونان باستان: هومر، آشیلوس،سوفوکلس، آریستوفانس، و خانم سافو، هستند، ولی ازنثر،نخستین بار درآثارادبی وفلسفی: افلاتون و ارسطو استفاده گردید و سرانجام ادبیات رم باستان درقرن سوم پیش ازمیلاد با فعالیت: پلاتوس،ورژیل،هوراز،اوید، و اپیکور آغاز گردید. کتاب انجیل نخستین بار درسال ۱۸۰ بعدازمیلاد اززبان آرامی به زبان لاتین ترجمه گردید.

قرون وسطا دوره ای هزارساله بین قرون پنجم و پانزدهم میلادی حدس زده میشود. شخصیت های ادبی درآثاراین دوره : قهرمانان،عیاران،شوالیه ها،خداجویان، و مجاهدین رنگارنگ،بودند. عصر نو درپایان قرن ۱۵ میلادی آغاز میشود. درزمان سدههای میانه، سیاست درجوامع غربی را : پاپ ها و امپراطورها یا قیصرها تعیین میکردند.درپایان این دوره،ادبیات مردمی به زبان غیرلاتین یعنی زبان مردم هرجامعه ای نوشته شد. موضوعات آن آثار: قهرمانی،عشق، و مذهب هستند.

دردوره رنسانس، هومانیست ها به کشف مجدد فرهنگ و جهان باستان پرداختند. آنان ازقرون ۱۳ و۱۴ میلادی شروع به فعالیت نموده بودند و بعدازشکست فرهنگ مسیحی قرون وسطایی،خواهان یک رنسانس فرهنگی،باکمک دوره باستان شدند وعلاقه خاصی به طبیعت گرایی،لذت جویی وزیباپرستی دوره باستان داشتند. دراین دوره تقلید ادبی از ورژیل و سیسرو دوباره تبلیغ میشد.آنان غیرازادبیات،به نقاشی ومعماری دوره باستان نیزاهمیت خاصی میدادند.دانته و شکسپیر ازجمله قلمزنان آغازین این دوره هستند و سرانجام درقرن ۱۷ ، درکنار رنسانس،یک جنبش جدید بنام باروک به مخالفت برخاست.آنها بجای ارزشهای دوره باستان،خواهان یک مذهب کاتولیک ترقیخواه شدند.درنظرآنان اشتباه سده های میانه این بود که به سنت های باستان ازنظرسیاسی وادبی اهمیتی ندادند. دردوره باروک،مقامات کاتولیک وشاهان، ادبیات وهنر رادرخدمت عقاید کاتولیک ودربار قراردادند. دراین دوره حکومت های مطلقه و کلیساها اهمیت خاصی به شکوه وجدال وریز و پاش واصراف شکمسیرانه خودمیدانند.بایدیادآوری نمودکه دراین جنبش ادبی وفرهنگی باروک اروپا، اسپانیایی ها و فرانسویان فعال بودند. دوره باروک را میتوان دوره تضادها نیز نامید چون : مرگ-زندگی، این جهان-آن جهان، ابدیت –گذر زمان، درادبیات مطرح میشدند. قرن ۱۷ را میتوان قرن کلاسیک نیزنامید،چون آنان بازگشت به دوره باستان را دوباره توصیه نمودند.

در دوره روشنگری سرانجام عقلگرایی حاکم شد. میان رنسانس و باروک، سنت از جمله: سنت باستان و سنت مسیحی،تامیانه قرن ۱۸ نقش مهمی داشت. و درپایان باکمک کانت،بجای اتوریته های پیشین،سازمان های خردگرایی فعال گردیدند و عقل جای یقین های جبری پیشین و دادههای پذیرفته خدایی را گرفتند. روشنگری،یک جنبش عظیم اصلاحی یا انقلابی،فرهنگی،سیاسی و اجتماعی بود.ادبیات دیگر تنها وسیله ای برای سرگرمی طبقات مرفه نبود بلکه وظایفی مانند:شناخت،تشخیص خوب و بد،غلط و صحیح را بعهده گرفت. معرفی ایده آل ها نیز ازجمله وظایف ادبیات گردید؛ به این دلیل نیاز به ژانرهای روایتی و دراماتیک احساس میشد. ازجمله روشنگری های ادبی عصر روشنگری، رونق رمان سفرنامه ای و رمان مکاتبه ای بود که شامل دیالوگ و بحث نامه ای میشدند. سرانجام با کمک روسو و شعار”بازگشت به طبیعت” و درمخالفت با عقلگرایی،جنبشی ظاهر گردید که دنبال احساسات رفت. رمانتیک ها درادبیات نه تنها جهان درون بلکه جهان بیرون رانیز مورد توجه قرار دادند. موضوعات طبیعی و تاریخی نیزدررمان تاریخی اهمیت خاصی یافتند.غیر از “منیت”، طبیعت و تاریخ، – خلق نیز درادبیات جای خاصی یافت. رمانتیکها خودرا غیرسیاسی نمیدانستند بلکه طرفدار جنبش ملی بودند که عکس العملی علیه ناپلئون، و به این سبب آنها ضد انقلاب فرانسه شدند.آنها در سدههای میانه به جستجوی قهرمان ملی می پرداختند، همه آنان محافظه کار یا سنت گرا نبودند بلکه نویسندگانی مانند ویکتورهوگو،حتا مبلغ عدالت اجتماعی شدند. در این دوره بجای درام، ژانرهای: شعر،نوول و رمان، اهمیت خاصی یافتند. ادبیات رمانتیک رابطه تنگاتنگی نیز با نقاشی و موسیقی داشت، نخستین بار مترجمینی نیز در این دوره بوجود آمدند که آثار شکسپیر را به زبانهای دیگر اروپایی ترجمه نمودند.

آنطور که رمانتیک، عصرروشنگری راکنارزد، درادبیات قرن ۱۹، رئالیستها، دوره رمانتیک را منحل نمودند. درادبیات رئالیستی، واقعیات روزمره مطرح میشد، نه انسان خیالپرداز بلکه کسانیکه کار میکردند و بخشی از جامعه بودند،درادبیات مطرح شدند و بجای نظر به دوردستها و عجایب و جادو و جمبل، موضوعات اطراف و معمولی در ادبیات مطرح میشدند. جنبش رئالیسم ازسال ۱۸۳۰ باکمک نویسندگانی چون: بالزاک،فلوبر،دیکنز و تولستوی شروع به فعالیت نمود.مهمترین ژانر ادبی رئالیسم،رمان بود یعنی یک داستانسرایی عظیم وطویل. درام وشعر،فقط درمحافل خصوصی، علاقمندانی داشت. رمان رئالیستی شامل رمان اجتماعی بود که آن خود شامل رمان: خانوادگی،زناشویی و عشقی میشد.انتقادازشرایط اجتماعی-سیاسی موجب شد که ادبیات رئالیستی راادبیات ضدبورژوایی و اجتماعی-انتقادی بحساب آورند.مهمترین مکان رمان رئالیستی غرب،شهرهای بزرگ مانند: پاریس،لندن،پتروگراد، وبرلین بودند.ادبیات رئالیستی پارالل هایی درنقاشی نیزیافت. توضیح اینکه بین سبک رئالیستی و دوره رئالیسم فرق گذاشته میشود. سبک رئالیستی گاهی در دورههای پیش ازرئالیسم نیز وجود داشته؛ مثلا رمان “دکامرون” ازقرن ۱۴٫ و تمام نویسندگان دوره رئالیسم، رئالیستی نبودند،ازآنجمله: یوسف کنراد و کیپلینگ .

بعداز دوره رئالیسم، دوره مدرن ظاهر شد که زمان آزمایش و تجربیات ادبی بود.مدرن، مفهومی است که خود دائم امکان مدرن شدن دارد.ادبیات مدرن اروپا درمیانه قرن ۱۹ درفرانسه باکمک اشعار بودلر شروع گردید. مدرن گرایان مانند رئالیست ها و رمانتیکها،به طرح زشتی ها نیز درجامعه پرداختند. دراین دوره، آزمایش و تجربه، اصل مرکزی نوشتن شد. نویسندگان مکتب مدرن،خواهان انقلاب ادبی بودند. برشت، ایبسن، چخوف، لورکا، و بکت رازجمله نویسندگان مدرن میدانند. بعضی دیگرمانند کافکا، و ویرجینیا ولف، بجای داستان، افکار واحساسات رادرادبیات مطرح می نمودند. درادبیات مدرن ممکن است که خواننده با سبک و محتوایی روبرو شود که تاکنون نمی شناخته و تجربیات مطالعاتی قبلی اش دچار لرزش شوند.

معمولا ادعا میشود که یک دوره تاریخی یا ادبی ممکن است صد سال طول بکشد. بااین وجود ادبیات مدرن قرن بیست دهها سال است که خستگی خودرا نشان میدهد. ادبیات بعداز مدرن را، ادبیات زمان حال می نامند. ادبیات مدرن، رسما از میانه قرن بیست به پایان رسیده است. چون درنظام های دیکتاتوری،ادبیات مدرن دچارسانسور میشود،در بعضی از کشورها، جریان ادبی مدرن باسالها تاخیر شروع میشود. ادبیات بعدازمدرن را ادبیات پسامدرن یا ادبیات مدرن مرحله دوم نیز می نامند. ازجمله نویسندگان ادبیات زمان حال: دورنمات، پاسترناک، و الیاس کانتی هستند. بعد از جنگ جهانی دوم، شعر و درام که برای مدرنیته اهمیت خاصی داشتند،جای خودرا به داستان و رمان داده اند. درادبیات زمان حال غرب،غیرازادبیات آمریکا، ادبیات کشورهای مستعمره پیشین،طرفداران خاصی یافته است.

از جمله آثار مهم ادبیات غرب درطول سه هزار سال گذشته : الیاس،ادیسه،مدئا،کمدی الهی،دکامرون،دن کیشوت، رمئو و ژولیا،هاملت،دشمن مردم،رابینسون کروزه،سفرهای ژول ورن،ناتان دانا،رنجهای ورتر جوان،فاوست،ویهلم تل، مرگ دانتون،باغ آلبالو،بودنبروک،سیدارتا،محاکمه،اوپرای سه قروشی،درجستجوی زمان بربادرفته،اولیس،۱۹۸۴، جامعه بسته،طاعون،درانتظار گدود،پیرمرد و دریا،طبل حلبی،عکس جمعی با بانو،لولیتا،دکتر شیواگو،صدسال تنهایی،کوژپشت نتردام، رویاهای ازدست رفته ، بیچارگان،دماغ ، مادام بواری ، اعترافات و مکافات ،جنگ و صلح، آنا کارنینا، گلهای خشم ،  و غیره هستند.

از جمله مشهورترین نویسندگان غرب در طول سه هزاره پیش : هومر، ازوپ، سوفوکلس، ایشیلوی، اریستوفانس، ورژیل، اووید، دانته، سروانتس، مونتیگن، شکسپیر، مولیر، دانیل دفو، ولتیر، دیدرو، گوته، والتراسکات، شیلر، برادران گریم، بوشنر،  هاینه، آلن پو، اسکاروایلد، چخوف ،  توماس مان،  هرمان هسه ،  افکا، برشت، پروست، جویس، ویرجینیا وولف، اونایل،  ارول، سارتر، کامو، لورکا، بورخس، بکت، همینگوی، دورنمات، ماکس فریش، گونتر گراس، هنریش بول، نابکوف،  پاسترناک،  مارکوز، ویکتورهوگو، استاندال، بالزاک، دوما]گوگول،  پوشکین،  کریستیان آندرسن، دیکنز، فلوبر، ژول ورن،  داستایوسکی ،  تولستوی ،  مارک تواین ،  یوسف کنراد،  ایبسن،  غیره  هستند.

 

۶۔ زنی  از تبار  ادبیات پلیسی .

 

بی خانمان – ولی جایی در قلبش !

قتل و جنایت – شاخه دیگر ادبیات سرمایه داری.

آگاتا  کریستی Agatha  Christie (1890 – ۱۹۷۶)                                       . .

 

غالب انسانهای متوسط غرب گویا رمانهای جنایی – سرگرم کننده آگاتا کریستی، نویسنده زن انگلیسی،ازآن جمله : قتل درقطار اکسپرس شرق االوسط – آنها به بغداد آمدند – و جنایتی روی رودخانه نیل ، را خوانده یا فیلم آنها رادیده باشند. مکان اتفاق بعضی ازآثار او درکشورهای خاورمیانه است، چون همسر باستانشناس اش آنزمان سالها درعراق مشغول بکاربود، و کریستی معمولا باقطار از استانبول یادمشق برای دیدار او ویااقامت های کوتاه، به عراق پیش از جنگ جهانی دوم ،میرفت.

خانم آگاتا کریستی در زمان جنگ جهانی اول حین شغل پرستاری درلندن با زهر و سم و سلاح و قتل و مواد بیهوش کننده وغیره آشنا شده بود.

او پرفروش ترین نویسنده رمان جنایی و یکی از موفق ترین نویسندگان تاریخ ادبیات غرب است. در قرن گذشته رمان جنایی یک ژانر مهم ادبیات سرگرم کننده بود.کریستی در آثارش سقوط و زوال روحی انسان جامعه طبقاتی رانشان میدهد.آدم کشی بقول منتقدین، موضوع ادبیات او گردید. کریستی، پرخواننده ترین نویسنده انگلیس قرن بیست نیز بشمار می آید.

نمایشنامه (تله موشگیری) اوازسال ۱۹۵۲ تاکنون بدون توقف روی صحنه تاتر است. درتاریخ ادبیات نمایشی ،این قطعه طولانی ترین زمان نمایش را بخود اختصاص داده است. رقم فروش آثار اورا گویا فقط میتوان با تیراژ کتاب انجیل ویا آثار شکسپیر مقایسه نمود .

جمله قصار نیچه که “هرنویسنده ای باید هنر رقص در بند و قل و زنجیر را نیز استاد باشد“ شامل حال او نیز میشود. آنهایی که آگاتا کریستی را وقایع نگار جامعه انگلیس و ناامنی در جوامع آنزمان خاورمیانه می نامند، بهتر است اورا وقایع نگار جرم و جنایت جوامع بورژوازی سرمایه داری بشمارآورند!.

غالب کتب بیوگرافی پیرامون آگاتا کریستی ،با اعداد و ارقامی درباره آثارش شروع میشوند. ازآنجمله: دو میلیارد فروش کتابهایش شامل : ۷۹ رمان جنایی و داستان کوتاه که به ۱۰۹ زبان خارجی ترجمه شده اند. در جای دیگری رقم نشر آثارش را تاحدود دو بیلیون حدس میزنند. درحالیکه هرسال حدود هژده میلیون ازآثارش بفروش میرود. و نشر رمانهای جنایی هیجان انگیزش به رقم دویست میلیون رسیده است. رمانهای او به تمام زبانهای اروپایی  ترجمه شده اند. تنها در آلمان هرسال ۷۵۰۰۰ رمان او بفروش میرسد. درآمد اودرسال گویا ۵/۲ میلیون پاوند انگلیس بود و برای چاپ کتاب (ساعت ۵/۴ عصر از پادینگون) او، در آمریکا می بایست چند هکتار جنگل را برای تهیه کاغذ بیدرخت میکردند و یک قطار سریع السیر نیاز به ده ساعت وقت دارد تا از کنار کتابهای ردیف شده او بگذرد . و از هفت هزار نام و شخصیت ادبی آمده در آثارش، حدود دو هزار نفر، نقش اصلی را در داستان بعهده دارند.

آثاراو شامل ۸۴ رمان ، ۱۵۰ داستان کوتاه ، و ۱۹ نمایشنامه، تخمین زده میشوند، از آنجمله : قتل درزمین بازی گلف، حلقه گمشده زنجیر، جنایت در عطرفروشی، ده دختربچه سیاه پوست، سند بی گناهی، شاهد جرم، ۱۳ نفر روی میز، مورفین، سرنوشت در فرد، ویلای قناری، آخرین تعطیلات هفته، قتل های آقای الفبا، ر . آ وقاتل اش ، و ۵/۴ عصر حرکت از پادینگ .

او شش رمان غیرجنایی موفق با نام مستعار “ماری وستماکت“ نیز منتشر نمود. منتقدین ،آثار او را درساختار بنیادین، تقلیدی از داستانهای کوتاه نویسنده ای بنام “آرتو کوبان دویلز“ بشمار می آورند.

آگاتا کریستی در مصاحبه ای گفته بود که همیشه هدفش سرگرم کردن خواننده و دادن درسهای اخلاقی و نشان دادن پیروزی حق و عدالت بر رذالت، و آزاد شدن انسان بیگناه از دست آدم خشن و تجاوزگر، بوده است . منتقدین طرفدار او، مدعی هستند که درآثارش، نه گذشته، بلکه تاکید همیشه روی آینده است و اصل امید و حوشبینی درتمام طول داستان حاکم است. غیر از امید- بشاشیت زندگی، از دیگر همراهان آگا کریستی بوده اند. او میکوشد موضوع پیچیده جرم و جنایت را با کمک طنز ، عقل گرایی و منطق حل نماید. ازجمله جملات مشهور کریستی آن است که میگفت : برای یافتن شرایط و وضعیت جدید، هیچگاه دیر نیست .

پیرامون رفتارشخصی او گفته میشود که درانظار عمومی بندرت ظاهر میشد و سخنرانی هایش بیش از دو دقیقه طول نمی کشیدند. ولی در پشت نام این نویسنده آثار جنایی، انسانی آزاد، لائیک، فمینیستی. و آزادیخواه قرار داشت. او همچون نویسندگان قرن ۱۹ انگلیس از جمله دیکنز و تاکرای، میگفت که نویسندگی باید نان آور و منبعی برای درآمد شود. طبق خاطرات خدمتکار فروید، کریستی یکی از نویسندگان مورد علاقه فروید بوده است .ونابکوف  در رمان لولیتا از آثار کریستی نام برده است.

ازمشهورترین شخصیت های آثار او: خانم مارپل- و آقای پویروت، هستند. پویروت در چهل رمان او نقش اصلی داستان را بعهده دارد.

مخالفین آگاتا کریستی، او را خالق قتل های ادبی نام نهادند و زبان دخترمدرسه ای، ساختار مصنوعی پیچ و مهره ای، شباهت ملال آور موضوعی، را از جمله ضعفهای آثارش میشمارند.

خانم آگاتا  کریستی در سال ۱۸۹۰ درانگلیس بدنیا آمد و درسال ۱۹۷۶ درآنجا درگذشت. نام کامل او پیش از ازدواج (آگاتا ماری کلاریا  میلر) بود. وی درسال ۱۹۱۴ با کلنل آرشیبالد  کریستی ،ازدواج نمود و درسال ۱۹۲۸ از وی تلاق گرفت -و گرچه درسال ۱۹۳۰ با یک باستانشناس مقیم عراق، بنام ماکس ملوان ،ازدواج نمود، ولی نام فامیل کریستی، شوهر اول خودرا، حفظ نمود.

زمانیکه حین تلاق، یازده روز ناپدید شد، جنجال مطبوعاتی عظیمی علیه او براه افتاد و همه خبر از قتل و ربوده شدن وی دادند ، گرچه هیچگاه تاکنون افشا نشده که آیا آنزمان به گروگان گرفته شده بود یا اینکه از شدت غم جدایی ،عمدا خودرا درجایی مخفی کرده بود.

رمانهای غیرجنایی او بانام مستعار (ماری وستماکت) نیز خوانندگان زیادی یافتند . و بالاخره ملکه انگلیس  درسال ۱۹۷۱ طی مراسمی بعد از دیدن فیلمهای رمانهایش، جایزه و رتبه اشرافی را به وی اعطا نمود.

ازجمله دیگر نویسندگان مشهورجهانی که یک یا چند اثرجنایی نوشتند میتوان از: آلن پو، دورنمات، شیلر، و کلایست نام برد . ارنست بلوخ نخستین بار کوشید تا تعریفی از داستان و ژانر جنایی بدهد. در ادبیات جنایی بورژوایی یا چپ ممکن است بدلایل روانی یا عوامل اجتماعی اشاره گردد. امروزه رمان پلیسی و کارآگاهی را بخشی از ادبیات جنانی بشمار می آورند .

 

۷۔ ازجایزه گلشیری تا تراژدی یونانی !

 

چند روز پیش نتایج مسابقه داستان نویسی بنیاد خصوصی گلشیری درتهران اعلان شد.

۲۴۹۰ سال پیش هم مسابقه تراژدی نویسی درغرب ایران زمین در یونان برقرار گردید.و

آشیلوس ، خالق نمایشنامه “ایرانیان“ ،آنزمان پیروز شد .

تراژدی “ایرانیان“، نخستین نمایشنامه تاریخی جهان غرب است.

بجای موضوعات افسانه و اسطوره ای ، واقعیتی تاریخی به روی صحنه رفت .

او غیر از داستانهای اسطوره ای، مواضع اجتماعی و اخلاقی رانیز وارد نمایشنامه نمود.

“ایرانیان“ نخستین اثر نمایشی   سالم بجا مانده ،ادبیات فرنگ است .

او گویا درآنجا از مواضع دشمنانه و شوینیستی خودداری، و با ایرانیان شکست خورده در جنگ ،همدردی می نماید.

نمایشنامه ایرانیان ، آغاز درام غرب است .

آنزمان شایعه شد که کسانی که با خدایان یونان سرشاخ شوند، تنبیه خواهند گردید.و ادعا شده که در این اثر از دید ایرانیان به نتایج جنگ نگریسته شده است.

آشیلوس، نخستین بار هنرپیشه ی دومی را وارد نمایشنامه نمود تا امکان دیالوگ پیش آید.

پیش از آن ، دسته کر با تنها بازیگر وارد مکالمه میشد.

گرچه او درسیاست فعال نبود، ولی نمایشنامه هایش سیاسی هستند.

تا آنزمان تراژدی های “آتی“ برای احترام به خدایی بنام دینوسیوس به نمایش در می آمدند.

آشیلوس پایه گذار تترالوگی یعنی ترکیب ۳ تراژدی و یک کمدی نیز است .

امروزه می پرسند چرا به جای دمکراسی برده داران یونان، او از نظام مطلقه ایران حمایت کرد .گرچه

آشیلوس خود دوبار در جنگ با ایرانیان شرکت کرد و شاهد نابودی نیروی دریایی ایران در نزدیکی جزیره سالاموس گردید.

او در دربار هیرون در شهر سیراکوس شغلی یافت.

و میگفت که انسان سخنور زیر چتر عدالت خدایان قادرقرارخواهد گرفت.

خبر جنگ را سوارکاری بنام“ آپیا “به درون قصرایرانیان در شوش آورد، جایی که روح داریوش و آتوسا، والدین شاه جوان، در کنار او بودند.

طبق چاخان های تایید نشده گویا داریوش پسرش را سرزنش کرده باشد که چرا با خدایان درافتاد

و نتایج جهانگشایی پیشین او را این چنین برباد داد !

و اکنون بازگردیم به ادبیات !

از ۹۰ درام آشیلوس، گویا ۷ عدد آن سالم به آرشیو غرب رسیده باشند.

از آنجمله :

پناهجویان ، صدقه و نذر در قبرستان، نیکوکاران، پرومتئوس در زنجیر، و یک اثر سه بخشی یا تریلوگی .

اثر پرومتئوس آشیلوس تعثیر مهمی روی شعر، موسیقی و مجسمه سازی عصر جدید اروپا از خود بجا گذاشته است .

خیال پردازی نبوغ آمیز و هنر عظیم سخنسرایی، گویا موجب مشهوریت جهانی و ابدیت نویسنده شده باشند.

آشیلوس از ۵۲۵ تا ۴۵۶ پیش از میلاد زندگی نمود.

پدرش، یک زمیندار کلان ثروتمند بود.

او در آتن بدنیا آمد و در روی جزیره سیسیل، دارفانی را وداع گفت! .

Aischylus (525 – ۴۵۶)

 

۸۔ از فرهنگ عشایری تا ادبیات سوسیالیستی .

 

چوپان زاده های ادبی در کلخوز و سلخوز !

چنگیز آیتماتف ، نویسنده پروستریکا ؟                     Aitmatow , Tschingis (1928 – !)

 

چنگیز آیتماتف ، نویسنده سوسیالیستی ، متولد شکر در قرقیزستان، و خالق نوول عاشقانه مشهور جمیله ، تا چند روز دیگر ۷۶ ساله میشود .پدر او که کارمندی جزء بود در پاکسازی های توطئه آمیز استالینیستی، به اتهام حمایت از رویزیونیست ها،درسال ۱۹۳۷ بقتل رسید- و چنگیز نزد پدربزگش در دامن کوه و صحرا،میان چادر و چراگاه رشد نمود. به این سبب قرقیزیستان درآثار ادبی او جای خاصی دارد. غیر از آن ، داستان هایش، تصفیه حسابی حسابگرانه با گذشته استالینیستی شوروی نیز است. آیتماتف بعدها در دانشگاه به تحصیل مهندسی کشاورزی و باغ وحش شناسی پرداخت و با کشف استعداد قلم زنی اش، اجازه یافت تا در دانشگاه نویسندگی مسکو نیز به تحصیل بپردازد.

او یکی از نخستین نویسندگان دوره آزادی های گلاسنوس زمان گورباچف بود که به مسایل جدیدی مانند : اعتیاد، رشد دین، محیط زیست، شکارغیرقانونی و غیره میپردازد. داستان و رمانهای او میان افسانه و واقعگرایی در نوسان هستند. داستایوسکی، بولگاکف و همینگوی را میتوان از جمله آموزگاران ادبی او بشمارآورد. اوغیر از زبان قیرقیزی ،غالب آثارش را بزبان روسی نوشت تا شاید با کمک ترجمه آنان، وارد ادبیات جهانی شود. اودر زمان گورباچف، سفیر شوروی در لوکزامبورگ و ازسال ۱۹۹۵ به بعد سفیر جمهوری قرقیزیستان در بروکسل شد . از جمله جوایز دریافتی آیتماتف :  جایزه لنین درسال ۱۹۶۳ ، جایزه دولتی شوروی درسال ۱۹۸۳، و جایزه ادبی کشور اتریش در سال ۱۹۹۴ میباشند.

آیتماتف خالق آثاری مانند : وداع با گلزری ، نخستین معلم، نوول جمیله ، مرد جوان و دریا، نمایشنامه صعود به قله فوچی یاما، کشتی بخاری سفید، ابر سفید چنگیزخان، یک روز طویل تر از زندگی، میدان اعدام، و اتوبیوگرافی دوران کودکی در قیرقیزیستان ، هستند.

اودرآثارش به برخورد میان فرهنگ آسیایی و فرهنگ اروپایی – یا فرهنگ عشایری و فرهنگ صنعتی مدرن سوسیالیستی میپردازد ، و در پایان با کمک مارکسیسم، وحدتی دیاکلیتیکی بین آنان را، ممکن معرفی می نماید. احساسات، افکار، زندگی،آداب، رسوم، عناصر فولکلوریک، حساسیت زبانی، روانشناسی مردمی، سرنوشت، عقاید و فرهنگ آسیایی. مناظر زیبای وطن، اسطوره، افسانه، زورگویی و خودسری های بوروکراتیک استالینستی، نیز درآثار او جای مهمی دارند.

اوموضوعات و مشکلات عملی نمودن سوسیالیسم در جمهوری های آسیایی شوروی سابق را نیز درآثارش به نقد می کشاند و به معرفی اسطوره و افسانه هایی می پردازد که همچون نیرویی مذهبی یا سیاسی، برای ایدئولوژی مارکسیسم ایجاد دردسر می نمایند. در نوول مشهور او ، جمیله ، دختر قرقیز جوانی است که علیه اخلاق و فرهنگ سنتی به مبارزه می پردازد. و در داستان گلزری، بر اساس خوشبینی رئالیسم سوسیالیستی، خواننده باید با “ آخر خوش شاهنامه “ روبرو شود . این داستان او را شبیه نوول “پیرمرد و دریای “ همینگوی بحساب می آورند.

 

۹۔ انجمن شکست خورده گان  درجلسه ادبی هفته.

 

الیاس کانتی ، نویسنده تک رمانی و آواره ای بی وطن ، نامی است ادبی برای دوخاطره بعضی از اعضای یک محفل استثنایی . غالب اعضای انجمن “شکست خورده گان “ شهر فلان ، تحصیل کردههای سابق کشورهای بلوک شرق مرحوم! هستند که درنظام جدید جهانی سرمایه داری، کار و شغلی نیافته ، تنها و بی کس و بی خانواده ، بدهکار و بیمار، گاهی هم تلاقی ، سرخورده و وارفته ، انجمنی، به طنز، تشکیل داده و هر چهارشنبه پیرامون دلایل اصلاح یا نابودی شرایط موجود، بحث و جدل و چالش! میکنند. درجلسه گذشته ، نوید همرزم افغانی، از سهراب ، هموطن ایرانی می پرسد که آیا او برنده جایزه نوبل ادبیات درسال ۱۹۸۱ را میشناسد؟، سهراب باقدری مکث وحالت شوک زده گی ، بالبخندی تلخ میگوید که انسان گاهی بدلیل شرایط خاص و فوق العاده ، وجود و گذر سالها، یاتاریخ های زمانی را متوجه نشده ، احساس نکرده ، یافراموش نموده است. مثلا اودراین سال نامبرده، تازه ازشهرستان به تهران مخوف ،آمده و شبها درهتلی ظرفشویی میکرد ،و قبل از ظهرها درمسافرخانه ای ارزان در میدان توپخانه میخوابید ، وعصرها دنبال یافتن اطاقی اجاره ای از یک بنگاه معاملاتی به  یک بنگاه اجاره ای دیگر سگ دویی میکرد تا درآن شهر گران،شلوغ، مشکوک و پر از سوء ذن و تفاهم ، اطاقی مسکونی بیابد . مارسل ، عضو دیگر محفل فوق، که کار ادبی نیز میکند، داستان مصاحبه خود با الیاس کانتی ، نویسنده اتزیشی-انگلیسی و برنده جایزه نوبل درسال ۱۹۸۱ را با آب و تاب و افتخار خاصی تعریف میکند. اواز یهودی بودن خود و کانتی استفاده کرده وازاو تقاضای قرار ملاقاتی برای یک مصاحبه می نماید. کانتی که خودرا همیشه تحت تعقیب مصاحبه کنندگان و ژورنالیست ها میدید، شماره تلفن اش را به مارسل میدهد و به او میگوید که چندماهی دیگر با او در لندن تماس بگیرد تاچنانچه او وقت داشته باشد ، مصاحبه ای راانجام دهد و به مارسل توصیه میکند که بهتر است برای جلوگیری از مزاحمت سایرین، مخصوصن خوانندگان آثارش، قبلا مارسل ۲ بار تک زنگ کوتاهی بزند تا کانتی بداند که تماس گیرنده، خودی است و او پای تلفن برود. خلاصه بعداز گربه و موش بازی های زیادی، مارسل به خانه کانتی میرود وبا او مصاحبه راآغاز میکند. درطول مصاحبه، مارسل به این نتیجه میرسد که کانتی از تنهایی رنج میبرد و کسی سراغی از او نمیگیرد و ساعتها حاضر است برای مارسل از آواره گی هایش تعریف کند. نتیجه ای که مارسل از نقل این داستان میگیرد ، این است که بعضی از اهل قلم چنان دچار خودخواهی و تنهایی میشوند که حاضرند درآن شرایط رنج ببرند ولی به تنهایی خود اعتراف نکنند تا یک زندگی معمولی رادرمیان خلق الله و خوانندگان آثارشان بگذرانند.

الیاس کانتی غیر از رقم بیشماری نمایشنامه های ناموفق ، تنها یک رمان نوشت و آن رمانی با عنوان “ کوری “ است که درسال ۱۹۳۵ منتشر گردید. گرچه اوازجمله دریافت کنندگان جایزه نوبل درسال ۱۹۸۱ و جایزه مهم ادبیات آلمانی ، یعنی جایزه بوشنر ، درسال ۱۹۷۲ است، ولی وی در دوران زندگی ، به اندازه کافی شناخته نشد . منتقدین ادبی دلیل این گمنامی را وابسته نبودن آثار او به یک مکتب ادبی خاص میدانند. رمان کوری ، بعدها به ۱۴ زبان خارجی ترجمه شد و امروزه یکی ازآثار مهم قرن بیستم بشمارمیرود.

الیاس کانتی باافتخارخودرا شاگرد نویسندگان اتریشی چون : بروخ ، موسیل ، و کراوس میدانست . او کراوس را یکی از بت های ادبی خود نامید . کانتی درسال ۱۹۲۸ در برلین با برشت  و اسحاق بابل، شخصن آشنا شد . او این آشنایی را یکی از عوامل وسعت نظر و بازشدن دید جدید خود برای سالهای بعدی دانست. کانتی در حین سخنرانی برای دریافت نوبل ، از ۴ معلم خودیاد نمود ؛ از کارل کراوس ، یعنی بزرگترین طنز نویس آن زمان ادبیات اتریش ، واز کافکا که به نظر او، با شرح جزئیات به انسان می آموزد که چگونه میتوان از آسیب و تهاجم کلی گرایی زور و خشونت ، در امان بود. کانتی از روبرت موسیل و هرمان بروخ نیز با احترام یاد نمود و گفت که اگر آنها زنده بودند، امروزه یکی ازآنها دراینجا برای دریافت نوبل حاضر میشد و نه کانتی که شاگرد آن استادان کبیر و علمای عظام قلم ! است .

رمان کوری ، داستان یک شرقشناس است که به تنهایی درعالم کتابخانه خصوصی خود زندگی میکند وسرانجام آنها را به آتش می کشاند. این رمان شرح روانشناسانه یک روشنفکر دمدمی مزاج است که دردنیای مجازی و خیالی کتابها زندگی میکند و تنها وسیله رابطه اش با واقعیات خارج از خانه ، کلفت خصوصی فلک زده اش است که در پایان نیز به همسری وی برگزیده میشود. این کتاب را میتوان نمایش و شرح تلقینی  ازخودبیگانگی و روابط آسیب دیده انسان اسیر دیکتاتوری دانست . موضوع رمان ، زوال و نابودی نظم و قوانین : اخلاقی ، فکری و انسانی ، بر اثر حاکمیت بربریت و توحش دیکتاتوری در جامعه و دولت است. ارزش هنری –فلسفی- عاطفی ، این رمان را در ردیف آثار : جویس ، موسیل و بروخ میدانند که به رمان سنتی ، زمینه ای روشنگرانه داد . ازجمله دلایل کمیته نوبل برای انتخاب این رمان، آنزمان از : دوراندیشی واقعگرایانه ، اهمیت و شرف ایدهها ، و نیرو و زیبایی خلاقیت هنری کتاب ، نام برده شد. رمان کوری سالها بعد، در آمریکا با عنوان “برج بابل“ منتشر گردید.

الیاس کانتی بین سالهای ۱۹۰۵-۱۹۹۴ زندگی نمود. پدر و مادر وی از بازرگانان یهودی اسپانیا بودند ، ولی او خود در بلغارستان بدنیا آمد ، در اتریش بزرگ شد ، در انگلیس زندگی نمود و ملیت آنجارا پذیرفت ، درآلمان به مدرسه رفت و در وین دکترای شیمی گرفت !. با آمدن نازیها و الحاق اجباری اتریش به آلمان ، کانتی به سبب یهودی بودن به لندن فرار کرد. زبان مادری و ادبی کانتی ، آلمانی بود و در دانشنامه های عمومی او را اغلب نویسنده ای اتریشی-انگلیسی می نامند. مرگ پدر در کودکی باعث شد که اوهمیشه رفتار و نظری تحقیرآمیز نسبت به مقوله و حادثه مرگ  داشته باشد.

ازجمله مشهورترین آثار او : کوری ، زبان نجات یافته ، داستان یک جوانی ، صداهایی از مراکش ، محاکمه ای دیگر ، مشعلی در گوش ، مقالات و جملات قصار ، یادداشتها ، احترامات زیادی هدر رفته ، و نمایشنامه های : ازدواج ،و کمدی خودخواهی ،هستند.

کانتی در انگلیس به۲۰ سال مطالعه و تحقیق پیرامون رابطه انسان و جامعه پرداخت و دراین رابطه درسال ۱۹۶۰ کتابی بی نظیر با عنوان “ تودهها و قدرت “ درباره رفتار روانشناسانه مردم منتشر کرد ، این کتاب را سهمی در تحقیقات علمی-اجتمایی بشمار می آورند. کانتی میکوشد دراین کتاب باکمک : اسناد، اسطورهها ، وآداب و رسوم فرهنگی ، برای تفهیم رفتار عجیب تودهها در رابطه باقدرت را ، برای خواننده روشن نماید. این اثر مفصل علمی-جامعه شناسانه راباید کوششی برای درک زمان و جامعه دانست . کانتی با اشاره به سیر تحول رفتار انسانی در فرهنگ های ابتدایی و نشانه های آرکائیک آن ، به زمان حال اشاره کند . آنزمان از جمله دلایل اعضای جایزه آلمانی بوشنر به این کتاب : اشاره به اختلاف و تضاد میان قدرت و روشنفکری، تودهها و فریب های تبلیغاتی ، اخلاق و مقاومت انقلابی ، و زمان و ایدئولوژی ، بودند. درنمایش نامه های ناموفق کانتی ، میتوان نتایج اینگونه تحقیقات انسانی و اجتمایی را مشاهده نمود. پیرامون آثار اسحاق کانتی اشاره میشود که او خالق متونی : دقیق ، روشن ، نفوذگر و تعثیرآمیز بود.

 

۱٠۔ خیابانی بنام آلبر کامو .                               Elias  Canetti (1905 – ۱۹۹۴)

 

شهرداری شهرخیالی ناکجاآباد دریک همه پرسی عمومی ازساکنین محله-جهنم زیرپای شما- تقاضا

نموده که پیرامون نامگذاری خیابانی بنام آلبر کامو شرکت نمایند. توضیح اینکه ، آلبر کامو،نویسنده اگزیستنسیا لیست فرانسوی،۴۴ساله بود که جایزه ادبیات برای نوبل رادریافت کرد، و ۴۷ ساله بود که دراثریک سانحه اتومبیل جوانمرگ گردید.

جانبداری اوازسیاست استعماری فرانسه درجنگ استقلال طلبانه مردم الجزایر سبب بدنامی اش درمیان روشنفکران عرب وترقیخواه جهانی شد. روشنفکران چپ هم آنزمان درفرانسه،بدلیل اعتراضات وفعالیت های ضداستالینیستی کامو،به طرد او پرداختند.

مکتب ادبی و فلسفی اگزیستنسیالیسم رامیتوان محصول دوران شکست،ناامیدی،پوچی،سرخورده گی،شکست، شک و تردید بخشی از جوانان و روشنفکران غرب،بعداز فاجغه جنگ جهانی دوم دانست. درکشورهای عقب افتاده،غیردمکرات جهان سوم نیز به دلیل حضور خشن دیکتاتوری و تحت پیگرد قرارگرفتن روشنفکران واهل قلم،درآغاز عده ای به ترجمه و تبلیغ اگزیستنسیالیسم ادبی پرداختند و سعی کردند آنرا بومی و وطنی نمایند تا جبران قدغن شدن اندیشه های سوسیالیستی یا ترقیخواه را بنماید.

حال بازگردیم به جلسه تصمیم گیری خیالی برای نامیدن خیابانی بنام کامو . موافقین و مخالفین او دلایل خودرا بصورت زیر مطرح می نمایند :

خانم هانا آرنت، به علت فعالیتهای کامو درشورای ملی مقاومت ضد هیتلر در زمان اشغال فرانسه، اورا مبلغ انسانیت میداند. یعنی اوانسانگرایی است بدون شوینیسم و ناسیونالیسم.به نظر هانا آرنت، کامو برای شناخت و معرفی بهتر و دقیقتر انسان اروپایی،پرداختن به روانشناسی اورا توصیه میکند.

گونتر گراس یادآوری می نماید که اواز کامو درس آزاده گی را آموخت.چون گرچه کامو دررابطه باآینده بشر ناامید بود،ولی خواننده را همیشه تشویق به مبارزه و مقاومت میکند. او، کامو و قهرمان اسطوره ایش، سیسیفوس راآموزگاران مبارز وپرتلاش مقدس خودمیداند.

درمیان مخالفین کاموحاضردرجلسه، یک سوسیالیست طرفدار استالین وجوددارد که آلبر کامو را وکیل ومدافع آزادی فرد میداند تا نجات جمع.اواشاره میکندکه کامو،پدیده اگزیستنسیالیسم و آبزورد بودن در جوامع مشهور به سوسیالیستی بودن ،سابق را عمده میکرد.

ادوارد سعید میگوید که کنراد و کامو، نه تنها نماینده فکری جهانبینی غرب بودند، آنها حتا اتوریته و حاکمیت کشورهای غرب درجهان سوم را نیز تبلیغ می نمودند. محمد دیب، نویسنده الجزایری اشاره میکند که کامو به اشاره داستایوسکی، که مدعی مرگ خدابود، اومرگ انسان را پیشگویی مینمود. و رشید میمونی،همکار او، شکایت میکند که هومانیسم کامو،فقط در مرزهای اروپا،شامل حال غربیها بود و نه عربها .

طالب ابراهیم،نویسنده دیگر عرب،به اعتراض میگوید که، جایزه نوبل،حق افراد جهانوطن و انترناسیونالیست است و نه سهم افرادی مثل کامو که نمیتوانند از ناسیونالیسم فرانسوی خود در جنگ الجزایر بگذرند. چارلز بوکوفسکی،نویسنده ادبیات آسفالتی، توضیح میدهد که مرگ هنری و فرهنگی کامو براثر سانحه اتومبیل نبود بلکه ازآن لحظه ای شروع شد که او شروع به سخنرانیهای رسمی درسالنهای گردخورده دانشگاهها نمود. نویسنده دیگری بنام امیل سیوران ازخاطره ای تعریف میکند که براساس آن، یکبار کامو بعدازمطالعه کتابش به او نصیحت میکند که نویسنده نبایدخودرادردایره شیطانی ایدئولوژیها محبوس کند.

آنچه امروزه درباره کامو میتوان گفت،اینست که او زیر تاثیر فلسفه مرسوم اگزیستنسیالیسم آندوره، نماینده ادبیات اگزیستنسیالیستی درفرانسه شد.طبق آماری،سالانه درمجلات فرهنگی کشورش حدود ۳۰تا۷۰ مقاله در باره اومنتشر میشود. کامو نویسنده ایست اخلاقگرا که آثارش مشهوریت جهانی دارند. اهمیت اودرفرهنگ غرب درقرن بیستم، دست کمی از تاثیر افرادی جون : مارکس-نیچه-فروید- ندارد. او همچون همه هنرمندان بزرگ قبل از خود،خالق اسطورههایی شد که انسان غربی با کمک آنها حتا امروزه دست به گریبان است. در محیط های فرهنگی، کامو رادرکنار مشاهیری چون: کافکا-نیچه-همینگوی-فاکنر-داستایوسکی-بکت-یونسکو، قرار میدهند. کامو را میتوان : نویسنده-فیلسوف-نمایشنامه نویس-روزنامه نگار-مقاله نویس-ناشر- ویراستار-هنرپیشه-فیلمساز-دانست.اومیگفت،حتا جایزه نوبل نمی تواند مزد واقعی انسان درجامعه و جهان آبزورد غربی باشد، یعنی هیچکس مزد حقیقی خودرادردنیای پوچ و بی معنی فعلی دریافت نمی کند.

درباره بیوگرافی کامو می توان گفت که او در سال ۱۹۱۳ در خانوتده ای فرانسوی در شمال الجزایر در کنار دریای مدیترانه بدنیا آمد،جایی که خرابه های تاریخی روم باستان هنوز درزیر باد و آفتاب خودنمایی می کنند.و در سال ۱۹۶۰ درفرانسه درگذشت. کامو از خانواده ای کارگری و فقیر برخاسته بود.او دوران جوانی و کودکی خودرا درالجزایر گذراند و بعد از تحصیل رشته فلسفه، مدتی کارمند دولت بود.

کامو میگفت که او اهل سیاست نیست و علاقه ای به آن ندارد،چون هیچگاه نمیتواند مرگ دشمن ویا رقیب خودراآرزو کند.اوادامه میدهد،گرچه انسان موجودی کوشا وپیگیر است،ولی جبر پوچی،نیهیلیستی، وبی معنی بودن زندگی،همه جا براوحاکم است. کامو هستی ووجود و حضور انسان درتاریخ وجامعه را آبزورد وپوچ میدانست.عده ای کامو را نماینده فلسفه لاادری شکاکیون قدیم نیز بحساب می آورند. منتقدین کامو،درباره او مینویسند که افکار و ادعاهای اخلاقی اش زیر ساده لوحی و ساده گرایی تفکر سیاسی خطرناکش مستتر هستند.

منتقدین چپ،کامو رازیرتاثیر خرافاتی سرنوشت تاریخی میدانند که به قبول روابط سرمایه داری و تبلیغات ضدکمونیستی می پردازد. کامو در مصاحبه های گوناگون، اتهام اگزیستنسیالیست بودن خودراردکرد و گفت ، او نه ازنظر مذهبی مانند : پاسکال-کیرکگارد-یاسپر- و نه در شکل آته ایستی آن مانند : هوسرل-هایدگر- روسو- اگزیستنسیالیست است. کامو آرزو میکرد که مانند کیریلیف در رمان-دیوهای-داستایوسکی، خود کشی کند تا بتواند بعدها درلباس و عبای خدا بدنیا بازگردد.

ازمشهورترین آثار کامو کتابهای : طاعون-بیگانه-اسطوره سیسیفوس-انسان درشورش-سوئ تفاهم- وضعیت اضطراری- هستند.آثارش شامل ژانرهای: رمان-نوول-داستان-نمایشنامه-مقاله-گزارش-می باشند.تاچندی پیش،حدود ۱۲میلیون ازکتابهایش،مخصوصا دو اثر مشهور او:بیگانه-و طاعون- بفروش رفته اند.کتابهایش در بعضی از کشورهای غربی، بخشی از برنامه های درسی مدارس هستند.بنظر جامعه شناسان،خریداران آثار کامو، معمولا روشنفکران اقشار  متوسط و طبقه مرفه جامعه شهری هستند. درکتابهای تاریخ ادبیات،غالبا هومانیسم و انسانگرایی کامو ،با روشنگری و روشنفکری سارتر مقایسه می شوند.

کامو رمان طاعون و مقاله بلند سیسیفوس را تحت تاثیر مقاومت زیرزمینی دربرابر فاشیسم آلمان نوشت.گروهی از منتقدین،رمان طاعون کامو را اعلان جرمی علیه خدای بی خیال و بی خبر میدانند. دو مقاله:اسطوره سیسیفوس-و انسان در شورش-مسئولیت انسان درجهان آبزورد را نشان میدهند. سیسیفوس. قهرمان کتاب، بدلیل پشتکار،عشق و شور و درد و رنج بیکرانش، قهرمان و سنبل فلسفه آبزورد است. غالب پروژههای ادبی-فرهنگی کامو، شورش و اعتراض فردی، انسان از خودبیگانه ،غربی را برای یک هستی بامعنی نشان میدهند. کتاب مجموعه مقاله های او یعنی-انسان در شورش-سبب جدایی،اختلاف و دشمنی اش با سارتر، نویسنده دیگر و عملگرای اگزیستنسیالیست گردید. این کتاب بدلیل جدل بین دو نویسنده فوق،درجو فرهنگی قشرکتابخوان اروپا،بسیار مطرح و مشهور گردید.گروهی این کتاب را سطحی،غیرعلمی و جنجالی میدانند، چون در ۳۷۸ صفحه این کتاب،از ۱۶۰ نام نویسنده، ۹۸ شخصیت تاریخی، ۲۰ شخصیت اسطوره ای نام برده میشود. به این دلیل ،بنظر آنها،این کتاب نمی تواند جدی باشد. سارتر و کامو در سال ۱۹۵۲ به دلیل انتشار کتاب فوق ازهم جدا شدند. به نظر کامو،هستی و وجود بطور آزاد و دلخواه درجهان وجود ندارند،چون خود آزادی، مقوله ای آبزورد و پوچ است.طبیعت،تاریخ و جامعه فقط ایستگاههایی هستند برای درک و احساس بهتر دردسر آبزورد بودن زندگی. به عقیده کامو،آنهایی که به پیروزی تاریخ باور دارند، به خود اجازه میدهند از وسیله کشتار و ترور دیگران نیز استفاده کنند.یا اینکه سارتر برای رنجبران و یا بفول خودش پرولتاریا،خواهان هزار وکیل ومدافع است،درصورتیکه آنها احتیاج به یک برادر واقعی و دلسوز دارند. از جمله دیگر ادعاهای عجیب و غریب کامو، این است که میگفت، آزادی مطلق موجب دیکتاتوری مطلق خواهد شد. با این وجود به عقیده اهل نظر،درآثار کامو، رابطه انسان با خدا-تاریخ-ارزشهای انساندوستانه-به مراتب عمیقتر از کولی بازیهای سارتر، می باشند.

اختلاف دیگر این دو نویسنده این است  که مثلا، کامو ابزورد بودن هستی را جدی میگیرد، ولی سارتر فقط ادعای پیامبری میکند و بعد از مدتی پشیمانی به تصحیح حرفهای قبلی خود میپردازد.

گرچه اختلاف آندو براثر موافقت و مخالفت با سیاستهای استالینیستی آنزمان احزاب کمونیستی غرب بود، سارتر، کامو را یک روشنفکر بورژوا و لمپن میدانست. به ادعای سارتر، کامو تمام انقلابات نسل بشر از سال ۱۷۸۹ تاکنون را رد میکند، چون به نظر کامو، همه کوشش انقلابیون این بود که بجای خدا، انسان را روی اهرام ارزشها بنشانند. از نظر صداقت تحقیقی و مطالعه علمی،به ادعای بعضی از منتقدین، کامو فقط به مطالعه سطحی،نشریاتی ،و دست دوم آثار : مارکس-انگلس-کیرکگارد-هوسرل-هایدگر-سارتر- پرداخت. کامو خود را بیشتر زیر تاثیر ادبیات یونان باستان و آثار افلاتون میدانست. او قهرمان رمان-جنگ و صلح-تولستوی، یعنی ناتاشا را محبوب ترین چهره زن ادبیات مورد علاقه اش میدانست. کامو  مهمترین ارزشها را حقیقت میدانست و میگفت که آثار هنری باید همیشه منعکس کننده این مقوله مهم باشند .

 

۱۱۔ سارتر و کامو، ازجهنم سرمایه داری تا دوزخ استالینیسم .

 

ادبیات فلسفی غرب .

Albert Camus (1913-1960), Albert Camus (1913- 1960), Jean-Paul Sartre (1905- 1980)

 

سارتر و کامو هردوفرانسوی، هردوبرنده جایزه نوبل درادبیات،هردوعضوشورای ملی مقاومت فرانسه علیه فاشیسم  اشغالگرآلمان،وهردو ادیب وفیلسوف مکتب اگزیستنسیالیسم بودند که بدلیل موضعگیری روی فلسفه مارکسیسم باهم اختلاف پیدا کردند. سارترخودرا قربانی سرمایه داری- و کامو نظراتش راناشی ازنفوذ عقایداستالینیستی میان روشنفکران فرانسوی میدانست.

آلبرت کامو (۱۹۱۳-۱۹۶۰) برای چپ های کمونیست فرانسه یک دشمن ایدئولوژیک ویک بورژوابود ، برای راستهای فرانسه اویک فاسد ویک چپ نما بحساب می آمد.اودررابطه باانقلاب روسیه درسال ۱۹۰۵ می پرسید که آیا “هدف وسیله را توجیه میکند؟” ، بااین وجود کامو نه تنها ازجمهوریخواهان اسپانیا درزمان جنگ داخلی علیه فاشیسم-بلکه از کمونیستهای محکوم شده یونان درزمان کودتای نظامیان درآن کشور،دفاع کرد.اونکوشیدتابدلیل تراژدی هستی،باکمک امیدمسیحی وآرمانهای مارکسیستی بخوددلداری دهد. اوآته ایسم رانیزردکرد چون آنرانیز نوعی عقیده میدانست،گرچه آگزیستنسیالیسم اورا یک الاهیات سکولار،باتمایلات مطلقه میدانند. وی به تقلیدازدکارت میگفت:”من شورش میکنم،پس هستم”. شورش اورا نه انقلابی و نه تروریستی میدانند.اوبرای فرار ازپوچی جهان ، خودکشی رانیز توصیه نمی نمود. وی میگفت که هنر و زیبایی نباید درخدمت حزب بلکه درخدمت درد ورنج وآزادی انسان قرارگیرند. اومدعی بود که فقط درلحظات کوتاهی که انسان به وضعیت خودآگاه میشود،به تراژدی هستی و زندگی اش واقعا پی میبرد.

وجه مشترک میان سارتر و کامو را عشق رادیکال آنان به آزادی و حقیقت بشاش اراده خواهی میدانند. اختلاف اوبا سارتر به سبب ضدکمونیست بودن وی وتفسیری قدری-سرنوشتی ازتاریخ است که به نظر چپ ها موجب پذیرش روابط غیرعادلانه سرمایه داری میشود. کامو یک روشنفکر ایده آلیست،اخلاق گرا، وضدکمونیست بود، و سارتر کوشیدتا ایده آلیسم اوراافشانماید. سارتر به سبب مارکسیست بودن همیشه درجستجوی وحدت با کمونیستهای فرانسه بود. کامودرمخالفت با نیچه، هایدگر و سارتر،خواهان مقاومت؛ حتادرشرایط پوچی بود و نه تسلیم عقل گریزی این سه متفکر.

کامو پوچی هستی وجهان را غیرقابل تحمل وآبزورد میدانست.اومیگفت باید به اشکال گوناگون علیه این آبزورد بودن لجاجت نمود. او استثمار،استعمار،استحمار!،حکم اعدام،استفاده ازخشونت و حاکمیت دیکتاتورها رازجمله پدیدههای وجود پوچی و آبزورد بودن درجهان وجامعه میدانست.اوبه کوشش برای شرح جهان باکمک فلسفه متافیزیک و راه نجات متافیزیکی انسان پایان داد. وی برای مبارزه مستقل و مخالف دیکتاتوری،خودرا هنرمند،نویسنده،و فیلسوف میدانست.

کشف مهم دیگر کامو این بود که مدعی شد که اروپا دیگر درمقوله های آزادی فکر نمیکند بلکه اسیر مقوله های سرنوشت دنبال راه حل میگردد. او میگفت که برای نسلهای آینده ارثیه اخلاق و هومانیسم رادرفرهنگ فرانسویان بجا گذاشته است. وی به افشای قاطعانه ظاهرزیبا پرداخت که زیر پوشش واقعیات اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی خودرا تبلیغ میکنند تا رونق بیشتربیابند. اوغیراز مسئله مرگ، مقوله های سعادت،آزادی ولذت را انسانی میدانست. نظرات وی پیرامون موضوع مرگ، سقراطی و لاادری(آگنوستی) هستند.

سارتر(۱۹۰۵-۱۹۸۰) دربازداشتگاه فاشیسم درزمان جنگ جهانی دوم درآلمان باآثار هایدگرآشنا شد. اوبعدازمدتی باکمک مدارک جعلی توانست اززندان فرارکند وخودرا به شورای ملی مقاومت فرانسه برساند. اگر هایدگر درخدمت فاشیسم آلمان بود، سارتر کوشید تا بعدها درخدمت چپ رادیکال باشد. او سعی نمود تا به فلسفه خود پایه ای مارکسیستی بدهد. برای سارتر تاپایان عمر،مارکسیسم یک فلسفه غیرقابل بحث زمان ما بود. اوفلسفه حاکم زمان خودیعنی فلسفه نوکانتی را “فلسفه هضم ” نامید چون آن کوشید تا بقیه فلسفه های قرن بیست را غورت دهد و مفاهیم آبستراکت،صوری،و مجازی را تهوع نماید.اوهمچون مارکسیستها تقاضای عملگرایی میکند ومیگوید انسان چیزی نیست غیرازآنکه آن چیزی که ازخود می سازد. وی بعدازدیدارازشوروی درسال ۱۹۵۴ نه تنها از استالین بلکه بعدها از مائو، کاسترو، وسازمان چریکی ارتش سرخ آلمان دفاع نمود. بعدها تضادها واشتباهات عمل سیاسی واخلاقی اوباعث انتقاد قرارگرفت وازوی پرسیدند چگونه اوتوانست از سیستم هایی توتالیترمانند استالینیسم دفاع نماید. بایدیادآوری کرد که سارتر بدلیل ازدست دادن پدرش در دوران کودکی،همیشه خودرا محصول سرمایه داری وکاپیتالیسم میدید.

فلسفه سارتر همچون فلسفه راسل تئوری و عمل؛ یعنی وحدتی ازهردواست. وی چون راسل نه تنها خالق آثارفلسفی بلکه نویسنده آثار علمی عامیانه،ادبی و مقاله گونه است. او چون راسل عضوهیچ حزب و نماینده رسمی هیچ ایدئولوژی و مکتب فلسفی نبود،چون زندگی و نظریه هایش درخدمت آزادی بودند. وی سرانجام درسال ۱۹۶۷ دبیر تریبون راسل علیه جنایات آمریکا درجنگ ویتنام گردید. برای سارتر،هستی انسان  هم معنی است با آزادی انسان. درنظراو انسان محصول اتفاق است وباید ازپوچی وهیچی خود چیزی بسازد چون آنکس که باسرنوشت سرشاخ نشود،ازآزادی خودسودی نخواهد برد. درنظراو انسان بدلیل آزادی اش،مجبوراست درتمام عمر ازقدرت تصمیم وآزادی انتخاب خود استفاده نماید. در نظر سارتر آته ایست،انسان مسئول خوداست چون به خدا نمی توان امیدی بست ، انسان نه تنها برای خودبلکه برای دیگران درجامعه نیزمسئول است. اگزیستنسیالیسم ازآنجا هومانیستی است چون انسان درآن قانونگذار است وبه تنهایی باید تصمیم بگیرد.برای انسان نه خدا ونه جامعه مسئول هستند. سارترمرد عمل وتصمیم است چون میگوید که هرانسانی میتواند ازخودفردی خاص بسازد. شعارخودآزادی سارتر : ” ما مازاد تولید هستیم،پس هستیم”. است،با این وجود آدم اضافی با یک حالت تهوع نسبت به هستی،حق خودکشی ندارد.

گروهی سارتر را نه تنها یک آته ایست بلکه یک نیهلیست رادیکال میدانند.فلسفه اوبیشتر تکنیکی است تا مسیحی. انگیزههای دوره باستان مانند خلاقیت،آزادی،وترس ازمرگ،درآثاراو جای مهمی دارند. مبارزه اوباهستی ،آدم رابیاد آثار ارنست همینگوی می اندازد که نمایشگر احساس زندگی انسان غربی درقرن بیست بودند. اومیگفت که زندگی،طرح کامل وپایان یافته ای نیست بلکه آن درتحول دائم است. وی مدعی بودکه انسان درشرایطی است که تمام حمایت های امنیتی متافیزیک ازبین رفته اند. امروزه گفته میشود که آثارسارتراعصاب زمان خودرا هدف قراردادند.او چهرا ای جذاب درفضای فرهنگی- اجتماعی فرانسه شد چون او بخشی ازتوفان مخفی زمان خودرا آشکارنمود. سارتردرسال ۱۹۶۸بعداز سرکوب جنبش” بهارپراگ” توسط استالینیست ها موضعی ضدکمونیستی وضدشوروی بخودگرفت.

گروهی ازمحققین مدعی هستند که آثار هایدگر درزندان آلمان،فکر واعمال بعدی سارترراتحت تعثیر خودقراردادند.گرچه سارترخیلی ازمفاهیم هایدگری رامورداستفاده قرارداد،هایدگردرنامه معروف ” هومانیسم” ازفلسفه سارتر فاصله گرفت.گروه دیگری اورا نه تنها شاگرد هایدگر نمیدانند بلکه یادآوری می نمایند که سارتر مخالف هراتوریته،معلم وسازمانی بود.سارتر درفلسفه هستی شناسی،بیشتربه ارسطو و پارمیندس متکی است تا به نظرات سقراط. اودرآثارش به سه پرسش مهم می پردازد: ادبیات چه نقشی درجامعه دارد؟ روشنفکر چه رابطه ای باانقلاب دارد؟ آیا مکتب اگزیستنسیالیسم یک مکتب هومانیستی است؟ ؛ چیزی که آنزمان مارکسیسم و اگزیستنسیالیسم راازهم جدا میکرد.اودرمقابل فلسفه های خرده بورژوایی ترس و همدردی،جمله ” انسان به آزادی محکوم است” را قرارداد. وی ماتریالیسم دیالکتیکی راافسانه و اسطوره انقلاب نامید چون آن مانع سیاست انقلابی و محدودیت آزادی و حقوق انسانی میشود.آثارسارتر آنزمان موجب چنان گردبادی درفرانسه شدند که هایدگر مجبورشد از آنان فاصله بگیرد.

رمان “تهوع” سارتر نخستین رمان اگزیستنسیالیستی غرب بود. باکتاب “ادبیات چیست؟” او روی مسئولیت ادبیات تاکید نمود. وی درآنجا برای ادبیاتی مسئول،اجتماعی،سیاسی،خط دار و متمایل تبلیغ میکند. او میگفت که تهوع انسان از اشیاء و انسانها باعث شد که انسان به تحقیق پیرامون خود بپردازد. کتاب اتوبیوگرافی او یعنی ” واژه ها ” دراین رابطه نوشته شد. کتاب ” بیوگرافی فلوبر ” او آخرین اثر ساختارگرایان علیه مکتب اگزیستنسیالیسم است که در دهه ۶۰ قرن گذشته انحلال و انحراف اگزیستنسیالیسمم رانشان میدهد. او میگفت که ادبیات بطورخیالی به خلق جهانی می پردازد که خواننده درآن باید مسئولیت آزاد را عملی نماید. سارتر اشاره میکند که حتا آزادی،وضعیت نهایی نیست بلکه مانند حقیقت راهی است که مدام باید تعمیرشود ومورد حمایت مبارزه انسان قرارگیرد. سارتر را نماینده رادیکال فلسفه اگزیستنسیالیسم فرانسه میدانند؛ فلسفه ای آنتروپولوگی و انسانشناسانه که بعنوان فلسفه زندگی بشمار می آید.

 

۱۲۔ شاعر و پیشگویی سیاسی .

 

آلکساندر بلوک ، شاعر سمبولیسم .         Alexander Block (1880 – ۱۹۲۱)

 

به آلکساندر بلوک ، شاعر و نمایشنامه نویس روس ، رهبر و نماینده مکتب ادبی سمبولیسم ، لقب پیامبر و پیشگو را داده اند . او در اشعارش به موضوعات دو انقلاب ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ روسیه پرداخت . وی نابغه ترین و ظریف ترین شاعر سمبولیستهای روس است . بلوک با دوری از قافیه گرایی شعر کلاسیک ، پایه گذار شعر نو شد . وی تنها شاعر سمبولیستی بود که بعد از انقلاب اکتبر در شوروی مورد احترام مقامات حزبی قرار گرفت.  برای بعضی از سمبولیستها او  پیامبر ادبی جدیدی بود . ادعا میشود که او در سال ۱۹۰۸ در اشعارش ، جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ را پیش بینی کرده بود .  اشعار او همچون رمانهای داستایوسکی تصویری از فقر و ابتذال  شهرهای انبوه سرمایه داری روسیه تزاری هستند . اسلومین مینویسد که او آخرین شاعر روسیه تزاری و نخستین شاعر روسیه سوسیالیستی بود . در اشعار او یک استعاره  ” زنانگی ابدی ” ملاحظه میشود .

آلکساندر بلوک در سال ۱۸۸۰ در شهر پتروگراد روسیه بدنیا آمد و در سال ۱۹۲۱ در آن شهر در سن ۴۱ سالگی درگذشت . از طرف پدری او از یک خانواده پزشک آلمانی و از طرف مادری از یک خانواده اشرافی روسیه برخاسته بود . پدر وی استاد دانشگاه بود و او خود در دانشگاه به تحصیل رشته حقوق و لغت شناسی کهن پرداخت . وی با دختر مندلیف ؛ شیمیدان معروف روس ازدواج نمود . انقلاب ۱۹۰۵ و جنگ روسیه و ژاپن  موجب شدند که  او بسوی موضوعات میهن پرستانه برود .

آثار او شامل شعر ، نمایشنامه ، مقاله ، یادداشتهای روزانه ، و ترجمه هستند ؛ از آنجمله – مجموعه اشعار ، صورت برفی ، سکاها ، بانوی زیبا ، در باره روسیه ، روزا و صلیب ، خانه نمایشی کوچک ، خوشحالی غیرمنتظره ،  ماسکی از برف ، زمین در برف ، اشعار ایتالیایی ، هستی روسیه ، زن ناشناس ، دوازده ،  در باره شرایط امروزی سمبولیسم در روسیه ، کارخانه ، جهان و جنگ ، خطاب به الهه الهام ، خلق و روشنفکران ، شاهین ، بحثی در باره هنر و سیاست ، فرد و سقوط هومانیسم ، نمایشنامه ناشناس ، و نمایشنامه روزا و صلیب ، هستند . درامهای او بسبک نئورمانتیک نوشته شده اند . در شعر ” بانوی زیبا ” او به الهه  ، عشق ، و اروس ، یک معنی مذهبی عرفانی میدهد . در شعر دوازده او ، ۱۲ افسر گارد سرخ حین انقلاب اکتبر در شهر پتروگراد رژه  میروند . گورکی این شعر را طنزی در باره انقلاب اکتبر میدانست .

بلوک بعدها در مجموعه اشعارش از شعر ” بانوی زیبا ” فاصله گرفت . در اشعار او اشاره ای به شهر پتروگراد میشود که شلوغ و پر سرو صدا ،با قهوه خانه های زیاد ، زیرزمین های تاریک ، کوچه های تنگ ، فواحش ، سرمایه ، صنعت ، پرولتاریا، و غیره است .

بلوک در نوجوانی هوادار شاعران رمانتیک مانند گوته ، هاینه ، و آیشندرف بود . در نمایشنامه نویسی او احترام خاصی برای ایبسن و استرینبرگ قائل بود . او از نظر شعری زیر تاثیر پوشکین و لرمانتوف و از نظر فلسفی هوادار ولادمیر سولویف و فلسفه عرفانی مذهبی وی بود . بلوک ، یک منقد ادبی و مترجم زبردستی نیز بود . او به ترجمه بعضی از آثار هاینه ، بایرون ، یاکوبسن و گرینپارس به زبان روسی پرداخت . آثار ترجمه شده بلوک تاثیر مهمی روی ادبیات روس گذاشت . اشعار خود بلوک نقطه اوج مکتب سمبولیسم روس است . او در شعرش تصویری ایمپرسیونیستی از زندگی روسیه پیش از انقلاب میدهد . بلوک روی فوتوریستها نیز تاثیر مهمی از خود بجا گذاشت . وی پایان یک دوره ادبی روس را که از زمان پوشکین شروع شده بود ، نشان میدهد . اشعار او نوعی آینده گرایی در ادبیات روس را نیز مژده میدهند .

گرچه او از خانواده ای مرفه برخاسته بود ، در اشعارش نارسایی های اجتماعی روسیه نیز مشاهده میشوند . او در ادبیات شوروی بعد از انقلاب با مکتب سمبولیسم قطع رابطه نمود . بلوک بعد از انقلاب ۱۹۰۵ به موضوع شورش خلق روس و عشق به روسیه پرداخت . گرچه او خود  از فرهنگ قدیم بورژوایی روسیه برخاسته بود ، به انتقاد از آن پرداخت . بلوک در بحث و جدل مکتب ادبی سمبولیسم در سال ۱۹۱۰ فعالانه شرکت نمود .  در پایان عمر او از رفتار بلشویکها سرخورده شد و اعتراف نمود که موسیقی جهانی در نظر او لال شده است . بلشویکها ولی به او اجازه مهاجرت و خروج از شوروی را ندادند .

بلوک بعد از شکست انقلاب ۱۹۰۵ روسیه ، شاعر اجتماعی و انتقادی شد و از عرفان مذهبی بسوی واقعیات اجتماعی رفت . او در شعر ” دوازده ” پیروزی انقلاب اکتبر را تبریک گفت و از شعر عرفانی ” زیباترین بانو ” فاصله گرفت . او از روسیه بعد از انقلاب در مقابل فرهنگ غرب دفاع نمود .  وی در آغاز انقلاب به کوشش برای آفرینش فرهنگ  جدید سوسیالیستی پرداخت . در نظر او ” زنانگی ” فلسفی  نشانه بشاشی زندگی است . او سمبل تمام سمبلها را ، زن و عروس و همسر و الهه میدانست . خدمت آلکساندر بلوک به بلشویکها بعد از انقلاب اکتبر با مرگ زودرس او به پایان رسید .

 

۱۳۔ آناتول فرانس

 

زنده گی نامه های آماده ی پیش از مرگ !               Anatole France (1844-1924)

 

آناتول فرانس،رمان نویس ، منتقد ادبی و برنده جایزه نوبل سال۰۱۹۲۱بیش از بیست سال،یعنی تا آغاز جنگ جهانی اول، از پرحواننده ترین نویسندگان اروپا بود. به روایت تاریخ، بعد از مرگ درسال ۱۹۲۴، چنان بیوگرافی های گوناگون درباره اش منتشر شد که انگار نویسندگان آنها، سالها خود را برای مرگ او آماده کرده بودند. او حدود بیست سال، یعنی تا آغاز جنگ جهانی اول، پرخواننده ترین نویسنده فرانسوی بود.چون اوعضورسمی نویسندگان جمهوری سوم فرانسه بود،بعدازمرگ،یک مراسم خاکسپاری دولتی سراسری برایش انجام شد،گرچه یکسال بعدازدریافت نوبل،آثار اودرلیست کتب سیاه کلیسا قرار گرفته بودند. آناتول فرانس نوشته بود که بدون تجدید نظر درقانون مالکیت شخصی،امکان هیچ اصلاحی درجامعه وجود ندارد.ازجمله سرزنشهای کلیسایی این بود که چرا اوبه دنباله روی از: ولتر، رابله، و دیدرو، به نابودی ارزشهای قدیمی همت نموده وسازمانهای حاکم مسیحی رازیر سئوال برده بود. سوررئالیست های ادبی هم بدلیل شکاکی، ولترگرایی و اتهام اپیکورخواهی، به انتقادشدیداز آناتول فرانس پرداختند.آندره برتون، بعدازمرگ فرانس در مقاله “لاشه ها“ نوشت که اکنون زندگی ننگ آور یک همکار،نوکر و مطیع دولتی،نویسنده فرصت طلب، شکاک ناامید وبی احساس،به پایان رسیده است. این مقاله برتون آنزمان خشم بخشی از فرهنگیان فضای فرهنگی فرانسه را برانگیخت.آوانگاردهای ادبی ازآغاز قرن ۲۰ تاکنون درآناتول فرانس،یک منتقدهنری وابسته به گذشته و مملو از پیشداوریهای ارتجایی،درباره ادبیات مدرن می بینند،چون درنظر آنها آناتول فرانس ازادبیات جدید متنفر و سمبولیسم را،نوعی بیماری شکمسیرها یا قرتیها! میدید. سوسیالیستها نیز آناتول فرانس را متهم به ارتجایی بودن، نمودند، چون او امکان هرگونه شناخت و پیشرفت اجتمایی رادر آینده،غیرممکن میدانست.بورژوازی! فرانسه هم موضع ضدمسیحی و مهربانی های او با سوسیالیسم ،را هرگز نبخشید.

اکنون ادعا میشود که آناتول فرانس درخارج از فرانسه مشهورتر است تا در کشور خود،گرچه مشهوریت او کمی رنگ باخته، ولی اورا نویسنده اجتمایی مهمی بحساب می آورند. در دهه ۲۰ قرن گذشته او نویسنده محبوب جمهوری سوم درفرانسه بود و فرانسه اورا نماینده فرهنگ لاتین غربی خودبشمار می آورد. درخارج از فرانسه، توماس ولف و والتربنیامین به نقد مثبت آثار او پرداختند.آناتول فرانس درسال ۱۸۶۶ وارد یک محفل ادبی شاعرانه شد که به فرم اهمیت میداد و نه به محتوا. اوبا موپاساد و پروست جزو محفل “چهارشنبه ها“ نیز بود. بعدها آناتول فرانس در رمانهایش، بحرانهای: سیاسی، مذهبی زمان خودرا به طنز کشید. اوسالها زیر تعثیر سنت متفکرین فرانسوی مانند : رابله، راسین، ولتر، دیدرو، و فلوبر بود. آناتول فرانس در ژانرهای : رمان، نمایشنامه،  نوول، شعر، مقاله، و نقد ادبی، دست به قلم زد. سه رمان او یعنی : گل های سوسن قرمز – تشنگی خدایان – و تقصیرات پروفسور برنارد – شهرت جهانی یافتند. گرچه بعضی از منتقدین ادبی آثار اورا سطحی ، ولی سبک قلم نوشتاری او را زیبا بحساب می آورند. موافقین آثار آناتول فرانس، اورا نویسنده ای روشنفکر، بامطالعه و جامع العلوم ! میدانند که خواننده میتواند درآثارش شاهد: انتقاد اجتمایی، طنز و شکاکی دیالکتیکی، و تجزیه و تحلیل علمی، باشد.کمیته نوبل ازجمله دلایل اعطای این جایزه به او را: قدردانی از فعالیت خلاقانه – نیرو و شرف سبک زیباشناسانه- عشق قلبی به بشریت- و خون گرمی و مهربانی فرانسوی! نامید.

Anatole Franceآناتول فرانس بین سالهای ۱۸۴۴ و ۱۹۲۴ در فرانسه زندگی نمود.او از خانواده ای خرده بورژوا !برخاسته بود. پدرش کتابفروش و مادرش، دختر آسیابانی بود. او سالها ویراستار یک بنگاه نشر معروف و کتابدار کتابخانه ملی پاریس بود.

تکیه گاه فکری او را، فرهنگ دوره باستان غرب و عصر روشنگری اروپا میدانند. او مسیحیت را دین غم و غصه، گریه و زاری نامید. همدردی وی با انسانها باعث شد که او طرفدار فلسفه شکاکی شود. او هدف زندگی روشنفکر را، مطرح کردن مسائل اجتمایی و احساس مسئولیت در زندگی میدانست. وی با نوشتن “ داستانهای زمان حال“، یکی از مدافعین جمهوری و با نوشتن “جزیره پنگوئن ها“، یکی از منتقدین تیزبین جامعه بورژوازی شد.علاقه او به شاعران و روشنفکران قرن ۱۶ و ۱۸ و مخالفت با عرفان و انواع سبکهای چاپلوسانه درباری مرسوم، موجب جلب نظر خوانندگان زیادی برای آثارش شد. آناتول فرانس درپایان قرن ۱۹ به تقلید از ولتر و رابله، به استفاده از طنز و دیالوگ، و داستانهای خیالی و اسطورهها، درآثارش پرداخت.پیرامون آناتول فرانس تا امروز قضاوتهای گوناگونی میشود، چون زندگی فکری و طبیعی او دچار تحولات مختلفی گردید.سخنرانی او در روز تحویل جایزه نوبل، به بهترین وجه تضاد شخصیت اورا نشان میدهد. با اینوجود دهها سال، نسلهای جوان اروپایی اورامبارز راه عدالت و انساندوستی میدانستند. اودر دوران جوانی موضعی سنتی و ضددمکراتیک داشت و از ترس روزهای کمون پاریس ،گویا از شهر به روستا فرار کرد. وی درماجرای درایفوس بامقالات تیزبینانه خود به ناسیونالیسم شبه فاشیستی فرانسوی حمله نمود. صاحبنظران دلیل موفقیت اورا: انتقاد طنزآمیز از سنتهای: سیاسی، دینی، وناسیونالیستی، میدانند.سالها اورا در خارج، سنبل فرهنگ فرانسه بشمار می آوردند. ادعا میشود که او : روشنفکر، فروتن، تیزهوش، عدالتخواه، ضد ارتجاع و مخالف پیشداوری غلط و کورکورانه بود. دولت جمهوری سوم در سال ۱۹۲۴، هشتادمین سال تولد اورا با شکوه و جلال خاصی جشن گرفت. تقاضا و فعالیت های صلحخواهانه او میان اختلاف فرانسه و آلمان پیش از جنگ جهانی اول، باغث خشم شونیستهای فرانسوی شد. آناتول فرانس برای رد اتهام غیرملی بودنش، آنزمان در ۷۰ سالگی تصمیم به شرکت در جنگ جهانی اول، به نفع فرانسه گرفت.

غیر از کلیسا، بورژوازی، ناسیونالیسم، و آوانگاردهای ادبی، سوسیالیستها نیز به انتقاد از شخصیت و نظرات متناقض آناتول فرانس پرداختند، گرچه اودرپایان عمر،خودرا کمونیست و جانبدار انقلاب اکتبر شوروی، میدانست.او در اولین رمان خویش،از جمله در (خواسته های یوهان). (گربه لاغر و رنجور) و (تقصیرهای پروفسور برنارد)، هنوز علاقه ای به مسائل اجتمایی یا عدالت خواهی نداشت، ولی در ماجرای محاکمه درایفوس به هواداری از سوسیالیستها پرداخت و سرانجام درسال ۱۹۲۱ رسما عضو حزب کمونیست شد.منتقدین،آخرین اقدام او یعنی به کمونیستها پیوستن را نیز نتیجه ناامیدی و سرخوردگی روشنفکری اش میدانند ونه امید به آینده و یا انقلاب مردمی. با اینوجود او در غالب سالهای عمر خود، در راه سوسیالیسم، حتا در چهارچوبی محدود، فعال بود و میگفت که سوسیالیسم اجتناب ناپذیر و نتیجه بحران جامعه سرمایه داری نامرد! است. او در نظام سوسیالیستی ،محو و نابودی تعصب دینی و ناسیونالیسم را آرزو میکرد و در کتاب “روی سخره سفید“، اعتقاد به آینده بشر و اتوپی کمونیستی را مطرح نمود. فرانس درغالب رمانهایش به دفاع از دگراندیشی مذهبی، رعایت حقوق مدنی، سوسیالیسم دمکراتیک و رد راسیسم و بنیادگرایی پرداخت. او در رمان “تقصیر های پروفسور برنارد“، احترام به انسان و فلسفه مثبت در زندگی را تبلیغ نمود، و در رمان “آشپزخانه ملکه پاغازی“، بقول منتقدین چپ، از موضع هومانیسم بورژوازی به انتقاد از مسیحیت میپردازد. موضع گیری های انتقادی، اجتمایی، واقعگرایانه ادبی او را میتوان در تریلوگی “ داستانهای زمان حال“، شاهددبود، و در “جزیره پنگوئن ها“ ،او به انتقاد از سوسیالیستهای فرانسوی پرداخت. تعجب کارشناسان از آنجاست که خلاف رسم معمول آنزمان، کمیته نوبل جایزه ادبی را به نویسنده  ۷۷ ساله ای داد که چند ماه قبل وارد حزب کمونیست شده و یکی از منتقدین کلیسای کاتولیک در فرانسه بود.

درخاتمه ؛یکبار دیگر اشاره ای به بعضی آثار او از جمله : اعتراض و شورش فرشته ها ، تشنگی خدایان ،  زندگی یحیی مقدس، کلیسا و جمهوری، گل های سوسن قرمز، اشپزخانه ملکه پاغازی،  خواسته های ژان ، جزیره  پنگوئن ها،  درود به کشور شوراها، داستانهای زمان حال، و تقصیرهای پروفسور برنارد،  در اینجا میشود.

 

۱۴۔ نویسنده یانکی؛ کمی سوسیالیسم، قدری ناسیونالیسم ویا پاسیفیسم

 

( رابطه سرد انقلابیون پیشین با ادبیات سابق دشمن !)

 

زمانی که عکسش را نشان مامان ! دادم، گفت اگر اورا درمناطق نفت خیز جنوب می دیدی،فکر میکردی یکی از کارکنان شرکت ملی نفت ایران است.

قبل ازآنکه جنبش دانشجویی غرب دردهه ۶۰ قرن گذشته دررابطه با جنگ ویتنام شعار:“یانکی به خانه ات برگرد“ را بدهد،صفت یانکی،دشنام گونه ویا تحقیرآمیز نبود،بلکه درآمریکا به هلندیهای مهاجری گفته میشد که غالبا دارای اسامی ماننند: یان،یانز،یونس،یوهنا وغیره بودند.

شروود آندرسن،استاد مشهور داستان کوتاه درآمریکا،مهاجر هلندی نبود.اودرسال ۱۹۴۱ متاسفانه درسرحدات کشور یا کانال پاناما،سهوا خلال دندانی از درخت خاردار زیتون را غورت داد که باعث مرگش شد، بدون اینکه دست سازمان سیا یا موساد و غیروذالک درکارباشد. گرچه او ۷ رمان نوشت ولی اهل مطالعه درجهان اورا یکی ازپیشگامان هنر داستان کوتاه نویسی مدرن میدانند.سبک نوشتن اوبعدها روی نویسندگان آینده مانند فاکنر،همینگوی و جان اشتاین بک اثرگذاشت.ناتانل وست به تقلید ازاو، انتقاداجتمایی درادبیات را تا مرز داستان عجیب و غریب و گروتسک ،بشکل ناشناسی درآورد.امروزه در باره او گفته میشود که وی معلمی است که درسایه شاگردانش قرارداشت چون مشهوریت بعدی همینگوی و فاکنر بیش از او گردید.آندرسن کوشید تا زبان ساده و بی آرایش اقشار پایین جامعه را وارد ادبیات کند.اوبه انتقاد ازنابودی هومانیسم درعصر صنعت پرداخت و از سودجویی،منفعت طلبی و ماتریالیسم فردگرایانه درآمریکا شکایت نمود.امروزه بعداز حدود ۷۰ سال آثار اورا انتقاد از جنبه های منفی زندگی ماشینی یشما می آورند.اوباکمک داستان ورمانهای اتوبیوگرافیک و روانکاوانه خود به انتقاد از صنعتی نمودن نظام سرمایه داری بی بند و بار آمریکا پرداخت.آندرسن بوسیله هنر وادبیات به مطرح نمودن مسایل جامعه ای بدون برنامه تحول اجتمایی اشاره کرد.

فاکنر میگفت که شروود آندرسن پدر سبک نسلی ازنویسندگان آمریکایی شد،گرچه درآثارش جنبه هایی ازمکتب سوررئالیسم نیز یافت میشوند.اوهیگاه دست از آوانگارد بودن ادبی برنداشت.منتقدین سنت گرای او ادعا نمودند که آندرسن چنان راحت دنبال مدهای ادبی می افتد،انگار که دست به سیگار میبرد.شاید به این دلیل او درپایان عمر ادبی خود،شروع به مقاله نویسی بی خطر و بی دردسر، نمود.

آندرسن درسالهای ۱۹۳۰-۱۹۳۵ هوادار جنبش کارگری ونیروهای انقلابی آمریکا شد.موضوع پاره ای ازآثارش: سرخورده گی اجتمایی، ناتوانی برای عملی نمودن امیدها، دروغ و نیرنگ های زندگی، سوء تفاهم های دایمی بین انسانها، اختلاف بین شهرهای پرجمعیت متروپل و شهرستانهای دور و پرت افتاده بودند.قراردادن پاره ای ازآثار او ،در کتابخانه های عمومی زیر نفوذ طبقه متوسط، ممنوع شد.نظرات ضد تمدن صنعتی،ضدفرهنگ طبقه حاکم، اهمیت دادن به احساسات غریزی و جنسی، خواننده رابیاد معلم مشهور او یعنی لاورنس می اندازد.داستانهایش رامیتوان تصویربرداری از لحظه های زندگی دانست. اومیگفت که خود زندگی هم موضوعی است دائما جاری و بدون فرم. به این دلیل نقد سنتی به دشمنی با او پرداخت،گرچه آندرسن خودرا شاگرد جویس میدانست. اهمیت سبک داستان پردازی او درآنجاست که کوشید سبک ادبی قرن ۱۹ را با سبک ناتورالیستی و روانکاوانه جدید خود تعویض کند.درنظر مورخین ادبی، سبک تمام آثارش زیر تاثیر سبک مدرن مادر آوانگاردها، یعنی خانم گترود اشتاین بود.آنزمان روش داستان نویسی اوبرای نسل آینده اهل قلم،یک نرم و اصل قابل اطمینان شد.امروزه آندرسن درخاطره اهل ادب بعنوان داستان نویس بجا مانده تا رمان نویس.نقش او درادبیات آمریکا باید یک بار دیگر مورد تجدید نظر قرارگیرد.عجیب اینکه بعد از سال ۱۹۳۰ درآمریکا ازمرگ ادبی اوسخن به میان آمد.منتقدین امروزی گرچه اورا نویسنده ای درجه یک نمیدانند،ولی به اهمیت مهم او برای ادبیات آنزمان احترام میگذارند.

شرود آندرسن درسال ۱۸۷۶ درآمریکا درخانواده ای نسبتا فقیر بدنیا آمد، پدرش زین ساز اسب بود.آندرسن زندگی آواره و کولی مانندی را پشت سر گذاشت وبه شغل های گوناگون پرداخت،مدتی بیکار بود، گاهی کارگر فصلی میشد، چهاربار ازدواج نمود و در پاریس با آوانگاردهای مهاجر آمریکایی (به سازماندهی خانم اشتاین) آشنا گردید.اومدتی نیز به بیماری عصبی و روانی دچار شد و چندی در محفل ادبی “رنسانس هارلم“ درشیکاگو به سرودن شعر روی آورد.زندگی سخت و پرماجرای آندرسن، زندگی پردردسر نویسندگان آغاز قرن بیستم درآمریکا است.اودرجنگ اسپانیا وآمریکا در رابطه با اشغال کوبا درسال ۱۸۹۸ نیز شرکت نمود.اوگاهی مدیر یک شرکت تبلیغاتی و مدتی مدیر یک کارخانه رنگ سازی شد.غیر از جویس، همینگوی و اشتاین، او شخصا با فاکنر نیز آشنا گردید.درنظر اهل ادب، زندگی تراژدی-کمدی آندرسن، خواننده را بیاد داستانهای عجیب و غریب گروتسک همینگوی می اندازد.

ازجمله آثار او : خنده سیاه، سلام به شهر، سفیدپوست بیچاره، داستانهایی پیرامون شهرک اوهایو، مجموعه داستانها، مجموعه مقالات، و خاطرات آندرسن هستند.

کتاب داستانهایی پیرامون شهرک اوهایو، درآغاز می بایست “کتاب گروتسکها“ نام میگرفت. این مجموعه داستان که گاهی با عنوان رمان منتشر شده، روایت سرنوشت انسان طبقه متوسط در شهرستانهای غرب ایالات متحده است.تمام شخصیت های داستان فکر میکنند که بین آنها و جامعه بی بند و بار سرمایه داری سوء تفاهمی پیش آمده و خودرا تنها، ناامید، سرخورده و ترک شده احساس میکنند. موضوع اصلی کتاب، تغییر ساختار شهرهای کوچک بر اثر پروسه صنعتی شدن است که درآنها انسانها بدلیل ترس، سوء تفاهم و ناتوانی در زندگی عملی، دچار از خود بیگانگی شده ، گرچه در نهایت آنهاراهی بسوی انساندوستی می یابند. از ورود این کتاب به کتابخانه ها ،سالها جلوگیری شد، چون با وجود درخواست و خواهش انسانگرایی اودرآن کتاب، آندرسن به مسایل عشقی و جنسی اقشاری از جامعه می پردازد. او با اشاره به روابط عشقی بین سیاهان، نتیجه میگیرد که آنها انسانهایی غیرپیچیده و بدون عقده هستند. محل اتفاق داستان، یک ساختمتن اجاره ای چند طبقه،مانند “ خانه قمر خانمی“ ،با کرایه نشین های بیشمار، درشهر کوچکی است. اودر این کتاب، تصویری رئالیستی از آمریکای زمان خود می کشد. در رمان خنده سیاه،آندرسن به روش جویس از موضع یک سیاهپوست به انتقاد از زندگی غریزی و داروینیستی سفیدها میپردازد و جنبه های تکراری، ملال آور و شابلونی آن را نشان میدهد. در کتاب فراسوی علاقه ها، او به جنبش کارگران صنف ریسندگی سال ۱۹۲۵ و فعالیتهای انقلابی آنان میپردازد.

در زمان آندرسن،  ادبیات دهه ۲۰ قرن گذشته، در رابطه با مردم سیاهپوست،پر از کلیشه های تحقیر آمیز و پیشداورانه غلط نویسندگان سفیدپوست بود. کوشش گروهی از روشنفکران سفیدپوست که خواستند معترض تر از خود سیاهان باشند، با شکست روبرو شده و دوامی نیاورد. آندرسن، یکی از اولین واسطه های ادبیات آوانگارد بین سیاهان و سفیدهای استثمارشده آمریکا بود. ساده گرایی مدرنیته ادبی موجب علاقه سیاهان نیز به فرهنگ و ادبیات شد و آنها نیز امکان یافتند که خود را با کلام نوشتاری آشنا کنند.غیر از کلیشه ها و قضاوتهای نژادپرستانه، آوانگاردهای ادبی و شاعران “رنسانس هارلم“ به دفاع از ادبیات معترض پرداختند. منتقدین سنتی و ارتجایی با اشاره به توصیف محاسن زندگی اولیه، غریزی و طبیعی در آثار آندرسن، او را “ روسو گرای فرویدیست“ نامیدند. ولی همینگوی به دفاع از ساده نویسی سبک او پرداخت، سبکی که با جملات کوتاه، زبان عامیانه، تکرار جملات و خلاصه نویسی، نویسندگان جوان را علاقمند به مطالعه و نوشتن نمود.

 

۱۵۔ آندره ژید

 

بر بالین نویسنده و پارتیزان زخمی !

Andre Gide (1869 – ۱۹۵۱), Anderson, Sherwood (1876-1941

 

آندره ژید ، نمایشنامه و رمان نویس فرانسوی و دریافت کننده جایزه نوبل سال ۱۹۴۷، درزمان هیجان های ناسیونالیستی ، اعلان ضرورت جهانوطنی نمود. اوازسال ۱۹۳۲ به سوسیالیسم علاقمند شد ودرسال ۱۹۳۶ سفری به شوروی کرد و مدتی کمونیست شد، ولی بعدازبازگشت ازشوروی به انتقاد از نظام بوروکراتی استالینیستی پرداخت و یادداشتهای انتقادی آن سفر و دیدار را در گزارشی با عنوان “بازگشت از شوروی“ منتشر نمود. کتاب فوق را بعدها شادروان جلال آل احمد به فارسی ترجمه کرد.

و اما عنوان این مقاله -در رابطه با تصویری است که آندره ژید را در کنار بستر جوان لاغر و مجروحی نشان میدهد. آن جوان ، اوستروفسکی مبارز و نویسنده رمان مشهور “چگونه فولاد آبدیده شد“ در شوروی سابق است ، کتابی که گویا میلیونها خواننده جوان آن، بعدها نسلی از انقلابیون چپ در کشورهای گوناگون  شدند. در این عکس ، چهره رنجور و استخوانی اوستروسکی با چشمانی گود و بسته، بیننده را امروزه بیاد مبارزین عصر ما می اندازد که در شرایط مختلف در اعتصاب غذا و دادخواهی هستند.آندره ژید پیش از این دیدار، چند هفته قبل، در مراسم خاکسپاری ماکسیم گورکی نیز سخنرانی نموده بود و استروفسکی هم ،چند روزی بعد از این ملاقات ژید، بر اثر جراحات وارده، از جمله نابینایی درگذشت. ژید هنوز در این زمان به عملی شدن کمونیسم در شوروی اعتقادداشت، ولی بعداز دیدار از روستاهای “پوتمکینی“، زبان به اعتراض گشود. کتاب “بازگشت ازشوروی“ او، برگشت از آرمانهای سوسیالیستی نیز بود. او نظام بوروکراتی حزبی را تحقیر و نابودکننده و غیرانسانی و ضدسوسیالیستی نام گذاشت.

مورخین ادبیات، امروزه آندره ژید را چون : نیچه، گوته، و داستایوسکی، ادامه دهنده سنت اومانیسم اروپایی بحساب می آورند. کمیته نوبل سالها اهدای جایزه ادبیات به وی را به تاخیر انداخت، چون ژید دائم میان : ایمان و کفر، اخلاق و ضداخلاق، کمونیسم و لیبرالیسم، درنوسان بود. کلیسای کاتولیک سرانجام آثار اورا درسال ۱۹۵۲ بدلیل انتقاد از مسیحیت،ممنوع نمود، گرچه ژید غیر از جایزه نوبل، درسال ۱۹۴۷ دکترای افتخاری از دانشگاه آکسفورد را نیز دریافت کرده بود.

ژید درباره روحانیون مسیحی گفته بود:“به آنهایی اعتقاد داشته باش که در جستجوی حقیقت هستند و نه آنهایی که ادعا میکنند که حقیقت رایافته اند“. او خودرا مبلغ نوعی “ادبیات مسئول“ میدانست و با نوشتن داستان بلند “ایزابل“،همچون هرمان هسه، یکی از برابری خواهان روشنفکر قرن بیستم گردید. او در نمایشنامه ای نوشت :“انسانی که در جستجوی خوشبختی است، مسئول خوشبختی دیگران نیز میباشد“. ژید مسائل و مشکلات و علایق شخصی اش را توانست هنرمندانه بصورت ادبیات به خوانندگان تقدیم نماید. در آثار او ما شاهد وحدت تفکر و احساسات انسانی هستیم. افشاگری او پیرامون سیاست استعماری فرانسه و سایر کشورهای اروپایی در آفریقا، امروزه سندی تاریخی با ارزش علمی است.

درباره ژید گفته میشود که او درتمام عمر، با اخلاق مسیحی درمبارزه بود و میگفت برای اینکه به بهشت برسی، باید از راهرویی تنگ بگذری. آیا آنطور که ادعا میشود؛ ژید در تمام آثارش، فقط خودرا به نمایش گذاشته است؟، وبه این دلیل بخش مهمی ازآثارش اعتراضی است به تربیت سختگیر مسیحی پوریتانی؟. او کوشید با کمک بعضی از کتابهایش در ژانرهای : رمان، داستان، درام، و طنز، جانشینی برای اصول اخلاقی بیابد.همت او برای تجدیدنظر درباره نرمهای جامعه و اصول اخلاقی، در میان جوانان بی نتیجه ماند. او همیشه در جستجوی معنی و هدف زندگی ،میپرسید :“ میخواهم بدانم برای چه زندگی میکنم؟“. گروهی اورا به جانبداری از فلسفه لذت پرستی متهم می نمایند.. اواز جوانان فرانسوی خواست که درباره دلایل ارزش های سنتی خانوادگی خود به تفکر بپردازند. و در مخالفت با کلاودل، شاعر فرانسوی، نوشت که مفهوم آزادی و دین سالاری ،با هم در تضاد هستند. در رمان “آدم غیر اخلاقی“ او، زن مفلوکی از همسر مسلولش پرستاری میکند و در خاتمه، همسر بهبود می یابد، ولی زن فوق بدلیل ابتلا به بیماری سل فوت می نماید.

درباره آثار ادبی ژید ادعا میشود که  تمام اشخاص کتابهایش،آینه اتوبیوگرافیک خو او هستند.آثار او نشانی از مشکلات شخصی ژید در زندگی و کوشش و راه حلهای او میباشند. راوی داستان درآثارش معمولا نویسنده آن است. ژید این سبک را عینی ترین شکل رابطه با خواننده میدانست. او میگفت که با کمک ادبیات میتوان به طرح مسائلی پرداخت که معمولا در زندگی ممنوع هستند. موضوع یکی از رمانهایش. آموزش رمان نویسی بود. ژید میخواست باکمک ادبیات ،نه تنها سبک روایتی و داستانی جدید، بلکه اخلاقی نو را درمیان مردم مطرح کند.ازجمله کوششهای ادبی او، ساده، روشن و مختصر نویسی بود. ژید سالها تنها مغز رهبری فضای روشنفکری بین نویسندگان جوان فرانسه شد. کمیته نوبل در آثار او : نگاهی تیزبینانه، روانشناسانه، عشق شجاعانه به حقیقت، طرح روابط و مسائل انسانی را، تحسین و عمده نمود. ژید غیر از مقاله نویسی به نقد ادبی آثار دیگران نیز پرداخت. اودر آغاز در مکتب سمبولیسم شروع و در سال ۱۸۹۱ به گروه مالرمه پیوست، ولی بتدریج در آثار بعدی اش، شاخه فرانسوی مکتب رمانتیک ،یعنی سمبولیسم محو شد. یادداشت های ادبی روزانه ژید شامل یک دوره ۶۰ ساله هستند. هانس مایر ، مورخ و منتقد ادبی آلمانی، آنها را بخش اصلی و مهمترین اثر ژید نامید.

پیرامون جدایی او از کمونیسم گفته میشود که ژید همیشه تمایل به شرح عرفانی جهان داشت، چون در جستجوی خود بودن، برای او مهمتر از کمونیست شدن بود، او بیش از اندازه فردگرا بود که بتواند سوسیالیست شود و حتا در مخالفت با کمونیسم نوشت که برای هنرمند، نه آزادی شخصی بلکه آزادی شکوفایی هنرش، مهم است. منتقدین چپ، فردگرایی خاص او را غیرقابل تعریف دانستند، چون موضوع اصلی آثارش در نظر آنها، تمایلات بورژوایی از مفهوم اخلاق به نفع یک آزادی مطلق شخصی بود.آثاراورا نشانه تضادهای شخصی ادبی اواخر بورژوازی قبل از جنگ جهانی دوم میشمارند، گرچه ژید خالق آثاری مهم و متنوع و جامع بود.تقاضای آزادی های اخلاقی نامحدود او حتا خلاف نرمهای خاص اخلاق بورژوازی بود. درنظر روشنفکران سوسیالیست او با کمک استتیک نفی و انکار، باعث انحراف تمایلات انقلابی جوانان کشورخودگردید، چون مخالفت او با پدیدههای ظاهری و منفرد سرمایه داری،عمده شدند. ژید همیشه فکر میکرد برای مشکلات شخصی خود و دیگران، راه حل هایی یافته است.اومیگفت در سالهایی که کمونیست بود،برای سرودن شعر احساس آزادی نمی نمود. یورگن روله در کتاب “ادبیات و انقلاب یا نویسنده و کمونیسم“ می نویسد که گزارش ژید درباره شوروی،آخرین ضربه به جبهه فرهنگی سوسیالیسم بود.در یک همه پرسی که درسال ۱۹۶۹ به مناسبت صدمین سال تولد ژید از طرف یک مجله فرهنگی در فرانسه شد، غالب جوانان اهل مطالعه، تمایلی به مطالعه آثار ژید نداشتند.

آندره ژید Andre Gide بین سالهای ۱۸۶۹ و ۱۹۵۱ زندگی نمود. پدرش استاد حقوق دردانشگاه بود.به این دلیل او همچون مارسل پروست به علت رفاه مالی توانست از مزایای معلم خصوصی داشتن،برخوردار باشد.چون پدرش ازجنوب فرانسه و مادرش از نرماندی،درشمال فرانسه بودند، ژید خودرا اغلب بی ریشه و بیگانه با جامعه اش میدانست. اوبعدها از اصول تربیتی مسیحی پوریتانی مادرش نیز گله کرد. ژید بانویسندگان زمان خود ازجمله با: کلاودل، والری، و ریلکه رابطه مکاتبه ای داشت.مورخین ادبی براین نظرند که برای شناخت بهتر ژید، باید یادداشتهای روزانه اورابادقت مطالعه کرد. ژید سفرهای گوناگونی به خارج، از جمله به آفریقا و ترکیه نمود.گزارش های سفر اوبه کشورهای کنگو و چاد، اهمیت آثاری ضداستعماری دارند.اوبعداز سفر به آفریقا،به انتقاد از کاپیتالیسم و جانبداری از سوسیالیسم پرداخت، چون در نظر او غربیها مردم بومی آفریقا را استثمار میکردند. وی درسال ۱۸۹۳ درسفری به شمال افریقا با اسکار وایلد آشنا شد. مکاتبه او با کلاودل شاعر فرانسوی بین سالهای ۱۸۹۹ تا ۱۹۲۶، سندی بر انتقاد او از کلیسای کاتولیک هست. از زمان مکاتبه او با والری، شاعر دیگر فرانسوی، حدود ۴۶۲ نامه بجا مانده. بعد از مرگ، سالها ژید را “وجدان ملی“ فرانسه نامیدند.

آندره ژید را از نظر ادبی زیر تاثیر : نیچه، داستایوسکی، یوسف کنراد، شکسپیر، ریلکه و گوته میدانند. ایده آلهای هنری او سال ها زیر تاثیر عرفان و ایده آلیسم مالرمه بودند. ژید را درکنار پروست از مهمترین نویسندگان سبک ادبی “رمان نو“ به حساب می آورند. او آنزمان در رابطه با سفر به ترکیه کتاب “ سلول های زندان واتیکان“ را منتشر نمود. و از جمله کسانی است که داستایوسکی و گوته را میان فرانسویان مشهور نمود. کامو و توماس مان از جمله تحسین کنندگان ادبی ژید هستند.

آثار ژید شامل : مقاله ، نمایشنامه، یادداشت های روزانه، نقد ادبی، سفر نامه، گزارش، داستان، رمان، و کتاب های اجتمایی سیاسی هستند. از آنجمله : مدرسه زنان، سکه های جعلی، بازگشت پسران از دست رفته، یادداشتها و اشعار والتر، آدم غیراخلاقی، سنفونی مسیحی، زمین به ما نزدیک میشود، بمیر و بشو!، چهار دیالوگ سقراطی، و نمایشنامه محاکمه کافکا، قابله توصیه می باشند.

 

۱۶۔  آندره مالرو

 

زندگینامه ای پر فراز و نشیب                                    Andre Malraux (1901-1976)

 

آندره مالرو، نویسنده، سیاستمدار، و مقاله نویس فرانسوی،پیش از اینکه مشاور سیاسی ژنرال دوگل و وزیر فرهنگ اودر جمهوری پنجم فرانسه شود، زندگی پر نشیب و فراز و پرماجرائی داشت و بقول معروف؛ بارها درچشمان مرگ نگریست؛ از جمله در جوانی به دلیل کمونیست بودن، در انقلاب  کشورهای هندوچین شرکت کرد و مدتی رهبر یک گروه چریکی و سردبیر نشریات انقلابی و ادبی بود.بعدها به سبب تنفر از سیاست استالینیستی، ضد کمونیست شد. و در جنگ داخلی اسپانیا، در کنار ارتش جمهوری خواهان، خلبان جنگی شد.و در زمان فاشیسم هیتلری، عضو شورای ملی مقاومت فرانسه شد و بعد از اسارت تا پای چوبه دار پیش رفت. ود ر لباس وزیر فرهنگ فرانسه، با مائو و نهرو دیدار کرد. و بعد از اینکه درسال ۱۹۳۴ در کنگره سراسری نویسندگان شوروی سخنرانی نمود، در سال ۱۹۳۹ به انتقاد از کمونیسم استالینیستی پرداخت. و برای اینکه درسال ۱۹۴۵ وزیر کابینه دولت دوگل شود،  علنا اعلان مخالفت با سوسیالیسم و کمونیسم  نمود.

آندره مالرو خود را هوادار ادبیات اجتمایی مسئول میدانست و در جوانی با آوانگارد های ادبی درتماس بود.به نقل از زندگینامه    نویسان، کلارا مالرو، همسر اولش، اورا با ادبیات و فلسفه آلمانی آشنا نمود. مالرو در دانشگاه در رشته باستانشناسی و زبانهای

شرقی،ازجمله ربان سانسکریت تحصیل کرده بود و آثار ادبی بجا ماندنی درباره شرق آسیا به رشته تحریر درآورد. اوعضو “نسل ادبی دهه ۳۰“ قرن بیست بود. این نسل ،از زندگی و بیوگرافی های خود بعنوان سند و شاهدی برای ادبیات استفاده کرد و همیشه موضوعات : اجتمایی، مذهبی،سیاسی، و ایدئولوژیک را مسئله مرکزی آثار خود قرار میداد و مستقیم یا غیر مستقیم درباره آن موضوعات موضع گیری می نمود.نوشته ها و آثار مالرو ،پله های مسیر زندگی اورا دنبال میکنند.

