درباره ی نویسنده
کالین وارد۱ متولد ۱۹۲۴ در شهر وانستید۲ واقع در استان اسکس ۳ بریتانیاست.او بین سالهای۱۹۴۷ تا ۱۹۶۰، سردبیری روزنامهی آنارشیستی فریدم۴ را به عهده داشت. در ۱۹۶۱، ماهنامهای آنارشیستی با نام آنارشی۵ پایه گذاری کرد و تا سال ۱۹۷۰ سردبیر آن مجله بود. کالین وارد زمانی که در ارتش بریتانیا در زمان جنگ جهانی دوم خدمت میکرد به آنارشیسم روی آورد. او که مشترک نشریهی آنارشیستی گزارش جنگ ۶بود، در ۱۹۴۵،از محل خدمت خود به لندن فراخوانده شد تا در دادگاه سردبیران این نشریه شهادت دهد؛ آنها متهم بودند با چاپ مقالهای سربازان را به ترک انجام وظیفه تشویق کردهاند. کالین وارد به شدت علیه این اتهام صحبت کرد، گرچه، سرانجام، نویسندگان به حبس محکوم شدند. او، در سالهای دهه ی ۱۹۵۰، با جدیت در فعالیتهای آنارشیستی پرداخت. در۱۹۷۱، به مقام کارشناس آموزشی انجمن برنامهریزی های شهری -استانی بریتانیا برگزیده شد. کالین وارد آثار بسیاری در حوزه ی آموزشی، معماری و برنامهریزی شهری تألیف کرده است . مهمترین اثر او به نام کودکان در شهر۷(۱۹۷۸)در باره ی کودکان خیابانی است. از دیگر آثار او میتوان به آنارشی در عمل۸ (۱۹۷۳) ومسکن رویکردی آنارشیستی۹ (۱۹۷۶) اشاره کرد. عقاید آنارشیستی کالین وارد مبنی بر این نظریه است: تمامی اشکال سازمانهای اجتماعی سلطه جو وقدرت گرا باید از میان بروند و جای آنها را سازمانهایی خودگردان و غیرسلسله مراتبی بگیرند. در ۲۰۰۱، دانشگاه انجلیا راسکین۱۰ به آقای وارد نشان دکترای افتخاری اعطا کرد.
م.ر.ع
- ۱-colin ward
- ۲-wanstead
- ۳-Essex
- ۴-Freedom
- ۵-Anarchy
- ۶-War Commentary
- ۷-The Child In The City
- ۸-Anarchy in Action
- ۹-housing:An Anarchist Approach
- ۱۰-Anglia Ruskin University
پیش گفتار نویسنده
آنارشیسم ایدئولوژیای سیاسی و اجتماعی است که با وجود شکست تاریخی،همواره در ظاهری نو یا در کشوری جدید دوباره سر برآورده است، به گونهای که مدام باید در رویدادنگاری آن فصلی تازه گشود، یا به گستره ی آن جنبهای دیگر افزود.
در ۱۹۶۲، جورج وودکاک۱ کتابی ۴۷۰ صفحهای به نام آنارشیسم نوشت که انتشارات پنگوئن۲ آن را پیوسته چاپ و منتشر کرده است؛ این کتاب به زبانهای زیادی ترجمه شده است وشاید پرخواننده ترین کتاب در این موضوع در جهان باشد. وودکاک تا زمان مرگش در ۱۹۹۵ چندین پینوشت برای روز آمد کردن کتاب به آن افزود.
در ۱۹۹۲، پیترمارشال۳ کتابی در بیش از ۷۰۰ صفحه به نام مطالبهی امر نا ممکن: تاریخ انارشیسم۴ (انتشارات هارپرکالینز۵) نگاشت که به نظر میرسد در فروش جهانی از کتاب قبلی پیشی گرفته است. چاپ این کتاب وودکاک را آسوده خاطر کرد:او نوشت، «حالا کتابی هست که، وقتی از من میپرسند چه موقع میخواهم کتاب آنارشیسم خود را روز آمد سازم، خوانندگان را به آن ارجاع میدهیم. » من هم، همانند دیگر خوانندگان، از توانایی پیتر مارشال در ساده سازی مفاهیم پیچیده و کندوکاوش در زوایای ناشناختهی تاریخ آنارشیسم بسیار سپاسگزارم.
برای دهه ها، وقتی در جستوجوی عقیده یا واقعیتی بودم، به نیکلاس والتر۶ تلفن میزدم؛ او در سال ۲۰۰۰ در گذشت. جزوه ی کوچک و پاکیزهی او به نام دربارهی آنارشیسم۷ بخشی از گنجینه ی جهانی آثار آنارشیستی محسوب میشود؛این اثر هنوز در مخازن کتاب فروشی انتشارات فریدم۸ موجود است. کاری که من انجام دادهام گلچین کردن بوده است: صرفاً کوششی برای آشنایی خواننده با عقاید آنارشیستی با تعداد محدودی از کلمات و ارجاع او به منابع بیشتر. در این گسترهی عظیم، همه ی تأکید ها مسلماً از من است.
کی دبلیو
فوریه ۲۰۰۴
- ۱-George woodcook
- ۲-penguin book
- ۳-peter marshall
- ۴-Demanding the Impossible:A History Of Anarchism
- ۵-Harper colins
- ۶-Nicolas Walter
- ۷-About Anarchism
- ۸-freedom press
فصل یکم؛ تعاریف و بنیان گذاران
کلمه « آنارشی » ریشه ی یونانی دارد و از کلمه ی آنارکیا۱ به معنای مخالف با قدرت یا بدون حاکم میآید و تا پیش از ۱۸۴۰، که پیر ژوزف پرودن۲ آن را برای نام گذاری ایدئولوژی اجتماعی و سیاسی خود برگزید، در معنای تحقیرآمیز به کار میرفت. بحث پرودن این بود که سازمان یافتگی بدون وجود حکومت هم مطلوب است و هم ممکن. در سیر اندیشههای سیاسی، آنارشیسم را میشود خواست نهایی هر دو مکتب لیبرالیسم و سوسیالیسم دید، وجریان های متفاوت در اندیشهی آنارشیسم را به تأکید بیشتر آنها بر یکی از این دو مکتب مربوط دانست.
از نظر تاریخی، آنارشیسم نه تنها برآمده از شکاف عمیق میان تهی دستان و ثروتمندان در همه ی جوامع، و علت مبارزهی تهی دستان برای دستیابی به سهم خود از دارایی مشترک بود، بلکه پاسخ به پرسش اساسی « اشتباه چه بود؟»۳ به حساب میآمد که پس از پیامد های انقلاب فرانسه مطرح شد. انقلاب تنها به حکومت وحشت و ظهور طبقه ی حاکم ثروتمند جدید منجر نشد، بلکه فرمانروایی ستوده همچون ناپلئون بناپارت۴ را با خود آورد که در سرزمین های تازه فتح کرده خویش یکه تازی میکرد.
آنارشیست ها و پیشگامان آنها در میان چپ سیاسی از این نظر یگانه بودند که تصریح میکردند طبقه جدید سیاستمداران، که اولویتشان همانا بر پایی دوباره حکومت مقتدر و متمرکز بود، قطعاً به کارگران و دهقانان خیانت کردند؛ کارگران و دهقانانی که پس از قرنها این فرصت را یافته بودند که بهره کشی و خودکامگی را پایان دهند. پس از پیروزی هر قیام انقلابی، که معمولاً مردم عادی جورش را میکشیدند، حاکمان جدید در به کارگیری خشونت و وحشت، پلیس مخفی، و ارتش دائم و حرفهای، به منظور حفظ سیطره ی خود، لحظهای درنگ نمیکردند.
در نظر آنارشیست ها حکومت خود دشمن به حساب میآید، وآنها همه ی انقلابهای قرنهای نوزدهم و بیستم را چنین تفسیر کردهاند. این فقط به این علت نیست که همه ی حکومت ها مخالفان خود را زیر نظر میگیرند یا بعضا مجازات میکنند، بلکه به این علت است که همه ی حکومت ها از امتیازها ی طبقاتی قدرتمندان نگهبانی میکنند.
گرایش عمده ی مکتب آنارشیسم در طول بیش از یک قرن آنارکو کومونیسم بوده است؛ این جریان معتقد است اجتماعات محلی، که دیگر انجمنها حول اهداف مشترک متعددی متحد شدهاند، باید مالکیت زمین، منابع طبیعی و وسایل تولید را مشترکا در دست گیرند. این گرایش با سوسیالیسم دولتی متفاوت و با ایجاد هر گونه قدرت مرکزی در تضاد است. برخی آنارشیست ها ترجیح میدهند بین آنارکو کومونیسم و آنارکو کلکتیویسم تمایز قائل شوند تا بر آزادی مالکیت بر منابع ضروری زندگی، که مسلماً مطلوب فرد یا خانواده است، تأکید کنند، در حالی که این به معنای دفاع از حق مالکیت بر منابعی که دیگران به آن نیازمندند نیست.
تأکید آنارکوسندیکالیسم بر کارگران صنعتی تشکل یافته است که می توانند، از طریق « اعتصاب عمومی اجتماعی ۵»، از سرمایه داران سلب مالکیت کنند و بدین ترتیب صنایع و اداره امور آن را در دست بگیرند .
تعجبی ندارد اگر از چندین نحلهی آنارشیسم فردگرایانه نام ببریم؛ یکی از آنها ریشه در « خودمداری آگاهانه۶» ماکس استرنر۷ (۱۸۵۶-۱۸۰۶) نویسنده ی آلمانی دارد. دیگری برآمده از آرای تعدادی از شخصیتهای برجستهی آمریکایی قرن نوزدهم است که معتقدند برای حفاظت از آزادی و استقلال خود و همکاری با دیگران برای بهره مندی مشترک همه به هم یاری میرسانیم. تفاوت این متفکران با لیبرال های طرفدار بازار آزاد در بی اعتمادی مطلقشان به نظام سرمایهداری آمریکا، و در اهمیتی که به اشتراک گرایی میدهند میباشد. در اواخر قرن بیستم، گروه جدیدی از متفکران، که در فصل هفتم به آنها میپردازیم، واژه ی آزادی خواه۸ را بر خود نهادند؛ این واژه را کسانی که چنین دیدگاهی داشتند پیش از آن به جای آنارشیست به کار برده بودند.
آنارشیسم صلح طلب، هم، گرایش به ضد نظامی گری دارد که حکومت و اتکای اساسی آن را به ارتش مردود می شمارد و هم بدین باور است که جامعهای انسانی که از نظر اخلاق پذیرفتنی است به حسن نیت فرد فرد اعضای آن جامعه اتکا دارد.
این جریانات و سایر جریان های تفکر آنارشیستی بر نکات متفاوتی تأکید دارند. آنچه که همه ی آنها را به یکدیگر مربوط میسازند نفی قدرت بیرونی است، خواه حکومت باشد یا کارفرما، خواه مقامات و سلسله مراتب باشند و یا نهاد های رسمی مانند مدرسه یا کلیسا. این در مورد مشرب های آنارشیستی گوناگونی که به تازگی ظهورکرده اند، مانند آنارکوفمینیسم و آنارشیسم سبز، نیز صدق میکند. مثلاً، کسانی که معتقدند آزادی حیوانات جنبهای از آزادی انسان هاست ادعا میکنند آنارشیسم تنها ایدئولوژیای است که با هدفشان همخوانی دارد.
معمولاً، سنت آنارشیسم را با چهار متفکر و نویسندهی بزرگ میشناسد. اولین آنها ویلیام گادوین۹ (۱۷۵۶-۱۸۳۶) بود که در کتاب خود با عنوان پرسشهایی راجع به عدالت سیاسی۱۰، چاپ۱۷۹۳، موضع آنارشیسم را در برابر دولت، قانون، مالکیت، و نهادهای حکومتی شرح داد. گادوین همسر مری وولستنکرافت۱۱ و پدر مری شلی۱۲ بود؛ او هم وارث سنت مخالف با کلیسای انگلستان و هم میراث دار فیلسوفان فرانسوی۱۳ به حساب میآمد. این کتاب او را به شدت مشهور ساخت، ولی اندکی بعد در فضای سیاسی اوایل قرن نوزدهم با خصومت و بی اعتنایی مواجه شد، و با اینکه مخفیانه در محافل رادیکال خوانده میشد، در دهه ۱۸۹۰ بود که جنبش آنارشیستی دوباره به آن اهمیت داد.
دومین این پیشاهنگان پیر ژوزف پرودن (۱۸۰۹-۱۸۶۵) نام داشت. پرودن، که مبلغ سیاسی بود، اولین کسی است که خود را آنارشیسم نامید. او در سال ۱۸۴۰ با نوشتن مقالهای به نام « مالکیت دزدی است» مشهور گردید. اما او همچنان معتقد بود که « مالکیت آزادی است». پرودون هیچ تناقضی میان این دو شعار نمیدید، زیرا به گمان او واضح بود که اولی دربارهی زمینداران و سرمایهدارنی است که مالکیت آنها حاصل غصب و استثمار است، و حکومت، قوانین مالکیت، پلیس وارتش آن را برایشان حفظ میکند؛ حال آنکه شعار دومی درباره ی خانوادهی دهقان یا پیشهور است که داشتن مسکن، زمین برای کشاورزی، و وسایل حرفهی خود حقی مسلم و طبیعی میباشد. اما این به معنی اجازهی حق مالکیت یا تسلط بر خانه، زمین، و وسایل امرار معاش دیگران نیست. به پرودرون انتقاد میشد که بازماندهی دنیای دهقانان و پیشه وران ساده در اجتماعهای کوچک است، اما او همیشه آماده بود با برشمردن اصول اتحادیهای موفق به این انتقاد پاسخ دهد.
سومین چهرهی برجستهی آنارشیسم کلاسیک انقلابی روس میخائیل باکونین۱۶ (۱۸۱۴-۱۸۷۶) است، که به حق به سبب مشاجراتش با مارکس در بینالملل اول۱۷ در دههی ۱۸۷۰ مشهور شد. در آنجا بود که برای جانشینانش با دقت بینظیری نتیجهی دیکتاتوریهای مارکسیستی قرن بیستم را پیش بینی کرد. باکونین میگفت: «آزادی بدون سوسیالیسم بیعدالتی و امتیاز انحصاری است، اما سوسیالیسم بدون آزادی بردهداری و وحشی گری است». توضیحاتش دربارهی این برداشت در کتابهای بی شماری، که پس از فروپاشی اتحاد شوروی و رژیمهای اقماریاش درآمده، نقل شده است. نمونهای از این ملاحظات نامهای است در سال ۱۸۷۲ که در آن اشاره می کند:
به اعتقاد من آقای مارکس، گرچه خیلی صادق نیست، انقلابیای جدی به حساب می آید، و نیز بسیار طرفدار قیام توده هاست، و من تعجب میکنم که او چگونه میتواند این واقعیت را نادیده بگیرد که برقراری دیکتاتوری جهانی، فردی یا جمعی، دیکتاتوری ای که برای خود مقام هدایت انقلاب جهانی را قائل میشود -مثل کنترل کردن ماشین- بر قیام توده ها در همهی کشورها تسلط یابد. برقراری چنین دیکتاتوریای برای نابود کردن انقلاب و منحرف کردن و از کار انداختن همهی جنبش های مردمی کافی است.
آخرین این متفکران مهم اشراف زادهای به نام پیتر کروپوتکین۱۸ (۱۸۴۲-۱۹۲۱) باز هم اهل روسیه بود. شهرت اصلی او به سبب کارهایش در مقام جغرافیدان و مجموعه کتابها و جزواتی بود که در آنها می کوشید پایههای علمی آنارشیسم را روشن سازد. «غلبه بر نان۱۹»(۱۸۹۲)کتابچه ای دربارهی خودسازماندهی در جامعهی پس از انقلاب بود و «یاری به یکدیگر۲۰ » (۱۹۰۲)را برای مقابله با برداشتهای غلط از داروینیسم نوشت که سرمایه داری رقابتی را توجیه میکرد. کروپوتکین در کتاب خود، بر اساس مشاهدهی علمی جمعهای حیوانی و اجتماعات انسانی، ثابت میکند که رقابت درون گونهای اهمیت بسیار کمتری از همکاری به مثابه پیش شرطی برای بقا دارد.
«مزرعه، کارخانه و کارگاه۲۱»(۱۸۹۹) رسالهی کروپوتکین دربارهی انسانی ساختن کار و محیط آن، از راه یکی سازی کشاورزی و صنعت، کار فکری و بدنی، وآموزش ذهنی و عملی بود. آثار او، که بیش ازدیگر نویسندگان آنارشیست در سراسر جهان خوانده میشد، آنارشیسم را با عقاید جدید بوم شناسی اجتماعی و تجربههای روزمره پیوند میداد.
بعضی از آنارشیست ها خوش ندارند هویت آنارشیسم را با نویسندگان مشهور این مکتب یکی بگیریم. آنها میگویند هر کجای جهان که عقاید آنارشیستی مطرح میشود، فعالی پیدا میشود که میکوشد دستگاه چاپی بدست آورد، از جریانهای آنارشیستی در طول تاریخ قیام های مردم ستمدیده آگاهی یابد، و به ایدههایی دست یابد تا بتواند راه حلهای آنارشیستی را در تنگناها ودشواری ها به کار ببندد. آنها منشاء آرمانهای آنارشیستی را در قیامهای بردگان در دوران باستان، شورشهای دهقانی در اروپای قرون وسطی، اهداف جنبش «دیگرها۲۲» در انقلاب دههی ۱۶۴۰ انگلستان، انقلابهای ۱۸۷۹و۱۸۴۸ فرانسه، و کمون پاریس ۲۳در ۱۸۷۱ جست وجو میکردند. در قرن بیستم، آنارشیسم در انقلاب ۱۹۱۱ مکزیک، انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، واز همه برجستهتر در انقلاب اسپانیا، که در پی اش شورشی نظامی ای پدید آمد که جنگ داخلی ۱۹۳۹-۱۹۳۶ را تسریع کرد، نقش داشت. نقشی را که آنارشیستها در این انقلاب بازی کردند در فصل های پیش رو شرح میدهیم.
در همهی این انقلابات، تقدیر آنارشیست ها شکستی قهرمانانه بود. اما آنارشیست ها الزاماً به کلیشهی انقلاب نهایی، که بر خلاف بقیهی انقلابها پیروز میشود و آرمانشهر پدید میآورد، باور نداشتند. گوستاولانداور۲۴، آنارشیست آلمانی، اینگونه تصریح میکرد که:
«حکومت چیزی نیست که انقلاب آن را از میان ببرد، بلکه وضعیت یا رابطهای بین انسانها و شیوه ای از رفتار آدمی است؛ با ایجاد روابطی جدید و با رفتاری دیگر میتوان آن را از میان برد.»
افزون بر این اگر آنارشیست ها نتوانستند جامعه را آنگونه که امید داشتند تغییر دهند، طرفداران سایر ایدئولوژیهای اجتماعی در قرن گذشته، چه سوسیالیستی و چه کاپیتالیستی، نیز نتوانستند چنین کنند. اما، چنان که در فصل هشتم نشان خواهیم داد، آنارشیست ها در بسیاری از جنبش های رهایی بخش کوچک، که بار بزرگی از مصیبت انسانی را کم کردند، مؤثر بوده اند.
در واقع، آنارشیسم برگشت پذیری طولانی دارد. هیچ جامعهای در اروپا، آمریکای لاتین و آسیا نیست که نشریه، تبلیغ گر، جرگه ی پیروان، فعال زندانی و شهید آنارشیست نداشته باشد. هر زمان که رژیم سیاسیای قدرت مدار و سرکوب گر سرنگون میشود، آنارشیستها، در نقش اقلیتی ظاهر میشوند که از هموطنان خود میخواهند وحشت آفرینی و بی مسئولیتی دولت را هرگز فراموش نکنند. انتشارات آنارشیست ها در آلمان پس از هیتلر، در ایتالیا پس از موسولینی، در اسپانیا پیش از فرانکو، در پرتقال پس از سالازار، در آرژانتین پس از ژنرال ها، ودر روسیه پس از هفتاد سال سرکوب وحشیانه دوباره پدیدار شد. برای آنارشیست ها این نشانه ی آن بود که آرمان جامعهای خودسامان، بر پایهی همکاری داوطلبانه و نه اعمال زور، سرکوب ناپذیر است. این به ادعای آنها آرمانی انسانی در سراسر جهان است. مثال آن مردم فرهنگهای غیر اروپایی اند که باورها و مفاهیم آنارشیست غربی را با سنتها و اندیشمندان کشورهای خود پیوند میدهند.
عقاید آنارشیستی را کوتوکو شوسویی۲۵ در سالهای اولیه قرن بیستم به ژاپن آورد. او در دوران جنگهای ژاپن و روسیه(۱۹۰۴-۱۹۰۵) در زندان آثار کروپوتکین را خوانده بود. او بعد از آزادی به کالیفرنیا رفت و با مبارزان آنارکوسندیکالیست کارگران صنعتی جهان۲۶ آشنا شد و پس از بازگشت به ژاپن نشریه ضد نظامی گری به نام هی من۲۷ را منتشر ساخت. کوتوکو معتقد بود واره گرایشی آنارشیستی، ملهم از بودیسم۲۸ و دائوئیسم۲۹، در شیوهی زندگی ژاپن وجود داشته است. او یکی از دوازده آنارشیستی بود که در ۱۹۱۱، با اتهام توطئه بر ضد امپراتور میجی۳۰ اعدام شدند. در طول نیمه ی اول قرن، تعدادی از پیروان این جریان فعالیت کارگری و ضد نظامی گری را ادامه دادند و دولت آنها را سرکوب میکرد، ولی با تغییر اوضاع، پس از دوران وحشت جنگ دوم جهانی، دوباره ظاهر شدند.
آنارشیسم چینی، از طریق دانشجویان مشغول تحصیل در توکیو و پاریس، تقریباً در همان زمان شکل گرفت. آنهایی که در توکیو درس میخواندند متاثر از کوتوکوشوسویی بودند، و بر پیوندهایی که با جریان دیرپای شیوهی زندگی چینی داشت تأکید میکردند. چنان که پیتر مارشال توضیح میدهد:
آنارشیسم جدید نه تنها از بهشت روستایی دائویستی جانبداری می کند، بلکه بازتاب خواست دهقانی جای گرفته در فرهنگ چینی نیز هست که به صورت قیام های دهقانی در طول تاریخ چین خود را نمایانده است. همچنین، دو مفهوم سنتی در فرهنگ چینی آنارشیسم را آشنا به نظر میآورند: تاتونگ۳۱، دوران طلایی افسانهای سازگاری و برابری اجتماعی، و چینگ تی ان۳۲ نظام تملک همگانی زمین.
آن دسته از دانشجویان چینی که در پاریس تحصیل میکردند مجذوب نوشتههای باکونین و کروپوتکین، و نیز نظریه تکامل داروین بودند. آنها ارتباط آنارشیسم با دائوئیسم لائوتسه۳۳ وتاریخ دهقانی را رد میکردند. با سقوط سلسلهی مانچو۳۴ در ۱۹۱۱، هر دو گروه گمان میکردند که زمان مناسب فرارسیده است.اما، در واقع ایدئولوژی انقلابیای که در تاریخ پر آشوب چین پیروز شد مارکسیسم لنینیسم بود. و چنان که در فصل دوم خواهیم دید، برنامههایی که با اجبار به مردم چین تحمیل شد تقلید آمرانهی آرمانهای آنارشیستی بود.
در کره نیز سنتی آنارشیستی در پیوند با آرمانهای کمونیسم دهقانی قرن نوزدهم وجود داشت، اما به سبب اینکه آنارشیستها، همراه دیگر دسته های سیاسی، سی و پنج سال در برابر اشغالگری ژاپن به سختی ایستادند، در این سرزمین، که اینک در شمال آن دیکتاتوری مارکسیستی و در جنوب آن مدلی از کاپیتالیسم آمریکایی برقرار است، بیشتر به نام میهن پرست شهرت یافتند.
در هند، تاریخ نیمه ی اول قرن و مبارزه برای پایان دادن به سلطه ی بریتانیا با نام موهانداس کی گاندی۳۵ عجین شده است؛ کسی که ایدئولوژی بی همتای مقاومت غیر خشونت آمیز را با استفاده از تعدادی منابع نیمه آنارشیستی پایه گذاری کرد و آنها را با سنتهای هندی پیوند داد. گاندی از تولستوی۳۶ سیاست مقاومت غیر خشونت آمیز و از ثارو۳۷ فلسفه ی نافرمانی مدنی را وام گرفت، و با خواندن دقیق آثار کروپاتکین، برنامه ی کمون های روستایی خودگردان و تمرکززدا که کشاورزی را با صنایع محلی پیوند میداد اخذ کرد. پس از دستیابی به استقلال، جانشینان سیاسیاش یادش را گرامی داشتند اما اندیشههایش را نادیده گرفتند. بعدها جنبش سارودایا۳۸ به رهبری وینوبا باوی۳۹ در صدد انقلاب ارضیای غیر خشونت آمیز برآمد که مخالف تفکر سیاسی مبتنی بر دولت مرکزی بود.
در آفریقا، امبا۴۰ و ایگاروی۴۱، نویسندگان تحقیقی درباره ی شکست سوسیالیسم تحمیلی دولت ها، توجه خواننده را به این نکات جلب میکنند:
مشکل رایج ستیزههای قومی در سراسر قاره آفریقا، نادیده انگاری این قاره از نظر سیاسی و اقتصادی در سطح جهان، رنج و درماندگی دهشتناک در حدود نود درصد از جمعیت آفریقا، و البته فروپاشی در حال جریان دولت-ملت در بسیاری از بخشهای آفریقا.
به اعتقاد این نویسندگان:
باتوجه به این مشکلات، بازگشت به مبانی آنارشیسم در آفریقای جماعت گرا از هر نظر گریز ناپذیر است. آرمان جامعهای خودگردان که نتیجهی خواست آزاد مردم آن و عاری از خودکامگی و محدودیت باشد همانقدر که جذاب است در دراز مدت امکانپذیر هم خواهد بود.
خواننده شاید تعجب کند که اگر اندیشهها و آرمانهای آنارشیسم این چنین در بسیاری از فرهنگهای جهان ریشه دارد، چرا این مفهوم غالباً بد فهمیده و نشان داده شده است. پاسخ به این پرسش را در رویکردی کوچک در تاریخ آنارشیسم می یابیم.
در دورهای، یک قرن پیش، اقلیتی از آنارشیستها، مانند اقلیتهای دیگری از چندین جنبش سیاسی دیگر، باور داشتند که ترور پادشاهان، شاهزادگان، و رئیس جمهورها به انقلابهای مردمی سرعت میبخشد. متاسفانه، آنهایی چون موسولینی، فرانکو، هیتلر، یا استالین که سزاوار بود از میان بروند به شدت محافظت میشدند، و آنارشیستها در تغییر تاریخ و رها ساختن جهان از شر دیکتاتوری ها موفق نشدند، همچنان که دیگر ترورهای سیاسی ناکام ماند. اما میراث آنان کلیشه ای شد که کاریکاتوریستها ترسیم میکردند: آنارشیستی شنل پوش و سبیلو در حال حمل بمبی گوی مانند با فیتیله ای روشن، و این خود مانعی میشد بر سر هر بحث جدی دربارهی رویکردهای آنارشیستی. در این میان، تروریسم جدید سیاسی به میزان بسیار زیادی منحصر به دولت ها و هدف آن مردم غیر نظامی است، و یا سلاحی است که جدایی طلبان مذهبی یا ناسیونالیست را تداعی میکند که البته هیچکدام با خواست های آنارشیسم ربطی ندارند.
مدخل آنارشیسم که کروپاتکین در ۱۹۰۵ برای یازدهمین ویرایش دانشنامهی بریتانیکا۴۲ نوشت با این توضیح آغاز میشود که
آنارشیسم نامی است که به مسلک یا عقیدهای دربارهی زندگی یا شیوه ی ادارهی امور میدهیم که مطابق آن جامعه بدون دولت تصور میشود؛ در چنین جامعهای سازگاری از راه تسلیم شدن به قانون یا فرمانبرداری از قدرت حاکم به دست نمی آید، بلکه از طریق توافق آزادی حاصل میشود که گروههای مختلف با یکدیگر منعقد میکنند. این گروهها،از مناطق و مشاغل گوناگون، آزادانه برای تولید و مصرف و نیز رفع نیاز ها و برآورده شدن خواست های متعدد زندگی متمدنانه پدید میآیند.
در این تعریف تلویحا توافق اجتناب ناپذیر تلقی شده است؛ این جنبه از سیاست را آنارشیست ها دشوار میدانند، دقیقاً به این سبب که ایدئولوژی آنان راههای معمول تأثیر سیاسی را کنار میگذارد.
- ۱-anarkhia
- ۲-Pierre-Joseph Pproudhon
- ۳-What went Wrong
- ۴-Napoleon bonaparte
- ۵-social general strike
- ۶-conscious egoism
- ۷-max stirner
- ۸-William Godwin
- ۹-Enquiry Concerning Political Justice
- ۱۰-MaryWollstonecraft،نویسنده و فمنیست انگلیسی
- ۱۱-Mary Shelley:رمان نویس مشهور انگلیسی
- ۱۲-French philosophes ، از متفکران و روشنفکران مجبوب قرن ۱۸ نظیر دیدرو،ولتر، وروسو(مترجم(
- ۱۳-James northcote
- ۱۴-Gustave Courbet
- ۱۵-Mikhael Bakunin
- ۱۶-First International
- ۱۷-Peter Kropotkin
- ۱۸-the conquest of bread
- ۱۹-Mutual Aid
- ۲۰-Field,Factory and workshops
- ۲۱-Diggers:گروهی که طرفدار الغای مالکیت خصوصی بودند و در سال ۱۶۴۹ شروع به کاشت درر زمین های عمومی کردند(مترجم(
- ۲۲-Paris Commune
- ۲۳-Gustave Landauer
- ۲۴-Kotuku Shusui
- ۲۵-industrial Workers Of the world, (IWW), اتحادیهای بین المللی از کارگران صنعتی جهان که در ۱۹۰۵ در شیکاگو به وجو آمد.(مترجم)
- ۲۶-Heimen
- ۲۷-Buddhism
- ۲۸-Taoism
- ۲۹-Meiji
- ۳۰-Ta-t’ung
- ۳۱-ching-t’ien
- ۳۲-Manchu
- ۳۳-thoreau
- ۳۴-Sarvodaya
- ۳۵-Vinoba Bhave
- ۳۶-Mbah
- ۳۷-Igarewey
- ۳۹- Encyclopaedia Britannica
فصل دوم؛ دوران انقلاب
می گویند، در جریان بروز انقلابی که در ۱۸۴۸ سراسر اروپا را در بر گرفت، پلیس نمونهی پاریس در بارهی میخائیل باکونین آنارشیست معروف گفته است: «عجب آدمی! در اولین روز انقلاب جواهری است بینظیر؛ ولی روز بعد باید او را کشت.» اظهار نظر او بهترین بیان درباره ی نقش و فرجام آنارشیستها و پیشگامانشان در تعداد بسیاری از قیامهای مردمی اروپاست.
رویدادنگاران همهی جنبشهای سیاسی همواره پیشینهای برای آنها کشف می کنند، و آنارشیستها نیز پیشینهی خود را در شورش های بردگان و همهی جنبشهای ستم دیدگان پس از آن یافتهاند. آنها به همین ترتیب پیشینیان خویش را در قیام هایی همچون شورش دهقانان در انگلستان(۱۳۹۱) طغیان تیبرایتها۱ در منطقهی بوهمیا۲(۱۴۹۳) و جنبش آناباپتیستها۳ یک قرن پس از آن باز شناخته اند.