آندره مالرو بین سالهای ۱۹۰۱-۱۹۷۶ زندگی  نمود و پدرش کارمند بانک بود.اودرنوجوانی مدرسه را ترک کرد و تحصیلات خودآموز را شروع نمود.

مالرو تحت تاثیر نیچه و اشپنگلر چند رمان فردگرایانه شبه آنارشیستی،ازجمله : شکست ناپذیران، شاهراه، و زندگی انسانی، را خلق نمود. نقد ادبی لیبرال مخالف او، در آثارش نشانه هایی از : اروتیک، فردگرایی، آنارشیسم، قهرمان گرایی و کمونیسم خواهی را عمده میکند. و منتقدین چپ مینویسند که ، قهرمانان آثارش با دست زدن به اعتراض و اقدامات عملی آنارشیستی فردگرایانه، شورش و تایید خود را نشان میدهند .و او زیر تاثیر هوگو و تروتسکی، بجای کوشش برای حل تضادهای اجتمایی، به پارس کردنهای ادبی خرده بورژوایانه و عمده نمودن اسطورههای ملی گرایی میپردازد.دوگل در او یک شاهد بی نظیر زمان میدید که آینه ای از توحش انسان قرن بیست را روبروی اش نگه داشته تا  امیدی برای نجات خود بیابد.

نخستین آثار آندره مالرو پیرامون هنر و تاریخ هنر بودند.او خود را آته ایستی نامید که دوستدار هنر دین مسیحی بود و در هنر، ابدیت انسانیت را میدید.مالرو درپایان عمر، یکبار دیگر نیز به موضوعات تاریخی-هنری پرداخت.او میگفت، فقط هنر میتواند موجب نجات انسان از جذابیت و رمانتیک نیستی و پوچی شود و قهرمان گرایی ابدی و مداوم،تنها درهنر وجود دارد.درنظرمالرو هنر باید ضد نظریه سرنوشت باشد وآن وسیله ای است که استقلال انسان دربرابر سرنوشت گرایی و خرافات پرستی را تامین میکند.درنظر او از جمله وظایف هنروادبیات ، آن است که بین مرگ و زندگی مرزبندی کند و به انسان امید دهد. و به تعریف مالرو، فرهنگ یعنی مجموعه تمام فرمهای: هنری، عشقی، فکری، که درطول هزاران سال به انسان کمک کردند تا دربرابر برده گی، مبارزه نماید.مالرو در یک مصاحبه، هدف وزیرفرهنگ شدن خودرا، آن دانست که حداقل بتواند پانصدهزار جوان را از سرما و غیرانسانی بودن عصرماشین،بیرون آورد و باعث نجات جوانانی شود که بدلیل تبلیغات تجاری و دنبال پول و مادیات افتادن، ارزش های اخلاقی را فراموش کرده اند. او میگفت که اگر انسان روزانه به هنر و تماشای آن دسترسی داشته باشد، میتواند سه دوره زمانی : گذشته، حال، و آینده را باهم متحد نماید و با ایجاد یک معنی و هدف، در مقابل پوچی جهان مقاومت کند. مالرو در آثارش ادعا میکرد که زندگی یک انسان جهانوطن، با وجود بی خدایی،  میتواند با کمک فکر و عمل و آزادی خود، به زندگی اش یک معنی دهد. مالرو از زمان جنگ جهانی دوم به بعد، خود را در آثارش با موضوعات فلسفی و زیباشناسی مشغول نمود.

ازجمله آثار او : سالهای تحقیر و توهین ، امید ، مبارزه با فرشته، ضد خاطره، زندگی انسان، فریادهای سکوت، مقالات فلسفی پیرامون روانشناسی هنر، و شکست ناپذیران، هستند. کتاب “سالهای تحقیر وتوهین“ او درباره نظام های فاشیستی است. و کتاب “امید“ اورا بهترین اثر ادبی درباره جنگ داخلی اسپانیا میدانند. کتاب “مبارزه با فرشته“ درباره فرار از زندانهای فاشیسم است. وکتاب “ضدخاطره“ مجموعه مقالات هنری-علمی و زیبا شناسی خاص او هستند. کتاب “زندگی انسان“ را مهمترین اثر او میدانند. این کتاب پیرامون هواداری از کمونیسم و رفتن او به چین و شرکت در انقلاب چین است.

مالرو میگفت که زندگی ،زمانی معنی پیدا میکند که انسان غیر از علاقه به عدالت و آزادی، به همنوعان خود نیز احترام بگذارد. او مینویسد که با اعتقاد به ارزش های انسانی، راه رشد و ترقی برای انسان باز خواهد شد و گرچه جهان ظاهرا پوچ و بی معنی می نماید ولی باید آنرا با کمک انسانیت، قدری قابل زندگی برای فلسفه وجود نمود.

 

۱۷۔ یکی از زنان ادبیات سکولار .

 

انتظارات آنزمانی از رئالیسم سوسیالیستی !.

آنا زگر Anna  Seghers   ۱۹۰۰ – ۱۹۸۳

 

آنهایی که امروزه ناآگاهانه یا فرصت طلبانه به پرخاش و تمسخر مکتب ادبی واقع گرایی اجتماعی (رئالیسم سوسیالیستی) می پردازند، باید بدانند که این سبک نوشتن،پیش از حاکمیت استالینیسم به معنی “ادبیات انساندوستانه“ و اومانیستی بود. ولی آن چاپلوسان مقام طلب بودند که کوشیدند آنرا به رسانه و وسیله تبلیغ تبدیل نمایند. خانم آنا زگر، نویسنده آلمانی را یکی از پیشگامان ادبیات کمونیستی،طبقاتی و کارگری بشمار می آورند. اوازجمله زنانی است که باکمک ادبیات، پرچم مقاومت را برافراشت و با ایمان به کمونیسم، به انتقاد از زمان خود یعنی فاشیسم و سرمایه داری پرداخت. احترام اوبرای انقلاب های اجتماعی تاحدی بود که یکی از آثارش را تقدیم به “شورش های شکست خورده بعد از انقلاب اکتبر“ نامید!. او میگفت که باید یاد و خاطره و رنج های گمنامان مبارزه طبقاتی را درادبیات وهنر زنده نگهداشت. آنا زگر در آثارش از محرومین حقوق اجتماعی ، تعقیب شدگان، زیرفشارقرار گرفته ها، مبارزه انقلابی و سوسیالیستی، مقاومت ضد فاشیسم و دیکتاتوری، و اتحاد جهانی علیه زورگویی و استثمار، میراند. احترام به انسان، خوشبینی، امید، عشق به وطن، طبیعت و ولایت، تربیت مثبت انسانها، ایده آلهای سوسیالیستی، عدالت، اتحاد، همبستگی جنبش جهانی کمونیسم، و آزادی، از جمله موضوعات کتابهای او هستند.اودرفضای غیرانسانی فاشیسم و دیکتاتوری،آثاری ترقیخواه و امیددهنده نوشت.آنا زگر مینویسد که هنرمند بایدواقعیات رادروضعیت تحول و تکامل انقلابی اش بنمایش بگذارد تا کارگران راازنظر ایدئولوژیک تغییر شخصیت دهد و برای خدمت به سوسیالیسم و عدالت اجتماعی تربیت نماید. و نویسنده باید به مردم کمک کند تا به شرایط بن بستی خود،آگاه شوند و نیروی تغییردهنده زندگی رابیابند.اوازموضع ادبیات رئالیسم سوسیالیستی(واقعگرایی اجتماعی) توصیه میکرد که در مرکز هر اثر باید یک قهرمان آرمانگرای سوسیالیست،توصیف شود تامردم سنبلی برای مبارزات خود داشته باشند. و هدف وزارت فرهنگ در درازمدت باید آن گردد که کارگران درآینده نه تنها ادبیات بخوانند بلکه خود نیز بنوبسند تا بازمانده های جدایی “خلق و هنر“ که ازنتایج جامعه طبقاتی هستند، از بین بروند. درادبیات باید از زیبایی وطن، خطرات تهدیدکننده کره زمین و رنج های پرولتاریا سخن گفت. اودرآثارش اززنانی خبر میدهد که درشرایط بحرانی و فاجعه آمیز، امکان ادامه زندگی را ممکن و آسانتر می نمایند. درپاره ای دیگر از آثار خانم زگر، از رنج و مشکلات مهاجرین، فراریان، و انسانهای بدون گذرنامه، و بدون وطن، سخن می آید.

آنا زگر، مهمترین زن نویسنده قرن بیستم آلمان و یکی از مبارزین جنبش زنان غرب و نویسنده ملی ادبیات سوسیالیستی کشورش نیزبود. اویکی اززنان کمونیست و نویسنده مکتب ادبی واقعگرایی اجتماعی آلمان شد و زیر تعثیر تئوریهای جرج لوکاچ،پیرامون رئالیسم سوسیالیستی ، آثاری ضد فاشیسم  آفرید. وی دو کتاب نخست اش را با سبک “اکسپرسیو نیستی“ نوشت. اوخالق مهمترین کتاب ادبیات تبعید آلمان یعنی (هفتمین صلیب) است و بعداز پایان جنگ، “امنیت زندگی درتبعید“! را با زندگی در خرابه های“ جنگی “کشورش تعویض نمود. زگر باکمک ادبیات،غیرازجنبش کارگری شهر وین، به سرنوشت فعالین انقلابی و کادرهای  حزبی و سازمانی در کشورهای مختلف پرداخت.

آنا زگر نام مستعار “ نتی رایلینگ“،قبل از ازدواج – و “نتی رادوانی“، پس از ازدواج است. او بین سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۸۳ زندگی نمود. پدرش مغازه عتیق فروشی داشت و یکی از کارشناسان بازار آثار هنری بود. آنا در دانشگاه: تاریخ هنر، فلسفه، هنر، و ادبیات چین خوانده بود. او یهودی تبار بود و موضوع پایان نامه دکترایش را پیرامون “یهود و یهودیت درآثار نقاشی رمبرانت“ نوشتت ،وبه سبب آشنایی با یکی از یهودیان کمونیست اهل رومانی بنام رادوانی، ازسال ۱۹۲۸،عضو حزب کمونیست کشورش گردید.بابقدرت رسیدن نازیها،اومدتی زندانی شد، ولی مادرش دراسارت بقتل رسید و شوهر وی نیز مدتی دراردوگاههی نابودی بسر برد. زگر بعد از آزادی اززندان ،ازطریق فرانسه، به مکزیک فرار کرد، چون بدو دلیل: یهودی و کمونیست بودن،درمعرض خطرقرارداشت. وی از آغازبه مطالعات ادبیات داستانی جهان؛ ازجمله آثار:فرانسوی، روسی، و آلمانی پرداخت.آموزگاران کبیر ادبی و فلسفی او،غیر از لوکاچ و داستایوسکی، کیرکگارد و دس پاسوس،هستند. وی بعدازبازگشت به آلمان شرقی آنزمان، پایه گذار اتحادیه نویسندگان“پرولتری انقلابی“ و بین سالهای ۱۹۵۲-۱۹۷۸،منشی و دبیراول“ کانون نویسندگان آلمان شرقی“ گردید. زگر غیر از جایزه صلح استالین، دو بار جایزه ادبیات ملی آلمان شرقی راز آن خود نمود. سالها منقدین ادبی کشورهای سرمایه داری غرب، آثار او را: یک جانبه، ملال آور، تبلیغاتی، واز نظر کیفیت ادبی، بی ارزش نامیدند. اوبه سبب سوسیالیست بودنش، هنوز که هنوز است مورد دشمنی رسانه ها و فضای فرهنگی پاره ای از محافل غرب قرار میگیرد.

آثار آنا زگر شامل : رمان ، داستان ، و مقاله، هستند؛ از جمله : هفتمین صلیب – ترانزیت- شورش ماهیگران- کشته شده گان جوان می مانند!- نیروی ضعفا- سه زن از جزایر هائیتی- مرده های جزیره جال – داستانهای صلح – داستانهای جزائر کاریبیک- دیداری مسافرتی- سفری دریایی – رفقا !- نان و نمک – نجات – تصمیم – گذری ازمیان ماه فوریه – گردش . جزیره مرده ها –آبی واقعی- ملاقاتی جالب – و مقالاتی با عنوانهای : خلق و نویسندگان – وظایف هستی- و پیرامون داستایوسکی و تولستوی.

رمان هفتمین صلیب را سروده ای برای مبارزه و مقاومت کمونیستی نامیدند. این رمان و داستان ترانزیت بعدها بصورت فیلم درآمدند. کتاب رفقا را “وقایع نگاری شهدا“ لقب دادند که تقدیمی بود به شورشهای شکست خورده بعداز انقلاب اکتبر شوروی!. رمان ترانزیت پیرامون جهان ترس،دلهره،بیچارگی، پوچی و ابتذال بوروکراتی سرمایه داری، و حفظ هویت درشرایط بحرانی و زمان تبعید است. سه کتاب: گردش- دختر مرده – و ترانزیت، آثار اتوبیوگرافیک نویسنده بحساب می آیند. در رمان“ ملاقات جالب“، کافکا، گوگول، و هوفمن، بشکل خیالی با هم دیدار می نمایند.

 

۱۸۔ ادبیات روزهای  ماقبل تاریخ

 

موقعیکه دریکی ازجلسات درسی دانشگاه بعدازانقلاب ، دکتر پاک گفت که ،علت بدبختی ایران همیشه نفت آن بوده ، خدیجه فارسی مدان ، یک دختر شجاع  ، که پشت سر ما نشسته بود ، به آهستگی گفت : ای بابا! دلیل توسعه نیافتگی ایران ، دنبال شعر و شاعری افتادن ایرانیان و فراموش کردن زردشت بود.  همچون امروزه که بحث جمهوری خواهی و جامعه مدنی گرم است ، آنزمان بازار نظریات پیرامون توسعه نیافتگی داغ بود.

من هم از آنروز تاکنون دنبال کشف زمان آغاز شعر و شاعری نوع بشر شدم . گرچه به علت روشهای غلط سالهای دبستان ، از شعر قافیه دار ، زده شده و شعر نو را هم هیچگاه دقیق نفهمیدم . به علت تنگ نظری و یک بعدی بودن محققین غربی ، درکتاب های تاریخ ادبیات ، همیشه از یونان و هومر برای آغاز شعر و شاعری نام برده میشود ، چون آنها ادعا میکنند که از سایر خلفها و فرهنگهای باستان ، سند و مدرکی دال بر شعر وشاعری کتبی بجا نمانده .

اطلاعات ما از ادبیات بابل ، مصر ، و اقوام آریایی بر پایه آثار کتبی دست دوم است ، و غالبا سرنوشت مرگ و زندگی اسناد ادبی در دست اتفاقات کور تاریخ بوده که اجازه دست یابی محققین به اینگونه مدارک را ممکن می سازند . در مورد تحقیقات تاریخی هم که گفته میشود ، هر مورخی سرانجام در جایی مجبور به نوعی، کلی گویی ، ساده گرایی و ساده لوحی میشود . تعجب اینکه اینگونه محققین ، دوره ادبیات آرشایی ( آرکائیک) یا ادبیات ابتدایی و ماقبل تاریخ را بعد از مرحله ادبیات حماسی میدانند . بعد از ادبیات آرشایی ، ادبیات کلاسیک به علت تحولات اجتمایی باب روز شدند.

ادبیات حماسی یونان در قرن هشتم قبل از میلاد با دو شاهکار هومر یعنی الیاس و ادیسه شروع شد . و ادبیات آرشایی(آرکائیک) یونان در قرن چهارم قبل از میلاد با مرگ شاعری بنام پیندار به پایان رسید . او ۵۲ سال به خلاقیت ادبی در زمینه شعر کر و آواز دسته جمعی فعال بود . درشعر پیندار ادبیات آرشایی به اوج قله خود رسید . از جمله آثار ادبی کتبی که گویا بجا مانده اند : سه اثر از هومر ، سه کتاب از هزوید ، دو کتاب از تئوگنیس ، و چهار کتاب از اشعار و ترانه های پیندار هستند . بقیه آثار یونانی یا نابود شدند و یا هنوز کشف نگردیده اند.

چون در آن دوره به ادعای محققین ، نه نام نویسنده ، نه مالکیت اثر و حق تالیف و نه سبک و استیل نویسندگی مهم بودند ، فقط کیفیت ، محتوا و محبوبیت نوشته ،تعیین کننده زندگی یا فراموشی آن اثر بود . آثاری که دوران باستان و قرون تاریک وسطی را با موفقیت پشت سر گذاشتتند و به عهد رنسانس رسیدند ، به علت صنعت چاپ و هنر نسخه برداری ، زندگی ابدی یافته و اکنون در گوشه کتابخانه ها گرد می خورند . جالب اینکه آثار کتبی ادبی یونان برای اولین بار در شهر اسکندریه مصر کشف شدند و نه در خود کشور مادر یعنی یونان . شهر اسکندریه از زمان حمله اسکندر زیر تاثیر فرهنگ هلنی بود .

از دوران ماقبل تاریخ فرهنگ سایر خلقها ، به ادعای مورخین ، فقط سرودهای مذهبی ، وردهای اعتقادی ، سخنان جادویی با شکل و محتوایی ثابت بجا مانده اند ، چون اینگونه خلقها متن را وحی نازل شده از آسمان میدانستند و هرگونه تغییر و دستبرد در متن را ممنوع میدانستند ، چون فکر میکردند آن ،نیروی جادویی خود را از دست میدهد . صاحبنظران به غلط یا درست ، مدعی هستند که یونانیها چون اعتقاد به مقدس بودن متن و نوشته نداشتن ، دائم آنها را تغییر میدادند ، زیبا میکردند و از لحاظ محتوا کامل می نمودند . به این دلیل ادبیات یونان با دو اثر کامل و شاهکار ادبی از هومر شروع شد . به اعتراف محققین ، ادبیات یونان از جمله ادبیاتی است که هیچگاه پروسه زندگی و رشد اش قطع نشد ، دست به دست یا سینه به سینه ،کامل شد تا چون یک ماهی عظیم به اقیانوس عصر رنسانس رسید .

کارشناسان ادبی میگویند که در شعر پیندار حتا فرم هم، حامل محتوایی مخصوص است چون تغییر فرم در طول شعر ، انعکاس تغییر و تحولات فکر و احساس شاعر را نشان میدهد . پیندار خواهان روشنگری ، خردگرایی و تجربه از تصور جهان نبود . هر موضوعی که او را به تعجب نمی انداخت ، آنرا نادیده میگرفت . تقوا ، خوف از هستی ، وفا به آداب و رسوم ، وطن پرستی ، احساس سختگیری این جهانی را در او زنده میکردند . بعد از پیندار و پایان دوره آرشایی ( آرکائیک ) ادبیات ، در دوره کلاسیک ، بحث ، انتقاد و کنجکاوی ، اهمیت و احترام خاصی بین روشنفکران یافتند . یعنی زمانیکه ایدههای دمکراتیک و جمهوریخواهی ،شهر-دولت ها، آغاز به رشد نموده بودند . تجزیه و تحلیل دوره کلاسیک ،جای کلی گویی ، ایمان کور ، تعصب و خرافات را گرفت ، ولی سرانجام در این دوره انسان هم به جسم و روح تقسیم شد ، عناصری که جهانبینی دوره کلاسیک را تعیین میکردند .

استاد ارسطو هم فقط به مطرح کردن و نقد آثار قدیمی در مدرسه اش پرداخت که به شکلی با نظرات او رابطه ای داشتند و باقی آثار را او نادیده میگرفت و یا انکار میکرد .

امروزه در دایرت المعارف های ادبی غرب ، شعر آرشایی را نوعی شعر و موسیقی کر میدانند و آنرا در مقابل شعر عوام یعنی شعر شکایتی ، ناله و زاری ، نوحه سرایی و عزا داری قرار میدهند ،که محتوایی ضعیف و متغیر دارد . آنزمان ، شعر آرشایی(آرکائیک) را دسته های کر در بازیهای المپیک در حضور طبقات اشراف برای حمایت از ورزشکاران ، قهرمانان و پهلوانان می خواندند .

 

۱۹۔ رمانتک فقر،ادبیات و رنجهای روشنفکری .

 

شورش ،گوشه گیری،تنهایی و بدخلقی نویسنده ناامید غربی . Arno Schmidt (1914 – ۱۹۷۹)

 

 

چرا گاهی نویسنده درپایان زندگی روشنگری خود گوشه گیر،بدخلق،ناامید ،بدبین ویا طلبکارمیشود ؟ آرنو شمیت ،داستانسرا،مترجم ،بایگان، و روان پژوه،یکی ازنمایندگان ادبیات بعدازجنگ آلمان وازکلاسیکهای مدرن،خودرا نویسنده ای  بدون وطن،بدون دولت و بدون دین میدانست. اشاره میشودکه بندرت کسی اورا خندان دیده بود،ا وباچهره ای جدی و مشکوک به دوربین عکاسان مانند دشمن می نگریست . اودر ده سال آخر عمرازفضای ادبی کشورش فاصله گرفت وحتادرمراسم اعطای جایزه به وی شرکت نمیکرد، ویاهمسرش راهمراه متنی توهین آمیز به میان حظار میفرستاد، ویاخود بعنوان اعتراض به فقر نویسندگان ناسازگار،با زیرپیراهن شرکت میکرد. درباره وی اشاره میشود که اوحتا به گاز گرفتن دستهایی می پرداخت که برای کمک به او دراز شده بودند. اوحتا باهمسرش که تنها همراه اودرزندگی اش بود،درخانه با تلفن صحبت میکرد. اورا نه تنها جویس آلمانی نامیده اند بلکه نویسنده ای میان: ژان پاول و جیمز جویس دانسته اند. آرنو شمیت ،یکی ازکلاسیک های مدرن نیز است. درحالیکه گروهی جلو اوزانو میزدند،گروه دیگر، از تعجب درباره او سرتکان میدادند. وی درطول عمر مطالعاتی-نویسندگی خودبه گردآوری صدها هزار نسخه یادداشت پرداخت ودریکی از رمانهایش،بیش از ۱۲۰۰۰۰ یادداشت استفاده نموده بود. وی با بیست ساعت کاردر روز وافراط درمصرف الکل،سرانجام دچار مرگی زودرس شد. اویکی ازچهرههای مشهورادبیات آوانگارد آلمان است. اورا همچون جویس ، پدر ادبیات آزمایشی-تجربی اکسپریمنتل نیزمیدانند. آرنو شمیت، داستانسرا،مقاله نویس،خالق آثاری تئوریک وتاریخی درادبیات، نیزبود.یکی از اهداف او معرفی نویسندگان وکتابهای فراموش شده درفضای ادبی بود. اومیگفت که بایدبرای نجات کتابهایی که دچار طوفان مدرنیته شده اند، کشتی نوحی ساخت تابخشی ازآنان را حداقل نجات داده و به نسل های بعدی برسانند.

مخالفین آرنو شمیت اورا متهم به آته ایست بودن نمودند ،گرچه اونویسنده ای است که میان سنت ومدرنیته،ماتریالیسم و ایده آلیسم، بابدبینی نسبت به فرهنگ سنتی،درنوسان بود. وی دائم از مهاجرت به درون وسرزمین درونی،درادبیات میگفت. اوگرچه درآغاز نویسنده ای چپ ، روشنگر،ضدکلیسا و ضدجنگ بحساب می آمد،درپایان از نظر امید به تحولات سیاسی و اجتماعی،ناامید و سرخورده شده بود. اودرآثارش به عوارض جنگ،اقدامات سیاسی حکومت آدنانور، وانتقاداز مسیحیت و معیارهای اخلاقی جنسی پرداخت. فاشیسم،جنگ زده گی،وبازسازی بعدازجنگ،ازجمله دیگر موضوعات آثاراوبودند. اوازنظر تئوری درزمینه ادبیات نیزپیشنهاداتی نمود وبه دفاع از کتابها ونویسندگان فراموش شده قرون ۱۸ و ۱۹ پرداخت. تئوری زبان،فلسفه تاریخ و انتقاد ازفرهنگ رسمی حاکم،نیزمورد توجه او قرارگرفتند،گرچه اوسالها بدلیل نیازمالی به ترجمه آثارآمریکایی و انگلیسی پرداخت. او بانمایندگی یک اوتوپی منفی،جهان خودرا جهان تراژدی-کمدی نامید که در آسیاب مادی – اجتماعی و روزمره گی سرمایه داری به یک درام غم انگیز تبدیل شده است .

ازطرف دیگر،منتقدین ادبی،غالب آثاراورا آزمایشاتی بافرم های رمان نویسی بحساب می آورند.اوسالها درشوق مکاتب ادبی رمانتیک و اکسپرسیونیسم میسوخت.گروه دیگری اورا یکی از ستارههای ادبیات آوانگارد آلمان بشمار می آورند. وی سالها کوشید تانمایندگان رمانتیک ادبیات غرب را ازاتهام غیررئالیستی و بی مسئولیتی اجتماعی، نجات دهد. اوگرچه تحت تعثیرفلسفه بدبینی شوپنهاور بود،کوشید تاادبیات راباعلم آشتی دهد، به این سبب بعضی ها اورا یکی ازنمایندگان ادبیات پست مدرن نیز میدانند.  وی میگفت که نویسنده باید راه خودرابه تنهایی برود. او تحریک آمیز مدعی بود که نابغه ای است که ناشناخته مانده و انتقاد ازخود را همچون توهینی بزرگ به مقامات عالیرتبه میدانست. عده ای  دیگر اورا روشنفکری خودخواه،خودپرست،ذهنی و بیمار میدانستند،گرچه هواداران محفلی اش ؛هنوزمقدس وار،اورا یکی از فرهنگیان چپ بشمار می آورند.

او تحت تعثیر ادبی : آلن پو،جویس،فروید، و ژان پاول بود. اکسپریمنتل ادبیات تجربی-آزمایشی دوبلین، و دیالوگهای روانی درونگرای جویس ، بی تعثیر روی آثار اونبودند. اواحترام خاصی برای نویسندگان قرن ۱۸ قایل بود. ازنظر داستانسرایی او زیرتعثیر اکسپرسیونیست هایی مانند: اشترام،دوبلین، و اهرن اشتاین بود و علاقه خاصی به نویسندگان رمانتیک همچون: هوفمن،تیک، و فوکو داشت. ازنظر درونگرایی غیراز جویس و فروید، او زیر تعثیر: جیمز،لویز، و کارول – و از نظر داستانی تحت تعثیر: اشتیفتر بود. آرنو شمیت کوشید تانویسندگان فراموش شده مانند : شنابل،کوپر، و بروکس را به علاقمندان معرفی نماید. اوازنظرتاریخ ادبیات به معرفی رمانتیک هایی مانند:کارل مای،و فوکو پرداخت. ازجمله نویسندگانی که برای او احترام قایل شدند: هرمان هسه،دوبلین،کازاک، هاینریش بل، و آندرش بودند،گرچه او نویسندگان همعصر خودمانند: بل، گراس، و والسر را ملال آور میدانست. امروزه او در فرانسه نسبت به آمریکا و انگلیس خوانندگان بیشتری دارد.

پدر آرنو شمیت، پلیس بود وبا روی کارآمدت نازیها،وی دردانشگاه،تحصیل ریاضیات و نجوم را بدلیل مزاحمت های فاشیسم،قطع نمود و سالها کارمند کارخانه نساجی شد. بعدازپایان جنگ او مدتی مترجم دانشگاه پلیس بود. رفتار ناسازگار و فردگرایانه آرنو شمیت بااطرافیان را نتیجه  تجربیات خشن دوران کودکی او میدانند. درزمان حاکمیت حزب سوسیال مسیحی آلمان،ازوی به اتهام تبلیغ کفر و پورنوگرافی،شکایت گردیده بود.

از جمله آثار آرنو شمیت : مدرسه آته ایست ها، بیوگرافی فوکو، قلب سنگین، اخباری درباره کتابها و انسانها، برج یادداشت ها، مکاتباتی با ویلهلم میشل،ژولیا وتابلو نقاشی، آینه سیاه،جمهوری ادیبان، جنگجوی فکر،تحلیل روانشناسانه آثار کارل مای، جنگ زده گان مهاجر،جزیره، زیبایی دریاچه باپوکا،و ژولیا ! بابا ول کن، هستند. درآثار او نویسنده،راوی داستان نیز میباشد. وی غیراز ترجمه رمانهای جنایی،خالق مقالاتی رادیویی نیز بود. اودرسال ۱۹۵۰ جایزه ادبی شهر ماینس، و در سال ۱۹۷۳ جایزه ادبی گوته را ازآن خود نمود.

 

۲٠۔ ازجایزه گلشیری تا تراژدی یونانی !

 

چند روز پیش نتایج مسابقه داستان نویسی بنیاد خصوصی گلشیری درتهران اعلان شد.

۲۴۹۰ سال پیش هم مسابقه تراژدی نویسی درغرب ایران زمین در یونان برقرار گردید.و

آشیلوس ، خالق نمایشنامه “ایرانیان“ ،آنزمان پیروز شد .

تراژدی “ایرانیان“، نخستین نمایشنامه تاریخی جهان غرب است.

بجای موضوعات افسانه و اسطوره ای ، واقعیتی تاریخی به روی صحنه رفت .

او غیر از داستانهای اسطوره ای، مواضع اجتماعی و اخلاقی رانیز وارد نمایشنامه نمود.

“ایرانیان“ نخستین اثر نمایشی   سالم بجا مانده ،ادبیات فرنگ است .

او گویا درآنجا از مواضع دشمنانه و شوینیستی خودداری، و با ایرانیان شکست خورده در جنگ ،همدردی می نماید.

نمایشنامه ایرانیان ، آغاز درام غرب است .

آنزمان شایعه شد که کسانی که با خدایان یونان سرشاخ شوند، تنبیه خواهند گردید.و

ادعا شده که در این اثر از دید ایرانیان به نتایج جنگ نگریسته شده است.

آشیلوس،

نخستین بار هنرپیشه ی دومی را وارد نمایشنامه نمود تا امکان دیالوگ پیش آید.

پیش از آن ، دسته کر با تنها بازیگر وارد مکالمه میشد.

گرچه او درسیاست فعال نبود، ولی نمایشنامه هایش سیاسی هستند.

تا آنزمان تراژدی های “آتی“ برای احترام به خدایی بنام دینوسیوس به نمایش در می آمدند.

آشیلوس پایه گذار تترالوگی یعنی ترکیب ۳ تراژدی و یک کمدی نیز است .

امروزه می پرسند چرا به جای دمکراسی برده داران یونان، او از نظام مطلقه ایران حمایت کرد .گرچه

آشیلوس خود دوبار در جنگ با ایرانیان شرکت کرد و شاهد نابودی نیروی دریایی ایران در نزدیکی جزیره سالاموس گردید.

او در دربار هیرون در شهر سیراکوس شغلی یافت.

و میگفت که انسان سخنور زیر چتر عدالت خدایان قادرقرارخواهد گرفت.

خبر جنگ را سوارکاری بنام“ آپیا “به درون قصرایرانیان در شوش آورد،

جایی که روح داریوش و آتوسا، والدین شاه جوان، در کنار او بودند.

طبق چاخان های تایید نشده گویا داریوش پسرش را سرزنش کرده باشد که چرا با خدایان درافتاد

و نتایج جهانگشایی پیشین او را این چنین برباد داد !

 

و اکنون بازگردیم به ادبیات !

از ۹۰ درام آشیلوس، گویا ۷ عدد آن سالم به آرشیو غرب رسیده باشند.

از آنجمله :

پناهجویان ، صدقه و نذر در قبرستان، نیکوکاران، پرومتئوس در زنجیر، و یک اثر سه بخشی یا تریلوگی .

 

اثر پرومتئوس آشیلوس تعثیر مهمی روی شعر، موسیقی و مجسمه سازی عصر جدید اروپا از خود بجا گذاشته است .

خیال پردازی نبوغ آمیز و هنر عظیم سخنسرایی، گویا موجب مشهوریت جهانی و ابدیت نویسنده شده باشند.

آشیلوس از ۵۲۵ تا ۴۵۶ پیش از میلاد زندگی نمود.

پدرش، یک زمیندار کلان ثروتمند بود.

او در آتن بدنیا آمد و در روی جزیره سیسیل، دارفانی را وداع گفت! .

Aischylus (525 – ۴۵۶)

 

۲۱۔ بوتیقای شعر- یا هنرمردمی ؟

 

روی میز محفل زیبا شناسان

زیبایی شناسی ، زیباشناسی ، زیبا پرستی ، یا جمال خواهی ؟

علم استتیک . Ästhetik

اعراب اندیشمند گویا بدلیل کمبود بعضی از حروف الفبا، واژه “پوئی تیک“ یونانی را که به معنی “هنرشعرسرایی“ است، بوتیقا ترجمه کردند. بنده هم در دوران شباب سالها فکرمیکردم آن نام پرنده ای است!. گرچه این کتاب حاوی تئوری شعروشاعری مهمی است.

حدود ۲۱۰۰ سال بعداز کتاب زیباشناسی هنرشعر، یعنی “بوتیقای“ ارسطو، اسکندر باوم گارتن، فیلسوف آلمانی درسال ۱۷۵۰،شاخه فلسفه زیباشناسی یعنی “استتیک“ را رسمن درعصرجدید وارد فضای فرهنگی غرب نمود. مفهوم استتیک درزبان یونانی به معنی “درک با کمک حواس“ است.

امروزه علم استتیک یا زیباشناسی، بخشی ازرشته فلسفه است که به : شرایط تشکیل آثار ادبی-هنری، ساختارآنان،  رابطه میان هنر و واقعیت، شرایط و اشکال نقد و تغثیر زیبایی روی فرد و  اجتماع، می پردازد. علم زیبایی شناسی را، فلسفه شناخت حسی نیز می نامند. محتوا ، اهمیت، جذابیت، اصالت، مواضع، عمق، وسعت، قانونمتدی، و معیارهای ارزشی، ازجمله زمینه های قضاوت زیباشناسی در ادبیات، هنر، و فرهنگ، هستند.

موضوع زیبایی شناسی، عنصری است علمی درفرهنگ انسانی . فرهنگ شناسان چپ مدعی هستند که درحین مبارزه آشتی ناپذیر طبقات درطول تاریخ بشر، آثار مهمی از هنر و فرهنگ بشر از بین رفته اند. اززمان روشنگری، بحث میان اخلاق گرایان اجتماعی – و ریبایی گرایان هنردوست،آغاز گردیده است. واز زمان رنسانس، مکاتب مختلف زیباشناسی بوجود آمد که بعدها باعث سیستمهای زیباشناسی : ایده آلیستی، مارکسیستی، پدیده شناسی، و اگزیستنسیالیستی. شدند. مارکسیسم بااشاره به زیباپرستی غیرطبقاتی بورژوازی ، سیستم سرمایه داری را “تمدن در چهاچوب بربریت وحشی نیازها“نامید. چون زیباگرایان و زیباپرستان، خلاف زیباشناسان،آنرا وسیله شناخت وآگاهی ندانسته، بلکه هدفی برای شعار “هنردرخدمت هنر“، یعنی مستقل از واقعیات اجتماعی و تاریخی بحساب می آورند. بورژوازی خواهان اثاری ادبی-هنری است که با مسائل و مشکلات: اخلاقی، سیاسی ، اجتماعی، و دینی، رابطه ای نداشته و فقط در خدمت : لذت، سرگرمی، مصرف، و اقتصاد، باشند. چپ ها ، زیباگرایی غیر اجتماعی را فرمالیسم نامیدند. لیبرال ها این موضع چپ ها را نتیجه فرهنگ زمان استالین دانستند، چون در نظر مارکسیستها .،ادیبان و هنرمندان غیراجتماعی برج عاج نشین با پناه به گوشه گیری، احساس گرایی رمانتیک، از واقعیات گریخته و موجب یاس و ناامیدی میشوند.

اقتصاد و رسانه های سرمایه داری با دستکاری نیازهای زیبادوستی مردم، تبلیغ مدام مدهای مصرفی؛ ازلباس تا رفتاراجتماعی “چوخ بختیاری“، تشویق موج و جریان های هنری فریبکار، تشویق به مالکیت و داشتن کالا و آثار هنری، فعالیت در شاخه اقتصاد توریسم سودجویانه، افتتاح فروشگاههای زنجیره ای کالاهای مصرفی، باعث زشتی پرستی بجای زیباگرایی شده اند. در نظر چپها، لذت جویی موجب ضدانسانی شدن محتوای کالاهای فرهنگی میشود. مارکسیست ها آنرا بیان بربریت فرهنگ امپریالیستی مینامند که سرانجام به زوال و ابتذال فرهنگی منتهی خواهد شد.

کیرکگارد از موضعی مذهبی، زیبا گرایی و لذت جویی را موجب بی اخلاقی و جدی نبودن میدانست . انتقاد به زیباپرستی از زمان باستان شروع شد، چون فرار از واقعیات تلخ به ظاهر زیبای جهان و کالا، ممکن است موجب نیهلیسم ضد زندگی نیز بشود. زیباپرستی غرب درادبیات و هنر قرن ۱۸ نزد رمانتیکهایی مانند: شلگل و شاتوبریان- و با شعار “هنر برای هنر“ در نزد سمبولیستها، اکسپرسیونیستها مشاهده شده است . اسکار وایلد و روسکین در انگلیس – مالرمه، فلوبر و پروست در فرانسه – و نوالیس در آلمانن، ازجمله ادیبان اخلاق گریز زیباپرست، بشمار می آیند.

فلسفه زیباشناسی، غیر از تئوری شناخت حسی – دارای تئوری هنرهای آزاد، نیز بشمار می آید. درزیباشناسی کلاسیک پیش از مارکس و هگل، فقط به جنبه زیبایی آثار ادبی و هنری توجه می شد و رابطه آن وواقعیات و تحولات اجتماعی را درنظر نمی گرفتند؛ مثلن کانت، قوانین زیباشناسی عینی را نفی میکرد، ولی شیلر میگفت که آثار ادبی وهنری، مسائل عصر خودرا مطرح می نمایند. گوته می نویسد که هنر، تصویری است از زندگی – و رابطه هنر با زندگی اجتماعی را نمی توان انکار نمود. هگل مدعی بود که هنر، یعنی انسانی نمودن جهان خارج، وآن یک نوع رابطه انسان با جهان اطرافش می باشد، چون هنر، نخستین سکوی تحول خودشناسی “ایده مطلق“ است. زیباشناسان و دمکراتهای انقلابی روس مانند: بلینسکی، چرنیشفسکی، و دوبرولیوبف، مورد توجه مارکسیستها قرار گرفتند.

درتاریخ سیر اندیشه، غیر از فیلسوفان، ادیبان نیز به بحث استتیک و زیباشناسی پرداختند. به شواهد تاریخ، علم زیباشناسی در جوامع برده داری شرق مانند : هند، چین، بابل، و مصر بصورت مبارزه تمایلات مادی و ایده آلیستی همیشه وجود داشته است.

ارسطو در کتاب بوتیقای خود، هنر را تقلیدی از طبیعت میدانست ، و افلاتون ، تئوری زیبایی را تصویری از ایده بحساب می آورد . شلینگ درآلمان، اثر هنری را نتیجه وحدت طبیعت با آزادی میدانست. هگل آنرا نتیجه وحدت محتوا با ظاهر حسی معرفی نمود. لسینگ خواهان رابطه آثار هنری با خلق بود. سارتر بعد از جنگ جهانی دوم، بجای زیباگرایی درادبیات- خواهان مسئولیت اجتماعی برای آن شد. او میگفت که شعر، زیباگرا است – و نثر مسئولیت خواه. آدرنو در این رابطه نوشت که رابطه هنرباجامعه تنها از طریق محتوا نیست ، بلکه درفرم نیز این رابطه ثبت شده است.بعدها نیچه شاگرد فکری شوپنهاور را، یکی از نظریه پردازان سبک “هنربرای هنر“ آوردند.

درسال ۱۹۷۸ منتقدی بنام ووتنف، مبحث زیباشناسی را بخشی از (تاریخ ادبیات تطبیقی) اعلان نمود. نیچه گفته بود که زندگی فقط از نظر زیباشناسی معنی دارد و بودلر زیر تعثیر نویسنده ای بنام گاوتیر، استتیک را خلاف ارسطو، تقلید و تصویری از واقعیات نمیدانست، بلکه آنرا معثر ترین شاهد خیالپردازی و خلاقیت انسانیت نامید. چند دهه بعد، اسکار وایلد  نوشت که نخستین وظیفه انسان در زندگی آنست که تا آنجایی که ممکن است هنردوست و هنرمند باشد!.

 

۲۲۔ رمان  ” جناب رئیس جمهور ” و جایزه نوبل .

 

ادبیات اعتراضی سرخپوستان آمریکای لاتین .

 

آستروس ؛ نویسنده گواتمالایی در آمریکای لاتین ، بخاطر رمان ضد دیکتاتوری  ” جناب رئیس جمهور ” ، در سال ۱۹۶۶ برنده جایزه لنین – و در سال ۱۹۶۷ برنده جایزه نوبل شد . او پایه گذار ژانر ادبی” رئالیسم جادویی” از طریق رمان فوق و رمان ” مردهای ذزتی ” نیز است .

آستروس با تاکید بر موضوعات اجتماعی-سیاسی به انتقاد از امپریالیسم آمریکا و دیکتاتوری های بومی آمریکای لاتین میپردازد . مشهوریت جهانی او به سبب رمان ” جناب رئیس جمهور ” بود که سرمشق دهها رمان ضد دیکتاتوری جدید در قاره آمریکای لاتین گردید . این رمان یکی از رمانهای مهم قرن ۲۰ و یک شاهکار ادبی؛ با ارزشی ادبی است .

آستروس خالق داستان ، شعر ، مقاله و درام نیز است . او مهمترین نماینده مکتب رئالیسم جادویی است که در نیمه دوم قرن بیست در آمریکای لاتین مرسوم شد . پایه آثار او، فرهنگ و اسطورههای قدیمی سرخپوستان مایا در کشورهای آمریکای لاتین هستند . آثار آستوریا ریشه ای خاص در فرهنگ و سنت سرخپوستان کشورش دارند .

آستوریا مدعی است که دیکتاتوری سیاسی موجب مسخ انسان و بی اراده گی افراد جامعه میگردد . او گرچه خالق آثار ادبی با مسئولیت سیاسی است ولی به رد مکتب ادبی” رئالیسم سوسیالیستی” استالینیت ها پرداخت . آستوریا با کمک اسطوره شناسی ، تضاد های سرمایه داری و اهداف استثماری کنسرن ها و کارتل ها را نشان میدهد .

وی به مبارزه با سیاست استعماریی پرداخت که قصد داشت در آمریکای لاتین ، کشور گواتمالا را تبدیل به یکی از ایالتهای جنوبی آمریکای شمالی بنماید . آثار او میان اسطوره گرایی و انتقاد و شکایت سیاسی در چرخش هستند .

آستوریا پیشگام ۶ رمان مهم ضددیکتاتوری در آمریکای لاتین شد . او از جمله عواقب دیکتاتوری حاکمان سیاسی را –جنایت ، خیانت ، آدم کشی ، و ابتذال اخلاق میداند  . ۶ رمان نویسندگان زیر مشهورترین رمانهای ضددیکتاتوری ادبیات جهانی در کشورهای آمریکای لاتین هستند .

۱- رمانی از مامون ماریا دولا در سال ۱۹۲۶ در اسپانیا . ۲- رمان میگول آنگل آستوریا در سال ۱۹۴۷ در گواتمالا . ۳ – رمانی از آوگودو روآ باستوس در سال ۱۹۷۴ در کشور پاراگوئه . ۴- رمانی از آلویو کارپنتیر از سال ۱۹۷۴ در کوبا . ۵- رمانی از گابریل گارسیا مارکوز از سال ۱۹۷۵ در کشور کلمبیا . و رمانی از مارو وارگاس لیوسا از سال ۲۰۰۰ در کشور پرو .آستوریا در رمان ” جناب رئیس جمهور ” ترور سیاسی را معرفی میکند که راهنمایی برای تقلید رمانهای ضد دیکتاتوری شد . در رمان نویسنده اول ، دیکتاتوری بنام باندراس ، رئیس جمهور یک کشور آمریکای لاتین میشود و به استثمار ساکنین سرخپوست آن میپردازد و سرانجام بر اثر یک شورش مردمی کشته میشود .

در رمانی از نویسنده دوم ، حاکم دیکتاتور بدلیل کینه شخصی و احساس تحقیر خود توسط مردم ، مخالفین سیاسی را شکنجه داده و بقتل میرساند . در رمانی از نویسنده سوم یعنی در رمان ” من و قادر توانا ” ، دیکتاتوری در کشور پاراگوئه در قرن ۱۹ با منشی خود پیرامون یک توطئه علیه مردم مشاوره می نماید . در رمانی از نویسنده چهارم ، روشهای  قدرت در یک دیکتاتوری با لباس مدرن ولی با واقعیات آرکائیک نشان داده  و یک چوخ بختیار عاشق قدرت حکومت میکند . در رمان ” پائیز پدرسالار ” از نویسنده پنجم ، یک حاکم ظالم در کشور کاریبیک ، پیش از مرگش، از حراج املاک خود به خارجیها با خبر میشود و دچار خشم میگردد .  در رمان ” جشن و شادی بز نر ” از نویسنده ششم ، سرنوشت قربانیان و مهرههای اطراف دیکتاتور مقایسه میشوند که در سال ۱۹۶۱ قربانی یک ترور سیاسی میگردد .

آقای میگل آنگل آستوریا در سال ۱۸۹۹ در کشور گواتمالا از مادری سرخپوست و پدری سفید پوست بدنیا آمد . او در سال ۱۹۷۴ در شهر مادرید درگذشت و در پاریس دفن شد . آستوریا در فرانسه به تحصیل رشته حقوق و فرهنگ مردم پرداخته بود . او در آنجا با مکتب سوررئالیسم اجتماعی-سیاسی آشنا گردید .

آستوریا سالها سفیر کشور گواتمالا در کشورهای مختلف بود و در دوران تبعید در کشوذهای ایتالیا ، فرانسه ، و آرزانتین زندگی نمود . او در سال ۱۹۶۵ یکی از پایه گذاران کانون نویسندگان قاره آمریکای لاتین بود و از سال ۱۹۶۶ سفیر کشور گواتمالا در فرانسه گردید .

گرچه ادبیات ایدئولوژیک آستوریا برنده جوایز لنین و نوبل شدند ، او خود را ولی مبلغ اینگونه ادبیات نمیدانست . آستوریا با کمک رمان سه جلدی ” موز ها ” خالق رئالیسم انقلابی نیز بود . وی در کتاب ” افسانه هایی از گواتمالا ” اسطورههای قدیمی را با عناصر رئالیستی و سوررئالیستی ترکیب نمود . او مدعی بود که در جامعه مصرف مدرن سرمایه داری ، از طریق مثلا تبلیغات ، رسانه ها به خلق اسطورههای جعلی مضر جدید میپردازند .

از جمله دیگر آثار آستوریا ،رمانهای / آخر هفته در گواتمالا ، یک زن دورگه سیاهپوست ، جغرافیای رویاها ،و سه از چهار خورشید هستند . رمان سه جلدی موزها شامل سه رمان ، توفان ، پاپ سبز ، و چشمهای مردگان ، است . در رمان ” مردهای ذرتی ”  آستوریا به پایه ترکیب مکتب رئالیسم با اسطورههای فرهنگ سرخپوستان قوم مایا در آمریکای لاتین میپردازد .

 

۲۳۔ فلسفه روشنگری یا مرگ در انظار عمومی

Asturias , Migel Angel (1899 – ۱۹۷۴)

 

درروزهای اخیر، رسانه ای و نمایشی کردن مراسم خاکسپاری پاپ پاول دوم،باعث شد که یکی از شرکت کنندگان میزگردی تلویزیونی،بااشاره به شرکت نمودن حدود چهارمیلیون “زوار“ مسیحی دراین مراسم ادعا کند که دوره روشنگری درغرب تاکنون نتوانسته به تمام اهداف خودبرسد.گرچه مهمترین شعارعصرروشنگری،جدایی دین ازدولت ومبارزه با خرافات دینی بودونه نابودی وحذف دین.مثلا

ولتیر خود متفکری مذهبی بود، با اینهمه می گفت : برای تفکر شجاع باشید ! فلسفه روشنگری، فلسفه عمل اجتمایی بود و انقلاب یعنی عملی کردن فلسفه روشنگری. کانت می گفت ؛ روشنگری، راه خروج انسان از وابستگی است ؛ وابستگی به شاه و شیخ، خرافات و اسطوره، طبیعت و سنت، اخلاق ارتجایی، جهل و سرنوشت، جزم و دگم های تاریک اندیشی، پیشداوری و قضاوتهای غلط، ازخودبیگانگی . یاس، قفس اخلاقی دین و غیره.

تمام فیلسوفان عصر روشنگری، خردگرا بودند.دوره روشنگری را میتوان ادامه آرمانهای عصررنسانس و تایید هومانیسم،یعنی ایمان انسان به خوددانست.دیدرو درمقدمه دایرت المعارف نوشت،قرن مذهب و فلسفه ایده آلیستی باید جای خودرابه قرن علم و دانش بدهد، زمان دین وفلسفه گذشته،زمان علوم فرارسیده. روشنگری یعنی جدایی دین از دولت،فلسفه یعنی روشنگری. نه کشف حقیقت،بلکه شناخت واقعیات مهم است.اگردین و کلیسا باقدرت دولتی متحد شوند،باعث سلب آزادی انسان میشوند.دین نیازی به جزم و دگم ندارد.به نظر ولتیر، کلیسا و دین مانع نیروهای خلاق وطبیعی انسان میشوند تاانسان طبق طبیعت خودزندگی کند.روشنگری به انسان می آموزد تا درباره توانایی هایش فکرکند،درباره وجود وهستی اطرافش،درباره طبیعت و جهان و جامعه بیندیشد تاآنهارا شکل دهد.ولتیر میگفت، فلسفه مبارز به محضی که ظاهر شود،تحت تعقیب قرارمیگیرد. برخلاف فرقه کرایی های قبلی و جنگهای خونین گذشته،روشنگران عصر روشنگری خود را جهانوطن وانساندوست میدانستند.ایدههای روشنگری یعنی مبارزه: بادیکتاتورمذهبی، فقدان آزادی و بی عدالتی.

مبارزان عصر روشنگری به انتقاد ازخشونت ودیکتاتوری شاه و دربار و فئودال،مذهب ، امتیازات اشرافی وسانسور پرداختند.برنامه آنها ترکیب و سنتزی از خردگرایی، تجربه گرایی و رفاه طبیعی انسان بود.ریسمان حقیقت، تقوا، سعادت، عدالت و رفاه درهر برزنی آویزان گردید.به نظر آنها دین و خدا نیازی به جزم و مراسم نمایشی مذهبی ندارند.تاریخ نباید تاریخ حوادث باشد،بلکه بایدتاریخ سیر اندیشه بشر و تاریخ فرهنگ باشد.ولتیر ازکلیسا خواست که قدرت این جهانی راازمسایل فکری ودینی جداکند،بنیادگرایی وخرافات راحذف نماید واز بلندنظری،آزادی و حقوق انسانی دفاع کند.منتسکیو مبلغ لیبرالیسم سیاسی شد که درزمان تبعید درانگلیس تجربه کرده بود. لسینگ با نوشتن نمایشنامه “ناتان دانا“ خواهان همزیستی مسالمت آمیز ادیان و پیروان آنها شد. جان لاک برای شناخت، بکار بردن عقل، و نیوتون استفاده از روشهای علوم طبیعی را توصیه میکردند.باکون علیه پیش داوری و قضاوتهای غلط مبارزه کرد. درآن زمان تودهها چنان به شعارهای روشنگران گوش میدادند که لودویک شانزده ،پادشاه دستگیر شده،در زندان با اشاره به کتابهای روسو و ولتیر نوشت : این دو نفر باعث نابودی فرانسه شده اند.

درباره سیرتاریخی روشنگری میتوان اشاره کرد که با صنعتی شدن و موفقیت علوم طبیعی و پیروزی های تدریجی آنها بر روی اتوریته کلیسا در اروپا،اعتقاد جدیدی پیدا شد، اعتقاد به عقل گرایی.روشنگری قرن ۱۸ باعث انقلاب فرانسه درسال ۱۷۸۹ شد.واژه روشنگری درقرن ۱۸ درفرانسه دررابطه باانقلاب فرانسه بکاررفت.نماینده آن ولتیر  با جمله مشهورش : فرومایگی ،پستی و دنائت در خرافات را نابود کنید، بود.یک قرن قبل از انقلاب،فرانسویها روشنگری را از انگلیسی ها آموختند.ریشه روشنگری از انگلیس و از طریق نیوتون و انقلاب اواخر قرن ۱۷ انگلیس به فرانسه آمده بود.ولتیر مدتی در انگلیس در تبعید بود. منسکیو و ولیر در انگلیس با عقاید لاک و نیوتون آشنا شدندوآنها را به فرانسه آوردند که پایه شناخت و تئوری گردید. با تکیه بر سابقه طرح نوشتن دایرت المعارف نویسی در زمان انقلاب فرانسه، روشنگری ۳۰۰ سال در غرب ریشه داشت .آخرین فیلسوف عصر روشنگری اروپا کانت است که فلسفه اش برخلاف فلسفه روسو تبدیل به عمل و انقلاب نشد، چون درآلمان حکومت مرکزی وجو نداشت و در هر ایالتی شاهی یا حاکمی امر و نهی می نمود.

درباره متفکرین مبارز میتوان گفت، که همیشه فیلسوفانی وجودداشتند که علیه جزم ها، فرضیات، حدسیات و خرافات مبارزه کرده اند. بعضی از فیلسوفان سوفسطایی دوره باستان قبل از سقراط، نومینالیست ها(فلسفه کل گرایی، نوع گرایی) در سدههای میانه، پوزیوتیست ها(مثبت گرایان) درقرن ۱۹، و فیلسوفان مکتب تجزیه و تحلیل،مانند برتراند راسل در قرن اخیر.

بااشغال زندان باستیل و شعارهای: برابری-برادری- آزادی، انقلاب نشان داد که فلسفه میتواند به عمل تبدیل شود.درایتالیا و اسپانیا به دلیل مقاومت کلیسای کاتولیک،تحولی پیش نیامد و روشنگری با مشکلاتی روبرو شد. دکارت میگفت باید روی عقل خود تاکید کرد نه روی دین، به این دلیل مبارزه علیه جامعه موجود، باعث تعقیب متفکرین شد.ادبیات دوره روشنگری هم حتا ادبیات فلسفی شده بود.افکار فلسفی در ژانرهای : رمان،مقاله،نمایشنامه و شعر و نامه منتشر میشدند که موجب نشر و پخش عقاید انتقادی شدند.

قرن روشنگری قرن دایرت المعارف نویسی نیز بود و قدیمی ترین آن، دایرت المعارفی شامل: علوم- هنرها – و پیشه ها بود.هدف این بود که دانش زمان را در دسترس عموم قراردهد. دایرت المعارف مشعل راهمای انقلاب تودههای کم سواد شد.دانش زمان اغلب در کتاب دایرت المعارف گردآوری میشد و آن اثری مهم برای روشنگری بود. نام دیدرو در رابطه تنگاتنگ با دایرت المعارف قرار دارد.او ۲۷ سال همکار کتاب دانش و هنر و پیشه ها بود. دیدرو می گفت، دایرت المعارف باید شامل تمام دانستنی هایی که موجب کنجکاوی، نیازها ،وظایف و تفریحات انسان هستند، باشد. روشنگران اغلب هواداران : دکارت- لاک- نیوتون- و دیدرو بودند. برای تهیه مهمترین دایرت المعارف آن زمان، ۱۷۰ نویسنده مختلف، ۷۱۰۰۰ مقاله نوشتند که ۳۰۰ مقاله آن از هولباخ، نویسنده کتاب ( سیستم طبیعت ) بود. و روسو هم مقاله هایی پیرامون تئوری موسیقی تهیه کرد.

مهمترین فیلسوفان عصر روشنگری، ولتیر و روسو هستند. ولتیر با تکیه بر عقلگرایی می گفت، خدا انسان را با دو پا آفرید تا که او روزی راه برود. و در پایان نامه هایش می نوشت، از کلیسا باید متنفر شد تا پستی نابود شود.اوباکمک نامه ها به انتقاد از استبداد فرانسوی پرداخت و کتاب و نامه هایی در باره انگلیسی ها نوشت. ولتیر رابطه مکاتبه ای نامحدودی با مشاهیر آن زمان مانند هنرمندان و متفکران داشت.او بین سالهای ۱۶۹۴ و ۱۷۷۸ زندگی نمود.او فیلسوفی التقاتی است که آثارش را بصورت رمان، تاتر، و طنز نوشت.همانطور که قبلا اشاره شد در عصر روشنگری از ادبیات برای تبلیغ استفاده میشد. ولتیر مدتی در زندان باستیل در حبس بود.

روسو در کنار ولتیر یکی از نظریه پردازان روشنگری است.او درسالهای ۱۷۱۲-۱۷۷۸ زندگی نمود. روسو از پیشگامام فکری انقلاب فرانسه است و می گفت ، مالکیت موجب: قتل، جنگ، حاکمیت و خودسری می شود. روسومی نویسد، پایه گذار جامعه بورژوازی کسی بود که نخستین بار حصاری را دور قطعه زمینی کشید و گفت این متعلق به من است. مارکس بعدها به استفاده از نظریه مالکیت خصوصی او پرداخت.تاثیر روسو روی قوانین دولتی- تعلیم و تربیت – و انتقاد از فرهنگ حاکم، می باشد. او در رمان امیل می نویسد، می توان انسان را جوری تربیت کرد که او به طبیعت خود برگردد و در کتاب ( قرارداد اجتمایی ) نوشت، مهمترین اصل قرارداد اجتمایی، آزادی و برابری انسان در جامعه است. کلیسای به خشم آمده به جای او، آثارش را سوخت، چون او موفق به فرار به انگلیس نزد هیوم گردید.

منتسکیو، یکی دیگر از روشنگران بین سالهای ۱۶۸۸-۱۷۵۵ زندگی نمود.او تقسیم قوای سیاسی جان لاک را کامل کرد و قوه قضایی را به دو قوه مقننه و اجرایی اضافه نمود.و به تقلید از فیلسوفان ستونی یونان باستان می گفت، قانون یعنی عقل گرایی تا جاییکه راهنمای تمام خلقها شود. منتسکیو نویسنده کتاب ( نامه های ایرانی ) است که طنزی در باره استبداد، کلیسا،و ابتذال اخلاقی است که در هلند در سال ۱۷۲۱ به چاپ رسید. کتاب هزار صفحه ای ( روح القوانین ) او تحقیقی در باره حقوق و قانون است.

مبارز دیگر عصر روشنگری دیدرو است. اگر روسو تبعید، دیدرو به زندان افتاد.او می گفت ، نه عقل بلکه خلاقیت هنری و طبیعی نشان نبوغ انسان است. استعداد عجیب او، پیرامون تئوری استتیک و نبوغ پروری رمانتیک بود. در کتاب دیگر دیدرو یعنی (نامه پیرامون نابینایان)  نوشت که شناخت وابسته به حواس است.

 

۲۴۔ سه قرن فعالیت روشنگری درغرب .

 

فلسفه روشنگری غرب آغاز حاکمیت عقلگرایی بود. جنبش ادبی-اجتماعی روشنگری دارای فلسفه ای خاص خودبود. روشنگری نه تنها فلسفه عمل بلکه فلسفه ای ساده وعامیانه بود. واژه روشنگری ازمیانه قرن ۱۸درغرب مرسوم شد.ازنظر سیرتاریخ اندیشه،فلسفه روشنگری متکی به هومانیسم،رنسانس،عقل گرایی و اصلاح خواهی قرن ۱۷ علیه فئودالیسم ودگم های دین مسیح بود. این جنبش زمینه فکری انقلابات قرون ۱۷ و۱۸ دراروپا شد. روشنگری درقرن ۱۷درانگلیس شروع شد وازطریق فرانسه و آلمان به سایرنقاط اروپا اشاعه یافت. درانگلیس درسال ۱۶۹۷ این گونه مبارزان اجتماعی خودرا آزاد اندیش نامیدند. درتاریخ سیراندیشه همیشه فیلسوفانی یافت شدند که علیه فلسفه رسمی حاکم دست به اعتراض زدند؛ مثلا سوفسطائیان درزمان باستان، نومینالیستها(استقرایی ها) درقرون وسطا،مثبت گرایان  درقرن ۱۹ و تحلیلگرایان درزمان حال . گرچه گروهی عصرروشنگری راغیرتاریخی میدانند ، آنها ولی مانند رواقیون رویای انسان ایده آل جهانی داشتند؛ انسانی که باکمک عقل وطبیعت موجودی متعالی گردد.حقوق بشر،انسانگرایی،آزادی خواهی،علم دوستی،عقلگرایی و طبیعت گرایی،مفاهیم جدید و شعارگونه آنان،جوابی منفی به قدرتهای حاکم مانند شاه،خان و روحانیون مسیحی بود. نظام های سیاسی درغرب از مشروطه سلطنتی انگلیس تا سوسیالیسم استالینیستی روسی کوشیدند تا پاره ای از ایده آلهای این جنبش را عملی سازند.

ازطریق جنبش روشنگری هردوانقلاب انگلیس درقرن ۱۷ موجب حاکمیت نظام مشروطه سلطنتی وحذف حکومت مطلقه شد.جنبش روشنگری انگلیس آشکارا سیاسی،اخلاقی وضددین بود. ازجمله متفکران آن : باکون،هابس،لاک،تولاند و ماندویل بودند. آنان میخواستند باکمک بورژوازی جامعه رااز اجبارهایی مانند حکومت مطلقه،دگم های کلیسایی و ارتجاع فئودالیسم آزادنمایند. آنها میگفتند که با توجه به طبیعت،انسان آزاداست وهیچ قدرتی روی زمین حق ربودن حقوق انسانی رازاوندارد. این جنبش درفرانسه نه تنها ضدکلیسا وضدفئودال بود بلکه مقدمات جنبش و ایدههای سوسیالیسم تخیلی را فراهم نمود. ازجمله اندیشمندان آن : ولتیر،منتسکیو،هولباخ،و مارات بودند. درآلمان این جنبش گرچه سیاسی ولی بسیارمتنوع و تئوریک(نظری) بود، که منتهی به فلسفه کلاسیک آلمان گردید. ازجمله نظریه پردازان آن : لایبنیتز،لسینگ،کانت، ویلاند وغیره بودند. درآمریکا نمایندگان این جنبش برای استقلال آمریکا ازانگلیس، دست به مبارزه زدند؛ از آنجمله : فرانکلین،پاین، و جفرسون. جنبش روشنگری که در قرن ۱۸ درروسیه شروع شده بود،درقرن ۱۹ موجب یک انقلاب دمکراتیک گردید. ازجمله مبارزان آن: لومونوسف،رادیشف،هرتسن،بلینسکی،چرنیشفسکی،پیزارف و دوبرولویف بودند. مورخین چپ مدعی هستند که امپریالیسم و بورژوازی زمان حال به ایدههای روشنگری خیانت نموده است. اندیشمندان چپ درحالیکه ازخیانت امپریالیسم وسرمایه داری به ایدههای روشنگری سخن میرانند خودرا تنها وارث ایدههای عصرروشنگری میدانند.آنها مدعی هستند که ارثیه سنت ترقی خواهانه روشنگری درمارکسیسم تایید شد و ایدههای روشنگری درآینده نه چندان دور درسوسیالیسم و کمونیسم عملی خواهند گردید. بایداشاره کرد که نویسندگان دائرت المعارفی درانقلاب فرانسه نقش مهمی داشتند.

آنان درآن مجموعه آثارنوشتند که دوره دین وفلسفه پایان یافته و عصر علم وعقل فرارسیده است. انقلاب فرانسه درسال ۱۷۸۹ رامیتوان نتیجه تاثیرکتاب دائرت المعارف درمیان روشنفکران دانست.

روشنگری فرانسه رادیکال ترازروشنگری انگلیس بود. انقلابی بودن آنرا میتوان مدیون آته ایسم و ماتریالیسم بودنش دانست.آنان میگفتند که دین را نباید اصلاح کردبلکه آنراباید بکنارزد ودرسیاست منظور تحول نیست بلکه برای انقلاب بایدکوشید. آنان درجواب متافیزیک مذهبیون میگفتند که عقل ودین باهم سرسازش ندارند.درحالیکه دیدرو به یک آته ایسم آشکاراعتراف نمود، دالامبر میگفت که آته ایسم عده ای،اورا به خنده می اندازد. دوایده مهم روشنگری انگلیس یعنی لیبرالیسم و دئیسم بودند. دئیست ها خدارا سازنده ماشین جهانی میدانستند  که نیازی به پیامبر و مقدسین ندارد. لیبرالیسم فردگرایانه روشنگری انگلیس خواهان تقسیم قوا درحاکمیت بود. سرانجام خواسته های روشنگری اروپا به آمریکا رسید؛ جائیکه دهها سال لیبرالیسم لاک ادعای مطلق آزادی فردی دارد. متفکران روشنگری همچون دوره رنسانس میگفتند که انسان مهمترازجهان و کائنات است، و روانشناسی مهمتر از علم مافیزیک میباشد. خصوصیات مشترک روشنگری فرانسه ترکیبی از: عقلگرایی،تجربه گرایی، وکوشش برای رفاه اجتماعی بود.

امروزه میتوان تصورنمود که تمام شعارهای دوره روشنگری برای رسیدن به عقلگرایی،آزادیخواهی، وترقی خواهی بی مرز بوده اند. آته ایسم رادیکال غالب آنان متکی به قدرت عقل و افکارعلمی بود. ولتیر و هولباخ درفرانسه به انتقادشدید ازافکار اتوریته مانند دین و کلیسا پرداختند. دوحقیقت مهم دیگر جهانبینی آنان اعتقادی خوشبینانه به پیشرفت اجتماعی نامحدود و قابل تربیت بودن انسان هستند. آنان با تکیه برقوانین طبیعی خواهان برابری میان انسانها بودند. ازنظرطبیعی آنان دارای ایمانی به منطقی بودن،عقلگرایی و نیکوصفتی و خوش قلب بودن انسان شدند. آنان غیرازآزادی وبرابری انسان درمقابل قانون خواهان سعادت و خوشبختی او و تحمل و مدارای دگراندیشان بودند. روشنگران مخالف خرافات دینی و طرفدار آته ایسم،فردگرایی و جهانوطنی بودند. ازجمله دیگرخواسته های آنان: حق اعتراض،حق مالکیت و حق امنیت بودند. ماتریالیستهای عصرروشنگری طرفداربرابری حقوق زن و مرد شدند. شفافیت فکری،تیزی انتقادی و وسعت تجربی ازجمله دیگرخصوصیات آنان بود.

ادیبان و ادبیات نیزدرجنبش فکری روشنگری نقش مهمی داشت. پاره ای ازآنان ازجمله معروفترین نویسندگان اروپا درسه قرن گذشته بوده اند. لسینگ آلمانی بانمایشنامه “ناتان دانا” خواهان دوستی و مدارای مذهبی بین ادیان گردید. منقدین درآغازاین دوره به کشف آثارشکسپیرازدیدی اجتماعی،انسانی و انتقادی گردیدند. روسو غیرازعقلگرایی اشاره ای به لزوم احساسات وغرایز طبیعی انسان می نمود. اهمیت به نقش احساسات موجب شد که هنروادبیات روشنگری بسوی هنر روکوکو تمایل یابد. آثار آموزشی،گزارشی و سفرنامه ای نویسندگانی مانند: سویفت،دفو، و روسو خوانندگان بیشماری یافت و کوشش شد تابرای  قوانین عام ادبی و مرزهای ژانرهای گوناگون آن،دانشنامه ای تهیه گردد.

بعضی از مهمترین نمایندگان فکری جنبش روشنگری آنزمان ازکشورخودفرارکرده و به خارج رفتند؛ دیدرو مدتی مهمان کاترین کبیر ملکه روسیه شد، و ولتیر چندسالی نزد پادشاه پروس درآلمان  بود. همدمی بااینگون روشنگران باعث شد که شاه مطلقه ای مانند فریدریش اعتراف نماید که حاکم باید نخستین خدمتکار دولت خودباشد. ولتیردررابطه با مسیحیت میگفت که ” خرافات رذیل را درمیان مردم ریشه کن کنید!” دالامبر مینویسد که مسیحیت براثر یک فریب کبیر بوجود آمده،چون بعدازربودن جنازه عیسی شایعه نمودند که او به ملکوت درآسمانها پیوسته است. دیگری میگفت که دین حقیقی،دین عقلگرا است چون عقاید دیگر فقط خرافات هستند. در رابطه با روشنگری، کانت میگفت که شهامت استفاده از عقل خودرا داشته باشید، ” روشنگری یعنی رهایی انسان ازوضع خودخواسته حقارت و تصمیم وجسارت برای بکارگیری فهم خود بدون کمک دیگران ” (ترجمه نقل قول از سیما راد در فرهنگ اصطلاحات ادبی). آنان میخواستند که کوششهای فردی سعادت آمیز پایه وحدت میان خلقها نیز گردد.

 

۲۵۔ غم های  خارجی بودن

 

 

باما قدری صبورباشید.می بخشید که ماهنوزاینجاهستیم.می بخشید که مادراینجاکارمی کنیم.  می بخشید که زن هایمان بچه می زایند.می بخشید که بچه هایمان به مدرسه می روند.می بخشید که ما سقفی بالای سرمان داریم.می بخشید که آب جاری وبرق درخانه داریم. لطفا قدری بلندنظر باشید و خود را به کوچه علی چپ بزنید  چون ماقبل از بیداری قصد رفتن نداریم.

همسایه ام حسن ترک  اهل ترابوزان  ده سال است که در اینجاست. اوازساعت پنج صبح برای کار شیفت خانه را ترک میکند.صبح ها نمک برفی و شن درخیابانهای یخ زده می پاشد تا شما لیز نخورید. بعد ازکاراوفوری به خانه می آیدتاتصویرخیابانهایتان همچون صفحه تلویزیون برفکی نشود تا او توهینی برای چشمهای آبی سردتان نباشد.دراتوبوس اوسرپامی ایستدتاشمابنشینید چون کسی حاضرنیست کنار او با لباس سپوری بنشیند.

اواعتصاب نمی کند  اعتراض نمی کند  راهپیمایی نمی کند  بایکوت نمی کند  تحریم نمی کندتقاضای حق رای ندارد  تقاضای حق تجمع ندارد  پاسپورت دو ملیتی نمی خواهد  اگرچه شما اینهمه قانون پاراگراف  بند  ماده در مجلس تان در باره او به تصویب رسانده اید.

شمادرخانه به بچه هایتان یاد می دهید : من کار میکنم  تو زحمت می کشی  او حقوق میگیرد تا درکشورش خانه  هتل و اتوبوس بخرد.

ما حقی نداریم ولی وظایفی داریم. صاحب دو زبان شده ایم گرچه تنها وطن مان را هم از دست داده ایم.زبان را نیز از دست داده ایم  چون در دره سکوت پرت افتاده ایم. دوزبان داریم  یکی را درخانه حرف میزنیم با دیگری در بیرون ازما سوء استفاده میکنند. فاصله مان تنها کیلومترها راه نیست  بلکه زبان  فرهنگ  دین  آیین  آداب و رسوم. در اینجا

همچون زبانهای ساکنین برج شهر بابل  هیچکس زبان دیگری را نمی فهمد چون خدایتان ازارتباط ماباهم وحشت دارد. هرزمان دهان را برای گفتن جمله ای باز میکنم  ترسم از آنست که یکی از شماها بگوید : جماعتی بی سواد  با رفتاری روستایی  که از حرص حلیم توی دیگ افتاده اند.

درفرهنگ ما خارجی یعنی غریب  بیکس  با نوستالژی شوق دیدار جایی یا کسی.درزبان شما خارجی یعنی وحشی  بربر  مزاحم  انگل و تنبل.

هربارکه نامه ای به خانه مینویسم ترسم از آنست که مادرم متوجه شود که زبانم رافراموش کرده ام.

سلام  درود  بدرود  آقای پستچی . من دو هفته در بیمارستان بستری بودم  کسی از من ملاقات نکرد  یک روز اینجا را ترک خواهم کرد یا بقول شما گورم را گم خواهم نمود  هیچکدام از شما سراغی از من نخواهد گرفت  هیچکس نبود مرا احساس نخواهد کرد.

اکنون کاغذی سفید و بی گناه روی میز تحریر دو کتاب لغت فارسی به خارجی و خارجی به فارسی در کنارم  دو دانشنامه یا دایرت المعارف در پیش ام  خودنویس  خودکار قلم نیزه  واژه نگار  زرنگار پارسا و دیگر برنامه های پارسی نویسی. منظورم نوشتن نامه ای بلند است. با این وجود اینها نمی توانند مشکل زبان خارجی ام را بیان کنند چون برای هر کلمه ای و جمله ای باید دنبال آن در کتاب لغت یا کتاب گرامر بگردم . یقین دارم که تو آنها را نیزنخواهی فهمید. فکر کنم سرم را زیادی از پنجره بیرون کرده ام. بدرود  آقای پستچی !

 

۲۶۔ شاعره – میان مرگ و آواره گی !

 

روزا  آوسلندر Rose  Auslaender (1901 – ۱۹۸۸)

 

روزا آوسلندر ، ازمشهورترین زنان شاعر آلمانی زبان ، یهودی تبار، قرن بیستم اروپا است. شعر او حاوی حقایق و احساسات دو فاجعه دردآور است : یکی اینکه ، ولایت دوران کودکی او یعنی شهر “بوکووینا “ براثر نتایج دو جنگ جهانی دائم تحت اشغال ارتش یکی از کشورهای : آلمان ، اتریش ، رومانی  و مجارستان قرار گرفت . دوم اینکه او بدلیل یهودی بودن، چهارسال همراه مادرش در اردوگاه اسیران  آلمان هیتلری درانتظار مرگ بسر برد تااینکه سرانجام ارتش سرخ شوروی درسال ۱۹۴۴ آنهارا آزاد نمود ، گرچه گویا نیمی از جمعیت یهودی شهر صد هزارنفری بوکووینا ازطریق نازیها بقتل رسیدند. اودرآن اردوگاه نیز با شاعر دیگر آلمانی زبان و یهودی تبار، یعنی پاول سلان شخصن آشنا گردید.

روزا آوسلندر پیرامون آن روزهای سخت و ناگوار مینویسد : “مابه اعدام محکوم شده گان، بطور غیرقابل بیانی،نیاز به همدردی داشتیم .ودرحالیکه هرلحظه منتظر مرگ بودیم،بعضی درجهان خیالی واژهها میزیستند ؛ یعنی درخانه ای روئایی درشرایط بی خانمانی. نوشتن،زندگی مان بود و شعر، مقاومت مان.درآنجا فقط واژه “مادر“ هنوزنیرو و قدرت جادویی داشت ؛ یعنی نقش مرکزی مقاومت درمقابل فشار و تهدید جسمی و روانی . و زبان ، جانشین گم شدهها و از دست رفته گان مان شده بود . و چون آن بلاهایی که بسرمان آمد، قافیه نداشتند و بی نظم بودند، ماهم به شعر نو پناه بردیم. ما نجات یافتگان آن قتل عام ، باکمک واژهها ، زندگی ساختیم ، چون قلم زنی، زندگی بود ، یعنی مقاومت دربرابر مرگ .و زبان مادری ، محلی برای سکونت ، سکوت و استراحت – و زبان شاعرانه ،ناقل زیبایی مناظر طبیعی وطن، و فرهنگ و سنت جامعه مان ، گرچه درجهان مکانیکی، واژههای صفتی ، بی معنا شده بودند . ایمان به انسانیت ،و نیروی نجات بخش ادبیات را ،کوشیدیم تادرنزدخود حفظ نماییم “.

امروزه گفته میشود که در شعر او ، فاجعه های قرن بیستم و نابودی زیبایی مناظر طبیعی اروپای شرقی،بدلیل جنگ، بچشم میخورند.مرگ، تنهایی، وطن، نوستالژی دوران کودکی، وحشت های زندگی گذشته، بیگانگی درمهاجرت و آواره گی ، ازدیگرموضوعات شعراوهستند. اشعاراوباتنوع موضوعی و سبک و فرم رادیکال و شرح جهان باکمک تصاویر، و زیبایی آرکائیک، یکی ازبهترین شعرهای زنان اروپا هستند. شعرش،بخشی ازشعرمدرن اروپانیز است. اودرنیمه دوم قرن بیستم باکمک پاول سلان،بافرهنگ آوانگارد وشعرمدرن آلمان آشنا شد. گرچه او چهل سال تحت تعثیر فرم شعر سنتی بود .ودرپایان، او بدون توجه به مدهای ادبی، به سبک خودادامه داد و شعرهایی: روشن،کوتاه، و فشرده سرود . هیلده دوبین ،او را یکی از آخرین زنان شاعر یهودی آلمانی زبان اروپا نامید. روزا آوسلندر دهها سال وادار به مهاجرت و تبعید گردید و بدین سبب چندین سال، اشعارش را به انگلیسی نوشت، چون بقول خودش، درزبان آلمانی لال شده بود و سرانجام درسال ۱۹۵۷ بعداز دیدار مجدد با پاول سلان درپاریس، دوباره آغاز به سرودن شعر نو نمود .اشعار نیمه دوم قرن بیست اوشامل: تجربیات روزانه، افکارواحساسات،تجربه های تعقیب و فرار، عشق، دوستی،مناظر طبیعی، نابودی قومی درشهرها، و موضوع زبان ، هستند.ازنظرادبی اوزیر تعثیر : هلدرین، تراکل، هاینه، ریلکه ، کافکا ، شعرمدرن آلمانی، و رمانتیک غربی، قرارگرفت . وازنظر فلسفی: فروید، افلاتون و اسپینوزا اورا تحت تعثیر قراردادند . پاره ای از اشعارش بدلیل فلسفه “طبیعت خدایی“ اسپینوزا، حاوی “عرفان طبیعت گرایی “هستند. آ . مارگول او را “سافوی“ طبیعت زیبای اروپا نامید . مجموعه اشعار اورا حدود ۲۵۰۰۰ رقم، حدس میزنند.

روزا آوسلندر درسال ۱۹۰۱ در شهرآلمانی زبان بوکووینا، واقع در روسیه امروزی بدنیا آمد ودرسال  ۱۹۸۸ درشهر دوسلدورف درآلمان درگذشت . نام اصلی او پیش از ازدواج ، روزالی بئاتریس  شرتسر بود . وی دردانشگاه فلسفه و ادبیات خوانده بود . پاول سلان شهر محل تولد خود یعنی بوکووینا را شهری نامید که درآغاز قرن بیستم درآن کتابها و انسانها باهم زندگی میکردند. روزا آوسلندر دردوران اسارت دراردوگاههای کاراجباری فاشیسم، نوشته بود که زندگی نباید فقط مکان فرار باشد. او درباره ناگواری سالهای اسارت میگفت که حتا پرندههای مهاجر هم دیگر بسوی جنوب پرواز نمی کردند ، چون بو، رنگ، مزه ، نور و همه چیز دیگر تغییر کرده بود.

ازجمله آثار او : تابستان کور ، رنگین کمان ، مجموعه شعر نیویورک، اشعار شهر مانهاتان ، انگیزههای اسارتگاهی ، بدون ویزا ، همه چیز انگیزه شعر شده ، نفس ام نیش میزند، و شهر ونیز غرق شدنی نیست، هستند. مجموعه شعر (تابستان کور) باکمک تصاویر سوررئالیستی، تهدید، تعقیب، بن بست ، و قتل مخالفین، از طریق نیروهای اس اس را نشان میدهد .کتاب مانهاتان ، نوعی  اتوبیوگرافی نویسنده است و واژهها اغلب حاوی “انتظارمسیحایی“ میباشند. کتاب مجموعه شعر نیویورک ، اشاره ای به اکسپرسیونیست شدن جهان شهرهای بزرگ مینماید.

 

۲۷۔ ارسال مجدد یک مقاله ادبی.

 

به مناسبت سالگرد اینگهبورگ باخمن .            Bachmann.Ingeborg (1926-1973)

 

به قول ریش سفیدان ولایت مان؛ پدر این سرمایه داری بسوزد که حتا کتاب و سایر کالاهای فرهنگی را نیز سودجویانه نموده است، چون در این مملکت پناهگاه، که چاپ کتاب نیز برای خود، صنعتی مستقل شده، اغلب کتابهای عکس دار چنان گران هستند که خواننده بی پول میتواندفقط آنهارادرکتابخانه ها ورق بزند.چندی پیش دربخش ادبیات ،کتاب عکس داری درباره خانم اینگبرگ باخمن،شاعره مدرن آلمانی زبان اهل اتریش،جلب نظرم کرد.دریکی ازعکسها تصویر اورا روی جلد مجله مشهور و پرتیراژ اشپیگل سال ۱۹۵۴ چاپ کرده بودند.درعکس دیگری، اوحین شرکت درجلسه شعرخوانی گروه ادبی مشهور به گروه ۴۷ درآلمان ،کنار پاول سلان نشسته وسرگرم بحث است. ودرعکس سوم درپشت صندلی اش، ماکس فریش و هاینریش بل، با افتخار “فدایت گردیم“ ایستاده اندوبه همدیگر لبخند میزنند. درجای دیگری درباره مرگ مشکوکش آمده که اودرسال ۱۹۷۳،درسن ۴۷سالگی،درشهر رم در آتش سوزی خانه اش درگذشته است،گرچه مرگش آنزمان مشکوک بود،پلیس اعلان نمود که او احتمالا درحین سیگارکشیدن بخواب رفته وآتش سیگارش موجب حریق خانه شده است.توضیح اینکه او ازقرص های مسکن و مشروب نیز علیه افسرده گی اش استفاده می نمود. در دانشنامه های چپ درباره وی آمده که او از موضع هومانیسم بورژوایی ،به خلق آثاری اجتمایی پرداخت.

ویا اینکه گرچه آدرنو زمانیکه ازتعقیب فاشیسم به خارج فرار کرده و گفته بود که :بعداز اینهمه جنایتهای فاشیسم، شاعری نوعی بربریت است، باخمن و خانم ایلزه آشینگر، ازجمله زنانی بودند که بعداز پایان جنگ جهانی دوم به سرودن شعر، روی آوردند.یادآوری اینکه او قبل از شاعری ،دکترای فلسفه و روانشناسی گرفته بود.درجای دیگری باخمن گفته بود که عشق، آخرین تکیه کاه انسان ،و ادبیات هوایی است برای تنفس کردن.منتقدین درآثارش نوعی یاس و ناامیدی و شکست درعشق، می بینند، چون او ۵سال با ماکس فریش، نمایشنامه نویس سوئیسی همخانه بود وبعد از جدایی،سالها دچار افسرده گی شد.شاید به این دلیل بعضی ازاشعارش، شرح شکست در روابط عشقی و دوستی هستند. باخمن پیرامون دوستی اش با پاول سلان هم کتابی باعنوان “ صحبیت های ادبی-عاشقانه“ منتشر نمود.اوازموضعی فمینستی مینویسد که اغلب زنان وقتی در رابطه با مردان و مسایل اجتمایی به بن بست میرسند، شروع به نابودی تدریجی خود مینمایند.

اشعار او شرح جهانی سرد و سخت هستند. درنظر او نه تنها انسان بلکه کره زمین نیز درخطر است.اودرکتاب “کابوس بعد از تولد“، ازپوچی و بی معنی بودن جهان حرف میزند و بدلیل دو جنگ جهانی و وجود فاشیسم و ناسیونالیسم شوینیستی، اوازتهدید فرد از طریق گذشته و حال سخن میگوید. دراشعارش نه تنها ازخودبیگانگی فرد با جهان، بلکه تصاویری از طبیعت مجروح و آسیب دیده، به نمایش در می آیند. او کوشید با کمک زبان رمز و استعاره، اسطوره و افسانه،ترس و قصه، تصاویری شاعرانه به روی کاغذ بیاورد.درآثارش خواننده شاهد روبرتافتن او ازجهان خارج وبازگشت به عالم درون است. در دهه ۵۰ قرن گذشته که درباره اثرات منفی دستکاری های تبلیغاتی-تجارتی، روان انسان ،هنوز تحقیق نشده بود، او ازجهان مصنوعی جامعه مصرف و انسان سخن گفت که گرفتار: ظاهر و با نورهای مصنوعی نئون است .عنوان یکی از نمایشنامه های رادیویی او “تجارت با رؤیاهای انسان “ بود. مونولوگهای انسان ناامید، شورش و اعتراف انسان در یک جهان پوچ و بی ارزش هستند که برپایه تجربیات جنگ جهانی دوم نوشته شده اند. مجموعه داستان “ دستکاری و تمرین مجازی و مصنوعی“ او، پیرامون مسایل زنان است. رمان اتوبیو گرافیک “مالینا“ی او، که مورد علاقه جنبش فمینستی قرار گرفت، از طرف منتقدین ادبی، مهر “عریان و برهنگی روحی“ خورد. اشعار تیره و غمگین اش اغلب دارای آهنگ و قدرت تصویرسازی هستند.

خانم باخمن، شاعره ای است میان دو فیلسوف؛ ازنظر فلسفه زبانی، او زیر تعثیر ویتگنشتاین و از نظر جهانبینی، زیر نفوذ هایدگر، پایاننامه دکترای خودرا “ فلسفه انتقادی اگزیستنسیالیستی هایدگر “ نام گذاشت.باخمن مینویسد که شاعر باید با کمک واژهها و زبان، پا را از دیوار و مرزها، فراتر بگذارد. اودرکتار ایلزه آشینگر، ازمعروف ترین زنان شاعر آلمانی زبان قرن بیستم بود.درآغاز، شرکت در اولین جلسه شعرخوانی“ گروه ادی۴۷“ درسال ۱۹۵۲ موجب جلب نظر شنوندگان شعرش شد.چون اشعارش اغلب بدلیل آهنگ و زیبایی مورد تحسین قرار گرفته ویا گاهی باعث سوء تفاهم هایی شدند، باخمن تصمیم گرفت که بعد از ۱۰ سال شاعری، از سرودن شعر دست بکشد. او می پرسد چرا خواننده اشعارش، دچار ترس “در خطر بودن انسان و طبیعت “نمیشوند . وی با قلم خلاق خود غیر از شعر و داستان و رمان، به نوشتن مقاله، نمایشنامه، گزارش، نقد و غیره نیز پرداخت. او مدتی با نام مستعار “ روت کلر “، مسئول برنامه های رادیویی شهر برمن در آلمان بود. ازجمله آثارش در این دوره، کتاب “در رعد و برق گلهای رز “ می باشد.

اینگبرگ باخمن ، شاعره نوگرای آلمانی زبان، درسال ۱۹۲۶ دراتریش بدنیا آمد و درسال ۱۹۷۳ در شهر رم درگذشت.پدر وی معلم بود.او در رابطه با سفر خود به کشورهای مصر و سودان، کتاب “انواع مرگ“ را منتشر نمود.

ازجمله آثار او : جوانی در یک شهر اتریش ، حرص و طمع ، آغاز و پایان ، محلی برای حوادث ، و مجموعه داستان “ سی امین سال“ هستند. ازجمله نمایشنامه های رادیویی او :  خدای خوب مانهاتان ، و جیرجیرک ها ، می باشند. دو مجموعه شعر او، یعنی : زمان تعیین شده ، و پرستش خرص بزرگ، موجب مشهوریت وی گردیدند.

 

۲۸۔ بالزاک ، ساعدی فرانسه ؟

 

با قدری خیالپردازی نوستالژیک ، آلبوم عکس و تصویر بالزاک، بیننده را بیاد ساعدی ، نمایشنامه نویس مبارز ایرانی می اندازد. ویکتور هوگو در سال ۱۸۵۰ در حین خاکسپاری بالزاک در پاریس،ضمن یک سخنرانی تحسین آمیز در باره او میگوید : دوستان گرامی!،ما چندلحظه پیش، نویسنده و نابغه ای را به درون قبر سرازیر نمودیم که او قبل از آن در بالای سرمان،درمیان ستارگان میهن،درپشت ابرها و همراه آنها،به حرکت درآمده بود.

بالزاک بین سالهای ۱۷۹۹و۱۸۵۰زندگی نمود،پدرش کارمند دولت وقت در فرانسه بود. او غیر از مقالات سیاسی-اجتمایی و نقد ادبی، حدود صد رمان و نوول و چند نمایشنامه نوشت. به نقل از دوستان،او روزانه بیش از پنجاه لیوان قهوه ترکی می نوشید تا همچون کارگر زحمتکش ادبی، در کارگاه کمدی انسانی،به خلاقیت و سروصدای گوشخراش بپردازد. بالزاک خود میگوید : من عجیب ترین آدمی هستم که تاکنون ملاقات کرده ام.

بالزاک قبل از موفقیت در نویسندگی، ناشر و چاپخانه دار بود، ولی به علت بحرانهای غیرقابل پیش بینی درآغاز سرمایه داری اروپا، ورشکسته شده بود. بدهکاریهای غول آسای این تجربه تلخ شغلی تا آخر عمر گریبانگیر اوشدند.اوبه نظر صاحبنظران ادبی،پایه گذار واقعگرایی انتقادی در رمان است.اهمیت بالزاک برای ادبیات مردمی و جهانی تا آن حد است که مشاهیر و صاحب نظرانی چون : انگلس-لوکاچ-آدرنو-گورکی-برشت-پروست-هسه-وایلد-هوگو-تولستوی- زولا-فلوبر-بودلر و دیگران در باره اش مقاله و کتاب نوشتند.

استاندال مینویسد،آثار بالزاک به این دلیل محبوب هستند چون آنها نشانه عشق به بشریت میباشند. مسایل و مشکلات سالهای حدود ۱۸۳۰وآغاز سرمایه داری درفرانسه،موضوعات کنونی اکثر کشورهای عصرمانیزمیباشند. گویی نوشته های صدوهفتاد سال پیش بالزاک ، گزارشهای فعلی دوران جهانی شدن سرمایه، درعصر ما نیز هستند.

انگلس مینویسد:آثارادبی رئالیستی بالزاک در مورد تاریخ اجتمایی فرانسه میباشند . اهمیت آنها برای تحقیقات علمی اجتمایی ما مهمترازمنابع اقتصادی،تاریخی و آماری دیگران بودند. لوکاچ میگوید او در آثارش نشان میدهد که چگونه نظام سرمایه داری حتا به تحقیر و فاحشگی ادبیات و فرهنگ میپردازد، سیستمی که از فکر و احساسات شاعر، گرفته تا کاغذ سهمیه بندی شده،همه را به کالای سودجویانه تبدیل نموده. در این جنگل انبوه و وحشی، فرد در مقابل فرد-و گروه در برابر گروه ، بی رحمانه با هم می جنگند یا به رقابت مرگ و نیستی می پردازند. بالزاک بابررسی سرنوشت فرد در دوره ای معین، وضعیت گروه،قشر یا طبقه اوراهم درجامعه به نقد می کشاند. به این دلیل روش اورا واقعگرایی می نامند. آثار او بعد از شکسپیر،مهمترین گنجینه فرهنگ و سند اجتمایی درباره طبیعت انسان ، این جاندار دوپا، هستند. بودلر میگوید: در تمام آثار او گرمی و آتش زندگی شعله ور است. در او شوق و شور هنرمندانه و استعداد و توانایی های علمی همدست هستند. نام او همیشه در جمع دوستان و آشنایان ماحاضربود،گرچه اسمش جزو لیست دعوت شدگان نبود. لوکاچ،انگلس و هوگو رئالیسم او را نه تنها تحسین نمودند،بلکه اورایک انقلابی ناخواسته نام گذاشتند.

منتقدین، آثاربالزاک را بدین دلیل رئالیستی میدانند،چون اوشکست و سقوط طبقه حاکم و روی کارآمدن طبقه جدید را پیش بینی میکند، گرچه او شخصا خود هوادار دولتمردان وقت بود. در زمان او با رشد بورژوازی و مطرح شدن شعار جمهوری خواهی و عدالت طلبی، طبقه اشراف و دربار سلطنتی وادار به تحویل قدرت گردیدند.

بالزاک به علت تجربیات شخصی خود ، منتقد-روزنامه نگار-نویسنده-ناشر-کتابفروش-وهنرمند راازجمله استثمارشدگان و قربانیان نظام سرمایه داری میداند. او در یکی از مقاله هایش می نویسد: ما خود نیز دکاندار سخن شده ایم.

گورکی میگوید : من از طریق رمانهای ترجمه شده، دوستدار اوگردیدم،اوازاین راه ،معلم و رفیق من شد. تولستوی به گورکی توصیه میکرد، برای اینکه نویسنده توانایی گردد،بایدآثاربالزاک را دقیقا بخواند.

مجموعه آثار بالزاک درکمدی انسانی است.از جمله دیگر کتابهای او: آرزوهای بربادرفته-خادمین شاه- فراز و فرود معشوقه های درباریان- جنبش دهقانی مشروطه خواه- و پدر گوریت میباشند.

غالب آثار او شکوه و زاری در باره سقوط و به خطرافتادن طبقه اشراف هستند، گرچه او خود شخصا جانبدار قانون جاری و قشر حاکم زمان خود بود. شاید بدین دلیل انگلس گفته بود، رمانهای رئالیست بالزاک سلطنت طلب را به آثارناتورالیست زولای جمهوریخواه ترجیح میدهد.

 

۲۹۔ ادبیات ،بعد از بازگشت تان

 

( تشویق ادبیات ، تعقیب ادیبان )

 

اشعار بیمار نشانه جامعه بیمار است.گرچه  ادبیات به کسی بدهکار نیست ؛  نه قاضی است و نه وکیل مدافع. با امید به شعار ؛قبل از مرگ ، نمیر !. بعد از باز گشت تان ، نسیم تازه ای در ادبیات خواهد وزید.وما سراغ اوتوپی انقلاب فرهنگی خواهیم رفت. برایتان مراسم استقبالی برقرار خواهیم کرد، مانند جشن بازگشت بزرگ علوی از آلمان،گورکی از ایتالیا و سولژینیسین از آمریکا. خانه آتش گرفته را دیگر نمیشود با آب خاموش کرد بلکه باید با اشک شما بازگشت گان. عده ا ی خود را فروختند، عده ای سازش کردند و عده ای هم خودکشی نمودند.آنهایی راکه انگشت بالا گرفتند، فراموش نخواهیم کرد،وآثارشان را بخشی از کتابهای درسی خواهیم نمود، نام های مستعارشان را به رسمیت خواهیم شناخت. برج عاج دیگران  از عاج فیل نیست بلکه از استخوان خرد شده اهل ادب آسیب دیده است. زندانیان آزاد خواهند شد، از قربانیان برنامه خراب نمودن مشاهیر،یعنی برنامه هویت، اعاده حیثیت خواهد شد. جنگ داخلی ادبیات به پایان خواهد رسید ،واعلان آتش بس خواهیم کرد.اردوگاههای  استراحت  و تفریحی نویسندگی براه خواهیم انداخت. برای زنان کانون نویسندگان تشکیل خواهیم داد. اتهامات فراماسیونی ادبی را افشاء خواهیم نمود.برای حمایت از ادب و فرهنگ یارانه تعیین خواهیم کرد.کتابهای ممنوعه اجازه نشر خواهند گرفت. انحصار چاپ و نشر را بی اعتبار اعلان خواهیم نمود. بوروکراتهای ادبی را به اردوگاههای پناهندگان در غرب خواهیم فرستاد. سازمانهای ادبی-فرهنگی وابسته دولتی، منحل خواهند شد.کتابهایی که با سرمایه شخصی و تیراژ پایین ، مانند آثار فوتوریستی ،درخارج و داخل منتشر شدند، جبران هزینه وغرامت خواهند شد. ادبیات آوانگارد جوانان را ناشی از ایدز فرهنگی غرب معرفی نخواهیم کرد.ادبیاتی که باعث دندان درد شود، مورد انتقاد قرار خواهد گرفت. کارتل و کنسرنهای کوکاکولا، مک دونالد و مارلبرو، هم حتا میتوانند جایزه ادبی اهدا کنند، چنانچه آنهاموجب تشویق اهل ذوقی شوند. ادبیات زنان بیش از این تشویق خواهند شد جون به قول صاحبنظران، آنها دارای زبان، سبک، وموضوع خاص خود هستند. ساختن دشمنان ساختگی فرهنگی مانند زنان، جوانان ، وخارجیها، را فریبی برای انحراف اذهان عمومی میدانیم.

ادبیات ایرانی و فارسی را با هم آشتی خواهیم داد. با آغوش باز به پیشباز فرهنگ جهانی و خارجی خواهیم رفت.چنانچه لازم شود از کیسه خلیفه خواهیم بخشید. اشعار شیکاگو و هارلم تان را ترجمه خواهیم کرد.برای نوشتن رمان (گلهای خشم )جایزه تعیین خواهیم نمود. رمان باید نه تنها جاده صاف کن اندیشه بلکه یخ شکن تابوها باشد.ادبیاتی که با مشتهای گره کرده در جیب ،شعار دهد، اندیشیدن را فراموش خواهد کرد . همچون چنگیز آیتماتوف، اسطورههای ایل و دیار و وطن را وارد داستان و نوول خواهیم کرد. زاری و نوحه های نمایندگان مجلس را تجدید چاپ نخواهیم کرد. چون اکسیژن زیادی و مازاد بر مصرف، ممکن است باعث خفگی شود. باز هم به بحث : فرم و محتوا ، زیبایی شناسی یا اخلاقگرایی خواهیم پرداخت. کانون نویسندگان را نباید وادار کرد که نقش حزب سیاسی یا سازمان انقلابی بازی کند، چون فعالیت اجتمایی نه تنها سرکوب نخواهد شد بلکه تشویق خواهد گردید. با اینهمه نویسنده میتواند نقشهایی مانند معلم اخلاق، منتقد و شاکی، جامعه شناس، مفسر عشق و طلاق، عارف و اقتصاددان بعهده بگیرد. در دیکتاتوری مردم بجای کتاب و فرهنگ دنبال ماشین و لباس مد و عطر بودند.از کتاب در مقابل سایر رسانه ها مانند مطبوعات،فیلم، رادیو، تلویزیون، اینترنت،و ویدئو پشتیبانی خواهد شد. به جستجوی سرزمین خیالی و فرضی خواهیم رفت. نویسنده میتواند درباره تابوها نیز بنویسد، از جمله :ناسیونالیسم، معتادان، مخالفین،هیپی ها، فیمینیست ها.در زمان پست اوتوپی حال ،باید دوباره به فکر ادبیات افتاد. در زندگی فرهنگی ،هر جنبش و حرکتی حتی  پاپ و راک نیز امکان فعالیت دارند. ادبیات را دیگر نباید به شاخه های: رسمی، لیبرال، روستایی تقسیم کرد.پرچمداران انترناسیونالیستی ادبیات نباید ادبیات ملی و روستایی خود را فراموش کنند. ما به نقش مهم ادبیات برای بازسازی از جمله نقش روانشناسی، اخلاقی، اجتمایی و اقتصادی آن آگاه هستیم. ادبیات پورنو و سکسی،ادبیات نژادی، ادبیات ضد کمونیستی باید افشا گردند. نویسندگان خارجی، از جمله کافکا، جویس، پاسترناک و سولژینینسین را زیرذره بین نقد خواهیم برد.

رئالیسم میتواند با سمبولیسم رقابت کند. یک متن ادبی میتواند اجتمایی، سیاسی،مذهبی یا استتیک باشد.رئالیسم به دلیل توانایی هنری  دوام آورد و رئالیسم سوسیالیستی به خاطر حمایت دولتی. مکاتب ادبی دیگر مانند پسامدرن، آبزرد، وساختارگرا  ممکن است بدلیل نیهلیسم ارزشی ،موقتی باشند.ما مهمانی آنها را تحمل خواهیم کرد.ادبیات کلاسیک و رئالیسم به دلیل ایده آل اتحاد، یعنی وحدت اخلاق و زیبایی، دوام آوردند. شهامت نویسنده نباید جای اهمیت هنری او را بگیرد.مردم ،همیشه باشرف و حاکمین نامردمی بودند.مردان نیز میتوانند به موضوعاتی مانند : آشپزخانه، خانواده،خانه داری،و روابط احساساتی در آثارشان بپردازند.

باز هم ؛ تولد در وطن ، مرگ در غربت !

 

۳٠۔ ویلیام  یت

 

سه زن در زندگی شاعر ملی !                            (YEATS , W.B  (۱۸۶۵ – ۱۹۳۹

 

شاعر ملی ؛ استقلال یا خودمختاری ؟. تابوت پوسیده ویلیام یت ، شاعر ملی و مبارز استقلال طلبی ایرلند ، مهمترین شاعر انگلیسی زبان قرن ۲۰ وبرنده جایزه نوبل ادبی سال ۱۹۲۳، را بعد سالها،سرانجام طی مراسمی باشکوه ؛ دولتی و نظامی، ازفرانسه به محل زادگاهش درایرلند منتقل کردند. او نزدیک بود به سبب ناسیونالیسم و میهن پرستی به فاشیست های اروپا به پیوندد. درمبارزه اجتمایی وخلاقیت ادبی وی گویا سه زن درسه مرحله زندگی اش تعثیر مهمی بجاگذاشتند. درجوانی خانم معود گونه اورابا مبارزات استقلال طلبانه برای رهایی ایرلند از زیر یوغ بریتانیای کبیر! آشنا کرد. در میانسالی خانم ایزابل گریگوری موجب آشنایی او با ادبیات رئالیستی و اجتمایی شد . و در کهنسالی خانم گرجیه هیدلس اورا با عرفان و خودشناسی و عالم هپروت برای زندگی بعداز مرگ آشنا نمود!. آقای ویت پایه گذار تاتر ایرلند درجنبش فرهنگی “رنسانس ایرلند“ بود وسالها درراه استقلال کشورش مبارزه نمود. آثاروی تضاد قوی میان سنت و تجدد اجتمایی زمان و جامعه اش را نشان میدهند. ازجمله دلایل جایزه نوبل ، اعلان شد که او بخشی ازفرهنگ خلق خودرا توانست به شکل هنر دراختیار دیگران بگذارد. یت بعداز دیدار با رابیندار تاگور و آشنایی با فلسفه و ادیان شرقی، به نوعی عرفان روی آورد. درپایان عمر بعداز سناتور شدن او در دولت مرکزی انگلیس ، ناسیونالیست های ایرلند به نشانه اعتراض، خانه و کاشانه اش را به آتش کشیدند.

یت نه تنها یکی از مهمترین شاعران و نمایشنامه نویسان انگلیسی زبان قرن بیستم بود، بلکه او به ادبیات مدرن انگلیس تکانی مهم داد. آثاراو تغییری عظیم روی ادبیات مدرن انگلیس و ایرلند بجا گذاشتند. اوزیر تعثیر مکتب سمبولیسم فرانسوی ، اشعاری بسیار زیبا آفرید. یت پایه گذار شعر “ سمبولیسم جادویی “ درغرب است. او سنت گرایی است که خودرا به طنز “ آخرین شاعر رمانتیک “ اروپا نام نهاد . یت سالها باکوشش عجیبی به گردآوری فرهنگ فولکلوریک ، قصه ها و اسطورههای مردم ایرلند پرداخت و نمایشنامه هایی با تکیه برادبیات قدیمی وفولکلوریک مردمش به روی صحنه فرستاد. او روی هرکدام از نوشته هایش سالها کار میکرد تا آنهارا بصورت ساده و خلقی درآورد . او غیر از تاگور با اسکار وایلد و برنارد شاو، رفت و آمد دوستانه داشت .

یت در دفاع از رمانتیک جامعه روستایی ایرلند به انتقاد از جنبش صنعتی شدن درغرب و به انتقاد از ماده گرایی دوره مدرن پرداخت و آنرا پایان و مرگ “حقیقت ابدی“ دانست . اعتراض یت به تفکر ناتورالیستی ؛ ودرنظر او،ضدهنری ، دمکراسی و شهر نشینی ، با حمله او به موج “کثیف مدرن“ ، همراه بود. اودرجهان مدام دونیروی دوئالیستی رادرحال مبارزه میدید : فرد-جهان ، مرگ-زندگی، جسم-روح ، خیال-واقعیت ، حال- گذشته، و غیره . یت غالبن دارای افکاری متضاد و متناقضی بود . اوبجای ماتریالیسم و رئالیسم ادبی، سالها تمایلات و ایدههای هنری اشراف، نجیب زادگان و برگزیدگان را تبلیغ میکرد .وگاه هشداردهنده، سقوط جهان و دوره آخرزمانی و منتقد زمان و جامعه خود شد. اودرآثارش از زبانی سنبلیک استفاده میکرد : درخت ، پرنده ، برج ، دریا ، خانه و غیره در نوشته هایش معانی استعاره ای دارند. وی به طرح اختلاف بین زندگی فرد و تودهها  در آثارش ،و در سال ۱۹۱۰ بدلیل تمایلات عرفانی به انتقاد از درام رئالیستی پرداخت. منتقدین ،  تبلیغ ایده آلهای اشرافی و برگزیدگان، درآثاراورابدلیل سنت رمانتیک سمبولیسم وی میدانند، و صاحبنظران در آثار گاه غلوآمیزش مخلوطی از استتیک اشرافی و فردگرایی عرفانی می بینند. اوتوانست جنبه دراماتیک دین مسیح رابااشاره به مبارزه دائم میان خدای مسیحیت و دیو درون انسان غربی، بصورت هنر مطرح نماید.

یت عناصر فرهنگ فولکلوریک لیرلندی را به شکل ترکیبی از خیالپردازی و واقعگرایی مطرح نمود. او بسته به شرلیط زمان گاهی نیز به نوشتن نمایشنامه هایی رئالیستی پرداخت. فعالیت نمایشنامه نویسی یت را باید دررابطه باکوشش آغاز جنبش تاتری ایرلند دانست . معمولا طرف خطاب  تاتر تشریفاتی اش ، اقشار برگزیده اشراف و روشنفکران ناسیونالیست هستند. بعدازانتقاد و حمله روشنگران جنبش ملی گرایی استقلال طلبانه ایرلند ، یت از ادبیات رمانتیک و سمبولیستی فاصله گرفت و کوشید همچون شکسپیر به رئالیسم و سنت ادبیات انگلیس برگردد.

   ویلیام یت درسال ۱۸۶۵ در دوبلین بدنیا آمد ودرسال ۱۹۳۹ درفرانسه درگذشت. اوازخانواده ای هنرمند برخاسته بود و پدرش یک نقاش نسبتا زبردست بود. یت درتمام عمر یک رمانتیک سیاسی ماند . آثار اولیه اونه تنها زیر تعثیر رمانتیک انگلیس بلکه زیرنفوذ سمبولیسم فرانسه نیز قرار داشتند. بخش مهم انگیزه های آثار یت جستجوی سمبول و تصویرها در ادبیات و فرهنگ فولکلوریک ایرلند هستند. اوخودرا طرفدار روانشناسی یانگ میدانست. یت نویسنده ای است که دائم درحال تغییر و تحول بود و مطابق شرایط زمان به فعالیت فرهنگی میپرداخت. اوتا آخر عمر توانست احساسات خاصی برای نیازهای زنده انسان خوشبین و امیدوار داشته باشد. تضاد و پیچیده گی آثار یت را بدلیل تناقض زندگی شخصی و اجتمایی او میدانند. اوبارها تاکید نمود که راه نجاتی برای حل مشکلات سرمایه داری نمی شناسد.

یت تحت تعثیر عذرا پاوند جانبدار ادبیات و درام غیرخلقی ، و هنر برای برگزیدگان شد. بعدازاینکه یت اعلان نمود که معیارهای استتیک مهمتر از تبلیغات سیاسی هستند ، رفقای ! نماینده جنبش استقلال طلبی ایرلند به بایکوت آثار غیراجتمایی و غیرسیاسی وی پرداختند. پاوند در اوج جنبش هنری مدرن ،نوشت که یت بهترین شاعر انگلیس و بشاشیت و سرزنده گی درآثارش فناناپذیر هستند. یت سالها به ترجمه نظرات هنری ، آثار اتوبیوگرافیک و درام های سوفولکس یونانی پرداخت. . الیوت از تحول پذیری و تغییرات مداوم آثار یت درشرایط گوناگون، سخن گفت . اومطالعه آثار میانسالی یت را برای آموزش نسل جوان لازم دانست و به تحسین یت پرداخت که خلاف غالب انسانهای اهل قلم دیگر، فقط به ثبت خاطرات نوستالژی و جوانی خود نپرداخت . هانز هنه که ، مینویسد که آثار او مانند گوته شامل سه دوره : جوانی ، میانه سالی ، و کهنسالی ، سطوح مختلف زندگی اورا نشان میدهند .

از جمله آثار  یت : قوهای وحشی ، برج ، مسئولیت ها ، پیچش پله ها ، رقاص های آقای میم ، قرص ماه ، بیزانس ، موسی داغ ، باد در نی ها ، آب در سایه ، کلاه سبز ، شاخ اکبر ، سرزمین شوق و دیدارها ، راه پیمایی های اوسن ، کنار چشمه شاهین ، روستاهای کلتی ،  گل رز رازدار ، زن اشرافی ، درمیان ۷ جنگل ،  قصه ها و داستانهای فولکلوریک کشاورزان ایرلندی ، قطعاتی برای تاتر ایرلندی ، مجموعه مقالات تراش سنگ عقیق ، مجموعه مقالاتی پیرامون خوب وبد،و مجموعه آثار ۸ جلدی ، هستند.

 

۳۱۔ سیمون دوبوار                                      Beauvoir , Simone de (1908-1986)

 

یک زن کتابخوان خطرناک فراموش شده دیگر !

 

درحالیکه یکی ازگروه ما،تاریخ تولد دقیق خودرا نمیداند، سیمین دوبوار، نویسنده فرانسوی و محقق مبارز جنبش فیمینیستی، در یکی از اتوبیوگرافی هایش؛ یعنی در “خاطرات یک دختر نجیب زاده“، مینویسد : من درساعت ۴ صبح روز ۹ ژانویه سال ۱۹۰۸ درپاریس بدنیا آمدم… و از آن لحظه که با سارتر برخوردم کردم، دانستم که او هیچگاه دیگر زندگی ام را ترک نخواهد کرد!“. منظور اینکه برای غالب غربیها، ندانستن تاریخ دقیق تولد و یا نگرفتن جشن سالانه تولد، میتواند همچون یک تراژدی کوچک باعث بحران روحی و شخصیتی شود. ولی برای بعضی از گروه ما که تاچندی پیش دررابطه با ایل و طایفه، قبیله و ولایت خود نامیده میشدند، گرفتن جشن تولد، همچون یک شوخی با خود و یا با فرهنگ کشور میزبان است.

سیمین دوبوار نه تنها یکی از آغازگران نظریه پرداز جنبش زنان درغرب بلکه محقق و متفکری جهانی است. تغییرات اجتمایی و فرهنگی دهه ۳۰ و ۴۰ قرن بیست باعث شد که زنان غرب غیر از نقش سنتی خود بعنوان خانه دار وارد دو برج عاج دیگر مردان یعنی جهان کار و جهان ایده نیز بشوند. در مورد جهان هنر و ایده، هدف زنان دیگر زیبانویسی تجربه هایشان نبود، بلکه کوشش آنان برای شناخت هویت جدید زنانه خود با کمک تحول و پیشرفت های اجتمایی بود. دوبوار یکی از نظریه پردازان جنبش فیمینیستی آغاز قرن ۲۰ بود.اوباانتقادوحمله به تابوهای اجتمایی موجب جنجال جامعه مردسالار گردید.دوبوار در کنار آلبرت کامو و سارتر با کمک ادبیات، به صورت عامیانه به موضوعات اصلی فلسفه اگزیستنسیالیستی پرداخت و درغالب ژانرهای ادبی و فلسفی مطرح روز، استعداد نشان داد.او میگفت با کمک اگزیستنسیالیسم و فلسفه وجود آته ایستی، در جهانی بدون خدا، در جستجوی خوشبختی است و میخواست در جهانی کافرانه، با کمک هومانیسم، راهی بیابد. درفلسفه اگزیستنسیالیستی آته ایستی او، انسان تنها، در فضا و اطاقی خالی قرار دارد و باید به هستی خود شکل و هویتی بدهد. اوبجای ادبیات زیبا و هنری مرسوم ، از ادبیات مسئول سخن گفت و زبان شفاهی را مهمتر از زبان کتبی سنتی دانست. با این وجود، بخشی از زنان منتقد وی میگویند که دوبوار خلاف رفتار و موضع گیریهای انتقادی اش نسبت به مردان، خود وابسته به سارتر و قربانی روشنفکری مردان شد. دراین رابطه او نه تنها خود، بلکه آخرین کتابش را نیز به سارتر تقدیم نمود. و فیمینیستهای جوانتر، در نظرات دوبوار: مرد نمایی، اروپا مرکز بینی، راسیونالیسم بی احساس و ارزشهای اگزیستنسیالیستی سارتری را برجسته می بینند.

سالهاست که نام سیمون دوبوار برای بعضی از اهل کتاب، تداعی کننده نام سارتر؛ دوست و نامزد دیرین اش است. اویکی از اعضای محفل روشنفکری و مبارز سارتر بود. دوبوار در مصاحبه ای اشاره میکند که بعضی از غرض ورزان، نویسنده آثارش را سارتر میدانند، گرچه آثار او خوشبینانه تر از کتابهای سارتر هستند، چون احساس خوشبخت بودن در او یک استعداد غریزی و طبیعی بود.او میگفت چنان با سارتر وحدت داشت که اگر یکی از آنها جمله ای را آغاز میکرد، دیگری میتوانست آنرا به پایان برساند. دوبوار در آثارش به مبارزه با : فاشیسم، استعمارگرایی، استالینیسم و سرمایه داری پرداخت.  او همچون سارتر به موضوع شکنجه در زندانها و اردوگاههای کاراجباری دیکتاتورانی از نوع فاشیسم و استالینیسم اشاره کرد. دوبوار هدف آثار خود را آگاهی فرهنگی و اصلاحات و تغییرات اجتمایی میدانست.اوبا کمک علم، فلسفه و خیالپردازی به خلق ادبیاتی مسئولانه پرداخت و در زمینه های : رمان، خاطره نویسی، مقاله نویسی فلسفی، سفرنامه و گزارش، به انعکاس زندگی انسان، مخصوصا زنان پرداخت.

دوبوار اگزیستنسیالیسم خود را هومانیسم نامید و نه فردگرایی آنارشیستی. او سنتز مارکسیسم و اگزیستنسیالیسم را ممکن دانسته و آنرا راه نجاتی برای حل مشکل حقوق زنان نام برد. در نظر او اخلاق اگزیستنسیالیستی باید بر پایه وحدت : آزادی، برابری، اتحاد، و احساس مسئولیت باشد . پیش از او ،گابریل مارتین نخستین بار در رمانی از واژه اگزیستنسیالیسم در رابطه با مقوله آزادی و مسئولیت سخن گفته بود.دوبوار با تکیه بر فلسفه وجود، زندگی را “درانتظارمرگ بودن“ نامید، چون انسان بدون هدف و مسیر، با احساس پوچ و بی معنی بودن هستی، روزها، ماهها و سالها، در انتظار پایان زندگی، در اضطراب بسر میبرد و در نظر او بدلیل این فشارها است که انسان به جستجوی : ارزشها، دین، مذهب، سنت، ایدئولوژی و غیره میپردازد.اومیگفت انسان چون نمی تواند آینده را پیش بینی کند و آنرا تغییر دهد، باید در نادانی و در زمان حال تصمیم بگیرد.

خانم سیمون دوبوار در سال ۱۹۰۸ در خانواده ای مرفه در فرانسه بدنیا آمد و در سال ۱۹۸۶ در آنجا درگذشت. او همچون سارتر سالها در هتل زیست و میگفت هیچ خانه ای مانند اقامت در هتل های لوکس و مرفه به رویاهایش نزدیک نشد. اوسینما و  فیلم را مانند ادبیات نوعی از امکان بیان و تماس میدانست و ارزش آنرا چون رسانه ادبیات مهم بشمار می آورد و در اوقات فراغت گاهی به دیدن فیلمی جالب میرفت.

یکی از آثار مشهور سیمون دوبوار کتاب جامع ۱۲۰۰ صفحه ای “جنسی دیگر“ است. اودراین کتاب تاریخی-جامعه شناسانه به شرح وضعیت زنان و وابستگی چند قرنی آنان به حاکمیت و اتوریته مردان می پردازد. دوبوار در این کتاب تحقیقی با کمک علوم: زیست شناسی، روانشناسی، انسانشناسی، اسطوره شناسی، تاریخ و اقتصاد به بررسی شرایط اجتمایی زنان و حقوق پایمال شده آنان میپردازد و میکوشد تا نشان دهد که چرا در جامعه سرمایه داری و طبقاتی، جنس زن ، جنس دست دوم و مظلومی است. او میگفت نه عناصر جسمی و بیولوژیک بلکه عوامل اجتمایی به تعریف زنان میپردازند، به این دلیل زن باید با کمک سلاح آگاهی، علیه جهانی که مردان سازماندهی کرده اند، شورش و مقاومت کند.او چون روسو جهان نابرابر و غیرآزاد را جهانی غیرخردمندانه دانست و می خواست با کمک این “ کتاب مقدس و انجیل فمینیستی“!، مردان را قانع نماید که رعایت و پذیرش حقوق زنان، به نفع شان است. او می نویسد که حقوق زنان بجای ارزشهای طبیعی، مشروط به فرهنگ مردسالار شده و جمله مشهور او این شد که نوشت:“آدم بصورت زن بدنیا نمی آید، بلکه او را تبدیل به زن می کنند“.

سیمون دوبوار همراه سارتر سفرهایی روشنگرانه به: غالب کشورهای اروپایی، چین، کوبا، شوروی، مصر، اسرائیل،آمریکا، شمال آفریقا و برزیل نمود. او دو بار با مائو و یکبار با خروشچف و تیتو و اعضاء گروه ارتش سرخ آلمان یعنی با هسته مقاومت بادرماینهوف در زندان ملاقات کرد. او پیرامون این سفرها دو کتاب : چین، هدفی دوردست – و شب و روز در آمریکا را منتشر نمود.

آثار متنوع و چند جانبه سیمون دوبوار شامل : رمان، خاطره نویسی، مقالات فلسفی، سفرنامه، یادداشتها و گزارشات روزنامه ای و نامه نویسی هستند. آثارش نه تنها منعکس کننده ایدههای فلسفی بلکه نشانی از یک ادبیات اجتمایی و مسئول هستند. از جمله رمان های هایش : او آمد و ماند، خون دیگران، انسان مردنی است، ماندارینی از پاریس، مرگی لطیف، جهان عکسهای زیبا ، زنی داغان و شکسته، هستند.از جمله  اتوبیوگرافی های او : خاطرلت یک دختر نجیب زاده، در بهترین سنین، جریان مسائل ، می باشند. مقاله “آیا باید دساد را نابود کرد؟“، مورد توجه اهل نظر قرار گرفت. از جمله گزارش های او : شب و روز در آمریکا، چین، هدفی دوردست، نقل قولهای آلمانی، هستند در آثار تئوریک او یعنی : انسان و خدا، ادبیات زمان حال ، بی وطنی روشنفکر چپ غربی را به بحث میکشاند که  در جامعه طبقاتی و بورژوایی، در جستجوی تکیه گاهی اخلاقی-فلسفی است. در کتاب ۴ جلدی اتوبیوگرافی اش او در باره تربیت خود و زندگی روشنفکران فرانسه سخن میگوید. در سه رمان دیگراتوبیوگرافیک اش، او به قطع رابطه خود با پیشداوریهای جامعه بورژوایی و سنتی میپردازد. هدف او در این سه رمان شرح زندگی زنان و تابوزدایی میان آنان است. در سفرنامه ها و خاطرات اش ،خواننده با جنبه هایی از تاریخ سیر اندیشه و فرهنگ زمان او آشنا میشود.

 

۳۲۔ ادبیات سرگردانی روشنفکران تکنوکرات

 

سائول بلوف –  رمان: مهاجرین ، روشنفکران و اقلیت ها . Saul Bellow  ( ۱۹۱۵ – ? )

 

بلوف ، نویسنده یهودی تبار آمریکایی ودریافت کننده جایزه نوبل سال ۱۹۷۶ به نقل از منقدین چپ ، ازموضعی انسانکرایانه ، ولی بورژوازی به شرح روانشناسانه اقشاری از روشنفکران تکنوکرات طبقه متوسط و محله های یهودی نشین آمریکا پرداخت ، که درجستجوی معنی و هدف زندگی درجهان ازخودبیگانه و مدرن صنعتی شده ، هستند. اشاره ادبی او به تحصیلکردههای تکنوکراتی است که غالبا رشته تحصیلی شان کمکی به حل بحرانهای فردی و اجتمایی شان نمیکند. مورخین ادبیات ،بلوف رایکی از اعضای کاروان و سنت نویسندگان یهودی تباری همچون ، نورمان مایلر ، برنارد مالمود ، فیلیپ روت و اسحاق سینگر میدانند.

بلوف ۱۴ سال بعد از جان اشتاین بک ، او نیز جایزه نوبل راازآن خود نمود . در دوره ای که غالب نویسندگان آمریکا دنبال سبکهای مدرن و پسامدرن بودند، اوراه سنت کلاسیک رمان نویسی راادامه داد. بلوف را میتوان مشهورترین رمان نویس دهه ۵۰ و ۶۰ آمریکا دانست و گرچه آنزمان سبک رمان نویسی جویس همه جا غالب بود، او به ادامه راه استادانی مانند بالزاک و داستایوسکی درادبیات آمریکا پرداخت.

درحالیکه امروزه همه ازپایان و مرگ رمان سخن میگویند ، افرادی مانند بلوف میتوانند بقول خوانندگان ، موفقیت آمیز به راه رمان نویسی ادامه دهند. اویکی ازرهبران ادبی رمان بعداز جنگ جهانی دوم شد و میگفت که رمان وسیله ای است برای هدفی والاتر یعنی کشف حقیقت و شناخت . بعضی آثارآغازین اورا زیرتعثیر کافکا میدانند. اوهمچون مارک تواین غالبا ازتقابل و تصادف فرهنگها دریک جامعه نوشت. مقایسه او امروزه با مارک تواین مهمترین تحسینی است که ازآثار اودر جو ادبی آمریکا میشود. بعدها ادعا گردید که اوازنظر شرح فقر به مارک تواین و ازنظر احترام به آزادیخواهی ،شاگرد ویتمن است گروهی بااشاره به تئودور درایسر ، اورا از رهپیمایان مکاتب رئالیستی و ناتورالیستی عصرجدید میدانند. بلوف به شرح زندگی پیچیده و گاهی روان بیمار و درونی روشنفکر آمریکایی میپردازد که دچار ازخود بیگانگی گردیده .

منقدین چپ غالب آثاراورا واقعگرایانه ، اجتمایی و انتقادی، بحساب می آورند .اودرآثارش بااعتقاد به حیثیت و شرف انسانی ، احترامی خاص برای آسیب دیدگان اجتمایی قائل است. اورامیتوان جامعه شناس ادبی تیزهوش قشر روشنفکر آمریکا دانست. ازجمله دلایل کمیته نوبل برای اعطای جایزه فوق به وی این بود که نوشت ؛ درآُثار بلوف کوشش برای تفاهم انسانها و تجزیه و تحلیل لطیف و ظریف فرهنگ امروزی کشورهای جند ملیتی،گردیده. بلوف میگفت که اگر ماهمزیستی مصالمت آمیز باهنوعان راپذیرفته باشیم ، نیاز به ادبیات و هنر آرامش بخش داریم ، آرامشی درجهان پرهرج و مرج ، آرامشی که گرچه همچون لحظه عبادت است، ولی چشمی به هجوم مرغ توفان دارد. اودررابطه با دریافت نوبل گفت که کودک درونش لذت برد و عالم کهنسال قلبش به شک و پرسش افتاد . بعضی از منتقدین ادبی آنزمان به او گوشزد کردند که همچون سایر روشنفکران آمریکایی دچار بدبینی فرهنگی نشود و مثل خاخام های روحانی یهودی فقط به دادن درس اخلاق خودرا مشغول نماید.

دربحث تجددخواهی ادبی درباره بلوف گفته شد که او نه پسامدرن و نه ضدمدرن بلکه غیرمدرن است. دشمنی او با جنبش ادبی آوانگارد وانتقادش از لیبرالیسم درزندگی ، از موضعی سنت گرایانه موجب این قضاوت پیرامون وی گردید . منتقدین او مدعی هستند که بلوف باپیامی ارتجاعی- سنتی و بدون تمایل به تغییرات اساسی ، خواهان راههای نجات در زندگی شد و او بجای کوشش برای تغییر و تحول اجتمایی ، بافرهنگ غرب و دشمنان زندگی کنار آمد. و غالبا رمانهایش را با میزگردبحث و جلسه ای ،مقایسه میکنند که نویسنده باپیامی انساندوستانه در صف حاکمان جاخوش کرده است. هواداری راستگرایان و شوینیستهای آمریکایی از آثار او موجب فروش بیشتر کتابهایش بعداز پایان جنگ شد.اومخالف جریانات ادبی مدرن زمان خود درآمریکابود . بلوف درسایه درخت تنومندی به آفرینش آثاری جاودانی پرداخت که مورد سلیقه و علاقه هر اهل کتابی نیستند.

آثار او را میتوان انتقادی دانست از زوال فرد درجامعه صنعتی و مدرن شهرهای بزرگ . قهرمانان آثارش چون نمیتوانند با واقعیات تلخ سرمایه داری کنار بیایند ، دچار احساس بی وطنی و بیگانگی در واقعیات زندگی روزمره آمریکایی  میشوند. بعضی دیگر از شخصیت های آثارش دچار قضاوت و پیشداوری مذهبی و راسیستی میشوند . بلوف مدعی بود که انساندوستی و سبک زندگی براثر هجوم صنعت و ماشین نابود شده اند. اوبااشاره به مشکلات روزانه و مسائل محیط زیست مدعی است که هومانیسم ،قدیمی شده و فقط درخاطرات بجا مانده . پوچی و بی معنی بودن زندگی انسان غربی یکی از موضوعات رمانهایش بود. قهرمانان کتابهایش غالبا اسیر شرایط غیرانسانی محیط اطراف خودبوده و دچارکمبود رابطه باهمنوعان هستند. اواشاره به بدبینی و یاس انسانی درمقابل هجوم تمدن غربی زمان خود مینماید و میکوشد باسبک خاصی اعتراض اجتمایی راباطنز مطرح کند.اوبه شهرهای بزرگی درآمریکا اشاره مینماید که تنها امید جوانان بیکار آن پیوستن آنها به ارتش برای جنگ است . بلوف وارد جهانی شده بود که زیر تعثیر: هیتلر ، فاجعه هیروشیما ،تئوری های فروید و فرانس فانون به تکان آمده و او همچون یک خاخام یهودی میکوشد تا این جهان ناپایدار را شرح دهد . او سعی نمود تا در آثارش از عناصر رمان روایتی مدرن استفاده نماید.

بلوف غیراز روشنفکران ،به شرح محلات مهاجرین و یهودیان طبقه متوسط آمریکا پرداخت. شرح یهودیان نسل اول و دومی که درآمریکا احساس بی وطنی مینمایند و دچار فقر هستند. شخصیتهای رمانهایش غالبا یهودیان شهرهای بزرگ آمریکا هستند .اوبه شرح یهودیانی میپردازد که آنزمان در محلات فقیرنشین شهر شیکاگو دلال و قاچاقچی دربازارسیاه هستند. اوغیراز اقلیت یهودی درآثارش به شرح موضوعات و سرنوشت انسان در جهان صنعتی شهرهای بزرگ میپردازد . بعضی از منقدین آثار اورا ضد روشنفکری میدانند، خصوصا ضد روشنفکران تخصیلکرده یهودی.

سائول بلوف درسال ۱۹۱۹ درخانواده ای یهودی درکانادا بدنیا آمد و لی در سه سالگی همراه والدینش به آمریکا مهاجرت نمود. پدرش یک بازرگان روس بود . اودر دانشگاه به تحصیل جامعه شناسی ، ادبیات و انسانشناسی پرداخت و سالها استاد جامعه شناسی در دانشگاههای آمریکا بود .

بلوف را میتوان نویسنده ای با استعدادهای همه جانبه نامید که با گنجینه ای عظیم از واژهها ، موضوعات اجتمایی را نیز بسیار جدی میگیرد . اواززبان شیک و آکادمیک روشنفکران و زبان عامیانه و کوچه و بازاری کارگران با عناصری از طنز ، شوق و بشاشیت و سرزبانی یهودیان فقیر آس و پاس آنزمان خیابانهای شیکاگو استفاده میکرد . بلوف از قهرمانان روشنفکری میگوید که باتکیه برفرهنگ و تفکر قوی غربی، جویای راه حلی برای مشکلات زندگی شان هستند . رمانهای او غالبا حاوی عناصر ماجراجویی ، گفتمانی و ایده ای هستند.

آثار او شامل : رمان ، داستان کوتاه ، درام و مقاله هستند. سه رمان مشهور او : ماجراهای مارس ، فرشته رحمت باران ، و اشرافی دوک ،هستند. سایر آثار او : قربانی ، دکان زندگی ، آقای زاملر ، با پا توی آبدانی ، مرد معلق ، میراث و هدیه ، و ماه دسامر استاد ، نام دارند. در غالب آثار او فرد در جستجوی خود است و در رمان اشرافی دوک ،که در سال ۱۹۶۴ نوشته شده یک روشنفکر که استاد فلسفه و تاریخ نیز است بدلایل مشکلات زناشویی نامه های ناتمامی به مشاهیر جهان حتی به خدا مینویسد و در جریان نوشتن اینگونه نامه های فرستاده نشده ، او به رابطه خودبا جهان و جامعه پی میبرد و گرچه دارای چهاچوب فکری علمی و منطقی است ولی درنظام ادری سرمایه داری دچارمشکل وسرگردانی میشود . موضوع تمام  آثاراورامیتوان یا “انسان معلق “دانست و یا انسانهای جوانی که تنها آرزوی شغلی شان  سرباز شدن است و حتا در یک هستی شهروندی در دمکراسی ، اسیر بند و زنجیر ارتش و نظام اطاعت کورکورانه آن میباشد .

 

۳۳۔ یادی از کروچه ، ادیب و فیلسوف ایتالیایی .

 

کروچه ، متفکری ضد فاشیست .                       Benedetto  Croce (1866 – ۱۹۵۲)

 

 

” بنه دتو – کروچه ” ، متفکر ایتالیایی ، مورخ  ، سیاستمدار ، فیلسوف لیبرال ، و آنتی فاشیسم ، میان سالهای ۱۹۵۲-۱۸۶۶ زندگی نمود . او فرزند یک زمیندار مرفه بود و والدین و خواهرش را در یک زلزله از دست داد و خود شدیدا مجروح شد .

کروچه در سال ۱۹۲۵ در ایتالیا مانیفست ضد فاشیسم را نوشت و منتشر کرد . وی فرهنگ زمان خود را بطور مثبت تحت تاثیر قرار داد و موجب رشد افکار لیبرال و ضد فاشیستی گردید . او در مجله ادبی خود به مبارزه علیه موسولینی پرداخت و میگفت که انتقاد یعنی ابتدا انتقاد از خود .

کروچه به دلیل مشهوریت و استقلال مالی توانست از تعقیب فاشیسم جان سالم بدر برد . او در مجله  ” نقد ” از سال ۱۹۰۲ به معرفی فلسفه نو ، تاریخ ، و ادبیات معاصر پرداخت و میان سالهای ۱۹۴۲ و ۱۹۴۷ رهبر حزب لیبرال ایتالیا و میان سالهاس ۱۹۵۲- ۱۹۴۲ رئیس شورای نویسندگان جهان بود .

کروچه مدعی بود که در جوانی به مطالعه آثار مارکس ، هگل و هربارت پرداخته . فلسفه وی ولی خلاف فلسفه هگل فاقد سیستم است . او مانند هگل میگفت که تاریخ و تاریخ فلسفه ، تحول و تکامل روح و فکر است .در نظر او دیالکتیک ، مبارزه اضداد نیست بلکه سنتز اجزاء  گوناگون است . امروزه اشاره میشود که او زیر تاثیر فلسفه ویکو نوع دیگر ایده آلیسم است که از فلسفه هگل گرایی ریشه گرفته .اگرچه او اغلب منکر هگل بود ، در آثارش ولی مقدار زیلدی دیالکتیک مشاهده میشود .

کروچه را غیر از نماینده هگل گرایی نو ، گاهی نماینده کانت گذایی نو نیز میدانند . وی خلاف هگل متافیزیکی نبود . بعد از اینکه کروچه بر مکتب پوزیویتیسم غلبه کرد . نماینده ایده آلیسم شد . در تئوری سیاسی او بجای ناسیونالیسم و ولایت گرایی ، به اندیشه ترقی خواه لیبرال اهمیت میداد .

خصوصیت خاص فلسفه کروچه توجه او به مقوله استتیک است . در نظر وی هر اخلاقی نتیجه ساختارهای اقتصادی-اجتماعی است . او میگفت که آزادی را فقط میتوان از طریق فکری و روحی عملی نمود و سنتز تمام سنتزها ، روح و تفکر است . در نظر کروچه تاریخ یعنی تاریخ آزادی ، و اخلاق یعنی مبارزه مداوم علیه زشتی، و مبارزه ضد فاشیستی یعنی مبارزه علیه قدرتی که به اخلاق زور میگوید . کروچه برای جریان تفکر از ۴ پله یا سکو  سخن میگفت . سکوی اول استتیک است ، سکوی دوم منطق است ، سکوی سوم اقتصاد است ، و سکوی چهارم اخلاق است . این چهار پله بخشی از تفکر نظری یا تفکر عملی هستند .

کروچه کتابهای زیادی در باره ادبیات و تاریخ نوشت . او خالق آثار مهمی در باره استتیک ، منطق  فلسفه عملی ، و فلسفه تاریخ است . وی اهمیت خاصی به ادبیات میداد . با تکیه بر ایده آلیسم آلمانی ، او در کتاب استتیک به کشف و حدت فرم و بیان در اثر هنری گردید .

از جمله آثار او . مقدمه ای بر نقد و تاریخ ادبیات ، استتیک ، علم بیان عام ها ، اصول زیباشناسی ، شعر و ضد شعر ، گوته ، مکاتبه با ک. فسلر ، موضوعات زنده و مرده فلسفه هگل ، منطق بعنوان علم مفاهیم مطلق ، تاریخ اروپا در قرن ۱۹ ،و تاریخ بعنوان فکر و عمل . ترجمه مجموعه آثار کروچه به آلمانی در سال ۱۹۲۷ آغاز شد . امبرتو اکو مدعی است که  کروچه در باره استتیک بیش از چند صفحه نتوانت در باره استتیک ارسطو بنویسد .

منابع چپ در باره کروچه اشاره میکنند که او ایده آلیست  ، نماینده هگل گرایی نو ، پایه گذار ایده آلیسم نو ، بعنوان ایدئولوگ بورژوا-لیبرال ایتالیا ، و رهبر حزب لیبرال ، در زمان خود با کمک تئوری و عمل، با فاشیسم مخالفت و مبارزه نمود .

گراماشی در باره کروچه مینویسد در فلسفه عدالتخواه بورژوا-لیبرال ، وی نتوانست یک وحدت ایدئولوژیک میان بالا و پائین در جامعه ویا میان عوام و روشنفکر در وسط برقرار کند . کروچه همچون دیلتی میگفت بین علوم طبیعی و علوم اجتماعی فرق است ؛ یکی به موضوعات عام و دیگری به مسائل خاص میپردازد . کروچه زیر تاثیر هگل، ویکو را بعنوان  عقلگرای قرن ۱۹ معرفی نمود گرچه او در اصل یک اخلاقگرای قرن ۱۷ بود .

 

۳۴۔  وداع با شاعر کودتاچی !.

 

زشکی که شاعر شد.

پرخاش به شاعر اکسپرسیونیست .

شاعری، با سواد تئوریک !.

گوتفرید  بن Gottfried  Benn (1886 – ۱۹۵۶)

 

آقای گاتفرید  بن ، شاعر اکسپرسیونیستی آلمان درنیمه اول قرن بیستم وخالق اصطلاحاتی مانند : “مهاجرت درونی“ و “زیبایی شناسی زشتی“، غیراز شعر،رمان، داستان، و نمایشنامه، خالق آثاری تئوریک مانند: هنر و حاکمیت – دولت جدید و روشنفکران – پیرامون نقش نویسنده در این دوره – مشکلات شعر- مسیرزندگی یک روشنفکر- و شاعران میتوانند جهان را تغییردهند- نیزبود.

گرچه او مدت کوتاهی هوادار فاشیسم شد ولی نازیها شعراکسپرسیونیستی اورانیز “هنر بی ریشه“ نامیدند. اوبقول خود سرانجام به نوع “اشرافی“ تبعید! یعنی مهاجرت درونی خودپناه برد. بن برای اینکه درمقابل بحران مدرنیته زمان خود طاقت بیاورد به شکلی از “فرم هستی“ پناه برد و نوشت :

ماجوردیگری زیستیم، غیرازآنچه بودیم.- ماجوردیگری نوشتیم،غیرازآنچه فکرکردیم.-ماجوردیگری فکر کردیم،غیرازآنچه انتظارداشتیم.- وچیزی که باقی ماند،چیزدیگری شد،- غیرازآنچه که درپیش داشتیم!.

شعرزوال بن رامیان دومکتب اکسپرسیونیسم و نیهلیسم قرارمیدهند.شاید بدین سبب پانزده سال نازیها او را خوک نامیدند- چپها او را شاعر قراضه ی چلفتی – لیبرالها به او فاحشه فکری لقب دادند- تبعیدیان اورا مرتد شمردند- و مذهبیون ، نیهلیستی اش معرفی کردند.- بن تنها شاعری است که تمام عمر به مکتب اکسپرسیونیسم وفادارماند. اودرآثارش خودرا دشمن : ماتریالیسم غربی، پوزیوتیسم علمی، خوشبینی دروغین ترقی صنعتی، کمونیسم روسی، کاپیتالیسم امریکایی، و مسیحیت فرهنگی، معرفی کرد.

بن خواهان ادبیات و هنری مستقل از ارزش گزاری های اخلاقی بود. اکسپرسیونیستهای نیمه اول قرن گذشته، فرهنگ حاکم غرب را بورژوایی خواندند. اویکی از شاعرانی است که بحران زمان خودراهنرمندا نه درقالب مکتب اکسپرسیونیست بیان نمود.هیچکس چون او تصور سنتی ازشعر را آنچنان به لرزه در نیاورد. آثاراو بخشی مهم از ادبیات و هنر قرن گذشته هستند. اهمیت او برای شعر مدرن و آوانگارد آلمان ، امروزه غیرقابل انکاراست. بن خالق ادبیاتی با “تکامل فرم“ بود. درنظر او روایت یعنی قبول مقوله زمان – و داستان سرایی یعنی حضورزمان را به رسمیت شناختن.

زمان او زمان بحران اجتماعی و جنگ و تحول درغرب بود . پدرش یک کشیش آلمانی و مادرش یک معلم سوئیسی بود. اودردانشگاه، پیش از تحصیل پزشکی، الاهیات و فلسفه خواند و مدتی پزشک ارتش در دوجنگ جهانی شد و سپس مطبی برای بیماریهای پوستی و مقاربتی رادربرلین بعدازجنگ بازنمود. وی میگفت درحالیکه انسان دائم بیمار وازنظر جسمی درحال زوال است،چگونه معیارهای اخلاقی اش میتوانند ثابت بمانند. اوتاریخ را میدان نمایش پوچی و خشونت دانست و از زوال غیرقابل پیشگیری فرهنگهای حاکم تاریخ، سخن گفت.

بن درآثارش ازرنج انسان تنها- و قطع روابط انسان مدرن ،حرف میزند و میکوشد تاباوسایلی دیگر ادامه دهنده “ایده آلیسم آلمانی“ باشد . اوبرای فرار ازاحساس بیگانگی درخود، پناه به طبیعت را توصیه میکند، چون بنظر او درآنجا، سازگاری و هماهنگی کامل وجوددارد.

بن از شهرهای جنگ زده ای میگوید که درآنها، موشهای وحشی درلاشه دختران جوان، برای تغذیه کودکانشان لانه کرده – از مرده شوی و نگهبان خانه اموات ،نقل قول می نماید که بافروش دندانهای طلای فاحشه های بقتل رسیده، شبی را در میخانه ای بخوشی میگذراند!.

بن راازنظر بدبینی و ناامیدی وارث شوپنهاور – وازنظر سرمستی هنری و شاعرانه، پیرو نیچه بحساب می آورند. اوتحت تاثیر نیهلیسم :نیچه ، بودلر، و ریلکه، میخواهد علیه نظم اجتماعی درساختار فرمالیستی هنر، یک واقعیت اخلاقی جدیدرا بنیاد نهد، ولی شعرش خلاف بودلر جویای ایده آلهای متعالی نیست بلکه از بیچاره گی انسان و جامعه پوچ و بی معنی حرف میزند و همچون نیچه تعال خواهی واقعی رادر خلاقیت هنری می بیند . او نه تنها شعر جوان بورژوایی را بعد از سال ۱۹۴۸ تحت تعثیر قرارداد بلکه جادوگر زبان نیزنام گرفت . بن هنررا تنها شاهد ایده آل خواهی انسان دانست .امروزه ادعا میشود که رفتار فاشیسم علیه آثار : نیچه ، هاینریش مان ، و استفان گئورک ، موجب شد که بن از ادامه همکاری باحاکمان خودداری کرده و به مهاجرت درونی پناه ببرد. پیرامون شاعر همدوره او یعنی( بشر) گفته میشود که هردو شاعر اکسپرسیونیست در بی نظمی جهان یک هدف می دیدند – ولی اولی به فعالیت سیاسی درکنار طبقه کارگر پرداخت و (بن) هنر را تنها سند نجات شخصی بحساب آورد.

بن باوجود اشتباه سیاسی کوتاه مدت خود، بعدها با قدری جنجال و اعتراض، دو جایزه بوشنر – و صلیب جمهوری فدرال آلمان، راازآن خود نمود.ازدیگر آثار او : گوشت ، مغز، مورگو، دوزندگی موازی، اشعار ایستا، پسران، ۷۰۰ نامه به یک بازرگان ادیب، شعردهه اکسپرسیونیستی، اشعار منتخب، سه مرد پیر، صدایی در پشت پرده، سرمستی های شاعرانه، نثر سنتزی ، و جهان بیان ، هستند.

گاتفرید  بن ، شاعر، نویسنده، و نظریه پرداز ادبی،  چون پزشک بود، کوشید به تشخیص ادبی بیماریهای انسان نیز بپردازد. او حتا دراشعارش از واژههای :زیست شناسی، پزشکی، انسان شناسی، علمی، خارجی، صنعتی، استفاده میکرد .زبان نشانه ای و سنبلیک او شامل : فلسفه ، اسطوره، و زبان کوچه و بازار است . بن بدون احساس کراهت از : خون، زخم، ورم ، سرطان ، سفلیس، بیمارستان، فقیرخانه ، مرده شویخانه، و ابتذال در شهرهای بزرگ صنعتی حرف میزند.

امروزه پاره ای شعر اکسپرسیونیستی اور “ضدشعر“ می نامند . او مینویسد که فرم هنری فقط میتواند مستقل از زمان وجودداشته باشد -و فقط درهنر، ابدیت به معنی : پیام، وحدت، و آرامش، وجود خواهد داشت و بقیه پدیدهها، اتفاقی و گذرا هستند. بن میکوشد باکمک هنر، بر نیهلیسم  زمان خود پیروز شود. اوسعی نمود باتکامل فرم درشعر، به رد ارزشهای بورژوازی، از موضع اکسپرسیونیستی، بپردازد.

 

۳۵۔ افشاگری از طریق جنجال های ادبی .

 

از پوچگرایی تا قرتی بازی ادبی .

پرخاش به خلق الله یا نبرد با بورژوازی ؟

بچه ننه هایی که نویسنده شدند .

شورش علیه حماقت های روزمره گی .

یتیمی و بیماری ؛ علت نویسنده گی ؟

یک قرتی ادبی شلوغکار دیگر !

توماس  برنارد                                                Thomas  Bernhard  (۱۹۳۱ – ۱۹۸۹)

 

خواننده ،عکس توماس برنارد ، نویسنده اتریشی را که می بیند، نزد خود میگوید ،او چه انسان: مهربان،لطیف، زیبا،محترم،مؤدب،بورژوا،نازنازو،آرام، و سوسولی را درپیش خود دارد- ولی با آشنایی بیشتر با بیوگرافی وی، خواهد فهمید که اواحتمالا به سبب یتیم شدن در سالهای کودکی -و ابتلا به بیماری سل، چه آدم: تلخ، ناامید، پرخاشگر، خودخواه،پوچگرا، اغراق گر، جنجالی،تحریک کننده خشم دیگران، تنها، و گوشه گیری است که حتا چاپ و نشر آثارش در اتریش رانیز برای همیشه ممنوع نمود .

ازجمله حوادث ناگوار دوران کودکی برنارد این بود که او هیچگاه پدرخودراندید چون ۹ساله بود که پدرش را درجنگ جهانی دوم ازدست داد .و مادر برنارد، دختر یک نویسنده مشهور اتریشی بود. پدر برنارد، نجار جوانی بود که براثریک رابطه “نامشروع“ با مادر برنارد، صاحب فرزندی شده بود. به این دلیل برنارد و مادرش سالها در اقامتگاه زنان و کودکان بی سرپرست بسر بردند و بعد ازاینکه مادرش نیزدرجوانی فوت نمود، تربیت اورا مادربزرگ و پدربزرگش بعهده گرفتند. اوپیرامون دوران کودکی اش بعدها یک اتوبیو گرافی پنج !جلدی نوشت .توماس برنارد،درسال ۱۹۳۱ در هلند بدنیا آمد ودرسال ۱۹۸۹ در اتریش درگذشت .

او مبگفت، مینویسم تا ثابت نمایم درجهانی زندگی میکنیم که آن ،بدترین نوع ممکن است، چون تنها مرگ جوابگوی پرسشهای ماست.برای برنارد، زبان، نشانه ناتوانی و شکست است.او به تحقیر و خشونت پیرامون محیط و جامعه اطرافش میپردازد. برنارد همیشه ادعا میکرد که با کمک نویسندگی و تمرین آواز، پیروزی مرگ را دهها سال به عقب انداخت. در نظر او، زندگی، گذرگاهی است از میان جهنم ، به این دلیل برای او تنها فرم زندگی ممکن، نویسندگی بود.

آثار اورا گزارشاتی خیالی پیرامون انسانهایی میدانند که به دلیل احساسات بیمارگونه شان، جهان را بشکل جهنمی می بینند.اودرآثارش با تنفر و تمایلات نیهیلیستی. اشاره به انزوال فرهنگی اتریش و موضوعاتی مانند: غم، بیماری، مرگ،سقوط،جنون،شکست،تروریسم ، تمایلات فاشیستی،وشکاکی به امکان شناخت میکند.حمله به کلیسا،سیاست، فرهنگ،جهان بی نظم و پر هرج و مرج،ودروغهای: زندگی،فرهنگ،اجتماع،و سیاست، از دیگر هدفهای او است. او در نوشته هایش به بحث و مبارزه ای مونولوگی وفردگرایانه با جهان و جامعه میپردازد. او میگوید در جهانی زندگی میکنیم که نه تنها محکوم به مرگ است بلکه مرگ و نابودی در همه جا چون یک بیماری واگیر، انسان را تعقیب میکنند ، و تمام“ بازیهای آخر“ انسان به: مرگ،بیماری و پیری ختم میشوند.او نظری منفی نسبت به: جهان، انسان، و جامعه، داشت.

غالب آثاراو شامل مونولوگهای درونی، با جملاتی پیچیده و طویل هستند، و زبانش فشرده و با انرژی است که ناخوشایندی های زندگی رااجبارا ؛ولی موفقیت آمیز توصیف میکند.او با زبانی تصویری به درد و رنج جهان خود میپردازد. در نمایشنامه های تراژدی-کمدی،او به روابط مشکل هنرمندان با جهان و جامعه میپردازد.و در نوشته هایش تعثیراتی از برشت، بکت و تراکل مشاهده میشود.

آثار او شامل: رمان، داستان، نمایشنامه، شعر، اتوبیوگرافی و نقد ادبی هستند؛ از آنجمله : جامعه شکار، قدرت عادت، مشاهیر، داستانها، بتون، یک دوستی، ظاهر فریبکار، سوارکار، سفره آلمانی، سه روز، زندگینامه ورژیل، کارخانه آهکسازی، رفتن، مصلح جهان،جشنی برای بوریس، علت، زیرزمین، نفس، تصمیم. سرما، گوشه گیری، یک کودکی، منکر و دیوانه. انسانهای آسیب دیده. روی زمین ولی درجهنم. زندانی، منتقد فرهنگی. رئیس جمهور، ایمانوئل کانت، پیش از بازنشستگی، کمدی روح آلمانی، میدان قهرمانان، ویرایشگر، سرما، پسرخواهر ویتگنشتین، ارزان خور، استاد پیر، ساده ی پیچیده ، کوشش برای نجات، مضخرف، مصاحبه، حادثه، سه مجموعه شعر، شلوار نو آقای پیمان، می باشند .

ازجمله جوایز دریافتی برنارد: جایزه شهر برهمن، جایزه دولت اتریش، جایزه بوشنر،و جایزه پن اتریش،هستند.

برنارد، پایاننامه دوره هنرپیشگی اش را درباره برشت نوشت.او در رشته : موسیقی، هنرپیشگی، آواز و کارگردانی نیز درس خوانده بود.

 

۳۶۔ داستان های تلخ  جنگ داخلی  ایالات نامتحد

 

آمبروزه –  بیرسه Ambrose Bierce ( 1842 – ۱۹۱۴ )    یا

نویسنده ای میان کافکا و همینگوی  یا

یادی از نویسنده ی ( فرهنگ نامه شیطان ) یا

سربه نیست شدن  یک نویسنده  دیگر

 

رسم ادبی می بود که در اینجا از حسین نوش آذر، نویسنده مهاجر ایرانی تشکر شود که بعد از پایان جنگ سرد، زمانیکه هنوز مسئول بخش ادبی یک سایت اینترنتی بود ، و ما هنوز درسنگر فرهنگ انقلاب سوسیالیستی، موضع گرفته بودیم، بیاد ادبیات آمریکای جهانخوار! انداخت، چون تا آنزمان خودرا غالبا با ادبیات هومانیستی فرانسه ویا رئالیسم روس مشغول کرده و ادبیات آمریکا را سرگرم کننده و محصول فرهنگ امپریالیسم و سرمایه داری به حساب می آوردیم. عجیب تر اینکه پاره ای از محققین دانشگاهی اکنون ادعا میکنند که ادبیات کارگری آمریکا از جمله آثار جک لندن ، اشتاین بک ،  دسپاسوس ،و غیره ، مهمتر ، جالب تر و رئالیسی تر از ادبیات تبلیغاتی پرولتاریایی شوروی استالینیستی سابق می باشند. ما قضاوت دراین مورد را به عهده آیندگان و صاحب نظران ادبیات جهانی میگذاریم. ودراینجا سراغ یکی دیگر از نویسندگان، گم شده و سربه نیست گردیده، آمریکا درآغاز قرن بیست میرویم .

به آمبروزه  بیرسه ، داستان نویس آمریکایی ، پیش از ماکسیم گورکی ، لقب تلخ چشیده یا نویسنده تلخی ها ، داده بودند. ازنظر بدبینی و یاس وتلخی ، میتوان اورا آموزکار کافکا و از نظر فن درخشان داستان کوتاه نویسی، معلم همینگوی و استفان کرانه دانست. بیرسه درسال ۱۹۱۳ در سن ۷۱ سالگی ، سرخورده از اوضاع اجتمایی آمریکا به مکزیک رفت تادرآنجا شاهد جنگ داخلی شود و پیرامون خشونت، پوچی و بی عدالتی جنگ گزارش دهد. ولی در هرج و مرج جنگ، از آنزمان تاکنون ناپدید شده و اکنون بعد از ۹۰ سال دلیل سربه نیست شدنش ناشناخته مانده .

او شاگرد ادگار آلن پو در داستان نویسی است  و تئوری داستان آلن پو را درآثارش بکار گرفت. گرچه بیرسه در داستانهایش تمایلات ملودرامی دارد ، ولی او را نویسنده ای واقعگرا بشمار می آورند. وحشت ، ترس و برادرکشی انسانی در داستانهای اورا زیر تعثیر آثار شکسپیر میدانند. او نویسنده ای بدبین است که جو و فضا و محیط هرج و مرج ناامن زمان جنگ را با دقت نشان میدهد. و مینویسد که با یقین و اطمینان به وقوع مرگ در هر لحظه، زندگی انسان هرنوع معنی داشتن را ازدست داده است. و در وضعیت و شرایط ترس و نا امنی ، روان هرانسانی به دشمن شخصی وی مبدل میشود. بیرسه عمر رمان را کوتاه میدانست چون در نظر او رمان فقط یک نسخه برداری از واقعیات زودگذر است. زمانیکه ناشر آثارش اورا وادار نمود تا عنوان کتاب ( فرهنگ نامه شیطان ) راتغییر دهد، بیرسه دست به اعتراض زد و در نامه ای به دوستی خبر داد که در شرق آمریکا گویا شیطان یک شخصیت مقدس شده

. یکی از موضوعات مورد بحث داستانهای کوتاه بیرسه ، موضوع مرگ در زندگی انسان است. مورخین ادبیات ، مکتب آبزورد و پوچگرای آمریکایی را ادامه نظرات بیرسه میدانند و در فرانسه ، سوررئالیست ها به استقبال (طنز سیاه ) اثار او رفتند. موضوع دیگر آثار بیرسه اشاره به غیرممکن بودن عملی کردن یک اوتوپی و امیدهای فریب دهنده در آن رابطه است. بیرسه با خونسردی و فاصله گیری ژورنالیستی به شرح خشونت و زیانهای ناشی از جنگ میپردازد. او هیچگاه موضوعی صلحخواهانه و صلحجویانه نگرفت و جنگ را نتیجه اعمال انسانهای احمق ، نادان ، خودخواه و فاسدی می بیند که به آزار همنوعان خود میپردازند. بیرسه غالب بیچاره گی های بشر را نتیجه تقدیر و سرنوشت ازپیش تعیین شده او نیز میدانست.

اودر دهه بیست قرن گذشته درغرب مشهور شد . گرچه موضوع آثارش محدود و غیر از چند کتاب داستان و مقاله، آثار زیادی از او بجا نمانده ، ولی به بیرسه لقب ( کلاسیک مدرن ) داده اند و در نیمه قرن، در قدردانی از او کتابی با عنوان ( رنسانس بیرسه ) منتشر گردید. ازجمله رقیبان سبک داستان نویسی او ، از جک لندن نیز نام برده میشود. بیرسه همچون نیچه یک نویسنده ناسازگار و نامناسب زمان خود بود. طرح بدبینی و یاس ، تمسخر رویا و خیالبافی، به طنز کشیدن قهرمانهای ملی درجنگ، موجب شدند که او خوانندگان زیادی میان مردم عادی نیابد. استفان هرملینگ ، منتقد چپ ، دقت و شرح دقیق جزئیات در داستانهای بیرسه را با توانایی های کلاسیت ، نمایشنامه نویس مشهور آلمانی مقایسه میکند.

آمبروزه   بیرسه در سال ۱۸۴۲ درایالت اوهایو بدنیا آمد و احتمالا در سال ۱۹۱۴ در کشور مکزیک ناپدید شد. پدر او یک مزرعه دار بود که صاحب یک کتابخانه عظیم شخصی نیز برای آشنایی اولیه بیرسه نیز شد. بیرسه در ادبیات و روزنامه نگاری، خودآموز بود. درجوانی او نقشه خوان ارتش در کنار سربازان ایالات شمالی علیه نواحی جنوبی در جنگ داخلی ( ۱۸۶۱ – ۱۸۶۵ ) شد. او در کودکی درد و رنج تربیتی  عظیمی کشید و پدر و مادرش را بعدها در این رابطه ( وحشی های نابالغ ) نامید. بیرسه مدتی کارگر چاپخانه ی یک روزنامه ضد برده داری در امریکا و چند سالی خبرنگار در لندن بود . از جمله ناگواری های دیگر زندگی بیرسه ، کشته شدن پسرش در یک دوئل محلی بود.

مشهوریت بیرسه در آمریکا بعد از بحران اقتصادی و جنگ جهانی دوم افزایش یافت .

فرهنگنامه شیطان ، و مجموعه داستان ( چهره مرگ ) از معروف ترین آثار او پیرامون جنگ داخلی آمریکا هستند. از جمله دلایل موفقیت داستانهایش ، طنز خاص ، کوتاه نویسی ، فن نوشتاری استادانه ، و خلق فضایی هیجان انگیز ، بشمار میروند. بیرسه بدلیل بیوگرافی تراژدیک و عجیب خود ، و بکار بردن جملات قصار در آثارش ، یکی از چهرههای جذاب ادبیات امریکا شد بعدها . او محتوای کتابهایش را بجای واقعگرایی ، رئالیسم روانشناسانه نامید. شناخت بدبینانه در روال داستانهایش بر اساس فلسفه دوئالیستی او یعنی ، اختلاف درک ذهنی و عینی ، و سبک واقعگرایی – تصورگرایی است. او در داستانهایش کسی را عامل و سبب جنگ معرفی نمی نماید بلکه آنرا غالبا تقدیر و سرنوشت انسان معرفی می کند. گرچه او به خودفریبی انسان در زندگی اشاره میکند و راه نجاتی را پیشنهاد نمی نماید ، ولی او را نویسنده ای اخلاقگرا بحساب می آورند. خودفریبی انسان در آثارا و به یک مکانیسم حق بجانبی و پوچگرایانه تبدیل میشود. او تراژدی زندگی سربازان را در از دست دادن فرصت های گرانبها و مناسب، و فراموشکاری عمدی آنان میداند .

 

۳۷۔ بیوگرافی آنان ،- اتوبیوگرافی ما ؟

 

بیوگرافی :  Biographie

 

امروزه بخشی از نقدادبی روانشناسانه غرب، مدعی است که علاقه خواننده به مطالعه اتوبیوگرافی دیگران- یا کوشش بیوگرافی نویسی بعضی ازاهل قلم، خود دلیل اتوبیوگرافیک دارد و خواننده یا نویسنده اینگونه آثار زندگینامه ای، در جستجوی اتوبیوگرافی خودش هست. بیوگرافی – واژه ای است یونانی که معنی “شرح زندگی“ میدهد و بانام بیوگرافی نویسانی چون :

پلوتارخ، سوتن، تاکیتوس، و نپوس ، در ۲۴۰۰ سال پیش درغرب آغاز شد. گرچه  دوره های : باستان ، سدههای میانه ، و عصر نو، بیوگرافی نویسان خاص خود را داشتند، ولی شکوفایی آن بدلیل علاقه به  اهمیت فدرگرایی و زندگی خصوصی مشاهیر، در دوره رنسانس می باشد. درآغاز، بیوگرافی شاخه ای از شرح تاریخ بود و با رشد علم تاریخ، بیوگرافی نویسی نیز اهمیت خاصی یافت. بیوگرانویسان مدرن، ادعای: سهمی درشناخت جهان و روشنگری اجتماعی را دارند. بیوگرافی نویس غیراز شرح تاریخی، ممکن است خلاقیت ادبی و هنری را نیز مد نظر داشته باشد . در بیوگرافی های امروزی از هر دو ابزار یعنی شرح تاریخی و خلاقیت ادبی استفاده میشود. در طول سدههای میانه غرب، ژانر بیوگرافی نویسی، به زندگی مقدسین، شهدا، امیران و حاکمان، می پرداخت.

اهمیت و هدف بیوگرافی نویسی در دورههای مختلف تاریخ فرهنگ، گوناگون بوده. بیوگرافی های تاریخی و ادبی، از خواننده و ناظرین میخواهند که یرای گذشته انسانهای آندوره، قدری تفاهم داشته باشند. بیوگرافی ها اغلب در خدمت تصویر: فکر، روح، و فرهنگ زمان خاصی هستند. درتاریخ ژانر بیوگرافی، تاریخ اجتماعی فردنیز ثبت شده است . هدف بیوگرافی نویسی گاهی تشویق تقلید از ان فرد و درسهایش- و یا دادن اخطار و هوشیاری است -تا خوانند بداند چه کسانی سرنوشتی تلخ و وحشت انگیز داشتند.

درقرن ۱۹ بیوگرافی نویسی، وسیله ای درخدمت علم تاریخ شد . و در قرن بیست ،بیوگرافی از طرف نویسندگانی بکار رفت که دیگر اتوریته مورخین برای شرح حقایق را قبول نداشتند.و به نقل از بعضی مورخین چپ، در قرن ۱۸ بورژوازی کوشید برای تقویت اعتماد به نفس خود، از مثالها و بیوگرافی های افتخارمند، یا حتا گاهی رمان های زندگینامه ای، استفاده نماید تا زحمتکشان را به تعجب و تحسین اندازد. با کمک فرهنگدوستان لیبرال درغرب،از قرن ۱۷ مجموعه های عمومی بیوگرافیک چاپ و نشرشد ؛ مثلن “بیوگرافی عمومی آلمانی“ شامل ۵۶ جلد گردید.

گرچه برای مبحث رمان بیوگرافیک – یا ژانر اتوبیوگرافی نویسی، جا و فرصتی دیگر لازم است، در اینجا از چند بیوگرافی تاریخی و رمان زندگینامه ای مشهور نام برده میشود. بیوگرافی های : ریشیلو، روسو. هلدرین، آبراهام لینکلن، ناپلئون، و استفان تسوایگ. را ممکن است خیلی ها بشناسند.

در رمان های پرفروشی از : هرمان هسه ، سارتر، توماس مان، ماکس فریش، و انسنزیرگر، موضوع اصلی ومرکزی داستان، شرح و توصیف بیوگرافی یک شخص مد نظر است . یااینکه خواننده میتواند شاهد سرگردانی فردانسان با کمک طرح یک بیوگرافی- در آثاری مانند : رمان روشنفکری توماس مان، رمان گروتسک کافکا، رمان تاریخی بروخ، رمان مقاله ای موسیل، رمان طنز هاینریش مان ، و رمان مونتاژ دوبلین – گردد.

پیشگویی عجیب و معروف“ بحران رمان“ راامروزه بحران فرد و بیوگرافی، می نامند، گرچه تاریخ ، بقول کراکوئر، منتقد فرهنگی آلمانی، از اعمال انسانها تشکیل نشده ، بلکه مجموعه ای از حوادث، اتفاقات و واقعیات زمان است.

دررسانه های مدرن امروزی : پخش مصاحبه ، میزگرد، معرفی ، خاطره نویسی، و یادداشت های روزانه ، را نیز بخشی از نشر بیوگرافی بحساب می آورند. بیوگرافی به موازات اقدام روشنگری انسان میتواند بشکل : ادب و هنر – ویا به صورت علم تاریخ، به شرح واقعیات بپردازد. در این گونه نوشته ها ، باید یک بازی و هماهنگی متعادل از : ذهن – واقعیت ، استثنا- قاعده ، خاص-عام ، گذشته-حال، فرد-اجتماع،و بیوگرافی-اتوبیوگرافی، بوجود آید.تئوری مدرن ادبیات مدعی است که درآثار پست مدرن، هر بیوگرافی نویسی، بخشی از اتوبیوگرافی خودرا فرموله و طرح می نماید. رونالد بارت دررابطه با یکی ازآثار نیچه گفته بود که : فتوگرافی همان رابطه ای را با تاریخ دارد که بیو گرافی نویس با بیوگرافی شخص مورد نظر.

رمان های بیوگرافیک معمولن رمان های آموزشی بشمار می آیند. گروهی از مورخین ادبی، رونق بیوگرافی نویسی را دلیل پناه انسان به موزه مشاهیر تنها و مرحوم! در دوره بحران فکری و اجتماعی و شکست و فرار سیاسی به حساب می آورند. در یک بیوگرافی روشنگرانه ممکن است جنبه هایی از شرایط: اجتماعی، اقتصادی. دینی، سیاسی، فرهنگی. روانشناسی. و مبارزاتی، یک دوره مطرح گردند.

 

۳۸۔ ادبیات ، اتوپی آشتی طبقاتی .

 

جایزه نوبل برای دمکراسی روستایی .

 

کمیته اعطای جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۰۳ میلادی اعلان کرد که چون مارتین بیورنسن ، نویسنده نروژی در آثارش به تبلیغ آشتی طبقاتی و دمکراسی دهقانی پرداخته است ، به دریافت جایزه نوبل آن سال مفتخر شده .

او نخستین نویسنده برنده نوبل در کشورهای اسکاندیناوی بود . وی همدوره هنریک ایبسن ، نویسنده معروف نروژی است . ایبسن در باره او گفته بود که  بزرگترین اثر او ، زندگی اش بود . بیورنسن پیش از ایبسن به خلق نمایشنامه های انتقادی و اجتماعی پرداخت . او در کنار ایبسن یکی از درام و نمایشنامه نویسان مهم قرن ۲۰ نروژ بود .

بیورنسن ، نویسنده ای است رئالیست که خالق درام ، رمان ، شعر، داستان ، نوول و مقاله است . وی ژورنالیست ، و مدیر تئاتر نیز بود . بیورنسن  در زمینه های بیشماری از جمله نقد ادبی ، و سخنرانی موضوعات اجتماعی و سیاسی نیز فعال بود .

وی چون مخالف استقلال پرولتاریا در نبرد اجتماعی بود ، خواهان یک اتوپی صلح طبقاتی شد و راه نجات را در اصلاحات صلح آمیز میدید .

بیورنسن پایه گذار نوگرایی در درام کشور نروژ بود و میگفت که نویسنده مسئولیت مهم اجتماعی و انسانی دارد . وی در کنار ایبسن جزو کلاسیکهای درام انتقادی و رئالیستی است . بیورنسن خالق اشعار میهن پرستانه و سرود ملی نروژ نیز است .

او غیر از درام های تاریخی ،نویسنده روایتها و داستان های دهقانی است . بیورنسن در ادامه سنت دمکراسی دهقانی با آثاری تاریخی شروع کرد . امروزه اشاره میشود که او به ادبیات نروز برای عبور از مرحله رمانتیک کمک نمود .

بیورسن از موضع احزاب لیبرال به دفاع و تبلیغ دمکراسی روستایی پرداخت . او خواهان رفرمهای دمکراتیک بورژوایی ، استقلال ملی نروژ ،صلح میان خلقهای اسکاندیناوی ، مدلفع استثمارشدگان ، خواهان برابری حقوق زن و مرد ،و خواهان اصلاحات آموزشی دانشگاهی بود .

بیورنسن در مبارزات سیاسی زمان خود برای استقلال نروژ از سوئد شرکت نمود . وی در جنبش خلقهای استقلال طلب اروپای آنزمان به دفاع از لهستانیها ، اوکرائینی ها ، کروآتی ها ، و اسلواکها پرداخت .

وی با اشاره به خشونت و استثمار نظام سرمایه داری ، خواهان برابری اخلاق عشقی جنسی میان زن و مرد گردید . وی نه تنها به مبارزه در راه استقلال ملی نروژ بلکه کمکی مهم به تشکیل هویت ملی کشور خود کرد .

وی غیر از جانبداری از عدالت اجتماعی ، خواهان برابری سیاسی با سوئد شد . او درام نویسی سیاسی است که در حرف و عمل خواهان پارلامنتاریسم گردید . وی آنزمان در کنار امیل زولا برای آزادی آلفرد درایفوس کوشش نمود . بیورنسن در جنگ کشورهای اسکاندیناوی با دو دولت پرویس و اطریش به جانبداری از جبهه اسکاندیناوی نمود .

مارتینوس بیورنسن در سال ۱۸۳۲ در نروژ بدنیا آمد و در سال ۱۹۱۰ در پاریس درگذشت . او اجدادی روستایی داشت و پدرش یک روحانی مسیحی ساکن دهکده ای بود . از جمله آثار او- نمایشنامه ای در باره نیزو ، رژه عروس ، داستانهای دهقانی ، میان چند نبرد ، سیستم جدید ، یک دستکش ، شاه ، پاول لانگه ، تورا پارسبرگ ، در مسیر خدا ، پرچمی بر فراز شهر و بندر ، نمایشنامه ورشکسته ، نمایشنامه سردبیر ، و غیره هستند .

در نمایشنامه سردبیر او به فساد مطبوعات در جوامع سرمایه داری میپردازد . در نمایشنامه ورشکسته او به انتقاد از خود نظام سرمایه داری میپردازد بدون اینکه هوادار مارکسیسم باشد چون او یک رفرمیست است و نه یک انقلابی .

بیورنسن در پایان عمر  در باره جنگهای امپریالیستی مانند جنگ جهانی اول و دوم اخطار داد . او آنزمان در باره غالب موضوعات مهم جهان زمان خود بیش از ۳۰۰۰ مقاله نوشت . وی نامه نویسی فعال بود و بیش از ۳۰۰۰۰ نامه از او بجا مانده . انتقادهای اجتماعی و نمایشنامه های سیاسی او در خدمت احساسات وطن پرستی اش هستند . موفقیت ادبی بیورنسن از سال  ۱۸۵۰ شروع گردید .

 

۳۹۔ بورخس ، نویسنده ای بدون رمان

Bjornson , Martinus Bjornstejerne (1832- 1910)

 

گرچه بورخس،نویسنده آرژانتینی صدها شعر سرود-داستان نوشت- و مقاله منتشر کرد،ولی او رمانی ننوشت.بورخس را می توان یکی ازنویسندگان جهان سوم بشمارآورد.اوبرای ادبیات کشورش همچون یک بزرگ علوی برای مااست.بورخس چون هومر نیمی از عمر طویل خودراکورونابینابود.اودرجوانی زیرتاثیرادبیات انگلیسی واقع گردید،چون مادربزرگ اش تبعه انگلیس بود.ازنظرسیاسی بورخس ضدفاشیسم ومخالف حکومت پرون درکشورش بود،اوضدمبارزه مسلحانه درآمریکای لاتین به رهبری چگوارا نیزبود.شاید به این دلیل سوسیالیستها اورانویسنده ای راستگرا میدانستند.منتقدین میگویند،گرچه بورخس ناسیونالیست نبود،ولی به دمکراسی هم باور نداشت.بورخس خودمدعی بودکه درجوانی مدتی آنارشیست وپاسیفیست بودودرتمجیدازانقلاب اکتبردرشوروی شعرسروده ودرمجلات آنزمان منتشرنموده است.

دوستداران بورخس بااظهار تاسف میگویند،اوازجمله نویسندگان مهم جهانی است که همچون جویس و پروست جایزه نوبل ادبیات رادریافت نکرد. خانم ماریا قدامه ، بیوه او،به مناسبت صدمین سال تولدش درمصاحبه ای گفت : درحال حاضر۱۴محقق قصد نوشتن بیوگرافی بورخس رادارند،۸نفرازآنهاباماتماس گرفته اند،ولی فقط یکی ازآن پروژهها را میتوان جدی وجالب بحساب آورد. این هم از جمله نقش های مهم بیوهها در ادبیات است .

درتاریخ رسانه های جمعی هیچ نویسنده ای به قدر بورخس مورد مصاحبه قرارنگرفت.به نظر صاحبنظران،بورخس تبحرخاصی در دستکاری ودست انداختن مصاحبه گران داشت.او به سبب یک بیماری ارثی خانوادگی،حدودنیمی ازعمرخودرادرکوری و نابینایی بسربرد،به این دلیل تا شصت سالگی نزدمادرش زیست.درباره بورخس گفته میشود که گرچه تمام عمرعاشق بود ولی هیچگاه شعر وداستانی عاشقانه ننوشت . درسال ۱۹۷۰دریک همه پرسی آزمایشی برای دریافت جایزه نوبل،اوبیش ازسولژنیسین برنده جایزه نوبل،رای آورد.

بورخس درسال ۱۸۹۹ درآرژانتین بدنیاآمد ودرسال ۱۹۸۶ درسویس درگذشت.اوازخانواده ای مرفه وتحصیل کرده بود.پدرش استادروانشناسی دانشگاه ووکیل دادگاه بود.به دلیل انگلیسی بودن مادربزرگ،بورخس زبان انگلیسی رامناسب ترین زبان برای سرودن شعر میدانست.اواز ۱۵ سالگی دراروپا به تحصیل پرداخته بود.درسال ۱۹۵۵ بعدازاینکه گروهی ازنظامیان علیه دیکتاتوری پرون کودتا کردند،اومدتی رئیس کتابخانه ملی پایتخت کشورش بود. بورخس یکی ازمهمترین نویسندگان قرن بیستم است که روی ادبیات مدرن کشورهای اسپانیایی زبان در آمریکای جنوبی تاثیربزرگی گذاشت.اوپایه گذارادبیات مدرن آرژانتین نیز است. بورخس درسال ۱۹۲۱ بعدازبرگشت به وطن،پایه گذارسوررئالیسم خاص وطن خودگردید. اویایه گذار فوتوریسم اسپانیایی در مادریدنیزبود.صاحبنظران،بورخس رایکی ازآغازگران ادبیات پست مدرن و مکتب رئالیسم جادویی آمریکای لاتین میدانند.درزبان انگلیسی سبکی وجوددارد بنام برخسی که واژه ادبی کافکایی را برای خواننده تداعی میکند.

بورخس درجوانی درمقاله ای باعنوان : نویسندگی و جادو، بوتیقای داستانسرایی مدرن را مطرح کرد.اودراین مقاله مینویسد، ادبیات تصویر واقعیت نیست،بلکه کوششی جهت رضایت وکنجکاوی خواننده است.بنظر بورخس، ادبیات همیشه خصوصی و اتوبیوگرافیک است.اومیگوید،مشغولیت باادبیات به اواحساس رضایت وخوشبختی میداد.بورخس به تقلیداز هزار،شاعرباستان ،می نویسد،شعرنبایدطولانی باشدوبه نقل از ادگار آلن پو توصیه میکرد که یک شعرمدرن نباید طویل تراز ۱۵ سطرباشد.اوکتاویا پاز در مقاله ای درباره بورخس نوشت که ،اوسعی کرددرتمام زمینه ها آدمی میانه رو و متعادل باشد.

محققین،بورخس راازنظرفلسفی زیرتاثیر فلسفه کلاسیک ایده آلیست انگلیس میدانند.بورخس مدعی بودکه آثار: جان لاک-هابز- هیوم-برکلی-اسپینوزا-لایبنیتس را مطالعه کرده است.او میگفت،نویسنده،هنرمندی است که درهرج ومرج جهان ومحیط اطراف خود،باکمک ایده آل هایش میخواهد نظمی به جهان انسان و فرد بدهد.نویسنده ،گرچه اسیرتاریخ وشرایط ملی کشور خود است،ولی اوباکمک نیرو و اراده فردی میتواند جهان خاص خودرا بسازد.

بورخس مینویسد،قبل ازاینکه درسال ۱۹۶۲ درآمریکا با یک فیزیکدان ایرانی بنام فرید هوش فرآشنا شود!،اوباادبیات،عرفان و فرهنگ ایرنی،ازجمله با زردشت-فریدالدین عطار و کتاب هزارویکشب،آشنا بود. بورخس دوستدارفرهنگ شرقی ازجمله:ایرنی-هندی-عربی- و یهودی نیز بود.اومیگوید، معشوقه هایش، ادبیات-فلسفه-و اخلاق هستند..

بورخس،غیراز کتاب شعر و داستان کوتاه، چند مجموعه مقالات نیز منتشر کرد. از جمله آثار او : تاریخ ابدیت-هزارتو- آلف- کتابخانه شخصی-پرچم سیاه-باغ کوره راهها- تفتیش عقاید – و تحسین سایه ، هستند. او در کشورهای انگلیس-فرانسه- و آمریکا، قبل از کشور خود مشهور شد . بورخس در سال ۱۹۶۱ همراه ساموئل بکت ، موفق به دریافت جایزه ادبی ناشرین اروپایی گردید. او از جوانی به ترجمه آثار : کافکا-فاکنر-آندره ژید- و ویرجینیا ولف پرداخت. بورحس، هنری جیمس- کنراد- آلن پو- و کافکا را معلمین ادبی، و بودا- شوپنهاور- و عطار را از معلمین فلسفی خود میدانست. درک و مشهوریت بورخس در ایران شاید بدین سبب باشد ؟ .

 

۴٠۔ به موازات آقابزرگ ! . .

 

شادروان بزرگ علوی برای سخنرانی به آمریکا رفته بودطبق عادت معمول،درسن ۹۰سالگی،صبحانه ای مفصل میخورد. طنزی در اروپا میپرسد،میدانید چرا آلمانیها و فرانسویها صبحانه مفصل و قوی میخورند؟.توضیح اینکه این صبحانه معمولا میتواند شامل:کره،مربا،نان،پنیر،خامه،کالباس،تخم مرغ،سوسیس،سوپ،کیک،بیسکویت،شیر و غیره  باشد . و طنز گو جواب میدهد : فرانسویها،بعد از شب نشینی طولانی، شبی شاد و خوش همراه رقص و آواز و دلداری، بحث و عشق ، صبحانه ای مفصل، میل میکنند . ولی آلمانیها به خاطر روزی که در پیش روی دارند باید صبحانه ای مفصل بخورند، روزی پر از کار و کوشس و فعالیت و درد و زحمت .

درآن گزارش خاطره مانند آمده که خانم گرترود،همسر آقابزرگ هم ،همیشه شیشه ای  شربت همراه خود داشت تا چنانچه  دچار بیخوابی شود،بتواند با بالازدن پکی،سرخودراقدری گرم کند . این دو خاطره درباره دیدار استاد علوی از آمریکا، مرابیاد یادداشتهای زیر انداخت، اگر شما برپایه ضرب المثلی نگویید :

گنه کرد در بلخ آهنگری  به شوشتر زدند گردن مسگری.

زمانیکه داشتم دو کتاب ،یادداشتهای روزانه ، خانم برجیت رایمان ، نویسنده آلمان شرقی سابق را ورق میزدم،از خود پرسیدم: درآن لحظه و یا در آن روز ،آقابزرگ ما چکار میکرد و در کجا بود؟ آیا در فعالیتهای ادبی-فرهنگی ، سیاسی-اجتمایی، کشور میزبان هم شرکت میکرد؟ آیا وجود شبح نظام استالینیستی کشورهای بلوک شرق را احساس می نمود ؟

برجیت رایمان( ۱۹۳۳-۱۹۷۳)، یکی از زنان نویسنده آلمان بود که گرچه در جامعه سوسیالیستی فعال شد ، ولی موضعی انتقادی نسبت به سیاست حزبی دولتی دارا بود . او اگر در سال ۱۹۷۳ در سن چهل سالگی بر اثر سرطان جوانمرگ نمی شد ، شاید محبوب تر از دو نویسنده زن دیگر آلمان شرقی ، یعنی کریستا ولف ، و آنا زگر میشد. دوکتاب یادداشتهای روزانه برجیت رایمان بعد از فروپاشی سوسیالیسم استالینیستی زیر عنوان : همه چیز طعم جدایی میدهد – و ابراز پشیمانی نمی کنم – منتشر شدند. شهامت ابراز احساسات شخصی و زنانه اش خواننده را بیاد فروغ می اندازد . حال باهم نگاهی به بخشی از آنها بپردازیم.

-۳٫۱٫۱۹۶۴…. دیروز دومین جلسه کمیته جوانان تشکیل شد . آدم وقتی در اینگونه سازمانها شرکت میکند ، به ناتوانی آنها برای حل مشکلات موجود پی میبرد . دو نفر از فعالین، از تماسهایشان با سازمانهای جوانان غربی گزارش دادند.هنر حزبی در نظام حکومتی ما ،برخلاف سایر کشورها تاکنون تغییری ننموده .

دانیل می گفت : تو آدم سطحی هستی ، نویسنده اجازه دست به قلم شدن ندارد تا زمانیکه در باره مشکلی تا آخر آن فکر نکرده و راه حلی برای آن پیدا ننموده .

۵٫۳٫۱۹۶۴- در پایان جلسه ای، بحثی درباره رئالیسم سوسیالیستی گردید ، زمانیکه یک نفر سئوال کرد بالاخره معنی این واژه چیست ، گروهی خندیدند و دسته ای دیگر اخم نمودند.

ژان ،گویا سردبیر مجله کارگری یک کارخانه شده ، حقوقش حدود ۴۵۰ مارک میباشد . بعضی ها حسادت میکنند .

۷٫۳٫۱۹۶۴- رالف دیروز از وین برگشت، چند عکس از نمایش سکسی یک سیرک گرفته ، بعضی عکسها تهوع آور بودند چون یک بچه فیل آموزش دیده زنی را لخت میکند . چشمهای فیل شباهتی به چشمهای یک مرد موذی داشتند.

دانیل  به جلسه کانون نویسندگان رفته . پنج شنبه کنفرانس فرهنگی در شهر ینا بود . خوشا به حال نقاشان که احساس زور و جبر نمی کنند مانند ما نویسنده ها . اهل قلم غالبا آدمهای جدی هستند ، انگار که عقده مالکیت خصوصی دارند .

۱۲٫۳٫۱۹۶۴- امروز نامه و دسته گلی از دانیل رسید . روی گلها نوشته بود : سلام عشق ،از ساحلی به ساحلی .

انگیزه همه ما نویسندگان آنست که کتابهایی بنویسیم که خودمان حاضر باشیم آنها را بخوانیم ، نه برای محدود

انگشت شماری بلکه برای جمعیت زیادی .

مهمانان به من توصیه میکردند که به دانشکده نویسندگی نروم چون آنجا آدم را با تئوریهای ادبی خفه میکنند .

یکی از حاضرین ادعا میکرد که او قهرمان رمان من ، لئا میباشد .

۱۵٫۳٫۱۹۶۴-  من برای پلنوم پنجم حزب دعوت شدم ولی نرفتم . چهارشنبه هم جلسه : هنرمندان فعال ، بود.

ادامه کار روی رمان فرانسیسکا آزاردهنده شده . اینروزها سعی میکنم ترک سیگار کنم .

دانیل برگشت و گفت که جلسه هنرمندان تشکیل نشد چون کسی برای شرکت نیامده بود . یکی دیگر از بچه های شاعر ،گویا مالاریا گرفته .

۱۹٫۳٫۱۹۶۴- دیروز چند روزنامه نگار آمریکایی از جانب مجله ، نیویورک هارالد تریبون ، برای مصاحبه به دیدارمان آمده بودند ، پرسشهای عجیبی میکردند ، می خواستند از دخالتهای حزب کمونیست در کانون نویسندگان گزارش دهند. و من همچون  یک قهرمان ملی ، بزخلاف میل باطنی ام ، حقیقت را لو ندادم .

چندی پیش کنگره هنرهای نمایشی بود . از من خواسته شد که با کمک انتشار یک مقاله به ضرورت مکتب رئالیسم سوسیالیستی اعتراف کنم ، خودداری کردم چون تاکنون نفهمیده ام منظورشان چیست .

۲۱٫۳٫۱۹۶۴- اخبار و تفسیرهای رسانه های غربی در باره اوضاع فرهنگی ما، فقط بما آسیب میرسانند، شاید عمدا ، شاید هم به دلیل کمبود شناختشان از شرایط. تازگیها اکثر اطلاعاتشان سطحی و غلط هستند .

دیروز وقتی شاعری بنام مایر از کنگره گزارش میداد، جلسه شلوغ شد و عده ای اعتراض نمودند، ولی در آخر جلسه همه ساکت شدند. گویا انقلابیون خسته شده اند.

نویسندگی سفری است به جهانی ناشناخته. جهانی که نویسنده خود می آفریند . گاهی در روز فقط دو جمله می نویسم .

۲۳٫۳٫۱۹۶۴- امروز نشست کمیسیون جوانان بود ، ولی من به علت دندان درد شرکت نکردم . دانیل بعدا آمد خانه چون در جلسه کمیته مرکزی حزب در باره ناخوشی من شنیده بود ، یک سبد پرتقال هم همراهش آورد.

پنج شنبه و جمعه جلسه نمایندگان حزبی در برلین بود. تنها فایده اینگونه جلسات ، بحث هایی است که در ساعت تفریح، بین آشنایان انجام میگیرد .

بحث ادبی میان گونتر گراس از غرب و هرمان کانت از شرق فقط در رادیوهای غرب پخش شد . مسئول فرهنگی در شهر گفته که اینگونه موضوعات در بعضی از مجلات ادبی چاپ میشوند، نیازی نیست تا آنها را در رادیو هم پخش کنیم .

۲۵٫۳٫۱۹۶۴- یعقوب وبر ، یکی از فعالین ادبیات دولتی انگار که هنوز در دههای بیست بجا مانده . او هنوز در باره کارگران اهل قلم خیالپردازی میکند.

بعضی از بچه های داستان نویس، هرمان کانت نویسنده را متهم به خبرچینی برای سازمان امنیت کردند . در سال ۹۰۰۰۰۰ مارک برای قرارداد و حمایت از هنرمندان هدر میدهند. به ما نویسندگان ، خالقین واقعی کتاب، حتا یک فنیک هم نمیرسد .

یکی از این شارلاتانها برای نوشتن نمایشنامه ای ۱۰۰۰۰ مارک دریافت نموده . موضوعش را دولت تعیین کرده که چه باشد.

۲۶٫۳٫۱۹۶۴- چند روز پیش در جلسه ای در کنار میکروفون، یک دستگاه ضبط صوت کشف شد که صداها را برای سازمان اطلاعات ضبط می نمود . به این دلیل عده ای از نویسندگان حاضر نشدند در بحث جلسات شرکت کنند.

پدرم نقل میکند که بعد از اصلاحات ارضی، ادعا میشد، آنهایی که جمهوری را ترک کرده و به غرب پناهنده شدند ، آدمهای مجرم و فاسد و خودفروشی هستند .

۲۷٫۳٫۱۹۶۴- در تابستان طبیعت چقدر لذت بخش بود . هوا نرم و لطیف ، طبیعت چون نسیم میوزید و بوی عطر میداد، همچون شعری از موریکه .

نویسنده ای متخلص به کوبا ، یک چپ انقلابی ابدی ، همیشه در باره باتلاق رویزیونیسم، به معترضین هشدار میدهد . اخیرا در جلسه دیدار نویسندگان ، کنجکاوی و علاقه همه شرکت کنندگان در باره موضوع طلاق من و دانیل بود . موقع بازگشت، جوانی زیبا و پرجنب جوش بنام پی ، که مسئول کمیسیون ایدئولوژیک است ، همراهمان آمد . از چشمهایش برق علاقه به جنس مخالف ،آدم را شرمنده میکرد .

۳۰٫۳٫۱۹۶۴- از روزیکه طلاق گرفته ام ، احساس افتخار می کنم . فیوزهای برق را به تنهایی عوض میکنم ، به تنهایی برای خرید مبروم ، وسایل خانه را تعمیر میکنم .

آزادی ولی بدمزه گیهایی هم دارد چون تمام روز بدون آدمی در کنار خود ، ملال آور است .باید به فکری بود و کاری کرد.

 

۴۱۔ پنجاهمین سالروز مرگ برشت !.

 

برشت ما ، برشت شما !                                         (Brigitte Reimann (1933-1973

 

برشت شما کت های چرمی میپوشید، سیگار گران هاوانا می کشید ، میخواست پزشک شود ، شماره پس اندازی دربانکهای سوئیس داشت ، علاقه به کلکسیون و جمع آوری ماشین های مدل قدیمی داشت ، عاشق زنان هنرمند و روشنفکر غیرفمینیست بود، مخالفتی علنی با رفیق استالین نداشت ، باجناب خروشچف رویزیونیست، چای مینوشید ، یک خانه ییلاقی ، لب دریاچه، حومه برلین شرقی داشت ، اجازه سفر به کشورهای آنزمان پیمان ناتو داشت ، پول اقامت در هتلهای دولوکس را به راحتی می پرداخت ، ویسکی مینوشید ، بعضی از نمایشنامه هایش را با کمک معشوقه هایش نوشت ، از برادر بزرگتر ، یعنی کشور شوراها، جایزه گرفت ، در شهری در شمال مونیخ بدنیا آمد ؛ جایی که اردوگاه اجباری قربانیان هیتلری شد، در بزرگترین تیاتر شهر اجازه اشتغال یافت ، حزبی بود ، اشعار ایدئولوژیک می سرود ، در میانه سالی ، در سن ۵۸ سالگی ، همچون ساعدی – و نه مثل بزرگ علوی و جمالزاده ، در سن ۹۰ سالگی ، جان به جان آفرین داد . از طریق سازمان امنیت کشورش، یعنی آلمان شرقی ، شکنجه نشد ، از دست نازی ها به آمریکا پناه برد ، و نه به کشور کارگران و دهقانان ، یعنی میهن شوراها !

تمام این حرفها و ادعاها را اکنون بعد از پایان جنگ سرد بین دو بلوک ، بعضی از منتقدان ادبی آمریکایی ، در کتابهای جدید قطورشان می نمایند – و در کشور “شاعران و متفکران “ ، اینگونه آثار ترجمه شده را بصورت کتاب پرفروش سال ، در وسایل ارتباط جمعی ، شب و روز تبلیغ میکنند.

ولی برشت ما ، ادیبی بزرگ بود ، شاعری منتقد ، نمایشنامه نویسی انقلابی ، متفکری دیالکتیکی، جهانوطنی انساندوست، با نظراتی سیاسی-پیشگویانه بود . او برای خدمت به عدالت دست به قلم برد و برای خدمت به آزادی و ترقی، در فقر و گوشه گیری زندگی نمود ، در ساختمانهای یک اطاقه دولتی . به جای اتومبیل ضد گلوله ولوو سوئدی ، سوار اتوبوس شهری و دوچرخه قدیمی اش میشد . مارکس و انگلس و لنین و مائو – گاهی هم هگل ، میخواند. به انسانها احترام و توجه خاصی داشت . بعضی ازآثارش را از طریق کار جمعی ، بصورت گروهی نوشت ، نه با کمک زنان هنرپیشه همکار . از آمریکا همچون طاعون بدش می آمد ، کشوری که او را به بهانه کمونیست بودن به دادگاه کشاند . او طرفدار انقلاب جهانی و مخالف استثمار و مستعمره گرایی بود . او خواهان حقیقت و هنر، زیبایی و رفاه انسانها بود، به نویسندگانی چون گورکی ، پوشکین و چخوف، هاینه و ایبسن و بالزاک احترام میگذاشت و برای ما ، او عظمت نامهایی چون هومر ، سقرات و گاهی هم بودا را دارا بود. بجای بازی در تیاتر دولتی شهر ، ما میخواستیم او را در کارخانه ها ، مدارس و در خیابانهای شهر به نمایش بگذاریم ؛ در میان پابرهنه ها ، کلاه نمدیها ،و آسمان جل ها !.

در آن زمان ، دوره جنگ سرد بین ابرقدرتها بود . آمریکا و شوروی تا دندان مسلح ، روبروی هم به صف ایستاده بودند . مارکس و مائو ممنوع بودند ، برشت و گورکی تا حدودی آزاد . ما آنها را نویسندگانی جالب یافتیم ، چون آنها با وجود سانسور، توانسته بودند از دیوار خفقان بگذرند و به ما دلگرمی بدهند.ما با پاره ای از آثار برشت چون : آدم ، آدم است – مادر – زندگی گالیله – روزهای کمون – فراز و فرود حکومت رایش سوم – داستانهای آقای کوینر- از طریق دوستان یا در بعضی از کتاب فروشیهای شهر آشنا شدیم . انسان برای دمکراسی به روشنگری نیاز دارد و ما برای روشنگری ، سراغ مرحوم برشت رفتیم . امکان دیگری نبود ، آثار جالب قدغن بودند و آثار مبتذل را کسی نمی خواند . فقر و جهل و بیسوادی در جامعه ایران زمین، حاکم بود و ما پوپولیست ها و اتوپیست های زمان خود شدیم . ما در حوالی ادبیات جویای ناجی و مرهمی شدیم . نقد و جامعه شناسی ادبی میبایستی دست کم ما را از نظر روحی و زبانی تقویت می نمود و به ما امید و دلگرمی میداد . ادبیات مسئول و مبارز و مقاوم برای ما ؛ قهرمانان زمان خود!، مانند یک مذهب ، آرامبخش بود ، گاهی هم حالتی مقدسانه بخود میگرفت .

سبکهای ادبی و هنری مانند اگزیستنسیالیسم و ادبیات سرگرم کننده و مکتب هنر برای هنر! در نزد ما قابل سرزنش بودند . ادبیات می بایستی ما “پیشگامان“ را از زنگهای جامعه دیکتاتوری-ایلیاتی پاک و تمیز می نمود و عادات فردگرایی و منفعت طلبی را به کنار میزد، همه چیز می بایست در خدمت مبارزه و انقلاب و در راه “جنبش آزادی بخش“ می بود.

فکر کنم وضع شما درخارج از کشور ، بهتر از ما می بود . لابد بستنی ایتالیایی می خوردید و همراه خوبرویان ، عصرها به دیسکو میرفتید . آثار بورخس ، لورکا ، مارکز ، و نرودا ، را میخواندید و در خیابانها شعار :

هوو ، هوو ، هومشی مین – چه ، چه ، چه گوارا ، را سر میدادید .

و ما در شبنامه ها ، شعارهای آتشینی چون :

مرگ بر دیکتاتوری ! مرگ بر بورژوازی کمپرادور !

زنده باد آزادی خلق ! ، آزادی برای سخن !

یانکی گوو هوم ! ، ایران را سراسر ویتنام میکنیم ، ایران را سراسر سیاهکل می کنیم ! ، و غیره می نوشتیم.

ما مجبور شدیم اغلب ادبیات و هنر را سیاسی نماییم و می خواستیم با بعضی از آثار برشت، فشار دیکتاتوری عریان را قدری تحمل پذیر نماییم . و اکنون در میان شما “خارج نشینان “ تمرین پلورالیسم ، دمکراسی ، و جمهوریخواهی لائیک ! می کنیم تا شاید این بار مکتب آزادی در مملکت مان عملی شود.

ما در آن روز فقط به نیکی از برشت ، گورکی، صمد ،خسرو، و ادبیات یاد خواهیم کرد و در میدانهای شهرها ، مجسمه هایی از آنان برپا خواهیم کرد ، همانطور که بعضی از غربیها ، مجسمه های : حافظ ، خیام ، و رومی را در پاره ای از شهرهای فرهنگی شان برپا نموده اند!.

Bertold Brecht (1898 – ۱۴٫۸٫۱۹۵۶)

 

۴۲۔ باز خواهی گشت روزی ، تو فسانه !

 

یوسف برودسکی                                                     Joseph  Brodsky (1940 – ۱۹۹۶)

یا

دولت مقتدر و اتهام انگلی به ادبیات .

هرشاعری روزی برخواهد گشت ،

یک جوری به وطن ؛ روی کاغذ ، درون تابوت ، شخصن

ویا روی شانه های مشتی حسن .

درمیان خلق ، درمسیر فرودگاه – دانشگاه ،

ازمیان میدان آزادی

به طرف ترمینال اتوبوسها

بسوی شهرستان ، سراغ مامان و عموجان ، تی قربان !

 

“ من در میهن ام بدنیا آمدم و به بازگشت ایمان دارم ، چون شاعران همیشه باز میگردند ؛ شخصا یا روی کاغذ “ . جمله غم انگیز فوق را  یوسف  برودسکی ، شاعر یهودی تبار شوروی سابق و برنده جایزه نوبل سال ۱۹۸۷ ، پیش از اخراج اجباری درسال ۱۹۷۲ ، در نامه ای سرگشاده به برژنف نوشت .

برودسکی ، پنجمین دریافت کننده روس جایزه ادبیات نوبل بعد از : بونین ، پاسترناک ، شولوخف و سولژینینسین بود . مقامات شوروی ، غیر از نام شولوخف ، به ۴ مورد دیگر به کمیته نوبل اعتراض کرده وآنرا حمایت از ضدانقلاب فرهنگی نامیدند و پرسیدند که چرا کسی به گورکی یا برشت جایزه ای نمیدهد ؟

برودسکی ۲۴ ساله بود که به ۵سال کار در اردوگاههای اجباری محکوم گردید . آنزمان در روزنامه “عصر لنینگراد“ مقاله ای منتشر شد که امثال برودسکی را “ انگل و پارازیت هایی روی مزرعه ادبیات “ نام نهادند. برودسکی شانس آورد و بعداز چند ماهی اسارت براثر فعالیت پاره ای از اعضای کانون نویسندگان شوروی و جنبش جهانی یهود ،آزاد و درسال ۱۹۷۲ به آمریکا مهاجرت نمود. اوازسال ۱۹۶۵ نقش مهمی روی شعر شوروی بجا گذاشت ولی اتهام خروج از نرم های شعر رسمی، موجب خشم مقامات فرهنگی علیه اوگردید. ولی سرانجام با نزدیک شدن بقدرت رسیدن گورباچف ، چند ماه بعداز اعطای نوبل به وی ، پاره ای ازاشعار او در شوروی اجازه نشریافته و درسال ۱۹۹۰ از وی رسمن اعاده حیثیت گردید. برودسکی دربخشی از سخنرانی خودبرای دریافت نوبل گفته بود که تازمانیکه دولت در ادبیات فضولی کند ، ادبیات نیز باید در امور دولت دخالت نماید. او بعنوان شاعری مذهبی- متافیزیک اروپا یی ، همیشه درشعر شوروی تنها ماند. سیاسی بودن شعر برودسکی از آنجاست که در سیستم استالینیستی ، میکوشد که غیرسیاسی یا غیرتبلیغاتی باشد و به مسایل غیرمهم! بپردازد.درباره فروتنی او در روزنامه مشهور آلمانی زبان FAZ  درسال ۱۹۷۳ آمده که برودسکی خلاف مایاکوفسکی با میکروفن نمیرقصد ، بابازوهایش پارو نمیزند ، با واژهها آتشفشان براه نمی اندازد و یا چهره چروکیده ای بخود نمیگیرد . او شاعری است خجالتی ، عصبی ، سیگاری ، با کت و کراواتی خشک و اطو شده. خواننده درشعر او به تضاد مقوله هایی چون : انسان-شیئ ، زمان-مکان، زندگی – مرگ، و ابدیت – زوال ، برخورد مینماید .

ترجمه آثارشاعران متافیزیک قرن ۱۷ انگلیس مانند جان دون و آندره مارول، تعثیری مذهبی روی برودسکی بجا گذاشت . طرح پرسشهایی متافیزیک مانند مرگ و زندگی همیشه برای او مهم بودند. غالب اشعار برودسکی بدون رابطه و تعثیر کتابهای تورات ، تلموت ، انجیل و اسطورههای یونانی ، غیرقابل تصور هستند. برودسکی درجوانی علاقه خاصی به شعر لهستان ، آمریکا و انگلیس داشت . اودرآثارش تصویر پیچیده ای ازانسان مدرن، رسم می نماید ، ودردوره تبعید درآمریکا به سرودن اشعاری پیرامون : مهاجرت ، تبعید ، تنهایی ، غربت و سختی های زندگی در خارج ، پرداخت . برودسکی ازسال ۱۹۷۶ عضو هیئت تحریریه مجله فرانسوی “قاره“ شد.

اودرشعرش جویای جوابی برای ماهیت جهان و معنی زندگی انسان است و میگفت که براثر تربیت ضددینی و سکولار نظام شوروی ، مذهبی شد ولی نخستین بار در۲۳ سالگی به مطالعه کتاب های انجیل و تورات پرداخت. برودسکی درشعری مینویسد که در روسیه مشکل است حدس زد که چه کسی ماهیتی انسانی دارد ! و کافی است که به خرابه های ساختمانهای شهرتان توجه کنید تا تاریخ وطن تان را بفهمید . اودرشعرش شیفته زبان است و آن  فرم های مختلفی بخود میگیرد ؛ گاهی وحشت آور، گاهی رویایی ، گاهی اسطوره ای ، و گاهی سمبلیک .

برودسکی غالب اشعارش را به مشاهیر جهان و یا زنان تقدیم میکند . او در نوشته هایش احترام خاصی برای جنس زن قائل است و ۲۰ ساله بود که با آنا اخماتوا دیدار کرد. مذهبی بودن اشعار برودسکی جلب نظر اخماتوا نمود . برودسکی از طریق ترجمه اشعار جان دون (۱۵۷۳ – ۱۶۳۸ ) با عرفان انگلیس آشنا شد و در ۲۳ سالگی شعر طویل غمنامه ای را به او تقدیم کرد. ، آثار برودسکی بخشی از ادبیات تبعید و مهاجرت شوروی سابق هستند. گویا در سال ۱۹۸۰ حدود ۱۰۰ مجله روسی در تبعید وجود داشت که به موضوعاتی مانند : جنگ ، استالین ، زندان و اردوگاه ، و آینده شوروی ، میپرداختند.

درباره برودسکی اشاره میشود که او فرای اجبارهای ایدئولوژیک نظام آموزشی و تربیتی شوروی استالینیستی ، به راه خودآموزی رفت و در ۱۵ سالگی مدرسه را ترک نمود . بعدها موضوع مرگ باعث شد که او اشعاری غم انیگیز و زاری کننده دریاره مردگان و جانباختگان بسراید . مسائل مذهبی از جمله مسیحیت دراشعارش جای خاصی دارند ، آنزمان ادعا شد که کمیته نوبل جایزه فوق را به یک شاعر معترض دریک نظلم آته ایستی اعطا کرده است . اشعار برودسکی ریشه در بیوگرافی او ، زمان شاعر، شعر سنتی روس و مشاهدات و تجربیات شخصی و صادقانه او دارند. به برودسکی شاعر اعترافی نیز گفته میشود چون او درباره زمان و جامعه اش گزارش میدهد. برودسکی معتقد بود که درخاتمه عمر هرانسانی ، فقط بخشی از حرفهایش بجا می مانند. شعر او نشان از الهام اسطورههای یونانی ، فلسفه مذهب ، و تجربیات تاریخی دارد. اشعار او زیر تعثیر شعر کلیسایی –مذهبی قوم اسلاو ، اغلب داستانی و روایتی هستند . بعضی از منتقدین ادبیات ،او را یکی از شاعران مکتب اسکندریه معرفی میکنند ؛ تنوع ، چند بعدی بودن، طرح هنر : ابتدایی ، سنتی ؤ ساده گر و قدیمی آرکائیک شعر او، باعث این قضاوت گردیده . مهمترین اشعار برودسکی به مشاهیر جهان از جمله : به الیوت ، جان دون ، ویلیام یت ، و آنا اخماتوا ، تقدیم شده اند. برودسکی در سالهای آواره گی در تبعید در آمریکا، به نوشتن مقالاتی فرهنگی-انتقادی بیشماری نیز پرداخت .

یوسف برودسکی درسال ۱۹۴۰ درشهر پطروگراد سابق ، و لنین گراد بعدی ! در خانواده ای یهودی تبار روس دیده به جهان گشود. پدرش عکاس مفلوکی بود . او بعد از ترک زودرس مدرسه، نزد خود به آموختن زبان لهستانی و انگلیسی پرداخت ، و با فلسفه دین ، اسطورههای یونان و ادبیات جهان آشنا شد . برودسکی خود را جزو نسل ۱۹۵۶ میداند که مخالف اشغال مجارستان از طریق ناجیان! شوروی و سرکوب شورش مردمی شدند. اودرجوانی سالها از طریق ترجمه آثار ادبی، زندگی کرد. بعد از خروج از شوروی درآنزمان ، گویا دهها شعر او بصورت مخفی و زیرزمینی درمیان دوستداران شعر، نشر و پخش شدند.

ازجمله آثار برودسکی : جیغ پائیزی شاهین ، ساحل غرق شدگان ، توقف در کویر ، پایان یک دوره زیبا ، دو ساعت در یک آب انبار ، غمنامه های رومی ، اسحاق و ابراهیم ، تصویر صامت ، سروده هایی برای آگوستا خانوم ، نمایش در معبد ، بیاد ویلیام یت ، مجموعه مقالات انتقادی-فرهنگی ، خاطراتی از شهر لنین گراد ، بیست سروده برای ماری استوارت ، یادی از الیوت ، و دو نمایشنامه با عنوانهای : مرمر و دمکراسی ، می باشند.

 

۴۳۔ جایزه ادبی یک جوانمرگی .

 

از مرگ دانتون  تا  مانیفست کمونیسم .

نویسنده ای میان مارکس و برشت .

گئورگ  بوشنر  Georg  Büchner  (۱۸۱۳ – ۱۸۳۷)

 

عنوان جایزه مهم ادبی “بوشنر“ که ازسال ۱۹۵۱ درآلمان اعطامیشود،ازنام  گئورگ  بوشنر ، نمایش نامه نویس و یکی از دمکراتهای انقلابی ادبیات آلمان،گرفته شده. وی درسال ۱۸۳۴،درتبعید، درسویس براثر بیماری تیفوس درسن ۲۳ سالگی،جوانمرگ گردید.

زمانیکه بوشنر شبنامه ممنوعه و مبارزاتی-سوسیالیستی “پیام ایالتی“را پخش نمود، مارکس هنوز۱۵ساله بود. این جزوه انقلابی،پیش ازمانیفست کمونیسم ، مورد توجه رهبران انقلاب آلمان قرارگرفت. یکی دیگر ازآثار اجتماعی بوشنر“مرامنامه حقوق بشر“ است که درتاریخ مبارزات اجتماعی،اهمیتی به اندازه “مانیفست کمونیسم“ دارد. شعار معروف:“ صلح برای کلبه ها ،- جنگ به درون کاخ ها“ نیز از خلاقیت های جاودانه گروه مبارزاتی بوشنر است.

شاید اگر اودر ۲۳ سالگی بعنوان پناهنده سیاسی درشهر زوریخ جوانمرگ نمی گردید، بدلیل نبوغ ادبی و اجتماعی اش، به مشهوریت مارکس و برشت میرسید.دراعلامه (پیام ایالتی ولایت هسن)،او به تبلیغات سوسیال-انقلابی پرداخت و خواهان شورش دهقانان علیه حاکمان گردید.

بوشنر نه تنها یکی ازآغازگران ادبیات و هنر طبقاتی، بلکه پایه گذار نمایشنامه نویسی مدرن آلمان هم است. درآثاراو برای نخستین بار، قهرمان ادبی، یک آدم مفلس ازطبقات محروم است و نه از اشراف و بورژوازی شکمسیر. بوشنر امروزه بعنوان یکی از راهنماها یا قطب نماهای ادبیات جهانی،خصوصن نمایشنامه نویسی بشمار می آید. درمقابل کمدی های محافل درباری، او به خلق تراژدی های اجتماعی و شهروندی پرداخت. تاآنزمان شخصیت ایده آل ادبیات بورژوازی، ازطبقات و اقشار محروم نبودند. بوشنر، یک تراژدی نویس موفق درام اجتماعی نیز است. تراژدی های او غالبن غیراحساسی هستند. امروزه تئاتر روایتی برشت،بدون نمایشنامه های بوشنر غیرقابل تصورهست. بوشنر درسالهای رمانتیک نوجوانی نوشته بود:“ ساعت ها را بخوابانید، تقویم ها را بدرید، ما تیک تاک زمان را از روی شکوفه گلها و رسیده گی میوه ها، تشخیص خواهیم داد.“

جهانبینی ماتریالیستی-استتیک بوشنر به سبب اشتغال او با فلسفه و سوسیالیسم تخیلی است. ایده های هگل نیز درنمایشنامه های او جای خاصی دارند. اوبرای نخستین بار به کشف زیباشناسی “زشتی“ درجامعه ارتجاعی وطبقاتی زمان خود نائل گشت. علم زیباشناسی ضد ایده آلیستی و نظرات سیاسی او، حتا امروزه مدرن و موضوع روز می باشند. نه تنها  اکسپرسیونیست ها و دمکراتهای انقلابی، بلکه ناتورالیستها نیز ۳۰ سال بعدازمرگ بوشنر، اورا جشن گرفتند. او همچون داستایوسکی به تجزیه و تحلیل روان قهرمان آثارخود  میپردازد.