در انقلاب انگلستان در دورهی جنگهای داخلی که تا ۱۶۴۹ ادامه یافت، دیگِرها، رنترها۴ ،و لوالر ها۵ ، ویژگیهای آنارشیسم را می نمایاندند؛ رساله نویسی آنها، که به موفقیت کرا۶مول یاری رساندند، «آنارشیستهای سوئیسساز۷» خواند؛ همهی آنها، وقتی پروتکتر پایههای قدرت خود را، درست پیش از بازگشت دوبارهی پادشاهی، محکم کرد، به سرعت از میان برداشته شدند. اما مردمی که جرأت کردند پادشاهی را سرنگون کنند راه را برای اندیشههای رادیکالتری در باب رابطه میان فرد و اجتماع و میان جامعه و حکومت باز کرده بودند. انقلابهای آمریکا و فرانسه در قرن بعدی پیامی با خود آوردند که تاماس پین به زیبایی در جزوهی خود دریافت در ۱۷۷۶ بیان کرده است:
جامعه همه جا موهبتی ست، اما دولت حتی در بهترین حالت خود چیزی جز بلایی ضروری نیست؛ در بدترین حالت خود تحمل ناپذیر است؛ زیرا وقتی در عذابیم، یا دولت ما را گرفتار همان مصیبتهایی میکند که در کشور بدون دولت هم ممکن است گریبانگیر ما باشد، با اندیشیدن به این نکته که خود ما وسیلهی عذاب خویش شدهایم ، رنجی که میبریم افزون میشود. دولت، همانند لباس، نشان پاکی تباه شده است: کاخ پادشاهان بر روی خرابهی کلبههای بهشتی بنا میشود.
عقاید سیاسی به همین سرعت که در قرن بیست ویکم اقیانوس را می پیماید در قرن هجدهم آن را می پیمود، و انقلاب آمریکا انقلاب فرانسه را گریز نا پذیر میساخت. جفرسون، پین، و فرانکلین در هر دو این انقلابها نقش داشتند و در همین حال، ویلیام گادوین در اثر خود، پرسشهایی راحع به عدالت سیاسی، موضوع آنارشیسم را در مبانی آن مطرح میکرد. در این حین، تعدادی از مخالفان حکومت جدید فرانسه، که به آنراژها معروف بودند و در اطراف ژاک رو و ژان وارلت گرد آمده بودند، به ضدیت با حاکمان جدید می پرداختند. وارلت، که در حقیقت از دورهی وحشت جان به در برد، چنین اظهار داشت که
خودکامگی از کاخ پادشاهان به محفل اعضای کمیته منتقل شده است. آنچه پادشاهان را منفور میسازد قبای سلطانی، عصای سلطنتی، یا تاج شاهی نیست، بلکه جاهطلبی و استبداد آنان است. در کشور من تنها جامه ها عوض شده است.
آنارشیسم در انقلابهای اروپای ۱۸۴۸ دوباره ظهور کرد. درسال بعد، پس از ناکامی انقلاب در درسدن، باکونین زندانی و محکوم به مرگ شد، و یک سال بعد به اتریشیها تحویلش دادند، دوباره محکوم شد، و یک سال پس از آن،اینبار، به روس ها تحویل داده شد. شش سال را در دز پتر و پل در سنت پترزبورگ گذراند و بعد به سیبری تبعید شد، که از آنجا سرانجام گریخت و از راه ژاپن به لندن، سان فرانسیسکو و نیویورک سفر کرد. پس از جنگ فرانسه-پروس در ۱۸۷۰ ، عقاید فدرالیستی پرودون در شکلگیری کمون زود گذر پاریس و « مانیفست خطاب به مردم فرانسه » در آوریل ۱۸۸۱ مؤثر بود. این مانیفست تأکید میکرد :
خود گردانی کامل این کمون به همهی محلههای پاریس گسترش یافته است و همه از حقوق کامل برخوردار شدهاند و هر مرد فرانسوی، شهروند عادی یا کارگر، از قابلیتهای خود بهره کاملی گرفته است. تنها عاملی که کمون خود گردان را محدود میکند خود گردانی همسان سایر کمونتههایی است که به این پیمان پایبندند؛ پیوند آنها آزادی فرانسه را تضمین میکند.
(نیاز به گفتن نیست که با وجود آنارشیست ستایش شده و قهرمانی به نام لوییزه میشل در کمون ، مانیفست کمون این حقوق را به زنها تعمیم نداده بود.)
در انقلابهای مهم قرن بیستم، ویژگیهای آنارشیستی دیده میشد، اما در همهی این انقلابها، آنارشیست ها قربنی حاکمان جدید شدند. در مکزیک، ریکاردو فلورس ماگون و برادرانش در ۱۹۰۰ چاپ روزنامهای آنارکوسندیکالیستی با نام رجنراسیون را آغاز کردند و به مخالفت با دیکتاتوری پورفیریو دیاز پرداختند؛ این روز نامه به آن سوی مرز یعنی کالیفرنیا هم، در زمانی که چاپ چنین آثاری بسیار دشوار بود، راه پیدا کرد. با سقوط دیاز، ماگون با دهقان انقلابی املیانو زاپاتا در ایالت مورالس در جنوب ارتباط برقرار کرد و با تلاش زمین داران بزرگ برای تسخیر زمینهای کشاورزان فرودست به مبارزه پرداخت. میگویند ماگون با خواندن و بحث کردن دربارهی غلبه بر نان اثر کروپاتکین به زاپاتا سواد آموخت. زاپاتا را در ۱۹۱۹ به دام انداختند و او را از پای در آوردند ، در حالی که ماگون در ایالت متحده زندانی شد و در سال ۱۹۲۳ در زندان لیون ورث به قتل رسید. عجیب آنکه، از هردوی اینها در موزه ی مردان مشهور مکزیکوسیتی تجلیل میشود. در دوران ما، EZLN (ارتش آزادی بخش ملی زاپاتیستا) در مکزیک و MST (جنبش روستائیان بدون زمین) در برزیل تجسم امروزی مبارزهی زاپاتا به حساب میآیند. در هر دوی این جنبشها، دهقانان سلب مالکیت شده برای کنترل اشتراکی زمینهایی که الیگارشی مزرعه داران بزرگ تصاحب کردهاند مبارزه میکنند.
در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، شعارهای آنارشیستی نظیر «نان و آزادی» و «قدرت از آن شوراها» در قدرت گیری بلشویک ها نقش داشت، ولی واقعیت روزمره در رژیم جدید با آن شعار ها تفاوت بسیاری پیدا کرد. قهرمان آنارشیست این انقلاب، دهقان اکراینی به نام نستور ماخنو، برنامهی مصادرهی زمین برای دهقانان و دفاع از آنان در برابر بلشویک ها و روسهای سفید را سازماندهی میکرد. اما گلدمن و الکساندر برکمن، که از ایالات متحده اخراج شده بودند، و کروپاتکین، که مجبور شده بود چهل سال در خارج از روسیه زندگی کند، از جمله تبعیدیانی بودند که به روسیه برگشتند. کروپاتکین دو نامهی انقلابی خطاب به لنین نوشت ودر نامهای خطاب به کارگران اروپای غربی درسهای انقلاب روسیه را شرح داد. مراسم خاکسپاری او در ۱۹۲۱ آخرین دفعهای شد که آنارشیستها آزاد بودند؛ بعد از آن و تا سال ۱۹۵۶ که آرامآرام از بند آزاد شدند، در اردوگاههای استالینی زندانی بودند.
گلد من و برکمن کوشیدند پس از ترک روسیه، واقعیت را در روسیهی لنینی آشکار کنند، اما، دریافتند چپ سیاسی در غرب پیام آنها را «ضد انقلابی » تلقی میکند و مردود می شمارد. چپ سیاسی مشابه چنین برنامهای را دربارهی آنارشیستهایی در پیش گرفت که برای افشای حقایق اتحاد شوری کوششی مستمر میکردند؛ این در حالی بود که نفوذیهای استالینیستی یکپارچگی تعداد بسیار زیادی از سازمانهای کارگری در غرب را بهم زده بودند.
سنت آنارشیستی ایتالیا با اقامت باکونین در آنجا آغاز شد، تا جانشین دیگر چون گاریبالدی و ماتسینی شود که ناسیونالیسمشان را باکونین به سبب اعتقاد به فدرالیسم و خود گردانی اشتراکی در مخالفت با خود میدید. این دوره از زندگی باکونین صرف مجادله با مارکس شد که در آن، دقیق و بی مانند، رشد دیکتاتوری مارکسیستی قرن بیستم را پیشبینی میکرد. مرید او اریکو مالاتسلا، که در دورهی موسولینی در بازداشت خانگی در گذشت، جریاناتی از آموزههای آنارشیستی در ایتالیا و آمریکای لاتین به راه انداخت که تا به امروز به شکل مبارزه، و چاپ کتاب و نشریه نمود چشمگیری دارد.
در شرق دور، عادت فرستادن جوانان خانوادههای متمکن به اروپا برای تکمیل تحصیلات زنجیرهای از دانشجویان انقلابی به دنبال آورد که با خود پیامهای آنارشیستی کروپاتکین در کتابهای عقیدتی اش چون غلبه بر نان، یاری به یکدیگر، و به ویژه مزرعه، کارخانه و کارگاه از پاریس به چین می آوردند. بسیاری ازچرخشها و دگرگونی ها در سیاست حزب کمونیست چین در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ ارتباطی آشکار با برنامههای کروپاتکین داشت، گرچه البته، نهایت بیاعتنایی به رنج انسانها به این برنامههای سیاسی تحمیل شده بود. رماننویس مشهور پاچین (لی پای کان)اما گلدمن را مادر معنوی خود میدانست و نام مستعار خویش را با وام گرفتن بخشهای از اسم باکونین و کروپاتکین ساخته بود. نیازی به یادآوری نیست که اوبارها مجبور به گذراندن دورههای «بازآموزی» شد، و در ۱۹۸۹، اورا به علت حمایت از تظاهرکنندگان میدان تیان آن من در سن ۸۴ سالگی بازداشت کردند.
اما کشوری که آنارشیسم درآن ریشههای عمیق داشت اسپانیا بود که در دههی ۱۹۳۰ هم اتحادیه کارگری آنارکوسندیکالیست فراگیری به نام CNT (کنفدراسیون ملی کارگران) در آن وجود داشت و هم گروه آنارشیستی با نام FAI (فدراسیون آنارشیستی ایبریا) در آن فعال بود که متناوب از زندگی زیرزمینی در می آمدند و حضوری علنی می یافتند. انقلاب یازده جولای ۱۹۳۶ در اسپانیا اختلاف عمیق دیگری را نمایان میسازد که بین روایت آنارشیستها از اوضاع و دریافت و توصیف دیگر جریانهای مؤثر در این رویدادها وجود دارد.
در ۱۸ جولای ۱۹۳۶، دولت جبههی خلق سه بار در طول روز جلسه تشکیل داد تا در بارهی چگونگی مقابله با شورش ژنرالها در مراکش بحث کند؛ این شورش به سمت سرزمینهای اصلی اسپانیا در حال پیشروی بود و غالباً نتیجهی این جلسات این بود که مقاومت بیهوده است. در این حین در بسیاری از شهرها و مناطق، نه تنها اسلحه پادگان ها مصادره و نگهبانان بازداشت شده بودند، بلکه اعضای CNT کنترل کارخانهها، حمل و نقل، و زمین را در دست گرفته بودند. روز بعد، نه تنها جنگ ضد شورش فرانکو شروع شد، بلکه انقلاب مردمی آغاز گشت.
شورش فرانکو با کمک تسلیحاتی، نیروی نظامی، هواپیماهای بمب افکن ایتالیای موسولینی و آلمان نازی همراه بود، اما پیمان عدم مداخله، که دولتهای بریتانیا و فرانسه آن را تأیید کرده بودند، کمک نظامی اتحاد شوروی به نیروهای ضد فاشیست را – که به قیمت ذخایر طلای اسپانیا تمام شده بود – محدود میکرد. آنها جریمه ی سنگین تری را به سبب کمک شوری می پرداختند. سیاست خارجی استالین خواستار طرد انقلاب اسپانیا به سود ایده «جبهه خلق» بود. مبارزان آنارشیست، در تلاش برای مقاومت در برابر نفوذ رو به رشد شوروی ، در دولت کاتالان و بارسلونا و در دولت مرکزی در مادرید به منصب وزارت رسیدند.
در آوریل ۱۹۳۹، جنگ در اسپانیا، با به جای گذاشتن تعداد بسیار زیادی کشته، به پایانی غم انگیز رسید. در اوت همان سال، استالین وهیتلر پیمان عدم تخاصم امضا کردند و در سپتامبر جنگ جهانی دوم آغاز شد. رژیم فرانکو تا پایان مرگ این دیکتاتور در ۱۹۷۵ ادامه یافت. شکست مخالفان منجر به انتقام گیری وسیع از کسانی شد که جرأت کرده بودند با فرانکو مخالفت کنند. اعدام ها بیشمار و بازداشتگاه ها مملو از زندانی بود. میلیونها اسپانیایی در تبعید روزگار سپری میکردند. از دیدگاه آنارشیستها، اسپانیا محل رویدادهای شگفت بود. از نظر اشتراکی کردن کشاورزی و صنعت، اسپانیا مثالی زنده و شوق برانگیز از نظریههای کروپاتکین دربارهی مصادره و کنترل بدست کارگران بود. در قسمتهایی از کشور که واحدهای نظامی طرفدار فرانکو اشغال نکرده بودند، کارگران زمینهای گستردهای را مصادره کردند. اسپانیا عمدتا سرزمین کشاورزی بود که در آن ۶۷٪ زمینها در تملک ۲٪ زمین داران قرار داشت. در همان زمان بسیاری از ملک های کوچک نمی توانستند نان حتی یک خانواده را تأمین کنند. جرالد برنان، در کتاب کلاسیک خود هزارتوی اسپانیا، توضیح داده بود که « تنها راه حل منطقی برای نواحی وسیع اسپانیا اشتراکی کردن آن است.»
در ۱۹۳۶ ، تخمین زده میشد در مناطقی که در اشغال نیروهای فرانکو قرار نداشت، حدود سه میلون مرد و زن و کودک در کمون های اشتراکی زندگی میکردند. ناظران از اشتراکی کردن کارخانه ها در کاتالونیا و ار نو سامان خدمات عمومی مانند حمل و نقل ، تلفن، گاز، برق در بارسلپنا گزارشهای یکسان ارائه دادند.
زبان شناس آمریکایی نوام چامسکی به یاد می آورد که در زمان نوجوانی اش در نیویورک مطالبی راجع به این دست آورد ها در نشریه انارشیستی به زبان یدیش با نام فریهآربترشتیم میخوانده است. گزارشی در ذهن او مانده است درباره ی دهکده ای گرفتار فقر در اسپانیا به نام ممبریلا که هشت هزار نفر در کلبههای فقیرانه این روستا «بدون روزنامه، سینما، کافه یا کتابخانه» زندگی میکردند. اما روستاییان در غذا، پوشاک و ابزار با هم شریک بودند. « این گرچه، نه اجتماعی ساختن ثروت که اجتماعی ساختن فقر بود… ممبریلا شاید فقیرترین دهکدهی اسپانیا باشد اما عادلانه ترین آنها هم هست» چامسکی شرح میدهد:
روایتهایی از این دست، با نگرانیهایی که راجع به روابط انسانی و آرمان جامعه عادلانه دارد،در نظر روشن فکران امروزی عجیب جلوه میکند، و بنابراین آن را مایه تمسخر قرار میدهند، و یا ساده لوحانه و ابتدایی میخوانند یا به گونهای دیگر غیر عقلانی میدانند. فقط هنگامی که چنین قضاوتهای نسنجیده ای کنار گذاشته شود تاریخ نگاران خواهند توانست به مطالعه جدی این جنبش مردمی بپردازند که جمهوری اسپانیا را در یکی از مهمترین انقلابهای اجتماعی که تاریخ به خود دیده دگرگون ساخته است .
اما اکنون پژوهشهای مهمی صورت گرفته است و چامسکی بر اهمیت آنها و درسهای آن برای آینده تأکید میکند ، زیرا چنان که که او میگوید:
چیزهایی که به شخصه مرا جذب آنارشیسم میکند گرایشهایی در آن است که میکوشد مشکلات جامعههای صنعتی با سازماندهی پیچیده را در چهارچوب سازمانها و ساختارهای آزاد حل کند.
تجربه اسپانیا با معیارهای او دیگر اتفاق نیفتاد، اما رویداد ۱۹۳۶ نظراتش را کاملاً تأیید میکند. به این دستاورد ها در رسانههای خبری اروپای غربی، بجز نشریات آنارشیستی و چپ افراط گرای غیر کمونیستی، توجه چندانی نشد، و زمانی که جورج اورول، پس از بازگشت از اسپانیا، کوشید با کتاب خود ادای احترام به کاتالونیا در ۱۹۳۷ توطئه سکوت در این باره را بشکند تنها سیصد نسخه از این کتاب فروش رفت و بقیه تا سال ۱۹۴۰ در کتاب فروشی های آنارشیستی خاک خورد. دههها بعد، فیلم زمین و آزادی کن لوچ با استقبال پرشوری در اسپانیا مواجه شد، چون بخش مهم از جنگ داخلی را، که تاکنون در خود اسپانیا هم ناشناخته مانده بود ، به نمایش در آورد.
نیازی نیست بگوییم، در سالهای تبعیدآنارشیستهایی که هم از جنگ و هم از انتقام فرانکو جان سالم بدر برده بودند وقت زیادی صرف بحث دائمی کردند؛ این بحث درباره ی تصمیم فاجعه بار رهبرای CNT در پیوستن به دولت در تلاش برای مبارزه با استیلای شوروی بود. از آنجایی که همه ی جریان های آنارشیسم مخالف ساختار سیاست و مخالف نظام سیاسی بودند، این تصمیم سازشی تلقی شد که هیچ فایدهای نداشت، بیاعتباری هم همراره آورد. آن دسته از آنارشیستهایی که این موضوع را بررسی کردهاند با نظر آنارشیست فرانسوی سباستین فور موافقاند: « از این نکته آگاهم که همیشه نمیتوان آن کرد که باید اما میدانم کارهایی است که به هیچ وجه نباید کرد.»
در این میان دهه بعد، رشتهی جدیدی از قیامهای مردمی در اعتراض به امپراتوری ظاهراً یکپارچه استالین شعارهای آنارشیستی را کشف دوباره کرد. آزمانهای سرکوب شده در خیابانهای مجارستان و لهستان در ۱۹۵۶ ودر چکسلواکی ۱۹۶۸ ظاهر شدند. آنها پیامآور سقوط بدون خونریزی بعدی اتحاد شوروی برای کسانی بودند که پس از چند دهه تحمل رنجی وحشتناک، ناخواسته، حاکمان خویش را از خود ناخشنود ساختند.
آنارشیستهای باقیمانده، در حالی که رژیم هایی که آنها را زندانی کرده بودند، جلوی چشمشان سقوط میکردند، می توانستند کمی نفس راحت بکشند؛ اینان با پرچمهای سیاه در دست، برضد سرمایهداری جدیدی اعتراض میکردند که ایجاد و هدایت آن با همان حاکمان ستمگر سابق بود.این آنارشیستها درست مثل قبل بودند و اولیتهایشان هیچ تغییری نکرده بود.
- ۱-Tabrites،گروهی که در قرن پانزدهم ضد کلیسای کاتولیک رم قیام کردند-مترجم
- ۲-bohemia،منطقه ای تاریخی در شرق جمهوری چک-مترجم
- ۳-anabaptists،جنبش پروتستانها در قرن شانزدهم.-مترجم
- ۴-ranters،گروهی آزادی خواه که بین سال های ۱۶۴۹ تا ۱۶۶۰ در انگلستان رونق داشتند-مترجم
- ۵-levellers،گروهی رادیکال در قرن هفده انگلستان که طرفدار برابری،مدارای مذهبی و برچیده شدن نظام سلطنتی بودند-مترجم
- ۶-Cromwell
- ۷-Swizerising anarchists
- ۸-protector،لقب کرامول
- ۹-Thomas Paine
- ۱۰-Common Sense
- ۱۱-Jefferson
- ۱۲-Franklin
- ۱۳-Enragés
- ۱۴-Jacques Roux
- ۱۵-Jean Varlet
- ۱۶-Terror
- ۱۷-Dresden
- ۱۸-Peter-and—Paul
- ۱۹-franco-prussian War
- ۲۰-manifesto to the French People
- ۲۱-Louise Michel
- ۲۲-Ricardo Flores Magon
- ۲۳-Regeneracién
- ۲۴-Porfirio Diaz
- ۲۵-Emiliano Zapata
- ۲۶-Morales
- ۲۷-Leavenworth Penitentiary
- ۲۸-Zapatista Anny of National Liberation
- ۲۹-Movement of Landless Rural Workers
- ۳۰-Chiapas
- ۳۱-Tzotzil
- ۳۲-Nestor Makhno
- ۳۳-Emma Goldman
- ۳۴-Alexander Berkman
- ۳۵-Garibaldi
- ۳۶-Mazzini
- ۳۷-Errico Malatesta
- ۳۸-Pa Chin
- ۳۹-Li Pai Kan
- ۴۰-Tiananmen Square
- ۴۱-Confederacih Nacional del Trabajo
- ۴۲-Federacih Anarquista Iberica
- ۴۳-Popular Front
- ۴۴-Non—InterVention Agreement
- ۴۵-Catalan
- ۴۶-Gerald Brenan
- ۴۷-The Spanish Labyrinth
- ۴۸-Catalonia
- ۴۹-Noam Chomsky
- ۵۰-Yiddish،زبان یهودیان شرق و مرکز اروپا.-مترجم
- ۵۱-Fraye Arbeter Shtime
- ۵۲-Membrilla
- ۵۳-George Orwell
- ۵۴-Homage to Catalonia
- ۵۵-Land and Freedom
- ۵۶-Ken Loach
- ۵۷-Sébastien Faure
فصل سوم؛ حکومت، جامعه، و سقوط سوسیالیسم
آنارشیستها تأکید میکنند که تفاوت اساسی میان جامعه و حکومت وجود دارد. این تفاوت قرنها مشخص بوده است، و گرچه بسیاری از متفکران سیاسی آن را نادیده گرفتهاند، برای آکادمیسینهای قرن بیستمی چون ایزایا برلین یا جی دی اچ کول همان قدر آشکار بوده است که ، چنانچه در فصل قبل توضیح دادیم ، برای کسی مثل تاماس پین در قرن هجدهم . با وجود این ، همراه با سقوط امپراتوری شوروی ، پرسش دربارهی «جامعه مدنی» دوباره مطرح شده است.
مارتین بوبر ، فیلسوف یهودی ، دوست و وصی آنارشیست آلمانی گوستاولانداور بود ( در باب عقیدهی لانداور دربارهی ماهیت حکوکت به مثابه ی شیوهای از رفتار انسان در فصل یکم بحث کردیم). بوبر ، که استاد جامعهشناسی بود، دو جنبه از رفتار انسان را در تضاد جدی میدید : اصول سیاسی و اصول اجتماعی ، ویژگیهای اصول سیاسی از نظر او قدرت ، مرجعیت، سلسله مراتب، و سلطه بودند، حال آنکه اصول اجتماعی را پیوند های انسانی خودانگیختهای میدید که حول نیاز یا سود معمولی تشکیلشده است. مسئلهای که وجود داشت شناخت علت ادامهی غلبهی اصول سیاسی بود . بوبر اینگونه پاسخ میداد:
این واقعیتی است که هر ملتی که از جانب دیگران احساس خطر کند قدرت مسلم و یکدست خود را به حکومت واگذار میکند ؛ این به غریزهی صیانت نفس جامعه بستگی دارد ؛ بحران نهفتهی بیرونی به دولت امکان میدهد که در بحرانهای درونی دست بالا را بگیرد… حکومتها در هر شکلی در چنین ویژگیای مشترکاند؛ درواقع ، این زیاده روی در ظرفیت اختیارات آن چیزی است که ما قدرت سیاسی میدانیم. اندازهی این زیاده روی … تفاوت ظریفی را میان حکومت کردن و اداراه کردن نشان میدهد.
بوبر این زیاده روی را ، که معتقد بود نمیتوان به دقت حساب کرد ، «افزودهی سیاسی» نامید، و معتقد بود:
توجیه آن ریشه در تزلزل درونی و بیرونی دارد، و از وضعیت بحرانی نهفته میان ملتها و دذون خودملتها ناشی میشود. اصول سیاسی همواره به نسبت اصول اجتماعی در شرایط معین ظهور بارزتری دارند. نتیجهی آن کاهش پیوستهی خودانگیختگی اجتماعی است.
آنارشستها خودانگیختگی اجتماعی را بسیار باارزش میدانند اما این در برنامه ی کار سیاستمدارانی که درگیر برچیدن دولت رفاه پس از جنگ بریتانیا بودند ، و محسنات کار و کسب پر سود خصوصی را معرفی میکردند ، جایی نداشت.. غالباً به آنارشیستها میگویند که دشمنی آنان با حکومت امری کهنه است ، زیرا مهمترین نقش دولت مدرن فراهم سازی تأمین اجتماعی است. آنارشستها در پاسخ تأکید میکنند که در بریتانیا تأمین اجتماعی را نه دولت پدید آورد و ننه قوانین بیمههای اجتماعی پس از جنگ، و نیز با شروع بیمهی خدمات درمانی در ۱۹۴۸ به وجود نیامده است. بلکه شبکهی بزرگی از انجمنها ی دوستانه و سازمانهای «یاری به یکدیگر» آن را پروراندند که خود محصول « یاری به خود» طبقهی کارگر در قرن نوزدهم محسوب میشدند.
پایه گذار بیمهی خدمات در مانی ، انایرن بوان ، نمایندهی آن روز پارلمان از تریدیگر در ساوث ولز و وزیر بهداشت بعدی از حزب کارگر بود. حوزهی انتخابی او محل تشکیل انجمن درمانی تریدیگر بود که در سال ۱۸۷۰ پایهگذاری شد وتا سال ۱۹۹۵ برجا بود . این انجمن نه تنها برای کارگران محلی، که بیشتر کارگران معدن و فولاد سازی بودند ، مراقبت پزشکی فراهم می کرد، بلکه (برخلاف بیمه خدمات درمانی پیش از ۱۹۴۸)پاسخگوی نیازهای وابستگان کارگران ، سالخوردگان، کودکان،افراد بدون شغل، یعنی هرکسی که در آن ناحیه زندگی می کرد، بود. این انجمن با کمکهای داوطلبانهی برابر یه پنی قدیم از هر پوند حقوق کارگران معدن و فولاد سازی در طول سالها سر پا مانده بودند … زمانی انجمن ، چهار پزشک، یک دندانپزشک ، یک متخصص پا ، و یک فیزیوتراپیست برای مراقبت از سلامت بست و پنج هزار نفر استخدام کرده بود.
کارگر معدن بازنشستهای به پیتر هنسی گفته بود زمانی که بوان بیمهی خدمات درمانی را آغاز کرد ، « گمان میکردیم که همهی کشور را به یک تریدیگر بزرگی مبدل می سازد»در عمل، بیمهی خدمات درمانی از زمان تاسیس مدام در حال تجدید سازماندهی بوده اما هرگز رویکردی منطقهای یا فدرال بهبه مسأله ی مراقبت و درمان نداشته است. قضیهی تریدیگر جنبهی دیگری داشت؛ زمانی که همه کارگران مشغول به کار در آن شهر مالیات داوطلبانه می پرداختند تا خدمات درمانی در منطقهی خود شامل همهی ساکنان شود، حتی درآمد کارگران بسیار ماهر صنعتی مشمول مالیات بر درآمد نمی شد. اما از وقتی که استخدام کامل و سیستم مالیات بلافصل بر درآمد (وظیفهی کارفرما در کسر بلافاصلهی مالیات)در جنگ جهانی دوم معمول شد ، دولت مرکزی پولی را که زمانی صرف کارهای منطثهای میشد خود بالا میکشید. اگر الگوی خود مالیات دهی به شیوهی تریدیگر الگوی عمومی برای تأمین بهداشت و سلامت میشد ، این نیاز روزانهی همیشگی ، بازیچهی سیاست مالی دولت مرکزی نمی بود.
آنارشیست ها این مثال کوچک محلی را همچون رویکردی آلترناتیو برای خدمات مراقبت بهداشت و سلامت نقل میکنند تا نشان دهند شیوهای متفاوت در سازماندهی اجتماعی امکان نشو و نما داشت . در تجارب بریتانیا ، نمونهی دیگری در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۵۰ پیدا شد که به تجربهی وکام در جنوب لندن شهرت یافت ؛ این در اصل نوعی کانون سلامت خانواده بود که مراقبت درمانی بخشی از خدمات این انجمن اجتماعی محسوب میشد که امکانات ورزشی و شنا ارائه میکرد.این ها و کوشش های متعدد دیگری که برای تغییر روابط به منظور برآورده کردن نیازهای اجتماعی همگانی صورت میگیرد نشانگر ضرورت یافتن آلترناتیوهایی برای قطب بندی ملال آور بروکراسی دولتی از یک سو و منفعتطلبی شخصی از سوی دیگر است. خودم از زبان سَرآرشیکت سابق وزارت بهداشت شنیدم که اذعان میداشت نظراتی را که سالها دربارهی طراحی طراحی بیمارستان میداده اشتباه بوده است، و اعترافاتی از این دست را از مشاوران هیئت مدیره، که با حقوق بالا استخدام شدهاند تا مشکلات بیمهی خدمات درمانی را حل کنند ، بسیار شنیدهام.
یک قرن پیش ، کروپاتکین به انواع بیشماری از « انجمنهای دوستی ، انجمنهای نیکوکاری، انجمنهایی در شهر ها و روستاها برای کمک به پرداخت هزینههای پزشکی » اشاره می کند؛ این انجمنها را کارگران به منظور یاری به یکدیگر پدید آورده بودند . کروپاتکین وقتی در کتاب خود یاری به یک دیگر:عامل تکامل ودر کتاب بعدیش ، آنارشیسم و دانش مدرن شاهد می آورد ، میگوید « با آزادی اقتصادی و سیاسی انسان ، شکلهای بیان جدیدی در زندگی ، به جای آنها یی که قبلاً حکومت ایجاد کرده ، پایه گذاری خواهد شد . زیرا او اینرا بدیهی میدانست که « شکلهای جدید همگانی تر، نا مترکزتر ، و به خودگردانی انجمنهای مردمی شبیه تر خواهد بود تا آنچه دولت انتخابی میتواند باشد .» او تصریح میکند که ما ناچاریم شکلهای جدیدی از سازماندهی را برای وظایف اجتماعی که حکومت از راه بروکراسی انجام میدهد بیابیم و « تا زمانی که این امر محقق نشود کاری صورت نگرفته است.»
اغلب گفته میشود که در نتیجهی امکان جابجایی فردی و ارتباطات فوری، همهی ما در یک سری دهکدههای جهانی زندگی میکنیم و اینکه ، در نتیجه، مفهوم کنترل منطقهای و خدمات منطقهای منسوخ شده است. اما اینجا بین مفهوم جامعه همجوار و مفهوم جامعه همسود خلط مبحث شده است . ما ممکن است با مردم آن سوی جهان مشترکاتی داشته باشیم اما همسایگانمان را حتی نشناسیم . اما این تصور در بسیاری از مراحل زندگی شخصی ویا خانوادگی ما ، وقتی بادیگر استفاده کنندگان از مدرسه ، مرکز بهداشتی ، مغازه ، یا اداره پست محل خود منافع مشترکی داریم، دگرگون شده است . اینجا ، همانطور که هر پدر و مادری تصدیق میکند ، به مسائل منطقهی خود شدیداً توجه میکنیم .
ایجاد الگوهای آلترناتیو برای کنترل اجتماعی امکانات محلی امکانپذیر بود، اما دولت مرکزی یکپارچگی ملی را تحمیل می کرد، در زمانی که دلسردی مردم از بروکراسی دولت رفاه با پیدایش مدریت سرمایه داری تمام حزبی همزمان شد. آنارشیستها مدعی اند پس از این سرخوردگی اجتنابناپذیر ، اندیشهی جانشین، یعنی سوسیالیسم ، دوباره کشف خواهد شد . آنها استدلال میکنند که یکی دانستن رفاه اجتماعی با مدریت گرایی بروکراتیک یکی از عواملی است که جستوجوی رویکردهای دیگر را نیم قرن به عقب انداخته است . بخش خصوصی ، چنانکه از نامش بر میآید ، مایل است تا خدمات بهداشت و سلامت آن دسته از شهر وندان را که قادر به پرداخت هزینههای خود هستند در دست بگیرد . دیگر شهروندان یا باید با این حداقل خدماتی که برایشان باقیمانده عذاب بکشند، یاانجمن هایی را که در قرن نوزدهم ساخته بودند احیا کنند. انارشیستها روشهای خود را بیش از هر زمان مناسب میبینند ، و منتظرند تا آنها دوباره مطرح شوند ، دقیقاً به این علت که جوامع مدرن به محدودیت الگو های سوسیالیستی و کاپیتالیستی پی بردهاند.