ازجمله دیگر آثار محدود بوشنر : مرگ دانتون ، نمایشنامه وویسک ، نوول لنس ، درام لئونه و لنا ، و ترجمه آثاری از ویکتور هوگو، هستند. مرگ دانتون ، یک درام انقلابی نبوغ آمیز است که به بحث انقلاب بورژوایی و نقش مهم تودهها در آن میپردازد و قهرمان آن ، نه یک فرد، بلکه یک تاریخ؛ یعنی خود انقلاب فرانسه است . خلاف روبسپیر رواقی تیره بین ، دانتون میخواهد حوادث و پروسه انقلاب را انسانی نماید، ولی بقول بوشنر ، تاریخ ، اولی را می کشد تا بتواند به دومی حق بدهد!، گرچه سرانجام ایدههای دانتون پیروز میشوند و نه عقاید روبسپیر. در درام کمدی (لئونه و لنا)، بوشنر به تمسخر اشرافیت فئودالی میپردازد. نوول (لنس) او، ناقل تئوریهای ادبیات رئالیستی است.

گئورگ بوشنر درسال ۱۸۱۳ درخانواده ای پزشک درآلمان بدنیا آمد و درسال ۱۸۳۷ در سویس، یکسال بعد ازدریافت دکترای پزشکی خود، در تبعید درگذشت. اواز نوجوانی به مطالعه فلسفه و تاریخ انقلاب فرانسه پرداخت و علاقه خاصی به آثار: هومر ، سوفوکلس، آشیلوس، گوته، شیلر، ژان پاول، شلگل، برنتانو، هوگو، شکسپیر، بایرون، و ادبیات عامیانه، داشت. وی پیش از فرار به فرانسه، کوشید تابا گردآوری پول، برای تهیه یک چاپخانه مخفی و اجرای نقشه حمله برای آزادی  زندانیان، به جنبش ضد حکومت مطلقه، کمک نماید. وی مینویسد بجای مبارزه فردی روشنفکری، مبارزه جمعی مردمی مهم است، و در نامه ای که درسال ۱۸۳۲ به خانواده اش مینویسد، تاکید میکند که تنها عمل و خشونت، موجب رهایی میشوند. چون حاکمان نیز خود در مقابل جوانان مبارز. خشونت بکار میگیرند و مردم را به حیوان تبدیل کرده اند، تا احساسات غیرطبیعی گروه کوچکی فاسد را ارضا نمایند و بجای قانون، تکیه بر قدرت نظامی و امنیتی نموده اند.

بوشنر از نخستین مبارزین زمان خود بود که تقسیم ناعادلانه فقر و ثروت را نشانه اختلاف طبقاتی دانست. در شبنامه های سوسیالیستی گروه او، از استثمار، زورگویی، و از خودبیگانگی، در جامعه انتقاد میشود. او در مقابل نظم فئودال-سلطنتی، نه تنها خواهان تعاونی های مصرف، بلکه با تاکید بر لیبرالیسم و جمهوری خواهی، خواهان آزادیهای دمکراتیک برای سرنگونی حکومت مطلقه گردید. بوشنر میگفت که برای درک تاریخ دردهای انسان، باید به طرح پرسش هایی پیرامون: مسئولیت، اخلاق، دین، علم، و اجتماع پرداخت . منتقدین ادبی امروزه مدعی هستند که آثار هنری او، با تکیه بر ناتورالیسم و اکسپرسیونیسم، نوشته شده اند.

 

۴۵۔ شکست اصلاحات در وضعیت دیکتاتوری – و ادبیات

 

( بولگاکف ، دوست یا منتقد استالین ؟ )

 

ای کاش بولگاکف،نویسنده شوروی زمان لنین و استالین،وخالق رمان ( مرشد و مارگریت )،یا “استاد و معشوقه اش“، در۴۹ سالگی جوانمرگ نمی شد تا منتقدین ادبی در غرب می دیدند او باز چه تغییراتی در رندگی اش می نمود.از بولگاکف درزمان حیات تنها یک رمان اجازه انتشاریافت . یک نمایشنامه از اونیز روی صحنه تئاتر رفت.سایر آثاراویادرغرب منتشرشدند ویادر آرشیو سازمان ک.گ.ب گردآوری گردیدند.اودراین رابطه درنامه ای به دوستی نوشت : آتشدان کرسی تنها ناشر محبوب نوشته هایم است.منتقدین ادبی درغرب،آثاراورا بخشی ازادبیات سایه ای در کارنوال دیکتاتوری نامیدند.به نظر آنها درهرنظام دیکتاتوری،قبل از ادبیات تبعید و مهاجرت،ادبیات سایه ای خلق میشوند.بولگاکف کوشید تانشان دهد که درشرایط دیکتاتوری،اصلاحات اجتمایی و اقتصادی غیرممکن است.او به انتقاد از ماتریالیسم زمان خود پرداخت چون در نظر او،آن مانع خلاقیت هنری خردگریزان میشود.گرچه امروزه بولگاکف رااز مخالفین نظام استالینیستی بشمار می آورند، ولی در دهه ۲۰تا۳۰ قرن گذشته،استالین سبب شد که  پلیس امنیتی اورا دستگیر نکند یا بقتل برساند.علاقه شخصی استالین به تنها نمایشنامه آزاد بولگاکف،یعنی “ روزهای همشیره های توربین “باعث گردید که آن نمایشنامه حدود ۱۵ سال درسراسر شوروی روی صحنه تئاتر بماند ، چون مسئولین بخش فرهنگی حزب فکر میکردند موضوع آن نمایشنامه درمخالفت با مقاومت گاردهای سفید ،در جریان جنگ داخلی آنزمان شوروی نوشته شده.دراین نمایشنامه برای نخستین بار گاردهای سفید ضدانقلاب ،درجنگ داخلی بشکل انسانهای مخالف مبارز نشان داده شدند ونه آدمکشانی خونخوار وبیمار.تضاد و تناقض دوره اجرای برنامه اقتصادی نپ و عوارض و نتایج متضاد آن نیزبه نقد کشیده شدند.

تنهاکتابی که از بولگاکف اجازه نشریافت، “رمان شیطان بازی“ بود که درسال ۱۹۲۵ بزیر چاپ رفت. سانسور نمایشنامه “فرار“ باعث شد که بولگاکف طی نامه ای از گورکی و استالین دادخواهی کند.سرانجام درسال ۱۹۳۰ چهار روز بعد از خودکشی مایاکوفسکی و نامه بولگاکف، به سفارش استالین برای وی شغل مترجمی را در تئاتر شهر یافتند تا او خود را نیزبه کشتن ندهد.

بعداز آغازگلاسنوس و پروستریکا ،قشر  اهل کتاب شوروی باموجی ازآثار بولگاکف آشناشد که سازمان امنیت ک.گ.ب. سالهادر آرشیو خود گردآورده بود.

میخائیل بولگاکف درسال ۱۸۹۱ درکشور اوکرائین بدنیا آمد ودرسال ۱۹۴۰ در مسکو درگذشت.پدرش یک استاد دانشگاه بود .و او خود به تحصیل پزشکی پرداخته وچندسالی نیز پزشک بود.ازجمله آثار ایندوره او: یادداشتهای یک پزشک جوان ـ و کتاب مورفیوم هستند. بولگاکف ازسال ۱۹۲۰ با داستانهای طنزآمیز اجتمایی وارد فضای ادبی شوروی جوان بعد از انقلاب شد.اغلب آثار او موضوعی سیاسی-فلسفی دارند.گویا یکی از جمله های مشهور او این بود که می گفت : درنظام های شبه دیکتاتوری،نویسنده باید برای سوزاندن نوشته هایش عجله نماید.از بولگاکف آثار منتشر نشده زیادی بجا مانده. در دوره گورباچف از او اعاده حیثیت گردید.او سالهانویسنده محبوب قشر تشنه کتابخوان شوروی در دوره گلاسنوس بود.

نخستین رمان  بولگاکف، “گارد سفید“ بود که بشکل خلاصه و سانسورشده درسال ۱۹۲۴ منتشر گردید.نمایشنامه “ روزهای همشیره های توربین “ را بولگاکف براساس این رمان تهیه کرد که درآن سقوط و شکست ایدئولوژی ضدانقلاب گاردهای سفید درجنگ داخلی را نشان داد.از دیگر آثار مهم او در دهه ۲۰ و ۳۰ قرن گذشته، نمایشنامه های : قلب سگی ، و نطفه خطرناک، هستند. از جمله نمایشنامه های او : فرار- خانه سقا- و ایوان واسیلی هستند.او در این دوره داستانهای بیشماری نیز به رشته تحریر درآورد.وباکمک بیوگرافی،چندنمایشنامه مهم درباره : مولیر-پوشکین-سروانتس-گوگول-و دن کیشوت  نوشت.اودراین نمایشنامه های تاریخی، مزاحمتها و رفتار حاکمان و دیکتاتورها با اهل قلم و هنر را نشان داد.

بولگاکف در “ رمان نمایشی “ به تجزیه و تحلیل کار و زندگی هنرمندان درنظام دیکتاتوری پرداخت. در نمایشنامه “ فرار “ او رویاها و ایده آلیسم گاردهای سفید ضدانقلاب درجنگ داخلی شوروی رانشان داد. گروهی از منتقدین ،نمایشنامه “ قلب سگی “ را جواب منفی او به انقلاب روسیه بحساب می آورند.زمانیکه حزب کمونیست از کامنف خواست تا او نظرش را پیرامون این نمایشنامه بگوید، اوجواب داد که موضوع رمان مذکور مخالف زمان مدرن فعلی است و نباید منتشر شود. غافل از اینکه خود کامنف بعدها قربانی پاکسازیهای استالینیستی خواهد شد. دو نمایشنامه “ قلب سگی“ و “نطفه خطرناک“ نیز تا زمان گلاسنوس ممنوع بودند. در نمایشنامه نطفه خطرناک، بولگاکف بیش از ۸۰ سال پیش ،خطر دستکاری ژنتیک رانشان داد. بخشی از منتقدین کشورهای غربی، آنزمان پیام نمایشنامه را : انتقاد از دستکاری طبقه کارگر بی استعداد با کمک ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم حزبی بشمار آوردند. بولگاکف در رمان گارد سفید و نمایشنامه توربین ها، درام غم انگیز انقلاب روسیه را نشان داد. منتقدین دولتی، اورا به جانبداری از جنبش گارد سفید نموده و مشهوریت نمایشنامه توربین را، خطر بولگاکف گرایی نامیدند.ازجمله جانبداران آثار او،خوانندگان آثار طنز و داستانهای شبه علمی-خیالی هستند که اودر آثارش با کمک آزمایشگاه و دستکاریهای علمی در آینده بشر نشان میدهد.

غیرازانتقادازماتریالیسم جزمی،بولگاکف به انتقاداز طبقه متوسط و بوروکرات شهری مسکو می پردازد.در “رمان نمایشی“ او با جو روشنفکری و تئاتر مسکو و تئوریسین مشهور آنزمان یعنی، استانیسلاویسکی تسویه حساب میکند. او میگوید مسکوی ها جماعتی هستند بسته که دنبال پول و سود و منافع مادی هستند و غریبه ها و شهرستانی هارا به درون خود راه نمیدهند.زنها فقط دنبال وسایل آرایشی و لباس مد و مردها دنبال زنباره گی و مشروبخواری هستند. بولگاکف آشنایی دقیق و نزدیکی با جو ادبی مسکو داشت و درآثارش به انتقاد از نویسندگان دولتی و رسمی پرداخت که فقط دنبال منافع مادی خودهستند. نویسندگانی که از شغل خود بیگانه شده  و به قشر امتیازدار و مرفه وابسته اند ، جایی که مردم عادی راهی ندارند.درحالیکه آنها بنام پرولتاریا ادبیات می آفرینند،ادبیات عامیانه،ادبیات انبوهی است که از بالا سفارش داده شده و حق الزحمه آن با گشاده دستی از جیب مردم پرداخت میشود. اوتنها رابطه عادی و سالم مسکوی ها را، رابطه نویسنده و معشوقه اش در رمان مرشد و مارگریت خودمیدانست.

رمان استاد و معشوقه اش، اثر مشهور و جهانی بولگاکف، رمانی است عمیق و فلسفی.موضوع اصلی کتاب، رابطه بین نویسنده و جامعه است. بدین سبب بنظر منتقدین،در رمان تنها یک رمز وجود دارد و آن پرسشی سیاسی است. این رمان نه تنها روایتی است طنزآمیز علیه جامعه شوروی بین دهه ۲۰و۳۰قرن گذشته،بلکه سرودی است تحسین آمیز و مشتاقانه پیرامون آزادی فرد، که سرانجام درمقابل قدرت دولتی و نیروهای امنیتی اش پیروز میگردد.دراین رمان عشق نیز درتمام مراحل زندگی پیروزمیشود. دوصفت بارز کتاب؛ خلاقیت هنری و نقش مثبتی است که زنها در جامعه بعهده دارند. انتقاد اجتمایی آن رمان، انتقاد از پلیس دولتی است. اگردر نمایشنامه بیوگرافی مولیر، مبارزه با سانسور مطرح است، در رمام استاد و معشوقه اش، مبارزه با قدرت حاکمه ای مطرح است که حتا گاهی دستور به قتل و اعدام میدهد.براساس اعتراف بولگاکوف، اشتغال به نوشتن آن رمان از سال ۱۹۲۸تا۱۹۴۰ به درازا کشید. دراین رمان نیروی مرموزی، جامعه نویسندگان و هنرمندان شهر مسکو را دچار ترس و وحشت نموده. قتل، آدم ربایی،خرافات، جاسوسی، و آتش افروزی از جمله حوادث معمولی روزانه جامعه هستند. در این کتاب، استاد نویسنده ای است که حاضر نیست خود را تسلیم نیروهای سرکوبگر دولتی و منتقدین رسمی بیسواد ادبی اش بنماید.به این دلیل ارگانهای دولتی اورا بیمار اعلان نموده و روانه تیمارستان می نمایند. سرانجام نویسنده استاد فوق چنان خورد و شکسته شده که فکر میکند بزودی نیرویی خارجی یا معجزه گر باید اورا نجات دهد.

 

۴۶۔ عمرکوتاه انقلابیون رمانتیک  .

 

یا  لرد بایرون ،  شاعر غربی ؛ در لباس قفقازی !         Byron , Lord (1788- 1824)

 

گرچه درکلاس درس انشاء گفته شد که در حین نوشتن؛ غیر از نامه و خاطره نویسی، سعی کنید از ضمیر اول شخص: من و ما ،استفاده ننمائید، یا بندرت آندو را بکارگیرید؛حتا اگراین سبک، فواید روان-درمانی قلمی هم برای نویسنده داشته باشد، و مکتب پست مدرن امروزه هرگونه آزادی نوشتاری را بما داده، این روزها می بینیم که خواننده فلک زده درتبعید و مهاجرت، مجبور است که هرلحظه این نشخوارهای خصوصی پاره ای ازنویسندگان زورکی! را تغذیه نماید. امیداست امروزآخرین باریست که ما متنی را با ضمایر شخصی آغاز می کنیم . و امااکنون برگردیم به موضوع اصلی این مقاله :

درطول عمرکوتاه روشنفکری ام ! دههابارنام لرد بایرون، شاعر آزادیخواه و رمانتیک انگلیسی را شنیده بودم، تااینکه چندی پیش باعکسی ازاونیز برخوردکردم. درنگاه اول به نظر میرسید که اودرلباس قفقازی یا مهاراجه های هندی شهرتاج محل، خواسته بیننده را بیاد رمانتیک اشرافی داستانهای هزارویک شب یا دوره هارون الرشید بیندازد. ولی درگوشه ای ازعکس اشاره شده که بایرون درآنجا،درلباس ملی ومحلی مردم کشور آلبانی است.به هرحال آن تصویر تعثیری شرقی ازشاعرنامبرده روی تماشاچی بجا میگذارد. اشاره دیگراینکه، لرد بایرون درکنار پارتیزانهای جنبش استقلال طلبانه یونانی علیه ترکهای عثمانی درسال ۱۸۲۴ کشته شد، گرچه مرگ اونه درمیدان نبرد، بلکه براثر تب باتلاقی دریونان بوقوع پیوست. بایرون آنزمان یکی از سران جنبش جوانان پان هلینیستی غرب علیه حضور حکومت عثمانی درجنوب اروپا وکشورهای بالکان بود.

اوازآغازتولد دارای یک پای لنگ و شل بود، بااین وجود بایرون یکی از بهترین شناگران زمان خودنیزبشمار میرفت.

پدربایرون یک نظامی اشرافی مرفه بود که بعدها ؛ زمانیکه لردبایرون ۳ساله بود ، بدلیل ولخرجی و خوشگذرانی و بدهکاریهای کلان ناشی ازآنها، خودکشی نموده بود. و مادر لرد بایرون ۲۰ سال  بعداز مرگ پدرنیز فوت نموده بود.

منتقدین چپ درباره بایرون وآثارش به دو موضوع اشاره میکنند: اول اینکه اوبدلیل روابط عشقی-ناموسی با بعضی اززنان اشراف ودربار، و جنجالهای خطرناک ناشی ازآن، مجبورشد به ایتالیا و سوئیس فرارکند. دوم اینکه آنها تضادهای انفجاری آثار بایرون را جمع بندی و نتیجه احساسات میهن پرستانه و آزادیخواهانه شهروندی و دشمنی اوبا ارتجاع فئودالیسم و روحانیون مسیحی ازیک طرف و موضعگیری فردگرایانه-آنار شیستی و بدبینانه ازطرف دیگر میدانند.بدبینی اورامیتوان نتیجه سرخورده گی بایرون از شکست هدفهای انقلاب فرانسه درآنزمان دانست.آثاراوحاوی تضاد: طنز و تراژدی، شوخ منشی و بی حوصله گی، رمانتیسم و کلاسیسم میباشند. لردبایرون ازجمله شاعران نوگرای ادبیات جهانی است. درانگلیس اوراازنظرادبی رقیب والتر اسکات و توماس مورس بشمار می آورند.

اودرکنارشاعری بنام شلی ، یکی ازنمایندگان مهم ادبیات رمانتیک انقلابی انگلیس بود. دراشعار او احساسات آزادیخواهانه و درد و رنج جهان و سرنوشت انسان، باهم ادغام میشوند. طنزآثار بایرون راآنزمان نشان نوگرایی ادبی بحساب می آوردند. خواننده اشعارش شاهد تضاد احساسات رمانتیک و طنز کلاسیک میتواند بشود. اوراهمچون هاینه درآلمان، نماینده نوع رمانتیک ناامید یا “رمانتیک منفی“ می نامند. جامعه شناسان ادبی، این گونه رمانتیک منفی بایرون را، جاده صاف کن ادبیات آبزورد و پوچگرای بعدی درغرب بحساب می آورند. امروزه درمحافل تحقیقی و دانشگاهی، لرد بایرون رایکی از ۵ شاعر مهم رمانتیک اروپا بشمار می آورند. جنبش ادبی رمانتیک ناامید ومنفی رانتیجه عوارض انقلاب صنعتی میدانند که با برده نمودن رنجبران و نابودی طبیعت ومحیط زیست، بجای زورگویی و استثمار پیشین حاکمان و اسقف های کلیسایی، اکنون کارخانه داران طمعکار و مدیران تولید انبوه را مسئول به خاکسپردن امیدهای انسانی نموده.باآ‎غاز خشونت: قوانین، سازمانها و موسسات سرمایه داری، انسان رمانتیک به مرگ و زاری از درد و رنج سرنوشت و جهان، پناه برد ، ویا به مبارزات اجتمایی پرداخت، گرچه امیدی به پیروزی نداشت. دراین مبارزه مرگ وزندگی، قهرمان رمانتیک شاعر، اغلب تنها است و بزرگترین نتیجه کوششهایش، مرگ قهرمانانه  می باشد .

درزمان لرد بایرون گویا اوضاع سیاسی استعماری اروپا خیلی شیر توشیر بود: ایتالیا درزیر سلطه دولت اطریش بود، اسپانیا و پرتقال برای استقلال ازفرانسه درحال مبارزه با ناپلئون بودند، روشنفکران انگلیسی ازشکست شعارهای انقلاب فرانسه شوکه شده  وبه فکر میدان آزمایش جدیدی مشغول بودند، ترکیه عثمانی ازسال ۱۴۶۱ به اشغال یونان پرداخته بود، بریتانیای درحال جنگ بافرانسه انقلابی، شاعران و روشنفکران رمانتیک خودرا خائن به وطن نامیده و آنها را به خارج کیش کرده و به تبعید و مهاجرت وادار نموده بود.

بعضی ازشاعران رمانتیک با تکیه بر ایدئولوژی انسانی یونانی و پان هلینیستی، قصد مبارزه با بی عدالتی درجهان را در سر گرفتند. لردبایرون از سال ۱۸۱۶ درشوق وصال بامرگ و انقلاب، انگلیس را ترک کرده بود. اومیخواست تامرگش بصورت یک اسطوره قهرمانی خواسته شده، درلباس  سیاسی درتاریخ ثبت گردد. مراسم خاکسپاری او در آنزمان در انگلیس و آمریکا را جشن گرفته و به نمایش گذاشتند. احتمالا جنگ غرب با اسلا عزیز! ازآن زمان شروع گردید.

فضای ادبی کشور بریتانیا آنزمان به دو قسمت تقسیم میشد. غیر از شلی، اکثرا با او مخالف شدند. جان کیت نوشت که بایرون موضوعات جدی را بصورت طنز و مسائل طنز را به شکل جدی به خورد خواننده میدهد. روبرت سوتی، سبک ادبی بایرون را “مکتب شیطانی“ ادبیات نامید، ولی موافین بایرون، قهرمانان آثار اورا پررنگ تر و پرخون تر از قهرمانان رمانهای تاریخی والتر اسکات دانستند. فرانسویان بایرون رادرکنار ولتر و روسو قراردادند. لامارتین و ویکتورهوگو، مجذوب او شده و بایرون را با شاتوبریان قابل مقایسه میدانستند. آلمانیها بایرون را به اهمیت شکسپیر شمردند. در روسیه به پوشکین و لرمانتف، “بایرون های روس“ لقب دادند. نیچه و استاندال او را درکنار گوته، مهمترین شاعر زمان نامیدند. گوته کتاب “ دون ژوان“ بایرون را اثری فراموش نشدنی نامید.

درباره بیوگرافی بایرون باید اشاره نمود که وی بین سالهای ۱۷۸۸ و ۱۸۲۴ زندگی کرد و در ۲۱ سالگی سفرهایی به کشورهای خاورمیانه و کشورهای حوضه مدیترانه نمود.

سه اثر مهم لرد بایرون را : سفر زیارتی جنگجو ، دون ژوان، و مانفرد، بحساب می آورند. شکایتهای تاسو، کورسار، محاصره کورین، کاین، مارینو، هردو  ف ، ساعات فراغت، و امید و رویای عدالت، از جمله دیگر آثار اوهستند. انتشار کتاب : سفر زیارتی جنگجو، در ۲۴ سالگی موجب مشهوریت سریع و ناگهانی بایرون شد. او در رابطه با منتقدین کم سواد آثارش درکتاب “ امید و رویای عدالت“ با طنز تحقیرآمیزی نوشت : ما حماسه سرایان انگلیسی ، و شما منتقدین مسخره اسکاتلندی !.

کتاب حماسه شاعرانه دون ژوان رااثر اصلی بایرون میدانند. اودراین کتاب، طنز را با عناصری از رئالیسم انتقادی مخلوط نمود. دون ژوان از موضع منفعل دراین کتاب قربانی تن نازی زنان عشوه گرمیباشد و نه فریب دهنده آنان. البته منظور بایرون، زنان و دختران اشراف، دربار، و فرماندهان نظامی و بزرگ ارتشتاران هستند و نه فلک زدههای روستایی ویا شهرستانی که تمام روز مشغول سیر کردن شکم خود و بچه هایشان هستند و باید سگدو ! بزنند.

 

۴۷۔ ادبیات اسپانیا ، – پنج نوبل .

 

ادبیات ، – و رئالیسم تلخ اجتماعی .                           Cela , Camilo Jose (1916 – ۲۰۰۲)

 

در طول یک قرن اخیر، ادبیات اسپانیا ۵ بار برنده جایزه نوبل بوده است . نخستین آن در سال ۱۹۰۴ و آخرین آن در سال ۱۹۸۹ بوده است . در اینجا اشاره کوتاهی به ژوزه کامیلو – سلا ، آخرین دریافت کننده جایزه نوبل در ادبیات اسپانیا  میگردد .

ژوزه سلا ، خالق آثار بیشمار از جمله رمان ، داستان ، شعر ، مقاله ، سفرنامه و آثار علمی است . او غیر از نوبل ادبی سال ۱۹۸۹ ، برنده جایزه سروانتس در اسپانیا نیز است . ژوزه سلا خالق رمانهای مهم اجتماعی-سیاسی می باشد . او یکی از نویسندگان دوران فاشیست فرانکو و ادبیات بعد از جنگ جهانی دوم در اسپانیا است . ژوزه سلا  مهمترین و فعال ترین نویسنده زمان حال اسپانیا بشمار می آید . وی گرچه با رئالیسم خشن و بدون تعارف خود، اسپانیایی ها را به خشم آورد ولی اکنون یکی از کلاسیک های مدرن بشمار می آید . معروفیت او به سبب رئالیسم خشن اش میباشد .

او به توصیف فقر ، گرسنگی ، دو رویی ، و سنگ قلبی انسان در جامعه بعد از جنگ میپردازد . مکتب ادبی او انتقاد مستقیم و بی تعارف است که ابایی از توصیف و معرفی وحشت  در جامعه ندارد . مکتب اسپانیایی ادبی او ” ترمندی ” شاخه ای از فرم رئالیسم ناامید و بدبینانه است . او به سبب بکار گیری این مکتب در آثارش ، چند سال با تیغ سلنسور در اسپانیا روبرو گردید . دلیل اعطای جایزه نوبل به وی به سبب نثر غنی و فشرده و همدردی با انسان مجروح و رنجبر اعلان گردید . او مهمترین نویسنده  جنجالی اسپانیا در قرن گذشته بود .

از جمله آثار او – خانواده  پاسکال دورات ، سفر به آلکاریا ، سبد زنبورها ، گفتمان خانم کالدول با پسر شهیدش ،  واژه نامه مرموز ،  آسیاب بادی ، اسکی گرسنه ها ، تاج افسانه ای بدون عشق ، رقصی برای  دو مرده ، مکاتبات و آثار اتوبیوگرافیک ،  سان کامیلو ، و غیره هستند .

رمان سبد زنبورها ، توصیف  رئالیستی زندگی خرده بورژوازی شهر مادرید در سال ۱۹۴۲ میباشد .  رمان خانواده پاسکال دورات ، انتقاد اجتماعی از زندگی روستایی مردم اسپانیا است . رمان سان کامیلو را تلخ ترین اثر ادبی نویسنده بشمار می آورند. مجموعه آثار ۱۰۰ جلدی او شامل رمان ، داستان ، شعر ، مقاله ، سفرنامه و کتاب لغت است . او غیر از نویسندگی ، نقاش و ناشر مجلات ادبی نیز بود . ۱۰ رمان او با خصوصیات اکسپریمنتل نوشته شده اند . مجموعه داستانهای کوتاه و بلندش به ۲۰ جلد میرسند .

کامیلو ژوزه  سلا- در سال ۱۹۱۶ از مادری انگلیسی و پدری اسپانیایی بدنیا آمد . پدرش مامور گمرک بود . او در نوجوانی مدتی هوادار ژنرال فرانکو بود . وی در دانشگاه در رشته های حقوق ، فلسفه ، علوم انسانی و پزشکی تحصیل کرده بود . وی در سال ۲۰۰۲ در اسپانیا درگذشت .

آثار او از نظر ادبی ترکیبی هستند از مکتب ادبی ” بیکارس ” با عناصر ناتورالیستی . او در آثارش به تجزیه و تحلیل های متنوع اجتماعی-انتقادی میپردازد . رمانهایش گرچه انتقادی ولی اکسپریمنتل هستند ، به این دلیل آنان از نظر فرم با هم فرق شایانی دارند . نخستین رمان او معیاری برای ادبیات رئالیستی بعد از جنگ جهانی دوم در اسپانیا گردید .  موضوع بعضی از آثارش نتایجی است که جنگ داخلی اسپانیا طی سالهای ۱۹۳۹-۱۹۳۶ از خود بجا گذاشته بود . استفاده او از رئالیسم خشن و لغات مبتذل ، خشن ، جنسی ، سکسی ، تحریک کننده و طنز تلخ ،  موجب ممنوعیت بعضی از رمانهایش در اسپانیا شد . مجموعه آثار منتشر شده او در سال ۱۹۸۴ ، ۱۶ جلد – و در سال ۱۹۹۰ ، ۲۵ جلد بوده اند .

در رمان نامه ای ” خانم کالدول ” قهرمان داستان ؛ یعنی یک زن جنون گرفته است که با پسر شهیدش در جنگ ، حرف میزند . در رمان  ” خانواده پاسکال دورات ” نویسنده با کمک اعضای یک خانواده ، خشونت و سوء ظن و تنفر در جامعه اسپانیایی دهه ۴۰ قرن گذشته را معرفی می نماید . کتاب ” واژه نامه مرموز ” او شامل لغات  جنسی ، سکسی ، مبتذل ، و تهوع آور در زبان عامیانه و زبان ادبی اسپانیایی است . رمان ” سبد زنبورها ” پیرامون اوج رئالیسم اجتماعیی در دهه ۵۰ قرن گذشته در اسپانیا می باشد . این کتاب با ۳۰۰ قهرمان داستان ، به شهر مادرید بعد از جنگ میپردازد . این رمان تاکنون به ۳۰ زبان خارجی ترجمه شده است ، گرچه آن، در سال ۱۹۶۳ در اسپانیا ممنوع شده بود . ۴

 

۴۸۔ جوانمرگی نمایش نامه نویس .

 

با قدری اغراق ، سادولوحی و ساده گرایی انقلابی  میتوان گفت که بعضی از مسایل زمان ما ، مشکلات زمان  چخوف  ، نمایشنامه نویس و داستان سرای روس نیز بودند . چخوف در نامه ای مینویسد : نه کسی به سیاست علاقه ای دارد ، نه امید به انقلاب ، نه خدایی داریم ، نه ترسی از ارواح و اشباح ، نه وحشتی از مرگ ، نه خوفی از کوری و حماقت . کسیکه بی آرزو ، بی هدف ، نا امید و بدون ترس باشد ، نمیتواند هنرمند و نویسنده واقعی گردد .

مورخین ادبیات ، روشنفکران زمان او را به سه دسته تقسیم میکنند : نا امیدها و بریده ها ، اصلاح گرایان و سازشکاران ، وانقلابیون و شورشگران یا شلوغ کاران . چخوف را میتوان نویسنده دوران تحولات حاد فرهنگی روسیه قبل از انقلاب نام گذاشت .  او در سال ۱۸۶۰ متولد شد و در سال ۱۹۰۴ ، یک سال قبل از انقلاب اول روسیه ، بر اثر ابتلا به بیماری آن زمان علاج ناپذیر سل ، در اوج شکوفایی هنری ، در غربت جوانمرگ شد . از جمله نبوغ خلاقیت های او این است که بدون جانبداری از هر نوع ایدئولوژی و یا اوتوپی ، خالق ادبیات اجتمایی و انتقادی گردید . آثارش آینه پایان جامعه فئودال-اشرافی تزاری است که خبر از آمدن فرهنگی جدید میدهند . امروزه ما نیز در غالب کشورها شاهد کوششهای آزادیخواهانه و اصلاح گرایانه هستیم ، در دوره ای که ایدئولوژیها و اوتوپی ها به سئوال کشانیده شده و خوشنامی و اهمیت خود را از دست داده اند. آثار چخوف اعلب در باره افراد طبقه متوسط شهری یا روستایی هستند . در باره مشکلات انسان مدرن ، که تنها و بدون رابطه احساسی یا زبانی با همنوعان خود ، دلزده و بی هدف ، عمر به بطالت می گذراند یا منتظر ظهور جامعه مدنی است . او مهمترین بیماری و عارضه دوران مدرن را : بی حوصلگی ، خستگی ، بی علاقه گی و پوچگرایی انسان خرده بورژوا و بعضی از روشنفکرانش میداند . آغاز فعالیت نمایشنامه نویسی و داستان سرایی چخوف ، همزمان با شکست کوششهای اصلاحگرایانه و تغییرات اجتمایی گردید ، دوره ای که بنیادگرایان ، سلطنت طلبان و قلدران سیاسی هنوز اهرمهای قدرت را در دست داشتند . در این دوره گروههای مختلف اهل کتاب  هنوز به نقش و رسالت ادبیات باور داشتند . دسته ای دنبال رمانهای ادبی مذهبی-مسیحی داستایوسکی ، دسته ای دیگر طرفدار ادبیات اخلاقی سختگیر تولستوی ، و گروهی جانبدار کتابهای خوشبین انقلابی ماکسیم گورکی شدند . آثار چخوف همچون نوشته های پوشکین ، نه تنها اخلاقی بلکه استتیک و زیباشناسانه بودند .

از آثار چخوف آنزمان تفسیرهای گوناگونی میشد : عده ای او را ناتورالیست ، سمبولیست ، رئالیست ، ویا امپرسیونیست میدانستند . چخوف ولی خود را وقایع نگار اواخر قرن ۱۹ حکومت تزاری به حساب می آورد .

در باره پیشگام بودن اجتمایی او میتوان گفت که ۸۰ سال قبل از نوشتن ، جزایر گولاک ، سولژینیستین در باره غیر انسانی بودن اردوگاههای استالینیستی ، چخوف کتاب گزارش گونه ، جزیره ساخالین ، را در باره محکومین جامعه روسیه نوشت ، سندی در باره سیاهی دوران تزاری که محکومین به کار اجباری را با زنجیر پولادین به گاری و بیل و کلنگ ، داس و جنگر چنگالی ، پتک و چکش و سندان  می بستند تا در صورت فرار از اردوگاه نتوانند خود را از قل و بند نجات دهند و در هر نقطه ای شناخته شوند.

چخوف در طول عمر کوتاهش ، پزشکی نیکوکار بود که وقتش را صرف ادبیات انساندوستانه و درآمدش را خرج کارهای خیریه در روستاها ، از جمله ساختن مدارس می نمود . زندگی چخوف مصادف با دو اتفاق مهم تاریخ روسیه شد . سال تولدش یک سال قبل از آزادی برده وار دهقانان و لغو خرید و فروش آنها توسط ارباب و زمیندار شد . و سال مرگش ، یکسال قبل از انقلاب اول روسیه بود که به شکست انجامید . او در این مورد نمایشنامه های مشهوری مانند : باغ آلبالو ، سه خواهر ، مرغ دریا ، و عمو وانیا  را نوشت . در نمایشنامه باغ آلبالو ، چخوف خبر از نزدیک شدن انقلاب سراسری میدهد . لنین در داستان کوتاه – اطاق شماره ۶ بیماران – توصیف وضعیت نابه هنجار روسیه آن سالها را می بیند . چخوف در آثارش به پیشگویی سقوط و فرود طبقات اشراف و فئودال ، و فراز و صعود طبقه بورژوا و سرمایه دار می پردازد . از دیگر آثار او میتوان به ۴۰۰ داستان کوتاه ، ۷۰ نوول و داستان بلند ، و ۸ جلد نامه های مکاتبه ای ، اشاره کرد . منتقدین در غالب آثارش با وجود زیگ زاگ های گوناگون ، نوعی رئالیسم اجتمایی را می بینند . چخوف در برابر مکاتب ناتورالیسم ، امپرسیونیسم ، و سمبولیسم ، موضعی انتقادی داشت ، گرچه خود قدری تحت تاثیر هرکدام از آنها بود . او به ادبیات رمان نویسی سنتی  تورگنیف ، داستایوسکی ، و تولستوی پایان داد و کوتاه نویسی را مد روز کرد . چخوف را میتوان سنبل پایان دوره رمانهای طویل و آغاز داستان کوتاه و نوول نویسی به حساب آورد. در زمان او رمان ،ژانر اشرافی ادبیات دوران رئالیسم بود . شاید به این دلیل آثار کوتاه او را  امپرسیونیستی میدانند . موضوع آثارش افراد قشر متوسط یعنی خرده بورژواها هستند ، که به قول او : نه کاملا فقیر ، نه کاملا بی سواد ، نه کاملا بی وجدان ، و نه کاملا بی اخلاق می باشند . او در باره قشر متوسط روستاها و سوژههای محلی دلخواه شان مانند : سودجویی ، شایعه پراکنی ، دوغ خوری ، و بیکاری شکایت میکند . برنارد شاو میگوید : با کمک آثار چخوف ، در سالنهای فرهنگی کاخها و قصرهای اشرافی ، بجای بحث های مرسوم : شکار ، عشق بازی ، تیر اندازی ، ماهیگیری و شرابخواری ، موضوعاتی مانند : موسیقی ، هنر ، ادبیات و تاتر مد روز شدند . توماس مان می نویسد : چخوف مانند موپاساد، نابغه و هنرمند آثار کوتاه و کوچک است .

خوانندگان امروزی داستانها- نمایشنامه ها – و نوول های چخوف ، از مدرن بودن و امروزی بودن آنها تعجب میکنند . در زمان شوروی سابق ، چخوف در کنار پوشکین ، تولستوی و گورکی ، یکی از محبوب ترین نویسندگان آن سالها بود . چخوف با آثار کوتاه و مینیاتوری خود وارث رئالیسم دوران گذشته گردید . مایاکوفسکی شاعر شورشی شوروی میگفت : زبانش ساده ، قاطع ، کوتاه و روشن بود ، مانند جملات عامیانه دلخواه ما یعنی : روز بخیر ، یا  بفرمایی یک استکان چای . هر جمله او خود داستان کوتاهی است . چخوف هنرمند شکاک و منتقد زمان تزاری است . او در آثارش به طرح پرسش می پردازد بدون اینکه جوابی ایدئولوژیک یا اخلاقی پیشنهاد کند .به نظر بعضی از کارشناسان ادبی ، چخوف با کمک نمایشنامه های مدرن خود ، راهگشای تاتر پوچگرا و ابزرد اروپایی نیزگردید .

 

۴۹۔ انقلاب ادبی  یا  ادبیات انقلابی ؟

 

دوگونه ادبیات در چین پیش از انقلاب .            Anton  Tschechow (1860-1904)

 

درپایان قرن ۱۹ روشنفکران ومبارزان چینی با ورود ایدههای غربی وجستجوی فرمهای جدید ادبی،قصدعبورازفرهنگ قرون وسطایی خود و آغاز یک رنسانس روشنگری نمودند.درجنبش اجتماعی سال ۱۸۹۸ برای تحولات سیاسی،نیازبه تغییرات ادبی مطرح گردید.براثرتحصیل دانشجویان چینی درکشورهایی مانند:ژاپن،آمریکا،اروپا وغبره،آنان باآثارمدرن ادبی غرب وآثارکلاسیک آن کشورها آشناشدند. مسیونرهای اروپایی نیزنخستین  بارکتاب انجیل رابزبان چینی ترجمه نمودند. منتقدی ادبی درسال ۱۹۰۲ نوشت کسیکه میخواهد ملتی نو بسازد باید ابتدا یک رمان نو بنویسد وکسیکه  اخلاقی نومیخواهد بایدابتدا یک قهرمان اخلاقی دررمان بیافریند چون خوانندگان خودرابااینگونه قهرمانان ادبی مقایسه خواهند کرد.درسال ۱۹۰۹ ترجمه بعضی آثارروسی و شاهکارهای ادبی بعضی ازکشورهای اروپای شرقی به چینی آغازگردید، ودرسال ۱۹۰۲ آثاری فلسفی  کانت،نیچه، وشوپنهاور نیز به چینی ترجمه شده بودند. کتاب “دوسال تعطیلی تفریحی” اثر ژول ورن نیزازنخستین کتبی بود که به چینی ترجمه شد. دربحث های ادبی سال ۱۹۰۴ ادبیات را به حقیقی و غیرحقیقی یعنی رئالیستی وایده آلیستی تقسیم نمودند.

لین شو (۱۸۵۲ – ۱۹۲۴ ) مترجم معروف درطول عمر خود حدود ۱۸۰ اثراروپایی را به چینی ترجمه نمود.ازجمله نویسندگانی که آثارشان درآغازبه چینی ترجمه شدند : دیکنز، دفو ، سروانتس،اسکات،دوما،هومر،گوته،رابیندار تاگور، ایبسن،ویکتور هوگو، تولستوی،روسو، رمان رولان، تورگنیف، موپاساد،ویتمن،لردبایرون،ارسطو،شکسپیر،دانته،بالزاک،زولا، و فلوبر بودند. آثارگروه دیگرنویسندگان غربی مانند : ایروینگ،هاگارد،داودسون،شلی،هاردی، کیتس،هاوپتمن،گالس ورثی،نیز به چینی ترجمه گردید. میان سالهای ۱۹۲۰-۱۹۳۰ ترجمه آثار زیادی ازفرانسوی،روسی و انگلیسی انجام گرفت.بیشترآثاررئالیسم ورمانتیسم قرن ۱۹ اروپانیز به چینی ترجمه گردیدند.به ترجمه آثاررمانتک نیزاهمیت خاصی داده شد. به ترجمه اشعارلردبایرون و ویتمن ونمایشنامه های ایبسن نیزعلاقه خاصی پیدا شد. انقلاب فرهنگی زیرتعثیر ” جنبش ۴ ماه مه سال ۱۹۱۹ ” دنبال آموزگارانی اجتماعی ازغرب بود. مکاتب و ایسم هایی مانند : رئالیسم،ناتورالیسم،رمانتیسم،سوسیالیسم،آنارشیسم،مارکسیسم ، هومانیسم و دمکراسی خوانندگان و علاقمندان فراوانی یافتند. درزمینه داستان ورمان غیرازترجمه داستانهای پلیسی ورمانهای ماجراجویی به آثار احساسی وانتقادی اجتماعی نیز اهمیت داده شد.

علاقه روشنفکران چینی به مکتب ادبی رمانتیک ازآنجابود که منتقدی بنام ” تین هان ” آنرا به معانی : آزادی،دمکراسی،انقلاب،و سوسیالیسم تفسیرمیکرد،گرچه ادبیات چین قرنها میان کلاسیک ورمانتیک درجا زده بود وبا دو مکتب اجتماعی رئالیسم و ناتورالیسم آشنایی نداشت. درادبیات،رئالیسم آنان با رئالیسم آثاربالزاک وفلوبر فرق داشت. چینی ها چندسالی بعد ازآشنایی بادومکتب رئالیسم وناتورالیسم،سراغ سمبولیسم ونئورمانتیسم رفتند.سرانجام ذهنی گرایی وایده آلیسم دردهه ۲۰قرن گذشته جای خودرا به رئالیسم اجتماعی داد که جهت یابی سیاسی-اجتماعی داشت. این مکتب بعدها به مکتب رئالیسم سوسیالیستی ختم گردید.خوانندگان زولا که نماینده عینی گرایی مطلق وطرفدار ناتورالیسم ذهنی وشخصی بودند به مخالفت با “ادبیات پروانه ای” واحساسی رمانتیک ها واشراف پرداختند. دراین دوره به ترجمه اشعاربودلر وروبرت استونسون نیزاهمیت خاصی داده شد.ترجمه آثاررمانتیک نویسندگانی مانند رومان رولان ،باربوسه وآناتول فرانس وآنارشیسم اخلاقی بودلر اهمیت مهمی یافت. ازجمله نویسندگان روس که مورد توجه وترجمه قرارگرفتند:گوگول،لرمانتف، و گارشین بودند. ازجمله نخستین روشنفکرانی که دردهه ۳۰ قرن گذشته به غرب گرایی درادبیات اعتراض نمودند،مائو بود که علیه اروپایی نمودن ادبیات وبه طرفداری ازادبیات خلقی وسنتی چین اعتراض نمود. ادبیات “جنبش ۴ ماه مه” که دردهه های ۲۰ و ۳۰ قرن گذشته تا بقدرت رسیدن کمونیستها درسال ۱۹۴۹ و جدایی آنان از جمهوریخواهان درسال ۱۹۲۷ فعال بود.

آغازادبیات مدرن چین را میتوان سال ۱۹۲۷ دانست که اهمیت خاصی به :زبان،فرم،محتوا، و زبان عامیانه داد.انقلاب ادبی چین راازآغاز سال ۱۹۱۹ بحساب می آورند.ادبیات چین درآن زمان می بایست باکمک زبانی مدرن ومردمی به رئالیسم میرسید.دراین سالها تئاترغرب نیز وارد چین شد،تاآنان به اصلاح تئاتر سنتی خودبپردازند. مبارزین چینی توصیه میکردند که تئاتر بایددرراه اصلاحات سیاسی واجتماعی کوشش واصلاحات اجتماعی را تبلیغ نماید. دراین دوره رمان “کلبه عموتام” نوشته خانم هاریت بشر استو و بعضی ازآثار آلکساندر دوما را بصورت نمایشنامه درآوردند. خواسته دیگر کارگردانان تئاتر علیه مکتب فرمالیسم و نمایشنامه های آوازخوانی بود. دو منتقد ادبی،درخلق ادبیات،۸ نکته را به نویسندگان جوان توصیه نمودند : ” اینقدر دنبال کلاسیسم نروند. ازمطالب و کلمات سنتی وقدیمی زیاد استفاده ننمایند.تقلیدنکنند. از کلمات مبتذل خودداری نمایند.به دستورزبان وبیان روشن توجه کنند.پیش ازآنکه بیمارباشند،زاری نکنند.بجای زبان قدیم،زبان خودرا بکارببرند. نوشته باید با واقعیت تطابق داشته باشد. ازنقل قول استفاده نکنند!” . ۵ نکته آغازین را “انقلاب فرم” دانستند. گروهی از منقدین چین،تئاتردیالوگی جدید راتئاتر متمدن دانستند. درنمایشنامه نویسی جدید به آثار تراژدیک و غمنامه ای نیز اهمیت داده میشود و همچون تئاتر اریستوکراتی ودرباری گذشته به “پایان خوش شاهنامه” فکر نکنند. “جنبش ۴ ماه مه” ارزش ایبسن گرایی درتئاتر را به دلیل اهمیت رئالیستی آن و طرح مسایل: زنان،خانواده و جامعه میدانست. ایدههای اجتماعی ایبسن  وی را بسیار محبوب نموده بود. آنان ایبسن را سنبل زیبایی،عشق همگانی،آزادی،برابری و پیشرفت میدانستند. درسال ۱۹۱۹ گروهی ازمنقدین ادعانمودند که ادبیات مدرن وارده ازغرب خطاب به بورژوازی است وباید باکمک زبان توده ای و عامیانه خطاب به مردم معمولی باشد. آنها می گفتند که بازبانی مرده نمی توان ادبیاتی زنده خلق نمود چون ادبیات عامیانه پایه ادبیات ملی است و وظیفه ادبیات است که افکار واحساسات را بصورت زنده بیان کند.

درسال ۱۹۱۷ نویسنده ای بنام ” چن دوکس ” نوشت که: ” نه ادبیات بلکه انقلاب ادبی باید بعنوان وسیله تغییرروابط اجتماعی ملاحظه شود،نابودباد ادبیات چاپلوسانه موردعلاقه اریستوکراتی!،زنده باد ادبیات ساده هنرمندانه ملی،نابودبادادبیات اغراقی قدیمی،زنده بادادبیات صادقانه ورئالیستی،نابودبادادبیات دوراززندگی،تیره، کوهی،جنگلی، و پیچیده!،زنده بادادبیات روشن،و توده ای که موجب فهم اجتماعی مردم شود.ادبیات اریستوکراتیک،کلاسیک، جنگلی و کوهی بایدحذف شوند، مسایل تمدن جدید مانند: خانواده،ازدواج،و تربیت درست بایدادبیات را تغذیه کنند. زمینه های ادبی باید توسعه یابند و فقط دررابطه با زندگی کارمندان،فاحشه ها و مجامع آلوده نباشند،بلکه انسانهای فقیر،کارگران زن ومرد،درشکه چی ها،دهقانان،حمالها و مغازه داران نیزباید درادبیات مطرح شوند”. جنبش ۴ ماه مه سال ۱۹۱۹ می گفت که چین برای نوگرایی احتیاج به ادبیاتی جدیددارد. دراین سالها مارکسیستها خواهان ادبیات انقلابی و لیبرالها خواهان ادبیات ملی بودند. مائو دون، یکی از تئوریسین های ادبی این دوره نوشت که ادبیات باید جامعه را منعکس کند وپرسشهای زندگی را مطرح نماید چون ادبیات ،آینده  زندگی است . ادبیات،آینه زندگی است که به ۴ عامل بستگی دارد: نژاد،محیط اطراف،دوره، و شخصیت فردی نویسنده. ادبیات موظف به واقعیات عینی اجتماعی است و نباید رویا و ذهنی گرایی را تبلیغ نماید،ادبیات فریاد طبیعی زندگی انسان است و فیلتر احساسات انسانی بصورت فرم نوشتاری است که برای بیان احساسات حقیقی نزدخواننده ایجاد یک هم احساسی بنماید”. تعثیر روی شاعران جوان،ترجمه آثار والت ویتمن، لردبایرون و اکسپرسیونیستهای آلمانی در این سالها قابل ملاحظه است .

باوجوداین،درسال ۱۹۲۲ جنبش ادبی “هنر در خدمت هنر ” درمیان گروهی ازدانشجویان، استادان و روشنفکران،طرفدارانی یافت. خلاف این جنبش،منتقدی بنام ” لو مورو ” نوشت که “ادبیات درپایان،یک پدیده اجتماعی است که موجب تعثیراتی روی انسان وجامعه میشود، از جمله وظایف ادبیات این است که موجب اصلاحاتی درجامعه چین شود و چین را بصورت دولتی مدرن درآورد”. او میگفت که ادبیات بایددرخدمت مبارزه اجتماعی وسیاسی باشد. درسال ۱۹۲۳ گاهی هنرمندان و انقلابیون را یکی میدانستند. گو مورو شعار نابودی کاپیتالیسم و تقاضای مجدد دولت و جامعه ای ملی را مطرح نمود. اومیگفت که تمام جنبشهای انقلابی واقعی، جنبش های هنری بودند، و تمام جنبش های هنری،جنبش های انقلابی بودند. فعالان اجتماعی واقعی، هنرمند بودند، وهنرمندان فعال که خواهان تغییر جامعه بودند،انقلابی هستند. ادبیات دیروز مذهبی و کنفوسیوسی است و ادبیات امروزی،انقلابی است. ما در راهی انقلابی هستیم،ادبیات ما تنها ادبیات انقلابی میتواند باشد. ادبیات باید وسیله تغییردرجامعه باشد” و ” لو خون ” خلاف او مدعی بود که ادبیات نشانه جامعه با اقتصاد مازادتولید است یعنی درجامعه سیر، شکم سیرها برای شکم سیرهای دیگر می نویسند!. درسال ۱۹۳۴ نویسنده ای بنام ” کو کویبی ” مانند مائو، جنبش ۴ ماه مه، را برای اروپایی کردن ادبیات رد نمود. اوخواهان بازگشت به جنبه های مثبت سنت چینی ادبیات بود. ازجمله کوششهای جنبش ۴ ماه مه،کشف ادبیات خلقی وگردآوری: ترانه ها،قصه ها، و طنزهای مردمی و فرهنگ فولکلوریک بود. آنها میگفتند که ادبیات خلقی،زمینه رشد ادبیات ملی است چون ادبیات منبع است. کو دایون در جنبش ادبیات خلقی سال ۱۹۳۴ به گردآوری اشعار کوهستانی و روستایی پرداخت. ۱۵ سال بعد کمونیستها درسال ۱۹۴۹ به رهبری مائو پیرور شدند و ادبیات نقش و وظیفه دیگری بخود گرفت .

 

۵٠۔ ادبیات قدیم شرق دور .

 

امروزه باید گفت ، بیچاره فرهنگی که ادبیات را منزوی و یا بایکوت کند . برای اینکه بتوان قضاوتی در باره ادبیات زمان حضرت آدم و حوا کرد ، باید قدری خیالپردازی نمود . اگر اسطورهها حاوی عناصر مذهبی ، فلسفی و ادبی باشند ، خرافات شامل عقاید مذهبی و ادبیات ابتدایی بودند .

چینی ها بدو دلیل میتوانند ادعا کنند که دارای کهن ترین ادبیات بشری هستند . اول اینکه خط و الفبای آنها تصویری است و هر عکس و نشانه ای را میتوان خط نامید . دوم اینکه فعالیتهای فرهنگی آنها و انسان قدیم مانند ، فالگیری ، غیبگویی ، پیشگویی ، جن زدایی، کف دست خوانی  و غیره را که امروزه خرافات می نامند ، دارای عناصر قوی ادبی بودند .

ادبیات چین امروزه نشانه هویت فرهنگی جمعیت یک سوم بشریت کره زمین می باشد . آغاز خط چین حتا امروزه هم در تاریکی هزارههای قبل از میلاد قرار دارد . ادبیات چین همچون ادبیات ایران همیشه نقش و وظیفه ادبی ، آموزشی و تربیتی را نیز مد نظر داشته .

ادبیات چین حداقل سه هزار سال سابقه دارد ، قدمتی که در سایر فرهنگهای باستان نمی توان یافت . در روی ظروف سفالی علائم و نشانه های زبانی وتصویری پنج هزارساله مانند ، کوه ، رودخانه ، تور ماهیگیری و یا جای پای انسان و غیره کشف شده . الفبای کنونی چین حدود ۹۵۰۰ حرف و نشانه و تصویر دارد . به نظر شرقشناسان ، چینی ها  دو هزار سال قبل از میلاد دارای خط و هنر صحافی کتاب بودند . به دلیل تصویری بودن خط چینی ، آنرا تقلیدی از طبیعت میدانند . و به دلیل این خویشاوندی ، چینی ها  ادبیات خود را   محصول و نشانی از نظم طبیعت و جهان میدانند . یعنی  ادبیات وسیله ای برای شناخت جهان نیز هست .

از قرنهای قبل از میلاد حدود ۳۷۷۶ کتاب بجا مانده که در کتابخانه ها و موزهها نگهداری میشوند . به ادعای محققین ، چینی ها ۱۲۰۰سال قبل از میلاد ، دارای ادبیات فولکلوریک رئالیستی بودند . به ادعای روشنفکران ملی گرا، مامورین و بازرسان و جاسوسان درباری ، اشعار و ترانه های عامیانه را جمع میکردند تا با درد و رنج مردم آشنا شوند.

چینی ها ۱۱ قرن قبل از میلاد از استخوان و یا اسکلت لاک پشت برای نوشتن استفاده میکردند . قدیمترین کتاب شعر چینی ، گلچینی است که از قرن دهم پیش از میلاد بجا مانده .ادبیات ابتدایی چین شامل ، آواز و سرودهای مذهبی ، قصه های اسطوره ای ، وردهای دفع جن زده گی ، احضار ارواح مردگان ، حل معماهای سرگرم کننده ، فالگیری ، غیبگویی ، وقایع نگاری و غیره بود .

شعر ، مهمترین ژانر ادبیات چین باستان بود ، که در آن تجربیات طبیعی ، خاطرات تاریخی ، آداب و رسوم اسطوره ای منعکس میشد و یا مورد بحث قرار میگرفت . ادبیات چین همیشه اجتمایی و سیاسی بوده . مطالعه ادبیات ،بخشی از آموزش و تربیت مردم بود . ادبیات همیشه نشان بیان احساسات و درد و رنج زیردستان در برابر حاکمان گردیده.

روشنفکران اصلاحگرا و انقلابیون ملی گرا و سوسیالیست  در اوایل قرن بیستم سعی کردند به علت تحقیر اروپائیان و ژاپونیها به نقد و ارزیابی ادبیات قدیم و باستانی چین بپردازند. سالها در غرب ادبیات سرگرم کننده چینی مانند رمان و نوول ترجمه میشد و یا مورد توجه قرار میگرفت ، ولی به شعر و سایر ژانرهای ادبی اهمیتی داده نمیشد .

کنفوسیوس ، یکی از چهرههای مذهبی ، فرهنگی و فلسفی چین ، نامی مستعار است که یونانیها در غرب معرفی کردند . او متفکری بود که بین سالهای۴۷۹تا ۵۵۱زندگی نمود . کتاب گلچین شعری شامل سه هزار بیت  به او نسبت میدهند . قرنها است که از اشعار این کتاب به عنوان جملات قصار و نقل قول استفاده میشود . از زمان کنفوسیوس ، شاعران و ادیبان و فیلسوفان به محافل درباری و حاکمان راه یافتند و نقش مهم و زنده ای در اشاعه فرهنگ در جامعه بعهده گرفتند . در بعضی از این اشعار ،انتقاد از رهبران عقب  افتاده و ارتجاعی یا موضوعات عشقی مطرح میشد . در چین باستان قشر روحانی گونه ای وجود داشت که شامل ، دعانویسها ، غیبگویان ، فالگیران ، پیشگویان ، معرکه گیران و غیره بودند .

 

 

۵۱۔ زنان و کالا در فلسفه ساختارگرا یی .      Claude  Levi-Strausse (1908-?)

 

لوی اشتراوس ، جامعه شناس ساختارگرای فرانسوی متولد ۱۹۰۸ میلادی بود که در شرق پاکستان در میان روستائیان به تحقیق پیرامون اسطورهها و در جنگلهای آمازون کشور برزیل در میان قبایل به تحقیقات فرهنگشناسی و مردم شناسی پرداخت . اینگونه تحقیقات او را نتیجه یهودی تباری وی میدانند که در سال ۱۹۴۱ نیز بخاطر ترس از تعقیب فاشیسم مجبور شد از فرانسه به امریکا فرار کند . چون او بارها به احساس بی ریشه گی و بی هویتی خود اشاره کرده است ، تحقیقات مردم شناسی وی را نتیجه علاقه اش به فرهنگ های رو به زوال مانند فرهنگهای بومی و قوم یهود میدانند . وی به سبب تحقیقات اجتماعی و فرهنگی به کشف دو نظریه پیرامون نقش اجتماعی زنان و مراسم عزاداری برای مردهها نائل آمد .

او احترام به مردهها را به سبب لاپوشانی کردن روابط بیمار و اغلب ناگوار بین زندهها دانست که میخواهند در حوزه مذهبی لااقل آنان را زیبا نمایند . در نظر لوی اشتراوس ساختار بنیادین تمام روابط خویشاوندی را مبادله تعیین میکند . او ازدواج و مبادله زنان در میان قبایل را موجب تشکیل فرهنگ و جامعه پایدار میداند . وی میگوید که زنان و مادران و خواهران و دختران بعنوان کالاهای مبادله در صورت نیاز در مقابل زنان گروه و جوامع دیگر مباده و تعویض میشوند . سیمون دوبوار در کتاب ” ساختارهای بنیادی خویشاوندی ” لوی اشتراوس را تاییدی بر کتاب ” جنس دیگر ”  خود دانست که در آن ادعا کرده بود که زنان بعنوان کالا در غالب جوامع عرضه میشوند . وی میگفت که مبادله زنان بصورت یک گرامر زبانی جهانی جوامع پذیرفته شده است . او این کشف اجتماعی را آشتی میان هگل و انگلس و بیداری جامعه شناسی فرانسه دانست .

ساختارگرایان مدعی شده اند که حتا خانوادههای مدرن امروزی نیز بر اساس قوانین مبادله سازماندهی شده اند . برای لوی اشتراوس ارزش گذاری اخلاقی مبادله زنان مهم نیست چون روابط مباده مهمتر از کالاهای مباده شده هستند و مستقل از آنان عمل میکنند . در نظر او تحقیق پیرامون فرهنگ و آداب و رسوم مردم نوعی باستان شناسی انساندوستانه است . لوی اشتراوس در دهه ۶۰ قرن بیست یکی از شخصیت های روشنفکری غرب شد . فرهنگ شناسی و مردم شناسی فرانسوی پایه گذار نظریه انسانشناسی جدید شد .

لوی اشتراوس در بروکسل متولد شد و در دانشگاه فلسفه و حقوق خوانده بود . وی بعد از تحصیل در پاریس سالها استاد جامعه شناسی و انسان شناسی اجتماعی در فرانسه و امریکا و برزیل بود . او چند سفر فرهنگشناسی و مردم شناسی به پاکستان و برزیل مرکزی نمود و تحقیق برای شناخت اسطورههای مردم شرق پاکستان را شناخت ساختاری زبان دانست . مشهوریت او به سبب مقدمه ای بود که بر کتاب چهار جلدی ” اسطورهها ” ی خود نوشت . وی میگفت که او مانند چهار راهی است که در آن حوادثی پیش می آیند و وی قدرت انتخابی ندارد چون تمام حوادث  همچون در ساختارها اتفاقی هستند .

لوی اشتراوس نوشت که فلسفه ساختارگرایی او از علم زبانشناسی و شاخه فرهنگ مردم شناسی تشکیل شده است . با این وجود او انسانشناسی ساختارگرا را یک سیستم سرگردانی و نا امیدی ماتم زدهها نامید و میگفت که علم باستانشناسی چیزی را می بیند که دیگر وجود ندارد و چون انسانشناسی ساختارگرا نوعی باستانشناسی انسانی است ، آن حافظ فرهنگی است که خود مسئول  نابودی اش بوده و شخص یا ذهن غالبن به نفع ساختارهای حاکم ناپدید میشوند و ساختارها مستقل از افکار و اعمال افراد مشخص عمل میکنند . انسان فقط یک ذهن و فردیت حامل ساختارهای ضمیر ناخود آگاه است و جهان بدون انسان آغاز شد و بدون او پایان خواهد یافت  ولی ساختارها ابدی هستند .

در نظر لوی اشتراوس ساختارهای مشترکی برای همه سیستم های سنبلیک مانند زبان و هنر و حقوق و قانون و سیستم های خویشاوندی و اسطوره شناسی وجود دارند . حتا در تفکر اسطوره ای انسان ابتدایی یک منطق مفهومی و علمی وجود داشت و ما میتوانیم تفکر کودکانه را بشکل فرم فکری غالب در همه جوامع و فرهنگها مشاهده کنیم و انسان خالق و مخلوق فرهنگ خود است و در پشت هر بی نظمی  نظمی وجود دارد و اسطورهها کوششهایی روشنفکرانه برای غالب شدن بر تضادهای شرایط انسانی بودند و اگر تضادی واقعی می بود هر اسطوره ای خالق اسطوره جدید دیگری میشد و کالاهایی که ظاهرا شبیه هم هستند در ساختارها و در جای واقعی شان دیگر شبیه هم نیستند .

لوی اشتراوس با تکیه بر تجزیه و تحلیل ساختاری افسانه ها و اسطورهها به اثبات وجود مدلهای ساختاری پرداخت که تمام جوامع دارا هستند و بر اثر ضمیر ناخود گاه عمومی و جهانی ساختارها شده اند . او میگوید که تحلیل  ساختارگرایانه زبانشناسی دوسوسور باید در سایر علوم جتماعی و انسانی مخصوصا در فرهنگشناسی مورد استفاده قرار گیرد . و واقعیات آشنایی راکه ما درک و احساس می کنیم زیر نفوذ ساختارهای معتبر عمومی و جهانی ضمیر نا خود آگاه قرار دارند ، آنها نشاندهنده حقیقی واقعیات هستند . وظیفه علوم انسانی است که این ساختارها را که بطور نمادین در روابط اجتماعی مانند روابط خویشاوندی و اسطورهها و افسانه ها و آداب و رسوم بیان میشوند ، را تجزیه و تحلیل کنند و آنها را تعیین نمایند .

در رابطه با یکی از آثار لوی اشتراوس باید پرسید که پایاننامه دکترای کدامیک از تحصیلکردههای جهان  کتاب مشهور و تعیین کننده قرن شد ؟ امروزه آن پایاننامه را یک  واقعه مهم تئوریک در قرن گذته بحساب می آورند و تاثیر نظری آنرا با آثار مارکس و فروید مقایسه میکنند . سالها لوی اشتراوس را در غرب بعنوان قهرمان جنبش ساختارگرایی در علوم اجتماعی جشن گرفتند . تاثیر او غیر از فرهنگ و فولکور مردمی در فلسفه فرانسه را میتوان روی متفکرانی مانند دریدا و لاکان و فوکو و دلوژ و آلتهوزر مشاهده نمود .

تحقیقات لوی اشتراوس موجب شد که فرهنگشناسی ۵۰ ساله اخیر در جریانات مارکسیستی نیز به فکر نوزایی بیفتد . او را میتوان در سنت جامعه شناسی دورکهایم و کنت قرار داد گرچه سالها فیلسوفان پسا ساختارگرایی و نظریه پردازان اجتماعی به مخالفت با نظرات او پرداختند . در آلمان سالها کوشش شد تا ساختارگرایی و پساساختارگرایی را به عنوان پدیدههای غیر تاریخی یا ضد تاریخی تعریف کنند . لوی اشتراوس نخستین بار  از زبانشناسی دوسوسور در فرهنگ شناسی استفاده کرد و میگفت که پدیدههای اجتماعی و فرهنگی را باید طبق مثال زبان به صورت سیستم های سنبلیک تعریف کرد .

او میخواست تحلیل ساختارگرایانه زبانی دوسوسور را به علوم اجتماعی و انسانی منتقل کند و عمومیت دهد . لوی اشتراوس در زمان تبعید در امریکا با زبانشناسی یاکوبسن آشنا شد که آنرا  پدیده مهمی در تحقیقاتش دانست . او خود را شاگرد زبانشناسی ساختاری دوسوسور و یاکوبسن شمرد که ساختارهای جهانی را بطور ایده آل نشان میدهد . امروزه کوشش میشود تا از تحقیقات لوی اشتراوس در باره آداب و رسوم قبایل در مقابل تحلیل طبقاتی مارکسیستی استفاد گردد .

مهمترین اثر لوی اشتراوس در باره سرخپوستان جنگلهای آمازون و مهاجرین اروپایی مقیم آمریکای لاتین است . او در این کتاب نشان میدهد که چگونه نقشه یک روستا بر اثر ساختار منطقی خود جهانی را نشان میدهد که ساکنین اش با جهت یابی تکیه گاهی مطمئن نیز دارند . وی در این کتاب با دقت علمی به قضاوت پیرامون ارزشها و احساسات و سبک سکونت و آداب و رسوم و لباس و شغل و آواز و افسانه و رقص و خالکوبی و زبان و ابزار کار مردمی می پردازد . این کتاب موجب شد که جهان پیرامون نابودی و فرهنگهای بومی و منابع ملی کشورهای جهان سوم به  تکان آید .

از جمله آثار لوی اشتراوس کتاب چهار جلدی اسطورهها ، انسانشناسی ساختارگرا ، افکار انسان وحشی ، ساختار های بنیادین خویشاوندی ، دیدن و شنیدن و خواندن ، آمازونهای غمگین ، نگاهی ساختارگرایانه به بودلر ، خام و پخته ، از عسل تا خاکستر ،  ریشه آداب غذاخوری ، انسان لخت ، نژاد و تاریخ ، جماعت اولیه و متمدن ، نگاهی از دور ، و کتاب دور و نزدیک هستند . پایاننامه دکترا و کتاب انسان شناسی ساختارگرایانه او موجب کشف تئوری و روشی نو در علوم اجتماعی شد . این کتاب سالها راهنمایی برای تحقیق در سایر علوم انسانی بود .

 

۵۲۔ یک رمان ؛ سه قرن جاودانگی

 

دانیل دفو ،  Daniel  Defoe (1660  – ۱۷۳۱)                                             .

رمان نوجوانی ، ساده گی و آزاده گی .

 

چرا سیصد سال پیش ، نویسنده رمان “ رابینسون کروزه “ ، یعنی روزنامه نویسی بنام دانیل دفو را دستگیر، محاکمه و درمیدان عمومی شهر، درغل و زنجیر، به تیر“چراغ برق“ بسته تاآبرویش رابریزند و سپس با تهدید حکم اعدام، اورا وادار به همکاری دولتی برای جاسوسی نمایند؟ . دفو ، پدر رمان بورژوازی ، در ۵۹ سالگی ، درسال ۱۷۱۹ ، نخستین رمان خود یعنی رابینسون کروزه رامنتشر کرد.این رمان ، شاهکاررمان واقعگرایی درآغاز عصرروشنگری درانگلیس بود. دفو در این رمان، گذر ادبی انسان اقتصادی را بشکل وقایع نگاری، به نسل های بعدی منتقل نمود. اونه تنها پایه گذار رمان جدید درغرب ، بلکه راهکوب سبک روزنامه نگاری مدرن نیز است. دفو ، غیر از نمایشنامه، خالق بیش از ۲۰۰ اثر در زمینه های : سیاست ، اقتصاد، اخلاق ، دین ، تاریخ و ادبیات است.او وقایع نگار شروع افکار سرمایه داری- بورژوازی در زندگی شهری آنزمان کشورش میباشد . آثار آغازین او ، انتقادی اجتمایی –سیاسی و اصلاحگرایانه به زمانش هستند. اورادر سالهای ۱۷۰۳ و ۱۷۱۳ به بهانه تحریک افکارعمومی، دستگیر و در انظار عمومی به تمسخر کشیدند.

دفو در مجلات گوناگون ، مقالات درخشانی پیرامون : محاکمه ، زندان ، اعدام ، سیاست ، سفر ، عشق ، ازدواج ، بازی لوتو و بلیط های بخت آزمایی ! ، دوئل های جوانمردانه مرگ آور، اقتصاد ، تجارت ، مدهای اشرافی ، ادبیات و غیره منتشر کرد. اودرچندرمان به طرح زندگی اقتصادی انسان پرداخت. آثار وسیع و همه جانبه او، غیراز ارزش ادبی، سندی تاریخی و اجتمایی نیز هستند. رمان بورژوایی او بعداز دوره کلاسیسم از طریق انگلیس وارد سایر کشورهای غربی شد. داستانهای ماجراجویانه و هجوی او ارزش مهم سیاسی واجتمایی نیز دارند. دفو سنبل تضاد شرایط : مادی زندگی و اخلاقی زمان خود بود. آثار او غیر از طرح موضوعات شخصی و فردی ، منبعی برای شناخت فرهنگ آن زمان کشورش نیز هستند. رمان قرن ۱۸ غرب بعدها باکمک او وارد دو حوزه : جامعه و روان انسان نیز شد . آثار دفو نشان ازمبارزه خردگرایی و روشنگری با مذهب و الاهیات در خود دارند.

او در آثارش به موضوعاتی مانند : اقتصاد ، تجارت ، دین ، فرهنگ ، ازدواج ، برده داری ، سیاست ، تاریخ ، رفاه عمومی ، راهزنی ، شیوع بیماری واگیر ، فقر و جنایت ، نیز پرداخت. امروزه رمانهای او را غالبا : اخلاقی، دینی و تربیتی بشمار می آورند .

والتر اسکات زیر تعثیر آثار او به نوشتن رمانهای تاریخی مهمی پرداخت . دراروپا مقلدین ادبی دفو را “رابینسون گرایان“ نامیدند. آنزمان به رمان، نوول می گفتند و آن ژانری ادبی بود که به شرح داستان واقعگرایانه زندگی بورژواها پرداخت . دفو آنزمان اجازه تحصیل در دانشگاههای آکسفورد و کمبریج نیافت ، چون دانشگاههای فوق زیر نفوذ فرقه های مسیحی دیگری بودند.

دفو با نوشتن رمان رابینسون کروزه ، پیشنهادات اصلاحگرایانه ای درزمینه سیاست و فرهنگ ودرقالب زندگی و سفرهای ماجراجویانه دریانوردی بنام کروزه مطرح کرد. موضوع ماجرای رمان، باکمک دیالوگهای مختلف و شرح : جزئیات :اعمال قهرمان ، اخلاق ، دین ، جستجوی خوشبختی ، و کوششی اقتصادی او هستند. رابینسون کروزه در روی آن جزیره ی تنها، میکوشد تا تمام نتایج تمدن بشری رادرآنجا از نو آغاز کرده و مورد استفاده قرار دهد. خواننده رمان با وصف، و یک بیلانس روحی و اقتصادی قهرمان داستان آشنا میشود. دفو کوشید   رمان بورژوازی  را  با تکیه بر رمان ماجرایی اسپانیا و محتوایی جدید، بوجود آورد .

قهرمان داستان ، دیگر یک دن کیشوت نیست ، بلکه فرزند طبقه متوسط است که در جستجوی خوشبختی ، ولایت خودرا ترک میکند . آنزمان درفرانسه و آلمان، موجی از کتابهای رابینسون کروزی به تقلید از دفو نوشته شد. قهرمان رمان غالبا قهرمان یک فرهنگ جدید بود. درغالب رمانهای دفو به اقتصاد ، سود ،و زیان و بیلانس مالی پرداخته میشود.

برای رابینسون کروزه ، آینده دیگر سرنوشت نبود، بلکه یک سرمایه شد و نه همچون دنکیشوت ، چرخ آسیاب بادی ، دیگر نمی توانست او را بالا و پایین بیندازد. ویرجینیا ولف در سال ۱۹۳۳ می پرسد گه چرا سایر آثار دفو ، معروف نشدند ، گرچه آنها نیز به زیبایی کتاب رابینسون کروزه هستند ؟ . روسو در کتاب امیل میگوید که تنها آرزوی ،هرنوجوانی است که مانند رابینسون کروزه ، در ساده گی و آزاده گی زندگی نمایند . این کتاب باید درسی برای بچه ها شود تایاد بگیرند در روی یک جزیره، بدون وسیله ، به تهیه مواد زندگی پرداخته و حتا درآنجا به یک رفاه نسبی برسند. صد سال بعد جناب مارکس نوشت که جزیره فوق مدلی است برای اقتصاد مدرن فردگرایی جامعه بورژوازی که مستقل از خانواده و سنت بوده. قهرمان داستان ، جزیره را که سنبل جهان است ، به مالکیت خود می آورد و طبیعت را تبدیل به کالایی برای استفاده میکند. جویس کوشید درقرن بیست، علاقه اهل کتاب را برای آثار دفو جلب کند، گرچه او کروزه را تیپ خاص استعمار انگلیس دانست . نقد دانشگاهی میکوشد با تایید آثار دفو به اهمیت موضوعات : دینی ، تاریخ اندیشه ، تاریخ اقتصاد، انتقادفرهنگی. و موضوعات فمینیستی ، انها بپردازد. همعصران دفو به بهانه های گوناگون به دشمنی بااو پرداختند و دفو را یک روزنامه نگار فرصت طلب، یک روشنفکر قابل خرید، یک دکاندار سیاسی و یک نویسنده ناپایدار نامیدند که به نرخ روز نان میخورد .  از جمله دلایل موفقیت آثار دفودر آنزمان باید : رونق باسوادی ، افزایش قشر کتابخوان ، اغاز کتابخانه های سیار، تشنگی خواننده برای رمان رئالیستی ، کاهش تحقیر مذهبی ادبیات ، تشنگی به معلومات عمومی ، و علاقه کلیسا به استفاده از رمان آموزشی، دانست. آنزمان رمان سرگرم کننده ، خصوصا رمانهای عشقی-احساسی، مورد تنفر و لعنت کلیسا بودند ، و از زمان سدههای میانه تا قرن ۱۷، مردم عادی نیازی به کنجکاوی به زندگی اقشار پایین و بالاتر از خود نداشتند ، چون ایدئولوژی کلیسایی-سلطنتی ، مدعی بود که جا و موضعی را که خدا برای بنده گان تعیین نموده ، نباید ترک کنند، ولی باآغاز نطفه های روشنگری ، تودهها می خواستند بدانند که درمیان اقشار و طبقات دیگر نیز چه میگذرد .

دانیل دفو بین سالهای ۱۶۶۰ و ۱۷۳۱ در بریتانیای آنزمان زندگی نمود. پدرش غیراز قصابی به شغل شمع سازی نیز مشغول بود . او از خانواده ای متوسط برخاسته بود. درقرون گوناگون، انگلیس سرزمین اقوام و مهاجرانی گوناگون ماندد : پیک ها ، اسکوت ها ، کلت ها ؤ رمی ها ، ژرمن ها،  نورمن ها ، هیگنوتهای مذهبی فرانسوی ، و گروهها یی از حاکمان و تاجران اروپایی شده بود و دانیل دفو در شورشهای داخلی امیران و حاکمان آنزمان انگلیس علیه یکدیگر، شرکت کرده و بارها به زندان افتاده بود.

ازجمله آثار او : ازدواج فاحشگی است ، رخسانا ، طاعون درلندن ، انگلیسی اصیل ، سرودی برای زنجیریان ، معشوقه خوشبخت ، مل فلاندر ، هجونامه های سیاسی ، اصلاحگرایی و سیاستهای اجتمایی ، خواسته فقرا برای اصلاحات اخلاقی درمخالفت با حاکمان ، محاکمه کوتاه ، شرح حقیقی وجدان ، تاریخ تجارت ،و پیشنهادی علیه بنیادگرایی ، هستند.  اولین هجونامه سیاسی او درسال ۱۶۸۸ منتشر شد . و در کتاب هجوی “ انگلیسی اصیل “ ، دفو به محاکمه ناسیونالیسم اشرافی انگلیس میپردازد . رمان واقعگرایانه “ مل فلاندر “، به انتقاد از اخلاق ، دین و آداب و سنت ارتجایی اشاره می نماید. کتاب “ همراهی کوتاه با مذهبیون “، موجب زندانی شدن دفو شد . او در این کتاب خواهان آزادی و مداراگرایی دینی گردید. درکتاب طاعون او به گزارشی ازشیوع بیماری درسال ۱۶۶۵ درانگلیس می نماید . دو رمان رخسانا و مل فلاندر ، انتقادی هستند از آداب و رسوم بورژوازی انگلیس آنزمان .

 

۵۳۔ دانته علی قیری کیست ؟- ماودرسهای ادبی غرب .

Dante Alighieri (1265 – ۱۳۲۱)

 

دانته،شاعرایتالیایی،بعدازفراروتبعیددرسال ۱۳۰۲ اززادگاهش،غیابا ازطرف کلیسای کاتولیک به اعدام محکوم شد.اوپیش ازآن پیرامون سرنوشت محکوم شدگان گفته بود:”چنانچه بدرون جهنم منتقل شوی،امیدهایت رافراموش کن وآنان رابیرون ازدربگذار!”.دانته،شاعرملی ایتالیاویکی ازبزرگترین کلاسیکهای ادبیات اروپایی است.ازنظرزمانی، درتاریخ ادبیات غرب او بعدازهومروپیش ازسروانتس قراردارد. اووآثارش درپایان دوره قرون وسطا ورواج مکتب اسکولاستیک(مدرسین)-ودرآغازدوره رنسانس ومکتب هومانیسم قراردارند.بالاترین عنوانی که بعدهابه اودادند :”پدرادبیات ایتالیایی ” بود. زبان توسکانی اشعاراوبعدهاپایه ای برای زبان وادبیات درایتالیاشد.اوغالب سالهای خودرادرتبعیدو مهاجرت گذراند،چون درمبارزات پاپ وقیصر،جانبدارقیصرومخالف کلیسا ی کاتولیک موضع گرفته بود.اومیگفت که دین وکلیسابایدازحاکمیت وقدرت سیاسی این جهانی صرفنظرکنند،به این دلیل بعدازبه قدرت رسیدن طرفداران پاپ درفلورانس،شهرزادگاهش،آنجاراترک نمود. دانته کوشیدتادانش زمان خودراواردآثارش نماید.اوبابکارگرفتن زبان عامیانه ومردمی بجای زبان لاتین،که زبان کلیسا واشراف بود،کمک بزرگی به رشد زبان ایتالیایی نمود.دانته مشهورترین کتاب شعرخود یعنی “کمدی الهی” را در دوران تبعید نوشت.این شاهکاراوبزبان توسکانی نوشته شده که گزارشی است ادبی ازروزقیامت مسیحی،مروج دردوره قرون وسطا ومکتب اسکولاستیک آنزمان. این سفرخیالی دانته درباره روز قیامت شامل سه گزارش از: جهنم،عالم برزخ، وبهشت است. کمدی الهی دانته تاکنون تاثیربزرگی روی مجموعه ادبیات جهانی گذاشته است ونه تنها یک شاهکارجهانی بلکه آغازادبیات ملی ایتالیابود.او مجموعه تمام دانش،عقاید وجهانبینی های مرسوم درباره جهان را که آنزمان درمکتب اسکولاستیک وپایان سدههای میانه وجودداشتند،وارداشعارش نموده است.دانته اززبان محکومین به نقل شکنجه های معمول درجهنم نیزمی پردازد.

چون یکی ازاجداد دانته درجنگهای صلیبی بالشکراسلام، کشته شده بود،خانواده او به مقام نیمه اشرافی رسیده بود،ولی نسلهای بعدی آنان هیچگاه بطورفعال درسیاست شرکت نکردند.دانته خودبین سالهای ۱۳۲۱-۱۲۶۵ زندگی نمود. او۱۲ساله بود که ازطرف خانواده نامزد داده شد ودر۲۰ سالگی ازدواج نمود. وی در دانشگاهای آنزمان سدههای میانه درایتالیا دررشته های: فلسفه،الهیات،زبانهای کهن،و علم سخنوری درس خوانده بود، وازسال ۱۲۹۶ درشهرفلورانس شغلهای اداری به عهده داشت.مبارزه برای استقلال فلورانس اززیرسلطه پاپ وکلیسا،یکی ازاهداف زندگی اوبود،به این دلیل دربخشی از کتاب “کمدی الهی” به تصفیه حساب بافساددولتی درشهرفلورانس می پردازد.اوچون ازاستقلال قیصر درمقابل پاپ حمایت میکرد،درسال ۱۳۰۲ مجبورشدتاشهرفلورانس راترک نماید.وی خطاب به پاپ نوشته بود که حکومت امپراتوری جهانی موردنظراوبایدازدخالت کلیسادرامان باشد. حکومت جهانی سلطنتی موردعلاقه دانته می بایست یک نظم وآزادی مشروطه خواهی رادرجهان عملی نماید.خواسته دیگردانته اجرای تقسیم قوادرحکومت سلطنتی میان پاپ وپادشاه بود. کتابهای دانته بدلیل انتقادهای ضد کلیسایی شان بین سالهای ۱۸۸۱-۱۳۲۸ درتمام اروپا نه تنها ممنوع بودند بلکه ازطریق کلیسا سوزانده می شدند. نخستین بار بطور مخفیانه جنبش اصلاح گرایی دینی مارتین لوتر درسال ۱۵۵۹ کتاب “حاکم” اورادرشهر باسل درسوئیس برای روشنگری منتشرنمود. دانته برای زندگی مشترک مردم ایتالیا باهمدیگر،تاکیدی روی رشد یک زبان عامیانه می نمود. امروزه اشاره میشود که غالب قضاوت های دانته درآثارش دررابطه با سیاست،دین، وافراد،درمحل زادگاهش،جانبدارانه بوده اند.

زمان نوشتن کتاب کمدی الهی،شاهکاردانته را،میان سالهای ۱۳۱۲-۱۳۰۷ یاحتی گاهی تایکسال پیش از مرگ اودرسال ۱۳۲۱ حدس میزندد. ۱۰۰ سرود و۴۰۰۰۰بیت شعراین کتاب درباره سفرهای خیال پردازانه وگزارش اوازسه بخش :جهنم،برزخ،وبهشت درمسیحیت دوره اسکولاستیک است.گرچه ازدانته دست خطی بجانمانده،این کتاب درقرن ۱۴ نخستین بار بصورت کتبی منتشرشد. کمدی الهی را مهمترین شعرحماسی-روایتی قرون وسطی درغرب میدانند.این کتاب تازمان حال یک کانون آموزشی اروپایی بوده است. دانته دراین کتاب بطورادبی به موضوعات : تاریخ،سیاست،الهیات،فلسفه،عرفان، نجوم،فیزیک،مکتب مدرسین، وغیره می پردازد، به این دلیل این کتاب مجموعه ای ازیک دوره تاریخی را به خواننده معرفی میکند.هر یخش جهنم،برزخ، وبهشت دارای ۳۳ سرود است که بامقدمه آمده درهربخش،به ۱۰۰ میرسند.دانته درنامه ای درسال ۱۳۱۵ به یکی از حامیان مالی ومادی اش، کتاب کمدی الهی را کتابی علمی معرفی میکند.این کتاب قرنهابعد یعنی درقرن ۱۸ برای نخستین بار به زبانهای دیگرغربی ترجمه شد.درآلمان،شلگل آنرا کتابی فلسفی نامید- درحالیکه هگل دردرسهای دانشگاهی اش پیرامون استتیک گفته بود که آن : “هنرمندانه ترین وادیبانه ترین اثری است که جهانبینی ومسائل انسان قرون وسطایی دراروپای مسیحی را نشان میدهد” . درطول چند قرن،بخشهایی ازاین کتاب بطور مستقل،پایه ای برای هنر،ادبیات،موسیقی،وهنرهای تجسمی درغرب شده اند. گرچه این کتاب  تاکنون به تمام زبانهای ادبی جهان ترجمه شده است،ولی بخش هایی ازآن هنوز برای اهل نظر گنگ و پیچیده هستند.

ازجمله آثاردانته : شعرسرایی بزبان مادری،درباره نیروی زبان مردمی، کمدی الهی ، پیرامون سلطنت، حاکم، مقالات علمی،غذای مهمانی، وغیره هستند. اوخالق اشعاری عاشقانه ومقالاتی درباره زبان،فلسفه،علوم طبیعی،و دولت نیز است.اشعار عشقی او درباره معشوقه اش،بئاتریس میباشند که در سنین جوانی درگذشت. کتاب “غذای مهمانی” دانته،کتابی فلسفی است که باکمک شعرتصویری به طرح مسایل می پردازد. بعضی ازآثاراو مانند کتاب “شعرسرایی بزبان مادری”برای تحصیل کردهها وبزبان لاتین نوشته شده اند ونه بزبان عامیانه ایتالیایی امروزی. زبان مردمی وعامیانه دانته،ورای زبان لهجه ای قراردارد.دانته درکتاب “پیرامون سلطنت” نظرات سیاسی خودرابیان کرده است.

او پیرامون کتاب شعر شاهکارش اشاره میکند که چنانچه شعری بزبان عامیانه ومردمی باشد، آن را کمدی می نامند- و کمدی خلاف تراژدی بادل آزردگی وناتونی آغازمیکند وبانیکی وطنز پایان می یابد. دانته دراین کتاب از واژههای زبان اقشاری مانند: مقدسین،شیاطین،پیشه وران،کشاورزان، روحانیون،و شاعران استفاده میکند.اوکوشیدتاقبول زبان ایتالیایی رابجای زبان لاتین میان مردم وتحصیل کردهها تفهیم کند. اشعارغالبا تصویری اومحتوایی فلسفی واخلاقی دارند که به طرح پرسش های سیاسی می پردازند. او میکوشد تاسبک ادبی افلاتون و گایدو رادرآثارش دنبال کند.دانته زبانهای اروپایی زمان خودرا به ۴ گروه یونانی،اسلاو،ژرمن، و رومی تقسیم میکرد.

درسفرخیالپردازانه دانته در رور قیامت،ورژیل،شاعرباستان،راهنمای اوست.درکمدی الهی،ورژیل نماینده عقلگرایی دربخشهای جهنم وبرزخ است. دربخش بهشت آن کتاب،بئاتریس،معشوقه فوت شده دانته،راهنمای اومیشود. ورژیل میکوشد تا توجهات وادعاهای دانته را دراین کتاب بطور عقلگرایانه اثبات کند.درآغازسفرخیالی دانته،اودرجنگل گناهان ومیان جانوران وحشت انگیز سرگردان است،ولی درآن لحظات سخت،ورژیل بعنوان راهنمای اوظاهر میشود،ودرجلو در بهشت،بئاتریس بصورت سنبل وحی الهی،راهنمایی دانته را بعهده میگیرد. درجاهای دیگر،عارفی بنام برنهارد نیز گاهی برای کمک به دانته ظاهرمیگردد،ولی قهرمان اصلی این کتاب شعر،خوددانته است.دانته درآندنیا و روز قیامت با مشاهیرتاریخی و شخصیت های اسطوره ای آشنا و غریبه، آشنا میگردد. چون ارواحی ازمردگان با آب و تاب از سرنوشت ورنجهای زندگی خود،برای دانته تعریف میکنند،این کتاب شعر مذهبی،جنبه های انسانی قوی بخود میگیرد.دانته میکوشد تاطبق عقایدمذهبی سدههای میانه به توصیف پرواز روح ازگناه تامرحله نجات دراشعارش بپردازد.همچون کتاب “زندگی جدید”  دانته،عشق او به بئاتریس در دوران جوانی،موجب روانی و پاکیزه گی تمام اشعارش شده است. درسفرآندنیایی دانته،بئاتریس موفق میشود تا او راازتمام دست اندازهای موجوددربهشت،سالم عبوردهد تااوبه یک جهانبینی الاهی و شناخت عشق برسد. دانته درآنجا مصاحبه هایی نیزبا ارواح مشاهیرجهان ازجمله افرادتاریخی و هم ولایتی هایش از گذشته های دور و نزدیک انجام میدهد. اودرکمدی الهی به صدها نام از فرهنگ غربی و مسیحیت اشاره میکند،وازطریق آنان،نظرات خودرا مطرح می نماید. طبق نظر کارشناسان،کتاب کمدی الهی از نظر ساختاری شدیدا سیستماتیک نوشته شده و طبق سنبلهای ادبی و اعتقاد به بعضی ازاعدادمقدس درسدههای میانه،فصل بندی گردیده است .

 

۵۴۔ داروین اسکاتلندی، جویس ایرلندی .

Charles Darwin (1809 – ۱۸۸۲), James Joyce (1882 – ۱۹۴۱)

 

گرچه هردو به زبان انگلیسی نوشتند، داروین گویا اسکاتلندی و جویس ایرلندی بود . درسال ۱۸۸۲ میلادی که داروین درگذشت، جویس بدنیا آمد. چارلز داروین، محقق طبیعت و زیست شناس، پایه گذار نظریه تحول و تکامل درجهان گیاهان و جانوران در قرن ۱۹ ، نه تنها تعثیرمهمی روی علوم زیست شناسی بلکه روی علوم انسانی نیزازخود بجا گذاشته است. کشف تکامل تاریخ موجودات زنده او، پایه نظریه تکامل و تحول مدرن هم شده است.

وی میگفت که موجوداتی که نتوانند خودرا با محیط اطراف تطابق دهند، در درازمدت قادر به ادامه زندگی نیستند، از این طریق تئوری تکامل او موجب انقلابی درعلم زیست شناسی شد. نظریه دیگر او این بود که ادعا نمود، انواع موجودات زنده ثابت نیستند بلکه مدام درحال تغییر و تحول می باشند. تصویراینکه انسان ازنسل میمون است و امکان اتفاق و سازش با محیط، موجب تحول انسان شده است و نه خواست خدا، موجب خشم روحانیون مسیحی گردید که اورا متهم به ماتریالیست و آته ایست بودن نمودند.طبق تئوری داروین، وضعیت هستی انسان میان میمون و انسان متعالی یا انسان برتر نیچه، درحال تکامل است. داروین درزمان خود مهمترین ضربه را به عقاید کلیسا درباره آفرینش جهان و انسان وارد نمود.

مبارزه داروینیست ها و مسیحیان ضدعلم، دهها سال طول کشید. درآنزمان مسیحیت عمر کره زمین را فقط ۶۰۰۰ سال ، درحالیکه داروین آنرا حداقل ۳۰۰ میلیون سال تخمین میزد. امروزه میدانیم که عمر کره زمین به چند میلیارد سال میرسد. داروین درکنار فروید،مارکس، و کپرنیک، یکی ازمهمترین متفکران غرب درعصر جدید است. اوازنظرفلسفی تحت تعثی اسپنسر و از نظر تئوری تحول و تکامل زیر تعثیر آناکسیماندر و لامارک بود. گوته و لامارک،پیش از داروین به نظریه مسیحیت پیرامون خلق جهان شک نموده بودند.

داروین باتباری اسکاتلندی بین سالهای ۱۸۰۰-۱۸۸۲ دربریتانیا زندگی نمود. اوازخانواده ای مرفه و پزشک برخاسته بود. وی گرچه دردانشگاه پزشکی و الاهیات خوانده بود ولی ازآغاز به تحقیق درعلوم طبیعی علاقمند گردید. وی درسن ۲۲ سالگی دریک سفر ۵ساله تحقیقاتی به نقاط گوناگون کره زمین ازجمله : استرالیا،آفریقای جنوبی، آمریکای جنوبی، جزایرگالاپاگوس، نیوزلند، و جزایر تاهیتی،رفت. ازنظرسیاسی داروین خودرا لیبرال میدانست و ازمبارزات اصلاح گرایان زمانش حمایت نمود.

ازجمله آثار او : ریشه انسان- ریشه های انواع ازطریق انتخاب طبیعی- تشکیل انواع- بیان حرکات و وضعیت روانی نزدانسان و حیوان- سفر یک محقق طبیعت به دور جهان- مجموعه مکاتبات- زندگی من- و مجموعه آثار ۱۳ جلدی او هستند.

جیمز جویس، نویسنده ایرلندی،درکنار پروست، موزیل، و بروخ، ازپایه گذاران رمان مدرن اروپا است. وی با مونولگ های درونی قهرمان داستان، یکی ازموثرترین کلاسیکهای ادبیات مدرن جهانی نیز بشمار می آید. اورایکی ازمهمترین رمان نویسان زبان انگلیسی درقرن بیست بشمار می آورند.

رمان مدرن ولی پیچیده ” اولیس ” او را نه تنها اشتغالی بازبان بلکه آنرا آزمایشگاهی برای زبان انگلیسی بحساب می آورند. تنها قهرمان واقعی این رمان، زبان است . این اثر را مهمترین رمان انگلیسی قرن بیست نیز نامیده اند. دراین رمان ۸۰۰ صفحه ای،نویسنده به توصیف فقط ۱۸ ساعت اززندگی قهرمان داستان درشهر دوبلین درکشور ایرلند می پردازد. یکی ازجملات این رمان شامل ۴۰۰۰ کلمه میباشد.

این رمان اورا آغاز رمان نویسی پست مدرن نیز بحساب می آورند که فرد را درتراژدی اجتماعی و خصوصی اش در نظام سرمایه داری نشان میدهد. مجموعه آثار جویس، رابطه مشکل و ناراضی اورا با شهر و کشورش یعنی دوبلین و ایرلند نشان میدهند. وی درغالب آثارش به انتقاد از قشر خرده بورژوازی آنزمان جامعه ایرلند میپردازد. قهرمانان آثار او معمولا سرخورده از : کلیسا، دولت، خانواده، و شغل خود هستند. از نوآوریهای مدرن جویس درآنزمان این بود که او بجای واقعیات عینی و بیرونی درجامعه، معمولا به پروسه روانی ضمیر خودآگاه و یا ناخودآگاه قهرمان داستان درجریان واقعه میپردازد. به این دلیل اورا نماینده افراطی هنر ضمیرخودآگاه درادبیات داستانی نیزبشمار می آورند.

گرچه آثار جویس به غالب زبانهای دنیا ترجمه شده اند، منقدین چپ مهمترین نتیجه آثاراورا تعثیرآنان روی ادبیات اواخر بورژوازی معرفی میکنند. ازجمله مشهورترین آثار جویس غیراز رمان اولیس، داستان بیداری فینگان، تصویر جوانی، و مجموعه داستان دوبلینی ها،هستند. درداستانهای کوتاه او غیراز سبک ناتورالیستی از مکتب سمبولیسم نیز استفاده شده است. گروهی از منقدین ادبی درآثار جویس،نشانه هایی از شکاکی سکولار،طنز هومانیستی، و بلندنظری لیبرالی را عمده میکنند. جویس روی نویسندگانی مانند: ویرجینیا وولف، ساموئل بکت، سلمان رشدی، و نابکوف تعثیر گذاشته است .

جیمز جویس درخانواده ای زمیندار درسال ۱۸۸۲ درایرلند بدنیا آمد و درسال ۱۹۴۱ درمهاجرت درکشور سوئیس درگذشت. وی دردانشگاه فلسفه، زبان، و پزشکی خوانده بود . اوازسال ۱۹۰۴ به مهاجرت دلخواه به اروپا، مخصوصا به کشورهای ایتالیا، سوئیس و فرانسه نمود.

 

۵۵۔ ادبیات ، از زوال  تا  ابتذال .

 

زوال فرهنگی یا ابتذال ادبی ؟

اشکی برای ادبیات زوال امپراطوری های فراموش شده شکست خورده تان !

دکادنس . Dekadenz – Decadence

آیا بعضی ازمنتقدین چپ اجازه دارند تا “ادبیات زوال“ غرب را،ادبیات “مبتذل“ بنامند، حتا اگر اینگونه ادبیات :غیراجتماعی، ضد مکتب ناتورالیسم و مخالف استتیک کهن کلاسیک- باشد؟.حدود ۸۰سال پیش از استالینیسم، ادبیات زوال فرانسه دررابطه با مسائلی مانند : سقوط، زوال، و شکست امپراتوری های عظیم جهانی مانند، دولت رم ، آغاز شد.

آیا میتوان ادبیات : سرگرم کننده ، عشقی، خیالی، پلیسی، کارآگاهی،جنایی، آبزورد و غیره را که حتا گاهی با هدف شعار “هنر در خدمت هنر“ به بازار ارسال میشوند، را بخشی ازادبیات مبتذل جهان سرمایه داری دانست ؟ . آیا ادبیات :مسئول، اجتماعی، انتقادی، انسانی، مبارز، مقاوم، زیباگرا، طبقاتی، خلقی، مردمی، روشنگرانه، ایدئولوژیک؟ اجازه دارند، بخشی از ادبیات مدرن را که ادعای اجتماعی نداشته باشد، مبتذل بنامند؟.

پیرامون ادبیات زوال فضاوتهای گوناگونی وجود دارد. ادبیات “دکادنس“، اعلان زوال ادبیات کلاسیک درغرب بود. نمایندگان این جریان ادبی مشترکا به پیش بینی یک زوال و پوسیدگی فرهنگی درغرب پرداختند. ادبیات زوال غرب درمیانه قرن ۱۹ به اوج شکوفایی خود رسید.

ادبیات زوال یا “دکادنس“، مفهومی است لاتین و به معنی پائین افتادن، بی ریشه ، زوال و سقوط میباشد.آن درآغاز ، معنی مثبتی داشت و موجب شکوفایی ادبی غرب درابتدای قرن ۱۹ شد که با مدرنیته فرهنگی نیز متحد بود. مورخین این جریان مدعی هستند که زوال و سقوط فرهنگی غرب از آغاز قرن ۱۹ شروع شده است. ادبیات زوال معمولن پیرامون محتوا است تا فرم درادبیات . چون اشعار سمبولیک از موضوعات زوال استفاده میکردند،گاهی ادبیات زوال را بخشی از مکتب سمبولیسم میدانند. ژانر دلخواه ادبیات زوال، سالها شعر بوده است . از آغاز قرن بیست، ادبیات امپرسیونیستی و ادبیات محلی-بومی کوشیدند تا به مخالفت با ادبیات زوال بپردازد. سرانجام ادبیات زوال؛ ناامید و بدبین، جای خودرا به ادبیات محلی و اکسپرسیونیستی داد. درآثار ادبیات زوال گویا تمایلات “اروتیک و همجنسگرایی“ هم گاهی مطرح شده است . مارکسیستها آنرا مفهومی فلسفی-استتیک، پیرامون زوال اجتماعی میدانند که ازپایان قرن ۱۹ درفرهنگ غرب فعال شده است .

گرچه نظریه پردازان اصلی و مدرن ادبیات زوال : بودلر، فلوبر، والری، و نیچه به حساب می آیند، ولی بولیبیوس،مورخ رومی ، ماکیاولی، منتسکیو و روسو ، نخستین بار در رابطه با زوال و سقوط سیاسی-فرهنگی، آثاری از خود بجای گذاشتند. فیلسوفان عصر روشنگری ازجمله منتسکیو و روسو، با فرهنگهای فراموش شده پیشین، مخصوصا رم باستان، بحثی رادر نیمه اول قرن ۱۸ آغاز کردند، ولی بحث زوال فرهنگی  ازقرن ۱۷ وارد زبان آلمانی شده است. اسپنگلر درسال ۱۹۱۸ کتاب معروف خود یعنی “زوال غرب“ را منتشر نمود.

بودلر درسال ۱۸۵۷ دررابطه با ترجمه آثار آلن پو ، تکانی مهم به جنبش ادبی زوال داد. او و فلوبر راازجاده صاف کن های ادبیات زوال درغرب بشمار می آورند. والری شاعر فرانسوی کوشید تادرسال ۱۸۹۰ تعریف مثبتی از ادبیات زوال بدهد. خواننده امروزی درآثار : لردبایرون، هاینه، بودلر و آلن پو، غیراز موضوع زوال- با سبک ظریف و درخشان اینگونه نویسندگان برخورد می نماید. مرز بندی و وابستگی نویسندگان به این جریان ادبی -گاهی غیرممکن مینماید؛ مثلا آثاری از : ریلکه، یاکوبسن، چخوف، توماس مان، مالرمه، اسکار وایلد، هاینریش مان – یا بعضی از اهل قلم امپرسیونیستی و سمبولیستی را، درمکتب زوال جامیدهند.

نیچه نخستین بار در رابطه با موضوع واگنر، در سال ۱۸۸۸، زمان خود را تحقیرآمیز،دوران زوال نامید. او مینویسد که من و واگنر فرزند فرهنگ زوال هستیم . توماس مان، نیچه را یکی از وقایع نگاران و تحلیل گران پدیده زوال دانست، گرچه او کوشید تا بر نیهلیسم فرهنگی غالب آید.

یکی ازدلایل رونق فرهنگ زوال درفرانسه را واگنرگرایی ادبیات فرانسوی آنزمان میدانند. بودلر، خود یکی از واگنرگرایان مشهور و نابکار!بود. برای ادبیات فرانسه پایان قرن ۱۹- واگنر همان نقش مهمی را داشت که شکسپیر برای ادبیات آلمانی زمان گوته.

امروزه درام های : اسکار وایلد، مترلینک، و رمان “بودن بروک“ توماس مان رانمونه های ادبیات زوال مینامند. توماس مان در این رمان به زوال و نابودی یک خانواده بازرگان بورژوا مانند خانواده (بودن بروک) درآلمان آغاز قرن بیست میپردازد.

درآثار پساایده آلیستی : بایرون، شوپنهاور و واگنر، ما شاهد بیماری مسری افسرده گی، تب لیلی و مجنونی، و جهان درد و رنج، میشویم ، گرچه ادبیات زوال درآغاز، خودرا ضد آخ و اوخ ! رمانتیک فرانسوی بشمار می آورد. تا میانه قرن بیست درآثار :ژید.، مان، و یونگر، نیز میتوان توصیف های زوال را شاهد بود. گرچه زولا یکی از مخالفان ادبیات زوال است، ما درآثارش شاهد پدیده زوال نیز هستیم . در زمان ما آثاری از : تراکل، موزیل. بروخ، هسه ، بن و فاکنر، دررابطه با مقوله زوال نوشته شده اند.شهر ونیز در ایتالیا، دهها سال پایتخت اسطوره ای-زوالی این جریان ادبی-فرهنگی بود.

مارکسیست ها، ادبیات زوال را متهم نمودند که آنان با شعار بی طرفی هنری، به خلع سلاح فکری تودهها، دستکاری و مغزشویی آنان برای ادامه بقاء امپریالیسم می پردازند، چون آنان حتاضد  تمایلات دمکراتیک و سیاسی ادبیات ناتورالیستی نیز بودند، و هدف آنان بجای هومانیسم، تبلیغ نیهلیسم و جستجوی لذات شخصی درشرایط بحران بود. نفی وظایف اجتماعی ترقی خواهانه ادبیات ، طرح مسائل شخصی بیمارگونه فردگرایانه، پناه به روانشناسی گرایی بورژوایی، قطع رابطه با ارثیه هومانیسم در ادبیات جهان، گوشه گیری شبه درویشی و جدایی از مردم، از دیگر انتقادهای ادبیات مسئول به “ادبیات زوال“ بود. رسانه های جمعی و مدرن سرمایه داری گلوبال !غرب حتا در حال حاضر با ابزاری شبه رئالیستی می کوشند تا به اغتشاش فکری، اشاعه ترس، سرگرمی و حماقت مردم برای بقاء خطرناک خود بپردازند.

 

۵۶۔ ژاک دریدا ، فیلسوف و معلم پرکار .

 

حرفهای بیکران ، محتوایی ناچیز! .

ژاک دریدا .Jaques Derrida (1930 – ۲۰۰۴)

 

ژاک دریدا ، فیلسوف فرانسوی رامانند نیچه یک متفکر شوک دهنده مینامند. گرچه اوخودرا هرمنوتیک نمیداند ولی میگفت که متون و نوشته ها بایدمدام در تیررس تفسیر و تاویل خوانندگان باشند. دریدا یکی ازنمایندگان مهم فلسفه پست مدرن است گرچه دارای افکاری غیرسیستماتیک بود .وی مخالف هرگونه ایسم بود و به رد ساختارگرایی فرانسوی پرداخت. اوکوشید تافلسفه سلختارگرایی را به پساساختارگرایی یا ساختارزدایی هدایت کند.

وی باانتقاد ازفلسفه متافیزیک سنتی میگفت که نه حقیقتی مطلق ، نه انسانی با ماهیت ثابت، و نه آخرین اصل هستی یا شناخت وجوددارد و عقل باید از ادعای خود برای پایه گذاری شناخت دست بردارد . درمرکز فلسفه دریدا تشخیص اختلاف و فرق وجوددارد.فلسفه درنظراو تفسیر و تاویل گوناگون مفاهیم و متون ، چون وظیفه فلسفه تاکید روی احکام ثابت نیست ، بلکه باید به تفسیر و شرح اختلافات بپردازد. و چون مفاهیم دارای معنی ثابت نیستند، متون رانیز نمیتوان با یقین ترجمه و تفسیر کرد. او منکر یک شناخت و تفسیر “کل و جامع“ بود.

دریدا با اشاره به دو اندیشمند تاریخ یعنی عیسی یهودی و سقراط یونانی می گوید که بیان شفاهی ،بر احکام ثابت و متون ،برتری دارد. چون هر متنی دارای آثار و نشانه هایی است که باید شرح داده و تاویل شوند. وی سقراط و مسیح را دلیل آغاز فرهنگ هرمنوتیک درشرق و غرب میداند. دریدا با اشاره به اینکه در فرهنگ غرب از زمان نوالیس تا دوره مدرن متافیزیک، نوستالژی اندیشمندان همیشه کشف کلیت در علوم بوده،خواهان تشخیص فرق است. در نظر او هر محفل فلسفی ضرورا  یک اهمیت و معنی سیاسی دارد و ساختارگرایی آن نیز اقدامی است سیاسی.

بیوگرافی نویسان میگویند دلیل نظرات دریدا را باید دراوضاع زندگی او یافت و مدعی هستند که دریدا میان سنت یهودی ،وطن عربی و زبان مادری فرانسوی درحال نوسان بود. اوچون در الجزایر بدنیا آمده بود، شاهد تحقیرات ضد یهودی و سیاست استعماری فرانسه در الجزایر بود. شعار تنوع و کثرت گرایی فرهنگی و فکری دریدا را ناشی از این وقایع میدانند،چون او مخالف تمرکز فرهنگی کشور مادر و عقل و منطق متافیزیک غربی است . فلسفه اورا فرار از اینگونه اتوریته ها بحساب می آورند. گروهی دیگر به فلسفه دریدا صفت عرفان یهودی میدهند، چون دین و تفکر یهود حتا امروزه خودرا علم تفسیر کتاب و متن تورات بشمار می آورد. وی با اشاره به فرهنگ جوان ۲۰۰۰ ساله غرب که در طول قرن بیست، به دو جنایت جنگ و قتل عام یهودیان پرداخت میگوید فرهنگ اروپایی خالق علمی شد که نوع خاص  علم ساست، اقتصاد. و صنعت را ممکن ساخت و با تاکید روی فواید و ضررهای علم برای  زندگی انسان، مینویسد که آن، صدسال پیش که در نقطه اوج خودبود از طرف نیچه در بحث ارزش علم، زیر سئوال رفت . او نیچه را یکی از معلمان اصلی خود میدید. دریدا افکار خودرا زیر تاثیر دیالکتیک هگل، مارکسیسم و روانکاوی فروید و لاکان و آثار ادبی میدانست. علاقه اوغیراز فلسفه و ادبیات، معماری و نقد ادبی نیز بود. امروزه تاثیر او غیر از ادبیات روی حوزههای دیگر فلسفه مانند ساختارگرایی، استتیک ، اخلاق و انتقاد فرهنگی نیزمشاهده میشوند . کتاب (دانش نوشته شدهها) ی او در علوم سیاسی، جامعه شناسی و فرهنگ سیاسی نیز مورد توجه قرار گرفته.

ژاک دریدا در سال ۱۹۳۰ در الجزایر در خانواده ای یهودی بدنیا آمد و در سال ۲۰۰۴ در پاریس درگذشت.  وی غیر از دکترای افتخاری از آمریکا، جایزه آدرنو را نیز در آلمان دریافت نمود. اعلان وحدت او با آدرنو بدلیل رابطه هردو با والتر بنیامین است که از “ تضادهای ممکن غیرممکن ها“ سخن گفته بود. دریدا نه تنها خواهان یک سیستم دانشگاهی؛ باسیاست غیرمشروط ،بلکه در راه دمکراسی بنیادین ،و مسئولیت غیرمشروط ،نیز آثاری از خود بجا گذاشت.

ازجمله آثار او : دانش نوشته شدهها، متن و اختلاف نظر، صدا و پدیده ، حد و مرز فلسفه، حقیقت در نقاشی، یکزبانی دیگران، مسیر هوسرل درتاریخ و شاهراه هندسه ، متن و تشخیص فرق، مواضع ، کارت پستالی ازسقراط تا فروید و روزقیامت، برای بایگانی، روانکاوی را فراموش نکنیم، اوضاع روحی روانکاوی، یادداشتهای یک نابینا، مرگ رونالد بارت، در پیشگاه قانون، درسهای نیچه و سیاست خودی، مرگ در مرزهای حقیقت، پول جعلی، تعویق دمکراسی، دانشگاه غیرمشروط، پیرامون مهماندوستی ، نیروی قانون، شبح مارکس، سیاست رفاقت و دوستی، تاریخ متافیزیک از افلاتون تا لایبنیتس و هگل، از ماقبل سقراطیان تا هایدگر، هستند.

بررسی آثار نیچه و هایدگر از جمله زمینه های مورد علاقه دریدا بودند . او به نقد ادبی آثار: افلاتون، مالارمه، جویس، پاول دمان ، سلان، بودلر و آلن پو نیز پرداخت و نسبت به فوکو نظری منفی داشت و لی بعد از آنکه فوکو درسال ۱۹۸۰ برای آزادی او از زندان چکسلواکی کوشش نمود، از تیره گی رابطه شان کاسته شد. در پاسخ اتهام ساختارگرایی نیهلیستی به دریدا، گادامر یادآوری نمود که ساختارگرایی هایدگر نیز معنی و هدفی منفی نداشت.

 

۵۷۔ دیکنز ، چرا کلاسیک ، چرا خارجی ؟

 

در طنزی از وطن ، آمده که روزی یکی از نمایندگان مجلس گفت : آقا ، من گرچه تمام رمانهای همینگوی را خوانده ام ، چیزی نفهمیدم . تنها کتاب به درد بخور او بنظرم ، خوشه های خشم ، باشد . رئیس مجلس گفت : برادر ، چرا خلط بحث می کنی ؟ ، خوشه های خشم را که شکسپیر از روی دست فاکنر نوشته . نماینده مجلس با حق به جانبی گفت : بفرمائید ! ، تازه آن کتاب را هم که کس دیگری برای جناب نوشته !.

برای قضاوت در باره دیکنز ، نویسنده انگلیسی ، بهتر است اشاره ای به زمان زندگی او بنماییم . آغاز فعالیت ادبی چارلز دیکنز در حدود ۱۵۰ سال پیش،مصادف شد با حکومت سلطنتی ملکه ویکتوریا در کشور بریتانیا . امپراطوری پادشاهی انگلیس آنزمان توانست با کمک استثمار مستعمرههای فراوان جدید و قدیم خود در جهان ، مواد اولیه و غذایی لازم را برای براه انداختن ماشین سرمایه داری تازه نفس اش تهیه نماید . گرچه هنوز بیش از نیمی از جمعیت انگلیس بی سواد بودند یا در فقر مالی زندگی میکردند ، ولی طبقات اشراف و بورژوای جدید ، وقت و سرمایه لازم برای مطالعه و خرید رمان و نشریات خبری را داشتند .

درآغازحکومت ملکه ویکتوریا ، ژانر رمان می رفت که ارزش و اهمیتی مانند نمایشنامه بین خوانندگان بیابد . در میان اروپاییها گویا، انگلیسیها را ملتی رمان خوان به حساب می آورند . سالهای حکومت ملکه ویکتوریا را میتوان دوره رونق رمان نامید. به روایتی در طول آن سالها بیش از ۴۰۰۰ رمان منتشر شدند. طبق دستوری دولتی و از بالا ، رمان نویسان قرن ۱۹ باید جوری می نوشتند که دختران دم بخت و زنان جوان اشراف و قشر متوسط مرفه ،اجازه مطالعه آنها را داشته باشند و از راه بیراه نشوند ، مثلا طبقات مرفه از دیکنز میخواستند که غیر از انتقاداجتمایی ، نقش معلم اخلاق را نیز برای خوانندگان فراموش نکند. رمان میبایست غیر از اشاره به زیبایی و لذتها ، مبلغ ارزشهای اخلاقی نیز باشد . در سال ۱۸۵۹ پزشکی درباری ادعا کرد که علت اشاعه فحشا بین بعضی از اقشارجامعه ، بدلیل رونق و مطالعه رمانهای عشقی سرگرم کننده است .دیکنز هم فکر میکرد تضادهای اجتمایی را میتواند با کمک ،توصیه انجام کارهای خیریه به طبقات حاکم ، برطرف کند. رمانهای دیکنز معمولا به اصول فکری و اعتقادی عصر ویکتوریایی امپراتوری جزایر بریتانیا اشاره میکنند .

در باره بیوگرافی چارلز دیکنز میتوان گفت که اودرسال۱۸۱۲درانگلیس بدنیا آمد ودرسال۱۸۷۰درسن۵۲سالگی درگذشت. پدرش مامور مالیاتی نیروی دریایی انگلیس بود که یکباربه دلیل بدهکاری به زندان افتاد. دیکنز مجبور شد درنوجوانی به علت فقر خانوادگی در کارگاههای کفاشی کارکند. درتمام آثار دیکنز خاطرات پررنج دوران کودکی او مطرح میشوند و اکثر قهرمانان رمانهایش کودکان هستند . دیکنز در آغاز کارنویسندگی ، رمانهای خود را بصورت پاورقی در روزنامه های آنزمان منتشرمیکرد ، چون غالب مردم قادر به خرید کتاب نبودند .

مورخین ادبی، امروزه اورا نویسنده ای میان جویس و شکسپیر در ادبیات انگلیس به شمار می آورند . اواستادرئالیسم وتجزیه وتحلیل حوادث ریزوکوچک درداستانسرایی است. دیکنز نماینده واقعگرایی انتقادی درادبیات قرن ۱۹ انگلیس نیزمیباشد. اوباکمک واقع گرایی گروتسک ، روابط اجتمایی زمان خود را به نقد کشاند . درآثار او در طول سالهای مختلف ، طنز جای خودرا بتدریج به انتقاد اجتمایی جدی داد . اودرآثارش نشان میدهد که رفتاروکرداروافکارافراد، وابسته به محیط اجتمایی و طبقاتی آنها میباشد .

دیکنز با معیارهای اخلاقی سخت و جهانبینی انسانگرایانه خود به انتقاد اجتمایی از بورژوازی ، اشراف و طبقه متوسط مرفه انگلیس پرداخت .اوباتیزهوشی : ماده گرایی ، جامعه طبقاتی ، مسیحیت پوریتانی متعصب و فرهنگ بورژوازی زمان خود را به بحث کشاند . دیکنز با زیرکی اشاره میکند که زندگی زحمتکشان میتوانست بدون مسیحیت ارتجایی ، جالبتر باشد ، گرچه عده ای اوراامروزه نویسنده ای مذهبی و اخلاقگرا میدانند . منتقدین ادبی زمان او توصیه میکردند که رمان باید بین سرگرمی ، انتقاد و اخلاق ، تناسب و تعادلی برقرارکند، به این دلیل آثار او دارای دو جنبه سرگرم کننده و آموزشی بودند . در آثار دیکنز معمولا مبارزه بین شهر و روستا ، نیکی و بدی ، بورژوای غبغبی و کارگر رنجور، محسوس است . رمانهای دیکنز برخلاف سایر رمان نویسان همعصر او ، ازسادگی و عامه فهمی خاصی برخوردار بودند .

درطول بیش ازیک قرن درباره دیکنز و آثارش قضاوتهای گوناگون و گاه متضادی گردیده . غیر از شکسپیر ،در باره هیچ نویسنده انگلیسی مانند دیکنز ، اینهمه کتاب و مقاله مختلف نوشته نشده . برای گروهی ، او به اندازه کافی مذهبی و اخلاقی نیست و برای دسته ای دیگر، اوبیش از حد مسیحی و اخلاقگرااست، یا اینکه ازاوانتقادمیشودکه اطلاعات مذهبی اش ناقص و اغلب نارسا هستند. به نظر گروه دیگری ، دیکنز میخواست با کمک ادبیات ، مسیحیت را اصلاح کند و اخلاق مذهبی رادرجامعه اشاعه دهد. امروزه بانگاهی به عقب ،میتوان گفت که اخلاقگرایی دررمانهای دیکنز بیش از هم عصران صاحب قلم او بود .

منتقدین چپ اورا سنبل مبارزه مسئولانه ادبی برای برقراری عدالت اجتمایی و روشنگری در دوره حکومت سلطنت ویکتوریایی میدانند چون اودرآثارش از روحانیت مسیحی و مقدس نمای دروغین  انتقاد میکند . مارکس او را نقطه تلاقی گروهی از نویسندگان قرن ۱۹ میدانست که حقایق سیاسی و اجتمایی را بهتر و بیشترازسیاستمداران ، روزنامه نگاران و معلمان اخلاقی

جامعه مطرح میکرد . در باره او میتوان گفت که دیکنز اخلاقگرا ،برای انسان امروزی قرن بیست و یکم ، حداقل در زمینه های اجتمایی، پیامی برای گفتن دارد .

ازجمله آثار دیکنز : اولویر تویست ، داود کوپرفیلد ، سرودهای عید کریسمس ، انتظارات بزرگ ، همسایه های بعدی ، دوست مشترک ما ، و اوقات سخت هستند . رمان اولویر تویست ، اولین کتابی است پیرامون فقر آنزمان در انگلیس ، او در این کتاب اشاره به طبقه بورژوازی سنگدل بی روح میکند که با پرولتاریای رنجور،ضعیف و لاغر ، درگیر شده . انتقادازسیستم آموزش و پرورش نیز درآنجا مشهود است . رمان داود کوپرفیلد ، کتابی است اجتمایی،روانشناسانه و اتوبیوگرافیک . دیکنز به حرص و آز و دورنگی حاکمان در این کتاب اشاره میکند که همچون پول بر جامعه حکومت میکنند . کتاب سرودهای عید کریسمس او را ،جانبدار فلسفه انساندوستانه هومانیستی به شمار می آورند .

شواهدی نشان میدهند که در طول تاریخ ادبیات ، مواردی پیش آمده که نویسده ای در خارج از وطن خود ، بیشتر خواننده و علاقمند داشته تا در کشورش . لردبایرون ، اسکار وایلد ، برنارد شاو و عده ای دیگر از این قبیل نویسندگان هستند .

نظریه پردازی بنام آرتولد میگفت : ادبیات یعنی انتقاد از زندگی . تولستوی مینویسد ، اولین شرط نویسندگی، عشق بیکران اهل قلم به قهرمان داستان است ، دیکنز را میتوان از این جمله رمان نویسان دانست . عده ای هم ،دیکنز را به اغراق ، اسطوره سرا میدانند تا رمان نویس، یعنی او را آخرین اسطوره سرای تاریخ ادبیات غرب بشمار می آورند . نویسندگان مشهوری چون : آلن پو ، جیمز جویس ، برنارد شاو ، ویرجینیا ولف ، الیوت ، و جرج ارول در طول فعالیت خود به بررسی آثار دیکنز پرداختند . در میان ادیبان روس ، تولستوی ، گوگول و داستایوسکی خود را شاگرد دیکنز و آثارش میدانستند . کافکا میگفت : درآغازکار، هدفم این بود که روزی بتوانم رمانی مانند دیکنز بنویسم . آندره ژید اشاره میکند که خواندن آثار دیکنز آدم را بیاد روز قیامت و آزادی نجات یافته گان و محاکمه لعنت شدگان می اندازد . الیوت می نویسد : شخصیت های رمانش ، هنرمندان شاعرانه ای هستند مانند قهرمانان آثار دانته و شکسپیر . تنها یک جمله از آنها یا در باره آنها ، کافی است که خواننده ، قهرمان داستان را بطور زنده نزد خود مجسم کند .

 

۵۸۔ پیام روشنگری دیدرو به دانشنامه ایرانیکا! .

 

۲۵۰ سال تاخیر در دانشنامه نویسی ؟.

از این تیپ آدم ها کم داریم !.

دنیس دیدرو.                                                           Denis  Diderot  (۱۷۱۳-۱۷۸۴)

 

گروهی ازدانشجویان سابق و اخراجی، در روزهای آغاز بهار، روی سبزه کنار جویباری نشسته اند؛ رخسانه پیرامون تهیه دانشنامه ایرانیکا درآمریکا، صحبت میکند. زلیخا میپرسد مگر درزمان سلطنت و حکومت فعلی، دانشنامه ای نوشته نشده بود ؛ ملیون چرا این کار را بدون دخالت دولتها انجام ندادند؟.ویس باعصبانی پاسخ میدهد، این شاه، که نه مذهبی بود و نه چپ، حداقل میبایست قدری ملی گرا میبود و کوششی دراین راه برای اینگونه پروژههای فرهنگی می نمود. لیلی به نقل از حزب طرازنوین میگوید، شاه و حکومت سلطنت، از نظر سیاسی، نظامی بودند،- از نظر اقتصادی ،مونتاژکار نفتی، -و از نظر فرهنگی، بوروکراتیک قبیله ای . ناهید بازبانی مشکوک میگوید، شاید هویدا می بایست برای فرهنگ ایران زمین! کاری میکرد. رخسانه جواب میدهد که لابد ساواک، نصیری، و یا حتا آمریکایی ها نمی گذاشتند . زلیخا می پرسد، اصلا امکان تهیه یک دانشنامه چند جلدی و چند هزار صفه ای در خارج از کشور مادر، ممکن است ؟ . ویس با زبانی دوپهلو ادامه میدهد؛ تازه نیرو و بودجه لازم آن از کجا می آید؟

۲۵۰ سال پیش از همت ایرانیان برای تهیه یک دایرت المعارف همه جانبه، در فرانسه به کوشش دیدرو ، ادیب و فیلسوف عهد روشنگری، یک دانشنامه ۳۵ جلدی و ۲۳۱۳۵ صفحه ای منتشرگردید. آن دارای ۵۰۰۰ مقاله بقلم ۱۶۰ دانشمند، نویسنده، و پیشه ور بود، که نخستین بار با تیراژی ۳۰۰۰ جلدی منتشر گردید.این دانشنامه،بزرگترین اثرمنتشرشده عصرروشنگری قرن ۱۸ اروپااست.اعضای نویسنده دانشنامه، نیروی حرکت مهم روشنگری پیش ازانقلاب فرانسه بودند. این کتاب راامروزه یادبودی ازفرهنگ بشریت بحساب می آورند.

دیدرو همکار دایرت المعارف ازچهرههای اصلی تشکیل آن و یکی ازنوابغ زمان خود بود. او فرزند یک آهنگر چاقوساز بود که باقلبی درخشان و مغزی شورانگیز، نظم ارتجاعی فئودال-سلطنتی را به لرزه درآورد و بدلیل افکار وعقاید روشنگرانه ماتریالیستی و استتیک اش، سه ماه به زندان رفت؛ ولی بایدپرسید کدام یک از روشنگران مهم آنزمان به زندان نیفتادند؟!.او نه تنها نویسنده ای سیاسی بلکه یکی ازفیلسوفان عصرروشنگری است که پخش وسیع دانش،هدف زندگی روشنگرانه اش بود. دیدرو، پیشتاز ایدئولوژیک انقلاب فرانسه، مدام میان فلسفه و ادبیات درحال آکروبات بود. او یکی از آزاداندیشان زمان خود بود که میخواست باکمک نیروی دینامیک روشنفکری روشنگرانه از طریق نشر دانشنامه به تشکیل نیرویی سیاسی کمک نماید. دردوجلد این کتاب بیش از ۳۰۰۰ مقاله از او وجود دارد . افراد روشنگر دانشنامه ، آنزمان پایه های فکری انقلاب فرانسه را ریختند.

دیدرو تحت تاثیر دائرت المعارف نویسی انگلیس پیش ازخود، مسئول بخش ادبیات ، هنر و فلسفه دانشنامه را بعهده گرفت . وی در جوانی علاقه خاصی به ریاضیات و فلسفه انگلیس داشت . افشاگریهای او پیرامون دولت و کلیسا، بارها موجب تعقیب و سانسور آثارش شدند.غالب اهل قلم ماتریالیست و آته ایست جنبش دائرت المعارفی آنزمان به زندان افتادند. دیدرو فلسفه را خانه عقل نامید و میگفت که انسان میتواند اخلاقگرا باشد بدون آنکه مذهبی شود و برعکس!؛ یعنی انسان میتواند بی اخلاق باشد، گرچه آدمی ظاهرا مذهبی است . وی میگفت که باید علوم تجربی را به خدمت عمل اجتماعی درآورد. وی خواهان دولت و نظامی بود که انسان درآن آزاد و درستکار باشد. وی بااشاره به افکار سیاسی و دینی حاکم میگفت، نه اتوریته دولتی و دینی، بلکه عقل انسان باید درزندگی وی نقشی داشته باشند. جهانبینی دیدرو ریشه ای ماتریالیستی و زیباشناسانه داشت . او با آگاهی نبوغ آمیز خود به مبارزه با ایده آلیسم ذهنی، شخصی پرداخت و فلسفه متافیزیک حاکم را فلسفه ای ایده آلیستی، خیالی، جنجالی، فرضی و غیر علمی شمرد. او چون به تفسیر طبیعت از موضع استتیک و ماتریالیستی پرداخت، افکار فلسفی اش را آته ایستی شمردند.

ادبیات زمان دیدرو، ادبیات ایدهها و اجتماعی بود . وی کوشید به تئوریزه نمودن یک علم زیباشناسانه واقعگرای طبیعتگرایانه بپردازد. او غیر از آثار فلسفی، در تطابق با وقایع و نیازهای عصر روشنگری، آثاری ادبی سیاسی و زیباشناسانه نیز منتشر نمود ، گرچه گاهی آثار او به دلیل فرم جدید یا محتوای پیچیده شان ، فقط درمیان روشنفکران خوانندگانی داشتند. نظریه های زیباشاسانه و هنری او چهارچوبی واقعگرایانه داشتند . آثاراو پیرامون نقد هنر مدرن، نخستین بار به شکل ژانری ادبی و جدید شناخته شدند. دیدرو بعنوان نمایشنامه نویس نیز فعال بود.اوبنیادگذار مدرن یک درام مترقی شهروندی است . تئاتر نسلهای بعد، نه از عمل نمایشی او بلکه از نظریه های اش پیرامون تئاتر درسهای فراوانی آموخت . اوراامروزه یکی از تئوریسین های درام زمان خود بشمار می آورند. رمان مدرن فرانسه، رمان طنز و عجایب، خودرا مدیون نظرات دیدرو میداند. وی در زمینه تئوری ادبیات، شعر، نقاشی و هنرپیشگی نیز آثاری ازخود بجا گذاشت. سبک رمان نویسی دیدرو، خود تحت تاثیر سبک رمان نویس انگلیسی، ریچاردسن بود.

گرچه منتسکیو، ولتر و روسو، ازجمله نویسندگان دانشنامه بودند ولی مقالات دورانساز فلسفه و هنررا دیدرو مینوشت. درآلمان، غیر از گوته، شیلر و هگل، لسینگ ، یکی از روشنگران زمان خود، زیر تاثیر دیدرو بود. برشت، یکی از مارکسیست های دیالکتیکی، دیالوگهای خودرا تحت تاثیر دیالوگهای بیشمار آثار دیدرو نوشت . مخالفین انقلاب فرانسه، قرنهاست که دائرت المعارف نویسان را مسئول انقلاب و حوادث اصلی عصر جدید بحساب می آورند!.

سه زمینه مهم مطالب دانشنامه فرانسه : علم ، هنر ، و فن و پیشه بود. دیدرو از خود آثاری  شامل : مقالات فلسفی، رمان، درام، دیالوگ، طنز، نامه، زیباشناسی، تئوری ادبی، نقد هنر، و مطالب سیاسی اموزشی، بجا گذاشت. درغالب آثارش خواننده شاهد دیالوگهای فلسفی است . مجموعه آثار ۴جلدی دیدرو در سال ۱۹۶۶ منتشر شدند. از دیگر آثار او : رویای آلمبرت، راهبه، افکار فلسفی، تاریخ مستعمرهها، نامه ای پیرامون نابینایی برای بینایان، درباره نقاشی، پدرخانگی، زیبایی، پسر طبیعی، معلق ها، شعر دراماتیک، تاریخ ۲بخشی هند، یعقوب خرافاتی قدری و اربابش، هستند.

دنیس دیدرو بین سالهای ۱۷۱۳-۱۷۸۴ درفرانسه زندگی نمود. وی گرچه در دانشگاه حقوق و الهیات خوانده بود ولی علاقه خاصی به مطالعه، زبان، ادبیات، فلسفه و ریاضیات نیز داشت . او از سال ۱۷۶۳ بدلیل مشهوریت، با کاترین دوم، ملکه و تزار روس رابطه مکاتباتی داشت و حین سفری به روسیه کوشید تا نظام مدارس و دانشگاههای روسیه را اصلاح نماید.کاترین دوم آنزمان کتابخانه خصوصی دیدرو را به هزینه گرانی، پیش خرید نمود.

باکمک آثار دیدرو جنبش روشنگری دانشنامه ای سرانجام بر ماتریالیسم مکانیکی فرانسه غالب آمد گرچه مورخین چپ مدعی هستند که او در تئوری اجتماعی نتوانست برایده آلیسم حاکم پیروز گردد . دیدرو ماده مستعد و چندبعدی را ریشه تمام پدیدههای طبیعی، و مقدمه شناخت میدانست . عناصر مهم فلسفه استتیک و ماده گرایانه دیدرو، جریان دینامیک ماده گرایی مکانیکی را سرانجام پشت سر گذاشت. دیدرو متوجه شد که در اثر رابطه متغیر دیالکتیکی میان جنبه های عقلی و تجربی، شناخت بوجود می آید. گیرنده گان پیام دانشنامه عصر روشنگری، انسان خردمند و روشنفکر اصیل بودند.

 

۵۹۔ خانم لسینگ متولدکرمانشاه برنده نوبل(ومقاله قدیمی بنده!).

Doris Lessing ( 1919 – ? )

 

نام : دوریس لسینگ ؛ نام واقعی : خانم دوریس مای تایلر

محل تولد : کرمانشاه ، چون پدرش درسال ۱۹۱۹ مدیر بانک درآنجا و از مامورین استعماری انگلیس در آفریقا بود.

ملیت : انگلیسی

عجیب ترین اثر : کتاب راهنمایی برای ورود به جهنم!

اتهام : خروج از حزب کمونیست کشور تحت استعمار ، یعنی رودزیا و همکاری با سوسیال دمکراتهای کشور آنزمان مستعمره، یعنی کشور زیمبابوه

جرم دیگر : سه بار ازدواج ، ۲ بار طلاق ،و هرباربعد از چهار سال زناشویی.

فعالیت فرهنگی : جای اومیان سیمین دوبوار از نظر فمینیستی – و نادیا گورده مایر به جهت فعالیتهای ضد نژادپرستی ، است

سابقه سیاسی : خروج از حزب کمونیست بدلیل اعتراض به اشغال مجارستان درسال ۱۹۵۶ از طریق شوروی

تغییر ایدئولوژیک :در جوانی کمونیست، درمیانه سالی هوادار سوسیال دمکراسی ، و در کهنسالی علاقه به صوفی گرایی اسلامی.

نام مستعار : جانه سامرز

زندگینامه : ۵سال اقامت درایران، ۲۴ سال زندگی در کشورهای آفریقایی ، واز سال ۱۹۴۹تاکنون مقیم لندن ازجمله آثار او: ۲۰ رمان، چند مجموعه داستان کوتاه، دهها شعر، نمایشنامه ،مقاله، گزارش و ۲ اتوبیوگرافی . رمان ۵ جلدی آموزشی-تربیتی “فرزندان خشونت“ او شامل :یک ازدواج اجباری، نشانه طوفان، محاصره، مارتا کواست ، و شهر چهار دروازه می باشد.

ازجمله دیگر رمان های وی : تراژدی آفریقایی، دفترچه طلایی یادداشتهای روزانه ،یک مرد و دو زن، قدمهایی در سایه ، مارتا و دان، بن در جهان، موج توفان، بازی با پلنگ، چادری در آرگو، زنی تروریست، پنجمین فرزند، بازهم عشق، و تابستان قبل از غروب ،هستند.

دو اثر مشهور دیگر وی : تراژدی آفریقایی ، و دفترچه طلایی یادداشتهای روزانه ، هستند.

مسیر ادبی : درجوانی به سبک رئالیسم انتقادی، در میانه سالی در سبک خیالی-شبه علمی ، ودر کهنسالی به روش روانشناسی، وسرانجام بازگشت مجدد به رئالیسم اجتمایی .

مشهوریت : به سبب خلق آثاری درمبارزه با: تبعیض نژادی و نابرابری زن و مرد، و خطر احتمال جنگ جهانی اتمی.

انتقاد اخلاقگرایان : به دلیل عشقی و اروتیک بودن آثار روانشناسانه او در سالهای اخیر.

عکس العمل : مخالفت  با آنهایی که او را فقط در چهارچوب فمینیستی و ایدئولوژیک تصاحب کرده و جنبه های ادبی و زیباشناسی آثارش را با تکیه بر تحقیقات دانشگاهی دست دوم و نقدهای ادبی، به فراموشی می سپارند.

پایان : سرانجام او موقتا مبارزه در راه صلح و پیشگیری از جنگ اتمی را مهمتر از مبارزات فمینستی و طبقاتی دانست.

اکنون : جنبش زنان فمینیست آثار او را نه تنها دفاع از حقوق عادلانه زنان، بلکه کوششی برای آموزش و تربیت انسان نوین بشمار می آورد.

 

۶٠۔ همدردی با  داستایوسکی .

             

منتقدین ادبی دوستدار – ایسم – صدوبیست سال بعد ا ز مرگ داستایوسکی  غیر از روش رئالیسم انتقادی  جنبه هایی از مشخصات ژانرهای:

سمبولیک –اکسپرسیونیست-سوررئالیسم-اگزیستنسیالیسم و رمانتیسم را نیز در آثار ا و کشف نموده اند. داستایوسکی در نامه ای درسال ۱۸۴۹ –بعد از لغو حکم اعدامش-به برادر خود می نویسد :

امروز بیست و دوم دسامر مدت بیست دقیقه مارا در سرمای بیست و یک درجه زیر صفر در دو گروه سه نفره به جرم قصد راه انداختن یک چاپخانه ! مخفی و زیرزمینی   در مرکز شهر در میان ازدهام مردم تماشاچی برای اعدام پای چوبه دار نگه داشتند . در حالیکه گوشها و انگشتان پاهایمان از سرما یخ زده بودند  بیش از ده کیلو زنجیر آهنین نیز به پاهایمان بسته بودند . ابتدا حکم اعدام مارا قرائت کردند  سپس آخوندی از کلیسای شهر  صلیبی را برای زدودن گناهان ! و بوسیدن  جلومان آورد و برای خاکسپاری بعد از اعدام  لباس سفید کفن مانندی تنمان کردند. یک دقیقه مانده به اجرای حکم اعدام گروه اول  من با دو هم سرنوشتم : رفیق پلاشچو و برادر دورح  که در دو طرف ام  در زنجیر بودند  روبوسی کردم. در این حین و بین پیام جدیدی از طرف دربار رسید و حکم اعدام را تبدیل به حبس ابد در سیبریه به صورت زیر اعلام کردند : والامقام تزار الکساندر اول  فرزند تزار کبیر پطر دوم و نوه خدایگان نیکلای سوم به شما زندگی دوباره ای می بخشد . یکی از افراد گروه اول در آن لحظه جنون گرفت و دیوانه شد . زنی از میان تماشاچیان به سبب همدردی کتاب انجیلی به من هدیه داد که آنرا بعنوان تنها کتاب مجاز به اردوگاههای خلافکاران در سیبریه همراه خود خواهم برد .

– من نویسنده این مطلب هم سالها هر وقت اسم داستایوسکی را در جایی می شنیدم به یاد گاری چرخدار کتابفروشی سیاری می افتادم که در حوالی خیابان استانبول و یا روبروی پارک شهر  اغلب در کنار گاریهای لبو –سیرابی و باقلا فروش در پایتخت مملکت شاهد بودم . در روی آن گاری رمانهای قطور داستایوسکی از جمله: برادران کارامازوف –جنایات و مکافات – دیوانه –قمارباز و غیره را بصورت کیلویی و خیلی ارزان به معرض فروش می گذاشتند . بیشتر آنها چنان ارزان و قطور بودند که بقول همکلاسیها میشد از آنها بعنوان متکا و بالشت استفاده کرد . آن روزها فکر میکردم شاید چون رمانهای خارجی  بد ترجمه شده یا نقص چاپی دارند یا چون حاوی اسامی بیشمار خارجی هستند  کسی حاضر به خرید آنها در کتابفروشی های شهر  ده میلیونی پایتخت نیست و بدین علت آنها را روی گاری سیار آنگونه توهین آمیز بصورت کیلویی برای فروش عرضه  میکردند . از دیگر کتابهای روی کاری که در خاطرم مانده : کتاب حسین کرد شبستری –سندباد بحری –سه قطره خون  مرحوم هدایت و-ما الاغهای  عزیز نسین  – هستند .

امروزه میدانم که داستایوسکی در سالهای ۱۸۸۱-۱۸۲۱ میلادی در روسیه آنزمان زندگی نمود. او نه تنها استاد فن رمان نو در قرن نوزدهم اروپاست  بلکه از بزرگان ادبیات جهان در کنار بالزاک در مکتب ادبی رئالیسم انتقادی است . او تاثیر زیادی روی ادبیات ملی کشورهای مختلف جهان در زمینه رمان برجای گذاشت . داستایوسکی در جوانی به محافل انقلابی زمان خود از جمله به محافل سوسیالیست های تخیلی و آنارشیستی پیوست تا از نظرات آزادیخواهانه و عدالتجویانه دفاع کند ولی بعدها دستگیر  ابتدا به اعدام وسپس به حبس ابد در سیبریه محکوم گردید. در زندان او به بیماری صرع نیز مبتلا شد. او بعد از ده سال از زندان آزاد شد و زمانی که به شهر و ولایت خود بازگشت  بجای سوسیالیسم و جمهوریخواهی پیشین  مبلغ مسیحیت و ناسیونالیسم اسلاوگرا کردید .به گفته شاهدین  در طول ده سال اسارت  او چهار سال در غل و زنجیر آهنین بود .

مورخین ادبیات جهان، چهارغول ونابغه ادبیات شرق اروپا یعنی: گوگول-تورگنیف-داستایوسکی-و تولستوی رادرمقابل چهار استادادبیات غرب اروپا یعنی: دانته-شکسپیر-سروانتس- و گوته قرار میدهند.آنها میگویند اگر دانته جهنم آتشین رادر رویا دید، داستایوسکی آنرا شخصا دریخ وسرمای سیبریه تجربه کرد. اگر دانته با ارواح گناهکاران درعالم برزخ ملاقات کرد،داستایوسکی بامحکومین این جهانی همدم شد. رمیزف ، منتقد ادبی واسلامشناس مینویسد: داستایوسکی یعنی روسیه، و روسیه یعنی داستایوسکی. تاکنون هیچ نویسنده ای نتوانیته مانند او روانشناسی انسان رادرجامعه ای خشن وغیرعادلانه این چنین تجزیه وتحلیل کند. اوروح و روان انسان رادرشرایط مختلف ودر مقابل عوامل اجتمایی وغرایز شخصی بررسی کرد. اززبان یکی ازقهرمانانش مینویسد: نباید خوشبختی خودرابراساس بدبختی دیگران سوار کرد. اومنتقد جدی آنزمان جامعه سرمایه داری ومالک الرعایایی تزاری است.

داستایوسکی همچون گارسیا مارکز،نویسنده آمریکای لاتین زمان حال،شور وشوق آتشین روزنامه نگاری را با توانایی شرح و توصیف روانشناسانه و واقعگرایانه یک رمان نویس درهم آمیخت. فروید میگوید ، او بزرگترین رمان نویس تاریخ است و کامو مدعی است که قهرمان های آثار داستایوسکی همچون خوداو جویای معنی وهدفی در زندگی این جهانی هستند.درآخرین رمان ناتمام او،یعنی درکتاب “برادران کارامازوف“، میتوان جستجوگری،تضاد واغتشاشات جهانبینی داستایوسکی رامشاهده نمود. صاحبنظران اورا نویسنده ای اجتمایی و مسئول میدانند چون اوبه مسایل زمان وجامعه خود از جمله: تاریخ،سیاست،فلسفه،دین و هنرپرداخت.سالها درشوروی سابق به دلیل مطرح کردن مسایل مذهبی وملی گرایی پان اسلاویستی به آثارش به دیده منفی می نگریستند. لنین گویا درباره او گفته بود ، حیف از اینهمه نبوغ که به موضوعات ناخوشایند وکریه آور میپردازد،گرچه اودر رمان برادران کارامازوف مبلغ اندیشه های انسانگرایانه است. توماس مان نویسنده آلمانی وبرنده جایزه نوبل میگوید، این نویسنده به صلیب کشیده شده ،طنز وشوخ طبعی خودرا هیچگاه کنار نگذاشت. داستایوسکی درجوانی به تقلید از پوشکین و شیلر به نمایشنامه نویسی پرداخت. موضوعات  آثارش معمولا مقولاتی ابدی و مستقل از زمان، مانند؛ عدالت-آزادی-عشق-ایمان- بیماری-مرگ-ازدواج-خودکشی-خیانت-مبارزه-قماربازی و غیره هستند. او گوگول، لرمانتوف، ولتیر، روسو، بالزاک، و دیکنز را از آموزگاران خود میداند.

 

۶۱۔ داستانسرایی یا جلسه بحث روشنفکری ؟

 

از نبوغ هنری تا جنون ایدئولوژیک !

داستایوسکی ، شکسپیر ژانر رمان ؟

Dostojewski . Fjodor  (۱۸۲۱ – ۱۸۸۱)

 

“ به داستان اعتقاد داشته باش و نه به داستان نویس!، همه ما به نوعی نیهیلیست هستیم ، پیش ازآنکه قصد رمان نویسی داشته باشی، رمانهای داستایوسکی و بالزاک را دقیق بخوان !“.

ابتدا حکم اعدام ، سپس تغییر آن به حبس ابد، هشت ماه سلول انفرادی، و سرانجام ۱۰ سال حبس و کار اجباری درمیان جنایتکاران و زندانیان غیرسیاسی، موجب شد که داستایوسکی، نویسنده روس و یکی ازنویسندگان رئالیسم انتقادی ادبیات جهان، نه تنها به نیهلیسم اجتماعی برسد، بلکه با شخصیت های گوناگونی از انسانیت آشنا گردد و شاهد دوئالیسم و ثنویت روانی و رفتاری انسان درآن شرایط سخت و حیوانی گردد. او بعد از بازگشت از بازداشتگاههای سیبریه، چنان از نظر روانی خورد شده بود که امید به هرگونه انقلاب اجتماعی را ازدست داد و بعد  بجای سوسیالیسم آته ایستی پیشین خود ، به مسیحیت ناسیونالیستی روس پناه برد.

میخائیل باختین می نویسد که در رمانهای قطور داستایوسکی، همچون جلسات بحث روشنفکران، چند صدایی ایدئولوژیک حاکم است ، چون در آنها گاهی : سوسیالیستها ، اوتوپیستها، آنارشیستها، انقلابیون، دمکراتها، اصلاحگرایان، مذهبیون، غرب گرایان، آته ایستها، زیباگرایان، رمانتیکها، عمل گرایان، وغیره ، با روشی دیالکتیکی، با هم به بحث و جدل می پردازند. امروزه ادعا میشود که منظور داستایوسکی در این رمانها، تبلیغ یک نظر یا جهانبینی نیست، بلکه او میخواهد هنر را با کمک طرح تضاد و تناقض های بحث به پیش ببرد. او با کمک : جهانبینی ها . سیستم های منطقی، اعترافات دینی، آموزشهای فلسفی، و درسهای روانشناسی، بحث های شورانگیزی پیرامون : دولت، کلیسا، آزادی، عدالت، خدا، شیطان، نیکی، پلیدی، و غیره را اغاز میکند تا از شک خواننده به آته ایسم نیهلیستی برسد. داستایوسکی بعدها اعتراف نمود که با بحث اینگونه مطالب شبه مذهبی، بیشتر به آته ایسم و شکاکی رسید تا به شناخت خدا و مسیحیت . امروزه صحت غالب ایدههای طرح شده او، پرسش یرانگیز است، چون برای او همیشه تعثیر هنری مهم بوده است.

داستایوسکی، خود در دهه چهل قرن ۱۹ زیر تعثیر ایدههای سوسیالیسم تخیلی و دمکراتیک بلینسکی به محفل سوسیالیستهای تخیلی پتروشفسکی پیوست.آنها خود نیز زیر تعثیر اوتوپیست های فرانسوی بودند.داستایوسکی بعد از بازگشت و آزادی، به مخالفت با دمکراتهای انقلابی مانند چرنیشفسکی پرداخت.

اوچون آثارش را زیر فشار مالی و کمبود وقت برای مطبوعات و یا پاره ای ناشرین سودطلب می نوشت، غالب رمانهایش ازنظر ساختاری دارای بی نظمی و هرج و مرج هستند و معمولن آغاز و میانه رمان جالب، ولی پایان آن ، ناموفق است . رئالیسم مسئول درآثار او گاهی تا مرز خیالپردازی پیش میرود و یا با رمانتیسم همزاد میشود . اوخالق آثاری اتوبیوگرافیک و روانشناسانه است که تراژدی را به روایت می آورند و ادبیات فاجعه میشوند، چون معمولن قهرمان داستان یا خودکشی میکند و یا رقیبی رااز پا در می آورد.

درآثار او نه تنها مناظر زیبای طبیعت و روستاها، بلکه کوچه و خیابان غمگین فقرزده شهرها – و نه قهرمان پهلوان و زیبا، بلکه داغان و تحقیرشده گان اجتماعی و اخلاقی، به خواننده معرفی میشوند . او میکوشد باکمک دیالوگ و مونولوگ افراد در داستان، خواننده زمان خود را با موضوعات روز جامعه و زمان اش آشنا نماید.

وی در جایی میگوید که انسانهایی که بیمار اجتماعی گردند، دیگر قادر به درک حقایق و واقعیات اطراف خودنیز نیستند؛ انسانهایی که بدلیل شرایط اجتماعی و رذالت، سادیستی و یا مازوخیستی شده باشند. شرح و وصف روانشناسانه انسان درآثار او، امروزه مورد تایید روانشناسی مدرن نیز است.

از جمله مشهورترین آثار داستایوسکی : جنایات و مکافات، برادران کارامازوف، ابله ، آدمهای فقیر، توهین و تحقیرشده گان، یادداشتهای خانه اموات، غولها، جوان ، و یادداشتهای زیرزمینی، هستند.

داستایوسکی از نوجوانی تصمیم گرفت تا رمانهایی برای ابدیت و بشریت بنویسد و گرچه درهنر نویسندگی او شاگرد گوگول است ولی درسهایی از : شیلر، بالزاک، هوگو، ولتر ، سروانتس، و پوشکین نیز آموخت و ناتورالیستها ، اکسپرسیونیستها، و اگزیستنسیالیستها، را بعدها تحت تعثیر خود قرار داد. و غیر از گورکی، او ادبیات ، فلسفه ، و الهیات قرن ۱۹ و ۲۰ اروپا را  زیر تعثیر اثار خود قرار داد. ولی برای چخوف و نابوکف او نه تنها یک هنرمند بلکه یک پیامبر متظاهر است.

درزمان استالین و لنین اورا نویسنده مرتجعی بحساب می آوردند که تبلیغ دین و سلطنت میکند ولی بعدها منتقدین چپ به ستودن مخالفت و اعتراض شورانگیز او با بی عدالتی اجتماعی در سرمایه داری پرداختند و اشاره نمودند که داستایوسکی گرچه مخالف کوششهای انقلابی بود ولی منتقد نظم بورژوایی سرمایه داری نیز ماند، او هجونویسی است که عاشق طرح تضاد و تناقض های شخصیت انسان و وضعیت اجتماعی بود، گرچه راه نجات بشر را، خودسازی فردی اخلاقی میدانست.

داستایوسکی پیرامون مقدس نمایی دروغین نوشت که بعد از مرگ همه شما، لاشه هایتان بعد از یکروز بوی گند خواهد داد و روی قبرتان مانند مزار گناهکاران، علف های هرز خواهد روئید. دوئالیسم شخصیت انسان را درآنجا میدید که گناهکار نیز میتواند فردی مقدس و عارف شود- و انسان مقدس ممکن است در شرایطی خاص، ابلیس گردد. او با انسانهایی در بازداشتگاه آشنا شد که صفات الهی و شیطانی همزمان درآنان وحدت داشت . او از جامعه ای میگوید که عشق از طریق خشونت، خفه – و زیبایی از طرف باندهای قدرت، زنجیر گردیده، و به افشای تنفر مردان از زنان میپردازد و دلیل این تنفر را ترس آنان معرفی میکند. مخالفین داستایوسکی، بدلیل تنفر او از: یهودیان، دمکراسی ، و آمریکا ، او را مرتجعی پرهیزکار نامیدند.

 

۶۲۔ داستایوسکی- ، یکی ازتوابین زندانهای تزاری ؟

Dostojewski , Fjodor (1821 – ۱۸۸۱)

 

داستایوسکی،نویسنده روس،یکی ازمهمترین رمان نویسان ادبیات جهانی است. آثاراوحاوی زندگی ومشاهداتش در اردوگاههای کاراجباری سیبریه تزاری هستند. اودررمانهایش ازتجربیات شخصی خوداستفاده می نماید. حکم اعدام و سالها زندان وبازداشت وتبعید،موجب شدند که او ازآته ایسم آنارشیستی نخستین خودبسوی یک مسیحیت سنتی، گرایش یابد. دوران اسارت به اوآموخت که چگونه درنده صفتی و فرشته منشی درروح مخفی آدمی درهمسایگی تنگاتنگ با همدیگرقرار دارند. غالب رمانهای اورامیتوان گزارش ادبی ازفراز و فرود شخصیت انسان اسیروزندانی بشمارآورد. توصیف روانشناسی زندانیان سیاسی ومجرمین معمولی درآثاراونقش مهمی دارند.اونشان میدهد که چگونه میان گروهی اززندانیان روشنفکروسایر خلافکاران اجتماعی درشرایط زندان،بیگانگی واختلاف پیش می آید وچرا محکومین خلافکار،روشنفکران سیاسی راقبول ندارند.دربعضی دیگراز رمانهایش او به انتقاداز نظریه اجتماعی-آته ایستی مد روز آنزمان میپردازد. بی دلیل نیست که اورا یکی ازانقلابیون بریده درادبیات نیز می نامند. مبارزه بامشی چریکی سازمان خلقیون ازطریق ادبی،یکی دیگرازاهداف پشیمانی او درشرایط زندان بود؛ به این دلیل بعداز شکست انقلاب ۱۹۰۵ پاره ای ازآثاراو سلاحی برای مبارزه با: ماتریالیسم، انقلاب، و سوسیالیسم شدند. اوبعداز توبه، مبارزه باخط مشی چریکهای آنارشیست را،ازجمله وظایف شهروندی خودبحساب می آورد.

رمانهای خالی ازظنز، و رئالیسم روانشناسانه او،مخلوطی ازرمانتیک ورئالیسم هستند.درآثاراونه مناظرزیبا،و قهرمانان جذاب زن و مرد،بلکه خیابان اصلی وکوچه های شهرهای بزرگ” توسری خورده” وانسانهای فلک زده،تحقیرو توهین شده،نقش مکان وشخصیت های ادبی را بعهده دارند، یاانسانهایی که ازنظراخلاقی واجتماعی موردتحقیرقرار گرفته اند.آنزمان  بیچاره گی شهرهای بزرگ رانشان دادن،ازجمله مسائل روزجامعه بود. اومیگفت که دردورنج انسانها،میتواند تنهادلیل آگاهی آنان باشد. بعدها رمانهای روانشناسانه اوروی مکاتب ادبی: ناتورالیسم،اکسپرسیونیسم، و اگزیستنسیالیسم تعثیرمهمی گذاشتند. سمبولیستها اورا یکی ازآموزگاران خودبشمار می آوردند.داستایوسکی گاهی اززبان قهرمانانش،یک اتوپی ناسیونالیستی رامطرح میکرد،وبرای شرح وتوصیف واقعیات،گاهی ازمکتب ناتورالیسم کمک میگرفت.

داستایوسکی ،غیرازبالزاک ودیکنز،تحت تعثیرسبک ادبی : گوگول، شیلر، هوگو،گئورگ زند،ولتیر،سروانتس و پوشکین نیزبود. اودرآثارپوشکین،منبعی برای یک آشتی ملی بین جریانات روشنفکری رامیدید. درسخنرانی مراسم خاکسپاری پوشکین،داستایوسکی ازتمام جریانات سیاسی؛آنزمان دشمن هم درفضای فکری روسیه، دعوت به آشتی نمود.بلینیسکی،منتقدمعروف آنزمان،نخستین آثار داستایوسکی را کوششی برای ادبیات اجتماعی-انتقادی نامید. بلینسکی در داستایوسکی،یک گوگول جدید را میدید. هرتسن هم بعدازآشنایی باداستایوسکی درلندن،گفته بودکه اویک انسان جالب ، ولی ساده لوح،بدون اعتماد به نفس بخود، باایمانی شورانگیز به مردم عامیانه؛ یعنی یک “موشیک”نابغه است. نیچه نیز مینویسد که اوتنها روانشناسی است که به وی چیزی آموخته است. داستایوسکی غیرازتعثیرمستقیم روی گورکی، روی فلسفه،الاهیات، وادبیات اروپایی قرون ۱۹ و ۲۰ نیزتعثیرگذاشته است. ازدیگرشاگردان ادبی داستایوسکی میتوان از:یوسف کنراد،ژولیان گرین،توماس مان، جویس، ترومن کاپوته، دودرر، و آلبرکامو، رانام برد. توماس مان آثارش را به نویسندگان جوان توصیه میکرد،چون آنان اغلب عمق سقوط و زوال شخصیت انسانی درجامعه بیمار رانشان میدهند.

فئودور داستایوسکی بین سالهای ۱۸۲۱ تا ۱۸۸۱ در روسیه زندگی نمود. اودرسال ۱۸۴۹ بعدازلغوحکم اعدام به ۴سال زندان و۱۰سال کاراجباری زیرشرایط وحشتناک جسمی وروحی محکوم شد. وی درنامه ای به برادرش درسال ۱۸۵۴ مینویسد که این سالها نباید درزندگی او بی تعثیر باشند،چون اوتصمیم گرفته است که دیگر وقت اش رابامسائل جزئی وغیرمهم تلف نکند. داستایوسکی بعدها به سبب تعقیب طلبکاران بارها به خارج ازروسیه فرارنمود؛ اومعتاد به بازی قماربود، ودرغرب یکبارتمام داروندارخودراباخت.ولی درپایان عمربادختری که ۲۵سال ازاوجوانتربود ازدواج نمود.گرچه علیوشا،پسر دوساله داستایوسکی همچون پدربه بیماری صرع مبتلا بود ودرسال ۱۸۷۸ درگذشت،آنزمان اینگونه بیماری را “بیماری مقدس” نامیدند که میتوانست نشانه الهام و وحی برای بیمارباشد!.

داستایوسکی بعدازآزادی اززندان گفته بود چون عوام مذهبی هستند،روشنفکرمبارز نیزباید مذهبی باشد، وخلاف چرنیشفسکی نویسنده رمان (چه باید کرد؟) میگفت که انسان فقط به کار و تندرستی جسمی، و رفاه نسبی،نیازندارد. وی به تمسخر بهشت رفاه مادی درجامعه سوسیالیستی آینده چرنیشفسکی نیزپرداخت. وی خلاف چرنیشفسکی میگفت که انسان محصول شرایط اجتماعی نیست چون انسانهایی یافت میشوند که فقط برای تفریح دست به قتل وجنایت میزنند. بعدها ادعاشد که انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ غلط بودن رویاهای سیاسی داستایوسکی راثابت نمود،چون داستایوسکی میگفت که برای حل فقردر روسیه و اصلاح دین، نه تنها جامعه به چریک و انقلاب بلکه به دمکراسی نیز نیازی ندارد. اوفرهنگ مردم راهمان دین مردم میدانست. به دلایل فوق بعدازپیروزی انقلاب درسال ۱۹۱۷ داستایوسکی ازرتبه اول درادبیات اجتماعی به مقام دوم؛بعداز تولستوی،سقوط نمود.منتقدین داستایوسکی،سبک ناتورالیستی اورا احساساتی،هیجانی و جنجالی نامیدند،چون درنظرآنان،داستایوسکی علاقه خاصی به وارونه جلوه دادن حقایق و طرح موضوعات جنجال برانگیز،خشن و حیوانی داشت.

ازجمله آثاراو: برادران کارامازوف، ساده لوح، غولها، خانه اموات،یادداشت های زیرزمین، قمارباز، جنایات و مکافات، و غیره هستند. آثارداستایوسکی را بدو دسته : پیش ازبازداشت درسیبریه،- و بعدازبازداشت وی درسیبریه، تقسیم میکنند. او نه تنها به انتقادازغرب و مسیحیت کاتولیک میپردازد، بلکه خلق روس راناجی بشریت پیش بینی میکرد. اودررمان(خانه اموات) ازتراژدی دخترانی میگوید که چنانچه شوهری نیابند،فروخته خواهند شد. منتقدین شوروی کتاب (یاداشت های زیرزمین)اورا اعتراضی فردگرایانه و بیمارگونه علیه اجتماع بحساب می آوردند.

رمان (غول ها) ی داستایوسکی رامیتوان نخستین رمان ادبیات سورئالیستی جهان بشمار آورد.این رمان درآغاز باعنوان “آته ایست ها” قراربود منتشرشود. داستایوسکی دراین رمان با فعالیتهای آنارشیستی و سیوسیالیستی تصویه حساب می نماید. درمرکز این رمان سیاسی،یک گروه آنارشیست یا نیهلیست توطئه گرانقلابی قراردارد.داستایوسکی برای منبع رمان ازگزارشات مطبوعات جنجالی تزاری آنزمان درباره جنبش چریکی “خلقیون” استفاده کرد.درآنجا غیراز گروههای انقلابی نیهلیست،نمایندگان لیبرالیسم روسیه نیزمطرح میشوند. موضع دیگر این کتاب،دشمنی داستایوسکی با تورگنیف است. گروه دیگری ازمنتقدین ادبی،آنرا یک ورق پاره ایدئولوژیک نامیدند. چون نقد شوروی درآن رمان تمایلات ضد انقلابی و ضد سوسیالیستی میدید، این کتاب تاسال ۱۹۵۷ زیر سانسورماند.

داستایوسکی دررمان (برادران کارامازوف)غیرازطرح موضوعات فلسفی به توصیف سه برادرمیپردازد: مسن ترین آنان بجرم قتل پدر دستگیرشده، برادرمیانه،آته ایست است و برادر خردسال تر یعنی علیوشا،بصورت طلبه ای مسیحی در جستجوی خداست. فروید آنرا مهمترین رمانی نامید که تاآنزمان نوشته شده بود،گرچه آن رمانی جنایی است ولی به مسائل فلسفی و روانشناسانه میپردازد. خستگی ناشی ازنوشتن این رمان را آنزمان دلیل مرگ زودرس داستایوسکی دانستند.

رمان (جنایات و مکافات) اورا اوج هنرداستانسرایی واقعگرایانه و روانشناسانه می نامند. راسکولین،قهرمان رمان در آنجا میگوید که اگر خدایی نباشد،انسان اجازه هرکارخلافی را می یابد. و قهرمان رمان (ساده لوح) داستایوسکی رابا دون کیشوت سروانتس، و پیکویک چارلز دیکنز مقایسه میکنند. این رمان یکی از تراژدی-کمدی های ایده آلیستی ادبیات جهانی بشمار می آید.

 

۶۳۔ ما و شاعره های رنگ پریده رمانتیک اشرافزاده .

 

دختران اشرافی میان رمانتیسم و فمینیسم .

Droste-Hulshoff, Annette (1797 – ۱۸۴۸), Arnim, Bettina von (1785 – ۱۸۵۹)

 

امروزدراینجا اشاره ای به زندگی وآثار دو شاعره مهم مکتب رمانتیک آلمانی میشود که آثارشان آنزمان مورد توجه انگلس و ترجمه باکونین قرارگرفتند. خانم آنت درسته ، یکی ازبزرگترین شاعرههای آلمان،در خانواده ای اشرافی و مذهبی درسال ۱۷۹۷ درقصری زیبا و رمانتیک بدنیا آمد. شعردر دوره او هنوز یک ژانر ادبی مردانه بحساب می آمد . وی عمر نسبتا کوتاه خودرا در قلعه ها،کاخ ها، و ویلاهای مرفه گذراند.با این وجود غالب اشعارش زیر تعثیرمناظرطبیعی ولایت، و افکار مسیحی کاتولیک پدرش بودند. وی از ۱۷ سالگی به طرح مسایل زنان  پرداخت. اوشاهد خرابه های بعدازانقلاب فرانسه  بود، و درمیان های و هوی وناآرامی های انقلاب بورژوایی درگذشت ؛ یعنی زمانیکه صدای انقلاب ۱۸۴۸ به جنوب آلمان رسید، وی در قلعه ای رمانتیک درحال مبارزه با مرگ ناشی از بیماری آنزمان علاج ناپذیر سل بود. ازطریق تحقیقات فمینیستی ازآغازقرن ۲۰ تاکنون اورا مهمترین شاعره آلمانی بحساب می آورند.

شعراوغالباگویای تاریخ زندگی اش است که میان عالم خلسه وواقعیات زشت وزیبا،درنوسان است.اوغیراز اشعاری رمانتیک پیرامون طبیعت،دارای آثاری اعتراضی وسنبلیک نیزاست وشعرش دارای یک بعد چندمعنایی است.اودراشعارش بحران وسرگردانی انسان،میان جستجوی مذهبی وآگاهی روشنگری رانشان میدهد. دقت و توجه به جزئیات درشعر اوقابل توجه هستند. غیرازتوصیف مناظر طبیعی وموضوعات مذهبی،زبان تصویری شعرش گاهی غمگین است.آثاراورا میتوان ادبیاتی میان رئالیسم وناتورالیسم دانست. اومهمترین شاعره قرن ۱۹ است که به شرح مزارع،چراگاهها،چمنها،باتلاقها و آبگیرهای اطراف میپردازد. اخیرا فمینیستها اهمیت خاصی به آثار اجتماعی وآزادیخواهانه  او داده اند،چون او به طرح مسایل زندگی فقرآمیز زنان زمان خود ونیازهای انتقادی-اجتماعی آنان میپردازد. انگلس در سالهای جوانی یکی ازعلاقمندان به اشعار اوبود.

آنت درسته- خالق یک رمان،۴داستان بلند،ترانه واشعار مذهبی وغیرمذهبی است.گرچه اودرجوانی کوششهایی درزمینه درام و نمایشنامه نویسی داشت،خانواده اش ازآغاز دراو یک شاعره ای با توانایی هایی مانند “سافو”ی یونانی را میدید. اوبعدها میگفت که میخواست ناتورالیست باشد تا درگمراهیهای رمانتیک سرگردان گردد. مورخین ادبی چپ می نویسند که او نه تنها درآثارش موفق به کشف روابط اجتماعی شد بلکه باوجود تعثیرافکار مذهبی کاتولیک سنتی،به مکتب ادبی رئالیسم بعدازکلاسیک آلمان، کمک نمود.

شوق دیدار با آزادی واختلاف با سنت گرایان ارتجاعی دراطرافش،باعث شد که گروهی اورا متهم به مردبودن و تقدم عقل براحساس،دراشعارش بنمایند،گرچه اوگاهی بدلیل مذهبی بودن مخالف تعقیب اصول و حقوق دوره روشنگری بود. امروزه ادعا میشود که خواننده درآثاراو میتواند نشانه هایی ازرئالیسم محلی ولایتی،دمکراسی آلمانی و زندگی لیبرالی را ملاحظه نماید. درطول مبارزات فرهنگی،گروههای مختلف کوشیدند تااورا یکی از پیشگامان جنبش خودبدانند،از آنجمله : احزاب لیبرال-ناسیونال پروتستانی پروسی،کلیسای کاتولیک،استادان دانشگاهی، نازیها،حزب دمکرات مسیحی فعلی،جنبش فمینستی قرن گذشته، رمانتیک های ولایت پرست، و غیره. سالهاست که بعضی ازآثار اورا درکتابهای درسی درمدارس آلمان برای تدریس،جا داده اند .

اودرهمان سالی بدنیا آمد که هاینه شاعرمعروف آلمانی متولدشده بود. وی بدلایل بیماری وفرهنگ ارتجاعی هیچگاه ازدواج نکرد ودرمیان اطرافیان معروف به “عمه مهربان” بود. وی درجوانی تحت تعثیرآثار والتر اسکات و لرد بایرون بود وبامشاهیرزمان خود ازجمله : برادران گریم،برادران شلگل،خانواده گوته، و خانواده شوپنهاور تماس داشت. عشق اوبه یک دانشجوی جوان باعث شد که ازطرف خانواده مورد سرزنش قرارگیرد واشعارش توسط برادر خودسر وزورگویش سانسورشوند. درقرن گذشته غیراز ساراکیرش، اکسپرسیونیست ها نیز تحت تعثیر آثاراو بودند.

ازجمله اشعار و کتابهای مشهور او: قتل یک یهودی زیردرخت، سالی مذهبی،پسرک درآبگیر،تصاویر سرزمین بایر،آخرین انعام،داستان یک برده الجزایری،درمیان سبزه ها،پای برج،مادری جوان،انتقام،درکناردریاچه بادن،قصری کهن،نامه به وطن،قلبی ۱۴ساله،مردی نجیب،زنی جوان،شبی بیدار،طلوع ماه،لدونیا، وغیره هستند . اودر نوول معروفش یعنی ” قتل یک یهودی زیردرخت ” به موضوع عدالت، جنایات و مکافات در زندگی انسان می پردازد .

خانم بتینا آرنیم ، شاعره دیگرپایان رمانتیک آلمان،ازجوانی با محافل استتیک درتماس بود. زیبایی اشعارش تاآنجا بود که باکونین،انقلابی معروف،شعر “یادداشت روزانه” اورا به زبان روسی ترجمه نمود. پاره ای از مورخین ادبیات،فعال شدن ادبی زنان در دوره رمانتیک را به سبب احساسات قوی آنان میدانند. وی بعدازبیوه شدن آغاز به خلاقیت ادبی نمود و خانه اش را مکانی برای تجمع اهل ادب نمود. اوهمسر شاعر معروف،آرنیم – وخواهر کرمانتو،منتقد معروف آنزمان آلمان بود. امروزه غالب آثار دوره رمانتیک به فراموشی سپرده شده اند.

بتینا آرنیم غیراز اشعار رمانتیک ورمانهای نامه ای،خالق آثاری درزمینه های اجتماعی،برابری حقوق زنان، حقوق خلقها،طبقات استثمارشده و یا تحت فشارگرفته نیروهای بیگانه،است. وی گرچه درجوانی رمانتیک بود، در پیری علاقه به مسایل رئالیستی و فمینیستی پیداکرد. وی بدلیل حمایت ازحقوق شهروندی و کوششهای اصلاح گرایانه، به طرفداری ازجنبش کارگران ریسندگی درشرق آلمان پرداخت. او بدلیل نظرات ترقی خواهانه اش درزمان دولت پروس در میان روشنفکران ازاحترام خاصی برخوردار بود. وی به سبب مخالفت بانرمهای حاکم مردانه، هوا داری از گروههای محروم و حاشیه ای و طرح واقعایات اجتماعی و سیاسی درزمان خود،نقش مهمی درجنبش روشنگری داشت .

آثاراوداری افکار ونظراتی پیرامون: دین،هنر،فلسفه، وسیاست هستند. اوخالق ادبیات برابرخواهانه زنان نیزاست. درآثارش خواننده شاهد عشق به آزادی،نمایندگی افکار رادیکال ترقیخواه،امید،تشکل گرایی،و اتوپی می باشد. در اتوپیسم رمانتیک ایده آل او،علاقه به یک حکومت مشروطه! اجتماعی و مردمی ملاحظه میگردد. درآثاراو خواننده با نقل قولهای مشهور ادبی،اسطورههای یونان، وزبان انجیلی،برخوردمیکند.

خانم آرنیم،نوه شاعره مشهور یعنی دلا رخ- نیز است. اودرخانواده ای تاجر ثروتمند،درمیان ۱۳ خواهر و برادر، و با ریشه های ایتالیایی،بدنیا آمده بود . وی ازسالهای نوجوانی علاقه خاصی به آثارادبی گوته و موسیقی بتهوون داشت.

ازجمله آثار او : کتاب فقرا، تاج بهاری برای برادر،مکاتبه گوته با یک کودک، کتابی تقدیم به شاه، خطاب به مجلس منحل شده آلمان،صحبت یا دیوها،شاهنامه دوم، و خانم گوندراوده، می باشند.

 

۶۴۔ آن هایی را که نخواندم ؛ افسوس .

Duras, Marguerite (1914 – 1996)

در ادامه جلسه بحث :“ چگونه میتوان از طریق ادبیات زندگی نمود ؟“ ، و در پاسخ به اینکه “ چه رمانهایی را باید خواند ؟ “، حکمت، نویسنده و کتابفروش شهر، دستش را بسوی خانم مارگریت دوراس، نویسنده فرانسوی، در قفسه دراز کرد و چند رمان و نوول او را بیرون کشید و گفت :“ از اینجا شروع کنید!، چون نمایشنامه رادیویی نوشتن، برای پخش ، ویا فروش کتاب، پارتی و رابطه با مسئولین بالا را، میخواهد، ولی رمان خوب را هر ناشری منتشر میکند“. البته حکمت نمیداند که ما طبق معمول، بجای خواندن رمانهای مارگریت دوراس، ابتدا سراغ نقدهای ادبی و بیوگرافی او خواهیم رفت. تا آنجایی که ما او را میشناسیم، یقینا حکمت این کار مارا “ایده ئولوژی زده گی“ ادبیات میداند و این روش رااز بازماندههای بیمار فرهنگ “چپ سنتی“ بشمار می آورد. چون او مارا کاملا نمی شناسد و نمی خواهد مشتریهای آینده را ازدست بدهد، از بردن نام “حزب ت….“ خودداری میکند. توضیح اینکه حکمت هرگونه بحث و نظر پیرامون سبک و نقش ادبیات،هنر و فرهنگ را چپ زده گی میداند و افتخار میکند که میتواند بدون نظریه و تئوری، پیرامون همه مقولات و ژانرهای ادبی و فرهنگی نظر بدهد .و ما هم برای اینکه اورا مشکوک به خود ننماییم، بجای تئوری و نظریات ادبی،  غالبا با او پیرامون “جامعه شناسی ادبیات“ صحبت، و سئوال های خود را مطرح میکنیم تا با این وجود، تضاد و تناقض کارنویسندگی و حرفهایش را نشانش بدهیم.

ازجمله بدشانسی های اولیه ما، این شد که نام نویسنده ای بنام دوراس را در دانشنامه های ادبی چپ نیافتیم، چون طبق معمول در آنجا، از آغاز میدانیم که یک نویسنده : خلقی، بورژوا، رئالیست، ایده آلیست،امپریالیستی، هومانیست، مترقی، ارتجایی، سازشکار، انقلابی، مردمی، مزدبگیر و غیره است یا خیر !. با اینوجود از جمله کشفیات ما این بود که نام واقعی دوراس، خانم دونادیو است. یااینکه اودرزمان اشغال فرانسه از طرف فاشیسم آلمان، در کنار بعضی از اعضای شورای ملی مقاومت، به حزب کمونیست فرانسه پیوست ولی بعد از ۶سال، بدلیل رعایت ننمودن انظباط حزبی،اخراج شد. ازجمله چملات قصار وی این بود که گفته بود: “بجای آزادی بی قید و شرط، باید از مسئولیت بی قید وشرط نویسنده سخن گفت“. در جوانی او تحت تعثیر رئالیسم آمریکایی و ایتالیایی بعد از جنگ، مخصوصا زیر تعثیر فاکنر و همینگوی به خلق آثاری اجتمایی اقدام کرد. یا اینکه گرچه زنان آثارش تابوشکن هستند، ولی دوراس خود را نویسنده ای فمینیست نمیدانست. و موضوع رمانهای غالبا روانشناسانه اش : عشق. خودکشی، خلافکاری است، چون در جامعه آنزمان بیمار سرمایه داری، گویا از این راه فرد به هویت و وجود واقعی خود پی میبرد. منتقدین دوراس میگویند که با بت واسطوره ای که بعضی از خوانندگان آثارش از وی ساختند، قضاوت عادلانه درباره او و کتابهایش سالها غیرممکن شد.

چرا دوراس انکار میکند که آثارش براساس یک نظریه ادبی و یا زیباشناسانه نوشته شده اند؟، گرچه او میگوید که حین نوشتن، زندگی دوباره کشف میشود و تنها در تصویر و تصور، رسانه ای بنام ادبیات بوجود می آید و با تکیه بر ویتگنشتاین می نویسد که زبان برای مطرح کردن جریان واقعی روح آگاهانه و ناخودآگاه، ناتوان است. آیا او واقعن آنطور که ادعا  میکرد در تمام کتابهایش، دور میزند و فقط پیرامون یک موضوع صحبت میکند ؟، چرا او انکار میکند که در دهه ۷۰ و ۸۰ قرن گذشته، بحث استتیک فمینستی را تحت تعثیر خود قرار داده است؟ و ادعای عضو مکتب “ رمان نو “ بودن را، توهین به آثارش میدانست. چه کسانی میکوشند آنطور که دوراس ادعا میکند، با کمک : عشق، قتل، جنایت، خلافکاری و یا خودکشی، به خود هویت بدهند و در جامعه اظهار وجود کنند ؟. قضاوت درباره آثارش بدو دسته تقسیم میشد؛ دسته اول ؛ آثار اورا روانشناسانه و دسته دوم آنها را اگزیستنسیالیستی نامید. منتقدین ادبی مخالف او، اعتراف میکنند که گرچه آثارش گاهی شبه مبتذل، و خود او شخصی خودنما و متظاهر است،ولی وی نویسنده ای مستقل و مهم درقرن ۲۰ فرانسه بود. عده ای دیگر اهمیت اورا تا حد مارسل پروست بالا میبرند. موضوع رمانهایش گاهی : خشونت، خودکشی، قتل، روابط خانوادگی، پوچی و ملال زندگی روزمره، رابطه بین انسانها ، و جستجوی عشق واقعی است و آثارش بر اساس عشق، درد و خاطره، نوشته شده اند، گرچه عشق درغالب آثار وی، بی نتیجه و محکوم به شکست است. همچون ساموئل بکت ،گاهی قهرمان آثارش در انتظاری بیهوده و بی نتیجه، وقت به بطالت میگذراند، ولی در پشت یک زندگی بانظم اجباری: امید، انتظار، شوق دیدار، به انسان لبخند میزنند. درتمام آثار او الکل مصرف میشود تا قهرمان جرئت حرف زدن بیابد و در تمام آثارش، نقشی به یک کودک سپرده میشود. در نمایشنامه های دیالوگی اش، معمولاقهرمان داستان با کمک مصرف الکل حرفهایی پرت و پلا و بی ربط با موضوع میزند.

دوراس بین سالهای ۱۹۴۲-۱۹۷۲: حدود ۱۴ رمان ، یک جلد مجموعه نمایشنامه، یک باند نوول، و چند فیلمنامه نوشت. رمان هایش غالبا تاسطح  توول کوتاه هستند.او آثار خودرا “ کتابهای چپ “ نامید، مثلا در رابطه با جنبش دانشجویی سال ۱۹۶۸ در کتابی ،مستقیما به بورژوازی حمله کرد.دوراس به سبب فیلمنامه هیروشیما معروفیت جهانی یافت. اودر نمایشنامه هایش به فواید فراموشی و آزار و رنج خاطرهها می پردازد.ازجمله آثار کوتاه او : مرگ بیمار. فاحشه سواحل نرماندی،چشمان آبی-موهای سیاه، تمام روز درمیان درختان. واز جمله نمایشنامه های دیالوگی اش : دریاچه ها و قصرها، و صحبت در پارک، هستند. از جمله دیگر آثاراو : بی شرمان، یک زندگی آرام، ساحل داغ، شیدایی، معاون سفیر، ملوانی از جبل الطارق، و درد و رنج ، هستند. در رمان درد ورنج، او از مبارزینی میگوید که بعد ازآزادی از اسارت، درمیان خانواده خود ناشناخته و غریبه میشوند.

مارگریت دوراس در سال ۱۹۱۴ در منطقه هندوچین و مستعمره فرانسه آنزمان در شهر سایگون بدنیا آمد و در سال ۱۹۹۶ در سن ۸۱ سالگی در فرانسه درگذشت. پدر و مادرش در مستعمرههای فرانسوی آموزگار بودند. او ۱۹ ساله بود که برای تحصیل به فرانسه بازگشت. بعد از مرگ زودرس پدر، خانواده آنها دچار فقر و تنگدستی شد.او درسال ۱۹۴۲ با نام مستعار، اولین رمان خود یعنی “بی شرمها“ را منتشر کرد. دوراس درتمام عمر از نظر سیاسی و اجتمایی فعال بود؛ از جمله در مبارزه و مقاومت فرانسویان ضد آلمان فاشیسم، شرکت کرد. او در رابطه با اسارت شوهرش در اردوگاههای فاشیسم، دو کتاب “درد ورنج“ و “اوگفت، نابود کنید“ را منتشر نمود. شوهر او یعنی روبرت آنتلمو بعد از آزادی، کتاب “خاطرات اسارت“خود را منتشر کرد. دوراس با تکیه بر تجربیات خاطرات خود در دوران کودکی در آسیای شرقی و هندوچین، پیرامون طبیعت زیبای آنجا، از جمله : مناطق ساحلی، امواج دریا، رودخانه و جنگل، انسانهای مهربان غریبه نواز، کشتی و دریا، سخن گفت. درآثار اوغالبا ساحل و کشتی، سنبل دستیابی به آزادی هستند.

 

۶۵۔ وحشت شاعر از مقبره رهبر   ( شاعر شلوغ کاری چون مایاکوفسکی )

 

شاعر آوانگارد ماوراء قفقازی مورد نظر در اینجا،از طریق یک نامه سرگشاده به صدراعظم جدید در روزنامه پراودا، التماس میکند که نگهبانان، مامورین و محافظین روی و اطراف آرامگاه رهبر پیشین را دوچندان یا سه چندان نماید تا او بیدار نشود و به میان مردم بازگردد، چون ممکن است وضعیت پیشین نیز همراه او بیدار گردد و یکبار دیگر مرحوم وی دمار از روزگار مردم و روشنفکران درآورد.

یفشنکو، شاعر دوران خروشچف پسااستالینیستی است، همانطور که مایاکوفسکی،شاعر شورشی دوران لنین و استالین بود. او آرزو میکرد که بزودی زندانها خالی و سالنهای شعرخوانی پر و انبوه شوند. شلوغترین شاعر نسل ۲۰ساله های زمان مرگ استالین، یفشنکو بود، آنهایی که به تقلید از غرب خود را “نسل جوان عصبانی “ نامیدند. باوجود آوانگارد بودن از یفشنکو انتقاد میشود که چرا در زندگی عملی و در رمان “نقاط درختان پر توت“ چاپ ۱۹۸۱،گفته است که انسان گاهی باید :“ همراه گرگها نیز زوزه بکشد “ .

یفتشنکو بزودی صدای شاعران نسل جوان شوروی بعداز استالین شد.او بخاطر جلسات شعرخوانی اش در اقصا نقاط مختلف شوروی و در خارخ از شوروی، مخصوصا در غرب در دهه ۵۰ قرن گذشته،مشهور گردید. معروف ترین جمله یفتشنکو این بود که گفته بود:“درکشور ما،یک شاعر بیش از شاعربودن است“،یعنی اوتنها شاعر نیست،بلکه مسئولیت های دیگری نیز دارد.او همیشه از وظایف شاعر سخن میگفت وشاعران را خالق تحولات نامرئی نامید.درنظراو شاعر نه تنها تصویر زمان خودبلکه تصویر خیالی آینده نیز است.اشعار احساساتی ،ژورنالیستی او همراه شور و شوق سخنورانه خواننده را بیاد نکراسوف و روانشاد مایاکوفسکی می اندازد.او چون شعر روزمره مایاکوفسکی در دهه ۲۰ قرن گذشته، به تفسیر حوادث و مسایل روزانه زمان خروشچف پرداخت. او آهنگ شعر، استفاده از زبان عامیانه و جنجالی کردن شعر را از مایاکوفسکی آموخت.یفتشنکو برای اینکه از عهده مسئولیت شاعرانه اش برآید، از ناجیانی چون : پوشکین،لرمانتوف،نکراسوف،بلوک، پاسترناک و مایاکوفسکی کمک خواست.

ازجمله اشعار و کتب او:برایم اتفاقات زیر افتاد- حافظه سوم- روشنگر آینده- ایستگاه راه آهن سیما- کارخانه آب و برق سد براتسک- نماز پیش از شعر- زیر پوست مجسمه آزادی- آنچه من میخواهم- نیهیلیست- نقاط درختان پر توت- آیا روسها خواهان جنگ هستند؟- و اتوبیوگرافی زودرس ام، هستند.از او غیر از شعر،چند داستان، رمان و سفرنامه نیز بجا مانده است.

اودرکتاب شعر“روشنگری آینده“،چاپ ۱۹۵۲،نشان داد که هنوز شاعر مسافری است که برای جلسات شعرخوانی دائم از شهری به شهر دیگری میرود.درشعر اتوبیوگرافیک “ایستگاه راه آهن سیما“ نشان داد که همچون مایاکوفسکی،شاعری معترض و شورشی است، این کتاب درسال ۱۹۵۶، مانیفست نسل جوان نام گرفت.کتاب مونولوگ مانند او یعنی “کارخانه آب و برق سد براتسک“ شامل طرحی از تاریخ روسیه است. اوبا مقایسه اهرام مصر و سدهای عظیم شوروی،اشاره به کار برده وار میکند. درکتاب “ نماز پیش ازشعر“،او از اختلاف وادبیات مسئول فضای بعداز استالین سخن میگوید.درشعر “زیرپوست مجسمه آزادی“،اوخودرابا قهرمانان مبارزه اجتمایی مانند: مارتین لوترکینگ، جان رید، جان و روبرت کندی، عیسی مسیح و راسکولینکف مقایسه میکند. درشعر “آنچه من میخواهم“،آرزو میکند که کاش برای جهانوطن بودن، هربار درکشور جدیدی بدنیا می آمد. درشعر “نیهیلیست“ او به تبلیغ زندگی مدرن غربی میپردازد؛ از همینگوی و پیکاسو و شلوارهای تنگ و شورت های و ماجراهای عشقی اش سخن میپراکند.بر اساس رمان “نقاط درختان پر توت“، از او انتقاد شد که شعار “همراه گرگها باید زوزه کشید“، را در زندگی عملی اش نیز بکار میبرد. شعر “آیا روسها خواهان جنگ هستند؟“ را در رابطه با بحران کوبا و خلیج خوکها نوشت.بعد از اینکه کتاب “اتوبیو گرافی زودرس“درغرب منتشرشد،اوخشم خروشچف را برانگیخت و میبایست چند شعر ملی و میهنی میسرود، از آنجمله شعر “ آیا روسها خواهان جنگ هستند؟“ بود که در روزنامه پرتیراژ پراودا به چاپ رسید. یفشنکو چون مایاکوفسکی در شعرش از کالاهای تبلیغی،تجارتی و مصرفی، نامهای هنرپیشه گان، ورزشکاران و ستاره گان سینمایی غربی نام میبرد.

افگنی یفشنکو در سال ۱۹۳۳ در سیبریه شوروی بدنیا آمد و گویا اکنون در دانشگاههای آمریکا تدریس میکند.

پرداختن به موضوعات روز نه تنها باعث معروفیت،بلکه گاهی مانع چاپ نشر اشعارش نیز گردید. او اغلب با اغراق به شکایت از وضع موجود میپردازد.فرهنگ واژههای مورد استفاده اش التقاطی هستند؛ ازجمله از لغات: عامیانه،بیگانه،کلمات خیابانی، لهجه ای، و ساختن ترکیبات تازه مصنوعی، استفاده میکند.شعرش شجاعانه، آزادیخواهانه، و بی صبرانه است که شامل بشاشیت زندگی، صداقت شاعرانه و عشق به سفر و خانه بدوشی است و به تبلیغ هنر مدرن حتا جاز میپردازد. این گونه اشعار،ازجمله خواسته های همعصران جوان آندوره او بودند. او خود را نوگرا میداند،گرچه سبک جدید و نوی نیافرید، غیر از اینکه شعرش: مبارزه جویانه،انتقادآمیز، شعارگونه، شکایت آمیز،سخنورانه و نمایشی است.اودر شعرش اعتراف به همبستگی با آدمهای کوچه و بازار و انسانهای سرکش و ناراضی می نماید.

یفشنکو به دلیل شغل خبرنگاری توانست سالها از کشورهای: کوبا، آمریکای شمالی، آمریکای لاتین، استرالیا، ویتنام ، اروپا و غیره دیدار کند و به گردآوری موضوعات متنوع بپردازد. اورا نه تنها پل ساز و یخ شکن دوره جنگ سرد بین شرق و غرب نامیدند بلکه غربی ها او را سفیر نیمه رسمی فرهنگ پست استالینیستی شوروی به حساب آوردند. جلسات شعرخوانی تحریک کننده اش در: مسکو، پاریس، لندن، و نیویورک موجب مشهوریت وی گردید. گرچه او خودرا جهانوطن میداند ولی خصوصیات روستایی و شهرستانی در اشعارش کاملا مشهود است.او در شعرش به شکایت از حاکمهاییی میپردازد که به خلق فلک زده خودیا دیگران ظلم و توهین نمودند،ازجمله: کولومبوس، هیتلر،موسولینی، فرانکو،پینوچه ، و سوداگران و انگلهای اجتمایی که از فساد دولتی سوء استفاده کرده و به چاپیدن مردم تحت فشار میپردازند.

یفشنکو به نظر منتقدین چپ در آثارش تبلیغ :فردگرایی غیردگماتیک ،میکند. نوسان او میان اعتراض و سازش با دولت باعث شد که مخالفین اورا فرصت طلب بنامند.غیر از آن، او یکبار در شوروی مورد انتقاد عمومی قرار گرفت،چون برای جبران ارثیه استالینی، خواهان مجسمه یادبودی نیز برای یهودیان بقتل رسیده در شوروی شد. بیوگرافی نویسان در باره اش میپرسند؛ فرصت طلبی بدلیل اعتقاد یا خیانت به جهت صداقت و باوفایی ایدئولوژیک ؟، ولی او با وجود همه این انتقادها در شرایط حساس و خطرناک نیز اعلان شخصیت محکم و موضع شجاعانه نمود، ازجمله اعتراض به دستگیری پاسترناک و اشغال شهر پراگ حین اعتراضات خیابانی و در زمان کودتای ضد گورباچف درسال ۱۹۹۱، او به حمایت از دمکراتها پرداخت و به آنها پیوست.او اولین نویسنده ای بود که علنا از اصلاحات گورباچف حمایت نمود. در انتقاد از مواضع خود، از زبان یکی از قهرمانان داستانش می پرسد :“نظرت در باره یفشنکو چیست؟“ و دیگری جوب میدهد:“ این دوره را ما پشت سر گذاشته ایم و نیازی به این قبیل افراد نیست!“. او در روزنامه پراودا در شعری با عنوان “ به آنهایی که اگر فقط دردسر وجودشان نبود“، از انگل های بزدل، حیله گران دروغگو، و قهرمانان روی نیمکت نشین، نام میبرد. او به مقایسه قدرتمندان پولدار و جذابیت تهیدستان فقیر می پردازد. فقرایی که نانشان را  نیز با دیگران تقسیم میکنند چون معتقدند که از این طریق عمرشان طولانی تر میشود. او توصیه میکند که کودکان را جوری تربیت کنید که آرزوی دوک یا رهبر شدن نداشته باشند.

 

۶۶۔ به ابدیت خوش آمدید / در بهشت کسی نمی گرید .

 

آغاز رمان اجتماعی زنان در آمریکا .                    Edith Wharton (1862 – ۱۹۳۷)

 

خانم ادیث وارتان ( ۱۹۳۷ – ۱۸۶۲ ) رمان نویس اجتماعی قرن ۱۹ در آمریکا را منقدین ادبی ، شاگرد هنری جیمس میدانند . در جواب پرسش فروید که زنان چه میخواهند ؟ ، وارتان گفته بود ، هر چیزی زا که مردان بتوانند تقدیم  کنند و هدیه نمایند .

وی میگفت که غیر از مرگ ، زندگی غم انگیزترین پدیده جهان است . او در آثارش به شرح و توصیف جامعه شهر نیویورک آمریکا در پایان قرن ۱۹ و آغاز قرن ۲۰ پرداخت و تصویری مایوسانه و بدبینانه از زندگی طبقه بورژوای رو به زوال داد .

خانم وارتان، خود از خانواده ای مرفه برخاسته بود . او در آثارش مدعی است که فرد تحت تاثیر محیط اجتماعی اطرافش است، و گاهی حتی قربانی شرایط زندگی میشود و شانسی ندارد که سکان سرنوشت خود را بدست گیرد . سئوال دیگر او در رمان، اینست که قهرمان داستان در شرایط مختلف زندگی چگونه عمل میکند .

او با توجه به طبقه اشراف آنزمان شهر نیویورک، تضاد میان جهان مدرن و جهان سنتی را نشان داد و از زوال طبقه اشراف سخن گفت .  وارتان مینویسد که تمدن و فرهنگ عصر ویکتوریایی ، زنجیر پای آزادی و شکوفایی فرد شده اند . او از جامعه ای میگوید که در آن ارزش های انسانی دچار قانون سود و بازار و کالا در سرمایه داری هستند .

در رمان اجتماعی، اختلاف او با هنری جیمس اینست که میگوید انسان اسیر ساختارهای اقتصادی و اجتماعی است . وی با دیدی ناتورالیستی و بدبینانه؛ و لی فنی رئالیستی، به شرح زندگی قهرمان داستان میپردازد .او بجای یک هنری جیمس ادبی زنانه ، خود را به پروست نزدیک میدید .در رئالیسم اروتیک او جنبه هایی از تمایل به طنز دیده میشود . ادیث وارتان نگاهی تیزهوشانه به آفرینش ارزشهای نو داشت .

وی بیش از نیمی از عمر خود را در فرانسه گذراند چون بقول خودش از بدبینی جامعه آمریکا فرار کرده بود . گروهی از منقدین ادبی او را نویسنده توصیف تابوهای اخلاقی و وارث سبک ادبی بالزاک ، ویلیام تاکاری ، و ژان آوستن میدانند . خانم وارتان آنزمان خود را با تئوریهای اجتماعی و علمی مانند داروینیسم  و سوسیال داروینیسم مشغول نمود . گروه دیگری از مورخین ادبی، او را نویسنده ای سنت گرا و با عقاید سنتی معرفی  نمودند .

ادیث وارتان خالق بیش از ۲۰ رمان و نوول و ۸۰ داستان کوتاه و چند اثر پیرامون تئوری ادبی و معماری است . در رمان ” خانه لذت ” وی نشان میدهد که در جامعه طبقاتی سرمایه داری، انسانهای صادق دچار بیگانگی و سرخورده گی روانی میشوند و گاهی حتی دست به خودکشی میزنند . در رمان ” سفر سورتمه ای “،  او سرانجام دست از توصیف محیط های بورژوایی برداشت و سراغ توصیف انتقام و صعفهای انسان رفت .

از جمله دیگر آثار وی – عشق آمریکایی ، در بهشت آدم گریه نمیکند ، نخستین ۱۰۰۰۰ نفر ، داستان مثلثی آقای فروم ، تابش گریزان کره ماه ، و موج سرد سعادت ، هستند . مجموعه داستان های کوتاه ۲ جلدی او در سال ۱۹۶۸ منتشر شد . هارولد بلوم ، منقد معروف آمریکایی ، مدعی شد که او یک نویسنده ی چوخ بختیار و راسیست ضد یهود است . ادیث وارتان در رمان ” خانه لذت ”  با ترکیب دو مکتب ادبی رئالیسم و ناتورالیسم ،به نوگرایی ادبی رمان رئالیستی پرداخت .

 

۶۷۔ نویسنده رمانتیک ، میان اداره و طبیعت .

 

یادی از یک شاعر رمانتیک غرب .                        Joseph Eichendorff (1788-1857)

 

خیلی ازاشعار یوسف آیشندرف، شاعررمانتیک دو قرن پیش آلمان بدلیل ساده گی وزیبایی، ادبیات عامیانه، مردمی و خلقی شده اند. در آثار او اززیبایی دوران کودکی؛ کوه و جنگل، طبیعت و جویبارهای شرق آلمان آنزمان یاد میشود. خواننده دراشعار اوشاهد وحدت مناظر زیبای طبیعی دوران کودکی ولایت وی میگردد. اوزیبایی های کوه و جنگل و آهوان اطراف را همچون “زندگی ابدی”، سنبل آزادی و جنون احساسات رمانتیک نامید وخواننده راباتنهایی درطبیعت، زیبایی ماهتاب وخرابه های قصروقلعه ها آشنا می نماید. امروزه اورا میتوان یکی ازشاعران طبیعت گرا دانست که از پیشگامان دفاع از محیط زیست درمقابل آسیب های ناشی از صنعتی شدن سرمایه داری بود. رمانتیک ها اهمیت خاصی برای ادبیات بومی و محلی و نوستالژی انسانهای جوان قائل بودند. عقیده دیگر آنان درزمان جنگهای ناپلئونی و کشور اتریش با دولت پروس آلمان، براین بود که شعر با کمک واژههای جادویی اش، نه تنها میتواند جهان را تغییر دهد، بلکه انسان را به ماهیت اصیل و اصلی اش هدایت نماید. ازجمله واژههای جادویی موردنظر آنان: نورماه، شب پرستاره، شفق صبحگاهی، گلهای معطر، ترانه هاواشعار آهنگین، زنگل گوسفندان چراگاهها، خش خش برگهای درختان جنگلی، صدای جاری آب نهر و جویبارها بودند. آهنگین بودن اشعار آیشندرف موجب شدند که آنزمان  پاره ای ازآنان، ترانه های مردمی و عامیانه گردند.

آیشندرف ، مهمترین نماینده رمانتیک مردمی و آخرین نویسنده رمانتیک آلمان در دو قرن پیش بود. وی درسال ۱۷۸۸ درخانواده ای مرفه درشرق آلمان پروسی؛ درلهستان امروزی بدنیا آمد و درسال ۱۸۵۷ درگذشت. اوبعد ازتحصیل حقوق و فلسفه، یکی ازنویسندگان مردمی زمان خود شد. چون او سالها برای تامین امرار معاش، کارمند دولت پروس بود، دائم میان ادبیات و انجام امور ناخوشایند اداری درنوسان بود.

 

آیشندرف خالق شعر، نوول، رمان و درام است ؛ از آنجمله : زندگی یک آدم بی خیال ، درچاهی خنک، صاحب جنگل زیبا کیست؟، خدا به چه کسی لطف دارد؟، خبر و زمان حال، جادوگری درپائیز، من هم در آرکاد بودم، قصر دورانده، معشوق ربایی، سوارکارخوشبخت، ترانه های عصر، و در سوگ مرگ فرزند، هستند. کلید ورود به آثار او، وابستگی به محیط زندگی دوران کودکی اش، کوهها، جنگلها و طبیعت ولایت هستند. نوول ( زندگی یک آدم بی خیال ) را مهمترین اثر دوره رمانتیک آلمان میدانند.

آیشندرف ازنظرادبی تحت تعثیر : اسکات، شکسپیر، گوته، و آرنیم بود. اودرجوانی به ترجمه آثار سروانتس و کالدرون پرداخت. وی با رمانتیک های زمان خود ازجمله خانواده شلگل رابطه نزدیک داشت. اشعارش بدلیل دارابودن ریتم و ملودی خاص شان، ازطرف موسیقی دانانی مانند: شوبرت، شومن، برام، و بارتولدی، بصورت ترانه درآمده اند. اوباعث وحدت موسیقی و شعر در دوره رمانتیک نیزشد. زبان واضح، جهان تصاویرساده و آهنگین بودن، موجب توجه موسیقی دانان آنزمان شد. فونتان اوراشاعری باخصوصیات ملی، و توماس مان آثار اورانشانه ماهیت موسیقی آلمانی دانست.

منتقدین چپ اورا تنها رمانتیک مردمی آلمان میدانند چون بعضی از نوول های اودررابطه با اعمال غیرانسانی کاپیتالیسم جوان و سودجویی انسان سرمایه داری نوشته شده اند. اودرآثارش اشاره به ضرورت اصلاحات درساختارهای اجتماعی نیز می نماید. آیشندرف، هومانیستی است که وحدتی آهنگین از انسان، طبیعت و ادبیات را مطرح می نماید، و در حالیکه روی فردگرایی و ذهن گرایی تاکید میکند، ولی از عقل گریزی وحشت دارد. اشاره دیگر اودرآثارش، طرح : سطحی گری، ریا، حماقت و لذت جویی طبقات حاکم است. آیشندرف می خواست باکمک علم و هنر به تربیت تاریخی و استتیک مردم بپردازد. درآثاراو خواننده شاهد وحدت عشق باادبیات نیز میشود. یکی ازاهداف رمانتیک ها، کوشش برای شاعرانه نمودن زندگی بود. اوباکمک ادبیات به طرح مسائل تاریخی نیز پرداخت. هماهنگی میان ادبیات واخلاق دینی نیزدرآثار او مشاهده میگردد. رمانتیک ها، لرزه سنج تکانهای اجتماعی آینده جامعه خود نیز بودند. وی میگفت که ادبیات در یک جهانبینی مشتاقانه و دردهای انسانی قراردارد. تراژدی زندگی آیشندرف ولی درآنجا بود که بعنوان یک رمانتیک آزادیخواه می بایست دهها سال کارمند دولت اتوریته پروس میشد، چون او مجبور بود که از امور اداری به ادبیات و از ناگواریهای روزمره گی به طبیعت آهنگین فرار نماید.

درمورد وی گفته میشود که دونوع شاعروجودداشت؛ یک دسته برای مشهوریت و دسته دیگر برای اخلاق و فروتنی میسرودند. امروزه اشاره میشود که دو گروه نویسنده مطرح بودند؛ رمانتیک ها و خرده بورژواهای متظاهر. ادعا میشود که درآثار او خواننده شاهد تمام عناصر سبک رمانتیک آنزمان میگردد. یکی ازانگیزههای موردعلاقه زمانتیکها، سفر و ماجراجویی جوانان بی خیال و ساده لوح به نقاط دوردست وناشناخته بود؛ انسانهایی که درجستجوی سعادت و زیبایی، دست به سفر میزدند و نه بخاطر سود وثروت. اشعار اخلاقی آیشندرف نشانه جهانبینی انسانی اوهستند. اوبه شکایت از صدای خشن وبلند و دود کارخانه هایی می پردازد که زمزمه جنگل و جویبار و آواز پرندگان را ناشنوا مینمایند. در میان اشعار ظاهرا ساده و روشن او، موضوعات پیچیده، استعارهها و سنبل ها مخفی شده اند تا طبیعت وجهان را برای خواننده توضیح دهند. آیشندرف درپایان عمر از موضع کاتولیکی به موضوعات تاریخی و نقد ادبی پرداخت و کوششهای انقلابی را خونبار دانست، گرچه اوبین سالهای ۱۸۱۳-۱۸۱۵ درجنگهای آزادیبخش آلمان پروسی علیه اتریش و ناپلئون شرکت نموده بود.

اگرچه آیشندرف ازخانواده ای مرفه و اشرافی برخاسته بود، ولی فقر زمان جنگهای ناپلئونی دامن خانواده اورانیز فراگرفت. وی درمبارزات فرهنگی و روشنفکری آنزمان،درپایان عمر ازموضع کاتولیکها حمایت نمود و نماینده نظرات محافظه کارانه گردید. پاره ای ازآثاراو امروزه اهمیت تاریخی و سیاسی یافته اند. آیشندرف نماینده کارمندان اداری است که خود رادرفراغت باکارهای ادبی و روشنفکری مشغول مینودند. در نوول ( آدم بی خیال ) او، پسر یک آسیابان براثر فشارهای پدر ، همراه ویلون اش، شهر و دیارخودرا ترک میکند تابه جنوب اروپا برود. او در بین راه با زن جوان کالسکه سواری آشنا میشود که دریکی از قصرهای حاکمان محلی،خدمتکار است. بعداز حوادث زیاد، دوری و نزدیکی، وفا و جفا، سرانجام با وی دوباره دیدار کرده و ازدواج مینماید و در آن قصر ،باغبان دربار حاکم محل میگردد.

 

۶۸۔ الیوت، شاعر مدرن  یا  مرد خدا !

 

همسایه فرضی فرهنگی ما می گفت،حالاکه درمطبوعات داخل، از الیوت و پاوند ، نقل قول میشود و همه میخواهند مثل مارکز و بورخس رمان و داستان بنویسند،چراشمادرخارج ساکت نشسته اید؟.گفتم،چون هرکدام ازآنها بقول بی خیالها ،بطریقی ایدئولوژیک بود.مثلا مارکز به دیدار کاسترو رفت ،بورخس ضدکمونیست شد، پاوند گوینده رادیو فاشیستها در ایتالیا گردید ، الیوت عارف مسیحی شد و کنفرانسهای کلیسا دراروپا را سازماندهی میکرد .

گرچه توماس.اس. الیوت ،همچون مرحوم مصدق خودمان،غالب سالهای عمرپربارش بیمار بود،ولی اودرزمینه های ادب و فرهنگ فوق العاده کوشا گردید . یقینا اگر اوفارسی میدانست و ادبیات ایرانی را هم میخواند ، شاید میگفت ، هیچ شاعری درجهان به اوج حافظ یا مولوی نمیرسد،ونه اینکه ادعاکند،درغرب نویسنده ای به عمق دانته و به وسعت شکسپیر وجود ندارد .توضیح اینکه او در میان ادبیات آمریکا،فقط ادگار آلن پو را قبول داشت .

الیوت همچون مارک تواین در دامن طبیعت،درکناررود میسی سی پی در آمریکا متولد شد و رشد کرد، ولی چون بسیاردیگری از جوانان کتابخوان آنزمان ، به دلخواه خود به اروپا مهاجرت کردودرانگلیس وطن تازه ای یافت ،بطوریکه امروزه در بعضی ازدانش نامه های معلومات عمومی،اورانویسنده ای انگلیسی میدانند که درسال ۱۹۴۸ جایزه ادبیات نوبل را نیز از آن خود ساخت .

گروه دیگری ازشاعران و نویسندگان جوان آمریکا نیزدراوایل قرن بیستم به فرانسه رفتند و به سرپرستی خانم گ. اشتاین ،گروه ادبی-نسل بربادرفته- راتشکیل دادند.

بازگشت به دامن مهربان مادرپیر فرهنگی،یعنی اروپا-احساس پوچی وسرخورده گی نیهیلیستی در جو فرهنگی آندوره آمریکا- ماجراجویی فکری و فرهنگی سالهای جوانی-دسترسی به شهرت جهانی باکمک سکوی پرش درغرب-و احساس جهانوطنی فرهنگی ، میتوانند از جمله دلایل مهاجرت داوطلبانه اینگونه آرمانگرایان ، به اروپای آنسالها باشند .

الیوت درباره شعرمدرن مینویسد،برای لذت از شعر،هرچه کمتردرباره بیوگرافی و زندگی خصوصی شاعر بدانیم،بهتراست. هر۵ یا ۶ سالی،گاهی به شاعر یک الهام هنری آسمانی اسطوره ای میشود،بقیه موفقیت اوبسته به تمرین و صبر جمیل دارد. درباره شعرنباید سئوال نمود، معنی و منظور چیست ،بلکه باید بتوان تصورات شاعررانزدخودمجسم کرد.شاعربایدبه موضوعات واشیا شاعرانه بپردازد،ونه ایدئولوژیک ، چون شعر نه سیاست است و نه فلسفه . شاعر،شعر می سراید-فیلسوف،فلسفه می بافد – زنبور،عسل میزاید-عنکبوت،تار میبافد- و آدم متافیزیک، فلسفه ایده آلیستی سرهم بندی میکند . تفسیر و درک خواننده از شعر میتواند با منظور و غرض شاعر فرق داشته باشد .

الگوی آغاز کارشاعرانه اولیوت،سمبولیستهای فرانسوی بودند،یعنی زمانیکه فرانسه وطن سمبولیستها بود. به نظر مورخین ادبی، الیوت باعث گره خورده گی شعرسنتی و شعر مدرن درزبان انگلیسی شد. او عمدا نقل قولهایی از دیگران را در اشعارش نیزبکار میگیردتاخواننده را بفکر تفسیر و توضیح شعر بیندازد . الیوت که در جوانی زبان و فلسفه تحصیل کرده بود، در شعرهایش همیشه جملات قصاری از دیگران را مونتاژ میکرد . ۱۷ سال کار نشر کتاب و سردبیری دهها مجله ادبی و فرهنگی موجب شد که او در جریان غالب ادبیات مدرن اروپا باشد.