کتاب انقلاب مدیریتی جیمز برنم ، که زمانی بسیار مشهور بود، جابجایی قدرت را در شرکتها از سهامداران به مدیران شرح داده است.اما اخیراً ، تغییر دیگری در ساختار قدرت ، مثلاً در کل نظام آموزشی ، دیده شده است . این سبب سیطرهی مدیرانی حرفهای شده که صاحبان بلا منازع مؤسسات ،از هر نوعی به حساب میآیند. متتخصصان طبقه متوسط در بهداشت عمومی ، برنامه ریزان محیط زیست ، مدرسه و دانشگاه ، و خدمات اجتماعی از همان زبان رسمی مدریتی استفاده میکنند که در گذشته خشم اتحادیههای کارگری طبقهی زحمتکش را برمی انگیخت. مهارت در این زبان مخصوص و عجیب و غریب شرط لازم برای استخدام و ارتقاء در بازار کار است، در غیر اینصورت ، در سیستم اقتصادی غرق کارهایی دشوار و تکراری میشوید ، جایی که شرایط قدیمی ناامنی شغلی، ساعات طولانی کار، و پرداخت پایین همچنان باقی است.
مدریت گرایی جدید چنان ریشه دوانده و چنان خشمی میان آدم هایی که یه مهارتهای حرفهای خود میبالند برانگیخته است (چنین احساسی در کارگران ماهری که جهانی سازی شغلشان را از آنها گرفته هم وجود دارد)که نسل جدید طرفداران «دموکراسی در محل کار» با آن به مبارزه برخواسته اند . اکنون بسیاری از نویسندگان کتابهای درسی آلترناتیو در زمینه مدریت، از زبان آنارشیست ها ، اگر نه برای همان اهداف ، وام می گیرند، مثلاً یک کتابچهی اداره کردن بدون مدریت نام گرفته است و دیگری عنوان کنش و هستی:آنارشیسم برای مدریت بازرگانی دارد.
این به نظر اجتنابناپذیر است که مفاهیم آنارشیستی ، در حوزههایی که تبلیغگران آنارشیست هیچگاه تصورش راهم نمیکردند ، پیوسته بازشناسی و بازآفرینی میشود ، چون مردم در بسیاری از زمینههای فعالیت انسانی خود به دنبال آلترناتیوهایی به جای بیعدالتیها وسختی های دو نظام سرمایه داری بازار آزاد و سوسیالیست با مدریت بروکراتیک میگردند. چهار اصل را میتوان در نظریهی آنارشیستی راجع به سازمان تشخیص داد: سازمان باید ۱.داوطلبانه ۲.کاکردی ۳.موقت و ۴.کوچک باشد.
داوطلبانه و کارکردی بودنشان دلایل روشنی دارد . اگر سازمانهایی ایجاد کنیم که عضویت در آن اجباری باشد، ویا آن سازمانها هدفمند نباشند، در راه آزادی فردی و مسئولیت پذیری گام برنداشته ایم. گروهها این گرایش را دارند که پس از اتمام وظیفهی خود کماکان له حیات خویش ادامه دهند . آنها باید کاملاً موقتی باشند زیرا ماندگاری یکی از آن عواملی است که هر سازمانی را به رکود وا میدارد ، بقای آن برای افرادی منافع شخصی خواهد داشت ، و به جای ایفای نقش واقعی خود به خدمت منافع صاحب منصبان در میآید . سرانجام سازمانها باید کوچک باشند ، زیرا در گروههای کوچک و رودر رو گرایش به سلسله مراتبی و بروکراتیزه شدن ، که ذاتی همهی سازمانهاست ، کمتر مجال خودنمایی مییابد.
قرن بیستم شاهد و تجربه گرانواع گوناگونی از سوسیالیسم دولتی بود، و آموخت که اگر حاکمانی ستمگر پیدا شوند ، می توانند، برای مدتی هم که شده عجیب و غریبترین حکومتها را به مردم تحمیل کنند، و نام آن را سوسیالیسم بگذارند. همان اندازه که سوسیالیسم غلط جلوه داده شده است ، آنارشیسم از برداشت گسترده ای لطمه میخورد که گمان میکند این مکتب صورت دیگری از هزاره باوری است ، باور به ظهور نهایی « بعد از انقلاب » دورهی شادی نهایی وقتی همه مشکلاتی که انسانیت را فراگرافته، برای همیشه ، حل میشود.
تبلیغات آنارشیستی در قرن نوزدهم ، همراه با دیگر انواع تبلیغات سوسیالیستی ، غالباً چنین برداشتی را می رساند، اما من به ندرت دیدهام انارشیستهای قرن بیستم به چنین اعتقاد خامی اذعان کرده باشند. دربارهی تراژدی بزرگ اتحاد شوری ، که بهشتی زمینی برای نسل های آینده را با زیر پا گذاشتن امروز وعده میداد ، سالها پیش ، در ۱۸۴۷، الکساندر هرزن، مردم گرای روس و دوست باکونین ، چنین پیشبینی بود:
اگر هدف پیش رفت باشد ، پس برای چه کسانی تلاش کنیم؟این چه مَلِکی است که چون مردم رنج دیده به او نزدیک میشوند ، به جای پاداش، عقب می کشد، و برای تسلی به انبوه خستگانی که بانگ برآوردند « ما که مقرر است بمیریم، به تو سلام میگوییم!» فقط پاسخ طعنه آمیز دارد که پس از مرگ همه چیز روی زمین زیبا خواهد شد . آیا واقعاً میخواهید انسانهای زندهی امروز را محکوم کنید صرفاً نقش ناگوار ستونهای را بازی کنند که زمین رقص دیگران در آینده بر آن استوار میشود ؟ یا بردگان پاروزن بیچارهای باشند که، در حالی که تا زانو توی گل فرو رفتهاند ، قایق فرماندهی ای را که روی پرچم آن با کلنات معمولی نوشتهاند «پیشرفت آینده » با خود بکشند.
هدفی که بینهایت دور است اصلاً نباید هدف، که فریب ، به حساب آورد. هدف باید خیلی نزدیکتر باشد -حداقل راجع به حقوق کارگر یا رضایت او از کاری که انجام میدهد ، باشد. هر دورهی زمانی ، هر نسل، هر زندگی ، تجربیات خود را دارد ، ودر راه است که خواستهها و روشهای جدید به وجود میآیند.
سوسیالیسم در قرن بیستم آنچنان مرتبا وعدههای سر خرمن میداد ، و این وعدهها آنچنان تحقق نایافته باقی میمانند ، که ، همانطور که هرزن سخت عقیده داشت ، نسل های جدید می باید هدفهای فوری تر خودشان را پیش می بردند؛ آنارشیستها امید داشتند این هدفها حول مدل سازمان های اجتماعی ونه نظام حکومتی شکل بگیرند .
اما بدان سبب که معمولاً میگویند آنارشسم مناسب عرصهی جامعهی مدرن نیست، مفهوم فدرالیسم در هر کوششی که برای طرح ریزی نظریه آنارشیستی سازماندهی انجام میدهیم بسیاربا اهمیت است . دربارهی رویکردهای آنارشیستی به فدرالیسم در فصل نهم کامل بحث خواهیم کرد.
فصل چهارم ؛ در رقابت با ناسیونالیست و بنیاد گرایی
آنارشیست ها مدعی اند خودسازماندهی مردمی قادر است شکلهای جدیدی از سازمان اجتماعی به وجود آورد که، چنانکه کروپاتکین بیان کرده است و من پیشتر آن را نقل کردم ، بتواند « آن وظایف اجتماعی را که دولت از طریق بروکراسی انجام می دهد» بر عهده بگیرد. با وجود این ، اینها تنها موضوعاتی نیستند که آدمهای شکاک پیش میکشند تا آنارشیسم را به مثابهی ایدئولوژی ای ساده و ابتدایی که به جهان مدرن مربپط نیست کنار بگذارند. آنها دلیل دیگری دارتد ، چون دولت-ملت های مدرن را میبینند و رقابت ها و دشمنی های شدیدی که بین آنها پیش میآید. یا ، البته، نفرتهای مرگبار میان گروههای مختلف درون سرزمینی که کشوری واحد به حساب میآید ، و ستیزهایی هولناک که بین پیروان ادیان مختلف رخ میدهد. آنها شاید ، به خصوص، به میراث شوم امپریالیسم اروپا در سرزمین هایی توجه دارند که قدرتهای امپراتوری ساز تصاحب و مستعمره خویش کردهاند.
شاید هنوز مهم باشد به بریتانیایی ها ، فرانسویها ، بلژیکی ها، آلمانی ها، اسپانیایی ها ، پرتغالی ها ، ایتالیایی ها ، هلندی ها ، اتریشی ها ، یونانی ها ، ترک ها ، روس ها ، آمریکایی ها ، و دیگران یادآوری کنیم حل ناشدنی ترین مناقشاتی که امروز در سراسر کره خاکی دیده میشود نتیجه مستقیم سیاستهای امپریالیستی حاکمان پیشین آنها ، علاقه ی بی پایان آن حاکمان به تصرف دیگر بخشهای جهان ، و کاربرد نفع طلبانهی شعار «تفرقه بینداز و حکومت کن » بوده است . مردم سراسر دنیا ، امروزه، به سبب اعمال سازندهگان آن امپراتوری ها دچار مشکلات سختاند، و برخوردهای سر سختانه شرایط را بدتر میکند زیرا جنبش های ناسیونالیستس ، چنانکه آوی شلایم بیان کرده است، درای گرایش هایی درونی به افراطگرایی و بیگانه ستیزی ، خود بر حق بینی از یک سو واهریمنسازی از دشمن از سوی دیگر است. تاریخ را اغلب تحریف یا جعل میکنند ودر راه برنامهی سیاسی ناسیونالیستی به کار میگیرند.
دشوار است ببینیم چگونه آنارشیست ها ، با مخالفت کامل با رقابتهای مذهبی و سیاستهای میهن پرستانه، و فراتر از از محکوم کردن امپریالیسم، بتواند در این مناقشات درگیر شوند ، مگر اینکه آرزو کنند که ای کاش این ها مربوط به گذشته بود. امتناع کردن ممکن است شیوهای مخاطره آمیز ، گرچه لازم ، به نظر برسد، و همگی در طراف جهان شاهد نمونههایی بودهایم وقتی متعصبان نگاه شرارتآمیز خود را متوجه آنها یی کردهاند که جرأت نشان داده و کوشیده اند تا با آدمهای «آن سو» صلح کنند . مارتین بوبر ، کسی که نیم قرن پیش در شناخت و سنجش آنارشیسم کمکهای ارزنده ای کرده بود، سالها پیش در ۱۹۲۱ ، به همپالکیهای صهیونیستش هشدار داد که اگر یهودیان نخواهند در فلسطین با عربها و در جوار آنان زندگی کنند، ناچارند با احساس دشمنی و نفرت به آنان به حیات خویش ادامه دهند . ۴۴ سال پس از مرگ بوبر ، سوگنامه نویسانش خاطر نشان میکنند طرفداری او از دو ملتگرایی سبب شد سخت کیشان او را « دشمن مردم » بخوانند و طرد کنند.
این واکنشهای قرن بیستمی را آنارشیست های قرن نوزدهمی پیشبینی نکرده بودند. بیان کلاسیک آنها در باره ی دین به مثابه پدیدهی اجتماعی از اثر بسیار منتشر شدهی روس میخائیل باکونین به نام خدا و دولت نشئت ی گرفت. باکونین در این اثر، که در ۱۸۷۱ نوشت، از این مسأله اضهار تأسف میکند که باور به خدا هنوز بین مردم دیده میشود ، به ویژه به بیان او « در میان مردم مناطق روستایی که بسیار بیش از کارگران شهری رواج دارد» به گمان او این باور مندی به دین بسیار طبیعی بود زیرا همهی دولت ها ناآگاهی مردم را یکی از شرایط ظروری برای حفظ قدرت خود میدانستند و از آن سود می بردند؛ مردم در حالی که سختی کار پشتشان را خم کرده است و از هرگونه اوقات فراغت یا مراودهی روشنفکرانه بی نصیب اند ، به دنبال مفری میگردند. باکونین ادعا میکرد سه راه برای گریز از بدبختی وجوددارد که دوتای آنها واهی و یکی واقعی است. دوتای اولی مشروب و کلیسااند ، « عشرت طلبی جسم و کامجویی روح» ؛« سومی انقلاب اجتماعی است». او اصرار دارد انقلاب اجتماعی بسیارنیرومند تر از همهی آموزه های کلامی آزاد اندیشانی خواهد بود که میخواهند آخرین باور هایی که بیش از آنچه عموما تصور میشد به هم مربوط اند.
باکونین آنگاه به طبقات قدرتمند و مسلط جامعه اشاره میکند که آنقدر نگرش دنیایی دارند که بعید است خودشان آدمهایی معتقد باشند ، اما باید حداقل ظاهر را حفظ کنند ، زیرا اعتقاد سادهی مردم عامل مفیدی برای زیر سلطه نگاه داشتن آنان است . در آخر ، در این بیان بهخصوص از دیدگاههایش، باکونین به آن دسته از تبلیغ گران دینی اشاره میکند که وقتی شما دربارهی عقیدهی جزمی آنان درباب معجزات، زایش عذرایی، ویا رستاخیز عیسی مسیح نوضیح می خواهید، با نخوت پاسخ می دهند آنها را باید به صورت اسطورههایی زیبا و نه حقیقت محض تعبیر کرد ، و اینکه ما برای پرسش های ملال آور خویش باید متاسف باشیم و نه آنها برای تبلیغ افسانه به جای حقیقت.
عقاید باکونین در باره ی این موضوع بسیار شبیه عقاید رقیبش کارل مارکس بود که دین را در یکی از معروفترین عبارت هایش « افیون توده ها » توصیف کرده بود. نویسندگان تاریخ اندیشه لیبرالیسم، سوسیالیسم، کمونیسم ، وآنارشیسم را همگی محصول دوره ی روشنگری و نتیجهی عصر خرد دسته بندی می کنند، زمانهی غلیان عقاید و آراء و شهامت پرسشگری ، از انقلاب انگلستان در دههی ۱۶۴۰ تا انقلابهای فرانسه و آمریکا در دهههای ۱۷۷۰ و ۱۷۸۰.
ساده بگوییم، یکی از نتایج عصر روشنگری که آهسته و با اکراه پذیرفته شد مدارای دینی بود. شاید ما فراموش کردیم که انگلستان کلیسایی حکومتی دارد که به سبب دعوای هنری هشتم با پاپ بر سر یکی از طلاق هایش پایه گذاری شد. این دعوا قربانیانی گرفت ، همان طور که تاریخ طولانی سرکوب مخالفان به یادمان میآورد ، و همانگونه که نبرد برای آزادی مذهبی کماکان ادامه دارد . تازه سال ۱۸۵۸ بود که عدم صلاحیت حقوقی یهودیان لغو شد و تا سال ۱۸۷۱ کسانی که موافق ۳۹ مواد قانونی کلیسای انگلستان نبودند اجاره ورود به دانشگاههای قدیمی را نداشتند . کلیسای انگلستان شاید با مردم انگلستان بی ارتباط باشد ، اما یادآور واقعیت سیاسی و اجتماعی مهمی است. یکی از نتایج عصر روشنگری این بود که نویسندگان قانون اساسی بسیاری از کشورها از تاریخ و جنگهای مذهبی درس گرفتند وبر جدایی کامل اعمال مذهبی از زندگی عمومی تأکید کردند . دین امری خصوصی تلاقی شد.
این دربارهی بنیان گذاران ایالات متحدهی آمریکا هم صدق میکند که اجدادشان از آزار مذهبی در اروپا گریخته بودند؛ دربارهی جمهوری فرانسه، ودر نتیجه همهی کشورهایی که با تلفات سنگین خود را امپریالیسم فرانسه ، آزاد کزدند، هم درست است. ودر باره ی بسیاری از جمهوری هایی که به همین صورت در نتیجه زوال امپریالیسم در قرن بیستم برپا شدند هم صدق میکند. بعضی نمونههای مهم آن جمهوریهای هند، ترکیه، مصر و الجزایرند.اول جهانی برخاسته است که بر این باور پای می فشارد که حقسقت محض دربارهی هرچیز در کتاب مقدس آمده است .
کاربرد این اصطلاح برای توصیف گرایش هایی در دینهای یهود ، مسیحی ، هندو، سیک، شینتو، که از دید ناظر خارجی ویژگیهای مشابه هم دارند ، صدق میکند. آنها نه تنها تهدیدی برای مفهوم به سختی به دست آمدهی حکومت سکولار به حساب میآیند -چیزی که به آنارشیست ها مهم نمیپندارد، بلکه آزادی شهروندی را هم که با دشواری حاصل آمده ، به خطر میاندازد. نیکلاس والتر ، تبلیغ گر آنارشیست سکولار، مصرانه می خواهد که این تهدید را جدی بگیریم ،و تأکید میکند که بنیادگرایان مسیحی می کوشند مطالعهی نظریه تکامل ، اجرای سقط جنین ، و جلوگیری از بارداری را در غرب و جهان سوم مانع شوند. بنیادگرایان یهودی می کوشیدند همه -فلسطین را ضمیمهی اسرائیل کنند و هالوخا-قانون سنت یهودیت- را تحمیل کنند . بنیادگرایان همهی آیینها از ترور و قتل در سراسر جهان به منظور ممانعت از آزادی و بحث راجع به موضوعاتی از این دست استفاده میکنند.
سرکوب مذهبی دولتی هیچگاه موفق نخواهد بود . اتحاد شوروی شاهد ۷۰ سال دشمنی حکومتی، گاه خشونت آمیز و گاهی ملایم ، با مذهب بود . زمانی که آن رژیم فروپاشید ، مذهب ارتودوکس اشاعهی مجدد یافت و مبلغان مسیحی پروتستان محل تبیغ ایدهآلی برای خود پیدا کردند. مالیس روثون اشاره میکند که در قسمت آسیای میانهی شوروی نخبگان محلی که به سنتهای اسلام پایبند بودند وبین ارزشهای اسلامی و اجتماعی قرابتی قائل میشدند ، همانگونه که با جدیت ارقام مربوط به تولید پنبه را سرهم میکردند ، از اقدامها ی ضد مذهبی دوری می جستند . آنها ( در گذارش خود به متعصبان انجمن آتئیسم علمی)، جمع شدن پیرمردان برای قرائت قرآن را گردهمآیی کهنه سربازان جنگ بزرگ میهنی توصیف میکردند .
در ترکیه ، کمتل اتاتورک، که دیدگاه هایی مشابه باکونین دربارهی مذهب داشت ۷ به سیاستی مستبدانه، آنچه که اسلامزدایی مینامیم ، دست زد. جانشینان امروز او حتی از ایجاد دموکراسی ظاهری هم منع میشوند، دقیقاً به این علت که خطر بازگشت مذهب وجوددارد . در مقطع زمانی دیگری ، حکومت مذهبی که هیچکس پیشبینی اش را نمیکرد جانشین حکومت شاه ایران شدکه غربگرایی سر سخت به حساب میآمد. نخبگان رقیب سکولار و مذهبی مصر و الجزایر را به دو بخش مختلف تقسیمم کردهاند. در ایلات متحده ، قدرتمند ترین گروه اعمال نفوذ متعلق به ائتلاف مسیحیان است که نفوذشان در حزب جمهوری خواه بیشتر و بیشتر میشود. این گروه مسئولیت قتل آخرین پزشکی را که در جنوب آمریکا عمل سقط جنین انجام میداد ، نمیپذیرد.
این برای آنارشیست های سکولار، که گمان می کردند دعواهای مذهبی متعلق به گذشته بوده، نامنتظره و مایوس کننده است که در حالی که می کوشند به موضوعاتی بپردازند که متحد کممده باد و نه تفرقه انگیز ، اکنون باید با چنین موضوعاتی که موید اختلافات است رویارویی کنند. می توانند رویکردی را اتخاذ کنند که رودلف راکر ، تبلیغ گر آنارشیست، یک قرن پیش در میان جمعیت یهودی محله ی وایت چپل در شرق لندن در پیش گرفته بود. بعضی از هم پیمانان سکولار تبلیغات تحریک کنندهی خویش را صبحهای سبت بیرون کنیسه ای در بریک لین انجام میدادند . از راکر راجع به این تظاهرات پرسیدند، و او پاسخ داد که این محل میتواند برای معتقدان عبادتگاه باشد و برای بی اعتقادها مکان گردهمآیی سیاسی رادیکال. اما صحنه تغییر کرده است . زیرا در جایی که شاهد آمدو شد بسیاری از مذهب ها بوده است ، مثلاً زمانی کلیسای هیوگنات بوده ، زمانی محل گردهمآیی مخالفان ، و زمانی کنیسه بوده، امروز مسجدی قرار دارد. آنها که اکنون عبادت کنندگانی را که به این محل میآیند اذیت میکنند و آزار میدهند ، نه سکولار های بنگلادشی ، بلکه نژاد پرستان انگلیسی اند که با سرسختی و تهدید دردسر میسازند و رعب و وحشت ایجاد میکنند.
مثلا،حزب بهاریتیا جاناتا ( حزب مردم هند که اختصارا بی جی پی نامیده میشود) خشونت فرقهای را در بخشهای پنجاب گسترش داده است ، جایی که ، قبلاً ، اقلیتهای گوناگون در سازگاری با یکدیگر زندگی میکردند ؛ گفته میشود که این معضل نه بنیاد گرای که ناسیونالیسم قومی است . این مسأله در دیگر بخشهای جهان نیز دیده میشود ، و در این موارد ، که بسیاری از مناطق جهان اسلام را شامل میشود ، علت اصلی امپریالیسم غرب است که فرهنگهای محلی را تحقیر کرده و کوچک شمرده است.
بازشناسی دشوار ادوارد سعید واقغیات مهمی را در برمی گیرد:
ترس و وحشتی که تصاویر بسیار بزرگ «تروریسم» و «بنیادگرایی» ایجاد کرده است – و آن ها را باید نگاره هایی از تصویری بین المللی و فراملیتی نامید که از اهریمنان خارجی ساخته اند- تبعیت افراد را از هنجارهای غالب زمانه تسریع می کنند. این مسئله همانقدر در جوامع پسااستعماری درست است که عموما در غرب و به خصوص در ایالات متحده صدق می کند. بنابراین، برای رویارویی با نابهنجاری و افراط گرایی جای گرفته در تروریسم و بنیاد گرایی -مثال من تنها نقیضه ای ناچیز است -باید از میانهروی ، خردمندی، و اهمیت به کارگیری آنچه کمابیش ویژگی های(قومی ، محلی،یا وطن دوستانهی ) غربی نامیده میشود پشتیبانی کرد. نکتهی طنز آمیز اینجاست که سوای برخورداری فرهنگ غرب از اطمینان به خود و احساس «بهنجاری» تام که ما به برتری و درستی آن ربط میدهیم ، این وضعیت ما را در حالتی سرشار از خشم و در موضعی تدافعی و حق به جانب قرار میدهد که درآن «دیگران» دشمنانی به حساب میآیند که درصددند تمدن مارا از میان بردارند و شیوهی زندگی ما را نابود کنند.
ادوارد دابیلو سعید، فرهنگ و امپریالیسم
(لندن:چاتو اند ویندس، ۱۹۹۳)
کشورهای خاورمیانه و خاورنزدیک قرن های بسیاری در معرض این یا آن امپریالیسم بوده اند، فرهنگهایشان مایه ی استهزاء قرارگرفته و کوچک شمرده شده است، و حتی مرزهایشان را خطوطی معین کرده است که دولت ها و جریان های غربی روی نقشه ترسیم کرده اند. امروز نیز بر طبق منابع نفتی یا بازارهای بالقوهای که دارند ارزش گذاری می شوند، در حالی که انباشته از سلاحهایی اند که از رشوههای پرداخت شده در زمان جنگ سرد بر جای مانده است. حکمرانان خاورمیانه مذهب غرب سکولار را که همانا مصرف چشمگیر است مشتاقانه برگزیدند ، اما به اکثریت فقیر اتباع خود چیزی جز امیدهای بی حاصل عرضه نکردند.
موضوع مهم دیگر را فاطمه مرنیسی ، نویسنده و پژوهشگر مراکشی، مطرح کرد، رمانی که از او خواستند پیش گفتاری برترجمه انگلیسی کتاب خود به نام زن و اسلام بنویسد.
وقتی نوشتن این کتاب را تمام کردم ، به نتیجهای رسیدم؛ اگر حقوق زنان برای یرخی مردان مسلمان مدرن مشکلی به حساب می آید نه به علت قرآن است ، نه دستورات پیامبر، و نه سنت اسلامی ، بلکه صرفابه این علت است که این حقوق با منافع نخبگان مرددر تضاد قرار میگیرد . این گروه نخبگان میکوشند مارا متقاعد سازند که دیدگاه خودخواهانه ، بسیار ذهنگرایانه، و میان مایهی فرهنگ و جامعه مبنایی مقدس دارد.
آنارشیستهاهمانند دیگر گروههای چپ گرای اوایل قرن نوزدهم و اواخر قرن بیستم ، جداییهای مذهبی و سرزمینی را دلمشغولیهایی نامربوط میدانست که در جامعهی انسانی رشد کرده بود. تنها پیامی که توانستند بدهند امید بود به اینکه تعصبات زمانی رنگ می بازند که رهبران دریابند دنباله رو ندارند ، وقتی مردم موضوعاتی جالبتر و لذت بخشتر ، یا حداقل کمتر خطرناک، برای برای گفتگو با همسایگانشان پیدا میکنند.
- ۱-Avi Shlaim
- ۲-God and the State
- ۳-Enlightement
- ۴-Age of Reason
- ۵-Henry VIII
- ۶-Alexis de Tocqueville
- ۷-John Stuart mill
- ۸-Sikh
- ۹-Shinto
- ۱۰-Nicolas Walter
- ۱۱-halachah
- ۱۲-Malise Ruthven
- ۱۳-Rudolf rocker
- ۱۴-Whitechapel
- ۱۵-Sabbath,شنبه روز عبادت و استراحت یهودیان(مترجم(
- ۱۶-Brick Lane
- ۱۷-Huguenot,فرقه ای پروتستان(کالونیست)در فرانسه.(مترجم)
- ۱۸-Bharatiya Janata
- ۱۹-Punjab
- ۲۰-Edward, Said
- ۲۱-Culture and Imperialism
- ۲۲-chatto and Windus
- ۲۳-Fatima Mernissi
- ۲۴-Women and Islam
فصل پنجم؛ جلوگیری از نابهنجاری و آزاد سازی کار
از زمان سقوط باستیل در ۱۷۸۹ ، که درواقع منجر با آزادی هفت زندانی شپ ، تا مرگ استالین که به تدریج میلیونها نفررا آزاد ساخت، آنارشیست ها با تجربه ی شخصی خویش آثار چشمگیری درباره ی عیب های نظام جزایی را منتشر کردند . اولین کتاب کروپاتکین روایت تجربههای او در زندانهای روسیه و فرانسه بود (۱۸۸۷) بود و اولین اثر الکساندر برکمن خاطرات زندان یک آنارشیست نام داشت.
این کروپاتکین بود که برای اولین بار از عبارت « زندان ها دانشگاه جرم و جنایتاند » استفاده کرد، و اظهار نظر او درست است به این علت که اولین زندان هر مجرمی ، همانند سایر هم سلولی هایش ، تضمینی است بر اینکه او در زندان تعداد بیشتری از شیوههای بزهکاری را میآموزد که از دله دزدیای که او به سبب آن زندانی شده پیشرفتهتر است . کروپاتکین در ۱۸۸۶ میگفت که جامعهای که حول همکاری ، ونه رقابت ، بنا شده باشد ، به همین علت ، از اقدامها خلاف اجتماع کمتر زیان میبیند . او معتقد بود که :
خلق های بدون سازمان سیاسی، و بنابراین کمتر تباه شده ، کاملاً درک کردهاند که انسانی که « مجرم » نا میده میشود صرفاً آدم بداقبالی است ؛ و اینکه چاره ، تازیانه زدن به او ، به زنجیر کشیدن ، یا کشتن او در سکوی اعدام یا درون زندان نیست ، بلکه یاری رساندن به او با مراقبتی برادرانه ، رفتاری برپایهی برابری ، ایجاد شور زندگی در میان انسانهای شرافتمند است.
شاید بتوان ادعا کرد که بهترین خدمتی که دولت های بریتایا و آمریکا در دو جنگ جهانی قرن بیستم به اصلاحات جزایی کردند زندانی کردن مخالفان جنگ بود . معترضان زندانی ، گذشته از مصائبی که بر سر آنها در جنگ اول جهانی آمد ، چندین ویژگی مهم داشتند . آنها افراد تحصیل کرده بودند و با تیز بینی محیط اطراف خود و دیگر زندانی ها را زیر نظر میگرفتند. آنها همچنین در برابر زندانی کنندگانشان اخلاقاً احساس برتری میکردند ، تحقیری را که تحمل میکردند و زندانی میشدند ، نه نتیجهی شرایط ، بلکه نتیجهی خواست خود در جایگاه آدمهای شریف میدیدند.
این مشاهدات آنچه را که تعدادی انگشت شمار از اصلاح گران قرن نوزدهم ویشتر تشخیص داده و تبلیغ کرده بودند یاد آور میشد: که بسیاری از هم سلولی هایشان ، که دوران محکومیت زندان را به سبب جرم های چون دزدی و خشونت های ناچیز ، فروش مواد مخدر، یا بد مستی می گذراندند، به علت پیشینه ای که داشتند بیاختیار به جرم و جنایت و حبس کشیده میشدند . بسیاری از ما ، با دانستن هزینهای که نگهداری افراد در زندان به شهروندان جامعه تحمیل می کند، و با درک این موضوع که این هزینهها بسیار بیشتر از درآمدهای ماست ، چه بسا آرزو میکنیم ای کاش به هشدارهغای اصلاح طلبان نظام جزایی ، که می کوشیدند توجه مارا به مسائل جاری زندان جلب کنند، اعتنا کرده بودیم. مثلاً ، اغلب زندانیان کودک پرورشگاهی ، دچار بی ثباتی ذهنی ، یا در تحصیلات ناموفق بودهاند . آنها همچنین عمدتا از جنس مذکرند.
شناخت این عوامل در اواخر قرت نوزدهم منجر به برقراری مجازات تعلیقی به جای زندان هم در بریتانیا و هم در آمریکا شد و در آن مأموری عهده دار وظیفهی دوست شدن و مشاوره دادن به مجرم میشد ، و به او کمک میکرد به کار و زندگی خانوادگی طبیعی بازگردد. در طول قرن بیستم ، شاهد انسانی شدن آهسته نظام جزایی بودیم، تا آنجا که ممکن بود ، اصلاح گرانی که خود زندانی و شاهد اوظاع در سالهای جنگ بودند، الهام بخش این کار شدند ، با وجود آنکه مسئولان نهاد های جزایی اغلب مخالفت نشان می دادند.
پزشکان با تخصص های گوناگون درمانی ، هر از گاهی، به کمک مدیران زندان ها، به نظام جزایی دسترسی می یافتند و به نتایج مهمی میرسیدند. آنها به کارکنان زندان اصرار میکردند در صورتی که کار آنان بیشتر درمانگری باشد تا زندان بانی ، جایگاه و رضایتشان از کار افزایش مییابد . بسیاری از آنارشیست ها شک داشتند این کوشش ها بتواند نظام جزایی را متمدنتر کند و البته ، رسانههای عمومی نیز چنین تفکری داشتند و مرتبا زندان های آزاد را اردوی تعطیلاتی می نامیدند ( و نشان میدادند که از هر دوی اینها بی اطلاعاند ) . در دهههای پساز جنگ دوم جهانی ، در بسیاری از کشور ها تعداد زندانیان منظما کاهش یافت (استثناء های برجسته اتحاد شوروی و کشورهایی بودند که دولت هایشان زیر نفوذ شوروی قرار داشت ). دیوید کی لی توضیح میداد:
هلند میزان مطلوبی برجای گذاشت و تعداد ۹۰ زنداانی در هر ۱۰۰ هزار نفر را به عدد استثنایی ۱۷ در هر ۱۰۰ هزارنفر در سال ۱۹۷۵ رسید… عامل کاهش تعداد زندانیان آن چیزی بود که جرم شناس هلندی ویلم دی هان زمانی « سیاست وجدان آزرده » نامیده بود.
اما از ۱۹۷۰ به بعد، سیاست وجدان آزرده جای خود را به رویکردی متضاد داد که جرم شناس دیگری به نام اندرو روترفورد آن را «سیاست وجدان آسوده در برابر زندانی» توصیف میکرد .