در مورد درویشی و مذهبی بودن او میتوان گفت که ، الیوت یک ادیب و شاعر عارف بود. منتقدین ادبی چپ،اورا هومانیستی مذهبی میدانند. مذهبی بودن الیوت را میتوان اصلاحگرایانه نامید،گرچه اوخودراسیاسی نمی دید . الیوت مینویسد،اززندگی میشود جاخالی نمود،ولی به مرگ نمیتوان جاخالی داد. صاحبنظران،ادبیات مدرن غرب را همیشه مبلغ نوعی عرفان مذهبی خصوصی ویا روانشناسانه میدانند . شعردسته ای ازشاعران،درآغازقرن بیستم به کشف و جستجوی حالات درون و روانشناسانه انسان پرداخت

،ازجمله : الیوت-پروست-ریلکه-بیت- و جویس . الیوت هم درآثار اولیه خود به سرگردانی انسان بعد ازجنگ جهانی اول پرداخت و پوچی زندگی و سرگردانی انسان را نشان داد .به این دلیل،هدف غالب کتابهای بیوگرافیک،آن است که  روشن شدن مسیر الیوت،از شک و سرگردانی،تارسیدن به عقاید مذهبی و عرفانی را نشان دهند .الیوت درآثارش،جنبه منفی پیشرفت و صنعتی شدن غرب را نیز مطرح نمود . او مینویسد،اگرکره زمین روزی براثر جنگ یا آلودگی محیط زیست نابود شود،باید روی تابلویی بیادگار نوشت که: در اینجا آدمهای باشرفی هم بودند که خدانشناس شدند، یادگارهایشان خیابانهای آسفالتی، هزاران زمین گلف و تنیس، و صدها کتابخانه و کتابفروشی مطالب سرگرم کننده بود . الیوت در رابطه دیگری مینویسد ،باید بی زبانی و لالی مدرن ما،بندگان گنهکار را ،با کمک کلام خدای لایزال جبران نمود!.

رجوع به بیوگرافی توماس الیوت نشان میدهد که او درسال۱۸۸۸ بدنیاآمدودرسال۱۹۶۵درگذشت. پدربزرگش یک کفاش مسیحی بود که به دلیل تعقیب مسیحیان پوریتانی، از انگلیس به آمریکا فرار کرده بود .الیوت بعدازتحصیل رشته زبان و فلسفه، مدتی کارمند بانک شد. اورا میتوان : شاعر-نمایشنامه نویس-نظریه پرداز شعرمدرن-و منتقد فرهنگی دانست .

زندگینامه نویسان مدعی هستند که در ابتدا برای مهاجرین به قاره آمریکای آنزمان ،بعد از چند دهه، بجای ماجراجویی آنارشیستی اولیه، ملال و دلزدگی تمدن و صنعت مشهود شد-بجای گاوچرانی رمانتیک کاوبوی ها، گانکسترهای مسلح شهری خیابانها را ناآرام کردند-بجای مبارزه با نیروهای طبیعت خشن،مبارزه با روابط بیرحم نظام سرمایه داری سودجو،شعارمرگ و زندگی حاشیه نشینان شهرها شد.

الیوت در باره خود ،حوالی سالهای ۱۹۲۶ مینویسد ،درآمریکا جمهوریخواه بودم و در انگلیس مشروطه خواه شدم-قبلا خواهان انقلاب در شعر بودم،حالا خواهان سنت گرایی شاعرانه شده ام. به این دلیل گروهی از روشنفکران لیبرال ،او را ارتجایی می نامند .

با اینهمه اودر بعضی از آثارش فراز و فرود جامعه بورژوازی را منعکس کرد. درآغاز گوته-دانته-و شکسپیر از جمله الگوهای ادبی او بودند . او در باره لردبایرون-سنک- و شکسپیر به تحقیق پرداخت.ودرباره شکسپیرنوشت که گرچه نمایشنامه هایش اغلب معنی ندارند،ولی نمیتوان آنها را بی محتوا نامید .

منتقدین غربی،بعضی ازآثار الیوت را درکنار عظمت کارهای: ریلکه-هلدرین-و دانته قرار میدهند. الیوت در نمایشنامه هایش از سبک اسکار وایلد و برنارد شاو استفاده میکند، یعنی گاهی طنزآمیز و گاهی وحشت انگیز و تکاندهنده .الیوت مینویسد ،اگر پاریس برای همینگوی مانند یک جشن بود ، فرانسه برای من  همچون شعر است . او از نظر فلسفی زیر تاثیر فلسفه آلمانی و فلسفه یونانی، مخصوصا ارسطو بود . و پرداختن به مقوله زمان درآثارش را از هوسرل و هایدگر گرفت .موضوع مسخ نیز درادبیات اروپا دراوایل قرن بیستم یکی اززمینه های کار نویسندگان سرخورده و غیر سوسیالیست مانند: الیوت-بن- و کافکا بود . بن ، شاعر آلمانی آرزو میکرد که انسان همچون بعضی از تک سلولیها،بدون مغز و اندیشه میبود تا کمتر درد و رنج بکشد .

ازجمله آثار الیوت : چهارشنبه پرهیزکاری – و سرزمین برهوت هستند . کتاب سرزمین برهوت او شامل ۴۳۴ بیت شعراست. در این کتاب مانند کتاب –کمدی الهی-دانته، انسان مجبوراست برای رسیدن به بهشت از دوزخ و جهنم بگذرد. و ازجمله نمایشنامه های او : مرگ در برج کلیسا-جشن نوشابه ای- و مقام دولتی واقعی ،هستند .درنمایشنامه –مرگ در برج کلیسا- الیوت کوشید به زنده کردن درام شعری مذهبی بپردازد .

کتاب مجموعه مقالات الیوت، درباره موضوعاتی مانند : شعرمتافیزیک قرن ۱۷ انگلیس- بودلر و شعر فرانسه- و دانته و شعر ایتالیا، هستند .غالب مقالات الیوت در باره : ادبیات-استتیک و زیبایی شناسی-الهیات –فلسفه-فرهنگ – و نقد ادبی هستند.

اودربعضی ازمقالاتش مبلغ نظریاتی پیرامون یک جامعه مسیحی – و یا یک وحدت فرهنگی – در اروپا است . به این دلیل گروهی از بیوگرافی نویسان اورایک منقدادبی میدانند تا یک شاعر .

الیوت در باره وظیفه نقد ادبی مینویسد : نقش نقد ادبی، روشنگری در باره اثر و افزایش علاقه خواننده به مطالعه است . الیوت از مکتب نقد ادبی بنام – لیموچلیدن- انتقاد میکند ، چون آنها مدعی هستند که تمام جنبه های شعر هر شاعری را می فهمند .

الیوت برای رساندن پیام انسانی به اقشار مختلف مردم ، تاتر را کاملترین رسانه میداند.او میگفت، سبک و اسلوب نمایشنامه باید نه آرشایی و نه مدرن ، بلکه طبیعی و معمولی باشد . او مینویسد ، سرانجام هنرمند غربی ، نابودی فکری و جسمی او است ، یعنی هر هنرمندی روزی به پوچی و انتهای خط خواهد رسید .

او به شکایت از نظام سرمایه داری ماده گرایانه وسودطلبانه مینویسد ، تیمارستانها از نتایج تمدن صنعتی بی رویه غرب هستند ، بجای سکوت و آرامش طبیعی و واقعی ، اطاقهای سکوت شامل تلویزیون در تیمارستانها برای بیماران تعیین شده تا درآنجا احساس تنهایی و بی کسی و طرد شدن نکنند .

 

۶۹۔ شاعر لحظه های مقاومت !

 

پل  الوار       T.S. Eliot,  Thomas Stearns Eliot (1888 – 1965),  Paul Eluard (1895 – ۱۹۵۲)

به نام مردانی که در بند اند.

به نام زنانی که تبعید شدند.

به نام یاران مان همه،

که جان باختند و کشته گان؛

ز آنرو که تن به تباهی ندادند!

 

پاول الوار، اسم مستعار اوژن گریندل (Eugene  Grindel )  ، شاعر سوررئالیست و مبارز فرانسوی است. اشعار مقاومت پل الوار درحین اشغال فرانسه ازطریق فاشیسم آلمان و اشعاربعدازجنگ جهانی دوم او، درنظر شعرشناسان، از بهترین سرودههای مدرن قرن بیستم درجهان هستند. منقدین چپ مینویسند که او گرچه شاعری سوررئالیست بود ولی زیر تعثیر تجربه های تاریخی – اجتمایی، احساس آگاهانه سیاسی درشعرنمود. او با برتون و آراگون از پایه گذاران مکتب ادبی سوررئالیسم در فرانسه بود. درغالب اشعار پل الوار موضوعاتی مانند عشق- سیاست- و مبارزه- باهم تقاطع می یابند. تاسال ۱۹۳۶ بهترین اشعار وی زیر تعثیر عشق نوشته شده اند. خواننده در شعر او با اعتراض به بی عدالتی های اجتمایی آشنا میگردد. در طول سالهای اشغال فرانسه، الوار  شعرش را نه تنها درخدمت مبارزه با فاشیسم بلکه در راه مبارزه با بورژوازی خودی نیز قرار داد. شوق و شور شعر مبارزاتی او، در کیفیت شعر آراگون، در زمان اشغال فرانسه، ارزشیابی میشود. تجربه های شرکت او درجنگ داخلی اسپانیا و سایر حوادث زمان، باعث شدند که او همیشه برای محرومان و آزادیخواهان ،موضعگیری نماید. الوار در رابطه با جمهوریخواهان اسپانیایی، با گارسیا لورکا، در جنگ آشنا شد.  شعر او با کمک محتوای قوی انساندوستانه و توصیف احساسات عمیق و پرشور، تعثیری فراموش نشدنی روی تمام اقشار خلق گذاشت. او بهترین شاعر نسل خودشد. شعر الوار: کوتاه – فشرده – و مخاطبه ای ،است. اولین شعر او در سال ۱۹۱۷ زیر تعثیر عقیده “روح جمعی“ سروده شد .

پل الوار در سال ۱۸۹۵ درفرانسه بدنیا آمد . پدرش کارمند جزء ومادرش خیاط بود. اودرسال ۱۹۲۴ سفری طولانی به کشورهای محروم آسیای شرقی نمود، و گرچه ازسال ۱۹۲۷ با کمونیست ها رابطه داشت ولی درسال ۱۹۴۲ در حین اشغال فرانسه و در رابطه با شورای ملی مقاومت، وارد حزب کمونیست فرانسه شد. پل الوار پیش از عضویت در حزب کمونیست، درسال ۱۹۳۰ در کنگره انترناسیونال دوم نویسندگان انقلابی جهان در شوروی سابق! شرکت نموده بود.. اوبعداز جنگ جهانی دوم بدلیل اشعار اجتمایی و فعالیت های سوسیالیستی مشهور شد؛ البته بدون اینکه مطیع حزب کمونیست شود. بعد از سالها ارتباط با تسارا، شاعر دادائیست – و آراگون، شاعر سوررئالیست، الوار در سال ۱۹۳۸ از آندو جدا گردید. در اشعار الوار نشانه از سبک تمام شاعران سوررئالیست دیده میشود. به نظر مورخین ادبی، پل الوار بیش از دیگران شعر بین دو جنگ جهانی در فرانسه را تحت تعثیر خود قرار داده است.اوبعداز جنگ جهانی دوم، یکی از رهبران و نمایندگان جنبش صلحخواهی فرانسه نیز شد.

از جمله اشعار و کتابهای مشهور پل الوار :  وظیفه و شورش – بمیر و بشو !-عشق و شاعر – آزادی – هفت شعر عاشقانه در جنگ – اشعاری برای صلح – ما و درد – پیروزی در گاف – جریان طبیعی – سرودی کامل – کتابی باز- و زندگی مستقیم- هستند. در کتاب مجموعه شعر “ زندگی مستقیم “ ، الوار مینویسد که مبارزه با نظم بورژوازی باید زیر شعار اتحاد صورت گیرد. سه کتاب :  آزادی – ۷شعر عاشقانه – شعر و حقیقت – از جمله آثار او پیرامون مقاومت در شرایط ناگوار هستند. اشعار آغازین او مانند : وظیفه و شورش – اشعاری برای صلح – بمیر و بشو – آثاری ضد: جنگ، خرابی، و آدمکشی ، هستند.

 

۷٠۔ شاعر استعماری دوران کودکی ات ؛ یک هومانیست ؟

 

نمی دانم نخستین بار،سال آخر دبستان و یا سالهای اول دبیرستان بودکه درکتاب درسی فارسی وادبیات،با بعضی نامهای شاعران ونویسندگان خارجی مانند : امرسن،وایتمن،فرانکلین و غیره برخورد نمودم.بعدها،شوکت نیکو،یکی ازهمکلاسیها،میگفت این “سگ زنجیری آمریکا“ چرابجای نویسندگان خودی مانند:صمد،جلال،علوی،شاملو،هدایت،جمالزاده و غیره، نویسندگان استعماری غرب رادرکتابهای درسی ماجاداده است؟. به دانشگاه که رفتم،برای تدریس واحد ادبیات و آئین نگارش فارسی،یک پیرمرد ۷۰-۸۰ ساله زردشتی را که گویا استادبازنشسته ادبیات بود،همچون جنازه ای،هرهفته برای ۲-۳ ساعت،برای تدریس از تهران به اهواز می آوردند.اوحتا توان و نای حرف زدن درآن گرمای غالبا ۴۸درجه رانیز نداشت.شوکت نیکو که همزمان دریکی از رشته های موازی رشته من دانشجو بود،با خشم میگفت: اینهمه استاد جوان،روشنفکر،مدرن و تحصیلکرده و بیکار وجود دارد ، چرا این فسیل را اینور و آنور میفرستند؟، منظور اینکه واقعا افکار ونظرات اودرباره اجتماع وادبیات، از زمان ساسانیان بود،مثلا استفاده ازآثار نویسندگان ایرانی نامبرده دربالا را ،به بهانه بدبین بودن ممنوع کرده بود.خلاصه این وضعیت باعث شد که ما تغییر رشته داده و به شهرهای دانشگاهی دیگری برویم،گرچه وضعیت روشنفکری استادان،با صاحبان دکترای دولتی!ازپاریس و سوربن، یا دانشگاههای آمریکایی بهتراز استاد فوق نبود.

امروزه دراینجا میخوانم که مثلا امرسن، یکی از شاعران،فیلسوفان و سیاستمداران ترقیخواه قرن ۱۹، درآمریکا بوده است.وچون او مثلا میگفت که خدا را باید درطبیعت جست و نه درالهیات، به اتهام آته ایستی از تدریس در دانشگاه هاروارد،آنزمان وابسته به کلیسا،اخراج شده بود.نیچه،گویا همیشه یک جلد ازآثار اورا در سفر،برای مطالعه همراه خودداشت و بعضی از جملات قصار جاودانی اش،دیالوگهایی هستند با امرسن. یکی از سخنرانیهای امرسن: اعلان استقلال فکری روشنفکران، نام داشت.اوازموضعی دمکراتیک به انتقاد از بی عدالتی های سرمایه داری آمریکا پرداخت و خواهان اصلاحات سیاسی،اجتمایی،فرهنگی،اقتصادی و لغو برده داری و تساوی حقوق زن و مرد شده بود.امرسن کوشید که آمریکای مسیحی پوریتانی را بسوی پراگماتیسم عملگرا، هدایت کند،چون مهاجرین وساکنین جدید آمریکا خواهان رفع نیازهای عملی درزندگی بودند.امرسن استقلال فکری روشنفکران را نوعی تقوا و پرهیزکاری میدانست.اوتازمان مرگ زودرس پسرش،فیلسوفی خوشبین بود و میگفت که فلسفه و فرهنگ آمریکایی باید از فلسفه اسکولاستیک ، متافیزیکی و رمانتیک اروپایی دوری کند و فلسفه ای عملگرا شود.فلسفه عملگرای او بعدها تاثیر مهمی روی ادبیات و هنر آمریکایی بجا گذاشت.درنظر او ادبیات میتواند وسیله ای برای خلاقیت فرهنگی و عمومی شود و سنت آمریکایی باید این باشد که از سنت قدیمی اروپا جدا گردد.گرچه نام امرسن امروزه درآمریکا ناشناخته ویا فراموش شده است،ولی تاثیر اورا میتوان درادبیات وفرهنگ زمان حال آمریکا مشاهده نمود.

امرسن همچون یک مغناطیس سعی کرد تمام فلسفه های قرن ۱۹؛ حتا ایده آلیسم و رمانتیسم را چون آهنربایی بخود جذب کند و بعد آنهارابه جهت های دیگر هدایت کند.شکهای مذهبی او باعث شدکه خلاف هفت نسل اجداد خود ،از روحانی شدن دست بکشد و به انتقاد از راسیونالیسم غیرمردمی وسودطلبانه آمریکایی زمان خودبپردازد.وایتمن باتکیه به مقاله “شاعر“ او،نوشت که شاعر باید برای ملت خود،نقش یک پیامبر رابعهده بگیرد.فلسفه التقاطی او تحت تاثیر فیلسوفان گوناگون، حاوی نظرات گاهی متضاد و متناقضی بود،ازجمله اینکه او مینویسد که ذهن، تنها واقعیت در جهان است و درمقالاتش نظراتی بنام “ایده آلیسم عینی“ مطرح کرد.مهمترین تئوری او، کوشش انسان برای هماهنگی انسان با طبیعت است.فلسفه او موسوم به “ترانسندنتالیسم“، فلسفه ای است خوشبین که به نیکی،تواناییها و ظرفیتهای انسان برای ترقی و آدمیت ایمان داشت.اوکوشیدبه ادغام افکار روشنگری و رمانتیک اروپایی با افکار ترقیخواهانه و اصلاحات اجتمایی در فلسفه عملگرایی آمریکا بپردازد.امرسن مدعی شد که فرد میتواند با توجه به طبیعت به شناخت خدا برسد.نظرات اوپیرامون آزادی و استقلال فرد و اعتماد انسان بخود، باعث تحولاتی در هنر،فلسفه و فرهنگ آمریکا گردید.

ازجمله نوگرایی اودرادبیات این بود که میگفت باید متن از سنت ادبی، و خواننده از سنت حاکمیت متن، آزاد شوند.درنظراوادبیات میتواند وسیله ای برای موضع گیری ،و رسانه ای عمومی برای شناخت زبانی ،گردد.اوکوشیدرابطه ایستا میان متن و خواننده- ادبیات و زندگی- سنت و زبان- را به شکل پویا درآورد.امرسن، شاعری فیلسوف بود که کوشید باکمک زبانی شکارچی، به افشاگری مسایل زمان خودبپردازد.تعدادی ازشاعران نسلهای بعدی زیر تاثیر اوقرارگرفتند.بدون امرسن، شاعر ملی آمریکا یعنی وایتمن به موفقیت لازم نمیرسید.گرچه امرسن در اروپا محبوبیتی شایان نیافت، بودلر کوشید درفرانسه به تحسین جنبه های عملی شعرش اشاره کند.عمل گرایی ادبی و فلسفی او بعدها همچون دینی آمریکایی اشاعه یافت.امرسن گاهی اشعارش را بصورت مقاله به نظر خوانندگان میرساند.اوکوشید افکارش را بصورت شاعرانه مطرح کند که مخالفتی بود با فلسفه دانشگاهی و آکادمیک اقشار برگزیده آنزمان.امرسن میخواست باکمک مقالات و سخنرانی هایش موجب نوگرایی ریشه ای،آزادی فکری، در فرهنگ و ادبیات آمریکایی شود.امروزه صاحب نظران گواهی به تاثیر او روی نیچه،ادبیات و فلسفه پست مدرن، مبارزین محیط زیست، میدهند.در آثار همینگوی،توماس وولف، اشتاین بک، میتوان نشانه هایی از او ملاحظه کرد.در زمان حیات، امرسن شخصا با تورگنیف، وایتمن و هنری جیمس ،ملاقات کرد.اودر دهه های ۵۰ و ۶۰ قرن گذشته با تئوری هماهنگی و نظم درطبیعت، روی شاعران نسل بیت مانند کروات، کینزبرگ و شاعران محیط زیست مانند گاری سیندر و آمونز تاثیر گذاشت.

رالف والدو-امرسن،درسال ۱۸۰۳ درآمریکا درخانواده ای روحانی مسیحی بدنیا آمد ودرسال ۱۸۸۲ بدلیل بیماری ارثی سل ،درآنجا درگذشت. هفت نسل پیشین او مسیحی مذهبی بودند..اومدتی روحانی یک محله مسیحی بود،ولی بدلیل انتقادهای اصلاحگرانه اش،خلع لباس شد،وبعدازآن ،چندسالی به شغل معلمی اشتغال داشت.امرسن چه درلباس مذهبی و چه درلباس معلمی،با تکیه برفلسفه رمانتیک وافکار عملگرایانه خود کوشید تا به درسهای اخلاقی و نوعدوستی بین انسانها بپردازد.بعدازنوشتن مقاله “تجربیات شکاکی“ و مرگ پسر،اوازخوشبینی دست کشید ومتوجه شد که با وجود جامعه طبقاتی و دیوی بنام سرمایه داری،انسان قادر به عملی کردن هیچگونه اوتوپی نیست.

ازجمله آثار او: مجموعه شعری با عنوان “روز من “، جامعه و تنهایی، یادداشتهای روزانه، مجموعه مقالات، مقاله ای بنام “سرنوشت“، و کتاب مشهور و برنامه ای او پیرامون فلسفه ترانسندنتالیست با عنوان “طبیعت“ است.اوسالها مغز روشنفکر محفل هواداران فلسفه فوق بود.

فلسفه هومانیسم سکولار او ریشه در هومانیسم مذهبی مسیحی دارد.او مینویسد که آمریکایی ها باید جنبه های رمانتیک اروپایی فلسفه را کنار بگذارند و عمل گرا شوند.اوازسال ۱۸۵۱ فعالیتهای ضد برده داری و برابری حقوق زنان با مردان را آغاز نمود. اودرجوانی به مطالعه آثار افلاتون، اسپینوزا و گوته پرداخته بود.هنری جیمس یکبار چنان از خوشبینی او به تعجب افتاده بود که نوشت، امرسن چشمهایش را در برابر نیروهای خشن و پلید جهان بسته است.

فلسفه امرسن در آغاز تحت تاثیر مذهب و فلسفه ایده آلیست آلمانی بود. دوره رواج فلسفه ترانسندنتالیستی بین سالهای ۱۸۳۶ و ۱۸۸۶ بود.آنها وارثان فلسفه کانت و هگل بودند.امرسن کوشید بجای مقوله های جبر و سرنوشت، به تبلیغ آزادی و استقلال فرد بپردازد.اودرمیانه قرن ۱۹ تاثیر مهمی روی نسل جوان روشنفکر درآمریکا بجا گذاشت.هواداران او درمحفلی رمانتیک،اصلاح طلب، اجتمایی و تربیتی ،گرد آمده بودند.جنبه های شبه مذهبی فلسفه امرسن سالها مذهب آمریکایی شمرده شد.اوهمچون هگل میگفت که انسان با طبیعت و روح جهان باید وحدت کند و یکی شود.

Emerson,Ralph 1803-1882

 

۷۱۔ شورشگری بعد از پایاننامه دکترا !

 

ادبیات به موازات مشی چریکی ؟

ادبیات سیاسی ؛ بدون تعارف !

شاعر میان بره ها  و  گرگ ها !

Enzensberger , H . M – ۱۹۲۹ – !

 

نمی دانم اگر امروز بعد از حدود چهل سال، از انسنزبرگر، نویسنده ترقیخواه آلمانی، پیرامون نظراتش در باره سیاسی نمودن ادبیات، پرسش شود، او بازهم همان مواضع قبلی خودرا نمایندگی خواهد نمود یا اینکه بدلیل کهولت و حوادث تاریخی، نظراتش راقدری تغییر داده باشد ؟.

شعر سیاسی-اجتماعی اورا ادامه شعر برشت و هاینه میدانند که نه تنها سازش ناپذیر بلکه شکاکانه حالاتی از رمانتیک تاریخی و دوره مدرن، راشامل میشود. اوبا تکیه برمواضع تئوریک برشت،مخالف شعر غیرسیاسی و غیراجتماعی بود، گرچه درنظر او شعر اجتماعی باید کیفیت ادبی و هنری نیز داشته باشد . اوباشعارترکیب شعر با عناصر روشنگری ،به کارخانه های “ضدآگاهی“ سازی تبلیغاتی سرمایه داری اشاره میکند که زیر پوشش فرهنگ و باکمک رسانه های خود به تحمیق مردم پرداخته تادنبال مد و توریسم و سرگرمی بروند. اواز ادبیات و هنرمستقلی سخن میگوید که احساسی نباشند و هدفشان “باسوادنمودن سیاسی“ اجتماع باشد. شعر اومحتوایی سیاسی و مسئولانه دارد که ازابزارهای مهاجم ، تحریک و شوک استفاده میکند. اوراازنوگرایان شعر آلمان دهه پنجاه قرن بیست تا کنون، بشمار می آورند.انسنزبرگر درخارج از میهن خود بعنوان یکی از رهبران شعروادبیات معترض آلمان شناخته میشود.

باآغازفعالیت گروه ادبی-اجتماعی ۴۷ درآلمان، آلفرد آندرش بااشاره به انسنزبرگر گفته بود که: چه خوب، سرانجام یک شاعر خشمگین معترض میان این گروه پیدا شد. اشعار ضد میلیتاریسم و ضد “بی خیالی“ سیاسی او، به ابتذال فکری و فرهنگی رسانه های سرمایه داری دوران حکومت آدناور اشاره میکنند. اواز ادبیات مسئول سخن میگفت که درگیر با توتالیترهای اجتماعی میشود و نقش آن،مستقیما سیاسی است.اوکوشید تا تضادهای سیاسی و فرهنگی جهان زمان خودرا باکمک ادبیات مطرح کند و از وحدت مرگ آور برهها با گرگها،هشدار داد.درتمام آثار او خواننده به رابطه بین سیاست و ادبیات پی میبرد. او به انتقاد از کمبودها و سطحی گری انسانها نسبت به شرایط شان،پرداخت. قلم بدستان بورژوازی سالها به او لقب شلوغکار، شورشگر و مبلغ تنفر طبقاتی،دادند و او و هاینریش بل را متهم نمودند که نیروی فکری پشت جبهه سازمان چریکی “ارتش سرخ آلمان“ را تغذیه میکنند .آن سالها پایگاه اتمی شدن ناتو و دنبال روی از سیاست آمریکا در حمله به ویتنام،کوباو فلسطین، ازجمله موضوعات جنبش جوانان و چپ نو غرب بود. او جامعه رفاه غرب را با سقوط کشتی تیتانیک درسال ۱۹۱۲ مقایسه نمود. نظرات شاعرانه او نه تنها متکی برسنبل گرایی شعر گاتفرید- بن و دیالکتیک شعر برشت،بلکه ازنظر جامعه شناسی وابسته به مکتب فرانکفورت بودند. انسنزبرگر درآغاز چند سالی زیر تعثیر شعر رمانتیک برنانتو نیز بود . و از نظر روشنگری تحت تعثیر نظرات آدرنو و هورکهایمر است و در خاتمه پیرامون بنیادگرایی مارکسیستی چپ اخطار داد. ازجمله جوایز دریافتی او،مدال های : هاینه ، بوشنر، هاینریش بل، بورنه ، پاسولینی، و جایزه هنری عضویت مدیته فرانسه، هستند.

اوخواهان “اداره“ ای ! برای ادبیات شد تاآنرا سیاسی و اجتماعی نماید- و نه برای پیشگویی و غیبگویی! .اوازلذت استتیک بعلاوه اتوپی سیاسی – و یا از انتقاد اخلاقگرایی از زیباشناسی – در هنر و ادبیات گفت.

انسنزبرگر در مجله (کتاب کورس) شماره ۱۵سال ۱۹۶۹ خواهان انقلاب ادبی شد و تحریک آمیز، مدعی گردید که ادبیات غیر اجتماعی و سرگرم کننده حق حیات ندارد، و اهمیت اجتماعی یک نویسنده فقط در کمک آن برای تحولات اجتماعی است . این مجله سالها تعثیر مهمی روی روشنفکران جوان چپ ازخودبجاگذاشت. او بااشاره به وحدت هنروعلم، بجای ادبیات غیراجتماعی، خواهان عمل، اقدام و فعالیت سیاسی گردید. وسالها مدافع سرسخت ادبی چپ سیاسی بودوباکمک ژورنالیسم فرهنگی و نشر مجلات و آثار سیاسی فرهنگی، به مبارزه با رسانه های سرمایه داری و امپریالیستی پرداخت.دراشعاراوخواننده بامخلوطی از: کولاژ،مونتاژ، نقل قول، زبان عامیانه، لهجه،طنز،سنبل های سوررئالیستی،زبان علمی و فنی. و سخن پراکنی های سیاسی، رویرو میگردد- که به ناآرامی جامعه رفاه و اقتصادمصرف دامن میزنند. انسنزبرگر گویا سرانجام موفقیت انقلاب فرهنگی،باکمک روشنفکران،را یک خیال و رویا نامید.

هانس مگنوس  انسنزبرگر درسال ۱۹۲۹ درجنوب آلمان بدنیا آمد. اوغیر از ژانر رمان در زمینه های :شعر ، نمایشنامه،مقاله، و ترجمه، آثاری خلق نمود و عیر از ژورنالیسم و کارنشر مجلات وکتاب، سالها مسئول “رادیو مقاله“ درجنوب آلمان بود و دهها نمایشنامه رادیویی پخش نمود. او در دانشگاه : زبان، فلسفه، و علوم ادبی خوانده است و به هفت زبان خارجی در سطح ترجمه آشنایی دارد.

ازجمله آثار او : استتیک مقاومت، بازجویی هابانا، سیاست و جنایت، دفاع از گرگها، زبان کشور، خط نابینایی ، مجموعه مقالات، جزئیات، آرامگاه، مجموعه مقالات سالهای ۱۹۵۵ تا۱۹۷۰ ، غرق شدن کشتی تیتانیک، میدانهای عمومی برلین، تابستان کوتاه آنارشی، زندگی و مرگ ب.د، ۳۷ ترانه تاریخ ترقی، شب دوبلین، ترانه راحل، اروپای هفت کشور، هنر و لذت، شیطان و ارقام، تاریخ ابرها، میانه روی و جنون، موسیقی آینده، روبرت جان کجا بودی؟، شعر عصبی میکند، زبان مجله اشپیگل، دختر هوا، آه اروپا!، مارش و پیاده روی کبیر، زیگزاگ، کوچگران درقفسه، یک داستان خرگوشی، خشم پیر میشود ولی طنز ابدی میماند ، سبکتر از هوا، بمنظور جنگ داخلی، موزه شعر مدرن، تعداد زیادی نمایشنامه رادیویی و ترجمه بعضی آثار نرودا و کارل ویلیامز، هستند. از جمله مجلات ادبی فرهنگی اجتماعی او : ترانس آتلانتیک، کتاب کورس ، و کتابخانه ای دیگر ، هستند.

 

۷۲۔ پایان همکاری شاعر با  بی بی سی !

 

پیام شعر به وجدان و روشنگری .                              Erich  Fried  (۱۹۲۱ – ۱۹۸۸)

 

اریش فرید . شاعر معترض اتریشی که آلمانی زبان و یهودی تبار است،با بقدرت رسیدن فاشیسم و اشغال کشورش،به انگلیس پناه برد . اوبعداز پایان جنگ جهانی،بین سالهای ۱۹۵۲و ۱۹۶۸، همکار ادبی رادیوBBC شد، ولی بدلیل اعتراض به تبلیغات تشنج آمیز آن رادیو برای ادامه جنگ سرد بین دو بلوک ، ازهمکاری با بی بی سی استعفاء داد و سالها درسراسر اروپا،از موضع چپ اروپایی،به جلسات شعرخوانی پرداخت.اومطرح ترین شاعرسیاسی زمان خود بود ودرتمام عمر، خودرا چپ رادیکال بحساب می آورد. شعراوتحت تعثیر برشت، سیاسی،اجتماعی،معترض،مسئولانه و انقلابی است. او به نوزایی جدید سنت شعر اعتراضی-سیاسی پرداخت. فرید میگفت شاعری یعنی مقاومت دربرابر: بی احساسی، کوته فکری، و بی عاری و بی خیالی . چون شعرش نه تیره است و نه پیچیده، آنان را میتوان روی دیوار مدارس و خانه ها بازیافت. درزمان جنبش دانشجویی غرب درسال ۱۹۶۸ ، نام او بیش از تمام روشنفکران یا اهل فرهنگ، در روی شبنامه ها و اعلامیه های پخش شده دانشجویی آمده است. شعر او را، شیپور انتقادی-سیاسی اززمان و یاشرایط اجتماعی میدانند که میکوشد مشکلات را بفهمد و برای تغییر آنها بکوشد. بعداز برشت، شعر اودر زبان آلمانی، عامیانه ترین و مردمی ترین شد، بدون اینکه عمق خودرااز دست بدهد.

اریش فرید درسال ۱۹۳۸،بعدازفرار ازکشورش، وارد سازمان جوانان حزب کمونیست انگلیس شد. اوبعدازفراراز تعقیب فاشیسم،افکارسیاسی ورادیکال داشت و همیشه دررابطه با موضوعات اجتماعی و سیاسی وارد بحث های عمومی میشد. اتریش، انگلیس، آلمان، و اسرائیل، هیچکدان نتوانستند وطن واقعی او بشوند. او علیه : راسیسم، میلیتاریسم ، آواره گی و تعقیب، دست به سرودن شعر معترض زد. ریشه شعرش نه تنها سیاسی، بلکه مبارزه با فاشیسم، مخالفت با جنگ ویتنام، اعتراض به اوضاع سیاسی زمان، افشای مبارزه خشن سرمایه داری با سازمانهای چریک شهری آنزمان، و انتقاد از سیاست اسرائیل، در رابطه با سرکوب اعراب است. او بعد از شوک های ناشی از تعقیب فاشیسم، شاعر مدرن خلق درغرب نام گرفت. اشعارش مانند تفسیرهای “احکام عالمانه“، بادیدی مارکسیستی پیرامون تضادهای زمان حال هستند. مجموعه شعر “ویتنام“ او موجب جنجالهای رسانه ای جانبدار جنگ سرد درسال ۱۹۶۶ علیه او گردید. غیر از آن، او مبلغ مقاومت سیاسی درتمام جهان علیه زورگویی سرمایه داری شد که موجب دشمنی رسانه ها علیه او و سانسور اشعارش گردید. سیاستمداران ارتجاعی کشورهای آلمانی زبان، کوشیدند تا از ورود اشعارش به کتابهای درسی جلوگیری نمایند. مورد اریش فرید، نشان داد که سرمایه داری و لیبرالیسم اش تا چه حد تحمل منتقدین خودرا دارد!.

او خلاف شاعره ای بنام نلی  ساکس ، میگفت که هرچه خواننده بیشتر درباره بیوگرافی نویسنده بداند، اشعارش را بهتر می فهمد. او موضوعات : پیری، مرگ، دوستی، عشق، تنهایی، و ترسهای خود را مخفی نکرد بلکه آنان را بصورت شعر درآورد. شعرش مخلوطی است از: روشنگری، اخلاقگرایی، و افسرده گی ؛ صفاتی که از زمان هاینه تاکنون درشعرآلمان یافت نشده بود . پیرامون اوباید اشاره نمود که چه افتخاری از آن بزرگتر که بعضی از محافل ادبی، شاعری را با هاینه و برشت مقایسه کنند. اومیگفت که وطن او: واژهها و افکار زبانی هستند. گرچه درآغاز، او اشعاری “ آرشائی “ سرود، ولی بعد اشعار سیاسی –مسئولانه ای تحت تعثیر برشت و در مخالفت با زورگویی به انسان، بچاپ رساند. اوشاعر سروده های بی وطن! بود، یعنی تجربه های شخصی و اتوبیوگرافیک که انتقاد از زبان جامعه و تجربه های بی وطنی هستند. ولی از نظر زیبایی شناسی، منتقدین او مدعی شدند که اشعارش غالبا “بسته بندی“ یک محتوای خاصی است که میشد جور دیگری نیز بیان نمود!. گروه ادبی ۴۷ آلمان هم به انتقاد اشعار سیاسی او پرداخت؛ از جمله هاینریش بل و گونتر گراس ، شعر اورا ادبیات سیاسی جانبدار! نامیدند. فرید گویا پیش از خواب باید شعری می نوشت، خصوصا در دوره دههای ۶۰ و ۷۰ قرن گذشته، یعنی زمان ناآرامی های جنبش دانشجویی دراروپا.

اریش فرید درسال ۱۹۲۱ در وین اتریش بدنیا آمد ودرسال ۱۹۸۸ درلندن حین جلسه شعرخوانی درگذشت. او از یهودیان آلمانی زبان کشور اتریش بود و بعد از اینکه پدرش را سازمان مخوف فاشیستی گشتاپو بقتل رساند، در سن ۱۷ سالگی به انگلیس پناه برد. فرید در دوران زندگی به شغلهای کتابداری، تکنیسین آزمایشگاهی، و کارگر موقت روزمزد، پرداخت . ازجمله جوایز دریافتی او بعد از پایان جنگ و شکست فاشیسم: جایزه بوشنر و جایزه ادبی “دولت اتریش“ هستند.اونیز به ترجمه نمایشنامه های شکسپیر و اشعار الیوت به زبان آلمانی پرداخت و یکی از اعضای شلوغکار! گروه ادبی ۴۷ آلمان بود. یکی از دلایل اعطای جایزه بوشنر به وی درسال ۱۹۸۷، اشاره به شجاعت او علیه انسان “برتر“ فاشیسم، و کمبودهای جامعه و زمان هستند. در نظر کمیته توذیع جایزه بوشنر،درشعر فرید، واژه و موضوع- وحدتی تعیین کننده  دارند.اوشاعری است چند بعدی  وبا استعدادهای گوناگون. در عکسی از سال ۱۹۸۶، او درکنار“  رودی دوتشکه “، رهبر بقتل رسیده جنبش دانشجویی آنزمان غرب،دیده میشود .فرید یک شاعر مسافر بود، جلسات شعرخوانی اش از دانمارک تا ایتالیا، در دهه های ۷۰ و ۸۰، محل ملاقات دوستداران شعر اجتماعی معترض شد.

اگررسانه های غرض ورز بورژوازی علیه شعر اجتماعی فرید جنجال براه انداختند ولی اشعار عاشقانه او میان اقشار گوناگون جامعه غرب هنوز محبوبیت خودرا حفظ کرده اند. اومیگفت اگر هرکس میتوانست اشعار عاشقانه اش را بزبان آورد، جهان تعادل خودرا باز می یافت، چون عشق، فکر و ذهنی است خلاق و تولیدکننده که چشم و گوش و لب دارد و تنها، عشق نوگرا است و باید به محافظت خود از نوگرایی آن بپردازیم تا دچار یاس و سرخورده گی نشود. زیبایی، طبیعت گرایی، حقیقت جویی، ادامه قافله احساسات انسانی و عشق هستند، چون  عشق ، پلی است میان انسانها و پادزهری علیه ترس . او در این رابطه میسراید :

آنچه آن است

پوچ و بی معنی است ؛ عقل میگوید.

هست، آنچه هست ؛ عشق میگوید .

شکست است؛ حسابگری میگوید.

رنج است؛ ترس میگوید.

امیدی به آینده نیست ؛ دوراندیشی میگوید.

ننگ است ؛ غرور میگوید.

هست ، آنچه هست ؛ عشق میگوید .

غیرممکن است، تجربه میگوید.

حماقت است؛ احتیاط میگوید.

هست آنچه هست؛

عشق میگوید .

اریش فرید می سرود، بدون اینکه خواننده زحمتی برای فهم شعرش داشته باشد. شعر او را رمززدا و کلیدی نیز میدانند. در اشعار وی، روشنگری از طریق دیالکتیک و دیالکتیک با کمک طرح تضاد و طنز، مطرح میشوند تا واقعیات: اجتماعی، نظامی، و سیاسی مطرح شوند. درمورد شعر او گفته میشود که شناخت نباید همیشه دردآور و از طریق زخم های خونین باشد، بلکه میتواند گاهی مانند رعد و برقی به دامن خواننده بیفتد. او نیز کوشید تا سوء استفاده حاکمین و رسانه های وابسته از زبان و تبلیغ خشونت در انظار عمومی را افشاء کند. سخن دیالکتیکی، بازی زبانی در شعر او، نشان میدهند که زبان زورگویان میتواند فریب دهنده گردد. افکار فلسفی اشعارش حاوی مقوله های ، ذهن-عین ، شخص- واقعیت ،و “من“- جهان ، هستند.

آثار او شامل : شعر ، داستان ، نمایشنامه رادیویی، و یک رمان می باشند ؛ از آن جمله : اشعار اخطاری، ویتنام، اینجوری قاتی آلمانها شدم، یک سرباز و یک دوشیزه، آی اسرائیل!، اشعار آغازین، درمخالفت با فراموشی، سرزمین سنگها، به فراموشی عادت نکنیم، تمرین های ابتدایی برای معجزه، تفکرات، کودکان و دیوانگان، پرسشهای زمان، درمیان دشمنان خودمانی، پادزهر، صد شعر بی وطن، حوادث و خاطرات، درحاشیه زمان زندگی مان، آزاد از مهاجرت و فرار، پای دروغ های کبیر. – کتاب (صدشعربی وطن) او موجب دریافت جایزه ناشرین برای وی گردید.

 

۷۳۔ از برف های کلیمانجارو تا بریگادهای سرخ .

 

همینگوی ، شکارچی و نویسنده ضد جنگ .

سبک روزنامه نگاری ، مکتب داستان نویسی همینگوی . Ernst Hemingway (1889 – ۱۹۶۱)

 

ارنست همینگوی، استاد داستان کوتاه نویسی، مهمترین نویسنده نسل بربادرفته آمریکایی درزمان جنگ جهانی اول بود. اوغیراز جایزه ادبی پولیتسردرسال ۱۹۵۲،دریافت کننده جایزه نوبل سال ۱۹۵۴ نیزبود. وی خالق ۵۰ داستان کوتاه فراموش نشدنی میباشد. اونخستین نویسنده ای است که طبق توصیه هانری جیمز،موفق شد زیبایی ادبی را با درآمد مالی ناشی ازفروش کتاب را باهم ادغام کند. همینگوی تعثیر مهمی روی هنر داستان نویسی زمان حال بجا گذاشته. درسبک او نه شرح احساسات بلکه انعکاس دقیق اشیاء ورفتار افراد،مهم است. غالب آثارش پیرامون شجاعت مردان و قهرمان گری آرکائیک میباشند.اوموفق شدتامشاهدات وتجربیات مردانه خودرا درادبیات مطرح نماید. درآثاراوغیرازانتقاد اجتماعی،مسائلی پیرامون نسل بربادرفته،توصیف زشتی های جنگ ،فاشیسم و جاسوسی مطرح میشوند. اوازنسل مهاجر بربادرفته آمریکایی میگوید که بعداز پایان جنگ جهانی اول،درفرانسه خودرا با ادبیات،الکل،جنگ، وزنان مشغول کرده اند. همینگوی ازداوطلبان آمریکایی درجنگ مینویسد که شاهد خشونت و پوچی آدمکشی و جنگجویی میگردند.

اودرسبک داستاننویسی ژورنالیستی خود،فقط لازم ترین حرفها رامطرح میکند.این سبک کوتاه،دقیق وفشرده نویسی او تعثیری جهانی روی ادبیات جهان گذاشته است.آثاراورا میتوان مخلوطی ازفن ادبی ونیروی هنری بحساب آورد. به سبک ادبی او عنوانهای سندی و پدیده شناسانه نیزداده اند.اواستاد داستان کوتاه نویسی درادبیات آمریکایی است.تجربیات شخصی اودرزندگی،منبع استتیک ونیروی خلاق هنری آثارش میباشند.اوبرای آثارش مدام درجستجوی تجربیات شخصی بود. شرکت در دو جنگ جهانی و جنگ داخلی اسپانیا،علاقه به شکار،ماهیگیری،ماتادور های گاوباز،ولذت های جسمی،ازآنجمله هستند.همینگوی مخالف شدید سخن پراکنی های طویل و روده درازانه درداستان نویسی بود. سبک ادبی او رپرتاژی و زبانش،غیراحساسی وبدون همدردی با شخصیت های داستان هستند.منقدی نوشته بود که فن و سبک نویسندگی او غالبا درجستجوی موضوع،عرق می ریزند و منتقد دیگری دررابطه باخودکشی اودرسال ۱۹۶۱ گفته بود که ادبیات آمریکا،غولی درردیف تولستوی،فلوبر،استاندال،وبالزاک رااز دست داده است.

کارشناسان،آثاراورا به سه دوره تقسیم میکنند: مرحله مدرن و خلاق آغازین، مرحله جهت یابی ادبی اودردهه ۳۰ قرن گذشته، ومرحله دهه های ۴۰ تا ۵۰ او. مرحله آخر اورا مرحله خستگی وناتوانی هنری وی مینامند. دیگران این مرحله راآغاز دوره پست مدرن درادبیات آمریکا بشمار می آورند.آثارمرحله اول اورا اصیل و جالب مینامند. درمرحله سوم،اواهمیت خاصی به زبان وافکار قهرمان داستان میدهد. دراین مرحله سبک سندی اوبه نفع زبان،دیالوگ و روایت کنارمیرود.همینگوی رادرکنار چخوف،تورگنیف،و جویس از ابدی های داستان کوتاه نویسی درغرب بشمارمی آورند. اومدعی بود که روزی چون تولستوی مشهوردرادبیات خواهد شد. وی مارک تواین،یوسف کنراد،استفان کرانه، و دوس پاسوس رااز آموزگاران ادبی خود میدانست. خلاف شایعات پیشین،نامه ها و یادداشتهای منتشرشده همینگوی درسال ۱۹۷۵،نشان دادند که آثار اورانباید عمدتا اتوبیوگرافیک بشمارآورد.

همینگوی ،نویسنده واقعگرا؛بانزدیکی به سمبولیستها،دارای زیباشناسی ادبی خاص خود است.منتقدی،نزدیکی اوبه ادبیات آوانگارد رابیشترمیداند تارقیب ادبی وی، یعنی فیتزجرالد.آثاراورا بخشی ازمدرنیته رمان نیز بحساب می آورند. علاقه اوبه پاکی وخلوص زبانی را ناشی ازنزدیکی سبک او به جریان ادبی اکسپریمنتل میدانند.منتقد دیگری،واقعگرایی اورا رئالیسم غیرمعمولی نامید،چون اودرسبک همچون عکسبرداری، بدون طرح احساس،یک گزارشگر ادبی میباشد. آنزمان به آثاراو بادیدی میان کتاب پرفروش سال، وتجربیات زبانی اکسپریمنتل نگریسته میشد. درواقعگرایی ادبی او، آگاهی بجای خیالپردازی قرارمیگیرد. برای همینگوی وظیفه دقت زبانی، بخشی ازیک اخلاق صداقت وفن نویسندگی است. همینگوی همچون اعضاء گروه نسل بربادرفته، ازجمله خانم گترود اشتاین و جناب عذرا پاوند،خواستار پاکی ونظافت زبان از پرگویی های کلاسیک بود.

منقدین چپ،انتقاد از فاشیسم و تنفر ضدجنگ اورا،فردگرایانه،ناامیدانه و جهانبینی اش را بدبینانه بحساب می آورند. موضوع اصلی پرسشهای ادبی او: هویت،نوستالژی،و حیثیت فردی در رابطه با روابط اجتماعی؛ درشرایط فوق العاده مانند جنگ،مبارزه،مرگ،خشونت، و شکار است، اوبرخورد با مرگ، عشق و خشونت را، شرایط کلیدی رشد انسان میدانست و به شرح ابتذال مرگ آور و اتفاقی بودن روزمره گی جنگ می پرداخت،برخوردبامرگ وانواع جان دادن، در پاره ای ازآثارش دیده میشوند. غیراز عشق ومرگ، گذر زمان،غیرت و مردانگی نیزازجمله موضوعات موردعلاقه همینگوی هستند.اودرطول عمرش،غیرازگزارشگر جنگ،سرباز،بوکسر و زنباز نیزبود. درآثاردیگری،او مبارزه انسان متمدن علیه طبیعت وحشی راتوصیف میکند. همینگوی از قهرمانی میگوید که درشکست نیز،پیروزی اخلاقی می بیند و می نویسد که انسان برای شکست ساخته نشده،چون او ممکن است که نابود شود،ولی شکست پذیر نیست،چون گرچه در درهها: جنگ،ویرانی و مرگ حاکم است-، در کوهها:پاکی،صافی و آرامش مشاهده خواهد شد. اوازشخصیت هایی میگوید که به گونه ای در جستجوی سعادت و هویت خود هستند.

گروهی ازمورخین ادبی مدعی هستند که هیچکس چون همینگوی تحولات توفانی سیاسی و اجتماعی سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۰۰ آمریکا راازطریق رمانها،داستانها، و گزارشات خودثبت نکرده است؛ازآنجمله: ناسیونالیسم ترقیخواه و میهن پرستانه روزولت، نابودی ایده آلها براثر جنگ جهانی اول،بحران اقتصادی دهه بیست، دلایل ضدفاشیستی جنگ داخلی اسپانیا و جنگ جهانی دوم، و سرانجام رشد ایدئولوژی ناسیونالیستی درطول جنگ سرد. همینگوی درتمام طول عمر درکنار کارنویسندگی،به همکاری خبرنگاری و گزارشگری نیزبرای مطبوعات مشغول بود.سرانجام اوکه سنبل مردانگی ادبی وعاشق مرگ قهرمانی بود،درسال ۱۹۶۱ گلوله ای به شقیقه خودشلیک نمود،گرچه درسال ۱۹۵۴ دوبار براثر سقوط هواپیمایش،جان سالم بدربرده بود.به این دلیل گروهی مشهوریت ادبی اورا مرهون پاره ای افسانه های عجیب زندگی خصوصی اش میدانند. درپایان،خوانندگان بیشتر علاقمند به حوادث زندگی خصوصی وی بودند تابه آثار ادبی اش، و به تحلیل روانشناسان،چون او نمی توانست انتظارات عمومی راازنظر ادبی برآورده نماید،دست بخودکشی زد.

همینگوی ازنظر خانوادگی،ازقشرمتوسط بود.پدرش پزشک ومادرش خواننده بودند.وی درجنگ جهانی اول راننده آمبولانس بودوچندبارمجروح گردید ودرجنگ داخلی اسپانیا به هواداری ازچپ ها پرداخت.درآنجا،راستگرایان ژنرال فرانکو،علیه جمهوریخواهان،سوسیالیستها و کمونیستها می جنگیدند. درآنزمان باکمک مالی شوروی ها، ۴۰۰۰۰ داوطلب جنگی خارجی ازبریگادهای انترناسیونالیستی ؛ازآنجمله آندره مالرو و جرج آورل،علیه فاشیسم شرکت نمودند. وی درگزارشی مینویسد که بایدعلیه دیکتاتوری فرانکو و مبارزه بافقر درجنگ داخلی اسپانیا شرکت نمود. همینگوی درسالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۵۹ درکوبا زندگی نمود. وی درطول زندگی ۴بار ازدواج نموده بود.

ازجمله آثاراو: پیرمرد ودریا- ناقوس ها برای که بصدا درمی آیند؟-برف های کلیمانجارو- نویسنده و جنگ – درکشوری دیگر- پاریس،یک جشنی برای زندگی – باغ عدن – مردان بدون زن- همراه کاروانی آفریقایی- تابستانی خطرناک- مرگی دربعدازظهر- پیروزی،دست خالی ماند- داشتن و نداشتن- ستون پنجم جاسوسی- گذرازرودخانه وجنگل- جزیرهها درتوفان- حقیقت درشفق- درزمان ما- قاتل- تپه های سرسبز آفریقا-و زندگی کوتاه ولی خوشبختانه ماکومه . کتاب داشتن و نداشتن اورا دررابطه بامبارزه سیاسی و طبقاتی بحساب می آورند. همینگوی درسال ۱۸۸۹ بدنیا آمده بود.

 

۷۴۔ رمانتیک نمودن  ادبی  جنگ .

 

ارنست یونگر – وصف جنگ طلبی . Ernst  Jünger (1895 – ۱۹۹۸)

 

ارنست یونگر ، نویسنده آلمانی، انگار که درنوجوانی زیاد شاهنانه وآثار هومر خوانده بود که با عشق رمانتیک جنگ، در شانزده سالگی وارد لژیون نظامی فرانسه شد تا به الجزایر رفته ویابراثرشرکت در دو جنگ جهانی غرب،چندین بار مجروح شود.اوغیرمستقیم ،خودرا یکی ازآخرین جنگجویان قلم بدست نیهیلیسم غرب میدانست. جامعه شناسان ومورخین ادبیات، زندگی وآثاراورا آینه تغییرو تحولات ، بحران و هیجانات تاریخ قرن بیست اروپا بشمار می آورند. اوباتصوراتی رمانتیک و شور میهن پرستی و روح ماجراجویی، حداقل چهاربار وارد ارتش زمانهای گوناگون شد تا مرگ را تحقیر کند!. ماجراجویی های جنگ خواهی اش نشان میدهند که او مرگ را همچون یونانیان باستان: همراه ، رفیق، و شاهد، واقعیات قبول کرده بود.او میگفت که جنگ برای یک جنگجوی واقعی، همیشه اقدام وعملی مثبت است، ولو اینکه با شکست نیز روبرو شود. یونگر میکوشد باکمک ادبیات: خطر،مرگ، و ماجراجویی، را جذاب نشان دهد و میگفت که با نظر و توجه به اتفاق مرگ، هیچ پدیده ای برای شرح ادبی، بی اهمیت و کم ارزش نیست، چون هر واژه و هر دمی ممکن است ، آخرین لحظه زندگی انسان باشد. وی با تکیه به هایدگر نوشت که فقط درشرایط اضطراری، فوق العاده و مرزی، است که ما به تجربه انسان بودن خود نزدیک میشویم. به این سبب او مبلغ و شیفته لحظه های خطرناک در زندگی شد. اوبااشاره به جنگهای کلاسیک تا زمان جنگ جهانی اول، با احساسات رمانتیک مینویسد که بدون کمک تکنیک و وسایل نظامی، درمیدان نبرد، مرد در مقابل مرد! قرارگیرد. اوخودرا ادیبی ناسیونالیست میدانست ونه فاشیست ، گرچه نازیها سالها آثارش راباعلاقه خاصی میان مردم تبلیغ  نمودند و آنان بجای ایده آلهای انسانی، قهرمان پروری را به خواننده تلقین می نمودند.

ارنست یونگر، مانند نیچه و هایدگر، بعداز پایان جنگ جهانی دوم در کشور خود مورد بی توجهی قرار گرفت، گرچه دشمن “خونی“ آلمان یعنی فرانسه، اورا یکی ازنویسندگان مهم قرن بیستم بشمار  آورد. شاید این علاقه فرانسویان به سبب آثار سوررئالیستی است که ارنست یونگر تحت تعثیر ادبیات فرانسه، درآغاز نوشت. باید اشاره نمود که بین سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۴، که ارنست یونگر مسئول بخش فرهنگی! ارتش فاشیسم،درفرانسه اشغال شده بود، درآنجا محفل ادبی و شب شعر به راه می انداخت و خودرا مخلص! ادبیات وفرهنگ قوی فرانسه معرفی می نمود !.سالها طرفداران ارنست یونگر درآلمان مدعی شدند که اورانباید نماینده “استتیک فاشیسم“ بشمارآورد،چون او تحقیر استتیک فاشیسم “خود“را هیچگاه مخفی ننمود. گرچه آثارش شامل ایدئولوژی یک سنت گرای فکری اشرافی است، او دیو فاشیسم را ولی انکار می نماید. به این دلیل بارها کوشید تااز نشر نوشته هایش در رسانه های نازیسم پیشگیری نماید. اوحتا یکی از آثارخودرا “بوتیقای جنایات فاشیسم“ دانست . یونگر خود را یک سنت گرای نظامی ناسیونالیست میدانست و نه نویسنده جانبدار فاشیسم.. به نظر بعضی از منقدین ، او درکتاب (رعد و برق پولاد) پیرامون خشونت و پوچی جنگ و آدمکشی سخن می نماید. در اوایل، برشت از هواداران نثر و داستانهای او بود و آدرنو میگفت که او گرچه نویسنده رذیلی است، ولی رویاهایش شبیه آرزوهای چپ ها هستند!.

منقدین ادبی شوروی سابق، ارنست یونگر را یکی از جاده صاف کن های فرهنگی فاشیسم آلمان نامیدند که بعدازپایان جنگ جهانی دوم، طرح و کوشش ضد هومانیستی خودرادرخدمت ایدئولوژی امپریالیستی آلمان غربی قرارداده بود. و اوباکمک ادبیات  پان فاشیستی  و نظامی گری، موجب تقویت ایدئولوژی نازیسم نیزگردید. چپ فرهنگی درغرب، آثار ارنست یونگر را مخلوطی از دوستی و دشمنی شمرد که درسنگری اشتباهی ایستاده- ویادریک عروسی بیگانه رقصیده است!.و اورایک رمانتیک ناامید و بدبین “قلب ماجراجویی“انسان سرگردان سرمایه داری نامیدند. یکی از منقدین یهودی تبار آلمانی، نثر یونگر را، نثر سوارکاران و سنت گرای جنگ طلب نامید، که در آزمایشگاه دوران جنگ سرد به کیمیاگری زبان مشغول بود و میخواست عقلگرایی راباکمک استتیک و زیبایی احساسی، ازمیدان بدر نماید.

بخشی ازنقد لیبرال اشاره میکند که یونگر گرچه آرمان جمعگرایی دارد ولی کمونیسم و فاشیسم را ماده گرا دانسته و سوسیالیسم بلشویکی را رد نمود. در نظر یونگر،براثر صنعت و تکنیک، زندگی، خصوصیات انسانی خودراازدست داده است. یکی ازدلایل مخالفت ظاهری او با فاشیسم، بدلیل اعتقادش به نقس مهم قشر برگزیدگان روشنفکر درجامعه بود ونه بقول او میدان لمپن های پابرهنه نازیسم . او گویا عضویت در حزب فاشیستی (NSDAP)  حزب کار گری نازی آلمان! و قبول مسئولیتهای فرهنگی راچندبار رد نمود. منقدین ادبی، ارنست یونگر راآنارشیستی نامیدند که به تحقیر سیاست زمان خود می پرداخت. چون او در کتاب (کارگر) از طریق کوششی رمانتیک-فوتوریستی، میخواهد نظم و آنارشی را درجامعه باهم آشتی دهد. یونگر سرانجام درسال ۱۹۴۴ به اتهام آشنایی با سوء قصدکنندگان به هیتلر، ازارتش اخراج و آثارش ممنوع گردیدند. با اینوجود، اعطای جایزه گوته شهر فرانکفورت،درسال ۱۹۸۲ به او، موجب موجی از اعتراض درفضای فرهنگی آلمان غربی شد، گرچه میتران بعدها همراه صدراعظم آلمان به دیدار او رفت.

ارنست یونگر درسال ۱۸۹۵ درآلمان بدنیا آمد و درسال ۱۹۹۸ درآنجا درگذشت .آثاراو شامل: مقاله،رمان، داستان، و خاطره نویسی، هستند. پدر وی شیمیدان و داروساز بود. اودرکودکی گویا استعداد خاصی در موسیقی داشت و بعدها آنرا قطبی درمقابل صنعت و ماشین زده گی میدانست . اودرسال ۱۹۱۳ عضو لژیون فرانسه شد . وی در دانشگاه فلسفه و جانورشناسی خوانده و علاقه خاصی به قتل ! و گردآوری حشرات داشت.

ازجمله آثار او : زنبورهای شیشه ای –مشکل علاء دین- بسیج عمومی- آتش و خون – روی صخره های مرمری- اشعات و رعد و برق پولاد- کارگر- درپای دیوار زمان- باغها وخیابانها – دو بار ستاره هالی – دیداری خطرناک – معنی و هدف زندگی – هفتادسالگی وبربادرفتنی- اوتوپی هلی پولیس- سفرنامه های بعدازجنگ- درجستجوی خود- بخاطر این هدف- پرش زمان- رویاها – مقالات سیاسی درمجلات دهه بیست و سی – مجموعه آثار ۲۲ جلدی-هستند.

بعضی ازرمانهای اورا اتوپیستی بشمار می آورند. سبک آثارش معمولن براساس گزارش و شرح و وصف سفرنامه ای است. یادداشت های روزانه و خاطره نویسی، یکی از سبکهای مورد علاقه ارنست یونگر درزمان جنگ بودند. مقالاتش شامل تئوری های فرهنگی و انتقاد از فرهنگ غرب هستند. شاهکار تئوریک فرهنگی او در کتاب (کارگر)، مبلغ قهرمان گرایی مانند سربازان زمان جنگ جهانی اول است. ارنست یونگر کوشید تا به ثبت ادبی جنگ در قرن گذشته ی اروپا بپردازد.

 

۷۵۔ زوجی در ادبیات روستایی غرب .

 

از شعر حوا- تا رمان اروین   . Eva Stittmatter (1930-210), Erwin Strittmatter (1912-1994)

 

مرگ حوا اشتریتماتر ، شاعره و منتقد ادبی آلمان شرقی سابق در سن ۸۰ سالگی در چند روز پیش ، باعث شد که من در چند کتاب تاریخ ادبیات آلمان و چند دانشنامه مشاهیر، دنبال بیوگرافی کوتاه او بگردم ، ولی در غالب این اثار با بیوگرافی شوهر نویسنده وی یعنی اروین اشتریتماتر روبرو شدم که در سال ۱۹۹۴ درگذشته بود .

خانم حوا اشتریتماتر، غیر از چند کتاب مجموعه شعر، خالق کتاب کودکان و تئوری ادبی نیز میباشد . او نظری مثبت و خوشبینانه نسبت به جهان سوسیالیسم زمان خود یعنی استالینیسم داشت . سبک نوشتن وی مخلوطی است از سنت ادبیات مردمی  ، ادبیات رمانتیک، و ادبیات آغاز قرن ۲۰ . وی در دانشگاه به تحصیل زبان و ادبیات رومی و آلمانی پرداخته بود و در سن جوانی با اروین اشتریتماتر ، نویسنده رمان سوسیالیستی روستایی ، در شرق آلمان ازدواج کرده بود . او یکی از همکاران مورد اطمینان کانون نویسندگان کشور آلمان شرقی سوسیالیستی سابق بود .

از جمله آثار او – مجموعه اشعار، برف ماه روی چمن ، یک گل سرخ همیشه غالب ، دلیل سعادت ، آزادی مرموز تنهایی ، روی تاب معلق ، ترانه ای از سکوت ، صد شعر ، عشق و تنفر ، زیبایی ، و زیر تابش نور رقصان ، هستند . وی در کتاب  نامه ها ، صفات و جنبه های ادبی ادبیات آلمان شرقی سابق رانیز نشان میدهد . او آثار اروین اشتریتماتر را طبق نیازهای استتیک نظام سوسیالیستی آنزمان کشور خود معرفی میکند . حوا اشتریتماتر  میان سالهای ۲۰۱۰-۱۹۳۰ در شرق آلمان زندگی نمود . وی امروزه یکی از شاعره های مهم آلمان در قرن بیست بشمار می آید .

 

اروین اشتریتماتر- میان سالهای ۱۹۹۴-۱۹۱۲ نیز در شرق آلمان زندگی کرد . او در سال ۱۹۵۴ نخستین منشی کانون نویسندگان آلمان شرقی سابق بود ، و از سال ۱۹۵۷ با حوا اشتریماتر ، شاعره و داستان نویس کودکان ، ازدواج نمود . او از سال ۱۹۴۷ عضو حزب کمونیست گردید و مسئولیت حزبی ۷ روستای اطراف محل سکونت خود را بعهده گرفت .

اروین اشتریتماتر، عضو آکادمی هنر و منشی کانون نویسندگان آلمان شرقی نیز بود . امروزه گروهی از منقدین ادبی ، او را خالق رمان سوسیالیستی روستایی بشمار می آورند . موضوع آثارش غالبا شرایط زندگی و تغییرات اجتماعی روستایی ، رفتار روستائیان نسبت به تغییر روابط تولید ، انتقاد از لجاجت و ایستادگی فکری حزبی و بوروکراتیک، هستند .

نظرات روانشناسانه و ساده لوحانه او ،شرح و توصیف رنج و زندگی انسان روستایی و خرده بورژوازی شهرهای کوچک است . برشت در باره نمایشنامه ” گور گربه ” او گفته بود ، آن نخستین نمایشنامه ایست که مبارزه طبقاتی مدرن در روستاها را نشان میدهد .

اروین اشتریتماتر، همچون پدرش شغل نانوایی آموخته بود . وی در سال ۱۹۳۳ بدلیل عضویت در حزب سوسیال دمکرات آلمان ، از طرف نازیها دستگیر و مدتی را در زندان گذراند . نخستین رمان ا و در سال ۱۹۵۰ در جراید آنزمان منتشر شد. آثار او تاکنون به ۴۰ زبان مختلف با تیراژی چند میلیونی منتشر شده اند . غالب خوانندگان آثار او جوانان و نوجوانان در کشورهای بلوک شرق سابق و کشورهای توسعه نیافته جهان سوم هستند .او در آثارش غیر از روزمره گی کار، به شرایط و روابط انسان و طبیعت نیز میپردازد .

اروین اشتریماتر، با زبانی تصویری ، طنزآمیز و عامیانه به گذشته سرمایه داری و تحول سوسیالیسم در روستاها میپردازد . غالب رمانهای تحولی او دارای عناصر قوی اتوبیوگرافیک هستند . آثارش شرح و توصیف شرایط زندگی پرولتاریای روستایی و خرده بورژوازی روستاها  قبل از سال ۱۹۴۵ و در دوره کوشش سوسیالیستی بعد از جنگ جهانی دوم هستند .

او در رمان هایش به ترکیب فرم روایتی سنتی و عناصر اتوبیوگرافیک و شخصی میپردازد . غیر از رئالیسم ادبی و سبک توصیف روستایی ، در آثارش خواننده با مسئولیت نویسنده برای نوسازی سوسیالیستی نیز روبرو میشود . او به مشکل سوسیالیستی نمودن روستاها و وحدت اجباری دو حزب کمونیست و سوسیال دمکرات نیز اشاره مینماید .

وی در پایان عمر از نظام استالینیستی فاصله گرفت و به فلسفه های شرقی مانند تائوئیسم و لائوتسه نزدیک شد . از جمله رمانهای او – درشکه گاوی ، تینکو جوان ، معجزه گر ، اوله بینکوپ ، تقدیم ، داستانهای کوتاه سه چهارم قرن ، بلبل آبی ، دکانی در روستا ، آغاز چیزی ، یکشنبه در روستا ،  دوستم خانم تینا بابه ،  و دو نمایشنامه –  گور گربه ، و عروس هلندی-، و کتاب کودکان پونی پدرو ، هستند . شاهکار او کتاب سه جلدی” دکانی در روستا”  است که بعدها نیز بصورت فیلم درآمد . وی خالق چند داستان بلند ماندد – شرایط در هوا ، داستانهای قناری ، پزشک و شپش ، داستانهای بی وطنی ، و خالق داستانهای کوتاه مانند خاطرات روزانه نیز است .

او را امروزه از مهمترین نویسندگان اجتماعی آلمان شرقی سابق میدانند که غیر از جایزه لسینگ ، ۵ بار جایزه ملی ادبیات کشور خود را نیز دریافت نمود .

 

۷۸۔ قربانیانی از ادبیات سیاسی .

 

فراز و فرود یک جریان ادبی .

اکسپرسیونیسم .          Expressionismus

 

از جمله بازماندگان سبک اکسپرسیونیستی که بنام و مشهوریتی فراموش نشدنی رسیدند،میتوان از : برشت ، بوشنر، کافکا، دوبلین، بن ، هاینریش مان ، و جویس ، نام برد .آنها یا مدتی هوادار این جریان ادبی-هنری بودند و یا اینکه آثاری در این سبک ازخودبجای گذاشتند.

ولی شش تن از آنان بنامهای : تراکل، اشترام ، زورگر ، مارک، اشتادله، و لیشتن اشتاین ، به سبب شور وطن پرستی، در حین جنگ جهانی اول کشته شدند .

با بقدرت رسیدن فاشیسم ، پنج تن دیگر آنان بنامهای : س.اینشتین ، کلور ، تولر ، وایس، ولفن اشتاین، بدلیل فشارهای  سیاسی- اجتماعیی. دست به خودکشی زدند.

و حداقل دو تن دیگر از آنان در بازداشتگاههای اجباری نازیسم، بنامهای : موهزام ، و کورنفلد، بقتل رسیدند. دو تن دیگر بنامهای : سرنر، و فون حدیث، تا زمان پایان جنگ جهانی دوم، در اسارت نازیها بودند.

وبخش مهمی از یهودیان آلمانی زبان این جریان، دست به مهاجرت و فرار زدند.

گ.بن ، یکی از مشهورترین شاعران این جریان، مدتی هوادار فاشیسم شد و توانست به شغل پزشکی خودادامه دهد. منتقدین چپ مدعی هستند که گروهی دیگر که نتوانستند مانند : برشت ، هاینریش مان، و ر.بشر، راهی بسوی پرولتاریای انقلابی بیابند، به بن بست رسیدند و گوشه گیر شدند.

گروهی دیگر هم با هدف: سیاسی نمودن هنر – و استتیک نمودن سیاست – به فکر تشکیل یک جمهوری آنارشیستی شاعران، افتادند – و در نوامبر سال ۱۹۱۸، به تقلید از انقلاب اکتبر شوروی، در جنوب آلمان، اعلان حکومت جمهوری اتوپیستی، خود را نمودند. ولی بعد از چند ماه به سبب حمله ناسیونالیسم و فاشیسم، شکست خوردند .

آنان خلاف مارکسیستها، پرولتاریا را قطب مقابل بورژوازی، معرفی نکردند- بلکه خواستند با کمک قشر و صنف ناسازمان یافته پنجم ! ، یعنی : روشنفکران ، هنرمندان، بی خانمان ها، فواحش، و مجرمین ، قدرت را حفظ نمایند.

واژه اکسپرسیونیسم درزبان لاتین به معنی : هنر بیان ، است .اوج سالهای شکفتگی این جریان ادبی-هنری را بین سالهای ۱۹۱۰ – ۱۹۲۵ بحساب می آورند. آنان برای انجام انقلاب سیاسی-اجتماعی، خواننده و مردم را به انقلاب فکری دعوت کردند و مدعی شدند که با زوال جامعه و جهان کهن، دنیایی نو بوجود خواهد آمد. مورخین سیراندیشه فرهنگی، ریشه اکپرسیونیسم را درآثار گذشته : استریندبرگ، داستایوسکی، ویتمن ، و سمبولیسم فرانسوی می بینند. که بدلیل بحرانهای درونی و روانی انسان پیش از جنگ جهانی اول، بوجود آمد. اکپرسیونیستها کوشیدند به بهانه دفاع از حقوق فرد و آزادی شخصی، به مبارزه با: انسان مکانیکی جامعه صنعتی، تمدن شهرهای انبوه صنعت زده، ساختارهای اتوریته بورژوایی ، فرهنگ پادشاهی ویلهلمی آلمان. مکانیکی شدن زندگی بوروکراتیک، اتوریته دولت و خانواده، علم و فن زده گی زندگی، تسلط رسانه های جمعی وابسته. عقل زده گی و نظم گرایی اجباری انسان و جامعه، بپردازند.

گروهی دیگر، علت وجود جریان اکسپرسیونیسم را رقابتی میدانند با : تبلیغات رنگین خیابانی کالاهای مصرفی، مغزشویی رسانه های جمعی سرمایه داری، ترس و بیگانگی انسان در شهرهای بزرگ و بدون مسافرخانه!، رونق فن و صنعت حمل و نقل و تحرک، مخالفت احساسی-فکری با مکاتب رقیب مانند: ناتورالیسم، امپرسیونیسم، سمبولیسم، و رمانتیسم نو. اکپرسیونیستها، خودرا ضد واقعگرایی ناتورالیستی و عکس برداری و فتوکپی ظاهری امپرسیونیستی، توصیف روانشناسانه، و بررسی علت و معلولی حوادث و واقعیات، معرفی نمودند. گروه دیگری دلیل رشد آنان را: اعتراض به اتوریته صنعت، مبارزه نسل ها، جهانی شدن امپریالیسم، احساس خطرپایان جهان و انسان. بشمار می آورند. شاید به این سبب بخشی از اکسپرسیونیستها به عرفان و عالم خلسه پناه برد .

پاره ای دیگر از صاحب نظران چپ ،این جریان را اعتراضی میدانند درآغاز قرن بیستم علیه بورژوازی، بی عدالتی اجتماعی، روابط غیردمکراتیک سیاسی، بیگانگی فرهنگی، بی محتوایی فرهنگ رسمی حاکم دولتی- که از موضعی غالبن آنارشیستی به انتقاد اجتماعی و سیاسی می پردازد، انتقاد و خشمی که نتوانست توده ای شود و میان روشنفکران چپ محدود ماند. گروهی دیگر آنرا اعتراضی رمانتیک در برابرسرمایه داری به حساب می آورد. انتقاد و مخالفت سطحی و صوری اکسپرسیونیستها را در آنجا می بینند که مثلن گرچه ضد جنگ بودند، ولی به علل جنگ طلبی امپریالسم نمی پرداختند، یا اینکه اکپرسیونیسم را جریانی خرده بورژوایی در تمام زمینه های هنری و ادبی می نامند که در دوره گذر بسوی سرمایه داری انحصاری بوجود آمد، یا خشم انقلابی روشنفکرانه که ضد فرم های ایستای: امپرسیونیستی و ناتورالیستی بود . با این وجود چند تن از نمایندگان ادبیات و هنر انقلابی-کارگری، مانند برشت ، ر.بشر، و ه.مان، از آن بیرون زدند. منتقدین چپ این ادعا را که جریان اکسپرسیونیستی، همان شکل رئالیسم سوسیالیستی زبان و ادبیات آلمانی است، را قاطعانه رد میکنند و خوشحالند که اکسپرسیونیسم، سرانجام از طریق نوعی “رئالیسم انتقادی“ به کنار زده شد. نزدیکی جهان اکسپرسیونیستی به فلسفه زندگی اگزیستنسیالیستی، امروزه غیر قابل انکار است .

مرحله اول ادبیات اکپرسیونیسم با ژانر شعر بین سالهای ۱۹۱۰-۱۹۱۴ آغاز شد.مشهورترین شاعر آن، گاتفرید بن، و داستان نویس آن ، کافکا به : تنهایی ، بیچاره گی ، زوال ، آواره گی، بی هدفی ، و افسرده گی، انسان غربی پرداختند.در درام های برشت ما شاهد انتقاد اجتماعی میشویم . هاینریش مان، با رمانهای انتقادی خود به مشهوریت جهانی رسید. ر. بشر ، بسوی رئالیسم سوسیالیستی، استالینیسم، و طبقه کارگر رفت. شاعران آلمانی زبان، یهودی تبار این مکتب، به موضوعات مذهبی و عرفانی پرداختند.

مکتب اکسپرسیونیسم پیش از اینکه درمکتب دادائیسم حل شود، کوشید تا برای نجات خود از تئوری نیهیلیستی نیچه، نظریه نسبیت انیشتین، عقاید هدفمندی تاریخ لسینگ، و فلسفه شکاکی واهینگر، کمک بگیرد. انتقادات مرحله ای اکسپر سیونیستها از عقل گرایی و تمدن صنعتی باعث شد که در بحث های اکسپرسیونیستی سال ۱۹۳۷ و با اشاره به موضع گیری سیاسی بن، به آنان تهمت شبه فاشیستی بزنند، گرچه نازیها در دوران حکومت خود شدیدا از اشاعه هنر و ادبیات “بی ریشه“ اکپرسیونیستی ممانعت نمودند. امروزه آثار اکسپرسیونیستی : تراکل، دوبلین، بن ، و هایم ، بخشی مهم از ادبیات آلمانی بشمار میرود.

اکسپرسیونیست های ادبی رامیتوان بخشی از ادبیات مدرن غرب بشمار آورد، و گرچه آنان پروسه مدرنیته را از نظر فرم و محتوا در خود هظم نمودند و لی همزمان به انتقاد از آن نیز پرداختند. دادائیسم هم گرچه سالها به تمسخر آن پرداخت ولی سرانجام وارث اکسپرسیونیسم شد. اکسپرسیونیست ها درآغاز ادعای انقلابی نمودن فرم های ادبی و هنری را داشتند و گرچه دارای : بنگاه نشر، جاپخانه، کتابفروشی، کلوپ، محفل، مجلات، کافه، و رسانه خود بودند، اغلب مورد سانسور و تعقیب نیز قرار میگرفتند. آنها برای ابراز هیجان احساسات شخصی، گاهی از ساده و تلگراف نویسی، واژه سازی خودسرانه، و مخالفت با منطق زبانی، و انفجار فرم های استتیک ادبی گذشته، استفاده می نمودند. در سال ۱۹۱۹ یک مجموعه شعر اکسپرسیونیستی با عنوان “ سقوط و زوال بشریت“ منتشر گردید. اکسپرسونیستها در داستان و نوول نویسی ،از فرم کوتاه نویسی استفاده می کردند.

 

۷۹۔ نیچه؛ شاعرآوانگارد، فیلسوف جنجالی

نیچه ، روشنگری وفلسفه باکمک سخنان برگزیده     Friedrich Nietzsche (1844-1900)

توخولسکی، منتقد وروزنامه نگارآلمانی،پیش ازاقدام به خودکشی درزمان جنگ جهانی دوم،نوشته بود :”بگو به چه نیازداری، تامن درآن باره نقل قولی مناسب ازنیچه برایت بیاورم” ، یعنی نیچه باکمک جملات قصارش در رد ویا تایید هرموضوعی،سخن گفته بود. امروزه نیچه گرایان فرانسوی میکوشند تاازاو فاشیست زدایی نمایند ومدعی هستند که فلسفه نیچه را نه ایده آلیزه ونه لعنت بایدنمود، چون نیچه دوستان وطرفداران غرض ورزی نیزداشت که طبق میل خود اورا گاهی : نژادپرست،فاشیست،ضددمکرات،ضدزن و غیره می نمودند. حتا امروزه نظرات جدید نیچه پیرامون مسائل گوناگون رامیتوان کشف کرد ،ازآنجمله : درباره تئوری حقیقت،فلسفه زبان، فوایدعلوم تجربی،محیط زیست،آشتی باطبیعت، اخلاق، زیبایی شناسی و غیره ، گرچه بخش سیاسی فلسفه اوپراز تضادوتناقض است، به این دلیل فاشیست ها ازاونیز سوء استفاده نمودند. و امروزه فراموش گردیده که نخستین بار آمریکایی ها بودند که با کمک متفکری بنام ” گ. هال” ازنظرات نیچه برای قتل عام سرخپوستان در سال ۱۹۰۴ سوء استفاده نمودند . نازیها خودرا گاهی بطورآشکار نیچه ای معرفی ننمودند، آنطور که مثلا روبسپیر خودرا روسویی، و استالین خودرا مارکسیست معرفی کرده بودند. بایداشاره نمود که فلسفه سیاسی نیچه واستراتژی ناسیونال سوسیالیسم نیزباهم سازش نداشتند چون نیچه قبلا مدتی هوادار حزب سوسیال-دمکرات آلمان بود. درغرب نویسندگان واندیشمندانی مانند: نااویل آمریکایی، برنارد شاو انگلیسی، کامو و ژید فرانسوی، یاسپرز و آدرنو آلمانی، تحت تعثیر نیچه بوده اند. آدرنو و هورکهایمر، نیچه را یک طبیب پیشگو و روشنگر میدانستند.

نیچه درسن ۳۴ سالگی بدلیل بیماری جسمی و روحی بارنشسته شدوازشغل استادی درکشور سوئیس کناررفت. وی سالها استاد تاریخ ادبیات یونان باستان و آموزگار دستورزبان لاتین بود. وی دردانشگاه،خود دررشته فیلولوگی یعنی تبار شناسی واژهها درس خوانده بود. وی میگفت که زبان، هنر است و نه وسیله ای برای علم وکشف حقیقت. اودررابطه باانتقاد اززبان مینویسد که کشف صوری حقیقت اهمیتی ندارد بلکه زیبایی شناسی درزبان مهم است، چون جهان ازطریق: زبان، گرامر و عقل، قابل شناخت نیست. اودرکتاب (سرچشمه زبان) مدعی شد که زبان محصول غریزه است،وغالب مونولوگهای خودراازطریق کتاب منتشر کرده است. نیچه علاقه خاصی به تبارشناسی لغات داشت و میگفت که تبارشناسی نباید فقط تاریخ مفاهیم باشد بلکه بایدنگاهی انتقادی نیزبه تاریخ مفاهیم بنماید. درنظر او ولی موسیقی قویترین رسانه بیان است. او زبان راهنری آپولویی و موسیقی راهنری دینوزیوسی میدانست. نیچه خودرا مخلوق خدای یونانی یعنی دینوزیوس بشمار می آورد. اوبه اسطوره نمودن موسیقی نیز پرداخت ،یعنی نوعی زبان نخستین،طبیعی و اصیل که حتا پیش ازشعروجودداشته است. غالب آثارنیچه بصورت سخنان برگزیده نوشته شده اند. اودرتقدیم کتاب (انسانی واقعا انسانی)خود به ولتیر، از “آزادی فکری” یادمیکند، منظوراو: آزادی ازسنت رمانتیک آلمانی، ایده آلیسم، واگنرگرایی، مسیحیت، متافیزیک و افلاتون گرایی، بود. اودررابطه زبان و عقل میگوید، چون ماهنوز به دستور زبان وگرامر وابسته ایم،ازبحث وجودخدا، آزادشدنی نیستیم.

گروهی ازمنتقدین ادبی مدعی هستند که نیچه یکی ازبزرگترین شاعران زبان آلمانی است. اورابعداز هاینه مهمترین خالق ومبتکر زبان آلمانی بحساب می آورند. نیچه خودرا یکی ازآوانگاردهای فرهنگی زمانش بحساب می آورد. او، فیلسوف مد روز زمان دولت پروس درقرن ۱۹ نیزبود. فلسفه اورا انتقادی فرهنگی-استتیک بشمار می آورند. فلسفه فرهنگ وهنر درآغاز فعالیتهای روشنگرانه نیچه،درمرکز نوشته های وی قرارداشت. هنر برای نیچه؛خلاف هگل، رسانه ای است که باکمک آن میتوان بااضداد زندگی نمود، بدون اینکه نیاز به آشتی آنان باشد. وی در کتاب (دانش فرهبخش) مینویسد که علم ادامه ترقی هنر بود و انسان علم گرا ادامه راه انسان هنردوست است. امروزه نویسندگانی مانند: توماس و هاینریش مان، برشت، دوبلین، اشتفات گئورگ، گاتفرید بن، و یوهان بشر را تحت تعثیر اومیدانند.

آوانگاردهای آغاز قرن بیست ازجمله تحسین کنندگان نیچه بودند. پست مدرنهایی مانند : لیوتار، دلوژ، دریدا، و فوکو نیزخودرا تحت تعثیر او دانسته اند. بلوخ، آدرنو، هابرماس، و بنیامین نیز اورا یکی از روشنگران مدرنیته معرفی نمودند، گرچه نیچه خود درباره روشنگری دولت پروس ازبالا، سکوت نموده است. سوء ظن نیچه به تمام سیستم گرایان تاریخ فلسفه ،رهنمودی موردپسند برای پسامدرنها گردید،چون فلسفه نیچه دارای یک سیستم بسته نبود. اگرهگل رافیلسوف دین بنامند،نیچه و فویرباخ راباید ازجمله فیلسوفان منتقد دین بشمارآورد.در آغازکارفکری نیچه،

فلسفه شوپنهاور، موسیقی واگنر، و رابطه دوستی خانم سالومه، تعثیر فوق العاده ای داشته اند. نیچه مینویسد که بعضی ها بعداز مرگ، متولد میگردند. فیلسوف مورد علاقه نیچه ولی هراکلیت بود. نیچه خواهان بازگشت به دوره آرکائیک ماقبل سقراطی است یعنی به دوره فلسفه دردوران تراژدی یونانی. اوبه نقل از هراکلیت مینویسد که جهان پروسه ای از زوال، زایش، مردن و شدن است. اوتمام تاریخ فلسفه بعداز هراکلیت راگمراهی نامید وفلسفه غرب از زمان افلاتون تاکنون را ،بحث های تجریدی بشمار آورد. فلسفه نیچه رابطه ای تنگاتنگ بازندگی اوداشت و بدون بیوگرافی نیچه، فهم فلسفه او غیرممکن است. هایدگر اورا نقطه اوج وپایان متافیزیک غرب دانست که نیاز به آغاز دیگری را مطرح نموده است. نیچه مینویسد که تمام کوششهای دینی وفلسفی که خواسته اند جهان ایده آلی بسازند،باشکست روبرو شده اند،چون تمام متافیزیکها خیالپردازی و جنون بوده اند. با اینوجود چپ های مارکسیست اورا فیلسوف سرمایه کلان در دروه پیش از اوج کاپیتالیسم نامیدند.

نیچه باقدری اغراق،خودرا رادیکال ترین متفکر ونقطه عطفی درسیراندیشه دانست. اودرجایی میگوید فیلسوفی است با دینامیت وپتک نابودی ارزشهای سنتی گذشته. درنظر او فیلسوف باید مانند قانونگذار باشد و راه را نشان دهد. اوپیرامون مفاهیم اخلاقی اشاره میکند که آنها ابدی نیستند و تارخی دارند. پیش بینی او که درآینده انسان فقط روی اساس فرضیه ها خواهد زیست، موجب استفاده عمل گرایی فلسفه زندگی ازطرف ویلیام جیمز گردید. وی مینویسد که انسان نه تنها موجودی شناخت گرا بلکه عملگرا نیزاست چون اوضاع جسمی وفکری او مستقیما به جهان وابسته اند، به این دلیل نیچه راگاهی یک رئالیست عملگرا دانسته اند. نیچه به کشف عرفان وعالم خلسه نزد: هنرمندان، فیلسوفان و روحانیون اشاره کرده وآنرا نشان سادیسم، خودآزاری و فشار آبزورد نامید. درنظر نیچه فشارزندگی آبزورد و عرفان، خاص انسانهایی است که اراده خود را نتوانسته اند عملی نمایند.

نیچه ازفلسفه تاریخ هگل که تاریخ جهان را دادگاه جهان نامید،فاصله گرفت و در کتاب (چنین گفت زردشت) مینویسد که زمان پادشاهان گذشته است و خلق نیازی به شاه حاکم ندارد. او به دفاع استتیک ازتاریخ میپردازد و میگوید باید بانظری زیباشناسانه و هنری به تاریخ نگریست. اگر تاریخ نتواند علم باشد، آن باید هنر شود. وی فراموشی را شرط یک زندگی سعادت آمیز میداند، گرچه انسان درنظر او متاسفانه نمی تواند حوادث تاریخ را فراموش نماید.او امیدوار است که بانگاهی هنری و زیباشناسانه به تاریخ،شاید بتوان با واقعیات خشن و حوادث ناگوار کنارآمد، گرچه نباید خیالپردازانه نمودن تاریخ اورا بعنوان فراراز واقعیات تاریخی بحساب آورد. وی در جای دیگری فرهنگ مدرن رابا اشاره به صنعتی شدن جامعه، بی خون و مرده نامیده بود.

وی بااشاره به ابدی نبودن مفاهیم اخلاقی مینویسد که ارزشهای اخلاقی درگذشته نیز دچار تحول و تغییر شده ودرآینده نیز ثابت نخواهندماند، چون مفاهیم اخلاقی کشف و تعریفهای انسانی هستند و نه پدیدههای طبیعی که منتظر کشف و یافتن انسانها باشند. اومیگوید که مفاهیم اخلاقی که انسان غربی از سنت مسیحی همراه خود آورده، ارزش خودرا بعداز چندقرن ازدست داده اند، چون خدا مرده و انسانها هنوز درغارها نمایشنامه سایه های اورا نشان میدهند. اومینویسد که درجهان مدرن که اسیر نیهلیسم شده است باید درتعریف ارزشهای اخلاقی تجدیدنظر گردد چون نیهلیسم مدرن، زندگی ستیز و دشمن آن است. آزمایش انسان فعلی درآنجاست که او یک زندگی و مرگ دائمی، بی هدف و بی معنی را باید بطور تکراری تحمل کند. چون تاریخ مدام تکرار میگردد و بهشتی وجودنخواهد داشت، این تکرار ابدی، نوع فوق العاده نیهلیسم نیز است . نیچه به انسان توصیه میکند که ازنظر فردی باید برخود، صفات و پرهیزکاری هایش مسلط شود چون بالاترین هدف درزندگی، دیداروملاقات باخود است. انسان آن چیزی خواهد شد که اکنون هست. به نقل از نیچه، نخستین کشف ابرمرد این بود که دیگر اعتقادی به خدا نداشت چون براثرمرگ خدا دیگر قدرت و تسلط برانسان وجود نداشت. باید هدف انسان تسلط بر این هستی و زندگی  بدون هدف و معنی باشد، چون این تکرارمدام و اجتناب ناپذیر مرگ و زندگی موجب فرم افراطی نیهلیسم شده است. نیچه یک نیهلیسم اروپایی را پیش بینی نمود که درآن تمام ارزشهای قدیمی و قوانین زندگی گم شده خواهند بود. پیش بینی فرهنگ اروپایی دردوقرن آینده زمان نیچه بصورت نیهلیسم نیز موجب مرگ خدا شد؛ فرهنگ نیهلیستی که روی حوادث فاجعه آمیز بناشده بود.

دررابطه با رد نظرات راستگرایان، محققین فرانسوی طرفدارنیچه مینویسند که نیچه ناسیونالیسم رانشان دوران انسان گله ای میدانست و آنرا رد نمود. او آنزمان آلمانها رانیز عقب افتاده ترین خلق اروپا لقب داد، گرچه نیچه درآنجا خبراز آمدن طبقه جدید یعنی برگزیدگان میداد. او کلیسا و پیام مسیحیت رانیز ردنمود ولی خود عیسی مسیح را باشرف ترین انسان تاریخ نامید!.

 

۸٠۔ یادی از دو نویسنده سیاسی زمان فاشیسم .

 

آمریکا به سوسیالیست های ادبی اقامت نداد .

Feuchtwanger, Lion (1884 – ۱۹۵۸),  Kisch, Erwin Egon (1885 – ۱۹۴۸)

 

لیون فویشتوانگر،نویسنده آلمانی یهودی تبار،منقد تئاتر،خالق رمانهای تاریخی وانتقادی،یکی از مهم ترین و معثرترین نویسندگان تبعید درزمان فاشیسم آلمان بود. اودرسال ۱۹۳۳ بابقدرت رسیدن نازیها کشورخودرا ترک نمود. حاکمیت فاشیسم باعث شد که فکروعمل وی سیاسی شوند. روزولت ازوی دعوت نمود تاازفرانسه به آمریکا برود و استالین بدلیل جانبداری اوازشوروی درحال جنگ بافاشیسم، با وی دیدار کرد، ولی با روی کارآمدن مک کارتی درآمریکا،اورا به جرم کمونیست بودن همچون برشت و چاپلین،درسال ۱۹۴۸ درآمریکا محاکمه نمودند.

فویشتوانگر یکی از مهمترین داستانسرایان نیمه اول قرن ۲۰ بود، اودرآغازخالق نمایشنامه های سوسیالیستی و پاسیفیستی بود. مشهوریت جهانی اوولی به سبب رمانهای هومانیستی وضدفلشیستی وی میباشند. اوباافکار واحساسات سوسیالیستی،لقب وقایع نگار هومانیستی بخودگرفت. وی درزمان تبعید ازاستتیک ادبی بسوی هنرمسئول واجتماعی تمایل یافت. اوتادم مرگ یکی از پرخواننده ترین رمان نویسان آلمان باتیراژ بالا بود که آثارش به ۲۰ زبان خارجی ترجمه شدند. وی چون درجوانی بدلیل یهودی بودن نتوانست استاد دانشگاه شود به نقد ادبی پیرامون تئاتر روی آورد. او یکی از نوگرایان رمان تاریخی ازموضعی روشنگرانه،هومانیستی و عقلگرایانه بود.آثارش غیراز روشنگری،سرگرم کننده نیز میباشند.

وی به تاریخ از دید ماتریالیستی می نگریست وسهمی برای تفسیر عقلگرایانه و گذشته انسانی داشت. پیرامون انساندوستی وبلندنظری، اوبه خوانندگان اخطارمیداد. درنظراوفاشیسم ترکیبی بودازسرمایه کلان،سیاست دیکتاتوری،قوای قضایی وابسته و اعمال لمپنی جنایتکاران. وی ازآغاز زمان تبعید درخارج، پیرامون نقش هنرمند درمبارزه اجتماعی می پرسید. آثاراو درزمان جنگ سرد غرب، بدلیل جانبداری وی ازسوسیالیسم، در بعضی ازکشورهای سرمایه داری منتشرنشدند.

اومدتی همکار برشت در تئاتر حماسی بود،وی همچون برشت،تاریخ را پروسه وجریانی آموزنده برای انسان میدید.اودرآغازتحت تعثیر اسکار وایلد آثاری درمکتب رمانتیک نو نوشته بود ولی درسالهای تبعید به نقش هنرمنددرمبارزه علیه دیکتاتوری اشاره نمود.درسبک داستانسرایی،اوزیرتعثیر توماس مان و دوبلین بود. وی درنمایشنامه های اجتماعی خود به سیاست استعماری غرب اشاره کرد. فویشتوانگر دردانشگاه دررشته های ادبیات،تاریخ و فلسفه درس خوانده بود. اودرزمان تبعید به نویسندگان نیازمند کمک مالی نمود.

او آواره گی، بی وطنی، و یهودی بودن خودرا نوعی جهانوطنی بحساب می آورد و میگفت که یهودیان نخستین قربانی بقدرت رسیدن فاشیسم بودند.اوکوشید تادربعضی ازآثارش،تعقیب یهودیان و تئوری نژادگرایانه فاشیسم راافشا نماید.

پدر لیون فویشتوانگریک کارخانه دار ثروتمند بود.وی درسالهای تبعید درآمریکا زندگی مرفه ای داشت . دوستی درباره اقامتگاه وی مینویسد : ” نویسنده باید مانند او زندگی کند؛ خانه ای مانند قصر،لب دریا ، روی تپه،با ۲۰ اطاق، ۱۱۰۰۰ کتاب،چندماشین،آشپز،راننده،باغبان،همسر،سگ،گربه،آهو،دریاچه ای پرازماهی،باغی پرازدرختهای نارنج و لیمو! ” .

لیون فویشتوانگر خالق:درام،داستان،رمان،مقاله، وشعر است. ازجمله آثار او: جزایر نفتی،کلکته،ماه مه ، شیطان درفرانسه،اسلحه برای آمریکا،گویا یاجهان فقیرشناخت،یهودی شیرین،خانم اشرافزاده زشت، سه جلد یوسفی،جنگی یهودی،پسران،روزی فراخواهدرسید،رویاهای روستایی،درسهای دیوانگان یا مرگ ژان ژاک روسو،خانم یهودی،سالن انتظار،موفقیت،خانواده آپرمن،تبعید،اسیران جنگ،بازرگان هلندی،زندگی ادوارد دوم،جنون شیطان بوستونی،موفقیت،سرودهای اسپانیایی، و غیره میباشند. او با ترجمه نمایشنامه “ایرانیان”،اثر آشیلوس،رفتارخشن با شکست خوردگان درجنگ را نشان داد. مجموعه آثار ۲۰ جلدی اودرسال ۱۹۵۹ منتشرشدند.

اروین کیش ، نویسنده و ژورنالیست یهودی تبار آلمانی زبان اهل چکسلواکی،خالق رپرتاژهای انتقادی باکیفیت ادبی،پایه گذار ژورنالیسم مدرن ویکی ازاستادان این ژانر بود. معروف ترین جمله او: ” چیزی عجیب تر از حقیقت ساده نیست ” میباشد. اوبدلیل عقاید مارکسیستی، زندگی عجیب وپرماجرایی داشت چون بارها دستگیر وبطورمکررازکشورهای مختلف اخراج شد.

اودرانقلاب نوامر ۱۹۱۸ شهر وین شرکت کرد ورهبرگاردهای سرخ درمونیخ گردید. وی درسال ۱۹۱۹ واردحزب کمونیست کشورخودگردید ودرجنگ داخلی اسپانیا درجبهه کمونیستها وجمهوریخواهان علیه راستگرایان به مبارزه پرداخت . وی درسال ۱۹۳۳ بابقدرت رسیدن فاشیسم، کشورخودرا ترک نمود.

اروین کیش،یکی از روزنامه نگاران اجتماعی،انتقادی و انقلابی زمان خودبود. کتاب ” گزارشگربرق آسای ” او ۱۵ بار تجدید چاپ شد و اثرمهمی روی رشته روزنامه نگاری قرن ۲۰ گذاشت. به سبب عینی گرایی،دقت و واقعگرایی آثارش، کتابهای اورابرای آموزش به روزنامه نگاران جوان سفارش میدهند. وی استاد رپرتاژنویسی بود وآنرا وسیله ای هنری برای مبارزه اجتماعی بحساب می آورد. رپرتاژ واقعگرایانه وتحلیلی او ژانر ادبی خاصی درتاریخ ادبیات غرب شده است . اودرباره فقر، جنگ ، استثمار، زندگی کارگران،جهان صنعت،محیط اجتماع و مسایل ادبی-تاریخی،رپرتاژهای ارزشمندی درمطبوعات آنزمان بچاپ رساند.

وی در دهه ۲۰  قرن گذشته به جانبداری ازانقلاب کارگری و انتقاد اجتماعی از کاپیتالیسم پرداخت. وی یکی از پایه گذاران شورای کارگران وسربازان انقلابی درشهر وین بود. اوباجانبداری ازفقرا وتحقیر شده گان، به مبارزه علیه شوینیسم،استثمار،و نظامی گری پرداخت. ازدیگر موضوعات آثاراو: زندگی غم انگیز سربازان درجنگ جهانی اول،زندگی اقشارپائین جامعه آمریکا،زندگی سخت انسانها درشوروی آنزمان،زندگی یهودیان در گتوها، و جنجالهای زندگی تبعیدیان درمکزیک بود. نازیها نه تنها آثارش را ممنوع نمودند بلکه درمراسم کتاب سوزی،آثاراورا طعمه آتش نمودند. اوچون درآمریکا دید که سرمایه داری باانسانها چگونه رفتار میکند،تاپایان عمر یک سوسیالیست وفادار ماند.

پدر وی تاجرصنایع نساجی بود. او درشب آتش سوزی مجلس نازیها درآلمان دستگیر و اخراج شد، چون یکی از متنفرترین روشنفکران یهودی درنظر فاشیسم بحساب می آمد.

ازجمله آثار وی : گزارشگر برق آسا،تزارها-آخوندها-بلشویکها، بهشت آمریکا، تغییر آسیا، بازار جنجال فروشان، کارل مارکس در فلان جا، چین مخفی، داستانهایی از ۷ گتو، کشفیاتی درمکزیک، کوچه ها و شبهای پراگ ، سربازی در شهر پراگ ، و مکاتبه ای خیالی با هیتلر، هستند.

 

۸۱۔ شعر خوانی اخلاقی با گیتار ادبی .

 

ادبیات- میان مزاحمت قانون حاکمان ، و علاقمندان به کتاب .

 

دراین نوشته کوتاه هدف آنست که اشاره ای به اوضاع ادبیات درشوروی سابق درزمان خروشچف و برژنف بین سالهای ۱۹۵۴تا۱۹۸۵ بشود.

طبق آماری،درمراسم خاکسپاری استالین درسال ۱۹۵۳ حدود ۵۰۰ نفرزیز دست و پای شرکت همگانی! له شده وازپای درآمدند . و خروشچف بعدازبقدرت رسیدن نه تنها وزیراطلاعات وامنیت استالین رااعدام نمود بلکه حدود ۱۰ سال به افشا وجنایات استالین زدایی سیستم شوروی پزداخت . ولی با بقدرت رسیدن برژنف که خود یک نئواستالینیست بود،از ادامه دیکتاتور زدایی وتعقیب جنایت کاران استالینیستی جلوگیری شد. لئونی برژنف با نوشتن کتاب سه جلدی خاطراتش با کمک چند ژورنالیست!، نه تنها جایزه ادبی لنین درسال ۱۹۷۹ رااز آن خودنمود بلکه کوشید تا عضو انجن نویسندگان اتحادشوروی شود. بقول منتقدی او تنها کسی است که نه تنها کتابهایش را خودننوشت بلکه آنان را نیزهیچگاه نخواند ! باید اشاره کرد که کنگره نویسندگان بعداز ۲۰ سال ممنوعیت درزمان استالین ، درزمان خروشچف دوباره تشکیل جلسه داد. درزمان برژنف موج سومی از اهل قلم به خارج فرار نمودند: گروه اول دردوره بعدازانقلاب ، و گروه دوم بعدازپایان جنگ جهانی ، و گروه سوم در دهه ۷۰ به مهاجرت پرداختند.

درسال ۱۹۶۰ دربعضی ازجلسات شعرخوانی حدود ۳۰۰۰۰ شنونده شرکت میکردند چون چاپ کتاب شعر بطور رسمی بامحدودیت قانونی روبرو شده بود . و بعضی ازنمایشنامه ها تا حدود ۹۰۰۰ بار به معرض اجرا درآمدند . آنا آخماتوا، شاعره معترض، اینگونه آثار را ” ماقبل گوتنبرگی “نامید چون آنان غالبا مخفیانه دستنویس و پخش میشدند. درکنگره نویسندگان درسال ۱۹۵۴ دررابطه با انتقادازفضای ادبی شوروی ، نویسنده ای گفته بود که :” اجازه بدهید بیشتر بنویسیم تا بیشتر جلسه برقرار کنیم ” . و خانم آخماتوا درباره بازگشتگان از اردوهای کاراجباری نوشت که : “اکنون دو گروه درچشمان همدیگر می نگرند ، گروه تعقیب شده وگروه تعقیب کننده “. و دیگری گفت که قهرمان امروزی ما ، نوسندگانی هستند که بدلیل پایداری به اصول اخلاق ، دست از نویسندگی برداشته باشند. توضیح اینکه نخستیین بار نویسنده ای بنام انبورگ درسال ۱۹۵۴ با نوشتن رمانی با عنوان ” ذوب یخ ها و هوای آفتابی ” ، دوره آزادی نسبی ادبی بعداز استالین؛ درزمان خروشچف  را این چنین نامید. نویسنده دیگری بنام دودنیسف دررابطه باادبیات شکایتی علیه نمایندگان رسمی جامعه شوروی گفته بود که انسانها تنها از طریق نان زندگی نمی کنند. شکوفایی مجدد شعر،داستان کوتاه و نوول، خصوصیت خاص ادبیات پسااستالنیستی بود چون اوبا حمایت از رمانهای تبلیغی آبروی این ژانر را برده بود. ادعا میشود که در زمان استالین میان خواننده و نویسنده سه نوع سانسور حاکم بود : سانسور ناشر ، سانسور اداره مدیریت و نظارت بر ادبیات ، و خودسانسوری نویسنده . ادبیات جنگی ولی تنها ژانری بود که سالها رونق داشت . بعداز پایان جنگ حدود ۲۰۰۰۰ رمان پیرامون جنگ منتشر شد یعنی هرسال ۵۰۰ عنوان و هرهفته ۱۰ عنوان رمان وارد بازار کتاب میشد .