آمار جنایی را به سختی میتوان تفسیر کرد ، زیرا آنها تنها نمایانگر تعداد بازداشت ها در حوزهای از جرایم اند که انتظار میرود هر نیروی پلیسی کند. اما آمار جزایی همیشه در دسترس است و قصه ی پرغصه ای را حکایت می کتد. دیوید کی لی در ۱۹۹۸ گزارش داد:
برای جادادن یک و میلیون آمریکایی که اکنون زندانی اند ، فقط بین سال های ۱۹۹۰ و ۱۹۹۵ ، ۱۶۸ زندان ایالتی جدید و ۴۵ زندان فدرال ساخته شد، اما اینها هنوز برای جا دادن تعداد بسیار زندانیان جدید ناکافی بود… ایالات متحده تا کنون بسیاری از شهروندانش-به خصوص شهروندان سیاه و اسپانیایی زبان – را آنچنان در معرض پیامد های رفتار وحشیانهی زندان ها قرار داده است که گویی آنچه از آن میترسیدیم دارد اتفاق میافتد. هرچه تعدا آمریکایی هایی که نظام دادگستری جنایی با آنها به خشونت رفتار میکند بیشتر شود، تعداد کسانی بیشتر میشود که با رفتار خود چنین برخوردهایی را اقتضا و توجیه میکنند.
تا سال ۲۰۰۰، زندان های آمریکا تعداد دومیلون زندانی را در خود جا داده بود . جامعه شناسی به نام دیوید داونز در کنفرانسی راجع به جرم در دانشگاه نیویورک خاطر نشان کرد که هرگز هیچ کشور دیگری در تاریخ چنین نسبت بزرگی از شهروندانش را به زندان نیانداخته است . نظام قضایی همچنین اعلام میدارد که از هر چهار مرد آمریکایی آفریقایی تبار یکی احتمال دارد در طول عمر خویش یه زندان بیافتد ، در صورتی که برای مردان سفید پوست این احتمال یک در بیست و سه است .از پروفسور داونز پرسیدند آیا نمونه ی آمریکا بر اروپا اثر میگذارد. پاسخ او این بود « مولفه های افزایش پرشتاب زندان ها در اروپا اکنون هم وجود دارد» پاسخ او درست بود ، و بریتانیا در نسبت زندانی ها به جمعیت شهروندان در اروپا پیشتاز است. سیاستمداران و دولت های متبوعشان با به رویکردهای الترناتیو ، که هم آنارشیست ها و هم اصلاح گران نظام جزایی درباره ی آن نظر مشترکی دارند ، بیاعتنا بودهاند. این امر باعث نشده اصلاح گران دیدگاهها یشان را تغییر دهند ، بلکه آنها صرفاً تغییری احتمالی در نگرش عمومی را انتظار میکشند.
تنها در یک حوزه از قانون شکنی و اجرای قانون است که در آن سیاست مجازات زدایی طرفدار پیدا میکند ، و خواهان کاهش تعداد زندانیان میشود و آن به زندانی کردن مصرف کنندگان و فروشندگان مواد مخدر مربوط میشود . همه موافقند که این سیاست ناکامی عظیمی بوده است که ، چنانکه دیوید کی لی میگوید، «زیان هایی به بار آورده که بسیار بد تر از آنها یی است که قرار بوده ریشهکن کند .» این مسأله کنایه آمیز دیگری دارد ؛ بسیاری از مصرف کنندگان موادمخدر به این مواد درون زندان آسانتر دسترسی دارند تا خارج از زندان . اینجا چه خوب است نظرات آنارشیستی به نام اریکومالاتستا را ذکر کنیم که به سال ۱۹۲۲ بر می گردد، سالها پیش از زمانی که والدین یا پدربزگان ما ممکن بود تصور کنند ما با مشکل مواد مخدر مواجه شویم.
این اشتباه قدیمی قانون گذاران است ، با وجود اینکه تجربه همواره نشان داده که قوانین، هرچقدر هم که سخت باشند ، نتوانسته اند رذیلت ها را سرکوب کنند و یا بزهکاری را مانع شوند. هرچه مصرف کنندگان و قاچاقچیان کوکائین سخت تر مجازات شوند ، جاذبهی این میوه ی ممنوعه و گرایش خطر پذیری مصرفکنندگان بیشتر میشود ، و سودی که سوداگران حریص آن میبرند بیشتر خواهد شد.
بنابراین چشم امیدداشتن به قانون بیهوده خواهدبود. باید راه حل دیگری پیشنهاد کنیم . محدودیت فروش و استفاده ی کوکائین را آزاد کنیم ، و دکه هایی برای فروش آن به قیمت تمام شده یا حتی کمتر از آن بازکنیم. و آن گاه کارزار تبلبیغاتی راه بیاندازیم تا به مردم توضیح دهیم ، و بگذاریم خودشان از زیان های کوکائین آگاهی یابند ؛ هیچکس به مقابله با این تبلیغات برنخواهد خواست ، زیرا هیچکس نخواهد توانست از مصییبت های معتادان بهره برداری کند.
مطمئناً مصرف زیانبار کوکائین کاملاً از میان نخواهد رفت ، زیرا عوامل اجتماعی که موجب میشود آن آدمهای بدبخت به مصرف مواد مخدر تشویق شوند همچنان وجود خواهد داشت . اما در هر صورت ، زیان کاهش می یباد ، چون کسی از فروش آن سودی نمی برد، و کسی نیزدنبال سوداگران آن نمیرود . وبدین سبب پیشنهاد ما یا با بی توجهی روبرو خواهد شد یا آن را اجرا نشدنی و نا معقول خواهند دانست . با وجود این ، آدمهای هوشمند و بیطرف ممکن است به خود بگویند : حالا که معلوم شده قوانین جزایی ناکارا هستند ، آیا خوب نیست ، برای تجربه هم که شده ، روش آنارشستی را آزمایش کنیم ؟
اریکومالاتستا در اومانیته نوا،۲ سپتامبر ۱۹۲۰
بازچاپ در وی ،ریچاردز(ویراستار)،اریکومالاتستا،زندگی و اندیشهها
(لندن ، فریدم پرس،۱۹۶۵)
در دو شهر اروپا ، زوریخ و آمستردام، مقامات محلی شجاعانه تلاش کردند چنین سیاستی را عملی کنند، ودر بریتانیا، در آغاز قرن بیست و یکم، حداقل دو رئیس شهربانی دیدگاه مشابه بیان کردند، که گرچه از آن استقبال شد اما حمایت عملی صورت نگرفت.
سیاست مداران حزب های عمده ی بریتانیا به سبب سخنانشان دربارهی واردکردن «شوک کوتاه و سریع» به مجرمان یا فرستادن آنها به «اردوهای آموزشی » ، و محدود کردن کارهای مربوط به مجازات تعلیقی که مجرمان آزاد شده را بیرون از زندان نگاه میداشت بسیار تشویق شدند. حتی زبان مقطّع و تک بخشی این برنامهها نشان میدهد که مقصود حل مشکل جرم نبوده بلکه قانع کردن تیترنویس های رسانههای عمومی، تعیین کنندگان واقعی سیاستهای کیفری، بوده است. در ایالات متحده ، موفقیت حزب جمهوری خواه را به این امر مربوط میدانند که این حزب توانسته موضع مخالفان خود را « ملایمت با جنایت» تصویر کند.
در این حال ، خودکشی میان زندانیان جوانی که به سبب جرم هایی زندانی شدند که برای جامعه بیشتر دردسر بودند تا تهدید افزایش یافته است. علاوه بر آن ، این امر کاملاً آشکار است که زندان موفق نشده میزان جنایت را کاهش دهد . چنانچه لرد وادینگتون ، وزیر کشور مارگارت تاچر، گفته است « زندان روش پرهزینه ای است که آدمهای ناجور را بدتر میکند.» حتی سیاست مداران دیگر به سیاست هایی که خود اعمال میکنند اعتقادی ندارند . این امر وقتی خود به آمار نگاه میکنید دیگر خیلی تعجب برانگیز نیست . درسال ۲۰۰۳ اعلام شد ۸۴ درصد جوانانی که محکومیت زندانشان تمام و آزاد شده بودند به سرعت دوباره مرتکب جرم شدند. آمار ایالات متحده از این هم فراتر میرود.
اما مسائلی که آنارشیست ها ، در کنار دیگر اصلاح گران نظام جزایی مطرح میکنند ، از بین نمیرود . تلقی جامعه ، که رسانههای عمومی آن را هدایت میکنند ، این مسائل را حل ناشدنی تر میسازد.
مسألهی مهم دیگر ، که خیلی زود در تاریخ آنارشیسم مطرح شد ، مربوط به کاربردآنارشیسم در دنیای کار بود ، به ویژه به این علت که پیشاهنگان آنارشیسم با جنبش در حال ظهور اتحادیه های کارگری در پیوند بودند. آنها با هدفهای رادیکالی که در حوزهی اتحادیه ها بیان میکردند شناخته می شدند، و آنارکوسندیکالیسم را (کلمه ی فرانسوی به معنی اتحادیه است) تبلیغ میکردند که هر مبارزهای را در کاخانههای محلی قدمی در راه اعتصاب سراسری به حساب میآورد ، و آن زمان است که سقوط سرمایه داری منجر به زمامداری کارگران خواهد شد.
در فرانسه، کنفدراسیون سراسری کارگری (CGT) .در اسپانیا کنفدراسیون ملی کارگران (CNT) به جنبش هایی عظیم و گسترده تبدیل شدند ، چنانکه، در دوره ای ، کارگران صنعتی جهان (iww)در ایالت متحده جنبشی عظیم و گسترده شد. البته ، دعواهای درونی در اتحادیه های سندیکالیست رخ داد، بین آن دسته از که مایل بودند مبارزه کنند و در مسایل کوچک محلی پیروزی های کوچک بدست آورند، و مبارزانی که امیدواربودند هر مناقشه ی کوچکی را به مبارزه نهایی برای بدست گرفتن وسایل تولید بدل کنند و به این طریق از «سلب مالکیت کنندگان سلب مالکیت کنند» ، و به تولید تحت کنترل کارگران ادامه دهند.
اما کمرنگ شدن هدف آرادسازی کار به شکاف موجود بین اصلاح طلبان و انقلابی ها در سازمان های کارگری ربط چندانی ندارد . این امر بیشتر به سلاح جدیدی مربوط است که کارفرمایان در دست دارند و در برابر خواستههای کارگران به کار میگیرند : « شرایط ما را به پذیرید و گرنه ما فعالیتمان و شغلهای شما را به آسیای جنوب شرقی میبریم ، جایی که کارگران از کارکردن با شرایط ما راضی خواهند بود .» مالکین سرمایه در جهان ثروتمند باقی میمانند ، اما فراهم کنندگان نیروی کار در کشور های در حال توسعه قرار دارند ، و اگر آنها خواستار سهم بیشتری از محصول کار خویش باشند ، کارفرمایان به سادگی به کشور دیگری با کارگران ارزانتر نقل مکان میکنند.
در این بین ، جهان ثروتمند نیروی کاری پنهان در خود دارد . کار کشاورزی شامل چیدن و بسته بندی میوه و سبزی ها را صاحبان باندهای تبهکاری با استفاده از گروههایی از جمله مهاجران غیرقانونی ، کارگران و کارمندان اروپای شرقی که در کشورهای خود حقوقی دریافت نمی کنند، دانشجویان ، و کارگران فصلی در دست دارند . دیگر افراد طبقه ی فرودست به خدمات اطلاعاتی تلفنی و اینترنتی مشغول اند ، و در مراکز تماس ، از شهرستانهای بریتانیا تا بنگاور در هند ، کار میکنند.
یک قرن پیش ، «سندیکالیسم جدید»در بریتانیا و IWW در آمریکا شروع به معرفی و سازماندهی کارگران غیر ماهری کردند که در حاشیه اقتصاد رسمی قرار داشتند ، و در این کار موفق شدند. در همان زمان ، کروپاتکین آنارشیست برای مخاطبانی در بریتانیا سخنرانی میکرد که می پنداشتند بریتانیا کارگاه جهان است ، و اینکه همهی جهان بیش از هر زمان به پارچه های لنکاشر ، زغال سنگ نیوکاسل ، و کشتیهای کلید وابسته است. در ۱۸۹۹، زمانی که او مزرعه، کارخانه و کارگاه را نوشت ، یکی از هدف هایش نشان دادن این بود که در حالی که سیاستمداران و اقتصاددانان از کارخانه های بزرگ صحبت میکنند ، بخشهای بزرگ تولید صنعتی درواقع بر عهده ی کارگاههای کوچک و کسب کارهای کوچک محلی است . برق و حمل و نقل پیشرفته تولید را نا متمرکز ساخته است ، و کروپاتکین تأکید داشت که این امر نه تنها محل کار که انتخاب شغل را نیز برای افراد آزاد ساخته است. حالا کار فکری و کار یدی توأم هده است، چیزی که ایدهآل صنعتی او بود.
آنارشیست ها به ندرت در محیط بیارزش شغلهای استخدامی در صنایع رسمی و دیوان سالاری دیده میشوند . آنها تمایل دارند تا جایی در اقتصاد غیر رسمی یا کوچک بیابند. این امر تعجبآور نیست، زیرا روان شناسان صنعتی غالباً میگویند رضایت شغلی مستقیماً به «میزان استقلالی » بستگی دارد که آن شغل از آن برخوردار است ، این یعنی مقدار کار روزانه یا هفتگی که کارگران در آن آزادند خود تصمیم گیری کنند. در این دنیا پساصنعتی کار ، تنها بررسی جدی کسب و کار های کوچک نشان میدهد که کارگر نه قهرمانی از نوع طرفدار تاچر ، بلکه شورش گری خلاق است که میخواهد نه کارفرما باشد نه کارگر. پل تامسون میگوید:
نتیجه این شد که به جای اینکه گونهای با اراده ، مثل قهرمانان ساموئل اسمایلز یکصد سال بعد ، به وجود بیایند، بسیاری از کاسب های خرده پا تقریباً دیگر وجود ندارند . آنها از کل نظام اخلاقی سرمایه داری مدرن متنفرند ، و بهخصوص از اینکه به استخدام دیگران درآیند نفرت دارند ؛ در عوض ، آنها ترجیح میدهند با ارائهی « خدمت» و «خوب انجام دادن کار» احساس رضایت کنند. بسیار خوششانساند که فعلاً کاری دارند . به علاوه ، برای انقلاب صنعتی بعدی مبنایی قرار ندادهایم ، زیرا کارفرمایان خواستار گسترش دادن نیستند؛ بهه این معنی که اینکه آنها میخواهند افراد را استخدام کنند و افراد روابط شخصی با هم برقرار نسازند ، آنها دوست دارند تعداد کمتری کارگر استخدام کنند.
یافته های نظیر این آن چیزی نیست که آنارکوسندیکالیست ها انتظار داشتند ؛ آنها پیشبینی میکردند کاگران پیروزمندانه کار خانهها را تصاحب کنند، با این وجود، آرمانهای آنارشیست ها به رویای تعداد زیادی ازشهروندانی نزدیک است که خود را اسیر نظام استخدامی احساس میکنند.
فصل ششم؛ آزادی در آموزش
ویراستاران کتاب معروفی از گزیدهی آثار آنارشیستی خاطر نشان میکنند که از زمانی که ویلیام گادوین چشم انداز های مدرسه ۱را در ۱۷۸۳ انتشار داد تا کتاب پل گودمن ۲در ۱۹۶۴ دربارهی آموزش نامناسب اجباری ۳، «جنبش دیگری را نمیتوان یافت که در مبانی ، مفاهیم ، تجربیات ، و اجرای آموزش جایگاه مهمتری در مقایسه با نوشتهها و عملکرد آنارشیسم داشته باشد. » رساله ی گادوین با عنوان گزارش مدرسه ای که دوشنبه چهارم آگوست در اپسوم سری برای آموزش دوازده دانش آموز گشایش خواهد یافت۴ منتشر شد. این رساله نتوانست والدین بسیاری را متقاعد کند و آن مدرسه هرگز باز نشد. گادوین در این جزوه میگوید :
آموزش مدرن نه تنها شور و احساس جوانان را ، با کار سخت و طاقت فرسایی که محکوم به انجام دادن آن اند ، تباه میکند، بلکه نخست با زبان نامفهومی که آنهارا مقهور خویش میسازد و نیز با توجه اندکی که به پرورش استعدادهای آنها می شود، قدرت استدلالشان تحلیل می رود.
و ادامه می دهد:
هیچ چیز در جهان تأسف بار تر از کودکی نیست که در هر نگاه او را وحشت زده می یابی؛ درحالی که بدون اعتماد به نفس و نگران به نظر میرسد ، بداخلاقی های معلمی مقرراتی را مشاهده می کند.
کتاب دیگر گادوین ، پرسشگر۵ (۱۷۹۷)، چنانکه زندگینامه نویس او به درستی خاطر نشان میکند ، « برخی از درخشانترین و پیشرفته ترین عقایدی را که درباره ی آموزش تاکنون نوشته شده است» در برمی گیرد. کلمات آغازین آن این بیان بینظیر است که «مقصود واقعی آموزش، مثل هر عمل اخلاقی دیگر، ایجاد شادی است» و در ادامه از حقوق کودکان دربرابر اقتدر مسلم فرض شده ی دنیای بزرگسالان دفاع میکند . مثلاً ، جایی اظهار میدارد:
میگویند کودکان از دغدغه ها و نگرانیهای دنیا به دورند. آیا آنها دغدغه های خود را ندارند؟ از همه ی دغدغه ها، آنچه بیش از بقیه مایه تسلی است دغدغه ی استقلال است . هیچ چیز شادی بخش تر از این نیست که بدانیم در این جهان مهم هستیم. کودکان معمولاً گمان میکنند در این جهان محلی از اعراب ندارند . والدین، با آینده نگری بسیار، وظیفه ی تلقین این باور تلخ را به آنها برعهده میگیرند . چگونه کودکی به ناگاه به آن اندازه دلخواه از شادی برسد و دریابد بزرگترهایش به او اعتماد دارند و طرف گفتگو قرارش می دهند؟
معروف ترین کتاب گادوین به نام پرسش هایی راجع به عدالت سیاسی (۱۷۹۳) بین این دو مانیفست درخشان در آمد. در جریان این کتاب ، او از عقاید پیشرو در بریتانیا و فیلسوفان روشنگری-روسو۶،الوسیوس۷،دیدرو۸، و کوندورسه۹-فاصله گرفت؛
همه آنها برنامه هایى براى نظام ملى آموزش پیشنهاد مى کردند که مستلزم ایجاد حکومتى ایده آل بود و این در نظر گادوین تناقنض گویى به حساب مى آمد٠ سه علت مخالفت عمده ى خود را این کونه بیان مى دارد:
صدماتى که از نظام ملى آموزش به بار مى آید، در وهله ى اول، این است که همه ى نهادهاى دولتى متضمن اصل ماندگارى اند… آموزش دولتى همواره همه ى توان خود را صرف حمایث از تبعیض کرده است… این ویژگى در هر نوع نهاد دولتى وجود دارد، و حتى در مؤسسه اى کوچک مانند مدرسه هاى یکشنبه۱۰ دیده مى شود، جایی که درسهاى اصلى اش تقدس خرافى کلیساى انکلستان، و احترام گذاشتن به مردانى است که لباس فاخر برتن دارند… دوم، فکر آموزش ملى با بى توجهى به سرشث ذهن پایه گذارى شده است هرچه آدم براى خود مى کند خوب است، و هر انچه همسایگانش یا کشورش براى او انجام دهد زیانبار خواهد بود. عقل آدمى است که او را وا مى دارد براى خویش تلاش کند، و خود را در وضعیت شاگردى دائم نگاه ندارد… سوم پروژه ى آموزش ملى به سبب پیوندى که با حکومت دارد تماما مایه ى ناامیدى خواهد شد این پیوند ماهیت هولناکترى از پیوند قدیمی و بحث برانگیز کلیسا و دولت دارد٠ پیش از اینکه ما هدایت چنین دستکاه قدرتمندى را به عاملى بسیار جاه طلب واگذار کنیم، واجب است خوب به آنچه مى کنیم بیاندیشیم٠ دولت هیچگاه از به کارکیرى آن براى تقویت و تداوم نهادهاى خود فروگذارى نخواهد کرد. .. دیدگاه هایشان در باب ایجاد نظام آموزشى شبیه نظراتشان دریاره ى ظرفیت هاى سیاسی خواهد بود. .. حتى در کشورهایى که ازادى حکمفرماست، منطقا مسلم است که خطاهاى مهمى وجود دارد، و نظامى دولتى این گرایش را دارد که آن خطاها را مرتکب شود و همه ى فکرها را به یک الگو معطوف کند.
بعضی دوستداران اندیشه ى گادوین از اینکه او عقیدهاى «پیشرو» را رد مى کند شرمنده اند٠ آنها به یاد مى آورند که براى دستیابى به آموزشهای همگانى رایگان، اجبارى، و فراگیر در بریتانیا و ایالات متحده بس از ۱۸۷۰ جه میارزهى دشوارى انجام شده است. ( شباهت گییج کننده در زبان به کار رقته در اینجا بین انگلیسی بریتانیایى و امریکایى وجود دارد. در ایالات متحده، مدارس «عمومى» به مدارس ابتدایى و متوسطه اى مى گویند که با بودجه ى دولتى اداره مى شوند در بریتانیا، «عمومى» و «خصوصى» کلماتىاند که برای نامیدن دبستان و دبیرستانهایی به کار مى برند که هزینه هایشان را والدین متمول برای فزرندان مرفه خویش مى پردازند،٠ مدارسى که «دولتی» نامیده مى شوند مدارسىاند که مقامات دولت محلى آنها را اداره مى کنند٠) در بریتانیا نشریه اى، با سابقه ى صد سال، متعلق به اتحادیهى ملى معلمان۱۱ در ۱۹۷۰ نوشته بود «به جز مدارس خیریه و مذهبی، مدرسه هاى همگانى یا مکتب خانه ها با سرمایه ى شخصى افرادی اداره می شوند که خود تقریا بى سواد بودند»، و دشمنی گسترده ى طبقه ى کارگر با مدارس هیئت امنایى قرن نوزدهم را با ذکر این نکته رد مى کرد که «والدین همیشه آن قدر هوشمند نبودند که مزیتهاى تحصیل تمام وقت را در برابر از دست دادن درامد اضافى درک کنند٠» اما به تازگى، تاریخنگاران به این مقاومت در برابر آموزش دولتى از منظرى دیگر نگاه کرده اند استیون هامفریز۱۲ پى برده است که در دهه ى ۱۸۶۰ مدارس خصوص طبقه ى کارکر (ضد آنچه امروز از مدارس خصوص به ذهن مىآید) آموزش آلترناتیو در برابر اموزش مدارس مذهبی و خیریه «دولتی» یا «بریتانیایى» براى در حدود یک سوم همهی فرزندان طیقه ى کارگر ارائه مىکرد، و در این زمینه مىگوید:
آموزش فرزندان خود در مدارس خصوصى افزودند٠ والدین این مدارس را به علل متعددى مى پسندیدندن: آن مدارس کوچک و در نتیجه اختصاصىتر و راحت تر از مدارس دولتى بودند،٠ آنها حالت غیررسمى داشتند و درباره ى حضور نامرتب و دیرامدن ها آسان گیر بودند،٠ حضور دانش اموزان ثبت نمى شد؛ دانشآموزان براساس سن و جنسیت تفکیک نمی شدند، این مدارس از روشهاى تعلیمى ویژه در برابر روشهاى مستبدانه سود مى جستند،٠ و مهمتر از همه اینها، این مدارس را مقامى که از بیرون به محل آنها تحمیل شده بود اداره نمىکرد بلکه آنها متعلق به اجتماعات محلى بودند و این اجتماعات خود آنها را اداره مى کردند.
نظر جالب توجه هامفریر را شواهد بیىشمارى که فیلیب کاردنر۱۳ ار کتاب خود با نام مدرسهها ابتدایی از دست رفته در انگلستان دورهی ویکتوریا۱۴ آورده است تایید مىکند این پژوهشگر نتیجه مىگیرد که این مدارس متعلق به طبقه ى کارگر:
به خواست مشتریان عمل مىکردند: نتایج سریع در کسب مهارتهاى پایه مثل خواندن، نوشتن، و حساب؛ وقت خود را با آموزشهای مذهبی و اخلاقی تلف نمىکردند، و براى یادگیری کودکان رویکردى حقیقتا آلترناتیو را در برابر آنچه کارشناسان آموزشی تجویز کرده بودند به نمایش مىگذاشتند.
به نظر تاریخ نگاری به نام پل تامسون۱۵، تاوان حذف چنین مدارسی از طریق تحمیل نظام آموزشی دولتی سرکوب اشتیاق فرزندان طبقه ى کارگر به تحصیل و ازبین رفتن توانایى آنها در یادگیرى مستقل بود،که چیزی که آموزش پیشروى دوران معاصر تلاش مىکند آن را احیا کند.
این روش ، که با تاریخ آموزشی که به دانشجویان رشته معلمی تدریس می کنند اساسا متفاوت است، به ما کمک مىکند جایگاه متفکرین آنارشیست را در گسترهى عقاید مربوط به آموزش پیدا کنیم٠ اینها شامل نظرات لئوتولستوى ۱۶و مدرسهاى که در یاسیانا پولیانا۱۷ باز کرد، و نظرات فرانسیسکو فرر ۱۸(۱۹۰۹-۱۸۵۹) ٠پایه گذار جنبش «مدارس مدرن» هم بود. فرر اولین مدرسه ى خود را در ۱۹۰۱ در بارسلونا با هدف ایجاد مدرسهاى سکولار و خردگرا باز کرد. عده اى در کشورهاى دیگر از او الهام گرفتند و نیز دشمنی کلیسا را برانگیخت٠ زمانی که دولت اسپانیا در کاتالونیا براى جنگ ۱۹۰۹ مراکش سربازگیرى می کرد، فرر را مسئول نبردهاى خیابانی اى دانستنذ که در ان ۲۰۰ تظاهرکننده کشته شده بودند، گرچه او خود در آن ماجرا حضور نداشت٠ فرر را اعدام کردند، اما مبارزه ى او براى آموزش سکولار از میان نرفت٠ پس از انقلاب ٩ جولای ۱۹۳۶ حداقل شصت هزار کودک در کاتالونیا در مدارس فرر درس مىخواندند٠
جالب است ببینیم جکونه رویکرد آنان بسیارى از آنارشیستها را واداشت نظر خود را در باب آموزش ارائه کنند؛ چیزی که پبیش درآمدى بر تبلیغات بیشروى آنان در قرن بعذى بود. مثلا باکونین، در پانوشتی در حاشیه ى بحثی که راجح به موضوعات مختلف بود، مدرسه را نیازى مادامالعمر براى همهى ما تصور مىکند:
آنها دیگر مدرسه نخواهند بود، دانشگاههایى مردمى خواهند بود که در آنها دیگر شاگرد و استاد معنى نخواهد داشت، جایی خواهد بود که مردم رایگان و آزادانه، اگر نیاز داشته باشند، به ان وارد میشوند، و در آن، با استفاده از تجارب غنى خود، خیلی چیزها به استادانى می آموزند که قرار است به آنها در زمینه هایى که نیاز به آگاهى دارند کمک کنند بنابراین، آموزش متقابل خواهد بود، نوعى کار فکرى برادرانه٠
این نوشته ها مربوط به ۱۸۷۰ است، اگر بحث او به نظر آشنا می رسد بدان علت است که آرمان هاى مشابه آن را یک قرن بعد افرادی نظیر ایوان ایلیچ و پل گودمن در آمریکا، یا مایکل یانگ و پروفسور هرى رى۱۹ در بریتانیا بیان کردند٠ در ۱۹۷۲، رى به جمعیتى از آموزگاران جوان گفت:
گمان می کنم در عمر خود شاهد پایان کار مدارسی که امروز میشناسیم خواهیم بود. در عوض، مراکز اجتماعی را خواهیم دید که دوازده ساعت در روز و هفت روز در هفته باز خواهند بود تا هر کس خواست بتواند به کتابخانه، کارگاه آموزشی، مرکز ورزشی، مغازه هاى سلف سرویس، و کافه تریا رفت و آمد کند. صد سال دیگر، چه بسا قوانین حضور اجباری در مدارس از میان برود، همانگونه که قوانین حضور اجباری در کلیسا، سالهاست از میان رفته است.
پیشبینی او بعید است تحقق یابد، زیرا ده سال پس از سخنرانى او دولت جدید بریتانیا زوال صنایع تولیدی کشور را، از میان آن همه سپربلاهاى نامحتمل، به گردن مدارس انداخت٠ پس از آن، حکومت مرکزى با روش بی سابقه اى در مدیریت و برنامه ى درسى مدارس ابتدایى و متوسطه دخالت کرد (در بریتانیا مقامهاى محلى امکانات مدارس ابتدایى و متوسطه را فراهم می آورند)٠ این دخالتها، براى اولین بار تحمیل برنامه ى درسى سراسرى، امتحانات پیوسته ى دانش آموزان، و انبوهى از فرم پرکردنها براى معلمان را شامل می شد٠ این ارزشیابی هاى پایان نایذیر قاطعانه نشان داد دانش آموزان مدارس مناطق ثروتمند نمرات بالاترى از مدارس فقیر کسب می کنند؛ مناطقى که اکثر بچه های آن زبان مادریشان انگلیسی نیست. این واقعیتهاى اجتماعى را بیشتر مردم قبلا هم میدانستند) در ۱۹۹۵، مقام محترم بازرس کل مدارس اعلام کرد مانع اصلى بر سر پیشرفت نظام آموزشى بریتانیا «نعهد به عقایدى به خصوص در باب اهداف و اداره ى امر آموزش است،» و آنچه بدان نیاز داریم این است که «آموختن کمتر از راه انجام دادن و بیشتر از طریق صحبت کردن صورت بگیرد٠» این مقام تاثیرات
صد ساله ى عقاید پیشرو در نظام آموزشى اجبارى و رسمى را که هر از گاهى در رده هاى گوناگون سنى از کودکستان تا دبیرستان موجب حرکتى می شد بی اعتبار می خواند طنز روزگار درباره ى این امر که سیاستمداران راست گرا آموزشهاى «پیشرو» را رد می کنند آن است که آنان هدفهاى آموزشى بسیارى از آنارشیستها را کاملن هم می پذیرند مایکل اسمیث۲۰، تاریخ نگار و نویسنده ى آزادی خواهان و آموزش۲۱ اظهار می دارد که پرودون
همواره از این واقعیت اگاه بود که کودکانى که از آنان صحبت میکند کودکان کارگران اند. وقتى بزرگ میشدند کار زندگى آنان میشد٠ پرودون عیبی در این نمی دید. کارى که انسان میکند باعث افتخار است، این چیزی است که به زندگى علاقه، ارزش، و شرافت می بخشد. بنابراین، این درست است که مدرسه باید یچه ها را براى زندگى کار آماده سازد٠ آموزشى که آنها را از جهان کار جدا سازد، یعنى آموزشى که کاملا ملا نقطی یا در مفهوم مدرسه زده باشد از دیدگاه فرزندان طبقه ى کارگر بی ارزش تلقى می شود٠ البته، آن نوع آموزشى که از آن ور بام بیفتد و کودکان را پرورش دهد تا خوراک کارخانه ها شوند به همان اندازه ناپذیرفتنى است. آنچه نیازمند آنیم آموزشى است که کودکان را براى محیط کار آماده سازد، اما ضمنا به آنها در بازار کار استقلال ببخشد٠ این استقلال را با نه فقط آموختن اصول حرفه بلکه با یاد گرفتن انواع گوناگون مهارتهایى مناسب بازار به دست خواهد آورد؛ این امر اطمینان می دهد آنها اسیر نظام صنعتی ای نمی شوند که خواهان تخصصى شدن کارگران خویش است و وقتى دیگر این تخصص به درد کارخانه نخورد آنها را اخراج می کند٠ از این رو، پرودون به سوى این عقیده گرایش پیدا کرد که آموزش «چند مهارتى» شود.
خواننده درست حدس خواهد زد که پرودون تنها راجع به آموزش پسرها صحبت کرده است، اما این درباره ى جانشینانى همچون کروپاتکین که به یکى شدن کار فکرى و یدى، نه تنها در آموزش که در زندگى امید داشت، صدق نمی کند و نیز درباره ى قهرمانى چون فرانسیسکو فرر در اسپانیا که رویکردش همان رویکرد آموزش براى رهایی است، مخالف آن چیزی که او آموزش براى فرمانبرداری می دانست٠ جالبترین صفحات کتاب مایکل اسمیث براى خواننده ى انگلیسى توصیف «آموزشى کامل» در عمل است که در آن از تجربه های آنارشیست فرانسوى بل روبن١ و مدرسه اى که او از ۱۸۸۰ تا ۱۸۹۴ در سمپیوس اداره می کرد استفاده شده است. آن مدرسه بر پایه ی آموزش کارگاهى و کنار گذاشتن کلاس درس به نفع آنچه که ما اکنون مرکز ابتکارات می نامیم شکل گرفت. آشپزى، خیاطى، نجارى، و فلزکارى هم براى پسران و هم برای دختران در نظر گرفته شده بود، در حالى که «بچه هاى دختر و پسر سمپیوس جزء اولین کودکانى در فرانسه بودند که به ورزش دوچرخه سوارى پرداختند» آموزش مختلط، برابرى جنسیتى، و آتئیسم مدرسه روبن را به تعطیلی کشاند، اما دیگر آنارشیست مشهور فرانسوى، سباستین فور٣، مدرسه اى مشهور با نام لاروش (کندو) را اداره می کرد٠ مایکل اسمیث عقیده دارد که «فور درس بسیار مهمى از شکسث روبن آموخته بود: از سیستم دولتى کاملا جدا بماند و در نتیجه از استقلال کامل برخوردار شود٠» اما در بریتانیا تلاشى مدامى در جریان بود تا نگرشهاى آزادی خواهانه در آموزش به نظامهایى که همگی شهروندان در تامین بودجه آن سهیم اند راه یابد. تاریخ نگار دیگرى به نام جان شوتان ۱ تاریخ این کوششها و تلاشهایى مشابه براى کمک به دانش آموزانى که نظام رسمى آنها را نادیده گرفته شرح داده است.
یک قرن تجربه هاى پیشروانه در همه ى مدارس، و آشکارتر از همه در دبستانها، اثرى عمیقى بر جاى گذاشته است. معلم از آدمى سختکیر و ترسناک به راهنمایى مهربان تغییر چهره داده و در همین حال تنبیه بدنى، که زمانى بخش اصلى نظام مدرسه بود، قانونا ممنوع شده است. با وجود این، باید بین آموزشى «پیشرو» و آموزش «آزادى خواه» تمایزى قائل شد که در عمل به حضور اجبارى یا اختیارى برسر کلاس درس مربوط می شود٠ برجسته ترین از میان آزادیخواهان اى اس نیل۱ بود که دهه ها مدرسه ی سامرهیل٢ را در سافوک۳ اداره می کرد که تا امروز باقى مانده است و اکنون دختر او زویی ردهد٢ آن را مدیریت می کند نیل پیشروهاى فریبکار واخلاق گرا را تحمل نمی کرد٠ در دهه ۱۹۳۰، او به دورا راسل۵ در مدرسه ى بیکن هیل۶ نوشت که آن دو تنها آموزگاران واقعی اند٠ چنانکه یکى از مشاورانش هومر لین٧، می نویسد:
آموزگاران جدید پیوسته شعار می دهند «به کودکان آزادى بدهید»، اما آنگاه، طرفداران آن نظریه معمولا «نظامى» طرحریزى می کنند که گرچه براساس مستدل ترین اصول پایه ریزى شده است، آزادى را محدود و آن اصول را نقض می کند٠
لین عقیدهی ویلیام گادوین را در پرسشگر بازگو می کرد؛ گادوین دریافت جهان مدیون «کوششهاى بی وقفه ى روسو در نوشتن و عظمت تفکراتش» است، گرچه او درمورد نحوه ى رفتار با کودکان دچار خطایی متداول شد:
کل نظام اموزشی او فریبکارى است، نمایش خیمه شب بازى است که در آن مربى ریسمان ها را در دست دارد، و محصل نمی داند چگونه آنها به حرکت در می آیند.
رویکردهای آنارشیستی در آموزش بیش از زمینه های دیگر زندگی اثر گذار بوده اند. مستبدان که حسرت گذشته ی مطلوب خویش را میخورند، با این مسئله مبارزه و آن را تقبیح می کنند. اما سخت است تصور کنیم جوانان در آینده شیوه ای آموزشی را تحمل کنند که پدربزرگ ها و مادربزرگ های حاکمان آنان مجبور به تحملش بودند. در برخی بخشهای جهان ، نبرد برای آزادی جوانان خاتمه یافته است. در مناطق دیگر، هنوز ادامه دارد٠ در بریتانیا بعضی کوششها برای ارائه ی شیوه ی آموزشى جدید به جوانانى که از نظام اموزشى رسمى کنار گذاشته می شوند وجود دارد که در فصل هشتم شرح داده می شود٠
- ۱-School Prospectus
- ۲-Paul Goodman
- ۳-Compulsory Miseducation
- ۴-An Account of the Seminary that will be Opened on Monday the Fourth Day of August. at Epsom in Surrey, for the Instruction of Twelve Pupils
- ۵-The Enquirer
- ۶-Rousseau
- ۷-Helvetius
- ۸-Diderot
- ۹- Condorcet
- ۱۰-Sunday schools
- ۱۱-National Union of Teacher:
- ۱۲-Stephen Humphries
- ۱۳-Philip Gardner
- ۱۴-The Lost Elementary Schools of Victoria): England
- ۱۵-Paul Thompson
- ۱۶-Leo Tolstoy
- ۱۷-Yasnaya Polyana
- ۱۸-Francesco Ferrer
- ۱۹-Harry Rée
- ۲۰-Michael Smith
- ۲۱-The Libertarians and Education
- ۲۲-A. S. Neill
- ۲۳-Summerhill School
- ۲۴-Suffolk
- ۲۵-Zoe Readhead
- ۲۶-Dora Russel
- ۲۷-Beacon Hill
- ۲۸-Homer Lane
فصل هفتم؛پاسخ فردگرایانه
در طول یک قرن، آنارشیستها کلمه ى «آزادىخواه» را، هم در نقش دستوری صفت و هم در نقش اسم معادل «آنارشیست» گرفته اند. نشریهى آنارشیستى مشهور لا لیبرتر در سال ۱۸۹۵ تاسیس شد. گرچه، در سالهاى اخیر بسیارى از فیلسوفان آمریکایى طرفدار بازار آزاد نظیر دیوید فریدمن، رابرت نازیک، مارى راثبارد، رابرت پل وولف، این واژه را از آن خود دانستهاند، لازم است از دیدگاه سنت آنارشیستی این پاسخ فردگرایانه و «آزادى خواهانه»ى مدرن را بررسى کنیم.
یکى از موانعى که برای نزدیک شدن به این مضمون باید از آن گذشت ماکس استرنر، اندیشمند آلمانى طرفدار نظریه ى «خودمدارى آگاهانه»، است. نام اصلى او یوهان کاسپر اشمیت (۱۸۰۶−۱۸۵۶) بود و کتابش Der Einzige und sein Eigentum در سال ۱۸۵۴ چاپ شد و در سال ۱۹۰۷ با عنوان The Ego and Its Own1 به انگلیسى ترجمه شد بارها کوشش کردم این کتاب را بخوانم، اما کرارأ آن را درک ناشدنى یافتم٠ بهانه ام این بود که کیش «خودمدارى» همان گونه برایم ناخوشایند است که «ابرمرد» نیچه، اما تحسین کنندگان آنارشیست استرنر به من اطمینان میدادند که رویکرد او با نیچه کاملا متفاوت است. آنها میگفتند «خودمدارى آگاهانه»ى استرنر به هیچ روى منکر گرایش انسان به رفتارهاى نوع دوستانه نیست، دقیقا بدین سبب که تصورى که ما انسانها از خود داریم با درک این نکته به دست می آید که ما موجوداتی اجتماعى هستیم٠ آنها همچنین توجه مرا جلب کردند به پیشبینی استرنر درباره ى مفهومی که بعدأ رابرت میشلز آن را «قانون سخت سلسله مراتب» نامید؛ او پی برد که همه ى نهادهاى انسانى داراى این گرایش ذاتی اند که به ساختارهایى سرکوبکر و دشمن آزادى هاى فردى تبدیل شوند٠
نمونه ى بارزترى از جریان آنارشیسم فردگرایانه ى استرنر هم وجود دارد: تعدادی از فعال و نوآوران آمریکایى پیشگام تاریخ پرشور تبلیغات آنارشیستى در میان گروههاى متعددى از مهاجران آلمانى، روس، یهودى، سوئدى، ایتالیایى، و اسپانیایى شدند. کتابهاى راهنمایى نظیر انسان در برابر حکومت که نخستین بار در ۱۹۵۳ در آمد) اثر جیمز جى مارتین و آمریکایی های آنارشیست: تاملاتی درباب رادیکالیسم بومی که نخستین بار در ۱۹۷۸ در آمد) اثر دیوید دى لئون تاریخ مفصل و متنوعى از مباحث و تجربیات نوآورانه درباره ى آنارشیسم فردگرایانه و اجتماعى به دست میدهند٠
این سنت مهاجر از فعالیتهای اجتماعى و اشتراکى به سرعت مبدل به سازمانهایى ریشه دار در زمینه هاى رفاهى و تفریحى شد. اینها شامل اتحادیه هاى کارگرى، مدارس، و تعاونی ها میشدند. سنت هاى بومى بسیار فردگرایانه تر
بود، اما پیشگامان آن تاثیرات چشمگیرى در حیات آمریکا بر جاى گذاشتند. تاریخ نگاران آن دوران بین ایدئولوژیهاى آزادى خواه چپ و راست تمایز مى گذارند. دیوید دى لئون آنها را اینگونه از هم تفکیک مىکند: «در حالى که آزادیخواهان راست از حکومت بدشان می آید چون مانع آزادى مالکیت میشود، آزادیخواهان چپ حکومت را محکوم می کنند زیرا آن را دژ مستحکم مالکیت می دانند٠»
اولین این چهرههاى برجسته جوسایا وارن ( ۱۷۹۸−۱۸۷۴) نام داشت، او که از ناکامى کولونی اشتراکى نیو هارمونى که رابرت اوون ایجاد کرده بود دلسرد شده بود، در سینسیناتى تایم استورد را راه انداخت که مشتریانش کالا مى خریدند و در عوض «برگهی کار» به فروشنده مىدادند که در آن معادل آن محصولات یا خدمات قول داده مىشد٠ پس از آن دهکده ى تعاونى اکوئیتی در اهایو، دهکده ى «اشتراکى» یوتوپیا که عمر زیادى کرد، اجتماع مادرن تایمز در لانگ آیلند که آن هم ویژگى اشتراکىاش را حداقل بیست سال نگاه داشت. اعتقاد وارن به اهمیت فرد او را به آنجا رساند که طرفدار آشپزخانه هاى اشتراکى شد تا «زنان خانواده از کار شاق و زحمت طاقت فرسایى که بدون چاره محکوم به آن اند رهایی یابند٠»
لوساندر اسپونر (۱۸۸۷-۱۸۰۸) خواستار آمریکایى متشکل از افرای بود که براى خود کار کنند و در دسترسى به سرمایه ها شریک باشند٠ او همچنین معتقد بود که:
اگر شخصى هرگز رضایت ندهد یا موافقت نکند که از دولت حمایت کند با این عمل پیمان شکنى نکرده است. و اگر با دولت به جنگ برخیزد، حکمش دشمنی آشکار است و نه خیانت.
استیون پرل اندروز (۱۸۱۲−۱۸۸۶) به همین ترتیب می پذیرد که استقلال فردى شامل همه ی افراد است. بنابراین، چنانکه پیتر مارشال توضیح می دهد:
اندروز مصرانه مخالف برده دارى بود و کوشش میکرد با جمع آورى پول براى خرید همه ى برده گان، ایالت تگزاس را آزاد سازد، اما جنگ با مکزیک مانع آن شد او همچنین معتقد بود که رفتارهاى جنسى و زندگى خانوادگی باید مسائلى در حیطه ى مسئولیت اشخاص باشد و کلیسا و حکومت بر آن نظارتی نداشته باشند٠
همانند وارن، فرد باورى اس پى اندروز او را به آنجا سوق داد که مهدکودک هاى همگانى، مدارس کودکان، و غذاپزیهاى تعاونى را به هدف آزادسازى زنان پیشنهاد کند. بنجامین آر تاکر (۱۸۵۴−۱۹۳۹) در روزگار خویش، مشهورترین آنارشیست فرد باور به حساب می آمد، زیرا نشریه ی او به نام لیبرتی تا زمانى که چاپخانه ى بوستون در ۱۹۰۷ در آتش سوخت به مدت یک ربع قرن دوام یافت. او همچنین پیشگام ترجمه ى آثار پرودون و باکونین بود.
اما، میان آزادیخواهان قرن نوزدهم آمریکا، فردگراترین و به یادماندنی ترین
شخص هنرى دیوید ثارو(۱۸۱۷−۱۸۶۲) بود. کتاب مشهور او والدن روایت دو سالى است که او در تلاش براى اتکاء به خود در کلبهاى که خود در کانکوردِ ماساجوست ساخنه بود سپری کرد. این به معنى کناره گیرى از زندگى در آمریکا نبود، زیرا کسى که اعلام مى کرد دشمن طبیعى سربازان همان دولتى است که آنها را آموزش مىدهد ضد حکومتى صریح الالهجه بود. یکى از مقالههاى او به نام «دربارهى وظیفهى نافرمانى مدنی»، اگرچه اولین بار به نام «مقاومت دربرابر دولت » چاپ شد ، توجهى را بر نیانگیخت، اما بعدا، هم در تولستوى و هم در گاندی (که آن را در زندان آفریقاى جنوبى خوانده بود) تاثیر گذاشت٠ مارتین لوتر کینگ زمانى که دانش آموز بود آن را در آتلانتا خوانده بود و به یاد مىآورد که:
فکر امتناع از همکارى با نظامى اهرمینى مرا مسحور خویش ساخته بود، آن چنان عمیقا در من تاثیر گذاشت که چندین بار آن را خواندم. این نخستین آشنایی فکرى من با نظریهى مقاومت غیرخشونت بار بود.
منشا مقاله ثارو دربارهى نافرمانى مدنى خشمی بود که او از دولت ایالات متحده به سبب جنگ در مکزیک و ادامهی بردهدارى سیاهان احساس مىکرد؛ این مقاله نخست سخنرانىاى بود که او در تالار سخنرانى کانکورد در ۱۸۴۸ برای همشهریانش ایراد کرد. وقتى جان براون که طرفدار الغاى بردهدارى بود ضد ایالات متحده در ۱۸۵۹ قیام مسلحانه کرد، ثارو، با وجود مخالفتهایى، در ساختمان شهردارى، خطابه اى ایراد کرد به نام «درخواستى از فرمانده جان براون» دهه ها بعد هولاک الیس اظهار داشت تارو تنها فردی در امریکا بود که به عظمت این واقعه پى برد و علنأ به حمایت از موضع او برخاست٠» دیگر فردگراى برجسته ى آمریکایى، راندولف بورن (۱۹۱۸-۱۸۸۶)، در سال های جنگ اول، وقتى مى دید دارند ماهرانه کشور را به شرکت در آن جنگ هدایت می کنند، عبارت مشهورى ساخت٠ «جنگ مایه حیات حکومت است،» او مدعی بود و توضیح میداد که
حکومت تشکیلاتی است در دست یک چوپان که بر ضد تشکیلات مشابه دیگری که در دست چوپان دیگری قرار دارد از موضع هجومی و یا دفاعی وارد عمل میشود. اهداف و اعمال این جنگ به پایینترین سطوح این تشکیلات و دورترین بخشهای آن منتقل میشود. همه ی فعالیتهاى جامعه به سریعترین ترین راه ممکن براى رسیدن به این هدف مهم که دفاع یا حمله نظامى است به هم مرتبط می شوند و حکومت به چیزى مبدل می شود که در زمان صلح بیهوده براى آن تلاش میکرد … همه چیز را تحت کنترل می گیرند، جریانهاى مخالف ناپدید میشوند، و ملت پر سروصدا به حرکت در می آید، آهسته، اما، شتابش هر لحظه بیشتر می شود و با یکپارچگى به سوى هدف بزرگ، به سوى آن آسودگی در حال جنگ بودن …
دریافت او از آنچه دولتهاى قرن بیستم قادر بودند ایجاد یا هدایت کنند به خوبى در حوادثى نمود پیدا می کند که در این نود سالى که از زمان نوشتن این مطالب میگذرد اتفاق افتاده است. آنارشیستهاى فردگراى آمریکایى از آن موقع تاکنون در خیابانها بر ضد سیاستهاى دولت ایالات متحده حاضر بوده اند٠ یکى از آنها آمن هنسى بود که همواره از او با نام «انقلاب یک نفره» یاد کردهاند؛ او اعتراضى فردى را برضد امیریالیسم ایالات متحده، از ساحل شرقى تا جنوب غربى، ادامه داد، و دیگرى دورتى دى از جنیش کارگران کاتولیک بود که در دهههاى بسیارى از قرن بیستم به عقیذهى خود در ایجاد جمعیتهاى تعاونى خود سازمان ده استوار ماند، عقیدهاى که در واژگان سیاسى آن را آنارشیسم مىخوانند.
بعدها، در دهه ى ۱۹۷۰، شمارى کتاب، که نویسندگانش نه فعالان سیاسى که آکادمیسینها بودند، منتشر شد که شیوهاى متفاوت از آزادیخواهى را نمایش مىداد٠ آن کتابها شامل دردفاع از آنارشیسم اثر رابرت پل وولف آنارشی، حکومت، واتوپیا اثر رابرت نازیک، .نظام آزاد اثر دیویذ فریدمن، و برای آزادی جدید:مانیفست آزادی خواهی اثر مارى راثبارد بود. این دسته از نویسندگان «روبناى ایدوئولوژیک» براى جرخش به راست در سیاستهاى فدرال و محلى در ایالات متحده، و نیز در سیاست هاى بریتانیا به هدف «عقب کشیدن مرزهاى حکومت» که در واقع سرپوشی بر افزایش سرسپردگى تصمیم گیران اصلى بود فراهم آورند. رابرت پل وولف مدعى بود «آنارشیسم فلسفى به نظر مىرسد تنها عقیدهى منطقى براى انسان روشنفکر باشد٠» پیتر مارشال تاریخ نگار دربارهى رابرت نازیک گفته است، «او کمکى کرده تا نظریههاى آزادىخواهى و آنارشیستى در محافل آکادمیک پذیرفته شوند» و این موفقیت کمى نیست؛ در حالى که دیوید فریدمن بحث فردریک فون هایک را به خوانندگان آمریکایى معرفی کرد که معتقد بود وضع قانون رفاه اجتماعى اولین قدم در راه بردگی است. پیتر مارشال در بین توجیه گران آنارکوکاپیتالیست اقتصاددانى به نام مارى راثبارد راآگاهترین شخص به سنت واقعى آنارشیسم مىشناسد:
او اساسأ جمهورى خواهى دست راستى و افراطى به حساب مىآمد، اما زمانی اثر آزادیخواهانه ى لابوئسى به نام از خدمت داوطلبانه را ویرایش کرد و اکنون خود را آنارشیست مىخواند٠ او در برای آزادی جدید مىنویسد، «اگر بخواهید بدانید آزادىخواهان حکومت و هرگونه عملکرد آن را چگونه در نظر مىگیرند، باید گفت آنها حکومث را صرفأ گروهى تبهکار مىدانند، و اینجاست که همهى نگرشهاى آزادى خواهانه منطقأ معنى پیدا مىکند» او عقیده ى آزادىخواهى را به اصلى اولیه تقلیل مى دهد «که هیج انسان یا گروهى از انسانها نباید به انسان یا دارایىهاى انسان دیگر متعرض شود٠» بنابراین نه حکومت و نه هر حزب غیر حکومتى نباید بر ضد هیج انسانى به هر علت اعمال زور یا تهدید یه آن کند . انسانهاى آزاد باید خود امور و دارایىهاى خویش را از طریق قراردادى داوطلبانه براساس تعهدى که به آن قرارداد دارند اداره کنند و سامان ببخشند٠
راثبارد از برخی سنتها آگاه است، اما از این ضرب المثلى قدیمی هیج نمی داند که آزادى یکى یعنى مرگ دیگرى٠ زیرا این واقعیتى غمانگیز راجح به ایالت متحده است که ده درصد از جمعیت صاحب هشتاد درصد ثروت خالص کشورند
و نیز این اقلیت آنهایىاند که از هرگونه کاهشی در بودجهی رفاه اجتماعی سود مىبرند.
با این وجود، آزادیخواهان راستگرا درحوزهى بحثه های مربوط به آنارشیسم نقش داشته اند. همه ى تبلیغگران آنارشیسم در می یابند که این عقیده که زندگی انسانى را مىشود بدون دولت سامان بخشید مخاطبان یا خوانندگان را سر درگم می سازد . برای همین است که کروپاتیکن، در مقام آزادی خواهی چپ ، چنانکه در فصل سوم دیدیم، مصرانه می گوید که تبلیغ گران آنارشیم باید شکل های جدید سازماندهی را به جای آن وظایفی که حکومت اکنون از طریق دیوان سالاری انجام می دهد شناسایی کنند.
ماری راثبارد یکى از بنیانگزاران حزب آزادیخواه در ایالات متحده بود، و چنانکه پیتر مارشال توضیح می دهد، درصدد الغاى «کل تمهیدات نظارتی فدرال و نیز امنیت و رفاه اجتماعى، آموزش دولتى، و مالیات دهى» است، و اصرار دارد که ایالت متحده از سازمان ملل متحد خارج شود و تعهدات خارجى خود را رها کند و نیروهاى نظامىاش را به آنهایی که برای دفاع حداقلی لازم است کاهش دهد.»
به جز خواستی که برای لغو همه ی قوانین مربوط به « جرم های بدون قربانی » وجود دارد ، خبری در باب تعهدی برای تغییر در نظام جزایی ایالت متحده، که اکنون بزرگترین نسبت جمعیت زندانی را در بین کشورها داراست، به گوش نمی رسد. اما به هر حال ، به نظر می رسد سایر متفکرین آزادیخواه راست گرای نو هم برنامه ی جالب توجهی ارائه نمی کنند . مثلا رابرت پل وولف در چاپ مجدد کتاب خویش با نام در دفاع از آنارشیسم در ۱۹۹۸ ، پیشنهاد می کند که «سیستم ماشین های رایدهی در خانه ها ایجاد شود،» و همه ی آن ها « به دستگاههای تلویزیون متصل شوند » و با استفاده از آنها درباره ی موضوع های سیاسی و اجتماعی تصمیم گیری شود. او تاکید می کند که آن صورت «عدالت اجتماعی
به طرز بى سابقه اى رشد خواهد کرد٠»
بیشتر آنارشیستها چنین چیزهایى را گریزى بیهوده از پاسخ به موضوعاتی مى دانند که نقد آنارشیستى در جامعه ى آمریکا پیش کشیده است، و ترجیح مى دهند میراثى غنى تر و قدیمىتر از مبارزه در ایالات متحده را ارج گذارند که تعداد بسیارى از تبلیغگران مشهور را در بر مى گیرد، از ثارو در نسل خود گرفته تا اما گلدمن در نسلى دیگر و تا برسد به پل گودمن کسى که میراثى ارزشمند برای جانشینان آنارشیست خود برجاى نهاد. در آخرین مقاله اى که در مطبوعات آمریکا نوشت اشاره مى کند:
براى من مهمترین اصل آنارشیسم نه آزادى که خودسامانى است، توانایى انجام دادن وظیفه آن گونه که خود فرد مى خواهد. نقطه ى ضعف آنارشیسم «من» این است که میل شدید به آزادى انگیزه اى نیرومند براى تغییر سیاسى است، در حالى که در خودسامانى چنین نیست. انسانهاى خودسامان با روشهایى کمتر توانفرسا، از آن جمله یا استفادهى بسیار از مقاومت غیرفعال، از خود حفاظت مىکنند. آن را، به هر حال به شیوهی خود انجام مىدهند٠ گرچه، وضعیت تأثرآور مردم ستمدیده این است که اگر آزاد شوند نمی دانند چه کارکنند٠ چون هرگز خودسامان نبودهاند، نمىدانند کیقیت آن چگونه است، و پیش از این که بیاموزند، صاحب مدیرانى مىشوند که عجلهاى براى کنارهگیرى ندارند…
فردگرایان قرن نوزدهم آمریکا مشغول ایجاد کمونها، تعاونىها، مدارس آلترناتیو، پول محلى و طرحهایى براى بانکدارى مشترک بودند. آنها مبدعانى اجتماعى بودند که توانایىهاى نهفته اى چون آزادى زنان و برابرى سیاهان را جستجو مىکردند٠ تجربههایشان را در شرایط اجتماعى آمریکا مىشود، چنانکه در فصل سوم نقل شد، با اصرار مارتین بوبر بر رابطهى معکوس اصول اجتماعى و اصول سیاسى توضیح داد. تمرین خودسامانى موجد تجربهاى مىشود که
امکان موفقیت را بیشتر مىسازد٠ یا آن طور که دیوید ویک، آنارشیست آمریکایى، بیان کرده است : «شاید با عادت به اقدام مستقیم که شبیه عادت آزاد بودن است، براى زندگى مسئولانه در جامعه اى آزاد آماده شویم٠»
«آزادىخواهان» قرن بیستمی آمریکا نه فعالان اجتماعى که استادان دانشگاه ها هستند، و نوآورى هایشان به نظر مى رسد محدود به ارائه ى ایدئولوژى درباره ى سرمایهدارى افسارگسیخته ی بازار باشد.
- ۱-Le Libertaire
- ۲-David Friedman
- ۳-Robert Nozick
- ۴-Murray Rothbard
- ۵-Robert Paul Wolff
- ۶-Johann Caspar Schmidt
- ۷-شاید بتوان آن را با این عنوان به فارسی ترجمه کرد:خود و خویشتن.(مترجم)
- ۸-Nietzsche
- ۹-Robert Michels
- ۱۰-Men Against the State
- ۱۱-David DeLe0n
- ۱۲-The American as Anarchist: Rqflections an Indigenous Radicalism
- ۱۳-David DeLeon
- ۱۴-Josiah Warren
- ۱۵-New Harmony
- ۱۶-Robert Owen
- ۱۷-Cincinatti
- ۱۸-Time Store
- ۱۹-Village of Equity
- ۲۰-Ohio
- ۲۱-Utopia
- ۲۲-Modern Times
- ۲۳- Long Island
- ۲۴-Lysander Spooner
- ۲۵-Stephen Pearl Andrews
- ۲۶-Benjamin R. Tucker
- ۲۷-Liberty
- ۲۸-Henry David Thoreau
- ۲۹-Walden
- ۳۰-Concord
- ۳۱-Massachusetts
- ۳۲-On the duty of civil disobedience
- ۳۳-Resistance to civil government
- ۳۴-Martin Luther King
- ۳۵-John Brown
- ۳۶-Havelock Ellis
- ۳۷-Randolph Bourne
- ۳۸-Ammon Hennacy
- ۳۹-Dorothy Day
- ۴۰-Catholic Worker Movement
- ۴۱-In Defense 0fAnarclzism
- ۴۲-Anarchy, State and Utopia
- ۴۳-The Machinery of Freedom
- ۴۴-For a New Liberty
- ۴۵-Friedrich von Hayek
- ۴۶-The Road to Serjfdom
- ۴۷-La Boétie
- ۴۸-۰f Voluntary Servitude
- ۴۹-For a New Liberty
- ۵۰-Libertarian Party
- ۵۱-David Wieck
فصل هشتم؛ انقلابهای آرام
فاصلهى عمیقى که بین آرمانهاى آنارشیسم و تاریخ واقعى قرن بیستم وجود دارد، اگر با ناکامى دیگر ایدئولوژیهاى چپ همزمان نبود، چه بسا نشانهی بیهودگی امیدهاى ناممکن تلقى مىشد. کدام یک از ما از فروپاشى کمونیسم شوروى عمیقأ خشنود نشدیم؟ گرچه رژیمهاى پس از آن به هیچ وجه در ما احساس شعفى برنیانگیخت. وقتى جان به دربردگان تبعیدگاهها را آهسته آهسته ترک مى کردند، معتقدان راستین مىبایست باورهاى خویش را به پرسش مىگرفتند.
سالها پیش، روزنامه نگارى اهل آمریکا به نام دوایت مک دانلد۱ مقاله ای درباره ى «سیاست پیشین» نوشت که پانوشتی طولانى داشت که آن گونه که خودش بعدها به من گفت پاراگرافى است که بیش از هر نوشته ى دیگر از او نقل شده است. این پانوشت چنین مىگفت:
آلترناتیو انقلابی وضعیت موجود امروز مالکیت اشتراکى که «حکومت کارگران» آن را اداره مى کند – هرگونه که آن را معنى کنیم – نیست، بلکه نوعى تمرکززدایى آنارشیستی است که توده ى جامعه ى را به اجتماع هایى کوچک تقسیم مى کند که در آن اشخاص بتوانند همچون انسانهایى گوناگون، نه واحدهایى فاقد جنبه هاى شخصى درون جمع، در کنار هم زندگى کنند. سطحى بودن «برنامه ی اصلاحات»۱ و رژیم پس از جنگ حزب کارگر بریتانیا را مىتوان در ناکامى آنان در بهبود شرایط حیاتى زندگى مردم مشاهده کرد – روابط واقعى مشاغل، چگونگی گذراندن اوقات فراغت، پرورش کودکان، مسائل جنسى و هنر. زندگى تودهاى است که همه ى این ها را تباه مىسازد، و حکومت است که وضعیت موجود را حفظ مىکند٠ مارکسیسم «تودهها» را ستایش میکند و بر حکومت صحه مىگذارد٠ آنارشیسم به فرد و اجتماع برمىگردد که «اجرا ناشدنى» اما اجتناب ناپذیر است، بدین معنى که انقلابی است.
بسیارى از انقلاب هایى که او دربارهشان میگوید، گرچه محدود و نسبی، سطح زندگى را آشکارا دگرگون کردهاند. مثالی که شاید بنا به تعریف سطحى به نظر آید موردى که به ندرت درباره ی آن بحث شده، انقلاب در لباس پوشیدن در نیمه ى دوم قرن بیستم است. پنجاه سال پیشتر در بریتانیا طبقهى اجتماعى مردان، زنان، و کودکان را مىشد از لباس پوشیدن آنها تشخیص داد. امروز دیگر این مسئله، جز دربارهى اقلیتی بسیار کوچکى که مىتوانند متوجه علائم پوشاک گرانقیمت و خاص شوند، صدق نمىکند. این را معمولا ناشى از گسترش تولید انبوه می دانند و این واقعیت که صنعت پوشک اولین راه به سوى اقتصاد نیروى کار ارزان در کشور های «درحال توسعه» است. اما، این مسئله بیشتر مربوط به آسانگیری قوانین لباس پوشیدن است که هنجارشکنان رادیکال با نپذیرفتن پیروی از مد در طول قرن بیستم پیشگام آن بودهاند.