بعدازمرگ استالین اختلاف میان طرفداران ادبیات لیبرال و طرفداران مکتب رئالیسم سوسیالیستی موجب اختلاف وجدایی دونسل یعنی ” پدران و پسران ” شد. دررابطه باهنر سوررئالیستی ،گروهی به تولید آثاری در زمینه رئالیسم تجاری ! و سودجویانه پرداختند . در فضای غیر دمکراتیک فرهنگی،ادیبان غالبا تبدیل به کارمندان و بوروکراتهای اداری شده بودند و در مقابل تمایلات غلط فرمالیستی، عده ای به دفاع از رئالیسم و خلقی بودن ادبیات پرداختند. حتا تاسال ۱۹۸۹ یعنی بعداز روی کارآمدن گورباچف، بطرق گوناگون کوشش میشد تااز مکتب رئالیسم سوسیالیستی در ادبیات دفاع شود وآثاری پیرامون ” صداقت در ادبیات ” منتشر گردید. در دوره گورباچف بعضی، آثار خودرا که پیش ازجنگ یا دردهه ۶۰ نوشته بودند توانستند بچاپ برسانند. غیراز آبزورد گرایان، دیگران نیز نه تنها از نظر فرم بلکه از نظر محتوا با نرم های ادبیات شوروی قطع رابطه نمودند.. درمجلات ادبی اغلب آرزوی نقدی میشد که به اصطلاح ، قادر به سلاخی گاو مقدس ادبی دولتی باشد. درادبیات مخالفین، در دهه ۸۰ شهامت برای خلق ژانرهای جدید مانند : رمان پلیسی و رمان اروتیک نیز افزایش یافت. بعداز بیست سال ممنوعیت ، احساسات شخصی مانند : طلاق ، عشق، الکلی شدن،احساس شنگولی، و “حرامزاده گی ” ،اجازه نشر درادبیات یافتند. بجای نویسندگان چپ و راست پیشین ، دراواخر ، نویسندگان بدو دسته لیبرال و سنت گرا تقسیم شدند . ازجمله نویسندگان سنت گرا ، سولژینینسین بود که متهم به : ضد کمونیست بودن ،سلطنت طلب بودن ، مخالف پلورالیسم ، و مبلغ اخلاق سنتی، شده بود. درسال ۱۹۸۵ کتابی باعنوان ( شوروی ضد شورایی ) منتشر شد که درآن اشاره به سه نوع آگاهی انسان در شرایط فضای بسته اجتماعی گردید، یعنی : یک جور فکر کردن ، جوردیگری حرف زدن ، و نوع دیگری عمل کردن !.

تا دهه ۷۰ قرن گذشته بحث و پرسش می شد که آیاادبیات توانایی آنرا دارد که درمقابل انقلاب علمی-صنعتی عکس العملی نشان دهد چون سالها درزمان شوروی نه احساسات انسانی بلکه ماشین و پروسه تولید، درادبیات مطرح میشدند و خوانندگان ازنویسندگان تقاضای بازگشت به توصیف انسان در رئالیسم روس مانند زمان : تولستوی، چخوف، تورگنیف ، و گورکی نمودند . نویسنده ای بنام روزف ، استالین و مقامات حزبی را متهم نمود که موجب سقوط اخلاق اجتماعی شده اند. گروه دیگری با اشاره به آثار : تورگنیف ، بولگانف ،داستایوسکی، و لرمانتف، خواهان طرح اصول اخلاقی درادبیات شدند،آنان غیراز موضوع بازگشت اسیران از اردوگاههای کار به وطن، انتقاد به بوروکراتیسم سیستم شوروی و وجود و رشد یک اریستوکراتی حزبی درادبیات شدند. گروهی از مهاجران در خارج به مسیحیت گرویدند و همچون گوگول طنز را مخالف عقاید و اخلاق مسیحی دانستند. درزمان حاکمیت استالین اداره سانسور کتابی منتشر کرده بود که درآن از موضوعات ممنوعه در رسانه ها و ادبیات نام برده شده بود .روشنفکران به این کتاب ” تلموذ ” اداره سانسور میگفتند .

در شوروی استالنیستی،ادبیات روستای دردهه ۷۰ قرن گذشته شکوفایی خاصی یافت. ازجمله معروف ترین نمایندگان آن،نویسندگانی مانند : راسپوتین، آستانف، و بلوف بودند. تاکید روی نیروهای اخلاقی روستایی درمقابل شهر، و شکاکی به عواقب پیشرفت صنعتی،باعث تفکر پیرامون حفظ محیط زیست شد. گرچه قبلا نویسندگانی مانند : لئولف، پلاتونف، تواردوفسکی، و شلوخف، آثاری دراین زمینه خلق نموده بودند، بعدازمرگ استالین ولی اهمیت بیستری به آن داده شد و آن یک ژانر مستقل درادبیات شد. منقدی پیرامون ضرورت احترام به فرهنگ فولکلوریک مردمی نوشته بود که اگر با تفنگ به گذشته شلیک کنید، آینده با توپ به شما جواب خواهد داد. درادبیات روستایی ، نویسندگان مقیم سیبریه نقش مهی داشتند. مبارزه باطبیعت و سرما در این ژانر جای خاصی داشت. از جمله دیگر خصوصیات این گونه ادبیات، مخالفت آن با برابری حقوق زنان بود چون در نظر آنان، از این طریق پیوندهای خانواده گی گسسته میشوند. اعتراض دیگر ادبیات روستایی، مخالفت با دخالت سیاست بلشویکی در زندگی خصوصی روستاها بود. نثر روستایی همچون نثر تاریخی از جمله نثرهای جدیدی بودند که تازه شکوفا شده بود. علاقه به موضوعات تاریخی ازسال ۱۹۷۰ آغازگردیده بود. همزمان درمیان حاکمان مبارزه علیه مدرنیسم درادبیات و هنر آشکارگردید. درجواب پرسش : جدیدترین موج ادبی چه نام دارد ؟ ، اهل ذوقی به طنز گفته بود : فشار جدید !

در بین سالهای ۱۹۵۴-۱۹۸۵ یعنی درزمان حاکمیت خروشچف و برژنف ، گروهی ازشاعران هنوز تحت تعثیر نظرات سیاسی و شاعرانه مایاکوفسکی بودند . و گروهی وظیفه شاعر را آموزش خواننده میدانستند. آرسنی تراکوفسکی میگفت که نقش شاعر،برقراری پلی میان گذشته و آینده است. مرحله شعر غیرسیاسی باآثار خانم بلا آخمادولینا شروع شد که وظیفه شعر را شادنمودن خواننده نمبدانست بلکه یادآوری درد و رنج شخصی برای خواننده . ودررابطه با شعر دههای ۶۰ و ۷۰ بوریس اسلوسکی نوشت که : شاعر تلفن نیست بلکه کابل تلگراف است . مقاله مشهور ارنبورگ پیرامون بحث میان یک زن شاعر و شوهر فیزیکدان اش که مخالف شعر، و جانبدار علم بود، باعث موج ” شاعران و فیزیک دانان ” گردید. دراین سالها هنوز کسانی که به سبک ساموئل بکت و اوژن یونسکو نمایشنامه آبزورد می نوشتند، تحت پیگرد قانونی قرار میگرفتند .

باتکیه برآثار چخوف و ادبیات دهه ۲۰ قرن گذشته ، داستان،و داستان کوتاه، رنسانسی تازه یافت. نویسندگان غربی مانند : همینگوی، اشتاین بک ، برنارد شاو، اشتفان تسوایگ، توماس مان ، هاینریش مان ، کافکا، کامو، برشت، پیراندلو، سارتر،آگا کریستی، موراویا، و ماوریاک ، در سالهای آخر حاکمیت شوروی اجازه نشر یافتند. از جمله آموزگاران داستان کوتاه در این دوره : چخوف ، همینگوی، دسپاسوس، و هاینریش بول بودند. نثر نو رابطه خودبا ادبیات اروپایی و آمریکایی را بطور آشکار اعلان نمود . داستایوسکی دیگر دیوی ارتجاعی بحساب نمی آمد، وهمینگوی و پیکاسو دیگر درادبیات و هنر، تحقیرانه “سبک گرا ” نامیده نمی شدند.

 

۸۲۔ ادبیات میان آرمانخواهی و حزب گرایی .

 

نویسنده میان آرزو و تحزب !

 

گرچه مکتب رئالیسم سوسیالیستی (واقعگرایی اجتماعی) فقط میان سالهای ۱۹۳۲ تا ۱۹۵۳ سیاست ادبی حزب کمونیست شوروی را تعیین میکرد،استالین ولی به تنهایی تاریخ،سیاست و فرهنگ شوروی بین سالهای ۱۹۲۸تا ۱۹۵۳ رازیرنفوذ خودداشت . از ۲۰۰۰ نویسنده ای که درزمان اودستگیرشده بودند،حدود ۱۵۰۰ نفرازآنان اعدام شدند. خودکشی های بیشماری میان شاعران دردهه بیست قرن گذشته نیزموجب تعجب انظارعمومی شده بود. ,ودرپایان بعدازمرگ استالین از ۶۰۰ نویسنده که بدون دلیل مورد ظلم واقع شده بودند اعاده حیثیت گردید. استالین خود میگفت که ادبیات باید ازحزب برای مبارزه و پیروزی کمونیسم درجامعه حمایت نماید. دردهه ۳۰ قرن گذشته به ادبیات یک مسئولیت عظیم اجتماعی داده شده بود. تزهای طرح سوسیالیسم رئالیستی غالبا متکی به نظرات استالین بودند که میگفت نویسندگان ،مهندسان روح و روان انسانها هستند،یعنی حتا خلاقیت ادبی دچار بوروکراتیسم دولتی شده بود ؛ به این دلیل گروهی ازاهل قلم به مهاجرت درونی پناه بردند. نویسنده ای دراین رابطه نوشت که :” آزادی درآینده قراردارد ؛ پشت کوههای کار،ماورای آرامگاه کشته شده گان” . لوناچارسکی ؛ یکی دیگر از نظریه پردازان ادبی نوشت که هنر، جانبدار و طبقاتی است . و گورکی بعدازبازگشت ازمهاجرت دوم خود به وطن، هومانیسم خودرا بطور کامل درخدمت سیاست فرهنگی استالین قرارداد. سیاست ادبی که استالین،گورکی،گروتسکی و فادوف پیشنهاد میکردند،میبایست جانبدارانه،حزبی، مردمی و ساده می بود.

آنزمان سیاست تعقیب وسرکوب دولتی دائم : ادیبان،هنرمندان و دانشمندان رادریک وضعیت ترس وناامنی قرارداده بود. و به آزادی نسبی گروههای آوانگارد ادبی بعدازانقلاب،درسال ۱۹۳۲ بطورکامل پایان داده شد.. پاره ای ازآثارادبی آنزمان نشان میدهند که فراز و فرود قهرمان ادبی دروضعیت دیکتاتوری وبوروکراتیسم، درتنگاتنگی خاصی قرارداشت.ادبیات مهاجربین سالهای ۱۹۱۷-۱۹۵۶ ، بخشی ازادبیات فراریان شوروی بحساب می آید،گرچه تاسال ۱۹۲۴ اختلاف واقعی میان ادبیات درون و برون مرز شوروی وجودنداشت. باآغازجنگ جهانی دوم،ادبیات جنگ نیز بخش مهمی ازادبیات زمان استالین شد. ادبیات دفاعی درآن سالها را میتوان بخشی ازادبیات جنگ بحساب آورد. نویسنده دیگرفقط نویسنده نبودند بلکه مبارزی در جبهه ادبی،و نظامی شدن زبان دراین دوره غیرقابل اجتناب بود. فراریان ادبی مدعی بودند که درتاریخ ادبیات جهان، شاهکارهای جاودانی ازطرف نویسندگانی مانند : ولتر،هاینه،ویکتورهوگو، و میکیویچ ،درخارج ازکشور زبان مادری نوشته شده اند. گورکی ؛ پدر ادبیات شوروی،رمان مادر،شاهکارادبیات تبلیغی سوسیالیستی رادرزمان تزاردرخارج ازروسیه نوشت. درسال ۱۹۳۳ جایزه گورکی برای اهل قلم تعیین شد و دردانشکده نویسندگی که به نام گورکی افتتاح شده بود،تاسال ۱۹۸۲ حدود ۲۹۲۱ نفر فارغ تحصیل شدند. بعدها ثابت شد که گورکی درزمان استالین به نویسندگان بیشماری که تحت خطردستگیری قرارگرفته بودند،کمک نموده است،گرچه اوظاهرا یکی از مجریان سیاست فرهنگی زمان استالین بود. درنخستین کنگره نویسندگان که شامل ۲۵۰۰ عضو بود،از ۵۹۱ نفردعوت شدند . ازآن تعداد فقط ۲۱ نفر یعنی حدود ۳درصد زن بودند ، در حالیکه ۲۵ نفرازاوکرائین،۲۸نفراهل گروزنی، ۱۱۳ نفر نویسنده یهودی تبار،و ۲۰۰ نفر نماینده ادبیات روس بودند. بامرگ استالین درسال ۱۹۵۳ مرحله جدیددیگری درادبیات شوروی آغاز گردید. دردهه ۳۰ قرن گذشته،غیرازتئوریهای رمان لوکاچ،به دکترین ادبی انگلس درکتاب “پیروزی رئالیسم” نیزاهمیت خاصی داده میشد. امروزه ثابت شده است که نظریه های ادبی لوکاچ دررمان،متکی برفلسفه تاریخ و استتیک هگلی بوده اند. یعنی نویسنده باید باکمک تفسیرهای هگل ازتاریخ،به نمایش ساختار دورهها می پرداخت. درطول حاکمیت استالین غالب نویسندگان متوجه شدند که کنترل آثارنویسندگان،منتهی به ادبیات سفارشی برای دولت شده است .

سیاست ادبی حزب بلشویک به بعضی از کلاسیکهای ادبیات روس مانند : پوشکین، گوگول،لرمانتف،بلینسکی، و چرنیشفسکی، اهمیت خاصی میداد وآنان را بعنوان آموزگاران ادبی توصیه می نمود. دراین رابطه اغلب سالروز تولد ویا سالگرد مرگ گروهی از نویسندگان پیش از انقلاب جشن گرفته میشد؛مثلا : درسال ۱۹۳۷ برای صدمین سالروز مرگ پوشکین – درسال ۱۹۳۸،نودمین سالروزمرگ بلینسکی- درسال ۱۹۳۹ پنجاهمین سالروز مرگ سالتیکف شچدرین؛نویسنده موردعلاقه استاین – ودرسال ۱۹۳۹ پانزدهمین سالروز مرگ برییوسف – و ۱۵۲مین سالروز تولد لرمانتف،مراسمی برقرارگردید. درمکتب “واقعگرایی اجتماعی” به ۵نکته اشاره میشد: نخست اینکه نویسنده بایدزندگی انسانها را بشناسد و طبق حقیقت وروح سوسیالیسم آنرابه نمایش بگذارد. دوم اینکه هنرباید خط دار و جانبدار باشد. سوم اینکه بجای رمانتیک پیشین می بایست به رمانتیک انقلابی اهمیت داده شود. چهارم اینکه بایدازهنرمند درجامعه انتقاد گردد. پنجم اینکه نویسنده بایدبرای فرهنگ زبان کوشش نماید.

یکی ازنخستین خواسته های مهم مکتب رئالیسم سوسیالیستی ، امید و خوشبینی درادبیات بود. دوم اینکه ادبیات می بایست برای تغییر جهان و زندگی به انسانها کمک نماید. ازجمله ژانرهایی که ازطرف کنگره نویسندگان درمکتب رئالیسم سوسیالیستی پیشنهادشد : رئالیسم کارگری، رئالیسم انقلابی،رئالیسم قهرمانی، و رئالیسم رمانتیک بود . درادبیات آندوره به نقش تربیتی و اجتماعی علیه دین و جهانبینی های ارتجاعی نیز اهمیت داده میشد. درتاریخ ادبیات همیشه موضوع کار و سازماندهی فرهنگ، نقش مهمی داشته اند. خواسته دیگر حزب این بود که در دوره بازسازی اقتصادی ، صنعتی شدن و کلکتیونمودن شاخه های تولیدی،بایدازادبیات اشتفاده شود. رمان صنعتی و کلخوزی مانند کتاب “سرزمین زیرشخم” شولوخف،یک ژانر مستقل گردید. سه ژانر مهم رئالیسم سوسیالیستی: رمان تولیدی اقتصادی، رمان تربیتی، و رمان تاریخی، بودند؛ مثلا شولوخف در کلکتیونمودن تولید،ازتبلیغ های سوسیالیستی خودداری ننمود. رمان ” رود ولگا به دریاچه خزر میریزد “نوشته بوریس بیلناک از جمله رمانهای بازسازی دهه ۳۰ قرن گذشته بحساب می آیند. دررمان تربیتی، تربیت انسان نوین،هدف اجتماعی و سیاسی دولت بود. رمان ” پطر اول ” نوشته آلکسی تولستوی، ازجمله رمانهای مشهورتاریخی آندوره بشمارمی آید. رمان حماسی-روایتی را میتوان سنتزی از رمان حماسی تاریخی و رمان بورژوایی بحساب آورد. آلکسی تولستوی، شولوخف و کتاب “دکتر ژِیواگو ” پاسترناک ، ازمهمترین آثار رمان تاریخی بودند.

باوجود همه این ضعف ها ، ادبیات شوروی بعدازانقلاب اکتبر،آنزمان :جوانترین،پویاترین، و مترقی ترین ادبیات خلقها و کشورها بود. چون آن تنها ادبیاتی بود که کوشید تا کارگران و کشاورزان را علیه استثمار و برده گی مزد،سازماندهی نماید.زندگی کارگران و دهقانان ازجمله موضوعات ادبی برای مبارزه در راه سوسیالیسم بودن،شد . گرچه درسال ۱۹۳۶ درادبیات مبارزه ای برای افشای فرمالیسم شروع شد، ازآنزمان ادبیات آوانگارد و ادبیات ناتورالیستی را دوبخش چپ و راست ادبیات رئالیسم سوسیالیستی می نامند. و طبق ادبیات سفارشی،نویسندگان می بایست اثاری پیرامون زندگی راحت زحمتکشان درکلخوزها منتشر می نمودند.

درمکتب رئالیسم سوسیالیستی (واقعگرایی اجتماعی)، هستی، عمل و فعالیتی خلاقانه است که هدفش کمک به توانایی های فردی ارزشمند انسان برای پیروزی برنیروهای طبیعی بود. نویسندگان این مکتب می بایست علیه ارتجاع ضدروشنگری، عرفان، آخوندبازی، و شیطان پرستی، مبارزه میکردند. گورکی ازیک رمانتیک انقلابی میگفت که کار درآن باید موضوع ادبیات برای اتوپی و خوشبینی دررئالیسم سوسیالیستی باشد. جهانبینی خوشبینانه گورکی ازانسانهای زیبا و تراژدیک را متکی برکتاب ” چنین گفت زردشت ” نیچه میدانند. ازجمله موضوعات ممنوعه درمکتب رئالیسم سوسیالیستی آنزمان: طرح اختلافات ملی ومذهبی ، عرفان، طرح موضوعات جنسی و جسمی، و افشای زندگی خصوصی اعضای حزب،ارتش،نیروهای امنیتی و نیروهای ضدانقلاب و بایکوت شده، بود. نویسندگان غربی مانند آندره مالرو و کلاوس مان، که از شوروی دیدار نمودند، دعوت به همکاری و حمایت از سوسیالیسم شدند. رادک دررابطه باادبیات فاشیستی و اخطار به غرب گرایان،با معرفی نویسندگانی مانند : جویس، پروست، و دسپاسوس، مخالفت نمود. و رمان رولان درمخالفت با مهاجران ادبی شوروی،به حمایت ازمواضع گورکی و آلکسی تولستوی پرداخت. او ادبیات جهان سرمایه داری را خودسرانه، بدو دسته: فاشیستی و بورژوا دمکراتیک تقسیم کرد و گرچه گروه دوم را فاشیستی میدانست، ولی از بخشهایی ازآن دعوت میکرد که به جبهه ادبیات شوروی بپردازند و میگفت که نویسندگان غربی مانند: جویس، پروست و دوسپاسوس ، نباید آموزگارنویسندگان جوان شوروی شوند. پلخانف باطرح تئوری احساسات استتیک درادبیات،به مخالفت بانظریه انعکاس واقعیات درادبیات،لنین پرداخت. زمانیکه استالین، مایاکوفسکی؛بدون وابستگی به مکتب فوتوریسم، را ازجمله شاعران کلاسیک و بااستعداد شوروی دانست، سخن از تنها بازگشت یک شاعر اوانگارد بدرون مکتب رئالیسم سوسیالیستی، رفت .

مقامات شوروی ادبیات یورژوایی غرب را سنبل بحران اقتصادی اجتماعی ، زوال و گندیدگی سرمایه داری دانستند که انگل صفتی،خود داری از کار، دزدی ،حیله گری، و بیگانگی انسان را تبلیغ میکند. گورکی عقب افتادگی خرده بورژوایی و بیماریهای جامعه سرمایه داری را درمقابل ” هومانیسم کارگری ” رئالیسم سوسیالیستی قرار میداد. او از سودجویی ادبیات  درکشورهای سرمایه داری نیزشکایت نمود. امروزه مخالفت نویسندگان شوروی باادبیات خارجی را بدلیل برداشت غلط ، ساده گرایانه، محلی بودن ، و پوپولیسم رمانتیک آنان میدانند.

ادبیات کودکان ازسال ۱۹۲۲ نیزطبق نظرات خانم کلارا زاتکین و خانم نژدا کرپسکایا ؛ همسر لنین، می بایست درمخالفت با استثمار،خرافات، نادانی و ناتوانی باشد. گورکی از وظیفه انترناسیونالیست بودن ادبیات میگفت. در دهه بیست قرن گذشته، تربیت کارگران برای مبارزات طبقاتی و انترناسیونالیستی از طرف چپ های تربیتی تبلیغ میشد. یکب دیگر از شاخه های فرهنگ زمان استالین، ادبیات سایه ای بود که خلاف سیاست حاکم سعی می نمود تا مسایل خصوصی، غم زده گی و شک گرایی روشنفکران را مطرح نماید. ازجمله خصوصیات اینگونه ادبیات، شک به اوتوپی و طرح ناامیدی و موضوعات آبزورد در جامعه بودند.

ادبیات و انقلابی سکولار، همکاری ، انتقاد ، سرکشی .

………

اکنون بعداز انحلال شوروی سابق ،گروهی از محققین غرب ادعا مبکنند که پاره ای ازجریانات ادبی ،آنزمان با چپ روی های کارگری خود ، دولت ، حزب ، و بلشویکهای پیروزدرانقلاب اکتبر را به زحمت انداخته بودند ، چون تعداد اعضای سازمان ادبیات کارگزی در حد تعداد اعضای حزب کمونیست شده بود. آنان با تاکبد روی فرهنگ کارگری، قصد حذف ادبیات دهقانی و بورژوایی پیش ازانقلاب را نمودند. لنین ، تروتسکی و گورکی میبایست درمقابل نظرات لوناچارسکی و بوخارین اشاره به ضرورت یک فرهنگ وادبیات سراسری سوسیالیستی میکردند که روی فرهنگ پیشین ، دهقانی و بورژوایی بناشده باشد و جنبه های مثبت آنان رادرخود حفظ نماید ، گرچه گورکی خود درآغاز از خشونت بلشویکها به تعجب افتاده بود . و تروتسکی باوجود نوشتن کتاب مهم ( ادبیات و انقلاب ) درسال ۱۹۲۴ ، بعدها مجبوربه سکوت و فرار شد . سرانجام صدها تن از اعضای این گروههای ادبی تا دهه ۳۰ قرن گذشته ، اعدام ، تبعید ، وادار به سکوت ، و یا مجبور به همکاری شده یا در خط مکتب رئالیسم سوسیالیستی قلم زدند.

درحالیکه واسیلی روزانف ،فیلسوف پیش ازانقلاب روس ، ادبیات رامقصر اصلی انقلاب اکتبر میدانست ، تروتسکی میگفت که فرهنگ پیشین و روشنفکرانش باید از طرف جاروب آهنین تاریخ پاک گردند. و زمانیکه زامیاتین نوشت که ترس وی ازآنست که تنها آینده ادبیات روس ، افتخارات گذشته اش باشند، گروههای ادبی جدید چپ اورا یک تروتسکیت ادبی نام نهادند . گورکی بااشاره به خشونتهای بلشویکها درآغاز انقلاب نوشت که این اتفاقهایی که بنام پرولتاریا و انقلاب اجتماعی روی میدهد ، نشانه صفات آسیایی در روشنفکران مارانشان میدهند ؛ آنطور که لنین و تروتسکی نیزاززهر قدرت ، گندیده وفاسد شده اند. بعدها ادعا شد که درتاریخ سیاسی بشر، هیچ حکومتی مانند بلشویکها نکوشید تا ادبیات و فرهنگ رابطور ایدئولوژیک هدایت و دستکاری نموده و سیاست ادبی رااز بالا تعیین نماید. بایداشاره کرد که شعروشاعری کارگری از سال۱۸۷۰ درروسیه آغازشده بود و پیرامون تئوری ادبیات ، لنین درسال ۱۹۰۵ نوشته بود که پرولتاریا باید حزبی بودن ادبیات را درصدر خواسته های خودقرار دهد و ادبیات غیرحزبی باید نابود شود و انقلاب میبایست به زبان و ادبیات برده گی ، مالک الرعیتی ایدئولوژیک و به آن عصرو دوره لغنتی خاتمه دهد .

تاریخ ادبیات شوروی میان سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۳۴ تحت تعثیر مبارزه برای رهبری میان گروههای ادبی بود . درمسکو، فوتوریست ها و تصویر گرایان ادبی برای رهبری در کافه های ادبی با هم مبارزه میکردند چون بدلیل مشکلات نشر و کمبود کاغذ وجوهر،ادبیات غالبا بصورت جلسات شعر و داستان خوانی در کافه ها انجام میگرفت . رابطه تماس میان ادبیات مهاجر و نویسندگان شوروی سرانجام درسال ۱۹۲۴ بطور نهائی قطع گردید و جبهه ادبی گروههای آوانگارد و چپ گرا درسال ۱۹۳۰ منحل شد. درمیان تئوریسین های ادبی ، آناتول لوناچارسکی خلاف تروتسکی ، لنین و گورکی خواهان یک فرهنگ و ادبیات کارگری بود. لنین میگفت که سوسیالیسم و فرهنگ اش باید روی پایه های ارثی فرهنگ سرمایه داری ساخته شوند . و در یک جامعه دهقانی باید ابتدا یک فرهنگ بورژوایی و سپس کارگری بوجود آید تاجامعه راازعقب افتادگی آسیایی، بیسوادی و خرافاتی بودنش نجات دهد. ولی گروههای ادبی کارگری میخواستند بموازات انقلاب سیاسی یک انقلاب هنری و ادبی را عملی نیز نمایند.

در جبهه چپ هنرها، فوتوریستها انتظار داشتند  آنطور که انقلاب ، روابط سیاسی و اجتماعی را تغییر داد ، هنر و ادبیات را نیز تغییر دهد ، گرچه درمیان رهبران شوروی غیراز بوخارین و لوناچارسکی ، تفاهمی برای هنروادبیات آوانگارد وجودنداشت . سرانجام درسال ۱۹۳۲ با تشکیل اتحادیه نویسندگان شوروی ، به تنوع دینامیک گروههای ادبی چپ و آوانگارد پایان داده شد . رهبران دوراندیش تر شوروی ازجمله مسئولان دولتی میگفتند که ادبیات باید مبارزه طبقاتی کارگری را پشت سر بگذارد و راههای صلح آمیز میان خلق را انتخاب کند تا دهقانان و خرده بورژازی رنجیده نشوند . بامطرح شدن دکترین رئالیسم سوسیالیستی ، یک دوره ادبی درشوروی آغازگردید که تامرگ استالین ادامه داشت و اصول آن نه تنها برای سایرخلق های شوروی بلکه ازسال ۱۹۴۵ برای سایر کشورهای بلوک شرق نیز اهمیت یافت گرچه حتا بین سالهای ۱۹۵۳ تا ۱۹۸۵ یعنی تازمان گورباچف یک نظریه رئالیسم سوسیالیستی غیررسمی برادبیات حاکم بود .

درکنار روسها که همیشه اهمیت خاصی به رئالیسم کلاسیک قرن ۱۹ خود میدادند . آلمانیها علاقه خاصی به کلاسیسم ، و ایتالیایی ها تمایلی شدید به فوتوریسم ادبی داشتند . بعدها ادبیات شوروی سنتزی شد از دو مکتب بزرگ هنری قرن ۱۹ یعنی رئالیسم و رمانتیسم، گرچه متد هنری آنان ریشه در رئالیسم انتقادی داشت .

فرهنگ کارگری شوروی درآغاز تحت تعثیر نظرات آلکساندر بوگادف (۱۸۷۳ – ۱۹۲۶) ، یک تئوریسین مارکسیست وخالق رمانهای اوتوپیستی بود. فعالین جبهه چپ هنر یعنی جنبش انسان نوین ، جوانان فعالی بودند که درانقلاب ودرجنگ داخلی شرکت کرده وآنزمان خواستار “آتش جهانی” برای را انداختن انقلاب جهانی بودند. آنها بدلیل اهمیت به نقش کارگران می گفتند که شهر، عنصرآزادی درمقابل روستاهای عقب افتاده هستند. اشعار کارگری آنان زیر نفوذ مکتب فوتوریسم دارای عناصر شهری، صنعتی و جمعگرا بود. آنان نه تنها خواهان دانشگاههای خاص کارگران شدند بلکه برای چاپ دانشنامه های کارگری کوشش نمودند ؛ دانشنامه هایی که میبایست جانشین دایرت المعارف های قرن ۱۸ را میگرفت . آنان باهدف نابودی فرهنگ پیشین وباشعار: بنام هنر فردا ” رافائل را آتش بزنید و موزهها را نابود کنید ” وارد میدان بحث گردیدند و در ادبیات و هنر خواهان تقدم محتوا بر فرم شدند. گروههای ادبی کارگری که تشکیل جبهه چپ هنر را داده بودند ، کوشیدند تافرم های زندگی نمودن طبق فرم های هنری سازماندهی شود. باآغاز فعالیت سیاست اقتصادی “نپ” بین سالهای ۱۹۲۱ – ۱۹۲۸ سرانجام کوشش ادبی گروههای کارگری نیز به ضعف و شکست گرائید .

انجمن نویسندگان کارگری بانام مختصر ( راپ ) که خودرا گاهی بازوی حزب کمونیست میدید ، مبارزه ای طبقاتی درادبیات را با روشی شبه نظامی آغاز نمود . نقطه اتحاد گروههای ادبی این انجمن از یک طرف، فتوریسم پیش ازجنگ و از طرف دیگر اصول فرهنگ کارگری بود که اززمان انقلاب سال ۱۹۰۵ ، فرهنگ فکری روسیه را تحت تعثیر خودقرارداده بود. فتوریست ها اهمیت خاصی به فرهنگ شهری ، آنارشیسم و صنعتی شدن جامعه میدادند. آنها شعار میدادند که ” از محتوا بگو و نه از فرم ، و گاردهای سفید را سینه دیوار بگذارید !” و میگفتند که هراثری باید یک آگاهی طبقاتی رابیان کند. آنان نه تنها متکی به فرهنگ فولکلوریک شهری بلکه روی موضوعاتی مانند زندگی کارگران در کارخانه ها و کارگاهها تاکید خاصی می نمودند. نظریه پردازان راپ درانتظار آثاری مانند کتاب دن آران شولوخف، از رئالیسم خونین درادبیات سخن میگفتند . دررابطه با مواضع نظری جنبش گروههای ادبی کارگری میتوان به ۴ نکته اشاره نمود :اول اینکه می بایست مبارزه فرهنگ کارگری علیه فرهنگ دهقانی و بورژوایی باشد . دوم اینکه طبقه کارگر می بایست خلاقیت ادبی خودرا از حزب و دولت بطور مستقل به انجام میرساند . سوم اینکه چون آنان با فرهنگ پیشین مخالف بودن از درسها و تجربیات آنان محروم شدند. و چهارم اینکه آنان به جای فرم ارزش خاصی برای محتوا در هنر و ادبیات قایل بودند.

یکی از نمایندگان ادبیات دهقانی، سرگی اسنتین ( ۱۸۹۵ – ۱۹۲۵ ) ، پایه گذار مکتب “تصویری ” در شعر بود که میگفت شاعر، خدای جدید در نظام سوسیالیستی است . اورادرکنار پوشکین ازبزرگترین شاعران روسیه بحساب می آوردند. وی با روده کور نامیدن بحث محتوا درشعر، به رد فتوریسم و سمبولیسم پرداخت و میگفت که درشعر، به تصویر کشاندن منظور، مهم است و نه محتوای شعر. یک استراحت جسمی درقفقاز آنزمان باعث شد که او با انگیزههای شعر فارسی از جمله عشق در آثار سعدی و فردوسی آشنا گردد . ازجمله رمانتیک های انقلابی درادبیات آندوره: بوریس پیلتاک و اوگی زامیاتین هستند . مواضع مستقل زامیاتین درهنر موجب شد که مخالفین ، وی را شیطان ادبیات روس بنامند .

آبزورد گرایان نیز یکی دیگر از گروههای ادبی اوایل انقلاب اکتبر بودند . آنها میگفتند چون هنر فاقد منطق است ، باید همچون کودکان فقط از طریق تفکر طبیعی به خلاقیت پرداخت . سرانجام درسال ۱۹۳۰ آنان را متهم به مخالفت با دیکتاتوری پرولتاریا نموده و به اردوگاههای کاراجباری فرستادند ، یعنی آخرین نمایندگان مدرنیسم ادبی شورایی پسا انقلاب، نیز به نابودی کشانده شدند.

محفل ادبی دیگری با نام ” برادران سراپی “، بعدازانقلاب اعلان موجودیت نمود . منقدین ادبی به ناحق دربرنامه آنان شعار ” هنردرخدمت هنر ” را می دیدند . یکی از اعضای این گروه نیکولای تیخونف ( ۱۸۹۶ – ۱۹۷۹ ) بود که لقب رمانتیک انقلاب گرفت ، داستان ها و قصه های وی متکی به الهام از فرهنگ رمانتیک قفقاز بود که سالها برای شاعران روس سرمشقی ادبی بوده . یوری اولشا ( ۱۸۹۹- ۱۹۶۰ ) یکی دیگر ازاعضای آن محفل با اثر اصیل اش یعنی رمان (حسادت ) درادبیات شوروی نماینده ” عکسبرداری جادویی ” بود.

برای نشر نویسندگان کلاسیک خارجی غیراز آثار هاینه ، مارکس و انگلس ، درسال ۱۹۱۸ بنگاه نشری بوجود آمد تاادبیات جهان و اروپای قرون ۱۸ تا ۲۰ را منتشر نماید . درطول یکسال ۱۱۵ عنوان با تیراژی حدود ۶ میلیون جلد کتاب منتشر شد. بعدها با شعار ” از کلاسیک ها بیاموزیم ” و تفسیری که لنین از آثار تولستوی می نمود، نیهلیسم فرهنگ گروههای پرولتاری اصلاح شد . رئالیسم سوسیالیستی هم حتا بین سالهای ۱۹۵۳ تا ۱۹۸۵ خط دهنده کامل به ادبیات شوروی بود . دراین سالها هرگونه انحراف ایدئولوژیک-استتیک ازرئالیسم سوسیالیستی تحت تعقیب قرار میگرفت . و سرانجام طرح مبارزه طبقاتی درادبیات، راهی بسوی رئالیسم ادبی گردید . مهمترین نظریه پردازان ادبیات شوروی غیراز لنین، تروتسکی و گورکی ، بوگادف ، لوناچارسکی و بوخارین بودند که درمراحل مختلف، نقش مهمی را بعهده داشتند .

 

۸۴۔ مردان جدی اهل رقص نیستند! .

 

تصادف نویسنده با مسائل کشورش .

درگذشت نویسنده ضدجنگ؛ ولی جنجالی آمریکا .   Norman Mailer (1923 – ۲۰۰۷)

 

هفته گذشته، نورمن مایلر، نویسنده و ژورنالیست جنجال برانگیز آمریکایی درسن ۸۵ سالگی درگذشت. یکی ازآثار او باعنوان طنزآمیز ” مردان جدی اهل رقص نیستند ” میباشد. او از مهمترین نویسندگان و منتقدین فرهنگی نیمه دوم قرن بیست آمریکا بود. وی میگفت که ” قهرمان کسی است که درزیر یوغ دیکتاتوری حتا برای دفاع از آرمانهایش،زمین وآسمان را نیز به لرزه درآورد”. او نه تنها نویسنده و منتقد فرهنگ و اخلاقگرا بلکه یکی ازمبارزان و فعالان سیاسی-اجتماعی، و متظاهر!رسانه های جمعی آمریکا نیز بود. وی درجامعه آمریکا،اخطار و هشدار دهنده به مردم و دولتمردان  شد.

مایلر جامعه آمریکا را متهم نمود که باکمک سکس گرایی و تبلیغ خشونت، به جوانان، از آغاز درس آدم کشی را آموزش میدهند. او رسانه های جمعی آمریکا را متهم نمود که با تبلیغ ترس و وحشت درمیان مردم بی اطلاع، کوشش برای تخصصی نمودن آدمکشی می نمایند ، و اتوریته ارتش برای موفقیت شخصی، ازجمله اهداف امپریالیستی دولت برای سوء استفاده ازافراد است. نورمان مایلر را نماینده ” ژورنالیسم نو ” میدانند که با کمک آثارش،شکایتی رئالیستی علیه پوچی جنگ نمود. آثار وی حاوی یک مسئولیت سیاسی-اجتماعی هستند. وی مینویسد که به سبب باقیماندههای سیاست زمان جنگ سرد، دمکراسی و آزادی فرد، تحت خطر و کنترل شبکه ای از ابزرارهای دولت مدرن قرارگرفته اند.

نورمن مایلر خالق : رمان، داستان کوتاه، مقاله، گزارش، و متون سخنرانی های بیشماری است . سبک جدید او ترکیبی است از واقعگرایی و خیالپردازی. وی با کمک آثار ضد جنگ، جنایت های آمریکا در جنگل های آسیای شرقی را وارد اطاق خوانندگان غربی نمود تا هرگز فراموش نشوند. از جمله مسهورترین آثار او : برهنه ها و مردهها – اسیر سکس – مردان جدی اهل رقص نیستند- تبلیغی برای خودم – جنگ صلیبی آمریکا- جنگ غیرمقدس یانکی- نیکسون درمیامی و محاصره شیکاکو- سرود مامور اعدام- داستان اسوالد، قاتل کندی – شبح – بیرحم – مثال شکار یک خرس – لشکر هایی از درون شب – پارک گوزنها- کابوس- مبارزه – آتشی روی ماه –  اتوبیوگرافی ام – روی پله های پنتاگون و وزارت جنگ – پیام مسیح – و معرفی هنرمند بعنوان مردی جوان، هستند.

مایلر غیراز روانشناسی ویلیام رایش و نویسندگان گروه بیت دهه ۶۰، تحت تعثیر ادبی نویسدگانی مثل سینکلر و اوپتون نیز بود. اواز نظر استتیک و جهانبینی زیر نفوذ ایدههای دسپاسوس و درایسر است. مایلر بیش از هرنویسنده دیگری نقش نویسنده به شکل موسسه ای فعال و عمومی راازنسل خودرا نشان داد. جهانبینی اگزیستنسیالیستی و زندگی آوانگارد او در روانشناسی وجودشناسی اش مطرح گردیده اند. اوبا اشاره به معلم ادبی اش،همینگوی، آرزو داشت که مهمترین رمان قرن بیست را روانه بازار نماید. مایلر همچون نویسندگان نسل بیت، خلاقیت هنری دسته ای را به سبب رواج سکس گرایی و خشونت در جامعه آمریکا دانست . وی دررابطه با حمله نظامی آمریکا به عراق، از سیاست های بوش شدیدا انتقاد نمود .

منقدین چپ پیرامون نورمن مایلر اشاره نموده اند که کوشش و مسئولیتهای هومانیستی او برای یک جامعه مترقی سرانجام دچار اغتشاشات ایدئولوژیک و ” دکادنس ” وی شدند، چون درپایان، آثارش اغلب دارای صفاتی فردگرایانه، آنارشیستی، و زوال گرا گردیدند.

نورمن مایلر از جمله آمریکایی های یهودی تبار است که بین سالهای ۱۹۲۳ تا ۲۰۰۷ زندگی نمود. وی در دانشگاه مهندسی هواپیماسازی و هوا نوردی خوانده بود. او در سال ۱۹۶۷ حین تظاهرات ضد پنتاگون در جلو وزارت جنگ آمریکا دستگیر گردید. وی یکبار کاندیدای انتخابی شهرداری نیویورک نیز بود. مایلر در سال ۲۰۰۲ دررابطه با اعتراض به حمله نظامی آمریکا به عراق، موفق به دریافت جایزه صلیب افتخاری کشور اتریش شد. از جمله موضوعاتی که درآثار او مطرح شده یا مورد انتقاد ژورنالیستی-اجتماعی وی قرارگرفته اند میتوان از : افشای حکومت ایدئولوژیک ستیز مک کارتی، جنبش صلحخواهی، تبلیغات سوء رسانه های جمعی، جنبش دانشجویی سال ۱۹۶۸ ، مسایل نژادی، ساخت بمب اتم، جنبش حقوق شهروندی، حمله نظامی آمریکا به ویتنام و عراق، بوجه های فضانوردی، خواسته های اجتماعی نسل بیت، سوء استفاده از ورزش بکس، و غیره نام برد.

 

 

۸۵۔ ادبیات بعد از گورباچف .

 

مرحله جدیدی برای ادبیات پسا دیکتاتوری .

ده سال هرج و مرج ادبی پست استالینیستی .

 

مبارزه ای که گورباچف درسال ۱۹۸۵ با سه شعار: دولت “قانونی” سوسیالیستی – شفافیت درسیاست و حاکمیت – و بازسازی ونوسازی اقتصادی ، براج خروج از بن بست سوسیالیسم “واقعا موجود” ، آغازکرده بود، به ادبیات، هنر و فرهنگ نیز کشید. با انتقاد نویسندگان از کمونیسم دولتی و بوروکراتهای ادبی، یک جنگ داخلی درادبیات نیز شروع شد. ازسال ۱۹۹۲ مرحله پست کمونیسم ادبی باانحلال شوروی آغاز گردید.

دررابطه با رئالیسم سوسیالیستی درادبیات ، ازمیانه دهه ۸۰ قرن گذشته یک بحث اهمیت : فرم یا محتوا، وبا تاکید روی عناصر زیباشناسی بجای محتوا، آغازشده بودکه سرانجام رسما درسالهای ۱۹۸۹ – ۱۹۹۱ به رد سبک رئالیسم سوسیالیستی درادبیات ختم گردید. با تاکید روی پلورالیسم ادبی و تابوزدایی درادبیات ، به انحصار بودن مکتب رئالیسم سوسیالیستی نیز پایان داده شد. گروهی مدعی شدند که درمیان نویسندگان رسمی و دولتی، بندرت آدمی بااستعداد میتوان یافت ، چون آنزمان ستون ساختمان ادبی روی بنیادهای اداری و ضعف طبیعی انسانهای فرصت و مقام طلب قرارداشت. ادبیات استتیک وسرگرم کننده جدید مدعی بود که ایده آل های اجتماعی رادنبال نمی کند ،و ادبیات مسئول دیگرطرفداران خودراازدست داده و نویسندگان جدید روی مواضع اجتماعی و سیاسی خود سرپوش می گذاشتند. دراین رابطه سخن ازهرج ومرج ادبیات پست مدرن نیزبه روی زبانها افتاد . سرانجام درغالب کتابخانه ها بخشی برای کتابهای ممنوعه ازجمله آثارنویسندگان پیش ازانقلاب ، تبعیدی ، و غربی ، افتتاح گردید . منتقدی مدعی شد که گرچه ادبیات طرفدار شوروی و ضد شوروی نفس های آخر را میزنند ، ادبیات غیرشوروی نیز هنوز به سن بلوغ نرسیده .

برای نخستین بار، آنزمان کتابهای ممنوعه بولگاکف و کتاب ” دکتر ژیواگو ” ، نوشته پاسترناک ، اجازه چاپ یافتند و نام نویسندگان ممنوعه ای مانند : بوخارین ، تروتسکی را میشد برزبان آورد . از نویسندگان فوت نموده مانند : خانم آخماتوا ، و ماندلشتام اعاده حیثیت شد. ۲۳ نویسنده لغو ملیت شده؛ ازجمله سولژنینسین ؛ که مدعی نابودی زبان در زمان شوروی بود، دوباره گذرنامه و شناسنامه جدید دریافت کرده و اجازه یافتند به وطن بازگردند .  غیرازآخماتوا ، ماندلشتام ، سولژنینسین ، بولگاکف، و نابوکف، به آثار نویسندگان ممنوعه چون : برودسکی ، پلاتونف، بونین ، و گومیلف ، اهمیت خاصی داده شد ، ودرسال ۱۹۸۸ به کوشش یک گروه ادبی دانمارکی ، جلسه ای برای دیدار و آشنایی میان نویسندگان تبعیدی ، مهاجر، و نویسندگان سوسیالیستی مقیم شوروی انجام شد. آثار لعنت شده نویسندگان خارجی مانند : کافکا، جویس ، پروست ، آرتور میلر، جان اوپتیک ، هنری میلر ، ژان جنت ، و سایر نویسندگان اروپایی و آمریکایی وارد بازار کتاب شدند ، گرچه درزمینه تئاتر نمایشنامه های : یونسکو ، بکت ، آرتور میلر ، و دورنمات ، نتوانستند بینندگان کافی را بیابند. با این وجود گروهی ازنویسندگان تبعیدی ومهاجر روسی نیز از بازگشت به میهن، خودداری نمودند چون برای آنان جامعه جدید شوروی همچون مهاجرتی دیگرو دوم به نظر میرسید . آنان بااشاره به گوگول می گفتند که درخارج از میهن نیز نویسنده میتواند آثاری جاودانه بیافریند.

با ازهم پاشیده گی شوروی ، موضوعات ممنوعه مانند: استالینیسم و وجود اردوکارهای کاراجباری ، نیز به ادبیات راه یافتند . چون سالها بدلیل نبود آزادی برای : دین ، قانون، مجلس، و سیاست ، – ادبیات باید جایگزینی برای آنان نیز میشد . ادبیات جدید با عنوان ” نثری دیگر ” درکنار ادبیات : آموزشی، اخلاقی،و آرمانخواهانه پیشین قرار گرفت ، با اینوجود تا سال ۱۹۹۰ طرح ۴ موضوع ازجمله : تبلیغ جنگ ، پورنوگرافی ، دعوت به شورش اجتماعی ، و افشای اسناد محرمانه دولتی ، در ادبیات ممنوع بود ، و تامدتی با موضوعات غربی مانند : برابری زنان ، فرهنگ راک ، و پور نوگرافی ، ازطرف دولت مخالفت میشد . بتدریج ادبیات جدی و اجتماعی ، هواداران خودرااز دست داد و ادبیات جنایی ، تفریحی و سرگرم کننده ، علاقمندانی یافت. هدف و استتیک ادبیات جنجالی ، شوک دادن به خوانندگان بود ، و برای نخستین بار کتابهایی در باره موضوعات جدید مانند : کارهای دستی و خانگی ، جادوگری ، فالگیری ، مذهبی ، بودیستی ، یوگا ، کاراته و جدو، وارد بازار شدند. مشکل دیگر پیشین ادبیات روس این بود که همچون آثار داستایوسکی و تولستوی ، می بایست شدیدا اخلاقی ؛ و محروم از وظایف استتیک فقط نصیحت میکرد، و درشرایط جدید نویسنده می بایست  می پذیرفت  که او هنرمند و استاد سخن است و نه : خدا، پیامبر، رئیس ، تزار، و یا قهرمان . همه این شرایط موجب شدند که حاکمان دیگر به ادبیات و نقش آن علاقه ای نداشته باشند و این مهمترین امتیاز برای پیشرفت ادبیات بود! .

غیراز ادبیات ” نثری دیگر ” ، ادبیات زنان نیز از جمله ادبیات پلورالیستی شرایط جدید شوروی منحل شده، بود. درسال ۱۹۹۰ گروهی اززنان نویسنده شوروی پایه گذار ” فدراسیون زنان نویسنده ” شدند که خواهان خلق و تشویق “نوع زنانه ” درادبیات شدند . آنان بااشاره به خواسته ها و موضوعات زنان مدعی شدند که تئاتر جهان نباید تنها فقط درخدمت یک تراژدی باشد . ازجمله آثار زنان در این دوره : سالروز مرگ ، اتوبیو گرافی بدون مخفی کاری ، صورت جلسه هفتگی یک زن روس ، سفرهای احساساتی ، چیزی بمن بگو ،  پیرامون چیزی که وجود نداشت ، نظافت ، رابینسون های جدید ، دو سرزمین ، محفل من ، آتش و غبار ، شاعر و الهام ، پسرم آرام بخواب ! ، خوابگرد در مه ، عاشق هستی یا عاشق نیستی ؟ ،  سفر ، دختران لطیف ولی خشن ، تنوع شیطان بازی ، مرغابی چینی ، مردان بدون ادب ، و غیره هستند .

درزمان گورباچف شعر نیز دچار تحولی مهم شد ؛ باید اشاره کرد که شعرنو گویا در روسیه با سالها تاخیر شروع گردید . آنها در رابطه با شعر لیبرالی جدید می گفتند که : شعر “عروضی” مقوله ای است دولتی ، ولی شعر نو ، همدم و خالق باریکادهای انقلابی ! است . ازجمله آثار شعری منتشر شده درآن سالها : روی کشتی زمستان ، جدایی هرگز!، اشعار، اینجا، رودخانه های شمالی، پرنده ییلاقی، دیدار، عرفان بالتی ، قصه های وحشتناک ، مرثیه های نمایندگان، گلچین شعر روسی ، خانه اروپایی ، مربع سفید ، و غیره بودند .

در آن دوره بارها فدراسیون پیشین نویسندگان شوروی تجزیه و دوباره تشکیل شد . پاره ای از سازمانهای جدید نویسندگان با اهداف اقتصادی خواهان قدرت ، پول و مادیات شدند و روی ارثیه سابق کانون نویسندگان یعنی : استراحتگاهها ، ویلاها ، بنگاههای نشر و غیره به مجادله باهم پرداختند . پدیده دیگر میان نویسندگان ، آمدن نسلی جدید از روستاها و شهرهای کوچک و دورافتاده بود که با نویسندگان پیشین شهرهای بزرگ مسکو و لنین گراد به رقابت می پرداختند. آنزمان همچون قرن ۱۹ تاریخ اجتماعی روسیه میان ناسیونالیست ها و نویسندگان دمکرات طرفدار غرب مباحثه ای شدید درگرفت . آنان می گفتند که قربانیان دهه ۳۰ قرن گذشته ، خود غالبا جنایتکاران دهه ۲۰ بعداز انقلاب اکتبر بودند! . گروه دیگری با اشاره به مکتب ایده آلیست های آلمانی می گفتند که ادبیات باید دارای صفات : نیکی ، زیبایی ، و اخلاقی ، باشد و نه فقط سرگرم کننده و جنجالی باشد .

ادبیات پروستریکایی بعداز انحلال شوروی نیز مانند سایر ادبیات جهان شامل : رمان ، شعر، داستان ،اتوبیوگرافی، و نمایشنامه نویسی بود . ازجمله پرفروش ترین و پرخواننده ترین آثار منتشر شده در ده سال نخست فضای آزاد سیاسی جدید : آتش افروزی ، سکوی اعدام ، کارآگاه غمگین ، رنگ امید خاکستری است، مار ، زیبایی مسکویی، مرغ عشق ، پایان آوارگاد روسی ، زندگی بایک آدم دیوانه، به وطن بازنگشت، یک شیطان گری جدید، خوشحالی روسی ، منتظر عشقی صادق هستم ، توده سبز، روح آدم میهن پرست ، نشستی روی پله های طلایی ، تورها و تله ها ، قبرستان تحقیرشده ، زن و دریا، داستانی از زمانی خاص ، روسیه در حال سقوط ، ژنرال و ارتش اش ، شن های سنگین ، یک زندگی قهرمانی ، ازدواج با یک مرد حیله گر ، فلسفه جدید مسکویی ، زمستانی در افغانستان ، بازگشت فرحبخش به وطن ، دیکتاتور وجدان ، انتقام  اعدام خانواده سلطنتی ،  نمیر پیش از زمان ات ، طنزهای ضداستالنیستی ،  پیروزی تراژدی ، استالین پرستی ، درد و رنج وطن ، زندگی و سرنوشت ، الهه روسی قرن بیست ، جیغ پائیزی شاهین ، ما بچه فاخته ها ، مردان و زنان دهقان ، سال تحولی کبیر، گزارشگر ، گلهای روسی خشم ، قربانی دهقانی روسی ، سرم را زیر آب نکن ، قبرستان آرام بخش ، قصه های افغانی ، زیبایی های عجیب زندگی ، چراغ برق آبی ، زندگی حشرات ، و غیره بودند.

 

۸۶۔ دوران کودکی ام بدون ادبیات کودکان! .

 

دختربچه های ادبیات فمنیستی! .                      Astrid Lindgren (1907 – ۲۰۰۲)

یکی اززنان ادبیات کودکان غرب .

صدمین سالروز تولد نویسنده ادبیات کودکان .

 

اخیرا روزنامه نگاری پیرامون جشن سالروز تولد خانم آسترید لیندگرن، نویسنده سوئدی ادبیات کودکان نوشته بود که او : ” نزدیک بود در صدمین سالروز تولدش شخصا شرکت کند، اگر پنج سال پیش دار فانی را وداع نمی گفت!”. خانم لیندگرن، پیش از ازدواج، آسترید اریکسون نام داشت. او خالق آثاری خیالی-واقع گرایانه و پایه گذار ادبیات غیراتوریته کودکان درغرب است. ” ماهی سیاه کوچولوی ” آثاراو، برای اینکه قدم درراه بی بازگشت بگذارد وازمرزهای اجباری تعیین شده بگذرد، با یک چتر بارانی ازپشت بام به پایین می پرد. درآثار او غیر از مخالفت بافرهنگ مردسالاری و باید و نباید های اجباری روزمره ، ازارزشهای انسانی دفاع میشود. وی به ساده نویسی درادبیات اهمیتی خاص میداد. قهرمانان آثارش غالبا زنانی هستند که مردان راباکمک عشق و محبت به جبهه انساندوستی می کشانند. اوپرخواننده ترین نویسنده کشورهای اسکاندیناوی شد چون درسال، بیش از دومیلیون بار،ازکتابخانه های عمومی، آثارش به امانت گرفته میشوند، و گرچه نویسندگان ادبیات کودکان معمولا ناشناخته می مانند و یا بزودی فراموش میشوند، اودرکشور خود نویسنده ای در حد ملی بحساب می آید.

قصه و داستان های آثاراوغالبا چهارچوبی رئالیستی-خیالپردازانه دارند، و دختربچه های آثارش معمولا میتوانند آموزگار پسریچه ها باشند. وی میگفت که کودکان و جوانان میتوانند بدون قیمومیت بزرگسالان نیز زندگی نمایند. ارزش های اخلاقی آثاراو به مخالفت با تنگ نظریهای مردسالارانه می پردازند. موضوع داستان گاهی ماجرای کودکانی است که باجهان بزرگسالان مخالفت نموده و ارزشهای آنان را بی اعتبار بشمار می آورند. از جمله خواسته های تربیتی آثار او: مخالفت با اصول اتوریته بزرگسالان، روشهای سنتی ارتجاعی تربیتی ،وافشای سیستم های توتالیتراجتماعی-سیاسی هستند. دلیل محبوبیت آثاراورا: دفاع از آزادیهای فردی کودک، سبک روشن نویسندگی او، و اهمیت به خیالپردازی بعنوان حق و حقیقت انسانی میدانند. اونه تنها به بچه ها با شخصیت های مستقل، قوی، عملگرا و دارای حقوق مساوی مینگرد،بلکه برای آنان تقاضای حق محبت و توجه  بزرگسالان را می نماید.

آسترید لیندگرن،غیرازادبیات کلاسیک انگلیس و افسانه های ایسلندی،تحت تعثیر شکسپیر و اریش کستنر آلمانی،نیزبوده است. اوتاکنون تعثیر مهمی روی ادبیات کودکان شمال و جنوب اروپا ازخود بجا گذاشته است. وی مینویسد که حین نوشتن کتابهای کودکان،جهان غمگین اطراف خود را فراموش میکند.ا وازنظرفلسفی خودراشکاک و از نظر شخصی،سیاسی میداند، چون درآثارش به مخالفت با جنگ، خشونت، و خطراستفاده ازانرژی اتمی می پردازند. وی از بچه ها می خواهد که بجای زندگی انگلی و دزدانه بزرگسالان، به زندگی خلاق و متکی به نیروی خود بپردازند. اوازجمله مسئولیت های ادبی اش، خدمت به  کودکان ناتوان و تحت فشار را نام میبرد. موفقیت دیگر اثار اورا بدلیل استفاده از فضای طبیعت و روستاها، همراه با آزادی قدرت خیالپردازی کودکانه میدانند. وی مدعی بود که بچه ها بطور غریزی دارای حس عدالتخواهانه هستند.

او تا پایان عمر ،بیش از ۲۴ جایزه و دکترای افتخاری از کشورهای شوروی، آمریکا، هلند، و آلمان دریافت نمود؛ از آنجمله : جایزه آندرسن، جایزه صلح کتابفروشان آلمان، جایزه ادبی تولستوی، و جایزه جانشینی صلح نوبل. در سراسر اروپا دهها مدرسه و خیابان نیز بنام او اسم گذاری شده اند.

لیندگرن درپایان عمر به دفاع از جنبش های محیط زیست، انجمن دفاع از حیوانات بی زبان!، و پایداری صلح، پرداخت. داستانهای وی پیرامون شرایط مالیاتی کشورش،یکبار موجب تغییر دولت درآنجا شدند. وی باانتقاد از وزارت کشاورزی کشورش، به مخالفت خود بانگهداری حیوانات درقفس و تولید ماشینی و انبوه آنان برای تغذیه پرداخت و دررابطه با تنظیم سیاست خانواده به وزیر وقت کشورش نوشت که زنها از بچه دار شدن خودداری میکنند چون بدلیل شرایط شغلی قادرنیستند درکناربچه های خود بمانند، و دولتمداران باید قوانینی را طرح کنند که مادران بتوانند ۳-۴ سال نخست را حداقل درکنار کودکانشان باشند، و کودکان شیرخوار بتوانند هر لحظه سراغ پستنان مادر بروند. وی پایه گذار یک بنیاد خیریه برای کودکان معلول نیز بود.

آثار آسترید لیندگرن تاکنون به بیش از ۷۰ زبان ترجمه شده اند. اوگرچه با رمانهای پلیسی شروع کرده بود،اکنون یکی ازنویسندگان ادبیات کودک درجهان است. روانشناسی شخصیت های داستان، اشاره به سرگرمی ها و بازی های متنوع کودکان ، باعث شد که پاره ای از آثارش بصورت فیلم، نمایشنامه کودکان، و یا نمایشنامه های رادیویی، درآیند. او با نشر یک سری کتابهای مصور کوشید تا کودکان غربی را با زندگی، آموزش، بازیها، و غذای بچه های قارههای دیگرآشنا نماید.

ازجمله آثار او : کتاب سه جلدی (پی پی مو قرمز- یا پی پی جوراب بلند) – بچه های خیابان شلوغکاری- ما بچه های شهرک بولربو- کارلسون روی پشت بام –برادران شیرقلبی-  کتاب اتوبیوگرافیک (ساموئل آگوست)- میو، گربه من- لوتا تغییر خانه میدهد- ماری درد دل میکند- در جنگل بدون دزد- گاو من هم اهل تفریح است – راسموس و آواره گان بین راه- کاله زندگی خطرناکی دارد- میکائیل در دیگ عدس- میشل نظمی به جهان میدهد- پی پی خانم درخت کریسمس را غارت کرد- دزدی بنام آسار- منتخب داستانها- منتخب قصه ها- اژدهای چشم قرمز- من هم میخواهم به مدرسه بروم- من نمیخواهم به رختخواب بروم- بچه ها در جنگل- پلی به مادربزرگ کمک میکند- رونیا پدر دزد- خشونت هرگز- پی پی خانم در سرزمین تاکاتوکو- و دانه عدسی در بینی ایلزه- هستند.

کتاب (رونیا پدر دزد) اورا قصه ای فمینیستی! بحساب می آورند. در داستان (پی پی جوراب بلند) قهرمان داستان، شخصیتی است تکرو، سازش ناپذیر و بدون ترس که تصمیم میگیرد همیشه کودک بماند و وارد جهان درنده و حیله گرانه بزرگسالان نشود. این داستان موجب شد که بخش عظیمی از خوانندگان از آنزمان تصویر و تصوری از دختر بچه های قوی و بااراده در ذهن خود داشته باشند.

آسترید لیندگرن بین سالهای ۱۹۰۷ – ۲۰۰۲ در سوئد زندگی نمود . وی دختر یک کشاورز میانه حال بود. او بدلیل زایمان غیرقانونی! یک پسر بچه مجبور شد در سن ۱۹ سالگی ولایتش را ترک کند و به پایتخت کشور فرار نماید. وی در آنجا بعداز دوره منشی گری اداری،سالها بعنوان ویراستار کتاب، منشی اداره و کتابفروش کارنمود . او دلیل آغاز قصه نویسی را سال ۱۹۴۱ ذکر میکند که کارین، دختر بیمار خردسالش از مادر خواست تا برایش داستانهایی را تعریف کند. دردوران کودکی خود آسترید لیندگرن به سبب نبود رادیو و تلویزیون، اغلب از طرف پدر و مادر بزرگش برای او قصه های جالبی تعریف شده بود. . چون پدر و مادر وی علاقه خاصی به طبیعت و زندگی روستایی داشتند، وی نیز در تمام آثارش به شرح زیبایی طبیعت و بچه روستائیان می پردازد. غالب بچه نخاله ها!،تخس و فضول داستانهای او نیزازبچه های فقیر روستایی هستند. وی میگفت تمام داستانهایش را خطاب به یک دختربچه ۷-۸ ساله نوشته است. درمراسم هشتادمین سالروز تولد وی درسال ۱۹۶۷ نه تنها نماینده دولت سوئد، بلکه سفرای شوروی و آمریکا نیز شرکت نمودند. اشاره میشود که برای اشنایی بیشتر با سالهای کودکی خانم لیندگرن باید سری کتابهای (بولربوی) وی راخواند.

درآثاراوخواننده نه تنها با کودکان تنها و سردی احساسات اطراف، بلکه باترس وجودی بچه های درحال رشد، آشنا میشود. عشق به همنوع و آزادیخواهی های کودکانه درآثارش نیز نقش مهمی بازی میکنند. گروهی، آثار اورا انتقادی دشمنانه از جامعه و گروه دیگری، جهان داستانهای اورا جهان راضی و آرام، در جهانی ناعادل و خشن میدانند. لیندگرن، ولی خود به تمسخر منتقدینی میپردازد که درآثار وی: میشل را سرمایه دار کشاورزی، پی پی موقرمزه را سرمایه دار مرتجع، و کارلسون را نماینده عقدههای پرواز اریکاروس یونان باستان، معرفی نموده اند.

 

۸۷۔ ما و آوانگاردهای کراواتی ادبیات! .

 

( جنبه های انتقادی ادبیات فرهنگ آمریکا )

 

فیتس جرالد،یکی ازنویسندگان مهم نسل بربادرفته و دوره جاز ادبیات آمریکا درسالهای بین جنگ جهانی اول و بحران جهانی اقتصادی معروف ۱۹۲۹ است، دوره ای که جوانان معترض به ارزشهای سنتی بزرگسالان، شعار دادند، که تمام خدایان مرده اند،ونبردهای میهنی انجام گردیده،وعقاید وایدئولوژیهای افراطی به بن بست رسیده اند.

پیرامون فیتس جرالد گفته میشود که درنزد هیچ نویسنده ای مانند او، زندگی و آثار اینهمه باهم وحدت و شباهت ندارند.اوازخانواده ای بازرگان برخاسته بود که به ولخرجی عادت داشت ودرمیانه سالی الکلی شد. همسرش نیز از طبقه ای مرفه وپولدار بود که مالیاخولیایی گردیده وبرای فرار ازافسردگی نیز به الکل پناه برده بود. اغلب آثار فیتس جرالد بدین دلیل ریشه های اتوبیوگرافیک وخانوادگی دارند. فیمینیست های آمریکا مدعی شدند که او از این طریق به استثمار همسر بیمارش پرداخته است و  آنرا بشکل داستان به معرض فروش گذاشته.

ازجمله خصوصیات ادبیات مدرن وآوانگارد،کوتاه بودن متن بود،چون آنان غالبا برای نشر درمطبوعات ونظر عوام نوشته میشدند.یکی ازموضوعات ادبیات مدرن،پرداختن به خلاء فرهنگی بودکه آنزمان درآمریکا حاکم بود.انحراف و ابتذال اجتمایی،سکوت و بی عملی اجتمایی وسیاسی،افشای اشراف پولدار و بورژوازی مالی،از جمله موضوعات مورد انتقاد ادبیات مدرن زمان فیتس جرالد بودند.به نظرجامعه شناسان ادبی،امروزه کسانی در آمریکابه مطالعه آثار فیتس جرالد میپردازند که هنوز نوستالژی دوره جاز دهه ۲۰ قرن گذشته را دارند. پول، زیبایی پرستی بورژوازی،لذت خواهی،بخشی ازواقعیات سخت مورد علاقه طبقه حاکم آندوره بودند. فیتس جرالد با زبان طنز و استعاره ازسیاهپوستانی میگوید که در ماشین های دراز ۶در کادیلاک خود نشسته وراننده ای سفیدپوست رابه خدمت گرفته اند.درآثاراومیتوان بیش ازهرنویسنده دیگر،رابطه ای بین گذشته وآینده،سنت و مدرنیته مشاهده کرد.او به تشویق ودنباله روی از الیوت،درآثارش از استعاره و سنبل به اشکال گوناگون استفاده نمود.ومانند همینگوی به رهنمود هنری جیمس عمل نمود که گفته بود،ادبیات باید نه تنها نان آور باشد،بلکه ازنظر اجتمایی وزیباشناسانه،جاودانه گردد.رمان مدرن،آنزمان میان دوساحل آزمایشات زبانی-ادبی و پرفروش بودن،سرگردان بود و درشهرهای بزرگ،یک کالای فرهنگی دربازار خرید.به این سبب،نقد ادبی درزمان حیات، با او برخوردی غیردوستانه داشت.آنها بعضی ازآثار فیتس جرالد راگزارش اجتمایی نامیدند تا اثری هنری.پیرامون آثار او همیشه دونوع نقد: دانشگاهی-تخصصی و عمومی-سرگرم کننده به جدل میپرداختند .بارها هالیوود کوشید تا آثار مهم فیتس جرالد را برای درآمد بیشتر بصورت فیلم درآورد.

زمینه کارآثار فیتس جرالد شرح رفتار وزندگی اقشارمرفه مردم ساحل شرقی کشور آمریکا است.اوبه افشای اوتوپی دروغین رویای خوشبختی وموفقیت زندگی آمریکایی می پردازد.فیتس جرالد وقایع نگار وگزارشگر زندگی بدون پرنسیپ،غیراخلاقی و پرهرج ومرج طبقه مرفه دهه ۲۰ قرن گذشته آمریکا است.آثار او گاهی رویاپروری و گاهی رویا کشی هستند.همینگوی میگفت که او یا رمانتیک مینویسد ویا جهان را تیره وتار نشان میدهد. فیتس جرالد با طنزی تیزبینانه به توصیف جشنها،معیارهای زیباشناسی،موفقیت وثروت پرستی اقشار مرفه زمان خودپرداخت.از طرف دیگر اواز زندگی نسل جوان وناآرام وپرسروصدای آندوره مینویسد که فراز و فرود زندگی شان بشکل تراژدیک درهم آمیخته شده بود،جوانانی که بدلیل ترس ازفقر وسقوط به دره بدبختی،دنبال موسیقی جاز و فیلم و یا مصرف الکل میروند.

فرانسیس اسکات کی- فیتس جرالد ،میان سالهای ۱۹۴۰ و ۱۸۹۶ در آمریکا زندگی نمود.اوباسرمایه عمه ثروتمندش دردانشگاهی ثبت نام نمود که بقول خودش، دانشجویان رمانتیک،خوش تیپ،ورزشکار و شیک در آنجا درس میخواندند. اوبعداز ترک زودرس دانشگاه برای دیدار با محفل آوانگاردهای نسل بربادرفته آمریکایی مانند خانم گرترود استتاین و همینگوی به پاریس رفت و در آنجا مورد تشویق و تایید مادر آوانگاردها، یعنی خانم استاین قرار گرفت.بعدازبازگشت به آمریکا ،مدتی در هالیوود به فیلمنامه نویسی پرداخت،گرچه او این فعالیت را کاربرده گی نامید.هرگاه که فشار مالی به فیتس جرالد زیاد میشد،او یا به نوشتن داستان کوتاه برای مطبوعات میپرداخت و یا برای شرکتهای فیلمسازی هالیوود نمایشنامه مینوشت. اوسرانجام درسال ۱۹۴۰ بدلیل سکته قلبی و الکلی بودن،درگذشت. وهمسر روانی اش ۸سال بعد درآتش سوزی یک تیمارستان، بشکل غم انگیزی جان داد.طبق گزارش مطبوعات آنزمان،درمراسم خاکسپاری فیتس جرالد،مانند قهرمان رمان معروف او یعنی گاتسبی کبیر،عده محدودی از جمله دسپاسوس،نویسنده مشهور دیگر آمریکایی،شرکت نمودند.از جمله نشانه های دیگر فشار فرهنگ حاکم آمریکا به مبارزین آوانگارد، آن بود که اسقف شهر بالتیمور کوشید از خاکسپاری فیتس جرالد در کنار خویشاوندانش به دلیل نوشتن آثار غیراخلاقی وضد مسیحی جلوگیری نماید.

گرچه امروزه فیتس جرالد را یکی ازنوابغ ادبی میدانند،درسال مرگ، فقط ۷۲ جلد ازکتابهایش درآمریکابفروش رفت. مدرنیته ادبی فیتس جرالد مافوق ارزشهای ملی و ناسیونالیستی آنزمان ایالات متحده بود. سالهای جنگ جهانی اول دررمان غربی، سنبل سقوط و فاجعه آخرالزمانی بود.بخش دیگری ازادبیات مدرن آنزمان آمریکا به تحولات زندگی شهری درحال تغییر پرداخت که غیراز فیلم و جاز،روانشناسی فرویدی کوشید به همه پرسشهای انسان غیرچپ پاسخ دهد.کشفیات واختراعات فنی و صنعتی روزبروز بیشترگردیده وبانکها به دادن وامهایی باسود کلان میپرداختند،زنان و دختران اقشار متوسط با عطرهای غربی ماوراء البحری،اجازه یافتند تمایلات غیرپوریتانی خودرا علنا درسالنهای رقص نشان دهند. با اینوجود آثار فیتس جرالد به آوانگاردی آثار همینگوی نمیرسید،گرچه او قبل از همینگوی به مشهوریت رسید.

ازجمله آثار فیتس جرالد: آنسوی بهشت، گاتسبی کبیر، مجموعه داستان های کوتاه، شب لطیف،آخرین مدیر، و غیره هستند.موفق ترین رمانهای پرفروش او:آنسوی بهشت ، و شب لطیف، بودند. کتاب آنسوی بهشت،اعلان اعتراض نسل جوان ازدست رفته علیه ارزشهای جامعه سنتی،وگاهی ارتجائی بود. فیتس جرالد،خوداز موفقیت این رمان به تعجب افتاد، ولی خواننده انتظار افشاگری بیشتر پیرامون زندگی ثروتمندان داشت.رمان گاتسبی کبیر درباره سقوط ونابودی تراژدیک یک خانواده ثروتمند قاچاقچی کلان مشروبات الکلی درآغاز قرن بیستم بود.درآن رمان هرج و مرج،بی اخلاقی و بی اصولی طبقات مرفه نشان داده میشوند.این رمان یک سال بعد از انتشار،به شکل نمایشنامه موفقی به روی صحنه رفت. رمان شب لطیف،اثری است اتوبیوگرافیک که به موضوع الکلی شدن و روانی شدن همسرش میپردازد.او این رمان را بهترین اثر خود میدانست.درآمد ناشی از فروش دورمان موفق فوق باعث شد که فیتس جرالد بتواند همراه همسر و دختر کوچکش سالها در هتل های گران قیمت درمیان بورژوازی بی خانمان! زندگی کند وبا ادا و اطوار خودخواهانه آنها از نزدیک آشنا شود و به خوانندگانش درآن باره گزارش دهد.مشهوریت فعلی فیتس جرالد را ولی صاحبنظران بدلیل نقش رمان ناتمام او یعنی آخرین مدیر میدانند.چون خواننده باهوش متوجه شد که در پشت ظاهر یک نویسنده الکلی چه هنرمند پیچیده ای وجود دارد.به نظر مورخین ادبیات،درحال حاضر فیتس جرالد ازجمله نویسندگانی است که آثارش از هرنظردرآمریکا مورد تحقیق وبررسی قرارگرفته اند.گروهی از دوستان اهل قلم،اورا وجدان ادبیات آمریکایی نامیدند.مثلا الیوت در انگلستان موجب مشهوریت اوگردید.ازسال ۱۹۴۵ تاکنون با کوششهای دسپاسوس و با اشاره به شرح فضای سنتی داستانسرایی، فیتس جرالد رنسانس تازه ای یافته.درمورد فیتس جرالد گفته میشود که خواننده بیشتر علاقمند به زندگی شخصی و خانوادگی او بود تا به موضوع آثارش. دسپاسوی یکبار بدلیل عصبانی بودن ولی با زبان طنز به وی گفته بود:“مرد حسابی!،بااینهمه هرج و مرج درجهان وجامعه،چگونه میتوانی به نوشتن آثاری سرگرم کننده بپردازی؟.اگر نمی توانی ادبیات بیافرینی، لااقل به گزارشی واقعگرایانه از اوضاع بپرداز!“.

 

 

۸۸۔ فروغ و پروین، از راه دور . Fitzgerald, F.S.K (1896-1940)

 

خانم فلورا وایت در کتاب ” زنان نویسنده جهان ” ، در یک بیوگرافی کوتاه می نویسد که فروغ فرخزاد ، مهمترین نماینده شعر مدرن ایران ، درسال ۱۹۳۴ در تهران بدنیا و در سال ۱۹۶۸ در سن ۳۴  سالگی در یک سانحه اتومبیل در تهران درگذشت و در همانجا دفن شد . او در یک خانواده ارتشی مرفه متوسط در دوره کوششهای سکولار و اصلاحات رضاشاهی بدنیا آمد و رشد نمود . گرچه پدر او ۶ فرزند خود را به تحصیل تشویق می نمود ولی در خانه آنان هنوز قوانین اتوریته وسختگیر مردسالارانه پیشین  حاکم بودند که در تضاد با اراده  و خواست قوی آزادیخواهانه فروغ قرار داشتند . فروغ بعد از پایانه سیکل اول دبیرستان وارد مدرسه هنر و نقاشی شد تا طرح مد را بیاموزد . او در آنزمان نخستین شعرش را سرود . وی چون در ۱۶ سالگی با ازدواج اجباری مخالفت نمود مجبور به ترک خانه شد ولی همسرش به او آزادی هایی را داد، از آنجمله او می توانست آزادانه سفر کند و یا با ناشر آثارش قرارداد ببندد . این خواسته ها موجب قطع رابطه او با قوانین سنتی جامعه خرده بورژوازی ایران شد . چون بعدها از او فقط انتظار خانه داری و مادر بودن میرفت وی احساس محدودیت نمود . وی در سال ۱۹۵۵ مجبور به طلاق شد و رابطه اش با پسرش قطع گردید ، رنجی که او هیچگاه نتوانست فراموش کند . نخستین اثر او مجموعه شعر ” اسیر ” موجب هیجانات روشنفکری شد چون او در آن اشعار بدون تعارف به طرح احساسات عشقی و تجربیاتش پرداخت . درسال ۱۹۵۶ کتاب ” دیوار ” و در سال ۱۹۵۷ مجموعه شعر ” عصیان ” از او منتشر گردیدند . در کتاب ” عصیان ” او به انتقاد از جامعه مردسالاری ایران پرداخت .

فروغ بعد از آموزش یک دوره فیلمسازی از انگلیس در چند فیلم سندی شرکت نمود . در سال ۱۹۶۴ فیلم ” خانه سیاه ” او در باره جزامیان ایران  از آلمان جایزه گرفت . در سال ۱۹۶۴ کتاب ” تولدی دیگر ” منتشر شد . این کتاب آغاز واقعی کار شاعرانه او است که در آن  بطور آشکار عقاید فمنیستی خود را مطرح می نماید . او در آنجا بطور رسمی از شعر سنتی ایران  نیز برید . وی با زبانی قوی همراه با  لهجه زبان تهرانی و سبک عالی ادبی در آن کتاب سخن گفته است . منقد ادبی ایرانی خانم میلانی خلاقیت ادبی فروغ را به سه دوره تقسیم میکند – در دوره اول او از دید یک زن و بدون پرده پیش بینی زمانی می نماید. در مرحله دوم اشعار او یک فریاد فمنیستی هستند ، و در مرحله سوم او تلخی و خشم را که قربانی جامعه مردسالاری شده بود ، را پشت سر می گذارد . /

پروین اعتصامی در سال ۱۹۰۷ در تبریز بدنیا آمد و در سال ۱۹۴۱ در سن ۳۵ سالگی بر اثر بیماری تیفوس در تهران درگذشت و در همانجا دفن گردید . پدر او یوسف اعتصام الملک یک ژورنالیست سیاسی اجتماعی و کتابدار کتابخانه بود . در خانه آنان افراد تحصیل کرده مشهور انزمان رفت و آمد داشتند . پدر پروین او را با ادبیات فارسی و عربی آشنا نمود . وی از طریق پدر با ادیبان و روشنفکران لیبرال زمان خود آشنا شد . پروین در مدرسه آمریکایی دخترانه با یک آموزش سکولار آشنا شد . او بعدها معلم شد و در آن مدرسه نیز به تدریس پرداخت . ازدواج او چند ماهی بیشتر طول نکشید . او از طریق تشویق پدر یکی از مهمترین زنان شاعر زبان فارسی در نیمه اول قرن بیست میلادی بود .

پروین اعتصامی در مجموعه شعر ” دیوان ” غیر از طرح حقوق زنان به فقر بیچاره گان و سرگردانی یتیمان  نیز اشاره میکند . توانایی او در طرح مسائل زنان بطور ظریف و با کمک فرم شعر است . وی احساسی عجیب و انسانی برای طرح مسائل اجتماعی دارد . شعر او غالبا اخلاقی ، آموزشی ، رئالیستی و با کمک رعایت فرم کلاسیک است . او یکی از نخستین ادیبانی است که آنزمان به پرسش پیرامون نقش زنان در جامعه می پردازد . توانایی دیگر او در خلق اشعار دیالوگی و مناظره ای است که پیشنهاداتی برای اصلاحات اجتماعی را بطور ساده و عام فهم طرح می نماید . او افکار جدید را وارد شعر فارسی نمود چون از رنج فقر ، بی عدالتی و بی اخلاقی پولداران و قدرتمندان شکلیت میکند . شعر فارسی زمان او سابقه ای هزارساله داشت و به اوج خود رسیده بود . در اشعار مناظره ای او گاهی از زبان اشیاء  نیز سخن میرود . شعر دیالکتیکی و دیالوگی او غالبا دارای سه جنبه- تز ، آنتی تز ، و سنتز است .

پروین اعتصامی را میتوان شیپور صدای آزادی زنان ایران در آن دوره بشمار آورد . شعر ساده و نیرومند او اجتماعی و مسئولانه است .از جمله دیگر موضوعات اشعارش مسائل آموزشی ، لیبرالی ، استثمار و زورگویی در جامعه نیمه فئودالی آنزمان است . او در اشعار طنزآمیزش موفق شد استادانه ارثیه شعر کلاسیک را با تکنیک مدرن ادبی آنزمان با هم متحد سازد . دیوان شعر او شامل ۲۱۰ شعر بلند است که در سال ۱۹۳۵ غالبا در مجله بهار به سردبیری پدرش منتشر گردیدند . در ایران از آغاز قرن بیست کوششهای برای حقوق زنان در میان خواسته هاس طبقات بالا آغاز گردید . گرچه در سال ۱۹۳۶ میلادی در کنار منع چادر میان زنان ، مدرنیزه و سکولار نمودن جامعه غاز شد ، زنان ولی از این اقدامات نفعی پایدار نبردند .

 

۸۹۔ نیچه ، شاعر و فیلسوف .

 

اریستوکراتی فکری و جنون فلسفی .              Friedrich Nietzsche (1844 – ۱۹۰۰)

 

سفر به ابدیت خوش باد .

کاش آخرین واژه را

از دهانت می بوسیدیم .

لبخند مقدس ات علیه مرگ نابکار،

ولی بیخیال ما زنده ایم .

گرچه در لحظه مرگ

غیاب شاگردانت

احساس  شد .

استادان دانشگاهی غرب از میانه قرن بیست دیگر پیرامون شاعر یا فیلسوف بودن نیچه پرسشی ننمودند . نیچه یکی از روشنفکران اریستوکراتی و خالق اشعار ایمپرسیونیستی ، خود تحت تاثیر اشعار گوته ، هلدرلین ، و کلوپاستوک ، در ادبیات آلمان بود . او بعد از سال ۱۸۹۰ تاثیر مهمی روی ادبیات آلمان گذاشت . هیچ فیلسوفی مانند او ادبیات پایان قرن ۱۹ و آغاز قرن ۲۰ غرب را آنچنان تحت تاثیر خود قرار نداد . امروزه بعضی از محافل ادبی، او را نماینده ادبیات سمبولیسم ، امپرسیونیسم ، رمانتیک نو ، و اکسپرسیونیسم بشمار می آورند . بعدها ناتورالیستها نیز متکی به آثار او ، خالق ادبیاتی شدند . او حتی امروزه روی فرم و محتوای آثار بعضی از نویسندگان زمان حال مانند پیتر هندکه ، نویسنده اتریشی اثر داشته . نیچه خود قضاوت اش در باره هنر و ادبیات ، احتیاط آمیز یا در چهار چوب نظرات استتیک هگل بود . اگزیستنسیالیسم و فلسفه زندگی نیچه در جستجوی نوعی انسان جدید است .

نیچه بیشتر مرد هنر است تا مرد علم . او رمان نویسانی مانند / هسه ، موسیل ، توماس و هاینریش مان را تحت تاثیر خود قرار داد . نیچه خود از نظر سبک نویسندگی عالی، تحت تاثیر قلم توانای مارتین لوتر ، اصلاحگر مسیحیت و مترجم کتاب انجیل به آلمانی، در قرن ۱۶ بود . جریانات ادبی دیگر تاکنون حداقل مدتی زیر تاثیر نظرات نیچه بوده اند . ناتورالیستها آنزمان فکر میکردند دلایلی را که نزد مارکس نیافتند ، نزد نیچه یافته اند . نیچه در غالب آثارش به بحث پیرامون مقوله های هنر ، علم ، و اخلاق پرداخت . فلسفه نیچه غیر از موضوعات اخلاق و انسانشناسی، به مقوله های هنر و فرهنگ نیزمی پردازد . امروزه اشاره میشود که هیچکس مثل او به جنبه های منفی هنر و فرهنگ یونان باستان نپرداخته است . نیچه در جوانی آثار متنوعی در باره فرهنگ یونان نوشت ولی آشنایی او با نظرات شوپنهاور باعث شد که او سراغ فلسفه برود .

بیشتر آثار نیچه انتقادی از اخلاق و دین مسیحی آنزمان هستند . او میگفت که دین همچون اخلاق تبدیل به یک ایدئولوژی شده است . توماس مان نوشت که او دارای یک روانشناسی تیزبینانه است که دگم های اخلاقی گذشته را به نقد می کشاند . در آغاز، تئوری اخلاق نیچه تحت تاثیر نظریه اخلاق اسپینوزا بود . نیچه اخلاق غرب در طول تاریخ را به دو بخش تقسیم میکند ؛ اخلاق مثبت  اربابانه یونانی – و اخلاق منفی برده وار ادیان ابراهیمی . امروزه اشاره میشود که انتقاد او از اخلاق ، جانبداری از بی اخلاقی در اجتماع نیست . کتاب جملات قصار او غیر از اخلاقگرایان فرانسوی و رمانتیک ها ، زیر تاثیر آثار گوته ، هاینه و لیشتنبرگ است .

مورخان فلسفه ، آثار او را شامل سه دوره میدانند . مرحله اول شامل هنر و فلسفه است . در مرحله دوم او به نقد و اهمیت تاریخ گرایی در زندگی می پردازد . در مرحله سوم و در کتاب ” چنین گفت زردشت ”  او غیر از فلسفه زندگی به رستاخیر ابرمرد یا انسان برتر اشاره میکند . ابرمرد نیچه میکوشد تا ورای اخلاق مسیحی قرار گیرد . امروزه  گفته میشود که ابرمرد او مخلوطی از اسطوره های رمانتیک و دارونیسم بی پایه بود . او به طنز می نویسد که انسان اروپایی، خدای مسیحی را کشت تا میدانی به ظهور انسان برتر بدهد . در نظر نیچه در طول تاریخ به کسانی که تجاوز شد، سراغ ادیان ابراهیمی رفتند و از برابری ، برادری ، همدردی ،و آزادی ، بجای شعار غرور یونانیها و رومیها ،سخن گفتند . در نظر او معنی تاریخ خلاف خواسته اخلاق ، نه رضایت بشر بلکه انتخاب و رشد ابرمرد است . بالاترین ایده ، در مقابل مرگ ، بیماری ، ضعف و همدردی ، ارزش زندگی است . در نظر نیچه ، زردشت سنبل تکرار چرخ فلک است چون او نه خدایی می شناسد و نه متافیزیک و نه روح ابدی . نیچه مینویسد که از زندگی میتوان فقط بصورت پدیده ای استتیک دفاع کرد . ابرمرد صوری نیچه غیراخلاقی ولی استتیک است . اوتوپی های نیچه مفاهیمی خیالی هستند . امروزه اشاره میشود که نیچه آنزمان طبقه و قشر ارتجاعی خودرا ترک نمود تابا کمک ابرمرد خیالی اش ، ایده آلی تازه بیابد . بعدها ادعا شد که چون خواهر نیچه هوادار فاشیسم آلمان بود به یکی از آثار او عنوان جعلی ” اراده برای قدرت ” را داد تا نزد نازیها خودشیرینی نموده باشد . او حتی عصای پیری و راه پیمایی برادرش یعنی نیچه را به هیتلر شخصا هدیه داد .

نیچه در زمان خود مخالف علم و تاریخ گرایی مرسوم بود . او حرکت جهان و تاریخگرایی را تکراری ، پوچ و نیهلیستی میدانست .انتقاد او از سوسیالیسم و امپریالیسم ، انتقاد از انقلاب و تمایلات امپراتوری دوم آلمان در قرن ۱۹ بود . او با تحقیر اصلاحگرایان و انقلابیون میگفت که میان ایده آلها و زندگی انسان ، تضادی غیرقابل حل وجود دارد . نیچه با تبدیل متافیزیک اراده به متافیزیک هنری ، قطع رابطه با عقلگرایی را تکمیل نمود . او نوع زندگی هنرمندانه را وسیله ای برای حل تضادهای جهان مدرن برای انسان می نامید . نیچه میگفت چون جهانی منطقی و عقلگرا وجود ندارد ، از جهان میتوان فقط دفاعی استتیک نمو د. زندگی نیچه و خلق آثارش ، با هم وحدتی آشکار دارند . در نظر او تاریخ انسان حرکتی است بدون هدف و پیشرفت ، چون انگیزهها و شرایط آن مدام فقط تکرار میشوند . نیچه با همه بدنامی اش در فلسفه ، علیه شونیسم آلمان آنزمان و علیه یهودی ستیزی راسیست ها در اروپا ، مبارزه نمود . او خود را فیلسوف آینده تاریخ اروپا میدانست .

از نظر بیوگرافی، نیچه در سال ۱۸۴۴ در یک خانواده مسیحی در جنوب شرقی آلمان بدنیا آمد و در سال ۱۹۰۰ بعد از ۱۰ سال جنون، در شهر فرهنگی وایمار در گذشت . نیچه در جوانی به سبب نشر چند کار علمی دعوت به شغل استادی در دانشگاه باسل در سوئیس گردید . او آنزمان ۲۵ ساله بود و پایاننامه دکترایش را هنوز تحویل نداده بود . وی بعد از بازنشستگی زودرس به سبب بیماری ، زندگی بی خانمانی را در جنوب آلمان ، ایتالیا و فرانسه آغاز کرد . نیچه سالها در مسافرخانه های ارزان در درههای کوههای آلپ برای کاهش رنج بیماری اش ، زندگی کرد .

نیچه در جوانی زیر تاثیر فلسفه شوپنهاور و موسیقی واگنر قرار گرفت . مسیحیت گرایی پایانی آثار واگنر موجب شد که او از واگنر جدا گردد. نیچه زیر تاثیر آثار ولتیر به انتقاد از فرهنگ آلمان زمان خود پرداخت . خلاف شوپنهاور هنر برای نیچه نقش آزادی بخش داشت نه برای فرورفتن در عالم خلسه . فلسفه او بیش از شوپنهاور با زندگی اش گره خورده لست . امروزه ادعا میشود که او غیر از فاشیسم روی مارکسیسم و اگزیستنسیالیسم نیز بی تاثیر نبوده است . توماس مان نوشت که او روانشناسی زوال اروپای پیش از دو جنگ جهانی اول و دوم را پیش بینی نمود . نیچه غیر از تاثیر روی اگزیستنسیالیسم و علم فیلولوگی روی فیلسوفانی مانند کاسپارس و هایدگر نیز اثر گذاشت . در کتاب ” چنین گفت زردشت ” او شعر اکسپرسیونیستی را به اوج خود رساند . نویسندگان جریانات مختلف ادبی اروپا مانند شلاف ، ارنست یونگر ، توماس و هاینریش مان ، تسوایگ ، بن ، و هرمان هسه ، درباره او کتاب و مقاله نوشتند . نیچه مدعی بود که سقراط مقصر سقوط خلاقیت فکری در یونان باستان بود . نیچه را امروزه یکی از فیلسوفان خردگریز فلسفه غرب میدانند

 

۹٠۔ شاعر در بستر جامعه و تاریخ

 

آتوسا سلطانزاده   Asolt@web.de

فریدریش  شیلر .                                   Schiller, Friedrich ( 1759 – ۱۸۰۵)

ادبیات و ایده های کبیر انقلاب !

 

شیلر ، یکی از نمایندگان ادبیات کلاسیک آلمان و خالق آثاری رئالیستی، باتکیه یر ایدههای هومانیسم کلاسیک غرب، به مبارزه با نظام مطلقه شاه و فئودالیسم پرداخت. او نه تنها نماینده شکایت و اعتراض های انقلابی علیه شاه نشین های فئودالی، بلکه نماینده ایده آلهای ترقی خواهانه شهروندی و خرده بورژوایی بود. هدف فعالیت روشنگرانه او، انحلال ونابودی نظم فئودالی – و جانشین نمودن یک جمهوری شهروندی بود. افشای زورگویی های فئودالی آلمان پیش ازانقلاب فرانسه، محکومیت حکومت مطلقه شاهزادهها ی خوشگذران و فساد اخلاقی آنها، ازجمله هدفهای فرهنگی اش بود. شیلر را مرد عمل شعر نیز نامیدند. اوبا شعار “خلقی واحد از برادران وخواهران“، به یکی از شعارهای انقلاب فرانسه،باوفاماند. وی میگفت ؛ هرکس که نیکی کند، جاودان میماند. اوبا پایه گذار ادبی هویت ملی شهروندی، خواهان استقلال ملی و آزادی مردم شد. شیلر که همعصر گوته و انقلاب فرانسه است، دویست سال پیش نوشت که هرگاه، حاکمی خودسر، درحقوق طبیعی و انسانی مردم دخالت کند، آنها حق شورش و انقلاب دارند. شعر او خودرا موظف به رعایت اصول عصر روشنگری میدید، به این دلیل شخصیت های آثارش معمولن ناقل ایدههای انسانی هستند. کوشش او برای عملی کردن ایدههای کبیر انقلاب، ویرانی زندان باستیل فکری، و ساختن برج و معبد آزادی، درتاریخ غرب ثبت گردیده.

گرچه شیلر در زمینه های : تاریخ ، فلسفه ، زیباشناسی ، شعر و داستان قلم زد، ولی خلاقیت و کارمرکزی اورا، نوشتن درام و نمایشنامه میدانند. او با جو و فضای فرهنگی حاکم زمان خود، درافتاد . و با کمک درام های غم انگیز جمهوریخواهی، تنفرش را از قلدری نظام :خان و خانبازی، نشان داد و مقوله های : زورگویی – آزادی ، حق – بی قانونی ، مدام درآثارش مطرح میشوند . توطئه ، موضوع غالب درامهای تراژدیک سیاسی – روانشناسانه، او است که برای افکار آزادیخواهانه جمهوریخواهی، تبلیغ می نمایند. او میکوشد تانقش اجتماعی آگاهی را نشان دهد. نمایشنامه ( ویلهلم تل ) اورا مدلی دربرابر انقلاب فرانسه و تصویر ایده آل یک نظام سیاسی بشمار می آورند. قهرمان نمایشنامه هایش میان تراژدی : سرنوشت ، آزادی اختیار ، و آزادی اخلاقی،  در تلاش و نوسان هستند.

بعد از نمایشنامه ، شیلر در زمینه شعر نیز یکی از ادیبان فراموش نشدنی فرهنگ اروپا است ، گرچه اشعارش را نیز درام های کوتاه و فشرده میدانند. اودراشعارش مبلغ : آزادی ، دوستی، غیرت ، جوانمردی و مصمم کاری، است. شیلر میکوشد تادر شعر کلاسیک خود، به آشتی طبیعت و عقل کمک کند ، به این سبب همیشه سعی شده تاازنظر اجتماعی و سیاسی ،از اشعار او بعنوان “ آرشیو ایدهها “ استفاده ویا سوء استفاده نمایند. او را در ادبیات، شاعری قلبا “ همیشه جوان “ نیز نامیده اند. در کوره اشعارش: شهامت ، وفاداری، دوستی و آزادی ، باهم ذوب شده تا آلیاژ جدیدی بوجود آورند. اخلاق شعر او ، ایده آلهای زمان شاعر یعنی دوستی و رفاقت است که بالاتر از عشق قرار میگیرد. آزادی ؛ یکی دیگر از ایده آلهای مهم شاعر تراژدیک بودند. در یک شعر او ممکن است حوادث گوناگون از قبیل : سوء قصد ، دستگیری، شکنجه ،مصاحبه مطبوعاتی !، اعتراف ، حکم ، اعدام صلیبی ، و اطلاعات کافی ، مطرح شوند.

شیلر ، تحت تعثیر آثار کانت ، نظریه: آزادی ، فلسفه زیباشناسی هنر، و یک تئوری رئالیستی هستی شناسی را مطرح نمود . نظریه کانت موجب شد که او از رشته تاریخ به فلسفه زیباشناسی ، یعنی از واقعیت شناسی بسوی هنر، رفته و یک سیستم استتیک را طرح نماید. او کوشید با کمک فلسفه کانت به شرح مفاهیمی مانند : زیبایی ، اخلاق و تعالی خواهی ، بپردازد. شیلر برای ترقی اجتماعی ، بهترین نوع تربیت را ، تربیت زیباشناسانه باکمک هنر و ادبیات میدانست ، ولی منتقدین او پرسیدند ؛ چگونه میتوان زیر حاکمیت شاه یا قانون اساسی توحش، شخصیت انسان راباکمک هنر تغییر داد. کتاب ( پیرامون تربیت زیباشناسانه ) اورا مانیفست آنزمان محفل شهر وایمار نامیدند. او یکی از متفکران مرحله کلاسیک ادبیات آلمان نیز بشمار می آید. شیلر از جمله وظایف هنر را، نه تنها برقراری رابطه میان ایده آل و واقعیت ، بلکه هماهنگی نظم گمشده میان عقل و طبیعت، دانست. اوسالها با کمک نثر و مقالات علمی به طرح موضوعات : تاریخی، فلسفی ، و زیبا شناسی ، پرداخت . بعد از کانت ، نظریات روسو و موج ادبی “طوفان و فشار“؟، شهر وایمار روی او تعثیر گذاشتند.

شیلر درسال ۱۷۸۸ با گوته، شاعر معروف دیگر آلمانی، آشنا شد، بدلیل خویشاوندی فکری بین آندو، نه تنها حدود هزارنامه ازمکاتبات شان بجا مانده، بلکه بیش از شست هفته آنها با درشکه و کالسکه، اسب و قاطر!، آنزمان بدیدار هم رفتند، اگرچه شیلر دهها سال بدلیل بیماری سل، در ضعف و رنج بسر میبرد . توماس مان مینویسد که شیلر نه تنها همکار مرگ شد بلکه همیشه به موازات مرگ زیست و به خطر آن عادت نمود. امروزه پیچیده گی هنری آثار شیلر را مورد بحث قرار میدهند، ولی درقرن ۱۹ ، خیالپردازی بکر و شوق و شور آتشین او را جشن گرفتند.

فریدریش شیلر درسال ۱۷۵۹ درجنوب غربی آلمان بدنیا آمد و درسال ۱۸۰۵ درشهر وایمار درشرق آلمان درگذشت. پدر وی از کارمندان دربار شاهزادههای ایالتی و ولایتی !آنزمان آلمان بود، به این دلیل اونیز مجبور شد که به مدرسه نظام برود و چند سال پزشک ارتش گردد. شاهد: قدرت ، زورگویی و تنگ نظری شاه و خان بودن، موجب شد که او علاقمند به آزادی مطلق شود و چون یکبار برای تماشای یکی از نمایشنامه هایش به یک ایالت دیگر آلمان سفر نمود، اورا دستگیر کرده و ماهها زیر نظر قرار دادند.او در مدرسه و دانشکده نظام، خلاف مقررات حاکم خفقان آور به مطالعه آثار : شکسپیر ، روسو، گوته ، و لسینگ پرداخت . شیلر غیر از یازده سال همکاری ادبی و فرهنگی با گوته ، چند سالی نیز استاد تاریخ و فلسفه درشرق آلمان بود . وی پیرامون موضوعات سیاسی ، تاریخی، فلسفی و فرهنگی، کتابهایی ازخود بجا گذاشت.

از جمله آثاراو : نمایشنامه معروف دزدها ، دن کارلوس ، دوشیزه اورلئان ، ویلهلم تل ، ماری استوارت ، کتاب سه جلدی والن اشتاین ، پیرامون تربیت استتیک انسان ، تاریخ جنگ سی ساله ، کاباله و عشق ، تئوری وحدت ایده آلیستی، واقعیات درهنر، به دوستان ، ایده آلها ، احترام و ملاحت ، پیرامون شعر احساسی و سطحی ، گردش ، خدایان یونان ، هنرمندان ، درنا های جزیره ، صحنه تیاتر –مدرسه اخلاق ، تراژدی رمانتیک ، عروس مسینا ، تراژدی توطئه فیسکو ، تاریخ زوال هلند ، سرودی برای دوستان ، غیبگو ، هدف از مطالعه تاریخ جهان ، سرود ناقوس ، ضمانت ، غواصی ، و دستکش  – هستند.

 

۹۱۔ فوتوریسم،ادبیات غیررسمی آوانگارد است!

 

آقایان ، خانم ها !، ریش هایتان را قدری کوتاه کنید ، چادرتان را کمی جمع و جور کنید ، میخواهیم

امروز از جاده ترانزیت جهنم ،بالای دره پنجشیر بگذریم .ـ این جمله را که به مناسبت معرفی گینزبرگ ،

شاعر هیپی معترض آمریکایی گفته شده ، یک جوان اهل قلم طرفدار مکتب فوتوریست ، میتوانست گفته

باشد . فوتوریسم ، گرچه در ایتالیا زیر تاثیر فلسفه نیچه و برگسن ، با ادعای آینده نگری ادبی بوجود آمد،

ولی در روسیه حوالی انقلاب اکتبر، به شکوفایی رسید و بخشی از تاریخ ادبیات مدرن آنجا گردید .

فوتوریستها برای صنعت و ماشین در جامعه مدرن شهرهای پرجمعیت کف زدند و هورا کشیدند ، به این

دلیل محبوبیت آنها معمولا در میان دانشجویان ، معلمان جوان و تحصیلکردههای بیکار بود . آنها خود را

مخالف روشنفکربازی و مبلغ عملگرایی ، تظاهرات و شلوغکاری میدانستند . به نظر فوتوریست ها ، شاعر باید همچون تیراندازی ماهر ، با یک چشم نیمه بسته به خارج از مرزهای مام وطن بنگرد . آنها شعر را رقاصه ای کتک خورده ، و جمال شناسی هنر را ، یک گناه کفرآمیز نام گذاشتند و میگفتند ، شعر را باید از کرست تنگ و اجباری  علم صرف و نحو و دستور زبان گرامری آزاد کرد . به نظر آنها ،شاعرباید کیمیاگر زبان و واژه باشد . در مورد تاریخ فوتوریسم میتوان گفت که آن در آغاز قرن بیستم در

ایتالیا بوجود آمد . فیلیپ مارینتی ، نظریه پرداز آن در فوریه ۱۹۰۹ در روزنامه فیگارو، چاپ پاریس وجود مکتب خود را اعلان کرد . فوتوریسم سرانجام در سال ۱۹۲۴ به شکلهای : کوبیسم ، دادئیسم، و سوررئالیسم تجزیه شده و به ابدیت آوانگارد پیوست . آنها خود را انقلابیون زبان و ادبیات جدید میدانستند و مدعی بودند که جامعه را میتوانند تغییردهند و به سکوی مدرنیته برسانند . فوتوریست ها

خود را نیز نوابغ زمان شان معرفی میکردند و میگفتند : ما تاج ادبیات ملال آور گذشته را از سر سنت گرایان برخواهیم گرفت و همچون عقاب بلندپروازی بالای دره سقوط به گردش خواهیم آمد .

ما بلبلی هستیم که چهچه زنان ، ولی بدون اصل و هدف ، خط و تمایل ، جنبش ادبیات مهاجم را حمایت خواهد کرد . ما از ارتفاع آسمان خراش آوانگارد به ادبیات رسمی مدرسه ای و مکتبی مینگریم،

خواهان قطع رابطه با ادبیات سنتی دانشگاهی هستیم ، ما مخالف زبان و ادبیات انباری و شبستانی

رئالیسم و سمبولیسم می باشیم . امروزه میتوان گفت که فوتوریسم ، نوعی از نوع رادیکال اکسپر-

سیونیست بود که هنر مدرن ، مخصوصا دادا و سوررئالیسم را زیر تاثیر گذاشت .  فوتوریست های ایتالیا، بزرگترین تاثیر را روی ادبیات مدرن روس گذاشتند ، به نظر صاحبنظران ، فوتوریسم اولین و مهمترین جریان آوانگارد ادبیات روس بود . پاسترناک در باره آنها میگوید :

فوتوریستهای جوان مجبور شدند با سرنوشت خود وارد معامله و سازش شوند . کوشش فوتوریستها که به شکل هنر رسمی شناخته شوند ، بعد از پیروزی انقلاب اکتبر در شوروی ، با شکست روبرو شد چون بلشویکهای جانبدار واقعگرایی اجتمایی، فوتوریستها را نیهلیستهای آنارشیست میدانستند .

وزارت فرهنگ دولت جدید ، کتاب دکتر رادین بنام – فوتوریسم و جنون – را که قبل از انقلاب منتشر شده بود، بارها تجدید چاپ کرد تا فوتوریستها را سینه دیوار قضاوت فرهنگی جامعه تب دار بگذارد . بعد از مرگ استالین ، از فوتوریستهای ادبی ،اعاده حیثیت شد و عمر کوتاه ۱۲ ساله آنها در روسیه را – دوره نقره ای ادبیات مدرن- نام گذاشتند .

 

۹۲۔ نویسنده ای میان سوسیالیسم و مسیحیت .