نادیده گرفتن قوانین لباس پوشیدن مطابق شغل یا طبقه اجتماعى بیاعتنایى اى کوچک و شخصى به رسم و عرف به حساب مى آمد٠ البته انقلاب بسیار مهمتر، که در طول قرن به ثمر نشست، جنبش زنان بود که اصل تسلط مردانه را رد می کرد. در میان پیشگامان آنارشیست این جنبش اما گلدمن قرار داشت که درجزوه ى کوبنده اش درباره ى تراژدی رهایی زن استدلال مىکرد حق راى که در آزاد کردن مردان ناکام بوده نخواهد توانست زنان را آزاد سازد٠ او معتقد بود رهایى زنان را باید خود زنان به وجود آورند،
اول، با تاکید بر اینکه صاحب شخصیتاند و کالاى جنسى نیستند، دوم، با امتناع از دادن حق به دیگرى که بر تن آنها مسلط باشد؛ با سرباز زدن از بچه آوردن، مگر اینکه خود بخواهند؛ با سرپیجى از اینکه خادم خدا، حکومت، جامعه، شوهر، خانواده، و غیره باشند، با ساختن زندگىاى سادهتر، اما عمیقتر و پربارتر. یعنی که باید معنا و جوهرزندگی را با همهى دشوارىهایش آموخت، با رها ساختن خود از ترس از عقیدهى عمومى و سرزنش جامعه. این است که زنان را رهایى مىبخشد، و نه حق راى…
رسمى که «پیوند آزاد»۲ نامیده مىشود و مخالف ازدواجهایى است که دولت یا کلیسا به آنها مجوز مى دهد میان آنارشیست ها آغاز شد. امروز آنها همچون ازدواجهاى رسمى متداول شده اند، نتیجه آنکه چیزى که زمانى نامشروع بودن تلقى مىشد، در طول قرن، از میان رفت. البته، این تغییر با انقلاب داروین مربوط به قرصهای ضد باردارى شتاب گرفت. آلکس کامفورت (۱۹۲۰-۲۰۰۰)۳ پزشک، رمان نویس، شاعر و فعال آنارشیست بود. سخنرانىهاى او در گردهمایىهاى گروه آنارشیست لندن در اواخر دهه ى ۱۹۴۰ منجر به کتابى به نام بربریت و آزادی جنسی شد که انتشارات فریدم در ۱۹۴۸ چاپ کرد، در زمانى که هیج ناشر «محترمى» حاضر نبود چنین کتابی را منتشر کند. او تاکید داشت که:
کسب آگاهی و نگرشى که از تجربه ى جنسى سالم برمی آید موجب انزواطلبی خودخواهانه نمىشود؛ بلکه بیشتر باعث رادیکالیزه شدن مردم مى شود. ضدیت با آزادى روابط جنسى در جوامع خودکامه و آدمهایى که آنها را اداره مى کنند از اعتقاد راسخ آن افراد برنمى خیزد (آنها خودشان هم روابط جنسى دارند)، بلکه از این برداشت ناشى مى شود که آزادى در اینجا ممکن است به آزادى مشابه در جایی دیگر منجر شود. آنهایى که تجربه هاى خود و جهان را اروتیزه مى کنند، از یک طرف به گونه ای افراطى غیرجنگ طلبانه، و از طرف دیگر به گونه اى خشونت آمیز ستیزه جویانه، در برابر نژادپرستان و سیاست فروشانى مقاومت مى کنند که درصددند آزادىهاى فردى اى را که آنان بدست آورده اند و مى خواهند با دیگران در آن شریک باشند به خطر اندازند٠
کامفورت امیدوار بود کتابهایش هم رهایی بخش باشد و هم اطمینان خاطر ایجاد کند، و یاری گر انقلابی دیگر در قرن بیستم شوند: انقلاب در رابطه ى بین والدین و فرزندان. امروز در اروپاى غربى، تصور رفتار تنبیهى اى که والدین در برابر فرزندان در حدود یک قرن پیش بدیهی مى پنداشتند نیز دشوار است.
چنین چیزى درباره ى روابط معلم و شاگردان هم صدق مى کند. خاطرات آنهایى که در نخستین دهه هاى قرن بیستم به مدرسه مى رفته اند آکنده از روایتهایى است راجع به تنبیه هاى بدنى که بر آنها اعمال مى شد یا دائما در ترس از آن قرار داشتند. ار آخرین دهه ى این قرن قانونى در بریتانیا تنبیه بدنى را در مدارس ممنوع کرد. این تصمیم حقوقى ناگهانى نبود٠ این نشانگر تاثیرى بود که معدود مدارس «پیشرو» در باور عمومى آموزش بر جاى گذاشتند. بسیارى از ناظران ادعا مى کنند که نظام مدرسه نتوانسته است خود را براى وضعیت دشوارى که پس از کنار گذااشتن تنبیه بدنى پدید آمد مهیا سازد٠ معلم از سلاحى که تنبیه اصلى در مدرسه به حساب مى آمد محروم شد. این منجر به افزایش تعداد کودکانى شد که از مدارس طرد مى شدند زیرا معلم آنها را به کلاس راه نمى داد. هر کس که مشاهده کرده چگونه شاگرد مختل کننده آموزش را برای کل کلاس ناممکن مى سازد نمى تواند به آن معلم ها انتقاد کند (به ویژه که کارفرمایان آنها را وا مى دارند آمار را به هم نریزند).
در دهه هاى ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ وضعیتى جالب توجه در بسیارى از شهرهاى بریتانیا – لندن، لیدز، لیورپول، و کلاسکو – پدید آمد. گروه هاى علاقهمند ساختمانهایى خالى یافتند و «مدارسى آزاد» برپا داشتند تا به کودکانى که از مدارس طرد شده اند یا خود از مدارس گریخته اند آموزش غیررسمى ارائه کنند. (یکى از آنها، مدرسه ی آزاد وایت لاین۱ در لندن، از ۱۹۷۲ تا ۱۹۹۰ برپا بود.) نظام این مدارس آگاهانه از تجربه ى جنبش مدارس پیشرو الگوبردارى شده بود. از یکى از پیش کسوتان آن گونه تجربه ها پرسیدم چرا این فکر در بین نسل جدید کودکان طرد شده از مدرسه در ابتداى قرن جدید جایی باز نکرده است. آن خانم به دو علت اشاره کرد: نخست، الزام قانونى همه ى مدارس بریتانیا در تدریس برنامه ى آموزشى دولتى که در دوره ى رژیم تاچر معمول شد و در زمان جانشینان او هم حفظ شد؛ دوم دشوارى در یافتن ساختمانهایى که امنیت و اصول بهداشتى اى را که براى مدارس لازم است تأمین کند. با وجود این، دشوار است تصور کنیم به شیوه ى وحشتناک حاکم بر مدارس در قرن گذشته بازگردیم٠ انقلاب آرام در آموزش به پیش مى رود٠
دو تغییر دیگر هم در بریتانیا از دهه ى ۱۹۶۰ بازگشت ناپذیر به نظر مى رسد. یکى از میان رفتن ترس ازتعقیب کیفرى همجنسگرایی بود. این مسئله در گزارشى دولتى – به ماموریت جان وولفندن- در ۱۹۵۷ پیشنهاد و منتشر شده بود، اما سالها بحث و جار و جنجال لازم بود تا تغییرى در این قانون صورت گیرد٠ دیگرى پایان دادن به حکم اعدام در ۱۹۶۵ بود. در آستانه ى مناظره اى که منجر به این تغییر شد، ناشران آنارشیست انتشارات فریدم به همه ى اعضاى پارلمان نسخه اى از کتاب کوبنده ى چارلز داف۱ کتاب راهنمایی درباره ی اعدام۲ هدیه کردند که کتابچه اى جالب توجه درباره ى اجراکنندگان حکم اعدام محسوب مىشد. تنها شاید ناظران جدى و خشک ممکن بود اعتراض کنند که کمک در راه فعالیتهایى که براى پایان دادن به قوانین غیرانسانى صورت مى گیرد با موضع ضد پارلمانى آنارشیسم در تناقض است.
همه ی این تغییرات اجتماعى در بریتانیا که من در بالا فهرست کردم نشانگر این مطلب است که گرچه آنارشیستها در ایجاد تغییرات گسترده در جامعه که بدان امیدوار بودند پیشرفت چندانى حاصل نکردند، با این حال، توانستند به تکوین تعداد بسیارى از آزادیهاى کوچک که مقدار زیادى از رنج هاى انسان را کاهش داده است یارى رسانند.
چندین گروه آنارشیستی کوشیدند این مبارزات برای آزادى انسان را به نبردى آگاهانه با ارتباطاتی گسترده تر تبدیل کنند. از هلند، پرووها، با ارائه ى بازیها و آلترناتیوهایى به قصد شوخى، مقامهاى رسمى شهر را به سخره گرفتند. مشهورترین ترفندشان به هم ریختن شهر با دوچرخه هایى سفید برای استفادهی عمومى بود تا نشان دهند اتومبیل نیازى ضرورى نیست٠ به دنبال آنها، کابوترها۴ یا نومها۵ پدیدار شدند که پیشگامان جنبش سبزها هستند٠ یکى از آنان، روئل ون دوین۶ پیوندهاى مشابهی بین آنارشیسم و سیبرنتیک (دانش سیستمهاى کنترل و ارتباط) یافت؛ بنیانگذار سیبرنتیک، عصبشناسى به نام گرى والتر۷، به این ییوندها اشاره کرده بود. او خاطر نشان مى ساخت که
ما در مغز رئیس، گره عصبی الیگارشیک، یا غده ى برادر بزرگ نداریم. درون سر ما زندگى مبتنى بر برابری فرصتها، تخصصى شذن همراه با چند کاره بودن، ارتباط آزاد و روادارى منصفانه، آزادى اى بدون دخالت است. اینجا نیزاقلیتهاى محلى مى توانند کتنرل وسایل تولید خویش را در دست بگیرند و در بیان آزاد باشند و با همسایگان مبادله اى برابر برقرار سازند.
از میان تلاشهایى که در فرانسه براى شدت بخشیدن به گرایش هاى گسترده ى آزادى خواهانه صورت گرفت می شود به وضع باوران اشاره کرد، به ویژه رائول وانگم١ با بیانیه اش درباره ی انقلاب در زندگی روزانه۲( ۱۹۶۷). چنانکه پیتر مارشال بیان می کند:
راه پیشروى وضع باوران آن نبود که تا انقلابى در آینده اى دور صبر کنند، بلکه معتقد بودند باید زندگى روزانه را اینجا و اکنون بازآفرینى کرد. تغییر برداشت خود از جهان و تغییر ساختار جامعه یکی اند٠ با رها ساختن خویش، انسان روابط قدرت را تغییر می دهد و بنابراین جامعه را دگرگون می سازد ٠ ٠ ٠
وضع باوران، همانند کابوترها، بی آنکه موفق به تغییر جامعه شوند به تاریخ پیوستند، اما فرانسه و هلند، مانند بریتانیا، شاهد چندین دست آورد مدنى بوده است.
سپس، انقلابهاى آرام، با کمک اینترنت، پرسر و صداتر شدند و آنارشیست ها در اعتراضات گوناگون خود بر ضد سرمایه دارى و در تعداد بسیارى از تظاهرات گسترده، هر زمان که هیأتهاى جهانى براى پیشبرد منافع خویش دیدار داشتند، با یکدیگر در ارتباط قرار می گرفتند. ژورژ مونوبیه٣ در کتاب خویش حکومت اجباری۴ شرح می دهد که چگونه در آوریل ۱۹۹۸، گروهى ناهماهنگ از تظاهرکنندگان اولین سرى از شکست ها را به ائتلاف قدرتمندترین صاحبان منافع در جهان وارد آورند. بیست و نه کشور ثروتمند به نمایندگان بزرگترین شرکت هاى چندملیتی پیوستند تا «قانون اقتصاد واحد جهانى» را بنویسند. قرارداد چندجانبه درباره ى سرمایه گذاری١، که پیشنهاد و نوشته ى صاحبان شرکتها بود، اگر موفق شده بودند، امکان داشت به شرکتها این حق را بدهد تا بتوانند هر کشورى را که قوانینش محدودکننده ى قدرت آنها بود تعقیب قانونى کنند. مخالفان معتقد بودند این معاهده مجوز این شرکتها براى تصاحب جهان بود. مونبیه توضیح می دهد چگونه فاش شدن این معاهده ی پنهان در ۱۹۹۷ به این انجامید که مخالفان جزئیات آن را در شبکه ی اینترنت منتشر کنند، و هر کجا مذاکره کنندگان دولتها با هم ملاقات مى کردند حتما تظاهرات برگزارشود. فشار افکار عمومى و اختلاف نظرهاى درونى رهبران جهان را واداشت از این مذاکرات دست بردارند، و فقط آن را در سایه ى حمایت سازمان تجارت جهانى٢ احیا کنند مذاکره کنندگان نوامبر ۱۹۹۹ در سیاتل٣ گردهم آمدند، اما گفتگوهاى آنجا به سبب حضور هزاران نفر از سراسر جهان که در بیرون ساختمان، براى دفاع از کشورهاى فقیر و محیط زیست کره زمین، تظاهرات مى کردند به هم خورد٠
در رشته تظاهراتى که در سیاتل آغاز شد، از رونى هاى پرووها و کابوترها براى دست انداختن نیروهای پلیس استفاده شد. شان شیهان٣، در روایت خود از آنارشیسم معاصر وقایع پراگ را، جایی که که یک سال پس از سیاتل شاهد تظاهرات بر ضد صندوق بین المللى پول بود، این چنین شرح می دهد،
ارتش کوچک اعتراض کنندگان، با لباس پریان بر تن، وارد شدند. در حالى که مسلح به چوب گردگیرى بودند تا پلیس مسلح را که لباس سنگین به تن داشتند قلقک بدهند. در چنین اعتراض هایى، راههاى رفت و آمد مسدود می شوند، نه به سبب موانع مشتعل و نبردهاى خیابانى، بلکه به علت چیزهاى عجیب و غریب و غول پیکرى نظیر پیکره ى آزادى که می توانند موجب گره خوردن ترافیک در بزرگراههاى اصلى شوند٠
اما، پس از پنج روز اعتراض، که نزدیک بود گردهمایى سازمان تجارت جهانى را تعطیل کند پلیس به شدت مسلح وارد عمل شد. چنانکه شیهان گزارش می دهد:
این واقعیت که از ۶۳۱ دستگیرشده تنها ۱۴ نفر محاکمه شدند تاییدى است بر اینکه تعداد و سازماندهى معترضان پلیس را وحشت زده کرد و نیروهاى پلیس رفتارى عنان گسیخته و آشکارا غیرقانونى بروز دادند٠
تظاهرات عظیم بین المللى ضد سرمایه دارى جهانى، که با ملایمت و شوخى آغاز شده بود، دیگر چندان انقلاب آرام باقى نماند. به نظر می رسد بین نیروهاى پلیس در دنیا بر سر افزودن به میزان خشونتی که در واکنش به تظاهر کنندگان به کار می برند توافقى وجود داشته باشد. شان شیهان همچنان به ضبط وقایع ادامه مى دهد:
خشونت «معمولى» پلیس در سیاتل این بار در گوتنبرگ ١ ژوئن ۲۰۰۱- در اعتراض بر ضد سرمایه دارى شدت بیشترى یافت؛ پلیس از سلاح گرم استفاده کرد و سه نفر هدف قرار گرفتند. اعتراض ضد سرمایه دارى دیگرى در شهر جنوا٢ در ماه ژوئیه ترتیب داده شد که به معرکه اى خشونت بار مبدل گشت، به طورى که کامیونهاى زره پوش با سرعت زیاد به جمعیت اعتراض کنندگان هجوم آوردند و پلیس به حمله اى بسیار بی رحمانه و خشونت بار در آخر شب به ساختمان محل استقرار فعالان رسانه ها و تجهیزات آنان دست زد.
آنارشیست جوانی در جنوا کشته شد و مرگ او بحث دوباره اى را در باب برنامه های اعتراضی به راه انداخت. شاید راه های ملایمترى برای مبارزه با سرمایه داری جهانی وجود داشته باشد. انقلابى هاى آرام که در قرن بیستم فرهنگ کشورهاى غربى را دگرگون ساختند، هنوز آنها را نیافته اند.
- ۱-Dwight Macdonald
- ۲-The Tragedy of Women’s Emancipation
- ۳-free union
- ۴-Alex Comfort
- ۵-Barbarism and Sexual Freedom
- ۶-White Lion Free School
- ۷-National Curriculum
- ۸-John Wolfenden
- ۹-Charles Duff
- ۱۰-A Handbook on Hanging
- ۱۱-Provos
- ۱۲-Kabouters
- ۱۳-gnomes
- ۱۴-Roel Van Duyn
- ۱۵-Grey Walter
- ۱۶-Raoul Vaneigem
- ۱۷-The Revolution of Everyday Life
- ۱۸-George Monbiot
- ۱۹-Captive State
- ۲۰-Multilateral Agreement on Investment
- ۲۱-World Trade Organization
- ۲۲-Seattle
- ۲۳-Sean Sheehan
- ۲۴-International Monetary Fund
- ۲۵-Gothenburg
- ۲۶-Genoa
فصل نهم؛ برنامهی فدرالیستی
انتقاد همیشگى به آنارشیسم این است که این ایدئولوژى براى دنیایى متشکل از روستاهاى مجزا مناسب است که آن قدر کوچکند که بتوانند داراى نظامى خودگردان باشند، و نه براى جامعه ى جهانى و چند ملیتى که همه ى ما در زندگى واقعى در آن به سر می بریم. اما، متفکران بزرگ آنارشیسم در گذشته- پرودون، باکونین، و کروپاتکین – برنامه اى فدرالیستى ارائه کردند که نمونه ى بحثهایى است که امروزه راجع به اتحاد اروپا می شنویم.
آن اقلیتى از دانش آموزان کشورهاى اروپایى که این بخت را دارند، که علاوه بر مطالعه ى تاریخ کشور خود، با تاریخ اروپا آشنا شوند آموخته اند که دو رویداد بزرگ در قرن بیستم وجود داشته است: اتحاد آلمان، که بیسمارک۱ و امپراتور ویلهلم اول٢ به دست آوردند، و وحدت ایتالیا که کاوور٣، ماتسینی٣، گاریبالدى۵، ویتوریو امانوئله ى دوم۶ و آن را موجب شدند. از این پیروزیها همه ی جهان – که در آن زمان منظور دنیاى اروپا بود – استقبال کردند، زیرا آلمان و ایتالیا تمام آن پادشاهی ها، جمهوریها، و ایالتهاى وابسته به دستگاه پاپ، و دولت شهرهاى کوچک و احمقانه را کنار گذاشته بودند تا مبدل به دولت – ملت، امپراتورى، و البته قدرتهایى کشورگشا شوند.
آنها همانند فرانسه شدند که حکومت هاى مستبد محلى اش را سرانجام، ابتدا لویی چهاردهم ۱ با شعار باشکوه من حکومت هستم، و آنگاه ناپلئون، وارث انقلاب کبیر، جبرا متحد ساختند، درست مثل استالین در قرن بیستم که دستگاه وحشت دولتى اش را به راه انداخت تا اطمینان دهد که این شعار درست است، یا اینکه شبیه انگلستان شدند که پادشاهانش (وتنها حاکم جمهورى خواهش الیور کرامول) ولز، اسکاتلند، و ایرلند را تسخیر کردند، و کوشیدند تا بر بقیه ى جهان خارج از اروپا تسلط یابند٠ مشابه چنین چیزى در آنسوی اروپا در حال رخ دادن بود. ایوان چهارم٣، که به درستی مخوف نامیده می شد، آسیاى میانه را تا اقیانوس آرام تصرف کرد، و پیتر اول ۵، که کبیر خوانده می شد، با سود جستن از شیوه هایى که در فرانسه و بریتانیا آموخته بود، کشورهاى بالتیک ، بیشتر لهستان، و غرب اوکراین را تسخیر کرد.
عقاید پیشرو در سرتاسر اروپا از افزون شدن آلمان و ایتالیابه جرگه ی نیروهاى ملى و پادشاهى استقبال کردند٠ عواقب بعدى این مسئله در قرن بیستم کشورگشایى هایى هولناک، به اضافه ى مرگ خانمان برانداز جوانان روستاهاى اروپا در دو جنگ جهانى، ظهور عوام فریبانى پوپولیست مثل هیتلر و موسولینی همراه با تعداد زیادى از مقلدان آنها بود که تا به امروز ادعاى من حکومت هستم را تکرار می کنند٠ در نتیجه، اگرچه تعداد بسیار کمى سیاستمدار ظهور کرده اند که
طرفدار از میان برداشتن مرز میان کشورها بوده اند، تعداد بسیارى از آنان با اعتقاداتی گوناگون برای اتحاد اروپا در زمینه های اقتصادی، اجتماعی، اداری و البته سیاسی کوشیدند.
نیازى به یادآورى نیست که در تلاش هایى که سیاستمداران براى این یکى شدن انجام داده اند، به انبوهى از مدیرانى بر مى خوریم که در بروکسل درباره ى اینکه چه نوع دانه هاى گیاهى، یا چه نوع همبرگر و یا بستنى با چه ترکیباتى در مغازه هاى کشورهاى عضو فروخته شود حکم صادر می کنند. روزنامه ها با خوشحالى همه ى این جزئیات بى اهمیت را گزارش می کنند٠ مطبوعات توجهى بسیار کمتر به گرایش نهفته اى در اندیشه ى اتحاد اروپا دارند که برآمده از دیدگاههایى است که افرادی با سلیقه هاى گوناگون سیاسى در استراسبورگ بیان می کنند؛ آنها از وجود «مناطق اروپایى١» سخن می رانند، و جرات می کنند بگویند که دولت – ملت پدیده اى متعلق به قرون شانزدهم تا نوزدهم بوده است و چشم اندازى روشن در قرن بیست یکم نخواهد داشت. الگوى آینده ى اداره ى اروپای متحد شده، که آنها براى یافتنش کوشش مى کنند، پیوندى است میان کالابریا٢، ولز، آندالوسیا٣، آکیتین۴، گالیشا۵، و یا ساکسونى ۶، نه با مثابه ى کشور بلکه همچون منطقه اى که در پی هویت محلى فرهنگى، و اقتصادى خویش اند؛ این هویت با ادغام در دولت – ملت، که در آن مرکز ثقل جایی دیگر قرار مى گیرد، از میان رفته است.
در موج عظیم ناسیونالیسم قرن نوزدهم، بودند انگشت شمار صداهاى پیامبرگونه و مخالفى که بر آلترناتیو فدرالیسم تأکید مى کردند٠ حداقل ذکر این نکته جالب توجه است که آنها که اسمشان هنوز باقى مانده است وهمه متفکر آنارشیست نامدار آن قرن بودند٠ چپ سیاسی همزمان با رشد خود در قرن بیستم، میراث آن سه را نامربوط مى دانست و رد مى کرد. براى جریان چپ بدتر از این نمى شد تصور کرد، زیرا امروز این بحث در انحصار راست سیاسى است که داراى برنامه اى خاص خود براى مخالفت با فدرالیسم و منطقه گرایى است. اولین فرد در میان این پیشگامان پرودون بود که دو کتاب خویش را به اندیشه ى فدرالیسم، در مخالفت با اندیشه ى دولت – ملت، اختصاص داد. آن کتابها فدراسیون و اتحاد در ایتالیا۱ در ۱۸۶۲ و اصول فدراسیون۲ در سال بعد از آن بودند پرودون اهل فرانسه بوده شهروند دولت – ملت ی یکپارچه و متمرکز، که در نتیجه مجبور بود در بلژیک به صورت پناهنده زندگى کند. او از یکپارچگى ایتالیا، به چند علت متفاوت بیم داشت. در کتاب خویش با نام درباره ى عدالت٣ در ٨۵٨ا پیشبینی کرده بود که ایجاد امپراتورى آلمان هم برای آلمان و هم برای بقیه ى اروپا دردسرساز خواهد بود، و در تاریخ سیاسى ایتالیا نیز به این بحث پرداخت.
در پایینترین سطح تاریخ قرار داشت، آنجا نیروهاى طبیعى مانند وضعیت زمین و آب وهوا در شکل گیرى آداب و رسوم محلى مؤثر بودند. پرودون معتقد بود:
ایتالیا به سبب ساختار سرزمینى اش، تنوع ساکنانش، طبیعت خاصش، آداب و رسومش، و تاریخش فدرال است؛ این کشور با تمام وجود و از ازل فدرال بوده است … و با تشکیل فدراسیون و ایجاد ایالتهاى مستقل این کشور را صدها بار آزادتر خواهید ساخت.
بنابراین، تشکیل دولت – ملت ایتالیا نابهنجار بود.
او دریافت که کاوور و ناپلئون سوم توافق کرده اند تا ایتالیایى فدرال ایجاد کنند، اما مى دانست که آن دو به شاهزادگان متکبر عضو مجلس سلطنتی متکى خواهند بود که به چیزى کمتر از قانون اساسى پادشاهى متمرکز تن در نخواهند داد. و افزون بر این، او عمیقأ به نهضت لیبرال و ضد کلیساسالارى ماتسینى بدگمان بود، نه به این سبب که علاقه اى به حکومت باب داشت بلکه به علت اینکه تشخیص داده بود عوامفریبان سیاسى ممکن است از شعار «خدا و مردم١» ماتسینى سوء استفاده کنند و به دستگاه حکومت متمرکز چنگ اندازند٠ او مى دید که وجود چنین دستگاه اداری اى تهدیدى تمام عیار براى آزادیهاى شخصى و محلى محسوب مى شود٠ پرودون در میان نظریه پردازان سیاسى قرن نوزدهم در چنین برداشتى تنها بود:
فرد لیبرالى که امروز در چهارچوب دولتى لییرال قرار دارد در آینده مى تواند ابزار هولناک دیکتاتورى غاصب شود. این وسوسه اى دائم براى قدرت اجرایی و تهدیدى همیشگی براى آزادى هاى مردمى است. از هیچ حق شخصى یا جمعى نمى توان براى همیشه مطمئن بود. تمرکز ممکن است خلع سلاح ملت به سود حکومت نامگذارى شود …
هر آنچه راجع به تاریخ اروپا، آسیا، آمریکاى لاتین ، و آفریقا مى دانیم مؤید چنین برداشتى است. حتى الگوى فدرالیسم آمریکاى شمالى که تاماس جفرسن و دوستانش بى نظیر مى پنداشتند، رفع چنین خطرى را تضمین نمى کند. ادوارد هایمس٢، یکى از زندگینامه نویسان انگلیسى پرودون، بر این نظر است که
از زمان جنگ دوم جهانى آشکار شده است که رئیس جمهورهاى آمریکا مى توانند – و چنین هم کرده اند – از دستگاه دولت فدرال به گونه اى استفاده کنند که دموکراسی به چیزى بى ارزش بدل شود.
و ریچارد ورنون ، مترجم کانادایى آثار پرودون، نتیجه ى اندیشه ى او را این طور بازگو میکند:
اگر از اشخاص عقایدشان را در جمع بخواهید، آنان پاسخ هایی احمقانه، متغیر و خشن مى دهند؛ اما اگر نظرات آنها را در غالب اعضاى گروههایى مشخص با شخصیتى متمایز و همبستگی اى حقیقى جویا شوید، پاسخهایشان عاقلانه و مسئولأنه خواهد بود. اگر آنها را در معرض «زبان» دموکراسى توده وار قرار دهید که «مردم» را یکدست و یکجور و اقلیتها را خائن معرفی مى کند، به ظهور خودکامگى یارى مى رسانند؛ اما اگر آنها را با زبان سیاسى فدرالیسم آشنا سازید که در آن مردم همچون مجموعه اى متنوع از انجمنهای واقعی قلمداد میشوند.در برابر خودکامگی تا پای جان خواهند ایستاد.
این اظهار نظر درکى عمیق از روانشناسی سیاست را آشکار مى سازد٠ پرودون از تحول کنفدراسیون سوئیس به چنین نتایجى مى رسید اما اروپا الگوهاى دیگرى در تعداد بسیارى از زمینه هاى خاص دارد٠ هلند به رویه ی جزایی ملایم و آسانگیرش مشهور است. توضیح رسمى این مسئله آمدن «قانون کیفرى حقیقى
در هلند۱» که بر پایی ی سنتهای فرهنگی ای نظیر « رواداری مشهور در هلند» و پذیرش اقلیتهاى غیرمعمول» شکل گرفته است، به جاى قانون ناپلئون ۲ در ۱۸۸۶ است. از جرمشناس هلندى دکتر ویلم دهان٣ نقل قول مى کنم که شرح مى دهد که جامعه ی هلند سنتا براساس خط مشى مذهبی، سیاسى، و ایدئولوژیک و نه طبقاتى شکل مى گیرد٠ دسته بندیهاى مهم فرقه اى نهادهاى اجتماعى خود را در همه ى حوزه هاى عمومی ایجاد کرده است. این فرایند … باعث دگرگونى نگرش عمومى اى روادارانه و عمل گرایانه به ضروریت اجتماع اى مطلق بوده است.
به سخن دیگر، گوناگونی و نه یکپارچگى بوده که آن نوع جامعه را به وجود آورده است که ما مى توانیم در آن بسیار آسوده زندگى کنیم٠ نگرشهاى مدرن در هلند از تنوع دولت-شهرهای هلند و زیلند١ درقرون وسطى نشات مى گیرد که، چنانکه منطقه گرایى پرودون بیان مى کند، نشان مى دهد آینده ى دلخواه براى همه ى اروپایى ها در سازگارى، در عین تفاوتهاى منطقه اى، نهفته است.
بحثهاى راجع به یکپارچه شدن اروپا در دهه ى ۱۸۸۶ موجب واکنشى شکاکانه در پرودون شد:
در میان دموکراتهاى فرانسوى، صحبتهاى بسیارى دربار۵ى اتحاد اروپا، یا ایالات متحده ى اروپا صورت گرفته است از این صحبتها چنین بو می آید که درک این اشخاص چیزى جز پیوند همه ى کشورهاى کوچک و بزرگ امروز اروپا زیر نظر مجمعى دائم نیست. بدیهى است که هر کشور شکلی از حکومت را که برایش مناسب است خواهد داشت. آن وقت، از آنجایى که هر کشور در این مجمع حق رایی متناسب با جمعیت و مساحتش دارا خواهد بود، کشورهاى کوچک در این به اصطلاح کنفدراسیون به زودى در کشورهاى بزرگ تر ادغام خواهند شد…
بلعیدن کشورهاى همسایه ممکن است این روزها متداول نباشد، اما مى توان بدگمانى هاى پرودون را با نگاه به بحثها و تصمیم هاى اتحادیه اروپا درک کرد که در آن کشورهاى بزرگتر بر کشورهاى کم جمعیت تر تفوق دارند.
دومین آموزگار ما در قرن نوزدهم، میخائیل باکونین، توجهمان را با علل گوناگون به خود معطوف مى دارد٠ او در بین متفکران سیاسى قرن، به سبب پیش بینى رویارویى هاى هولناک دولت – ملتهاى مدرن در جنگهاى اول و دوم جهانى، و نیز پیش گویى نتایج مارکسیسم تمرکزگرا در امپراتورى روسیه تقریبأ بى همتاست٠ در ۱۸۶۷، به نظر مى آمد حکومتهاى پروس١ و فرانسه بر سر تسلط یافتن بر لوکزامبورگ١ آماده ى جنگ اند، و این مسئله، به علت وجود منافع و پیوندها، «همه ى اروپا را تهدید مى کرد٠» مجمع صلح و آزادى٢ کنگره اى در ژنو برگزار کرد که بسیارى از اشخاص سرشناس از کشورهاى گوناگون همچون جوزپه گاریبالدى، ویکتور هوگو٣، و جان استیوارت میل از آن حمایت کردند٠ باکونین از فرصت استفاده کرد و به سخنرانى برای شرکت کنندگان پرداخت، و عقاید خود را تحت نام فدرالیسم، سوسیالیسم و ضدیت با الاهیات۴ منتشر کرد. این سند سیزده موضوع را بر مى شمرد که اعضاى کنگره ى ژنو، چنانکه باکونین مى گفت، درباره ى آن هم عقید۵ بودند٠
اولین این موارد خاطر نشان مى کرد براى پیروزى و دستیابى به آزادى، عدالت و صلح در روابط بین الملل در اروپا، و نیز ناممکن ساختن جنگ بین ملتهاى گوناگونى که خانواده ى اروپا را تشکیل مى دهند، تنها یک راه پیش روست: برپایی ایالات متحده ی اروپا٠
دومین نکته بیان مى داشت که هدف یاد شده مستلزم این است که مناطق جانشین کشورها شوند، و مى گفت که
شکلگیرى این کشورهاى اروپایى نمى تواند شبیه شکلگیرى شان در گذشته باشد زیرا اختلافات عظیمى میان قدرتهاى مختلف وجود دارد.
چهارمین نکته اشاره به این داشت که
حتی اگر نام خود را جمهوری بگذارد ممکن است حکومت مرکزی، دیوان سالاری و به همین منوال نظامی، حقیقتا و جدا، به صورت فدراسیونى بین المللى درآید به موجب سرشت خود، که همواره، صریحا یا تلویحا، آزادى داخلى را نمى پذیرد، ناگزیر جنگ دائم اعلام خواهد کرد و حیات کشورهاى همسایه را تهدید خواهد نمود.
پنجمین مورد خواهان آن بود که:
همه ى طرفداران این مجمع باید تمامى سعى خود را متوجه بازسازى کشورهاى خود کنند، به این منظور که سازمانهاى قدیمی که سراسر بر اصل سلطه و خشونت پایه گذارى شده اند جاى خود را به سازمانهاى جدیدى بدهند که منحصرا بر پایه ى منافع، نیازها، و خواسته هاى مردم باشند و هیچ اصلى جز تشکیل فدراسیونى آزاد از افراد درون کمونها، کمونها درون ولایات و ولایات درون ایالات متحده، ابتدا در اروپا، و سپس در کل جهان برقرار نباشد٠
این بینش این گونه بزرگ و بزرگتر مى شد، اما باکونین مراقب بود که در آن حق جدایى را هم بگنجاند. هشتمین مورد بیان مى کرد که:
تنها به این علت که یک منطقه بخشى از کشور را تشکیل مى دهد، حتى اگر داوطلبانه ملحق شده باشد، به هیج وجه بدان معنى نیست که موجب الزامى براى همیشه ماندن با آن شود. هیج الزام دائمى در باب عدالت انسانى جایز نیست… حق اتحاد آزاد و جدایى برابر و آزاد مهمترین و ابتدایى ترین حق در میان حقوق سیاسى است؛ بدون آن، اتحاد چیزى جز مرکزگرایى در لباس مبدل نخواهد بود.
باکونین از کنفدراسیون سوئیس با تحسین یاد مى کند، و چنانکه مى گوید، «امروز فدراسیون را بسیار موفق به کار مى گیرند،» و پرودون نیز برتری کمون ها را در سوئیس در نقش واحد نظام اجتماعى، که کانتون ۱ها آنها را از طریق شورایی اجرایی و تمامأ فدرال به هم پیوند مى دهند، صراحتأ مثال زدنى مى خواند اما هر دوى انها رویدادهاى ۱۸۴۸ را خوب به خاطر مى آوردند، زمانى که جنگ زاندربونت۱ کانتونهاى جدایى طلب را وادار کرده بود قانون اساسی اکثریت را بپذیرند٠ پرودون و باکونین در محکوم کردن این اقدام وحدت گرایانه بر ضد فدرالیسم هم داستان بودند. حق جدایى باید وجود داشته باشد.
سوئیس، دقیقأ به سبب ساختار غیرمتمرکز خود، مأمن بسیارى از پناهندگان از امپراتوریهاى اتریش- مجارستان، آلمان، و روسیه بود. یک آنارشیست روس بود که حتى از سوئیس هم اخراج شد. شوراى فدرال سوئیس هم حتى او را نپذیرفت٠ او پتر کروپاتکین نام داشت که عقایدش پلى بود میان فدرالیسم قرن نوزدهم با جغرافى منطقه اى قرن بیستم٠
کروپاتکین در جوانی افسر ارتش در ماموریت هاى زمینشناسى در ایالتهاى شرق دور امپراتورى روسیه بود. خود زندگی نامه ى کروپاتکین خشم و نفرتش را نشان مى دهد که او با دیدن مدیریت و سرمایه گذارى متمرکز احساس مى کرد؛ این وضع به علت بى اطلاعى، بى کفایتى، فساد گسترده، و نابودى نهادهاى اشتراکى قدیمی که به اشخاص امکان مى داد زندگى خویش را دگرگون سازند، مانع بهبود شرایط منطقه اى بود. ثروتمندان ثروتمندتر و مستمندان مستمندتر مى شدند، و اختلاس و حیف و میل دستگاه اجرایی را از پا درآورده بود. چنین مطالب درباره ى هر امپراتورى یا دولت – ملت صدق مى کرد.
در ۱۸۷۲، کروپاتکین نخستین بار از اروپاى غربى دیدن کرد و در سوئیس، هواى دموکراسى، حتى از نوع بورژوازی اش، او را سرمست مى کرد٠ در تپه هاى ژورا٢، مدتى با ساعت سازان به سر برد که جمعیتى از صنعتگران را که برای خود کار مى کردند تشکیل مى دادند٠ زندگى نامه نویس او، مارتین میلر١، واکنش هاى او را چنین شرح مى دهد:
ملاقات کروپاتکین با کارگران و گفتگو با آنان درباره ى کارشان نوعى آزادى خودانگیخته و بدون سلطه و هدایت از بالا را بر او نمایان ساخت که به آن پیشتر فکر کرده بود. ساعت سازان ژورا که مستقل وخود بسنده بودند درکروپاتکین تاثیر گذاشتند؛ آنها مثالى بودند که در صورتی که مجال رشد و گسترش مى یافتند مى توانستند جامعه را دگرگون سازند٠ هیچ شکى نداشت که این جمعیت موفق خواهد بود زیرا این دیگر تحمیل «نظامى» جعلى همانند آنچه موراویف١ در سیبرى اجرا کرده بود به حساب نمى آمد، بلکه فعالیتى طبیعى بود که کارگران مطابق منافع خویش بدان مى پرداختند.
اقامت کروپاتکین در تپه هاى ژورا نقطه ى عطفى برایش محسوب مى شد٠ به تعبیرى، باقى عمرش را به گردارى شاهد براى آنارشیسم، فدرالیسم، و منطقه گریی صرف کرد.
رویکرد کروپاتکین صرفأ تاریخ دانشگاهى نبود٠ آنارشیست ایتالیایى کامیلو برنرى٢ در پژوهشی به نام پتر کروپاتکین : فدرالیست روس٣ (۱۹۲۲) از «نامه اى به کارگران اروپاى غربی” یاد مى کند که کروپاتکین در ژوئن ۱۹۲۰ به دست ماری بانفیلد۴، سیاستمدار حزب کارگر بریتانیا، مى رساند٠ او در این نامه مى نویسد:
پادشاهى روس مرده است و هیچگاه احیا نخواهد شد. در آینده، ایالتهاى گوناگونى که امپراتورى را تشکیل مى دادند به وسمت فدراسیونى عظیم سوق خواهند یافت. قلمروهاى طبیعى بخشهاى متفاوت این فدراسیون از آنچه ما درباره ى تاریخ روسیه و قوم نگارى و حیات اقتصادى آن مى دانیم به هیج روى متمایز نیست٠ همه ى کوشش هایى که صرف مى شود تا بخشهاى تشکیل دهنده ى امپراتورى روسیه، نظیر فنلاند، ایالتهاى بالتیک، لیتولى اوکراین، گرجستان، ارمنستان، صربستان، و دیگر مناطقه تحت سلطه ى مرکزى قرار بگیرند محکوم به شکست است. آینده ى آنچه که امپراتورى روسیه خوانده مى شد به سوى فدراسیونى از واحدهاى مستقل سوق مى یابد.
امروز مى توان پى برد که این عقاید، که برای هفتاد سال نادیده گرفته شدند، چه قدر مناسب بودند. کروپاتکین که در اروپاى غربى در تبعید بود با تعداد بسیارى از پیشگامان اندیشه ى مطلق گرایى در ارتباط بود. جغرافى دانی به نام پیتر هال١، زمانى که مدیر موسسه ى توسعه ی شهرى و منطقه اى در برکلى کالیفرنیا٢ بود در کتاب خویش با عنوان شهرهاى آینده٣ (۱۹۸۸)، رابطه ى بین منطقه گرایى و آنارشیسم را به خوبى توضیح داده است. الیزه رکلو٣، آنارشیست و جغرافى دان همفکر کروپاتکین، از جوامع انسانى در مقیاس کوچک برپایه ى بوم شناس مناطق آنان سخن می گفت. پل ویدال دلا بلاش۵، دیگر بنیانگذار جغرافیاى فرانسوى، استدلال مى کرد که «ارزش منطقه بیش از موضوع بررسی مساحى است؛ منطقه زیربناى نوسازی زندگى سیاسى و اجتماعى را ایجاد مى کند٠» آن گونه که پروفسور هال شرح مى دهد، برای ویدل منطقه و نه ملت، بود که نیروی حرکت توسعه ی انسانى به حساب مى آمد؛ رابطه ی متقابل لذت بخش بین زن و مرد و محیط اطرافشان کانون آزادى همه جانبه و محرک اصلى تکامل فرهنگى اى بود که دولت – ملت و صنایع ماشیی گسترده آن را تهدید مى کردند و مى فرسودند:
و بالأخره، پاتریک گدیز١، زیست شناس برجسته ى اسکاتلندى، که کوشید همه ى این عقاید منطقه گرایانه را، اعم از جغرافیایى، اجتماعى، تاریخى، سیاسى، یا اقتصادى، به صورت ایدئولوژی اى از اندیشه هاى منطقه اى درآورد؛ ما این اندیشه ها را از طریق آثار یکى از پیروانش به نام لوئیس مامفورد٢ مى شناسیم٠ پروفسور هال متذکر مى شود که:
نه همگى، اما بسیارى از فکرهاى نخستین جریان برنامه ریزى از جنبش آنارشیستی اى ناشى مى شد که در آخرین دهه هاى قرن نوزدهم و اولین سالهاى قرن بیستم رونق داشت … نگرش این آنارشیستهاى پیشرو صرفأ ارائه ى شکلى آلترناتیو نبود، بلکه جامعه اى آلترناتیو بود که نه کاپیتالیست محسوب مى شد و نه سوسیالیست دیوان سالار: جامعه اى برپایه همکارى داوطلبانه مردان و زنان که در کمونته هاى خودگردان در کنار هم زندگی و کار مى کردند.
این متفکران آنارشیست قرن نوزدهم، به سبب هشدار دادن به مردم اروپا درباره ى عواقب درپیش نگرفتن نگرشى فدرالیستى و منطقه گرایانه، از هم عصران خود یک قرن جلوتر بودند. حاکمان دولت – ملتهاى اروپا، پس از انواع تجربه هاى فاجعه بار در قرن بیستم، سیاست هایی مبتنى بر موجودیتى فراملى در پیش گرفتند٠ مهمترین موضوعى که رویاروى آنان قرار داشت این بود که اروپا را متشکل از ایالتها فرض کنند و یا مناطق.
طرفداران اروپاى متحد تمام کوشش خود را صرف کردند تا نظر «حق تصمیم گیرى» را گسترش دهند تا از طریق آن به جاى دولتهاى ملى، اداره هایی در سطح محلى و منطقه اى تصمیم هایى را بگیرند که خارج از حیطه ى اختیار نهادهای فرا ملی اتحادیه اروپا ست. شورای اروپا۱ قطعنامه ای را تصویب کرده است که دولتهاى ملى را فرا مى خواند منشود خودگردانی های محلی۲ را به اجرا گذارند تا الزام به اصلى را رسمیا ببخشند که برپایه ى آن نقش دولت در پایینترین سطح ممکن قرار بگیرد و تنها با موافقت همگانى افزایش یابد»
این حکم اداى دینى بزرگی است به پرودون، باکونین، و کروپاتکین، و عقایدى که آنها در بیانش تنها بودند (به جز چند متفکر جالب توجه اسپانیایى نظیر پى واى مارگل٣ یا خواکین کاستا۴) البته این یکى از جنبه هاى ایدئولوژى اتحاد اروپااست که دولتهاى ملى نادیده مى گیرند، اگرچه تفاوتهاى آشکارى در این باره بین دولت – ملت دیده مى شود٠ در بسیارى از آنان، مثلا آلمان، ایتالیا، اسپانیا، و حتى فرانسه دستگاه دولت بیشتر از آنچه در پنجاه سال پیش وجود داشت مشمول واگذارى شده است. چنین چیزى درباره ى اتحاد شوروى پیشین هم صدق مى کند.
متفکرى آنارشیست اهل هلند به نام توم هولترمان ۵ معیارهایى را بیان کرده است که شرط لازم آنارشیستها برای اروپایى متحد و آزاد است. هشدار او دقیقا این است که وجود دولت – ملتها مانعى بر سر اروپایی متشکل از مناطق است. دیگر هشدار او این است که تفکر و برنامه ریزى درباره ى آینده ى اروپا در دست دیوان سالاری هاى دولتى است؛ آنها همگی براى اروپایى متشکل از دیوان سالاران آماده مى شوند٠
کروپاتکین همواره درباره ى سازمانهاى داوطلبانه و غیراجبارى آن گونه که آنارشیست ها در نظر دارند ازموسسه ى قایق هاى نجات مثال مى زد؛این گونه سازمانها مى توانند بدون دخالت نهاد مرجع در سراسر جهان خدمت کنند. دو نمونه ى دیگرى که در آن گروهها و انجمنهاى محلی مى توانند به هم بپیوندند تا شبکه اى از وظایف پیچیده را بدون هیچ قدرت مرکزى ارائه کنند ادارات پست و راه آهن اند. شما قادرید نامه اى را به شیلى یا چین پست کنید، در حالى که در نتیجه ى توافقاتى که آزادانه بین ادارات پست مناطق گوناگون منعقد شده است، بى آنکه هیج مرجع مرکزى براى پست در جهان وجود داشته باشد. خاطر جمعید که نامه تان به آنجا خواهد رسید٠ یا اینکه مى توانید سراسر اروپا و آسیا روی خطوط دهها سیستم راه آهن، دولتى و خصوصى، سفر کنید، بدون آنکه هیج گونه مرجع مرکزى براى راه آهن وجود داشته باشد. همکارى نه نیاز به یکپارچکى دارد و نه دیوان سالارى٠
- ۱-Bismarck
- ۲-Emperor Wilhelm I
- ۳-Cavour,
- ۴-Mazzini
- ۵-Garibaldi
- ۶-Vittorio Emanuale II.
- ۷-Louis XIV
- ۸-LEtatc’est moi
- ۹-Grarzde Revolution
- ۱۰-Ivan IV
- ۱۱-Peterl
- ۱۲-the Baltic
- ۱۳-Europe of the Regions
- ۱۴-Ca]abria، منظقه ای در جنوب ایتالیا (مترجم)
- ۱۵-Andalusia، منطقه ای در جنوب اسپانیا
- ۱۶-Aquitaine، منطقه ای در جنوب غربی فرانسه (مترجم)
- ۱۷-Ga1icia، منطقه ای در شرق اروپا
- ۱۸-Saxony،منطقه ای آلمان(مترجم(
- ۱۹-La Fédération e! I ’Um’té en Italie
- ۲۰-Du Principe F édératzf
- ۲۱-De la Justice
- ۲۲-Dio e popolo
- ۲۳-Edward Hyams
- ۲۴-Richard Vernon
- ۲۵-genuine Dutch criminal code
- ۲۶-Code Napoleon
- ۲۷-Willem de Haan
- ۲۸-Zeeland
- ۲۹-Prussia
- ۳۰-Luxembourg
- ۳۱-A League for Peace and Freedom
- ۳۲-Victor Hugo
- ۳۳-Fédéralisme, Socialisme, etAnti-Théologisme
- ۳۴-Canton,در سوئیس برابر ایالت به کار می رود.(مترجم(
- ۳۵-Sonderbund
- ۳۶-Jura
- ۳۷-Martin Miller
- ۳۸-Muraviev
- ۳۹-Camillo Berneri
- ۴۰-Un federalista Russo, Pietro Kroporkine
- ۴۱-Margaret Bondfield
- ۴۲-Peter Hall
- ۴۳-Institute of Urban and Regional Development at Berkeley, California
- ۴۴-Cities of Tomorrow
- ۴۵-Elisée Reclus
- ۴۵-Paul Vidal de la Blache
- ۴۶-Patrick Geddes
- ۴۷-Lewis Mumford
- ۴۸-Council of Europe
- ۴۹-Charter for Local Self-Government
- ۵۰-Pi y Margall
- ۵۱-Joaquin Costa
- ۵۲-Thom Holterman
فصل دهم؛آٰرمان های سبز و آینده ی آنارشیسم
زمانی که اثر کروپاتکین به نام مزرعه،کارخانه، و کارگاه اولین بار در سال ۱۸۹۹ منتشر شد، پیشگامان جنبش سبز (حفظ محیط زیست) آن را مطابق آرمانهاى خویش یافتند، زیرا مؤلف آن بر صنایع کوچک نامتمرکز، و شیوه ى «باغبانى» براى تولید مواد غذایى، به سبب میزان تولید وسیع آن، تأکید مى کرد٠ وقتى کتاب او در پایان جنگ اول جهانى دوباره انتشار یافت در مقدمه ى افزوده شدى به آن چنین آمده بود: «این کتاب در مورد منابع انرژى که براى برآورده کردن نیازهاى انسانها مصرف مى شود از نظام اقتصادى جدیدى پشتییانى مى کند، چرا که این نیازها رو به افزایش است و منابع انرژى پایان پذیرند٠»
از آن روزها، این اظهار نظر از معدود مواردى بود که در آن محدودیتهاى رشد و توسعه تشخیص داده شده بود. امروزه، درباره ى مشکلات کاهش منابع و تخریب محیط زیست مطالب و آثار بسیارى در دست داریم٠ یکى از اولویتها مشکلى است که فعالان محیط زیست در جلب حمایت دیگر شهروندان با آن مواجه اند: کدام مبارزه است که نیاز مبرم ترى به کمک دارد؟ سرمایه دارى در جهان ترکتازى مى کند، و در پى محیط طبیعى و بازار کارى است که از حداقل حمایت بهره مند باشد تا بتواند بازارى رو به رشد برای کالاهاى خود بیافریند٠ سرمایه دارى این فرایند را «استقلال مصرف کننده» مى خواند و بدین طریق از یذیرش هرگونه مسئولیتی درباره ى بهره کشی بیرحمانه از مردم فقیر و اقتصادهای ضعیف شانه خالى مى کند هرچه مرفه تر باشیم، تمایل داریم نسبت به سهم خود در این مسئولیت بى تفاوت تر باشیم٠
سالهاى بسیارى است که ما در اقتصادهاى غنى خود شاهد جنبش ها و مبارزاتى بوده ایم که با واژگانى چون «محیط زیستى»، «طرفدار حفظ محیط زیست»، یا «سبز» و یا حتى «بومشناختى» نام گذارى شده اند؛ این جریانات توجه ما را به بحرانهاى محیط زیستى، افزایش دمای زمین، و کاهش منابع پایان پذیر جلب کرده اند. خرده گیران این مبارزات در جهان متنعم خاطر نشان مى سازند که این جریانات از وضعیت بغرنج فقراى جهان متنعم آگاه نیستند. آمارتیا سن۱ به این تناقض اشاره مى کند که در «دنیاى فقر مستمندان نحیف و ثروتمندان فربه اند، اما، در جهان تنعم ثروتمندان نازک اندام و مستمندان چاق اند» او مولف پژوهشى مشهور درباره ى کسانى است که غذایى براى خوردن دارند و کسانى که گرسنگى مى کشند؛ با سود جستن از نظریه ى «سزاوارى»، این چیزها را مجموعه اى از «نیازمندیهایى که فرد مستحق است در اختیار داشته باشد» مى نامد. نظر او یادآور این نکته است که هر جامعه اى همزمان داراى عادات غذایى متعددى است که اساسا سطح تمکن و مسکنت انسانها آن را تعیین مى کند. در دنیاى فقر صاحبان قدرت و ثروت و سرآمدان نظامى مجلل زندگی مى کنند، در حالى که فقرا تغذیه مناسب ندارند یا گاهى وقتها گرسنگی مى کشند در جهان تنعم، اقلیتى فقیر وجود دارد که با خوردن «غذاهاى بى کیفیت» زنده هستند، غذاهایى که ثروتمندان بى ارزش مى شمرند٠ در بریتانیا، تعداد کودکانی که در فقر رشد میکنند بین سالهای ۱۹۶۸ و ۱۹۹۸ سه برابر شد.
هر بحثى راجع به مسائل محیط زیستى را باید با واقعیت سوع تغذیه در جهانى که وفور نعمت است آغاز کرد، و در ادامه به بررسی قیمت گران غذاى «بى ارزش» در جهان ثروتمند پرداخت. از جمله بحثهاى کروپاتکین یکى این ادعا بود که کشور کوچک و پرجمعیتی همانند بریتانیا مى تواند نیازهاى غذایى خود را از زمینهاى خود تامین کند؛ گرچه این عقیده را، که بر پایه ی تجربه ى اروپا بود، نامعقول دانستند. یک قرن بعد از آن، این شانس نصیبم شد تا با ژاک اسمیت١ ملاقات کنم؛ او رئیس شبکه ى کشاورزى شهرى٢ و یکى از دو نویسنده ى گزارش سازمان ملل درباره ی کشاورزى شهری۲: تغدیه، شغل و شهر پایدار۳ بود که شرح مى داد چگونه در شهرهاى چین ۹۰% سبزیجات در محل پرورش مى یابند، و اینکه:
هنک کنگ، که متراکم ترین شهر بزرگ دنیاست، درون مرزهاى خود، دو سوم گوشت مرغ یک ششم گوشت خوک و نزدیک به نیمى از سبزیجاتى را که شهروندان و بازدیدکنندگانش مصرف مى کنند خود تولید مى کند٠
بهترین مثال درباره ى تولید انبوه مواد غذایى شهرى کلان شهرهاى جنوب شرق آسیا هستند٠ «زمینهاى کشاورزى صنعتى» سنگاپور به مساحت ۱۵۰۰ هکتار معروفند. چنانکه جف ویلسون۴، از ستایش کنندگان این پدیده، خاطر نشان میسازد،
این منطقی اجتناب ناپذیر است، در حالی که کشاورزی روستایی براى تولید یک واحد انرژى غذایى که در فروشگاههاى مواد غذایى به فروش مى رسد نیازمند تا هشت واحد انرژى سوخت فسیلى است، کشاورزى شهرى مى تواند از هر یک واحد انرژى سوخت فسیلى تا هشت واحد انرژى غذایى فراهم بیاورد.
تیم لنگ ، که استاد سیاست هاى غذایى و کسى است که سالها به بررسى این یافته ها پرداخته است، یادآورى مى کند که نظام پخش فروشگاههاى مواد غذایى کاملا متکى به انرژی ارزان است. خرید از فروشگاههای بزرگ نه تنها راحتتر نیست که باعث میشود که بیرون رفتنهای ما بیشتر شود و نه کمتر. میانگین این بیرون رفتن ها از ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۱ بیست و هشت درصد افزایش یافته است. خریدکنندگان، همچنین، مجبورند مسافت بیشترى بپیمایند: این فاصله از ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۱ شصت درصد زیادتر شده است. عامل مشترک همه ى اینها به استفاده ى خرده فروشان مواد غذایی از نظام پخش مرکزى بر مى گردد٠ هر شرکت مراکز پخش منطقه (RDC) مخصوص به خود دارد. همه ى مواد غذایى به این محل ها می رود و از این طریق به فروشگاهها راه میابد. در نتیجه، مواد غذایى مسافت بیشترى را طى مى کند …
این مسئله به «مسافت مواد غذایى» معروف شده است. سیاست این شبکه های عظیم خرده فروشى موجب شده که آنان سراسر جهان را براى یافتن تامین کننده گانى ارزان تر بپیمایند، بى توجه به این نکته که تامین کنندگان محلى حتى از برآورده ساختن نیازهاى سنتى منطقه ى خود بازمانده اند؛ این مسئله حتى کار را به مسافتهایى بسیار باورنکردنى تر کشانده است. در نزدیکترین شهر به محل اقامت من در ایست انگنیا١، مى توانم هویج مکزیکى، پیاز استرالیایى، نخود شیرین آفریقایى، و مارچوبه ى پرویى بخرم. این مسئله بیشتر از استفاده ى نسنجیده از برق در افزایش دماى زمین نقش دارد. پروفسور جان هوتون٢، دبیر کمیسیون سلطنتى درباره ى آلودگی محیط زیست و عضو هیئت مشورتى سازمان ملل متحد درباره ى تغییر آب و هوا، معتقد بود اینکه او سیب زمینى هاى خوشمزه اى براى ناهار خورده است واقعیتی مسخره بود. ابتدا سیب زمینى ها را ابرجتى به انگلستان برده و سپس کامیونى ۴۰تنى به فروشگاه بزرگ محلى حمل کرده بود. درحالى که، چنانکه او مى گفت، «خود مى توانستم آنها را در باغچه ى حیات پشتى پرورش دهم٠»
این اظهار نظر او از این جهت مهم است که اختلاف میان آرمانهاى سبز و رفتار واقعى ما را بازتاب مى دهد٠ براى تحقیق راجع به این اختلاف توجه به کارهاى مارى بوکچین١، آنارشیست آمریکایى، بسیار مهم و تاثیرگذار است. او مانند ریچل کارسون٢ در دهه هاى ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ تبلیغ گر موضوعات محیط زیستى بود و این موجب مى شود که در ظهور جنبش سبز آمریکا جایگاه پیشگامى برایش قائل شویم٠ بوکچین این مسئله را با سنت آنارشیستى پرورش خانگى مرتبط ساخت٠ او شرح مى دهد:
آنچه کوشش مى کنیم انجام دهیم نجات جنبه هایى مشخص از رویاى آمریکا ست. البته چندین رویاى آمریکایى وجود دارند: یکى سنت جان وین٣ است که گاوچرانى به غرب مى رود، و کل تصور فرد گرایی کاوشگر؛ دیگرى رویاى مهاجر آمریکایى است، این سرزمین فرصتهاست، جایی که خیابانها از جنس طلااند. اما، رویاى آمریکایى سومی هم وجود دارد که قدیمى تر است و به دوران پیوریتانها۴ باز مى گردد و بر اشتراک، تمرکززدایى، خود بسندگى، کمک متقابل، و دموکرسی مستقیم تاکید مى ورزد٠
این جایی است که رویاى بوکچین با دیگر رویاى آمریکایى در تضاد قرار مى گیرد٠ نوعى آگاهى بومشناختى در میان کودکان طبقه ى مرفه وجود دارد؛ گناه ملى کشتار جمعى مردمان بومى به ستایش از «نامتمدن باشکوه» و بیزارى از انسان فانى مععولى که این پیام را درک نکرده است انجامید. آنچه «بوم شناسى ژرف» نامیده مى شد در میان مرفه هان رواج یافت آن قدر که تلاش مى کردند، مادامى که چکها مرتب به حسابشان واریز شود، «از خود بگریزند» و به باورهاى شهودى، از هر نوع پناه برند. بسیارى از هم قطاران بوکچین از شرکت
در مسائل اجتماعى به آرمانگرایى اى رفاه طلب و احساساتى درباره ى «طبیعت» تغییر موضع دادند که نتیجه اش مردم گریزى و دورى از هم نوع بود.
بوکچین، با رد قاطعانه ى چنین رویکردهایى، کوشش کرد با عقیده ى کناره گیرى از وظایف اجتماعى، در آمریکایى که بیش از پیش دچار اختلاف مى شد، مقابله کند، و چناچه می گفت، دوباره برخواست «بومشناسى اجتماعی» تاکید کند و «مبارزه اى جدى را در جامعه اى به شدت سلسله مراتبی، زن ستیز، و داراى حاکمیت طبقاتى، دستگاه حکومتی، و تاریخ ارتش سالار» به پیش ببرد.
بیشتر آنارشیستها این امر را بدیهى مى پندارند که نظام سومایه دارى، که خواهان گسترش روزافزون بازار از طریق ایجاد نیاز کاذب و عمر برنامه ریزى شده ى کالاهاست، با جامعه اى که از نظر بومشناختى زیستا باشد ناسازگارخواهد بود. در عین حال، بیشتر ما میدانیم که براى رسیدن به روشهایى که از نظر بوم شناختى پذیرفتنی باشد نمى توان تا سقوط نظام سرمایه دارى منتظر ماند. جنبش سبز آن قدر عمر داشته است تا هواخواهانش بیاموزند چه رویکردهایى بیشتر به دردآنها مى خورد٠
در دهه ى۱۹۷۰، من این بخت را یافتم تا برای راه اندازى نشریه اى براى معلمان و دانش آموزان به نام بولتن آموزش محیط زیست۱ به کار فراخوانده شوم. یکى از مشاوران با انگیزه ى آن پروژه جوانی خلاق به نام پیتر هارپر۲ بود؛ او در ۱۹۷۵ به ولز رفت تا به گروهى علاقه مند بپیوندد که در میچینلث۳ ، در معدن سنگى قدیمى در چشم انداز ویرانه ى صنعتى، در حال راه اندازى مرکزى براى فن آورى نوین بودند. در پایان قرن، سالانه ۸۰۰۰۰ نفر، که ۲۰۰۰۰ نفر از آنها کودک اند، از این پروژه (که تعاونى اى متشکل از ۲۸ کارگر آن را اداره مى کرد) بازدید مى کنند،٠ این مکان نمونه به سبب تولید نیروى برق سازگار با محیط زیست، ساختمان سازى، و سیستم دفع فاضلاب در جهان مشهور است. به من گفتند که این مکان ۹۰ درصد نیازهاى انرژى خود را از شکل هاى تجدیدپذیر یعنى نورخورشید، باد، و آب تأمین مى کند. از آنجایى که پیتر هارپر تجربه ى طولانى مفیدى در این زمینه کسب کرده است نتیجه گیریهاى او را جدى مى گیرم٠ او، در ۱۹۹۸، به مصاحبه کنندگان گفت:
میل شدیدى که براى خودبسندگى و چیزهاى کوچک و زیبا وجود داشت تمام شده است. کوشش نکنید که همه ى کار را خودتان انجام دهید٠ کارى را شروع کنید که در آن توانایى دارید نه کارى که در آن ناتوانید٠ تلاش نکنید انرژى خود را بسازید؛ تلاش کنید آن را حفظ کنید. بیشتر کارها باید در شهرها صورت بگیرد، جایی که بیشتر انسانها به زودى در آنجا زندگى خواهند کرد و جایی که، برخلاف باورهاى ساده ى ما، شیوه هاى زندگى مدرن پایدار آسانتر تحقق مى یابد.
جستجوى مدام او در باب آگاهى محیط زیستى شهروندان او را تا آنجا پیش برد که تمایزى جدید- متفاوت با آنچه بین ژرف بومشناسان و بومشناسان اجتماعى وجود دارد – قائل شود. پیتر هارپر ما را به دو دسته ى سبزهاى ملایم (با پول بیشتر و زمان کمتر) و سبزهاى ژرف (با زمان بیشتر و پول کمتر) تقسیم کرد. به نظر او سبزهاى ملایم به تولید فناورى جدید گرما رسانی خورشیدى، اتومبیلهاى سبک وزن و کم مصرف مشغول اند، در حالى که سبزهاى ژرف به خانه هاى کوچک و عایقکارى شده، دوچرخه و وسیله ى حمل و نقل عمومى، مواد غذایى، تولید خانه، تعمیر و بازیافت، طرح هایى براى پول محلى و داد و ستد پایاپاى معتقدند.
در این حین بقیه ى جامعه کماکان به فرهنگ بیشتر متعلق خواهند بود. زیرا، چنانکه او خاطر نشان مى سازد،
مردم به راحتى و آسایش بیشتر، فضاى شخصى بزرگتر، جابه جایى آسانتر، و گسترش امکانات اشتیاق نشان میدهند٠ این پروژه ى مصرف گرایى مدرن است: آنچه در همه ى جوامع مدرن وجود دارد. این ویژگی اصلى جریان غالب سیاست و اقتصاد به حساب مى آید که ارزش هاى مصرف گرایى آن خیلى جدى به پرسش گرفته نمی شود. بر عکس، پیام رسمى تلویحی آن این است «کمى صبر کنید: آن را به دستتان مى رسانیم»٠ شعار محورى آن بسیار بسیار ساده است: بیشتر!