 

گراهام گرین ،Graham  Greene (1904 – ۱۹۹۱)

 

یادم نیست از گراهام گرین ، نویسنده انگلیسی، چیزی خوانده باشم، ولی بقول فروید ، درقفسه ای از هزارتوی حافظه ناخودآگاهم باید نام اوجایی جاگرفته باشد. یکی از آثار مشهور او “ سفر با عمه “ نام دارد. گراهام گرین گویا چند هفته ای عضو حزب کمونیست انگلیس بود ولی اوازسال ۱۹۲۷ رسمن به کلیسای کاتولیک کشورش پیوست . اوکوشید باکمک ادبیات، درتمام طول عمر جویای اومانیسم درمسیحیت و سوسیالیسم گردد. گرچه در دانشنامه های ادبی اورا نویسنده ای کاتولیک مینامند، ولی افکارش مخلوطی هستند ازمسیحیت و سوسیالیسم غربی. او یکی از پرخواننده ترین نویسندگان قرن ۲۰ انگلیس بود و۶۰ سال به فعالیت ادبی مشغول بود. ازجمله کلمات قصاراواین بود که نوشت ؛ هنرمند بایدباکمک آثارش، خدای خفته و چرت زده را بیدار کند . او با تکیه برفلسفه هابس میگفت که انسان ، گرگ انسان است ودرجامعه سرمایه داری ؛ غیر سوسیالیستی و غیرمسیحی، هرکس علیه هرکه می جنگد . منقدین چپ اورانویسنده ای مذهبی ولی ضدسرمایه داری و ضد امپریالیستی بشمار می آورند.

گرین درآغاز، نویسنده رمانهای مذهبی-فلسفی ؛ باکمک مکتب رئالیسم انتقادی بود ولی بعدها بسوی ادبیات سرگرم کننده و پلیسی –جنایی رفت. اوسالها خالق رمانهای موفق و پرفروشی پیرامون جنایت و ماجراجویی و شکست ، درجهارچوب اخلاق مذهبی ومسیحی بود ولی درپایان عمر به طرح موضوعات اجتمایی درادبیات پرداخت؛ البته بدون آنکه ازپیشداوری و مرزهای جهانبینی بورژوازی بگذرد. رمانهای او دارای خصوصیات رمانهای طنز و روانشناسانه هستند. اوابائی نداشت که برای خلق آثار پلیسی ، کارآگاهی و ماجراجویی، از سبک ادبیات سرگرم کننده کمک بگیرد . گرین زیر تعثیر مکتب گزارش نویسی ژورنالیستی و نقد فیلم ، آموخته بود که به طرح جزئیات بپردازد . ازنظر فلسفی آثارش اشاره به تضادهای هستی انسان درجامعه طبقاتی هستند و در رمانهایش موضوعاتی مانند : عشق ، دین ، سیاست ، خشونت ، جنایت و گناه در رابطه تنگاتنگی با همدیگر قراد دارند. گرین باکمک گزارش و دیالوگ های ادبی، خواننده را به مشاهده شرایط واقعی میبرد و در بعضی ازرمانهایش به انتقاد از امپریالیسم و سیاست استعماری دول غرب و دخالت آمریکا در کشورهایی مانند ویتنام و مکزیک اشاره میکند.

او درآثارش ازانسانهایی میگوید که برای نجات خود دست به گناه میزنند . اومدعی بود که کارنویسنده شباهتی به کار جاسوس دارد ولی نویسنده نباید مبلغ ایدئولوژی گردد .او میگفت که ریشه آغازین نیکی و بدی در خود خدا قرار دارد و خدا نیز مانند انسان بایدمشمول تحول و تکامل باشد، مقدمه تکامل انسانها ، تکامل و تحول خدای او است و از زبان یکی ازقهرمانان آثارش مینویسد که کلمه خدا مانند واژه عشق غالبن لغتی بیمعنی است ، و زندگی یک نمایشنامه پوچ و آبزورد است ، گرچه برای انسان ، سکوی عشق باید فراترازسکوی تنفر و انتقام باشد، وانسان باید از فسیل و سنگواره شدن مقوله عدالت جلوگیری نماید .درنظراو انسان از زمان نخستین گناه و اشتباه دربهشت، به یک لعنت ابدی محکوم شده است و جهنم به این سبب بوجود آمده تا مادائم شاهد جرم و خلاف بدسرشتی انسان باشیم . به نظراو دردوران باستان، قهرمان تراژدیک زمانیکه دربن بست قرارمیگرفت، داوطلبانه مرگ را تنها راه حل نجات  میدید وانسان مدرن نیز امروزه دست به خودکشی میزند. اواعدام مسیح را نیز نوعی اقدام عمدی او برای خوکشی نامید ، انسان مدرن که دچار بحران و تنهایی مطلق گردد ، دست به انتخاب نوع مدرن قهرمانی تراژدیک یعنی خودکشی میزند. گرین با اشاره به شخصیتی باستانی بنام پیلاتوس مینویسد که دستهای خونین بهتر از شلوار خیس برای قهرمان است. اوازجامعه مدرن ولی بی پدر غرب زمان حال، میگوید و نیروی شک و ناامیدی، ایمان ، عقاید دگماتیک و انتقاد شکاکانه را نیروی اصلی محرک تاریخ میشمارد . گرین جنگ را برای سرمایه داری ، منبع سود و تجارت میداند و پیش بینی نمود که لیبرالیسم غالبن به سرمایه داری انحصاری منتهی میشود و آن نیز خود موجب علاقه کارگران و روشنفکران به سوسیالیسم میگردد . او به انتقاد از کمونیست های : محفلی ، سالنی ، باشگاهی و کلوپی غرب نیز پرداخت.

گرین درآثارش جهانی آرزو میکند بدون خشونت و احساس گناه ،و به تضاد اجتناب ناپذیری اشاره مینماید که میان جهان و ایمان قراردارد واز خواننده میخواهد که به مقایسه سوسیالیسم و کاتولیک گرایی برای نجات بشریت بپردازد. اواززبان یکی از قهرمانان رمانش به انتقاد کمونیستی، از کلیسا و آموزشهای مسیحی زندگی عملی ، و دورنگی بعضی از مومنین میپردازد. اواشاره به الهیات آزادی بخش در کشورهای آمریکای لاتین مینماید که با مارکسیسم و مائوایسم به رقابت میپردازند  ، و درالهیات آزادیبخش، استفاده از وسیله خشونت برای نجات را لازم میداند، چون درنظر اوفقط باکمک قدرت است که میتوان جاکمان راازتخت سلطه گری پائین کشید ووضعیت زندگی رنجبران راتغییر داد. اواز رنجهای مسیح میگوید که درزمان وداع و پیش از به صلیب کشیده شدن ، میدانست که یکی از ۱۳ حواریون نزدیکش او را لو داده است.

منقدین رمان ، آثار اورا زیر تعثیر نویسندگانی مانند : یوسف کنراد ، هنری جیمز ، ایلیوت ، لاورنس و پاسکال میدانند. او از رئالیسم ادبیات شهرهای بزرگ  بودلر  نیز استفاده نمود و با تکیه بر فلسفه هابس میگفت که درجامعه طبقاتی ، انسان گرگ انسان شده است و به هرکس که فشار اجتمایی وارد شود ، حاضر است در شرایط خاصی ، دیگری را بدرد و نفله نماید . او مانند پاره ای از نویسندگان پایان قرن ۱۹ و آغاز قرن ۲۰ ، به سقوط و خشونت انسان بدسرشت باور داشت و مدعی بود که سنت اومانیستی و ایده آلیستی ادبی قرن ۱۹ نویسندگان ،درقرن ۲۰ اعتبار و اهمیت سیاسی-اجتمایی خودرا ازدست داده . او همچون سارتر اگزیستنسیالیست ،مدعی بود که در جریان هستی انسان ، زندگی وی دچار پوچی شده است .

گرین درطول سفرهای خود به کشورهایی مانند مکزیک و ویتنام ازنزدیک آشنا گردید و مکزیک را سنبل کشوری میدانست که درآن براثرفقر : ترور، خشونت، اعدام ، لعنت و اصول کفرآمیز، حاکم هستند.. او میکوشد درآثارش : فساد ، زوال و ابتذال زندگی اجتمایی را نشان دهد. گرین با تجربه زمان بعد از جنگ جهانی دوم، به خرابه های جنگ ، انسانهای ژنده پوش، دلالها، حیله گران ، بازارسیاه و گرانفروشان ، اوضاع روزانه را شرح میدهد و میگوید که درد و رنج انسان سرگردان موجب طرح پرسشهای الهی و دینی میشوند . او آنزمان غیبگویانه به شرایط روزانه جنگ در کشورهای جهان سوم و ایده آلیسم آمریکایی اشاره کرد.

گراهام  گرین درسال ۱۹۰۴ در انگلیس بدنیا آمد و درسال ۱۹۹۱ در سویس درگذشت . پدرش مدیر مدرسه بود. اودرسال ۱۹۲۷ به کلیسای کاتولیک ملحق شد . شرایط تاریخی و بیوگرافی خاصی موجب شد که گرین بعد از جنگ جهانی دوم مجددن سراغ موضوعات سیاسی و اجتمایی برود.

آثار او شامل : رمان ، نمایشنامه ، داستان کوتاه ، مقاله ، گزارش ، سفرنامه و اتوبیوگرافی هستند ؛ از آنجمله : سفر با عمه ، نیروی زیبایی ، مرکز اشیاء، مردسوم ، آمریکایی ساکت، دوست مان در هاوانا، سفیر حق الزحمتی ، دره سقوط زندگی ، پایان یک ماجرای جنجالی ، سوء قصد ، قطار سریع السیر شرق الاوسط ، زمان طنز ، نوعی زندگی ، راههای فرار، خیابانهای پرهرج و مرج ، شکار در هوای مه آلود و عنصر انسانی هستند. کتاب نیروی زیبایی، سالها ممنوع شد. کتاب عنصر انسانی ،اثری است پیرامون جاسوسی دول استعمارگر در کشورهای جهان سوم . دریکی از آثارش ،قهرمان رمان پیرامون فرم رمان سیاسی سخن میگوید و در رمان دیگری از او، مسایل سیاسی و عشقی در هم ادغام شده اند.

بعضی از آثار گراهام گرین گواه آن است که او تا پایان عمر به طرح موضوعات مذهبی علاقه خاصی داشت . او آثارش را نوعی “ شوماستر “ میدانست که به نمایشی سرگرم کننده میپردازند . و برای درک واقعیات مدرن ،از موضوعات انتقادی اجتمایی و سیاسی کمک گرفت و با اشاره به جامعه مکزیک، از غریزههای اخلاق “گانگستری“ جامعه ای میگوید که به تربیت انسان : فردگرا، سودجو ، و بی رحم میپردازد.

 

۹۳۔  برنارد  شاو ، نویسنده ای ناآرام !.              G.B. Shaw (1856-1950)

 

زمانیکه برنارد شاو ، نویسنده اصلاحگرای سوسیالیست ایرلندی،درسن۹۴سالگی درگذشت، به دلیل نوشتن پنجاه نمایشنامه موفق ودریافت جایزه ادبیات نوبل،اویکی ازمیلیونرهای کشورش بود. شاو برخلاف ظاهر مهربان،فیلسوفانه وپدرانه اش،روشنفکرسختکوش مصلح ناآرامی بودکه در طول عمر طولانی اش برای عدالت،آزادی وپیشرفت اجتمایی مبارزه کرده بود. باقدری طنزمیتوان گفت،اوبدین دلیل نویسنده ای خودمانی است،چون آنزمان،بدون رودرواسی،تعارف و ترس از برچسب خوردن،نوشت ،که نویسنده باید رئالیست باشد تا ایده آلیست،درهنر، محتوا مهمتر ازفرم است، و وظیفه ادبیات،پرداختن به مسایل اجتمایی است،مخصوصا تازمانیکه آن مسایل درجامعه وجود داشته باشند. شاو آینده بشررا در درازمدت سوسیالیستی میدید وانسان راازنظرتاریخی محکوم به ترقی و پیشرفت میدانست.

به نظراو تئاتر را باید به تریبون بحث و سخنرانی درباره تضادهای اجتمایی و جنایات حاکمان تبدیل کرد.اوخود یکی از سخنرانان مهم میتینگ های اعتراضی پایان قرن ۱۹ اروپا درشهرهای انگلیس بود. به نقل از وی،شاو ۱۴ سال قبل از لنین آثار مارکس را مطالعه کرده بود ودرهرگوشه ازلندن در گردهمایی های کارگران،روشنفکران و بیکاران به تبلیغ وترویج سوسیالیسم پرداخته بود. عکسهای او در حال سخنرانی و تظاهرات خیابانی آنزمان ،انسان را بیاد سخنرانیهای: لنین، گورکی،تروتسکی،لیبکنشت،روزا لوکزامبورگ،ایبسن ، ویا هاینریش بل، و گونتر گراس می اندازد.به زبان مورخین اجتمایی چپ،شاو محصول اولین بحران اقتصادی-اجتمایی سرمایه داری در پایان قرن ۱۹ اروپا است.

اویکی ازاولین مبارزان جنبش سوسیالیستی زحمتکشان در انگلیس بود ومیگفت،عده ای درحرف انقلابی ولی درعمل دیوانه وناتوان هستند.سوسیالیسم مورد نظر او،اصلاحگرایانه،دمکرایتک وپارلمانی بود ونه مارکسیستی ویاانقلابی. او۲۸ساله بود که وارد محفل سوسیالیستهای تخیلی موسوم به فابیان شد.قبل ازآن اوروزنامه نگار ومنتقد ادبی وفرهنگی بود.شاو بعدها مبلغ تئاتری شد که مسایل سیاسی واجتمایی رامطرح میکرد.اوموضوعات انتقادی راوارد تئاتر انگلیس نمود وبه تقلیداز ایبسن،نمایشنامه های دیالوگی نوشت.شاو پایه گذار رئالیسم انتقادی درنمایشنامه نویسی انگلیس نیز هست.اورامیتوان مهمترین نمایشنامه نویس انگلیس بعداز شکسپیر دانست.شاویکی از چهرههای نمایشنامه نویسی تاتر جهانی است. برشت درباره اومیگوید،شاودرتمام عمر یک تروریست بود،ولی باکمک اسلحه طنز.شاو مینویسد،تاترباید به کشف تضادهای جامعه بپردازد، تماشاچی رابه تفکر اندازد واورا تشویق به دفاع از پیشرفت فرهنگ نماید،تمام ارزشهارابایدباکمک عقل وخرد به محک آزمایش کشاند،ازجمله:اخلاق،عشق،ازدواج،الهیات،دمکراسی،ناسیونالیسم و سوسیالیسم را.

جرج برنارد  شاو در سال ۱۸۵۶ درایرلند بدنیاآمد ودرسال ۱۹۵۰ درانگلیس درگذشت.پدرش مغازه داری ازطبقه متوسط ومادرش معلم موسیقی بود.اوازجوانی گیاهخوارشد.شاو ۱۴ ساله بود که به علت فقرناگهانی خانوادگی،مدرسه راترک کردودریک بنگاه ملکی مشغول به کارشد.او فن نویسندگی رابطور خودآموزیادگرفت.شاو قبل از اینکه در ۲۴ سالگی به مطالعه مارکسیسم بپردازد،بانام مستعار درمطبوعات انگلیس نقدهای ادبی و فرهنگی می نوشت.او مارکس،واگنر، ایبسن،چخوف و دیکنز راازآموزگاران خودمیدانست.استادان نمایشنامه نویسی او چخوف و ایبسن هستند.برخلاف مولیر،بکت و دورنمات او آثاری خوشبینانه نوشت. برشت میگوید اوبه پاکسازی تاتر قبلی سلطنتی انگلیس پرداخت، تاتری که باشگاهی برای مطرح کردن احساسات، لذتها، تنوع و سرگرمیهای رمانتیک بود.شاو غیر از خلاقیت ادبی،یک متفکر فلسفی و نظریه پرداز اجتمایی نیز هست. ادموند هوسرل می نویسد، برنارد شاو بیدارکننده وجدان اجتمایی انسانهای جامعه خود شد و توماس مان گفت که، شاو خالق زبان خاص نمایشنامه نویسی خود است.شاو سعی میکند باکمک طنز وکمدی،مشکلات وکمبودهای اجتمایی رامطرح کند.او میگفت نویسنده باید بیگانگی مردم با هنر را برطرف نماید.شاو میخواست که با کمک نمایشنامه شهروندان را به آزمایش اصول اخلاقی سنتی خود دعوت کندوبه تقلید از ایبسن و واگنر آرزو میکرد که هنر درخدمت زندگی باشد. او مدعی بود که گفتن حقیقت درجامعه خشن،طنزآمیزترین عمل و خنده آور ترین عکس العمل است.درباره طنزی خندیدن،نیازبه شهامت دارد وکشف طنز دریک موضوع ویا مسئله،جدیت می طلبد.

به نظر صاحبنظران،شاو باآثارش بعضی ازصفتهای بورژوازی جامعه سرمایه داری در دوره امپریالیسم را مطرح نمود.اوبه سنتهای فرهنگ سلطنتی جامعه وکلیشه های دروغین آن مشکوک شد. شاو کوشید درفرهنگ غرب همچون هومر،سقراط و مسیح با کمک نطق و سخنرانی،مردم را به تفکر دعوت نماید.برنارد شاو غیر از فعالیتهای روزنامه نگاری،نقد ادبی و سخنرانیهای سیاسی ، درجوانی پنج رمان نوشت که هیچکدام خواننده لازم رانیافت.مهمترین آثاراونمایشنامه هایش هستند.مشهورترین آنها : قهرمانان- کاندیدا-سزار و کلئوپاترا-شغل خانم وارن-شیر و خانم آنده- پیگمالیون- خانه های آقای سارتور- بچه شیطان-جزیره دیگران- پزشک درسر دوراهی-سزارآمریکا-زن میلیونر-اینهمه پول-مردسرنوشت-حیله گر- جزیره اتفاقات غیرمترقبه-سیاست برای همه- انسان وانسان برتر، هستند.شاو میگفت باید به انتقاد از طبقه متوسط نیز پرداخت، طبقه ای که همچون مگس و زالو ازمحله های فقیرنشین ،خودرا تغذیه میکند.بعدازنوشتن نمایشنامه- انسان و انسان برتر – او سالها رهبر و سنبل جنبش روشنفکران جوان انگلیس شد. بنظر منتقدین ادبی، مهمترین اثر برنارد شاو ، نمایشنامه : یوهانه مقدس ، است . نمایشنامه : شغل خانم وارن، تاسال ۱۹۲۴ در انگلیس ممنوع بود. اودرآثارش به موضوعات تابو شده آنزمان،ازجمله ، روسپیگری در جامعه فقرزده نیز پرداخت.

 

۹۴۔ ادبیات – و – تذکرات جهانبینی .         (Georg  Lukacs ( 1885-1971

 

بایک حساب سرانگشتی غیرعلمی،ولی تحقیقی میتوان حدس زد که گئورگ لوکاچ، مورخ مارکسیست ادبیات،متولد مجارستان،بایدحدود یک میلیون صفخه مطالب:ادبی،فلسفی،تاریخی و سیاسی درطول عمرخودخوانده باشد،چون اوباره آثار غالب نویسندگان،فیلسوفان ومبارزان اجتمایی سه قرن اخیراروپا نظرمیدهد.لوکاچ نه تنها رمانهای قطور:بالزاک،داستایوسکی،تولستوی، توماس مان،زولا،گوته وغیره رابه نقد کشید،بلکه ازآثار:مارکس،انگلس،هگل،لنین و ماکس وبر نقل قول می آورد.اورادرزمینه استتیک ودانش زیبایی شناسی میتوان چون مارکس به حساب آورد .باتکیه برآثار لوکاچ میتوان اورااخلاقگرا دانست.طبق اعترافاتش،ورود اوبه حزب کمونیست نیز یک اقدام وتصمیم اخلاقی بود.ضرب المثلی میگوید،انسان بااستعداد همیشه ازصراط مستقیم خارج میگردد و لوکاچ نوشت که هیچ ایدئولوژی بی تقصیری وجودندارد واعلان بیطرفی درجهان ایدئولوژیها غیرممکن است.تنها امکان یک موضع گیری برای انسان باوجدان وجوددارد،آنهنم موافقت یامخالفت باآن ایدئولوژی است. عده ای مخالفت ومبارزه لوکاچ با متفکرین دیگرراتصفیه حساب شخصی اوباخودش میدانند،چون لوکاچ قبلا مدتی شاگردهرکدام ازآنهابوده. جوله دفریت مینویسد،ازجمله تراژدیهای ایدئولوژیهای دگماتیک این است که بهترین تئوریسین های آنها روزی به منتقدین آشتی ناپذیرشان تبدیل میشوند.لوکاچ درطول عمرمبارزاتی خود،چندباربه زندان حکومت کشورهای مختلف افتاد.شاید امروزه باقدری تاخیر بتوان اورا یک مارکسیست آزادیخواه نامید.اوبعدازبقدرت رسیدن نازیهادربخشی ازاروپا،به شوروی پناه برد ودرآنجاسردبیر مجله ادبیات بین الملل شد،گرچه در طول سالهای بین دوجنگ جهانی نام لوکاچ درکشورهای بلوک شرق سابق،تداعی کننده اتهام رویزیونیستی بودن بود.بدنامی لوکاج درزمان مرگ،درکشورهای فوق درحدی بودکه روزنامه پراودا درسال ۱۹۷۱ فقط دریک خبر ۴سطری مرگ اورااعلان کرد، درحالیکه روزنامه لومونددرفرانسه بیش ازیک صفحه ازاوراق خودرابه اواختصاص داد.

لوکاچ فرهنگ باستان رابه سه دوره :حماسی،تراژدی، و فلسفی تقسیم میکند ومیگوید که در عصر فعلی،حماسه سرایی غیرممکن است وبجای آن،ژانر رمان واردادبیات گردیده.فرم رمان بیان نوعی سرگشته گی وبی وطنی احساسی وفکری انسان مدرن است.ژانر رمان امروزه قهرمان خاص خودرا دارد،یعنی فردی که همیشه درحال جستجوی راه وهدف است.قهرمان حماسه هم جویای هدف وراه بود،ولی او یقین داشت که به هدفش میرسد ویادرراه هدف مشخص خود، شکست میخورد ونفله میشود وبعنوان پهلوان دراسطورهها بزندگی فرهنگی ادامه میدهد.ولی در ژانررمان حاضر،نه راه ونه هدف قهرمان وانسان بطورمستقیم معین وواضح است.علاقه لوکاچ به مسایل اجتمایی وتاریخی زندگی انسان رنجبر باعث شدکه اواهمیت خاصی به رمان تاریخی بدهد. لوکاچ میگوید،فقط رمان تاریخی است که میتواند توتالیتر بودن تاریخ را نشان دهد.باتکیه برتولد رمان تاریخی دراوایل قرن ۱۹توسط والتر اسکات انگلیسی، لوکاچ نوشت که، اززمان انقلاب فرانسه به بعد اولین بارانسان شاهد نمایش جنبش توده ای درادبیات شد.به نظراوباآثاربالزاک و تولستوی،رمان تاریخی به مرحله رمان واقعگرایی اجتمایی رسید، وبعدازآنهامیتوان انسانگرایی آزادی خواهانه ادبی رادررمانهای : رمان رولان،آناتول فرانس،استفان تسوایگ و هاینریش مان مشاهده کرد. مخالفت لوکاچ با زولا بدلیل دلخوری اش باناتورالیسم است و انتقاداواز ناتورالیسم وفوتوریسم،ریشه درانتقادهای معلم او، هگل، ازسمبولیسم ورمانتیک دارد. لوکاچ به پیروی ازلنین به نویسندگان چپ توصیه میکردکه آنها ازآثارارزشمند کلاسیک فرهنگ گذشته بورژوایی استفاده نمایندوآنهارابخدمت خوددرآورند.نویسندگان کلاسیک رئالیست مانند:شکسپیر،سروانتس،گوته وبالزاک به نظراومیتوانند معلم برجسته ای برای نویسندگان ترقیخواه باشند. انگلس،به تحسین از رئالیسم گفته بود که، توانایی بالزاک در پرداختن به تحلیل جامعه فرانسه وتاریخ آن ازجمله دستاوردهای آن مکتب است و لوکاچ باتکیه براین نظر انگلس،برخلاف دکترین حاکم آنزمان حزب کمونیست،به دفاع از نویسندگانی مانند: پوشکین،گوگول،داستایوسکی،استاندال و فلوبر پرداخت وازآنها اعاده حیثیت نمود.  لوکاچ میگفت،عمق ومعنی و وسعت رئالیسم واقعی چنان گسترده است که آثار شکسپیر،گوته،بالزاک، استاندال،دیکنز و تولستوی رامیتوان ازآنجمله بشمار آورد،اوادامه میدهد که ماادبیات خوب یا بد داریم، شکسپیر و گوته رانمیتوان به بهانه سوسیالیستی نبودن نفی کرد.فرق اساسی بین ادبیات خوب سوسیالیستی ویا بورژوایی وجودندارد ودرسال ۱۹۵۶ آزادی کامل برای ادبیات راخواستارشد.اوبه نقل ازگوته،مبلغ ادبیات جهانی گردید،حتازمانیکه درباره : والتر اسکات ،تولستوی و یا بالزاک نظر میدهد. لوکاچ اخلاقگرا به انتقاد از زیبایی گرایی درهنر میگوید که تبلیغ استتیک مطلق باعث میشود که مرز و مقیاس شناخت نیک وبد مخدوش شود. به نظر او اساس ادبیات واقعی باید رئالیسم باشد.هنرواقعی برای لوکاچ همیشه اغتراض به بی عدالتی و حضور دراین جهان ونه پرداختن به مسایل عالم هپروت است. او میگفت،مرکزی ترین وظیفه رئالیسم سوسیالیستی پرداختن انتقادی به دوره استالین مخوف است.بنظر او درزمان استالین یک ناتورالیسم دولتی،رئالیسم واقعی را به کنارزده بود.

لوکاچ به انتقاد از ادبیات کارگری جنبش کمونیستی مینویسد، آنها اغلب ارزش استتیک وهنر ی لازم راندارند وایدئولوژی مارکسیسم هیچ ضمانتی برای ادبیات وفرهنگ مترقی نیست. گرچه مارکسیسم-لنینیسم هیمالیای جهانبینی ها است،ولی اگر خرگوش لرزان ترسویی روی قله آن جست وخیز نماید،هیچگاه بزرگتر از فیلی که در دشتهای خشک وبرهوت دامنه کوه باشد، بزرگتر نخواهد شد. به نظر اواکثر اهل قلم دوره استالین، نقل قول آوران بیحاصلی بودند،چون برای پرداختن به هرموضوعی، فقط کافی بود که نویسنده،به گردآوری نقل قولهای مناسبی ازاستالین بپردازد وآنها را هنرمندانه بهم وصل کند. طبق ادعای لوکاچ،بعداز انقلاب اکتبر شوروی،یک ادبیات انقلابی-رمانتیک و یک ادبیات آوانگارد به رهبری مایاکوفسکی بوجودآمد. اعلان رئالیسم سوسیالیستی به شخصیت پرستی مزورانه استالینیستی میدان داد. به نظر لوکاچ،رئالیسم سوسیالیستی دوران استالین مانند سالهای حکومت هردیکتاتور دیگری، ضدهنر وادب بود. اومخالف تعریف؛ هنر به معنی تبلیغ مستقیم، بود. لوکاچ میگوید،تمام آثارجاودانی ادبیات نشان میدهند که تاریخ واستتیک دررابطه تنگاتنگ باهم هستند. درمقالات اونیز،مقوله استتیک وتاریخ باهم متحدمیشوند ودرارتباط باهنر وواقعیات اجتمایی قرارمیگیرند. به نقل از اهل نظر،مارکس و انگلس،علم استتیک سیستماتیکی ازخودبجای نگذاشتند.اظهارات مارکس درباره هنر وفرهنگ یونان باستان واشتغالات ادبی انگلس درباره بالزاک ورئالیسم دررمان را،میتوان آغازی برای بحث استتیک وزیبایی شناسی درمارکسیسم بحساب آورد.

آنچه درمورد بیوگرافی لوکاچ بطور مختصر میتوان گفت، این است که او بین سالهای ۱۸۸۵-۱۹۷۱ در مجارستان بطور منقطع زندگی نمود.پدرش رئیس بانک و مادرش از اشرافزادگان بود. والدین او هردو ریشه یهودی-آلمانی داشتند. لوکاچ میگوید،جامعه شناسی ادبی او غیر از مارکس، زیر تاثیر دوکتاب : فلسفه پول ، نوشته زمیل و ، یادداشتهای پروتستانی ، مارکس وبر است. او هاینه رااولین شاعر ومتفکر انقلابی اروپا و توماس مان را آخرین نماینده رمان رئالیستی-انتقادی میداند. به نظر او بنیادگذاررمان تاریخی،والتر اسکات است.رمان اجتمایی رئالیستی قرن ۱۹ ادامه رمان تاریخی پایان قرن ۱۸ بود. لوکاچ والتر اسکات رابزرگترین نویسنده تاریخ میداند.اوپوشکین،گوگول و استاندال راادامه دهنده راه اسکات می شمارد. بنظر لوکاج بزرگترین نمایشنامه نویس قرن گذشته برشت است. او نیچه رابنیادگذار خردگریزی دوره امپریالیسم میدانست،چون بنظر او نیچه از آغاز مخالف دمکراسی، سوسیالیسم و حقوق زنان بود.

لوکاچ مخالف نویسندگان آوانگارد مانند : دوبلین،جویس،دوس پاسوس بود، درصورتیکه او نویسندگانی مانند: گورکی،رمان رولان، توماس مان را برای آموزش جوانان اهل قلم توصیه میکرد. او آثار : فلوبر،دیکنز،تورگنیف،تولستوی را بخشی ازهومانیسم کلاسیک میداند.

ازجمله آثار لوکاچ : تئوری رمان-تاریخ و آگاهی طبقاتی-رئالیسم روس درادبیات جهانی-گوته و زمان اش- مقالاتی درباره رئالیسم-بالزاک ورئالیسم فرانسوی-هگل جوان- نوع خاص زیبایی شناسی-اثرهنری ورفتار زیباشناسانه- هنر بعنوان پدیده ای اجتمایی تاریخی- و نیچه،پیشگام استتیک فاشیسم، هستند.

آثار لوکاچ معمولا پیرامون ادبیات قرن ۱۹ و ۲۰ و تاریخ سیر اندیشه در آلمان هستند . دوکتاب او : تاریخ وآگاهی طبقاتی- و تئوری رمان ، از مهمترین آثار قرن بیستم بودند. کتاب تئوری رمان او : توماس مان،ارنست بلوخ،والتر بنیامین،لوسین گلدمن و آدرنو رااز نظر ادبی و جامعه شناسی ادبی تحت تاثیر قرار داد. مقاله ای از لوکاچ بنام ؛ پیرامون موضوع پارلمانتاریسم ، آنزمان سبب خشم لنین شد. از جمله دیگر مقالات مهم لوکاچ : فراز و فرود درادبیات آلمان ، و ادبیات آلمان درعصر امپریالیسم، هستند.

درزمان حیات به لوکاچ القاب گوناگونی داده  و اتهامات زیادی به او زده شد،از جمله : روشنفکر اخلاقگرا-مارکسیست دانشگاهی-رویزیونیست-بلشویک-زیبایی شناس- آموزگار استالینیست- واقعگرای سوسیایست ، و غیره . دربعضی ازکشورهای بلوک شرق سابق به لوکاچ ایراد میگرفتند که او نوع مدرن خردگریزی ، یعنی مذهب را نادیده میگیرد و فقط به مبارزه با خرد ستیزی آته ایستی می پردازد .

 

۹۵۔ شاعره لالایی ها و جایزه نوبل .

 

گابریلا  میسترال ، زنی استثنایی .                            Gabriela Mistral (1889-1957)

 

به ناکجاآباد عشق رسیدیم،

عشقی بدون بازگشت.

آرزوی درکنارزمین بودن،

دست دردست وساکت ،

همچون آن لال .

 

مادرم،زنی کوچک،

همچون بوته پونه ،یک علف.

سایه ای روی خاک نینداخت،هیچگاه.

زمین اورا دوست میداشت،

چون اوسبکبال،لبخند میزد

دررنج و در شادی .

 

خانم گابریلا میسترال،شاعره اهل کشورشیلی ونخستین نویسنده دریافت کننده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۴۵ودرسن ۵۶سالگی،گرچه حتا دبیرستان را به پایان نرسانده بود،تاشغل آموزگاری،سفیری، پروفسوری،وزیرفرهنگ،ونماینده سیاسی کشورش درسازمان ملل،ارتقاء مقام یافت.اوبین سالهای ۱۸۸۹ و۱۹۵۷ غالب سالهای عمرش را درخارج ازکشورشیلی گذراند.پدرش یک معلم اسپانیایی و مادرش یک خواننده سرخ پوست بومی بود.نام مستعار او به معنی ملکه آسمانی وترکیبی است ازنام دو شاعرمشهورموردعلاقه اش درآمریکای لاتین.نام واقعی او پیش ازمشهوریت ادبی ” لوسیلا گودوی آلکایاگا ” بود.وی نخستین شعرش رادرغم نامزد جوانمرگش ،یک کارگراداره راه آهن،سرود.مرگ پسرخوانده اودرمیانه سالی،باعث شد که او به مقوله های مرگ،زندگی،رنج وامید،درشعرش بپردازد. بعضی از لالایی ها وترانه های کودکانه اوحتاامروزه،بعدازنیم قرن،بخشی ازفرهنگ شفاهی وعامیانه خلقهای قاره آمریکای لاتین به زبان اسپانیایی،شده اند.

اودرزمان ومکانی زیست که قلم هنوزدردست فرهنگ مردسالاری بود.اونماینده ادبیات مدرنی بودکه درپایان قرن ۱۹ درمقابل مکاتب ادبی ناتورالیسم،سمبولیسم،وپارناس،قدعلم کرده بود.اوبرای شرح موضوعات روزمره زندگی،ازاستتیک وآهنگ مدرنیسم استفاده نمود.اودرآثارش احترام خاصی برای مبارزان انقلابی گذشته آمریکای لاتین قائل بود.شعراوپیرامون فقردهقانان وحقوق زنان بود،به این دلیل اوراشاعره محبت مادری وترحم انسانی نامیده اند.

منقدین ادبی مینویسند که شعرش،ساده،پراحساس،شدیداشخصی،وجهانی،باارزشهای تربیتی واومانیستی است.اوبانگاهی فمنیستی به اطرافش مینگریست.دراشعاراوغیرازانگیزههای مادری وکودکی،انگیزه های فلسفی نیزدیده میشوند.درشعراونوعی دیالکتیک ملاحظه میگردد.برای اوتعلیم وتربیت نوعی وظیفه مادربودن،است.بخش مهمی ازاشعارش درباره مقوله های مرگ و رنج انسان درکشورهای جهان سوم هستند.

گرچه اومبلغ استتیک ناب وشعار “هنردرخدمت هنر” بود،منقدین چپ شعراوراحاوی توصیف عمیق عرفانی هومانیستی درباره انسان ساده،معمولی وجهان میدانند.اوبرای یک زندگی قانع کننده مبارزه نمود،وبااشاره به اتوبیوگرافی تراژدیک خودبه تنهابودن زن وبرآورده نشدن نقش مادربودن،اشاره میکند.منقدی،شعراوراانعکاس صدای مریم مقدس نامید. گابریلا میسترال میگفت که شاعر، رسانه زمان خوداست ورابطه شاعرباخلق مانند رابطه روح باجسم است.این جمله اوراروی سنگ قبرش نیزحک کرده اند.وی درمصاحبه ای گفته بود که زندگی سفری است زیارتی عرفانی که به مرگ ختم میگردد.اوبا عشق عمیق به رنج دیگران،مدافع فراموش شدگان،ترک شدگان،وتنهایان بود.شعرش لطیف،گرم،ساده، غمگین،بازبانی مستقیم،بودکه زندگی فقیرانه انسان معمولی روستایی راتوصیف میکند.اودرجایی خطاب به معشوقه ای میگوید ” هرازگاه که تو به من بنگری،زیباترمیگردم “.

وی درشعرش تفسیری ایده آل ازگذشته کشورشیلی وسرخ پوستان قاره آمریکای لاتین می نماید.نویسنده ای درباره اوگفته بود که شعرش شباهتی به دعاوعبادت دارد.کمیته جایزه ادبی نوبل اعلان نمود که نام اوسنبل کوششهای ایده آل جهان آمریکای لاتین است.خلاف سیاست پینوشه که کوشید اوراشاعری مذهبی وغیرسیاسی معرفی نماید،اوشاعری شورشی برای مبارزات آزادیخواهانه مردم آمریکای لاتین بود. درسال ۱۹۴۵ کمیته جایزه نوبل بااعطای آن به وی توجه جهان را به قاره آمریکای لاتین جلب نمود که درجنگ جهانی دخالتی نکرده بود.بعدها گروهی ازروشنفکران اعتراض نمودند که جایزه نوبل ابتدا حق پابلو نرودا،شاعردیگرومشهورشیلی می بود.

شعرمیسترال درآغازحاوی انگیزههای مسیحی عامیانه بود.اوبطورسنبلیک به موضوعات مذهبی انجیلی پرداخت.درشعراوغیراز زندگی وامید،او به موضوعات خدا ودین نیزاشاره میکند.اوبرای خدا دو صفت متناقض قائل بود؛ خدای انتقام وخدای دوستی ومحبت.

وی بدون تحصیلات مقدماتی ودانشگاهی،ازطریق کوششهای خودآموزی،به شغلهای مختلف رسید. وی شخصا بامشاهیری مانند مادام کوری،هنری برگسن، واستفان تسوایگ،رابطه دوستی داشت وپابلو نرودای جوان را آنزمان باادبیات اروپاآشنانمود.کشورمکزیک بعدازانقلاب برای تغییرسیستم آموزشی مدارس خود ازاودعوت به همکاری ونظرخواهی نمود.گابریلا میسترال بعدعا ازمشهوریت دیپلماتیک جهانی خود برای کمک هومانیستی درآمریکای لاتین استفاده نمود.ازجمله آثاراو، غم زدگی،دعاوعبادت هنرمندان،زن معلم درروستا،لطافت،سرگردانی،گرزچوبی،کتابی برای زنان،سردی،خواهش،ترانه های اسپانیایی،و سونتی درباره مرگ، هستند.

 

۹۶۔ هفتادمین سالروز قتل گارسیا لورکا

لورکا          )                      ۰۵٫۰۶٫۱۸۹۸ – ۱۹٫۰۸٫۱۹۳۶Garcia Lorca , Fedrico (

گارسیا لورکا – شاعر اعدامی از اندلس

 

گارسیا لورکا،شاعرونمایشنامه نویس اسپانیایی،سی و هشت ساله بود که ازطریق فالانژیست های راستگرای طرفدار ژنرال فرانکو،درآغاز جنگ داخلی اسپانیا ربوده شد ویکروز بعد به قتل رسید. روزنامه های فاشیستی آنزمان،دلیل اعدام اورا غیرازفعالیت انقلابی واجتمایی،مسئله شخصی اویعنی همجنس گرایی اش اعلان کردند.لورکا بین سالهای ۱۸۹۸ تا ۱۹۳۶ میلادی زندگی نمود.پدرش از زمینداران کلان ومرفه ایالت اندلس درجنوب اسپانیا ومادرش معلم مدرسه بود.بقول یارانش،اندلس هنوز که هنوز است،آوازخوانان درغم مرگ جانگداز لورکا گریه میکند. ازخصوصیات این استان تاریخی؛ زیبایی طبیعت و ادبیات فولکلوریک کولی های آن هستند که لورکا را ازدوران کودکی تحت تعثیر قرار دادند . امروزه دشتهای وسیع حاصلخیز و برفهای قله سیرانوادا در آنجا ،ازعوامل جذب جهانگردان باسلیقه!هستند. لورکا میگفت که از روی بالکن خانه پدری میتوانست دردوران کودکی،برفهای قله سیرانوادا را به تماشا بنشیند. او همچنین مینویسد که به علت طبیعت سرسبز و معطر و پرگل دشتها، اغلب صبح ها با سردردی شاعرانه !ازخواب بیدارمیشد.

اندلس، نقطه تلاقی سه فرهنگ : اروپایی، آفریقایی و آسیایی؛ همجوار دریای مدیترانه است. گوته گفته بود که در اندلس فرهنگ غرب و شرق را نمیتوان از هم تشخیص داد. اندلس نه تنها زیر تعثیر فرهنگ مسیحی و اروپایی بلکه تحت نفوذ فرهنگ شرقی و اسلامی نیز بود . قوم ماووری الجزایری در سدههای میانه، فنیقی ها و کارتاژها در دوران باستان قرنها مقیم اندلس بودند. شهرهای گرانادا و قرطبه و قلعه الحمرا از دیدنیهای زمان حال اندلس هستند. شاید به دلیل حضور محسوس فرهنگ شرقی ، لورکا هم مانند گوته یکی ازدوستداران شعر حافظ شد. شعر لورکا ترکیبی است از درام و صنعت شعری، مدرن و سنتی، اروپایی و شرقی، خشن و لطیف ، مهاجم و دوستانه.

لورکا خود میگفت که تنها موضوع شعرش، درد است ؛ دردی که براثر جراحات ناشی از احساسات عدالتخواهانه انسانی، موجب شد ، اگرچه معمولن موضوع شعر مدرن، تنهایی فردبود. اودر مصاحبه ای گفته بود:“من هیچگاه سیاسی نبودم، بلکه انسانی انقلابی، چون هیچ شاعر واقعی غیرانقلابی یافت نمیشود. درشرایط سخت وناگوار،شاعر باید با مردم خنده و گریه کند . در صورت نیاز اوباید گلدان خوشبوی خودرا به زمین بگذارد و برای نجات بیچارگان وارد باتلاق گندیده جامعه شود“!. عشق لورکا به ادبیات کولی ها و فرهنگ فولکلوریک اسپانیا باعث شد  که عده ای اورا شاعر کولی ها بنامند . پاپلو نرودا میگوید که در شعر لورکا عشق و مرگ، دست در دست به رقصی وحشیانه می پردازند؛ گاهی لخت و عریان و گاهی ماکس به چهره و پوشیده ، شعرش نه تنها حامل الهام بلکه شامل خرد نیز است . لورکا از طریق مادرش درنوجوانی باشعرمدرن فرانسه ازجمله آثار : بودلر،مالرمه، و والری آشنا گردید . او با نقاشان و هنرمندان نوگرای آنزمان اسپانیا یعنی پیکاسو و دالی نیز رفت و آمد داشت. شاید به این علت عده ای آثاراورا تصویری حقیقی از واقعیت های اجتمایی میدانند.

لورکا میگفت که تاتر نیز شعری است که انسانی شده، تاتر محلی است برای به خنده انداختن یا گریه آوردن تماشاچی. اوباکمک تاتر،آینه ای درمقابل جامعه و نظام آندوره اسپانیا قرار داد تا آنها خودرا درآن دوباره بیابند. اواز تاتر بعنوان مدرسه ای برای آموزس مردم و تربیت انسانها استفاده نمود و تاتر را تبدیل به تریبونی برای پیشرفت وآگاهی اجتمایی کرد. لورکا میگفت که خلقی که به تاتر خود کمک نکند و یا ازآن حمایت ننماید، اگر نمرده باشد ولی حتمن درحال نقاهت است . منتقدین، آثار اورا تحت تعثیر استتیک و زیبایی شناسی کارهای ویکتورهوگو میدانند، عده ای هم نمایشنامه های اورا جامعه شناسانه و یا فولکلوریک به حساب می آورند.

یکی از نمایشنامه های گارسیا لورکا، جشن عروسی خونین، نام دارد ؛ عنوانی که پیشگویی غیبگویانه از ربودن و اعدام شاعران و نویسندگان مخالف درکشورهای شبه فاشیستی دیگر شد . اودرکشوری زیست که فرهنگش آنزمان، فرهنگ مرگ نام گرفت . اودرجامعه ای قربانی شد که نمایشگاه نقاشی پیکاسو را بنیادگرایان مذهبی به هم میزدند. حتا افشای قتل ناجوانمردانه او نیز به دلیل سرشناس بودنش، سبب کشف قتل هزاران مبارز گمنام دیگر درآن سالها شد . مونتاژ شعری از او پیرامون گروههای فشار نیمه دولتی و فالانژ و نیروهای امنیتی زمانش  بصورت زیر است :

مغزهای سربی

روح های لاکی

با اسبهای سیاه

ونعل های تیره .

به این سبب

خود اشکی نمی ریزند !

 

۹۷۔ صد سال تنهایی نویسنده

 

بااشاره به اینکه کتاب-صد سال تنهایی- گارسیا مارکز،اولین باردرسال ۱۹۶۷ منتشر شد و منتقدین ادبی ادعا میکنند که غالب رمانهای اودرباره خشونت دیکتاتورها درکشورهای جهان سوم هستند ، بایدباقدری طلبکاری،ازمترجمین وناشرین وظیفه شناس کشور گل و بلبل پرسید: چرا سالها پیش،حتادرزمان آن پدر و پسر،باترجمه ونشر آثار مارکز، آبا و اجداد مارابااین نویسنده اجتمایی ترقی خواه آشنا ننمودند ؟

مارکز مینویسد : تنها اسطوره ای که کشورهای عقب افتاده و وابسته ، به فرهنگ و تاریخ جهان تحویل میدهند ، دیکتاتور است. اگر قشر کتابخوان ما و منتقدین ادبی آموزش ندیده اش ، قبلا حواسشان را جمع و جور میکردند ، شاید ماامروزه می توانستیم با افتخار ادعا کنیم که خالق مکتب رئالیسم جادویی درادبیات جهانی هستیم و نه مارکز،روزنامه نگار و نویسنده کلمبیایی . چون هرسه شرط لازم و کافی این سبک ادبی را دارا هستیم ، یعنی وجود اسطورههای کهن در فرهنگ ، حضور محسوس خرافات در زندگی فعال شهر و روستا ، و وجود اخبار جنجال برانگیز یا دروغ و باورنکردنی در رسانه های جمعی جامعه . چون مارکز ژانر رئالیسم جادویی آثارش را ترکیب و سنتزی هنری از واقعیات با کمک این سه مقوله و پدیده فرهنگی درکشورهای توسعه نیافته میداند. او مینویسد ، کسیکه نه سوسیالیست باشد و نه به خدا اعتقاد دارد ، بهتر است قدری خرافاتی باشد،تاجنون نگیردیاافسرده شود. گرچه مارکزآینده بشریت را سوسیالیستی میداند وخود را روشنفکری چپ به حساب می آورد،ولی او به دهها خرافات در ذهنش باور دارد، از جمله اینکه اگر روی میز کارش یادراطاق مسافرخانه اش،دسته گل زردی نباشد، گرفتار نحسی و ارواح خبیثه میشود!.

مارکز یادآوری میکند که بهترین سبک نویسنده گی ، همیشه گفتن حقیقت و پرداختن به واقعیات است . سرچشمه همه هنرها از جمله ادبیات ،دراصل،همان واقعیت است که با کمک خیالپردازی بوجود می آید . رمانهای خوب و موفق ، تغییر هنری واقعیات هستند .حقیقت درادبیات،پرداختن به عکس وتصویر اشیا و پدیدههانیست،بلکه ترکیب و سنتزی است از خیال و واقعیات .در رمانهای موفق جهانی ، هیچ اسطوره ای نیست که برپایه واقعیات مطرح نشده باشد . مارکز اشاره میکند که به اسطوره رمانتیکی که میگوید نویسنده باید غمگین و گرسنه باشد تا قادر به نوشتن گردد، باور ندارد جون به نظر اوباشکم پر و یک ماشین تایپ برقی راحتتر و بهتر میتوان مطلب نوشت . به نظر مارکز،الهام برای نویسندگی را هم ،رمانتیکها اولین بار توی دهن مردم گذاشتند، چون نه با وحی میشود شعر سرود و نه با رحم خدا میتوان داستان نوشت ، بلکه فقط دوستی و آشنایی با موضوع و توانایی و پشتکار موجب موفقیت در نویسندگی میشوند . او به نقل از فاکنر مینویسد ، بهترین مکان برای نویسندگانی چون او، بوردل روسپی خانه ها است ، چون صبحها خلوت و ساکت و غروبها ، شلوغ و زنده و پر رفت و آمد است .

گابریل  گارسیا مارکز در سال ۱۹۲۸ در کلمبیا در آمریکای لاتین در خانواده ای متوسط بدنیا آمد . او از روزنامه نگاری به رمان نویسی پرداخت و سرانجام درسال ۱۹۸۲ برنده جایزه نوبل درادبیات گردید . مارکز سالهای کودکی رانزد مادربزرگ و پدربزرگ خود گذراند و در دوران تحصیل در مدارس شبانه روزی و دور از خانواده بسر برد . شاید احساس تنهایی دردآور او در دوران کودکی اش ،از آنزمان باشد . مارکز می نویسد در کشورهای آمریکای جنوبی،نه پولدارها حقی برای بی پولها قائل هستند و نه سفیدها ارزشی برای سیاها به حساب می آورند.

او در نوجوانی اشعار والری را میخواند و به رمانتیکهای اسپانیایی علاقمند بود. به اعتراف مارکز، او بعد از خواندن کتاب مسخ کافکا در سن ۱۹ سالگی تصمیم گرفت که نویسنده شود و شروع به خواندن رمانهای مشهور جهان کرد ،از جمله کتاب انجیل را که حاوی افسانه های عجیب و جالبی است . مارکز میگوید اگر در بیست سالگی کتابی از ویرجینیا ولف را نمی خواند ، شاید نویسنده دیگری میشد . مارکز درآثارش نشان میدهد که در نظام های دیکتاتوری ، استعدادهای خلاق انسان یا ازبین میروند و یا به ضد خود تبدیل میشوند . اودررمانهایش خشونت و توهین به حیثیت انسانی را مورد بحث قرار میدهد .

گارسیا مارکز در مورد عوارض نویسندگی یادآوری میکند که آن گاهی لذت است و گاهی آزار و شکنجه . هیچ شغلی به تنهایی نویسنده نیست ، چون انسان تنها و بی کس در مقابل یک ورقه کاغذ سفید و بی گناه می نشیند . او میگوید از زمانیکه به نصیحت همینگوی گوش داد ،دیگر ترسی از ورق سفید کاغذ ندارد ، چون درجایی به نوشتن پایان میدهد که روز بعد بداند از کجا باید دوباره شروع کند . به نظر او مشهوریت، مانند به قدرت رسیدن فرد است ، انسان توانایی رابطه گرفتن بادیگران رااز دست میدهد و تنها و خودخواه میشود .

مارکز اشاره میکند که در کودکی، روزها جهان جادویی مادربزرگ اورا احاطه کرده بود ،چون مادربزرگ جهانی خاص خود داشت . مارکز از جمله محدود سوسیالیستهایی است که قدری خرافاتی نیز است . رئالیسم جادویی مارکز شاید دررابطه بااینگونه خرافات دوران کودکی او باشد. مارکز میگوید اولین صفحه کتاب مسخ کافکا را که خواند بیاد قصه های مادربزرگ افتاد ، چون آن جهان منظور کافکا را ، کاملا می شناخت .

مارکز مینویسد، کافی است که امروزه در مطبوعات خبری و جنجالی نگاهی بیندازید تا به بینید چه اتفاقات عجیبی که در مملکت نمی افتد : یکی با دم لاک پشت بدنیا می آید – ماهیگیری با تورش فیل و شتر و زرافه از دریا صید میکند، چون قبل از آن بادهای شمالی تمام سیرکی را به آب انداخته اند – یا در بیدرکجایی ، با کمک دعا و اوراد ، کرمی را از گوش گاوی بیرون کشیده اند و غیره .او ادامه میدهد، زمانیکه پنج ساله بود ، هرگاه تعمیرکار برق بخانه آنها می آمد ، مادر برزگ با پشه گیری دنبال پروانه ای می افتاد تا آنرا فراری دهد و زیر لب میگفت ، هرگاه این مرد اینجا می آید ، سر و کله این پروانه زرد هم پیدا میشود و موجب جن زده گی محیط میشود .

از جمله مشهورتری آثار گارسیا مارکز : صد سال تنهایی-ظهر سه شنبه – خاکسپاری پیره زن- کسی به جناب سروان نامه نمی نویسد – و پدرسالاری پدر مقدس، هستند . مارکز اولین کتابش را با سرمایه خصوصی خود منتشر کرد چون هیچ ناشری حاضر به چاپ آن نبود . او تمام خاطرات خوب و بد دوران کودکی و نوجوانی اش را در رمان مشهور – صد سال تنهایی – مورد خلاقیت ادبی قرار داد. دراین کتاب زنان باعث نظم در جامعه و جهان میشوند ، در صورتیکه مردان موجب هرج و مرج و انارشی میگردند . مارکز مینویسد : با کمک آثار کافکا فهمیدم که خلاف آموزشهای دوران مدرسه ، امکان دیگری هم برای آفرینش ادبی ، غیراز روشهای آکادمیک و اسلوبهای منطقی وجود دارد . اوفن نویسندگی را درابتدا از کافکا و همینگوی یاد گرفت . او در مدرسه شبانه روزی کتاب – کوه جادویی – توماس مان را نخستین بار خواند. از میان نویسندگان روس او به آثار داستایوسکی و تولستوی علاقمند بود . از میان نوابغ ادبی فرانسوی ، بالزاک ، فلوبر، استاندال،زولا را توصیه میکند . از میان اهل قلم انگلیسی اهمیتی خاص برای کتابهای ، جویس ، ویرجینیا ولف و دیکنز قائل است . در میان یونانیهای قدیم، کتاب شاه اودیپوس ، نوشته سوفوکلس را بااهمیت میداند . از آثار آمریکایی ها ، فاکنر، اشتاین بک،دوس پاسوس،همینگوی و شرود آندرسن را فراموش نشدنی میداند .

منتقدین ،سبک نویسندگی مارکز را زیر تاثیر روش فاکنر میدانند. مارکز ، فاکنر را بزرگترین داستانسرای تمام اعصار میداند . او خود را ولی بیشتر شاگرد گراهام گرین ، نویسنده ضد استعماری و ضد امپریالیستی انگلیس به حساب می آورد . او از میان شاعران ، پاپلو نرودا را بزرگترین شاعر تمام زبانها در قرن بیستم میداند ، خصوصا شعرهای سیاسی و اجتمایی او را . مارکز یاد آوری میکند که نرودا مانند شاه میداس است ، به هرچه دست میزد ، شعر میشد . اوغیر از رمان و شعر ، به خاطرات افراد مشهور،بیوگرافی ها و رپرتاژ نیز علاقمند است . به ادعای او گراهام گرین و همینگوی از جمله نویسندگانی هستند که تحت تاثیر ادبی هیچ نویسنده دیگری قرار نگرفتند .

مارکز در کتاب – پاییز پدر مقدس – در باره دیکتاتورها می نویسد ، در جلو در سازمان امنیت یکی از این کشورها نوشته بودند : آنچه در اینجا دیدی، شنیدی و یا احساس کردی، فراموش کن و آنرا در اینجا بگذار . مارکز مدعی است که آنهایی که سالهای طولانی علیه دیکتاتورها مبارزه کرده اند ، ممکن است خود بعد از رسیدن به قدرت ، نیز دیکتاتور شوند و دمار از روزگار خلق درآورند . به نظر او افرادی که قادر به محبت،عشق ورزی و نیکی نباشند ، یکروز تنها و سرخورده میشوند و تمایلات دیکتاتوری پیدا میکنند . او در باره اقدامات عجیب و حساب نشده دیکتاتورها مینویسد ، یکی از آنها تمام سگهای سیاه پایتخت را زهر خور کرد و کشت . دیگری میگفت ، باید دور مملکت را مانند دور یک خانه دیواری کشید و فقط پنجره ای برای پستچی باز گذاشت . سومی میگفت ، از روز بعد تمام مردان باید ریش بگذارند و تمام زنها باید کلاهی رنگین به سرکنند.

مارکز در دفاع از زنان مینویسد . آنها نه تنها باعث وحدت نسل بشر میشوند،بلکه موجب ادامه رمان نیز میگردند!. به نظر او زنان دلیل انسجام جهان هستند، درصورتیکه مردان میکوشند تاریخ را به جنگ و مبارزه بکشانند،درخاتمه باید پرسید کدام عاقلانه تر عمل کرده اند . او ادامه میدهد که، تمام دیوانگیهای تاریخ مانند : جنگ افروزی ، کیمیاگری ، معرکه گیری، اختراعات و اکتشافات را مردان انجام داده اند. پدران یونانی به پسران سرباز خود قبل از اعزام برای جنگ میگفتند ، یا با پرچم افراشته برگرد و یا پیچیده در میان پرچم میهن بنام قهرمان .

مارکز در رابطه با دوستی اش با فیدل کاسترو اشاره میکند که او یکی از دوستداران ادبیات،مخصوصا رمان است . غالب رمانهای شاهکار ادبیات جهانی رابادقت خوانده و میتواند آنها را متخصصانه نقد کند . کاسترو آرزو میکند که در زندگی بعدی به عنوان نویسنده توانایی به این جهان برگردد!. فرانس میتران نیز هرگاه به هم صحبت ادبی و یا ژورنالیستی نیاز داشت ، مارکز را از آن سر دنیا با جت برای صرف غذای طولانی فرانسوی ! دعوت میکرد . مارکز او را نیز یکی از سیاستمداران اهل ادب و کتاب در تاریخ جدید اروپا میدانست .

Gabriel, Garcia Marquez  (۱۹۲۸ -?)

 

۹۸۔ لوکاچ ، تئوریسین ادبیات اجتماعی.

لوکاچ ؛ سایه ادبی مارکس بود !                                 Georg Lukacs (1885 – ۱۹۷۱)

جورج لوکاچ ، دانشمند ونظریه پرداز ادبیات،هنر و زیباشناسی،مورخ مارکسیستی ادبیات،فیلسوف و ساستمدارمجارستانی،خالق آثاری پیرامون ادبیات قرون ۱۹ و۲۰ غرب است.اوزیرتاثیرمارکسیسم میخواست شرایط اجتماعی ادبیات وهنر را توصیف کند. وی میگفت که هنر یک شکل عالی بازتولید رفتار وکردار انسانی است.اومهمترین تئوریسین ادبیات سوسیالیستی نیزبود.وی میخواست ازمقوله های مارکسیستی درادبیات وهنراستفاده نماید.درفرهنگ غربی،او سالها یک ناظرتاریخی وجامعه شناسانه ادبیات بشمار میرفت.لوکاچ ازسال ۱۹۳۰ باکمک مقالات برنامه ای خود،سیاست ادبی احزاب کمونیست راتعیین نمود.اودرآنجا خواهان واقعگرایی اجتماعی وواقعگرایی بورژوایی شد وخودرامخالف فرهنگ زوال ومبتذل بورژوایی وتجربه گرایی نویسندگان چپی مانند برشت معرفی نمود.

امروزه ادعا میشود که هدف نظری لوکاچ یک رنسانس مارکسیسم بود.وی میگفت که تفکر بدون رابطه با واقعیت بی ارزش خواهدبود.کتاب “تئوری رمان”لوکاچ که تئوری ادبیات نیز است،مشهورترین اثروی میباشد.لوکاچ دراین کتاب تحول رمان غرب را باتکیه برآثارنویسندگانی مانند: سروانتس،گوته،کلر،بالزاک،فلوبر،تولستوی، و داستایوسکی شرح داد.اوخالق آثاری پیرامون فلسفه نظری وفلسفه عملی؛مخصوصا علم زیباشناسی نیز است. وی کوشیدبانقد آثار: والتراسکات،بالزاک،گوگول وتولستوی،به جریان تاریخی ادبیات : انگلیس،فرانسه و روسیه اشاره کند.لوکاچ بعدها درزمان تبعیددرمسکو خواست که یک استتیک مارکسیستی سیستماتیک رامطرح نماید.بایدیادآوری نمود که رئالیستهای ادبی قرن بیست فکرمیکردند که میتوانند باانعکاس واقعیت درادبیات،موجب تغییر مثبت عملی آن شوند، به این دلیل نظریه پردازی مانند لوکاچ تعصب شرح و توصیف ناتورالیستی رارد میکرد .اومیگفت که رمان نه تنها باید واقعیات راتوصیف کند،بلکه باید جریان تغییرمثبت آنرانیز نشان دهد،یعنی نه آنطور که واقعیات هستند بلکه بطور دیالکتیکی آنطورکه خواهند شد.لوکاچ رمان “مادر”ماکسیم گورکی ازسال ۱۹۰۷ رانمونه خاص واقعگرایی اجتماعی میدانست.آن نخستین باربه زبان انگلیسی منتشرشده بود. دراین کتاب باوجود مادری سنتی و مذهبی،قهرمان داستان،کارگری مدرن ومبارز،یخشی ازیک جنبش کارگری دررابطه باانقلاب را نشان میدهد. لوکاچ مدرنیسم درادبیات و هنر راجریانی فرمالیست دانست که فقط زوال و ابتذال سرمایه داری را نشان میدهد.

درنظرلوکاچ وظیفه هنر تصویرواقعیت است یعنی آن، واقعیت رامنعکس میکند،به این دلیل اومدافع فرم های هنری رئالیستی و بورژوایی درآثار : تولستوی،بالزاک،گوته،گوگول،توماس مان و غیره بود، چون درنظر لوکاچ آنان جریان تاریخی و اجتماعی راباکمک ادبیات بطوررئالیستی نشان میدهند . وی مینویسد که تمام واقعیات یک شخصیت و خصوصیت اجتماعی-تاریخی دارند. لوکاچ باکمک آثارش تاثیرمهمی روی فضای روشنفکری قرن بیست بجا گذاشت. نظرات او موجب بحث هایی در: فلسفه،جامعه شناسی،هنر،  و تئوری ادبیات شدند. او تحقیقات تاریخی-ادبی درآلمان را پیرامون گوته و توماس مان و رمان تاریخی مطرح نمود.کوشش لوکاچ برای آن بود که انسان بعنوان موجودی در ابعاد: فرهنگ،سیاست و اخلاق منعکس شود. وی میگفت که زمانی میتوان بر اختلاف میان زندگی و هنر غالب شد که زندگی طوردیگری سازماندهی شود.اواین هدف را فلسفه عمل انقلابی نامید که در دهه بیست قرن گذشته مطرح نموده بود. دراستتیک لوکاچ دو مفهوم رئالیسم و انعکاس واقعیات، موردبحث قرارمیگیرند. گلدمن و هابرماس ازجمله کسانی هستند که درپایان قرن گذشته برای کشف مجدد لوکاچ کوشیدند. لوکاچ جوان براثرتجربیات خود،زندگی رایک آنارشی ازرنگهای سیاه و سفید دانست. سالها نام لوکاچ نه تنها یادآور مکتب ادبی رئالیسم سوسیالیستی بود بلکه اورا سنبل: ضد آوانگارد و ضد رمانتیک و ضد شعار”هنر در خدمت هنر” بحساب می آوردند.

لوکاچ نه تنهادرکلاس درس جامعه شناسی زیمل شرکت  نمود بلکه آشنایی شخصی با بلوخ،ماکس وبر، و لاسک داشت. نقدفرهنگ رادیکال لوکاچ را تحت تاثیر تئوری “تراژدی فرهنگ” زیمل میدانند.سالها جذابیت آثار لوکاچ ازآنجا بود که کوشید نظرات مارکس و ماکس وبر را باهم ادغام نماید. لوکاچ دردانشگاه نه تنها دررشته تاریخ و فلسفه درس خوانده بود بلکه تحت تاثیر ایده آلیسم آلمانی و “فلسفه زندگی” که آنزمان مد روز بود نیز قرارگرفت.مراحل روشنفکری لوکاچ را بسه مرحله تقسیم میکنند: دوره پیش از مارکسیسم، دوره تبلیغ مارکسیسم غربی، و دوره مارکسیسم بنیادگرا. حمایت موقت لوکاچ ازاستالین را باحمایت هایدگر ازهیتلر مقایسه میکنند و ادعا میشود که راه فلسفه به سیاست،ممکن است به گمراهی فلسفه بکشد.برای لوکاچ درسهای مارکسیسم پایه و اساس کارنظری و عملی؛یعنی کارسیاسی بودند.

نوسان لوکاچ درجوانی میان علم و متافیزیک باعث شد که لوکاچ را شبیه قهرمانان آثارتولستوی بدانند.گرچه لوکاچ منتقد استالینیسم نیزبود،محققین غربی اورامبلغ نوعی دگماتیسم ضدهنردانستند. بلوخ و بعضی ازاعضای مکتب فرانکفورت مانند آدرنو و هابرماس تحت تاثیر لوکاچ هستند. والتر بنیامین نیزخودرا شاگردلوکاچ میدانست. خانم (آگنس هلر) از مکتب بوداپست،یکی ازشاگردان مهم لوکاچ بود که بعدها به غرب پناهنده گردید. لوکاچ ازجمله نویسندگانی است که چاپ و نشرسیاه و مخفی آثارش در کشورهای تحت سلطه سانسور از جمله کشورهای بلوک شرق سابق،دررتبه دوم درتاریخ نشرکتاب قرارگرفته است.

گرچه لوکاچ اززمان جنگ جهانی اول عضوحزب کمونیست شد ولی گویا خط رسمی حزب را هیچگاه دنبال ننمود. وی بارها به انتقاد از دگماتیسم دراستالینیسم پرداخته بود. وی درتمام آثارش نسبت به مارکسیسم و کمونیسم؛ولو مدل غربی اش!،وفادارماند. در دهه بیست قرن گذشته او با ایمان به موضوع روزبودن انقلاب جهانی،ده سالی ازنقد ادبی و تئوری هنر دست کشید. لوکاچ رایکی ازمهمترین نمایندگان نئومارکسیسم یا مارکسیسم غربی بشمار می آورند،اوتاثیر مهمی روی تشکیل و تکامل نئومارکسیسم ازخودبجا گذاشت.

یکی اززمینه های مبارزه لوکاچ فعالیت علیه فاشیسم بود. او نظریه فاشیسم را ترکیبی از: خردگریزی،داروینیسم اجتماعی، و نظریه نژادها، میدانست . وی متفکرانی مانند: شلینگ،شوپنهاور،نیچه، و دیلتای را جاده صاف کن های فلسفه فاشیسم دانست چون درنظراو آنان با خرد و روشنگری وداع کردند و باکمک ایدههای سیاسی و اخلاقی خود ابتذال را رواج دادند.اواینگونه فیلسوفان رامتهم به خردگریزی نمود. ازجانب دیگر،لوکاچ کوشید تا تصاحب فیلسوفانی مانند: کانت،فیشته،هگل – و نویسندگانی مانند: گوته،شیلر،بوشنر، و هولدرلین،توسط فاشیسم را مانع گردد. او سوء استفاده فاشیسم ازادبیات کلاسیک آلمان ازجمله آثار گوته و هلدرلین را افشانمود و زمانیکه نازیسم کوشید تاازاشاعه بیشترنام هاینه جاوگیری نماید،لوکاچ کوشید باکمک مقالات خود او را شاعرملی واقعی آلمان معرفی نماید. لوکاچ میگفت که از استتیک روشنگرانه و مسئول کلاسیک باید بعنوان وسیله ای علیه تاریخ ادبیات جعلی فاشیستی استفاده کرد. او رمانتیک راوسیله ای دردست فاشیسم برای فعالیتهای ضدروشنگری دانست و از روشنگری مارکسیستی درمقابل فلسفه ارتجاعی “زندگی” سخن گفت.

زندگی فکری لوکاچ رامیان اخلاقگرایی و انقلابی بودن تقسیم میکنند.اودرسال ۱۹۱۹ کتاب “تاکتیک و اخلاق” را منتشر کرده بود.ازدیگرآثاراو : روح فرم ها، تئوری رمان،گوته وزمانش،جستارهایی درباره رئالیسم،جامعه شناسی ادبیات،صفات خاص زیبایی شناسی،تاریخ وآگاهی طبقاتی،و تاریخ تحول درام مدرن،هستند. کتاب “نابودی عقل”او را که بازیرعنوان “خردگریزی ازشلینگ تاهیتلر”نیزاست،دررابطه باانتقادازاستالینیسم میدانند.

جورج لوکاچ متولد کشورمجارستان بود.اوازسال ۱۸۸۵ تاسال ۱۹۷۱ درکشورهای گوناگون وغالبا بدلیل تبعید، زندگی نمود.پدرش مدیر بانک بود. وی بارها بازندگی خود ریسک نمود تادرتاریخ “فاجعه های”!انقلاب جهانی شرکت کند. درزمان حکومت موقت شورایی مجارستان درسال ۱۹۱۹ وزیرفرهنگ شد و بعداز شکست آن دولت،او رامدتی خطراعدام تهدید نمود. وی درزمان جنگ جهانی اول میخواست باتکیه برآثارداستایوسکی یک اخلاق نئوکانتی رامطرح نماید.امروزه اشاره میشود که وی درطول عمر خود با فعالیتهای ضداستالینیستی اش امید به یک سوسیالیسم انسانی را هیچگاه ازدست نداد.

 

۹۹۔ یک زن در آغاز ادبیات رئالیستی .

 

فریادی زنانه و ادبی از روستاها .                                   George Eliot (1819-1880)

 

خانم گئورگه الیوت ، نویسنده انگلیسی را حساس ترین و روشنفکرترین زن رمان نویس درقرن ۱۹ بشمار می آورند. او یکی از پایه گزاران داستان سرایی روانشناسانه است که مکتب رئالیسم ادبی” جانه آوستن” را ادامه داد. آثار او تصویری اجتماعی از زندگی روستایی و شهرستانها هستند. او توانست رمان رئالیستی را آینه تمام عیار جامعه نماید. رمانانهای اجتماعی او در قرن ۱۹ رئالیسم ادبی را بطور عمیق تغییر دادند. وی میگفت که نزد ا، عشق به کتاب قوی تر از عشق به مردان بود و به این دلیل هیچگاه اردواج ننمود. گرچه او بانام مستعار مذکر گئورگ الیوت نوشت ، ولی نام حقیقی اش “ماریان اوانس” بود . آنزمان در انگلیس هنوز فرهنگ مردسالارانه حاکم بود .

وی ۲۵سال بدون ازدواج رسمی با ژورنالیست،نویسنده و منتقد ادبی مشهور، گئورگ لویز زندگی نمود . لویز اور تشویق به نوشتن رمان کرد. همخانگی بدون اردواج وی در دوره ویکتوریایی ودرمیانه قرن ۱۹ درانگلیس گناهی نابخشودنی میان محافل ارتجاعی بحساب می آمد. به این دلیل او وهمسرش سالها ازطرف جامعه طرد شدند. گئورگه الیوت درآثارش میان عشق اخلاقی و عشق اروتیک فرق میگذاشت.عشق نیزیکی ازموضوعات آثاراواست.بوتیقای رمان نویسی اوترکیبی است از ایده آلیسم اخلاقی ورئالیسم تجربی. غالب قهرمانان آثارش کارگرروستایی، پیشه ور، دهقان، و دختران شیرفروش هستند. وی میگفت که هدف ادبیات وهنراخلاقی باید آموزش وتربیت اخلاقی خواننده باشد. اوبه غالب موضوعات زمان خود بانگاهی رئالیستی اجتماعی انتقادی و نوستالژیک مینگریست. گئورگه الیوت تاامروز یکی از مهمترین نویسندگان رمان درادبیات انگلیس است. او نه تنها خالق رمان های سیاسی بود بلکه یکی از روشنفکرترین وباسوادترین زنان قرن ۱۹ اروپا نیز بشمار می آید.

آثاراخلاقی او تحت تاثیرشکاکی فلسفی وی بود. منقدین چپ مینویسند که گئورگه الیوت زیرتاثیر پوزیویتیسم آگوست کنت؛فیلسوف فرانسوی،به توصیف زندگی روزمره خرده بورژوازی دهات و شهرستانها پرداخت، وتوصیف انسان روستایی او غالبا بصورت مکانیکی و اغراق در جزئیات عینی است،گرچه اودررمانهایش به هواداری ازدمکراتهای رادیکال آنزمان جامعه انگلیس پرداخت. شخصیت های رمانش معمولا میان تضاد فردگرایی شخصی و ازخودگذشتگی اجتماعی هستند. ویرجینیا وولف میگفت که بعضی ازرمانهایش برای انسانهایی نوشته شده اند که به سن بلوغ رسیده باشند. هربرت اسپنسر نوشت که او تنها زنی است که درآن دوره در بحث های فلسفی شرکت میکرد. گئورگه الیوت دررمانهای چندصدایی اش با طنزبه استفاده از اسطوره های کهن میپردازد. اودر مقالات و داستانهایش علاقه خاصی به رفرم اجتماعی و تحولات سیاسی نشان میدهد.

ازنظرفلسفی اونماینده فلسف” لاادری” وازنظر اجتماعی یک ژورنالیست لیبرال بود. رمانهای رئالیستی روانشناسانه او حلقه اتصال رمان عملگرایانه دیکنز ورمان روانشناسانه هنری جیمز و لاورنس هستند. اوآنزمان باقلم توانایش به شرح و توصیف رئالیستی زندگی روستاها و شهرهای کوچک انگلیس پرداخت. رمانهایش با عمق و هیجان اخلاقی خاصی آینه ای از زندگی ولایات آنزمان انگلیس رانشان میدهند. هدف او تربیت رفتارنیک جوانان برای همدردی وتفاهم بادیگران است. گئورگ الیوت یکی از مترجمین مهم زمان خودبود.اوعلاقه خاصی به ادبیات آلمان ازآنجمله اشعار هاینه وآثارنویسنده زن فرانسوی یعنی  خانم “گئورگه زند” داشت. اوآنزمان بامحافل روشنفکری اروپا ازجمله با مشاهیری مانند هنری جیمز، چارلز دیکنز، هربرت اسپنسز، حاریت بشر استو،جان استوارت میل، ویلیام تاکری ، و زن واگنر، رابطه داشت. یکی از دلایل رویگردانی اوازمسیحیت وپروسه سکولارشدنش تماس بامحافل مردان روشنکرزمان خودبود. او آشنایی نزدیکی با هگلی های جوان تبعیدی داشت. دررابطه با مسئله زناشویی او،فقط محافل روشنگری،زندگی بدون ازدواج وی را پذیرفتند. گئورگه الیوت چون خودیکی از روشنفکران دوره ویکتوریایی بود، یکی ازوظایف رمان را مبارزه با ریشه های قضاوتهای غلط و پیشداوری های حق بجانب میدانست .

ازجمله آثاراو – آدم برده، آسیاب کنار پل چوبی ، سیلاس مارنر، میدل مارچ، صحنه هایی از زندگی روحانیت، کارگررسیندگی، دانیل دروندا، فلیکس هولیت، رمان تاریخی رومولا، و تصاویری اززندگی کلیسایی انگلیس، هستند. او یکی از نویسندگان ومتفکرانی است که به ترجمه آثار ضدمذهبی به زبان انگلیسی پرداخت ؛ از آنجمله – ترجمه زندگی مسیح؛ اثر داوید اشتراوس – و ماهیت مسیحیت ؛ اثر لودویک فویرباخ . درآثارش او به شغلهای روستایی مانند – دروکردن، ریسندگی، کشت سیب زمینی، و لبنیات سازی، نیز می پردازد.

گئورگه الیوت میان سالهای ۱۸۸۰-۱۸۱۸ درانگلیس زندگی نمود. پدرش یک زمیندار مرفه بود. وی از طریق کوششهای شخصی و خودآموزی مطالب متنوع به مطالعه ادبیات، فلسفه، وزبانهای خارجی مانند یونانی،عبری،ایتالیایی،لاتین،آلمانی، پرداخت.اوچون تشنه دانش بود،در سن ۳۰ سالگی روستا و شهرستان کوچک خودرا ترک کرد و به لندن رفت تاازطریق نقدادبی وژورنالیسم زندگی نماید. وی بعدها نوشت که باعلاقه خاصی به مطالعه کتابهای تاریخی ویادگیری زبانها پرداخت و علاقه خاصی به بحث و پژوهش داشت. وی همراه همسرش؛لویز، به نقاط مختلف اروپا ازجمله کشورهای آلمان، فرانسه، ایتالیا، و اسپانیا سفرنمود.

درزمان او حق طلاق برای زنان شدیدا زیرتاثیرفرهنگ ویکتوریایی بود . نظرات اجتماعی و اخلاقی او چون سنت گرایانه هستند،خلاف نرمهای اجتماعی زنان زمان خود میباشند. او میگفت چون زنان هنوز توانایی بعهده گرفتن مسئولیت سیاسی راندارند، نباید درسیاست نامزد شوند. گئورگه الیوت آنزمان توصیه میکرد که پیرامون خواسته های زنان باید قدری احتیاط آمیز اندیشید . درآثاراوخود خواهی معمولا تنبیه میشود – و کوشش اجتماعی پاداش میگیرد. به هرحال اهل کتاب به گئورگه الیوت درپایان عمر همچون الهه ای روشنگر احترام  میگذاشتند.

 

۱٠٠۔ یک رمان میان سه ایدئولوژی .

 

جرج آورل  و قصه سیاسی حیوانات .                                  George Orwell (1903-1950)

 

 

نام واقعی جرج آورل ، نویسنده انگلیسی ، اریک آرتور بلیر است . او در سال ۱۹۰۳ در مطهری هند ؛ آنزمان مستعمره انگلیس ، بدنیا آمد و در سال ۱۹۵۰ در سن ۴۷ سالگی بر اثر بیماری سل در لندن درگذشت . آورل  در رمانهایش به افشای دیکتاتوری های فاشیسم ، امپریالیسم ، استالینیسم و دیگر سیستم های اتوریته پرداخت . بحرانهای اجتماعی سیاسی نیمه اول قرن بیست در آثار او مشاهده میشوند . دو رمان مشهور او ” مزرعه حیوانات ” و رمان ضد اتوپی و آینده نگر ” ۱۹۸۴ ” ، از جمله مهمترین شاهکارهای اجتماعی و انتقادی قرن بیست هستند . امروزه اشاره میشود که رمان ۱۹۸۴ او آخرین رمانی است که اعصاب جنگ سرد میان دو بلوک غرب را آنزمان به هم  زد .

جرج آورل و خانواده اش از جمله نیروهایی بودند که استعمار انگلیس در قرن ۱۹ به هند و آسیای شرقی فرستاده بود . او گرچه رئیس شهربانی در برمه شد ولی بدلیل اعتراض به نیروهای استعماری انگلیس ، در سال ۱۹۲۷ آنجا را ترک کرد . وی در رابطه با این کار در آثارش به روش استعماری حکومت نمودن انگلیس در آسیای شرقی پرداخت . او از سال ۱۹۲۷ از همکاری با سیاست استعماری انگلیس خودداری نمود و در سال ۱۹۳۶ در کنار جمهوریخواهان در جنگ داخلی اسپانیا علیه فاشیسم اروپایی به مبارزه پرداخت . آرول در آثارش به بن بست اخلاقی حاکمیت استعمار انگلیس نیز اشاره میکند . بخش دیگری از آثار او همدردی وی با قربانیان جامعه طبقاتی بورژوایی را نشان میدهند . در جنگ داخلی اسپانیا او در کنار یک گروه تروتسکیستی مبارزه نمود . او در آن سالها دشمن جدی استالین و شوروی استالینیستی شد و بعدها این تجربیات را بصورت طنز گروتسک اتوپیستی در دو رمان خود مطرح نمود .

جرج آورل گرچه خود در ابتدا کمونیست و سوسیالیست و تروتسکیست بود ، بعدها به مبارزه علیه زورگویی در استالینیسم و امپریالیسم و فاشیسم پرداخت . رمان مزرعه حیوانات او رمانی ضد استالینیستی است که سوسیالیسم خوشنام آنزمان در انگلیس را افشا میکند . او در این قصه خیالی انتقادی طنزآمیز حیوانات ماهیت دیکتاتوری را افشا نمو . به ادعای او در این رمان ، سیاست و الهام استتیک باهم ترکیب شده اند . او شوروی استالینیستی را متهم نمود که به مواظبت سیستماتیک فرد می پردازد و آزادی او را محدود میکند . رمان ضد اتوپیستی ۱۹۸۴ جرج آورل یکی از کلاسیکهای مدرن ادبیات جهانی  است .

منقدین ادبیات ، امروزه اشاره میکنند که جرج آورل یک استتیک سیاسی امور روزانه بود چون غالب آثارش متکی به موضوعات اجتماعی و سیاسی روز آنزمان هستند . او بر اساس تجربیات شخصی ، مشاهدات و خاطراتش، دست به قلم زد و خالق چند رمان شد . وی نظری سیاسی انتقادی نسبت به مدرنیته آنزمان داشت . از جمله معلمان ادبی انگلیسی و فرانسوی او ، زولا، سویفت ، دفو، جویس ، دیکنز ، گئورگه مور و مکتب ادبی ناتورالیسم بودند. جرج آورل در فرانسه و انگلیس از طریق آشنایی با طبقه کارگر ، به حزب کمونیست نزدیک شد . او بعد از ترک کشور بیرمه ، در لندن و پاریس ، یک زندگی کارگری ، آواره ، و بی خانمان را دنبال نمود و در هتل ها ظرفشویی نمود . آرول در کتاب اتوبیوگرافیک خود به شرح زندگی میان بی خانمانها در پاریس اشاره میکند .

از جمله آثار جرج آورل – روزهایی در برمه ، بگذار آسپیدها پرواز کنند ، خیابانی به روستا ، کاتالونی من ، مزرعه حیوانات ، رمان اتوپیستی ۱۹۸۴ ، چرا می نویسم ؟ ، سرکشی برای تنفس ، در درون والس ، شلیک به فیل ، یک دختر روحانی ، و زندگی تکاندهنده ،هستند .

او در آغاز خالق اشعار وطن پرستانه بود . جرج آورل می نویسد که وظیفه زبان انست که کلمات حزبی حاکم مانند آزادی،برابری و عدالت را اصلاح کند . رمان ۱۹۸۴ او در کنار رمان ” جهان زیبای جدید ” آلدوس هوکسلی ، مهمترین رمان آنتی اتوپی قرن بیست بود .

جرج آورل میگفت که در کشورهای استالینیستی سابق،دولت از سه بخش درون حزب ، بیرون حزب ، و پرولتاریا تشکیل شده است . او در آثارش به انتقاد از هرگونه تروریسم و افکار غیرسیاسی پرداخت . بعضی از جملات رمانهای او امروزه ضرب المثلی عامیانه در فرهنگ مردمی اروپا شده اند ؛ او در رابطه با جوامع استالینیستی بلوک شرق سابق گفته بود که ” تمام حیوانات برابرند ولی بعضی از آنها برابرترند! ” . وی به انتقاد خطر تهدید کننده کنترل شدید فرد در جوامع دیکتاتوری پرداخت . جرج آورل خود در خانواده ای نسبتا مرفه رشد نموده بود .

 

۱٠۱۔ جایزه نوبل برای ادبیات ناتورالیستی .

 

ازادبیات انقلابی-  تا آثاری احتیاط آمیز.                    Gerhart Hauptmann (1862 – ۱۹۴۶)

 

هاوپتمن ،نویسنده آلمانی وبرنده جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۱۲ ،یکی ازرهبران مکتب ادبی ناتورالیسم (طبیعتگرایی) انقلابی بود. اومهمترین نمایشنامه نویس این مکتب ادبی درپایان قرن ۱۹ میباشد. وی غیرازدرام،یکی ازرهبران ادبیات مدرن آلمان است. اودر ۲۵ سالگی باجریانات انقلابی ناتورالیستی ومحافل سوسیال دمکرات آنزمان کشورخود آشناشد. مکتب ناتورالیسم ازطریق او تعثیری اجتماعی وعام بخودگرفت. ناتورالیسم او از ناتورالیسم علمی وتجربی زولا فاصله گرفت،بااین حال او میگفت که : ” کسیکه درباره ناتورالیسم حرف بزند،امیل زولا باعینک بزرگ آبی اش را جلوم ظاهرمیکند” . درادبیات ناتورالیستی اواهمیت خاصی به شرح محیط اطراف،بدبینی،احساسات، رویا، و پایان ناتمام داستان، داده میشود. اوبعدها ازادبیات ناتورالیستی بسوی ادبیات فلسفی،دینی،اسطوره ای و ناسیونالیستی رفت و درمکاتب دیگر دست بقلم برد. وی تاپایان عمر میان ادبیات انقلابی جوانی و ادبیات محافظه کار پیری درنوسان بود، چون بارها ازنظرسیاسی وقوانین سانسور تحت تعقیب حاکمان قرارگرفت . او در طی سن ۸۳ ساله عمرخود شاهد ۴-۵ نظام سیاسی : ویلهلمی، پروسی،جمهوری وایمار،فاشیسم، و آلمان بعداز جنگ،گردید.

درنمایشنامه ” کارگران ریسندگی ” او برای نخستین بار پرولتاریا بصورت مجموعه ای اعتراض آمیز ظاهرمیگردد. اودراین نمایشنامه موفق به طرح مسایل اجتماعی پایان دوره سرمایه داری آلمان شد. پدربزرگ وی شخصا درشورش کارگران ریسندگی شرق آلمان درسال ۱۸۴۴ شرکت داشت. اودراین اثر،شکست کارگاهها وصنایع دستی،دررقابت با سرمایه داری صنعتی رانشان میدهد. وی درغالب نمایشنامه هایش سخنگوی انسانهای محروم بود، به این سبب شکایت اجتماعی اورا همدردی باانسانهای بیچاره دانستند. او به انتقاد ازدولت اتوریته پروس نیز می پردازد.گروهی ازهمزمانانش اورا آنزمان نماینده ادبیات انقلابی وسیاسی بشمار می آوردند. آنزمان دولت و کلیسا، اعتصابات  کارگری را عملی کفرآمیز!بحساب می آوردند. وی درآثار نخستین خود، به تضاد میان سرمایه وکاراشاره میکند.اوخالق نمایشنامه های اجتماعی،انقلابی و دمکراتیک بود. درنمایشنامه های رئالیستی اواشاره به محیط اطراف و شخصیت انسانهای ساده ومحروم میشود،به این دلیل اینگونه آثارحتا امروزه اعتبارادبی جهانی دارند. اوموفق شد به طرح مسائل اجتماعی پایان دوره سرمایه داری بپردازد. وی آنزمان موفق ترین نویسنده تئاتر درآلمان بود،به این دلیل سه باراز اعطای جایزه دولتی شیلر به اوجلوگیری شد و در دوره حکومت پادشاهی،ازاوبارها شکایت گردید، ودرزمان فاشیسم از اجرای نمایشنامه هایش جلوگیری شد.بااین وجود وی نمایشنامه ” کارگران ریسندگی ” خودرا نمایشنامه ای سیاسی بحساب نمی آورد.

هاوپتمن، باافکار آزادیخواهانه و دمکراتش،درجمهوری وایمار یکی ازمهمترین نمایندگان فکری آلمان بود. چون او به توصیف شرایط زندگی انسانهای محروم پرداخت،توماس مان بعدها اورا نویسنده ” همدردی اجتماعی ” نامید. در مراسم ۶۰ مین سالروز تولد او،توماس مان گفته بود : ” باطرح واقعیات زمان،سوسیالیسم به شما نویسنده- همدردی با کارگران-احترام می گذارد “. و چون گروهی اووآثارش راوکیل ساسی مردم میدانستند،درسال ۱۹۲۰ حتا صحبت از کاندیدشدن وی برای مقام صدراعظمی آلمان شد. وی گرچه درزمان جمهوری وایماربه حمایت ازآزادی پرداخت،با به قدرت رسیدن فاشیسم،ولی بدلیل کهولت و پیری از فضای پرسروصدای فرهنگی نازیها فاصله گرفت و خانه نشین شد ، گرچه نازیها ۸۰ مین سالروز تولد اورا جشن گرفتند و به او لقب نویسنده کلاسیک دادند. درزمان جمهوری وایمار او درکنار توماس مان نماینده ادبیات آلمان بشمار میرفت. گرهارد هاوپتمن باعمر طولانی خودشاهد تضادهای گوناگون تاریخ آلمان شد. اودرآثارش بحران جامعه بورژوازی درآغاز و پایان جمهوری وایمار راطرح نمود. مطبوعات ارتجاعی و راستگرا گاهی برای تحقیر،عنوان “سوسیالیست” به او دادند. ازوی بعدها انتقادشد که چرا اودرزمان فاشیسم به مبارزه نپرداخت ویا دست به مهاجرت نزد،گرچه نازیها به آثار اوبادیده شک و بدگمانی می نگریستند. درباره وی منقدین ادبی نوشتند که اودر جوانی سوسیالیست بود و درپیری افتخار ملی بودن داشت. اودرزمان دولت پروس به افشای فساد،بوروکراتیسم و تنگ نظری حاکمان پرداخت. اواصرارداشت تا دیگران اورا شاعری ملی بدانند ونه نویسنده ای سیاسی ،اجتماعی،ویا ایدئولوزیک. جوایزادبی،دکتراهای افتخاری و جایزه نوبل باعث شدند که او غالبا در راه آشتی طبقات کوشش بنماید. سوسیالیستها به القابی مانند: وارث گوته، و آخرین کلاسیک،بادیده شک می نگریستند و دراینگونه تعارفات،بوی ناسیونالیستی را می دیدند. چون نازیها نیز اورا جشن گرفتند، در تاریخ ادبیات آلمان، بیوگرافی وی هنوز مورد بحث است .  فرانس مهرینگ ، یکی ازمنتقدین چپ، مدعی بود که اوبعدها باطرح موضوعات عرفانی و اسطوره ای بخدمت طبقه استثمارگر درآمده و به وظایف- اجتماعی انتقادی تئاتر خیانت نموده است . با این وجود زمانیکه ارتش سرخ، آلمان راتسخیر نمود،شوروی ها اورا زیر محافظت خود قرار دادند چون افسران مسئول، نمایشنامه ” کارگران ریسندگی ” اورا قبلا دیده بودند و برای نویسنده اش احترام زیادی قائل بودند. هاوپتمن یکسال بعداز پایان جنگ جهانی دوم و شکست آلمان، در بخش غربی آلمان، درگذشت .

گرهارد هاوپتمن درآثار بیشمارش به معرفی و تفسیر تکاندهنده فقراجتماعی درآلمان پرداخت. او نشان میدهد که چگونه درمقابل زحمتکشان،وحدتی از دولت،کلیسا و صنعت به صف ایستاده اند. به او لقب کلاسیک زنده و نو داده شده است. گرچه نمایشنامه های او زمین لرزه ای علیه حاکمان بودند، او خودرا نه متفکر و نه روشنفکر بلکه نویسنده خلق و شاعر ملی بحساب می آورد. هاوپتمن باانتقاد ازکلیسا وجامعه،خالق درام اجتماعی شد. نمایشنامه هایش گاهی با اوتوپی های رابینسونی درخدمت هومانیسم قرارگرفتند. وی گاهی خودرا نابغه میدانست چون درنظراو نابغه کسی است که در صف اول، برای افشای حقیقت به مبارزه بپردازد.اوبا نوگرایی در تئاتر آلمان آنرا وارد دوره مدرنیته نمود وغیراز دفاع از صلح و دمکراسی درپایان عمر به معرفی  ارزشهای ملی جامعه اش پرداخت، گرچه وی درپایان عمر آثاری رمانتیک و غیررئالیستی آفرید. او میگفت که نه شورشی و نه مبلغ یک ایدئولوژی،بلکه خالق هومانیسم درنمایشنامه نویسی است، با این حال اودرپایان عمر بجای موضوعات کارگری و مبارزه طبقاتی سراغ مسائل دینی و اسطوره ای، و بجای آثارخلقی،سراغ ادبیات رمانتیک و سنبلیک رفت. وی با تکیه بر: گوته،آشیلوس،و اویریپوس ، لباس کلاسیک و سنتی پوشید، و درسالهای آخر میگفت که نجات بشر درهمکاری است و نه در مخالفت. به این دلیل خوانندگان آلمانی او هنوز درانتظار یک قضاوت ادبی و تاریخی درباره رد و یا تایید نظرات وی میباشند .

۷۰مین سالروز تولد هاوپتمن مصادف شدبا ۱۰۰مین سالگرد مرگ گوته . او حتا چهره و قیافه ای چون گوته داشت. وی از خانواده ای ساده و کارگری برخواسته بود و تحصیلات دانشگاهی نداشت گرچه در کلاسهای درس هنر و تاریخ شرکت نمود. پدر وی دارای یک مسافرخانه بود و اوخود مدتی کارگر کشاورزی بود . ازدواج وی با یک دختر ثروتمند باعث شد که او بتواند به فعالیتهای ادبی اش بپردازد . بعدها ولی به سبب موفقیت ادبی، او داری کلفت،آشپز و درشکه چی گردید. وی درسالهای نوجوانی با محافل اوتوپیستی و آرمانخواه تماس گرفته بود.

هاوپتمن غیرازنمایشنامه،خالق رمان،نوول،مقاله،شعر و داستان نیز بود. او همچون لردبایرون از انقلاب ادبی میگفت وخودرا شاگرد شکسپیر،هلدرلین،ایبسن،گوته، و تولستوی میدانست . کارل سوکرمایر،نویسنده آلمانی، مینویسد که او بزرگترین چهره ادبی قرن ۱۹ آلمان بود. وی پایه گذار نمایشنامه های مدرن و اجتماعی آلمان است و میگفت حتا هنر و ادبیات کلاسیک نباید فقط خاص ثروتمندان باشند.

از جمله آثار بیشمار هاوپتمن: ۵۰ نمایشنامه، ۲۰ رمان، دهها کتاب شعر و داستان هستند. آثار او بخشی از هنر مدرن درادبیات می باشند. مجموعه آثار ۱۱ جلدی وی بین سالهای ۱۹۶۲- ۱۹۷۳ منتشرشدند. ازجمله مشهورترین کتاب های او : پیش از طلوع آفتاب، کارگران ریسندگی ، ماجرای زندگی ام، موشهای صحرایی،مامور راه آهن، ناخدای کشتی، ناقوس غرق شده،خروس سرخ،بهار یونانی،مرگ آقاممنون،کمان اودیسه،کتاب اشتیاق ها، جزیره مادران کبیر،پوست بیدستر سگ آبی، و اعترافات یک هومانیست جوان، می باشند.

 

 

۱٠۲۔ شاعر قرتی ، ولی معترض !

Allen Ginsberg(1926-1997)

آلن گینزبرگ،شاعرآمریکایی،یهودی تبار وهمجنسگرا بودکه تا مرز اعتیادنیزپیش رفت.پدرش،شاعر ویک معلم مهاجرروس ومادرش یک زن فعال سیاسی دوره خودبودند.اویکی ازنمایندگان ادبی نسل جوان معترض،معروف به نسل بیت یاداغان ،آمریکای بعداز جنگ جهانی اخیراست.شعرهای اورا بعدها هیپی ها و بیتل ها که باجامعه وفرهنگ آمریکایی حاکم ،سرناسازگاری داشتند،در جلسات ادبی وسفرهای آواره گی خود زمزمه میکردند.

گینزبرگ بعدازاخراج ازدانشگاه درجوانی،سخنگوی جنبش ضدجنگ ویتنام در آمریکا گردید. اونه تنهانماینده نسل جوان بیت، بلکه مشهورترین شاعر دهه ۶۰ و ۷۰ آمریکا شد.اشعارش؛غیراز وایتمن، مایاکوفسکی و یوچنکو را بیاد دوستداران شعرمی اندازند. اوغیراز وایتمن، و.ویلیامز و نیچه، درجوانی زیر تاثیر سمبولیستها و درپیری تحت تاثیر سوررئالیست های فرانسوی قرار گرفت.جنگ سرد، شکست درجنگ ویتنام و کره، در دهه ۵۰ و ۶۰ سبب اعتراض جوانان و اقلیت های قومی وفرهنگی آمریکا شد.ازجمله دیگر موضوعات مورد انتقاد اشعار او، جنگ ویتنام،سازمان سیا،نیکسون و پنتاگون بودند.اشعارآنارشیستی اوضدسبک شعرسنتی وحاکم بودند واز سودجویی وافکارورفتار ضدانسانی بعضی ازاقشارآمریکایی انتقادمیکنند.

گینزبرگ ونسل بیت،آنزمان علیه فرهنگ بازاری وسودطلبی طبقه متوسط قدعلم کردند.نسل بیت شامل گروهی ازنویسندگان جوان بود که احساس طردبودن درجامعه میکرد و میکوشید با خلق ادبیات تازه وشعر، مبارزه بافرهنگ آنرا به پیش ببرد.کینزبرگ خطاب به جوانان اهل قلم توصیه میکرد که؛ باید نفس عمیقی کشیدوتاآنجایی که ممکن است بدون توقف دوید.

نسل بیت آنزمان،خلاف ایدئولوژی ودکترین دوره جنگ سرد،خواهان دوستی ونزدیک شدن آمریکا به آسیا بود.برای جوانان آندوره،ادبیات وسیله ای شد جهت ابراز عکس العمل رابطه بین فرد وجامعه.

به نظر گینزبرگ،ناگهانی وغیرمنتظره بودن شعر مهمتر از استادی وتخصص درشعر است.او ونسل بیت مبلغ شعرشفاهی-نمایشی بودند که شاعران مسافر درجلسات شعرخوانی جوانان به اجرا در می آوردند.شاعران نسل بیت،حلقه ارتباط بین ادبیات ژنده پوشان پانک و شعرای جنبش موج نو نیز گردیدند.

امروزه بعداز افتادن آب از آسیابها،بورژوازی فرهنگی خودرا علاقمند به گینزبرگ معرفی میکند وسعی میکند ازاو یک شاغر شوخ طبع وطنی بسازد که جامعه رابه خنده می اندازد یابقول خودشان،خرص رقاص سیرکی که بی خطر،نوستالژی را نعره می کشد. گرچه امروزه گینزبرگ دربعضی ازمحافل،چهره پیر فراموش شده ای شده،ولی شعرش به زندگی بشاش خود ادامه میدهد.

آلن گینزبرگ درسال ۱۹۲۶ بدنیا آمد ودرسال ۱۹۹۷ درگذشت.اوبه دلیل ناراحتی روحی درجوانی مدتی درتیمارستان بستری شد وبعداز ترک آنجا به شغلهای موقتی مانند ظرفشویی،روزنامه فروشی وغیره پرداخت.اونه تنها باکمک ادبیات یکی ازمنتقدین اجتمایی،بلکه شخصیتی فرهنگی درآمریکا نیز بشمار میرفت.فعالیتهای سیاسی اجتمایی او دارای تمایلات سوسیالیستی بودند. گینزبرگ پایه گذار مدرسه ای شبه بودیستی گردید که خود درآن درس میداد ودرآنجا مشوق شعر آوانگارد شاعران جوان شد.

ازجمله اشعار معروف گینزبرگ: زاری-آمریکا-قدیس-درجستجوی یاجی- وسوپرمارکتی درکالیفرنیا -هستند.اوباسرودن شعربلند “زاری“ درسال ۱۹۵۵ به ادبیات بعدازجنگ سبک وجهت تازه ای داد.سانسور ومخالفت سنت گرایان علیه آن شعر باعث معروفیت بیشترآن گردید.اشعاری مانند؛ آمریکا و زاری نه تنها اشعاری پیرامون حال وبال خصوصی وفردی او،بلکه آثاری اجتمایی وعمومی میباشند.گینزبرگ دررابطه بامرگ مادرش درتیمارستان درسال ۱۹۶۱،شعر “قدیس“ را سرود.آن شعر سوگواره و مرثیه ای است درغم فقدان مادر.درجستجوی ناجی،حاوی نامه های اوبا ویلیام بورکس، رمان نویس مدرن است. بعضی از منتقدین رسمی، کتاب شعر زاری او را انقلاب کوته فکران نام گذاشتند.

گینزبرگ همچون سایر شاعران نسل داغان بیت ،تحت تاثیر فرهنگ وادیان بودیستی آسیای شرقی بود. عناصر عرفانی:بودیستی، یهودی و مسیحی نیز در اشعارش محسوس میباشند.به نظر روانشناسان اوبه دلیل تاثیر استتیک ونظرات مذهبی-سیاسی پیشینیان روس و یهودی خود،موضعی اعتراض آمیز وشورشی نسبت به فرهنگ حاکم آمریکایی گرفت.

گینزبرگ همچون وایتمن خواهان سیاست خارجی وجهانی وبشردوستانه آمریکا شد.اوبه دنباله روی از وایتمن میگفت، واژه نام جدید آمریکا باید تداعی کننده مفهوم آزادی و عرفان و انساندوستی برای سایرین شود. روزنتال،یکی از منتقدین او مینویسد که صدای شهوانی شاعران ژیگولویی چون او باعث بی فرهنگی جامعه آمریکا گردیده، شاعرانی که با کمک شوک های اجتمایی نوشته های خود، سعی میکنند ضعف های ادبی شعرشان را بپوشانند.

 

۱٠۳۔ اگر تو گونتر گراس باشی .  نصرت شاد

 

اگر تو گونتر گراس بودی ، جایزه نوبل ادبیات را چهل سال بعد از انتشار کتاب: طبل حلبی ، ات به تو میدادند . عباس معروفی،بعد از شلاق خوردن و تقاضای پناهندگی درغرب، نامه سرگشاده مینوشت وازتو دادخواهی میکرد ، درسال ۱۹۲۷ دربندر آزاد دانسینگ،میان لهستان و آلمان،درکنار دریای شمال،بدنیا می آمدی، پدرت دکانداری آلمانی و مادرت لهستانی،از ایل کاشوبی می بود.در ۱۵سالگی به سازمان جوانان هیتلری می پیوستی،در۱۷سالگی سوار تانکهای آلمان فاشیست میشدی ودرپایان جنگ به زندان آمریکایی ها می افتادی، و خانواده جنگ زده ات مجبور فرار به غرب آلمان میشد. ودرطول جنگ شاهد جنازه جوانان فراری ۱۶-۱۷-۱۸ ساله میشدی که نازیها برای زهرچشم گرفتن از دیگران به درختان آویزان کرده بودند که روی سینه آنها نوشته شده بود : من یک ترسو بودم- یا من یک نامرد بودم.

و بندر دانسینگ برای تو مثل شهر دوبلین برای جویس یا شهر پراگ برای کافکا،همچون شهر نینوا درعهدقدیم،  مورد غضب خدایان خشمگین قرارمیگرفت.اگرتو گونتر گراس باشی، داستان نویسی رااز آلفرد دوبلین-برشت-توماس مان-کامو- و سارتر می آموختی.و چون هاینریش بل،برج عاج نشین نمی شدی و در مسایل سیاسی کشورت دخالت میکردی. و بعد از آزادی از زندان آمریکایی ها به افشای فاشیسم می پرداختی، از ادبیات ،انتظار موضع گیری اخلاقی در برابر دیکتاتوری داشتی، همچون توماس مان، توانایی کشف آخرین هزار توی زبان را بعهده میگرفتی، با کمک برشت و گ.بن ، ادبیات مدرن کشورت را بسوی ادبیات جهان هدایت میکردی و به قول خانم نادینه گادیمیر، برنده جایزه نوبل، آثارت نه تنها ضد فاشیسم ، بلکه ضد آپارتاید نیز به حساب می آمدند.

اگرتو گونتر گراس هستی. آثارت در باره فربانیان جنگ و فاشیسم ، جنگ زده گان، آوارگان و تجربه های خشن جنگ می بود. به فاشیسم و راستگرایی نژادی می پرداختی . و کمیته توذیع جایزه نوبل در باره ات اعلان میکرد که تو از آخرین مبارزان عصر روشنگری هستی، زمانی  که درآن عقل و خرد و منطق خسته شده بودند و ، ازآغاز اعلان میکردی که نویسندگی ات دلایل اخلاقی و سیاسی دارد.وآرمان خواهی و افسردگی شخصی را دو انگیزه مهم برای نوبسنده میدانستی، و میگفتی که نویسندگی اهمیتی اجتمایی دارد، و هرچه محیط اطراف، سنتی تر و ارتجایی تر، تحریکات ادبی ضرورتی تر . و هنرمند باید همچون کودک پر رویی، هرازگاهی زبانش را به قدرتمندان و زورگویان نشان دهد ، و ترسی از مطرح کردن تابوها نداشته و میگفتی که نویسنده ، مجموعه شخصیتهای آثارش است. و در جواب بیوگرافی نو