پیتر هارپر در سخنرانى شوماخر١ در بریستول۲ در ۲۰۰۱، اشاره مى کند که برخی از ما از فاجعه هاى مهارناشدنى که در آینده به سبب فعالیتهاى اقتصادى حساب نشده رخ مى دهد تصورى آخرالزمانى در ذهن داریم٠ اما او آدم امیدوارى است و، به علت تجربه شخصی اش در مقام فعال محیط زیست، آینده ى متفاوتی را پیشبینى مى کند. به گمان هارپر از آنجا که زندگى براى همه به تدریج بد و بدتر مى شود، سبزهاى ژرف (کسانى که او آنها را ژن هاى نهفته ى جنبش پایدارى مى نامد) پیدایشان مى شود تا آنچه را او معماى بزرگ آشتى مدرنیته و پایدارى مى نامد حل کنند: «کاملا آشکار است که زندگی بر وفق مراد خواهد بود: آسوده، همراه با تنوع در زندگی و تنش کمتر، سلامتى و تندرستى، و بازیابى فضیلتهاى اساسى یعنى خویشتندارى و میانه روى٠»
بیست و پنج سال پیشنهاد گزینه هاى محیط زیستى به همشهریانى که با انگیزه هاى گوناگون به مرکز فن آورى نوین مى آمدند پیتر هارپر را به آنجا رهنمون ساخت که رویکردى آرام در پیش بگیرد تا وظیفه ى خود را که همانا متقاعد ساختن ما به تغییر شیوه ى زندگى بود به انجام رساند. این امکان وجود داشت که واکنش مارى بوکچین متفاوت باشد، اما سالها پیش در بحث درباره ى ماهیت فناورى آزادى بخش، که مى تواند به جاى آنکه ما را برده خویش کندآزاد سازد، پرسش هاى مشابهى مطرح کرد. او پرسید، آیا مى توان تصور کرد که اقتصادى که از نظر بومشناختى زیستا باشد بر پایه ملت – دولتى متمرکز و دستگاه دیوان سالار آن شکل بگیرد؟ او تاکید مى کرد، که از دیدگاه زیستایى کره ى زمین و موجودات زنده ى روى آن، مفاهیم آنارشیستى نه صرفا مطلوب، که ضرورى اند:
آنچه روزگارى ناممکن و رویایى تلقى مى شد اکنون بسیار عملى به نظر مى رسد… اگر اجتماعى با دموکراسی رودررو، و فناورى انسانگرا و آزادى بخش، و تمرکززدایى، صرفا، واکنش به وضعیت حاکم به حساب آید – «نه» اى شدید به «آرى» موجود امروز- شرایطى الزام آور و عینى مى تواند ایجاد جامعه اى آنارشیستى را عملى سازد٠
از فعالیتهاى محیط زیستى و بومشناختى در این سالها حمایتهایى صورت گرفته است، آن قدر که بتوان فراز و نشیبی را که در کمک مردم عادى و غیرمتعهد به این فعالیتها وجود داشته است باز شناخت٠ در میزان آگاهى از بحران، مثل دیگر جنبشهاى زندگی اجتماعى، تفاوتهایى دیده مى شود٠ تسلى بخش آنارشیستها این فکر بوده است که جامعه ى پیشرفته اى که ضرورتهاى محیط زیستى قرن بیست و یکم را بپذیرد خواه ناخواه آنارشیسم را در پاسخ به آن بازآفرینى خواهد کرد.
نویسندگانی چون مارى بوکچین و آلن کارتر١ به دفاع از این قضیه برخاسته اند که آنارشیسم تنها ایدئولوژى سیاسى اى است که مى تواند به پرسشهایى پاسخ گوید که آگاهى محیط زیستى جدید ما در برابر عقاید سیاسى پذیرفته شده ى گوناگون مطرح ساخته است. آنارشیسم بیشتر و بیشتر براى قرن جدید مناسب به نظر می آید.
- ۱-Amartya Sen
- ۲-Jae Smit
- ۳-Urban Agriculture Network
- ۴-Urban Agriculture: Food, Jobs and Sustainable Citiex
- ۵-Geoff Wilson
- ۶-Tim Lang
- ۷-East Anglia
- ۸-John Houghton
- ۹-Murray Bookchin
- ۱۰-Rachel Carson
- ۱۱-John Wayne
- ۱۲-Puritan
- ۱۳-Bulletin of Environmental Education
- ۱۴-Peter Harper
- ۱۵-Machynlleth
- ۱۶-Schumacher Lecture
- ۱۷-Bristol
- ۱۸-Alan Carter
کتابنامه
Chapter 1
Peter Marshall (ed.), the Anarchist Writings of William Godwin (London: Freedom Press, 1986)
Stewart Edwards (ed.), Selected Writings of Pierre—Joseph Proudhon (London: Macmillan, 1969)
K. J. Kenafick (ed.), Marxism, Freedom and the State (London: Freedom Press, 1984)
Paul Avrich (ed.), the Conquest of Bread (London: Allen Lane, 1972 [1892])
Colin Ward (ed.), Fields, Factories and Workshops (London: Allen and Unwin, 1974; London: Freedom Press, 1985 [l899]) John Hewetson (ed.), Mutual Aid: A Factor of Evolution (London: Freedom Press, 1987 [1902])
The passage quoted from Landauer is from Martin Buber, Paths in Utopia (London: Routledge and Kegan Paul, 1949).
F. G. Notehelfer, Kotuku Shusui: Portrait of a Japanese Radical (Cambridge: Cambridge University Press, 1971) Robert A. Scalapino and George T. Yu, the Chinese Anarchist Movement (Bristol: Drowned Rat Publications, 1985)
Hai Ki—Rak, History of the Korean Anarchist Movement (Tuega, Korea: Anarchist Publishing Committee, 1986)
Adi Doctor, Anarchist Thought in India (Bombay: Asia Publishing House, 1964)
Geoffrey Ostergaard and M. Currell, the Gentle Anarchists (Oxford: Clarendon Press, 1971)
Sam Mbah and I. E. Igarewey, African Anarchism: The History of a Movement (Tucson, Arizona: See Sharp Press, 1997)
For the extent of anarchist involvement in assassinations, see Charles Townshend, Terrorism.‘ a Very Short Introduction (Oxford: Oxford University Press, 2002)
Kropotkin’s article on anarchism for the llth edition of the Encyclopaedia Britannica is reprinted in Peter Kropotkin, Anarchism and Anarchist Communism (London: Freedom Press, 1987)
Chapter 2
Thomas Paine, Common Sense (Harmondsworth: Penguin, 1971 [1776])
J. Varlet, quoted in George Woodcock, Anarchism (Harmondsworth: Penguin, 1963)
Paris Commune, cited in Woodcock op. cit.
John Womack, Zapata and the Mexican Revolution (London: Thames and Hudson, 1972)
John Ross, the War against Oblivion: The Zapatista Chronicles (Monroe, Maine: Common Courage Press, 2000)
Sue Branford and Jan Rocha, Cutting the Wire: The Story of the Landless Movement in Brazil (London: Latin American Bureau, 2002)
Paul Avrich, the Russian Anarchists (New Jersey: Princeton University Press, 1967)
Carl Levy, ‘Italian anarchism 1870-1926’, in For Anarchism: History, Theory and Practice, ed. David Goodway (London: Routledge, 1989)
Gerald Brenan, the Spanish Labyrinth (Cambridge: Cambridge University Press, 1943)
Pierre Broué and Emile Témjne, the Revolution and the Civil War in Spain (London: Faber, 1970)
Burnett Bolloten, the Spanish Revolution (Chapel Hill: University of North Carolina Press, 1979)
Noam Chomsky, American Power and the New Mandarins (New York: Random House, 1967)
S. Faure, cited in Vernon Richards, Lessons of the Spanish Revolution (London: Freedom Press, 1953; 3rd edn. 1983)
Chapter 3
M. Buber, ‘Society and the State’, in World Review, July 1951, reprinted in M. Buber, Pointing the Way (London: Routledge and Kegan Paul, 1957)
Colin Ward, Social Policy: An Anarchist Response (London: London School of Economics, 1996; Freedom Press, 2000)
James Burnham, the Managerial Revolution (Harmondsworth:
Penguin, 1944)
Richard Koch and Ian Godden, Managing Without Management (London: Nicholas Brealey, 1996)
Pierre Guillet de Monthoux, Action and Existence: Anarchism for Business Administration (Chichester: John Wiley, 1983)
A. Herzen, From the Other Shore (London: Weidenfeld and Nicholson, 1956; Oxford: Oxford University Press, 1979)
Chapter 4
Avi Schlaim, in the Guardian, 29 March 2003
M. Buber, Israel and Palestine (London: East and West Library, 1952)
M. Bakunin, God and the State, in Bakunin on Anarchy, ed. Sam Dogloff (London: Allen and Unwin, 1973)
N. Walter, cited in Colin Ward, ‘Fundamentalism’, in The Raven, 27, Vol. 7, No. 3 (London: Freedom Press, 1994)
Malise Ruthven ‘Phantoms of ideology’ in Times Literary Supplement, 19 August 1994
R. Rocker, cited in W. J. Fishman, East End Jewish Radicals 1875-1914 (London: Duckworth, 1975)
E. W. Said, Culture and Imperialism (London: Chatto and Windus, 1993)
Fatima Memissi, Women and Islam: An Historical and Theological Enquiry (Oxford: Basil Blackwell, 1991)
Chapter 5
Peter Kropotkin, In Russian and French Prisons (New York: Schocken Books, 1971 [1887])
Alexander Berkman, Prison Memoirs of an Anarchist (New York: Schocken Books, 1970 [l9l2])
David Cayley, the Expanding Prison: The Crisis in Crime and Punishment and the Search for Alternatives (Toronto: Anansi, 1998)
David Downes, ‘the Macho Penal Economy: Mass Incarceration in the United States. A European Perspective’, Lecture at New York
University, February 2000.
Errico Malatesta, in Umanita Nova, 2 September 1920, reprinted in V. Richards (ed.), Errico Malatesta: His Life and Ideas (London: Freedom Press, 1965)
David Waddington, on BBC Radio 4, 19 February 2003 Geoffrey Ostergaard, the Tradition of Workers’ Control, ed. Brian Bamford (London: Freedom Press, 1997)
Paul Thompson, Why William Morris Matters Today: Human Creativity and the Future World Environment (London:
William Morris Society, 1991)
Chapter 6
William Godwin, An Enquiry Concerning Political Justice (Harmondsworth: Penguin, 1976 [1793]); Uncollected Writings (1785-1822), Eds J. W. Marken and B. R. Pollin (Gainsville,
Florida: Scholars’ Facsimiles, 1968)
Paul Goodman, Compulsory Miseducation, 2nd (Harmondsworth: Penguin, 1971)
edn
National Union of Teachers, the Struggle for Education (London: NUT, 1970)
Stephen Humphries, Hooligans or Rebels? An Oral History of
Working— Class Childhood and Youth 1889-1939 (Oxford: Basil Blackwell, 1981)
Philip Gardner, the Lost Elementary Schools of Victorian England (London: Croom Helm, 1984)
Paul Thompson, ‘Basic Skills’, in New Society, 6 December
۱۹۸۴ Francesco Ferrer, see Paul Avrich, The Modern School
Movement: Anarchism and Education in the United States
(New Jersey: Princeton University Press, 1980)
Michael Bakunin, God and the State (London: Freedom Press, 1910; New York: Dover, 1970)
Harry Rée, reported in The Teacher, 8 April 1972
H. M. Chief Inspector of Schools, interviewed in The Times, 1
February 1995, and reported in The Times Educational
Supplement, 27 January 1995
Michael Smith, the Libertarians and Education (London: Allen and Unwin, 1983)
John Shotton, No Master High or Low: Libertarian Education and Schooling 1890-1990 (Bristol: 1993)
Libertarian Education,
Jonathan Croall, Neill of Summerhill: The Permanent Rebel
(London: Routledge and Kegan Paul, 1983) Jonathan Croall (ed.), All the Best, Neill: Letters from Sammerhill (London: Andre Deutsch, 1974)
Chapter 7
Max Stirner, the Ego and His Own, tr. Steven Byington (New York: Libertarian Book Club, 1963 [ 1907])
James J. Martin, Men against the State (Colorado Springs: Ralph Myles, 1970)
David DeLeon, the American as Anarchist: Reflections on Indigenous Radicalism (Baltimore: Johns Hopkins University Press, 1978)
Henry David Thoreau, in Carl Bode (ed.), the Portable Thoreau (Harmondsworth: Penguin, 1979)
Randolph Boume, War and the Intellectuals: Collected Essays 1915- 1919 (New York: The Resistance Press, 1964)
Ammon Hennacy, the Autobiography of a Catholic Anarchist (New York: Catholic Worker Books, 1954)
Dorothy Day, the Long Loneliness (New York: Harper and Row, 1952)
Robert Paul Wolff, In Defence of Anarchism (New York: Harper Colophon, 1976)
Robert Nozick, Anarchy, State and Utopia (Oxford: Blackwell, 1974)
David Friedman, the Machinery of Freedom (New York: Harper, 1975)
Murray Rothbard, For a New Liberty: The Libertarian Manifesto (New York: Collier, 1978)
F. Von Hayek, The Road to Serfdom (London: Routledge, 1944) 103 References Paul Goodman, ‘Politics within Limits’, reprinted in Taylor Stoehr (ed.),
Crazy Hope and Finite Experience: Final Essays of Paul Goodman (San Francisco: Jossey-Bass, 1994)
Chapter 8
Dwight Macdonald, ‘Politics Past’, in Encounter, April 1957 Emma Goldman, ‘The Tragedy of Women’s Emancipation’, in Anarchism and Other Essays (New York: Dover, 1969 [191 1])
Alex Comfort, More Joy: A Lovemaking Companion to the Joy of Sex (London: Quartet, 1973)
Charles Duff, a Handbook on Hanging (London: Freedom Press, 1965)
Rudolf de Jong, Provos and Kabouters (Buffalo, NY: Friends of Malatesta, no date)
Raoul Vaneigem, The Revolution of Everyday Life, rev. edn (London: Rebel Press, 1983)
George Monbiot, Captive State (London: Macmillan, 2000) Sean M. Sheehan, Anarchism (London: Reaktion Books, 2003)
Chapter 9
Pierre—Joseph Proudhon, the Principle of Federation, tr. Richard Vernon (Toronto: University of Toronto Press, 1979)
Edward Hyams, Pierre—Joseph Proudhon (London: John Murray, 1979)
Willem de Haan, The Politics of Redress (London: Unwin Hyman, 1990)
Arthur Lehning (ed.), Bakunin: Selected Writings (London: Jonathan Cape, 1973)
Martin Miller, Kropotkin (Chicago: University of Chicago Press, 1976)
Camillo Bemeri, Peter Kropotkin: His Federalist Ideas (London: Freedom Press, 1942 [l922])
Peter Hall, Cities of Tomorrow (Oxford: Basil Blackwell, 1988) Council of Europe, ‘The Impact of the Completion of the Internal
Market on Local and Regional Autonomy’ (Council of Europe Studies and Texts, Series No.12, 1990)
Thom Holterman, ‘A Free United Europe’, in the Raven, 31, Vol. 8, No. 3 (London: Freedom Press, 1995)
Chapter 10
Amartya Sen, Poverty and Famine (Oxford: Oxford University Press, 1981)
Jac Smit et al., Urban Agriculture.‘ Food, Jobs and Sustainable Cities (New York: United Nations Development Programme, 1996)
Tim Lang, in Ken Worpole (ed.), Richer Futures: Fashioning a New Politics (London: Earthscan, 1999)
John Houghton cited in The Raven, 43, Vol. 11, No. 3 (London:
Freedom Press, 2001)
Murray Bookchin, Post- House 1974)
Scarcity Anarchism London: Wildwood
Peter Harper, interviewed in W. & D. Schwartz Living Lightly: Travelsin Post—Consumer Society (Oxford: Jon Carpenter 1998), and ‘Natural
Technology’, lecture to the Schumacher Society, Bristol 2001
Alan Carter, A Radical Green Political Theory (London: Routledge, 1999)
مطالعات بیشتر
Further reading
An earlier interpreter of anarchism remarked that ‘anarchism is Like blotting-paper: it soaks up everything’, and, like most political ideologies, it can be given a variety of emphases. Beyond the general histories described in the Foreword, there are several books I should mention, providing alternative or additional interpretations extending those explored in this volume.
Max Blechman (ed.), Drunken Boat: Art, Rebellion, Anarchy (Brooklyn, NY: Automedia; and Seattle, WA: Left Bank Books, 1984)
Murray Bookchin, P0st—Scarcity Anarchism (London: Wildwood House, 1974)
Alan Carter, a Radical Green Political Theory (London: Routledge, 1999)
Howard J. Ehrlich (ed.), Reinventing Anarchy, Again (Edinburgh and San Francisco: AK Press, 1996)
Clifford Harper, Anarchy: A Graphic Guide (London: Camden Press, 1987)
George McKay (ed.), DIY Culture: Party and Protest in Nineties Britain (London: Verso, 1998)
Jon Purkis and James Bowen (Eds), Twenty—First Century
Anarchism: Unorthodox Ideas for a New Millennium (London: Cassell, 1997)
Sean M. Sheehan, Anarchism (London: Reaktion Books, 2003)
پیوست ها
اشاره: از آنجایى که رویکرد این کتاب بر خلاصه گویی و تاکید آن بیشتر بر جنبه هاى اجتماعى آنارشیسم بوده است، مترجم لازم دید چند پیوست به کتاب بیافزاید تا خوانندگانى که کمتر با موضوع کتاب آشنا هستند تصویرى تاریخى نیز از آنارشیسم پیش رو داشته باشند. بنابراین، زندگی نامه ى چهار چهره ى برجسته ى آنارشیسم و نیز گاهشمار رویدادهاى مهم این مکتب فکرى و جنبش سیاسى به کتاب اصلى افزوده شد. منبع اصلى در نگارش این پیوستها در درجه ى اول دانش نامه ی بریتانیکا بوده است اگرچه مترجم از دانش نامه ی الکترونیکی ویکی پدیا۱ نیز بسیار بهره گرفت.
م. ر. ع.
ژوزف پی یر پرودون
ژوزف پی یر پرودون( ۱۸۶۵-۱۸۰۹) در خانواده اى فقیر در بیزانسان١ در شرق فرانسه به دنیا آمد. شغل پدرش بشکه سازى بود. او در کودکى مجبور شد مدتى به شغل گاوجرانى بپردازد٠ کودکى اش در روستا و اجداد دهقانش در شکلگیرى تصویرى که از جامعه ی مطلوب در ذهن داشت تاثیر، گذار بودند؛ جامعه ای که در آن دهقانان و صنعتگران در صلح، آزادى، و تهیدستى بزرگ منشانه در کنار هم زندگى مى کنند. او از تجملات بیزار بود و هیچگاه آن را، نه براى خود و نه براى دیگران، نمى خواست. در کودکى از خود هوش و استعدادى بینظیر نشان داد و گرچه نتوانست به تحصیل در مدرسه ادامه دهد، خود به آموختن پرداخت٠ به سبب مشکلات مالى خانواده شاگرد چایخانه و بعدها حروفچین شد همزمان با کار در چاپخانه، زبانهاى لاتین، یونانى، و عبرى آموخت و در مغازه ى این چاپخانه با بسیارى از آزادیخواهان و سوسیالیستهاى معروف آشنا شد؛ یکى از اینها شارل فوریه٢ سوسیالیست آرمانگراى مشهور بود که پرودون بسیار از او تاثیر پذیرفت٠ سعى کرد با دیگر کارگران چاپخانه اى راه اندازی کند، اما این طرح شکست خورد٠ سرانجام، در ۱۸۳۸، توانست بورس تحصیلی به دست آورد و در پاریس به تحصیل بپردازد٠ براى او فراغتى حاصل شد تا بتواند بنویسد و اندیشه هاى خود را صورتبندى کند. نثر او دشوار بود اما نویسندگانى چون فلوبر٣، سنت
بوو١، و بولدر۲ آن را تحسین مى کردند. در۱۸۴۰، نخستین اثر خویش رابا نام مالکیت چیست؟ منتشر ساخت٠ این کتاب هیاهوى بسیارى به پا کرد، زیرا پرودون نه تنها اعلام کرده بود «من آنارشیست هستم» بلکه گفته بود «مالکیت دزدى است.» البته منظور او مالکیتى بود که با آن از نیروى کار دیگران بهره کشى مى کنند. با این وجود، پرودون این شیوه را دوست داشت که با شعارها و عبارتهایش توجه مردم را به سوى اندیشه هاى خویش جلب کند. اثر بعدى او با نام اخطار به مالکان۳، در۱۸۴۲، ادامه اثر قبلى بود. ولى، در حالیکه نوشتن کتاب قبلى منجر به پى گرد قانونى او نشد، این بار او را به دادگاه کشاندند، اما از محکومیت گریخت، زیرا اعضاى هیئت منصفه معتقد بودند از بحثهاى کتاب چیزى درنیافته اند و بنابراین او را مستوجب کیفر نشناختند. در ۱۸۴۳، به لیون رفت. در آنجا با انجمن مخفى کارگران بافنده آشنا شد که اشتراک گرایان٣ نامیده مى شدند. آنها آموزه هاى آنارشیسم نخستین را بسط مى دادند. این گروه بر این باور بودند که انجمنهاى کارگرى باید کارخانه هاى صنعتى را اداره کنند و این کارگران، با فعالیت اقتصادى و نه انقلابى خشونت بار جامعه را دگرگون سازند٠ این دیدگاهها با سنت انقلابى ژاکوبنهاى فرانسه، که بر تمرکزگرایی سیاسى تاکید مى کردند، در تضاد بود. پرودون دیدگاههاى این کارگران را پذیرفت و با انتخاب نام اشتراک گرایى برای برداشت خود از آنارشیسم به آنها اداى دین کرد.
در لیون، او علاوه بر آشنایى با این نظریه پردازان گمنام طبقه ى کارگر، با فلورا
تریستان- سوسیالیست فمینیست ملاقات کرد، و در سفرهایش به پاریس با کارل مارکس، میخائیل باکونین، و الکساندر هرزن آشنا شد در ۱۸۴۶، با مارکس بر سر سازماندهى جنبش سوسیالیستى به بحث و جدل پرداخت و به عقاید تمرکزگرا و قدرت باور مارکس اعتراض کرد. زمانى کوتاهى پس از آن پرودون فلسفه ى فقر۲ را منتشر ساخت که مارکس نقدى کوبنده به نام فقرفلسفه۳ در پاسخ به آن منتشر کرد. این آغاز اختلاقى تاریخى بین سوسیالیستهاى آزادى خواه و قدرت گرا – یا آنارشیستها و مارکسیستها- بود که پس از مرگ پرودون با نزاع مارکس و باکونین ( یار پرودون) در انترناسیونال اول ادامه یافت و تا امروز همچنان ادامه دارد.
در ۱۸۴۸ پرودون لیون را ترک و در پاریس اقامت کرد. در این دوران نشریاتى را منتشر ساخت که با سانسور مواجه شدند٠ همچنین نقش کوچکى در انقلاب ۱۸۴۸، که او فاقد زیربناى تئوریک مى دانست، ایفا کرد. گرچه به عضویت مجلس قانونگذارى جمهورى دوم۴ انتخاب شد، از گرایش هاى قدرت گرایانه اى که در انقلاب ظاهر مى شد و سرانجام منجر به دیکتاتوری ناپلئون سوم شد به شدت انتقاد مى کرد٠ همچنین، برای ایجاد بانکى مردمى تلاش کرد که ناکام ماند.
لویی ناپلئون۵، که رئیس جمهورى فرانسه بودو مدتى بعد خود را امپراتور ناپلئون سوم نامید، پرودون به سبب انتقاد از او در ۱۸۴۹ زندانى شد و تا ٢ه٨ا در حبس ماند، اما شرایط زندان چندان سخت نبود. در ٨ه٨ا، پس از توقیف کتابهایش به بلژیک گریخت و غیابا دوباره به حبس محکوم شد تا ۱۸۶۲ مجددا در تبعید به سر برد. او در این سالها به نقد ناسیونالیسم و بسط اندیشه هایش درباب
تشکیل فدراسیون جهانى پرداخت٠ پرودون، پس از بازگشت به پاریس در بین کارگران نفوذ بیشترى یافت. صنعتگران پاریس که عقاید اشتراک گرایانه اتخاذ کرده بودند، در میان بنیان گذاران انترناسیونال اول قرار داشتند.
پرودون متفکرى یکه بود، هرگز نمى پذیرفت که نظام فکرى جدیدى ایجاد کرده است و از فکر پایه گذارى حزب سیاسى بسیار تنفر داشت. گرچه او نخستین فردى نبود که عقاید آنارشیستى را مطرح کرد، آراى او پایه گذار نظریه ى آنارشیسم محسوب مى شود که بعدها باکونین و کروپاتکین توسعه بخشیدند. نفوذ عقاید او به این محدود نماند و بر گروههاى گوناگونى نظیر مردمگرایان روس ناسیونالیستهاى رادیکال ایتالیایى در دهه ى۱۸۶۰، فدرالیستهاى اسپانیایى در دهه ى ۱۸۷۰و جنبشهاى سندیکالیستى فرانسه، اسپانیا، و ایتالیا تاثیر گذاشت٠ تا قبل از دهه ى ۱۸۷۰، رادیکالیسم طبقه کارگر فرانسه از او تاثیر مى پذیرفت٠ اندیشه هاى پرودون درباره ى تمرکززدایى و نقد به دولت در اواخر قرن بیستم دوباره احیا شد، گر چه اغلب به سرچشمه ی این اندیشه ها اشاره اى نمى شود٠
- ۱-Besangon
- ۲-Charles Fourier
- ۳-Flaubert
- ۴-Sainte-Beuve
- ۵-Baudelaire
- ۶-Avertissement aux propriétaires
- ۷-Mutualists
- ۸-Jacobins,گروهی افراطی در انقلاب فرانسه به رهبری روبسپیر که جمهوری خواهان معتدل را سرنگون و دوره ی وحشت بر پا کردند
- ۹-Flora Tristan.
- ۱۰-Philosophie de la misére
- ۱۱-La misére de la philosophie
- ۱۲-Constituent Assembly of the Republic Second
- ۱۳-Louis-Napoleon
میخائیل الکساندرویچ باکونین
میخائیل باکونین (۱۸۷۶-۱۸۱۴) فرزند بزرگ زمیندارى کوچک در ایالت تور١ در روسیه بود. در سن چهارده سالگى او را به مدرسه اى نظامى در سن پترزبوگ فرستادند. پس از اتمام تحصیلات به واحدى نظامى در جبهه ى لهستان اعزام شد در ۱۸۳۵، اولین شورش زندگى خود را با ترک محل خدمت بدون اجازه انجام داد و مأموریت خویش را رها کرد. پنج سال پس از آن را به مطالعه ى جدى آثار فیلسوفان آلمانی فیخته٢ و هگل٣، پرداخت و در مسکو به محفل ادبى ویساریون بلینسکى٢ ، ایوان تورگینیف۵ و الکساندر هرزن راه یافت. در ۱۸۴۰، به برلین رفت تا تحصیلات خویش را تکمیل کند. آنجا بود که شیفته ى پیروان رادیکال هگل، معروف با هگلى هاى جوان، شد. در ۱۸۴۲، نخستین اصول اعتقادى انقلابی خویش را در نشریه اى رادیکال به چاپ رساند، اثرى که با این جمله که امروز بسیار مشهور است به پایان مى رسید: «اشتیاق به نابود کردن در عین حال اشتیاق به سازندگى است.» این موجب شد که فرمان به اخراج او از آلمان و بازگشت به روسیه صادر شود. باکونین ناچار براى مدتى به سوئیس و بلژیک رفت تا اینکه در پاریس سکنى گزید. در پاریس، با سوسیالیستهاى فرانسوى و آلمالى از جمله پرودون و مارکس، همنشین بود.
آشنایى اش با شمارى از مهاجران لهستانى او را به این فکر کشاند که آرمان رهایى ملى خلقهاى اسلاو را به انقلابى اجتماعى پیوند بزند٠ باکونین در انقلاب فوریه ۱۸۴۸ پاریس مشارکت کرد و تجربه ى نبردهاى خیابانى به دست آورد. سپس، به سمت شرق اروپا رفت به این امید که آتش انقلاب را در آلمان و لهستان روشن سازد٠ در پراگ در کنگره ى اسلاوها حضور یافت، اما این کنگره وقتى ارتش اتریش شهر را به توپ بست تعطیل شد. در همین سال، اولین بیانیه ى مهم خود را با نام درخواست از مردم اسلاو۱منتشر کرد که در آن، ضمن محکوم کردن نیروى ضد انقلاب و ازکارافتاده گى بورژوازى، خواستار سرنگونى امپراتورى هاپسبورگ٢ و ایجاد فدراسیون آزاد خلقهاى اسلاو در اروپاى مرکزى شده بود. او به دهقانان روس، به سبب سنت انقلابى شان، بسیار امید داشت. باکونین، که از بى عملى خسته شده بوده بار دیگر به فعالیتهاى انقلابى مشغول شد و در شورش ۱۸۴۹ درسدن شرکت جست که فرجامش دستگیرى و فرستادنش به اتریش بود؛ در اتریش ابتدا زندانى اش کردند و سپس او را به روسیه بازپس فرستادند. در ۱۸۵۱ هنگامى که در دژ پتروپل در سنت پترزبورگ محبوس بود، به درخواست رئیس پلیس، دست به اعترافاتی اسرارآمیز زد که تا سال ۱۹۲۱ کسى از آن خبر نداشت این اعترافات شامل پشیمانى از کرده هاى خویش و درخواست عاجزانه براى بخشش بود، اما حالتهایى از مقاومت هم در آن دیده مى شود؛ جنبه ى دلبستگى او به آرمان اسلاوها و نفرتش از آلمانها خوشایند حکومت تزار بود. این اعترافات منجر به آزادى او نشد و تا ۱۸۵۷، با وجود وضع بد سلامتى، در زندان باقى ماند. در این سال بود که به سیبرى تبعید شد. در ۱۸۶۱، اجازه یافت به جنوب رودخانه ى امور۱ مسافرت کند.
باکونین از آنجا و از طریق کشتی ابتدا به ژاپن گریخت و سپس به ایالات متحده
رفت و از آنجا به بریتانیا وارد شد. در لندن به آلکساندر هرزن دوست قدیمش پیوست که حالا چهره برجسته ای در میان مهاجران روس محسوب میشد. اما عقاید هرزن تغییر کرده بود و نظر خوشى به نسل جدید رادیکالهاى انقلابى روس نداشت. باکونین با دوست سابقس اختلافی حل ناشدنى پیدا کرد و پس از ۱۴ ماه اقامت لندن را ترک کرد. با آغاز شورش لهستان در ۱۸۶۳ قصد آنجا کرد، ولى نتوانست تا سوئد پیشتر برود. در اوایل ۱۸۶۴ ، در ایتالیا اقامت گزید و در آنجا بود که توانست خطوط کلى اصول عقاید آنارشیستی خود را طرح ریزى کند و بقیه ى عمر را با شدت و بى وققه به اشاعه ى آن بپردازد٠ در ایتالیا، شبکه اى از انجمنهاى انقلابى مخفى و درهم تنیده، بعضى واقعى و بعضى موهوم، پدید آورد.
مهمترین رخداد سالهاى بعد زندگى باکونین دعوایش با مارکس بود. در ۱۸۶۸، به انترناسیونال اول پیوست که اتحادیه اى از احزاب طبقه ى کارگر بود که قصد داشتند جوامع سرمایه دارى را به صورت جمهوریهاى سوسیالیستی در آورند و، سرانجام، به شکل اتحادیه اى جهانى متحد سازند٠ همزمان، پیروان خود را در اتحاد سوسیال دموکراتیک١ گردآورد که به اعتقاد او انقلابى هاى پیشرو درون انترناسیونال بودند. امکان اینکه انترناسیونال اول دو شخصیت قدرتمند و ناسازگار را در خود جاى دهد تحقق پیدا نکرد٠ در کنگره ی ۱۸۷۲ لاهه٢، مارکس دست به توطئه زد و باکونین و یارانش را از انترناسیونال اخراج کرد. این دو دستگى در جنبش انقلابی سالها در اروپا و ایالات متحده برجاى ماند.
دو اثر باکونین مستقیما جدال او را با مارکس بازتاب مى دهد: امپراتوری تازیانه ی آلمانی و انقلاب اجتماعی۱(۱۸۷۱)و دولتسالاری و آنارشی ۲ (۱۸۷۳).
باکونین مانند مارکس انقلابى اى قاطع و طرفدار سرنگونى نظم موجود با روش هاى خشونت آمیز بود، اما کنترل سیاسى، مرکزمدارى، و فرمانبردارى از قدرت را مردود مى دانست٠ آنچه شیوههاى فکرى و سازماندهى آلمانى مى نامید محکوم مى کرد، و به جاى آن، روحیه ى شورشگرى خودساخته اى را که در میان دهقانان روس دین مى شد می ستود. آنارشیسم باکونین آنتى تز کمونیسم مارکس بود. شخص او و نظریه هایش تهدیدى برای مارکسیستها به حساب مى آمدند. اعتقاد او که نخستین اقدام جنبش انقلابى باید براندازى دولت باشد برای کادرهاى ساده ی انقلابى جذابیت داشت و انتقاد او به اشتیاق مارکس به حفظ دولت تا زمان دستیابى به سوسیالیسم – تا اینک دولت بدل به دیکتاتوری اى دیوان سالار گردد و دگرگونى انقلابى را موجب شود- پیشگویى بسیار درستى از آب درامد.
سالهاى آخر عمر باکونین با تنگدستى در سوئیس سپری شد. توجه او در این سالها بیشتر به مسائل اروپاى شرقى و مرکزى معطوف بود و با مهاجران روس، لهستانى، صرب، و رومانیایى، که در بینشان مریدانى علاقدمند مى یافت، همنشین بود و به سازماندهى انقلابى و نشر اعلامیه مى پرداخت٠
پرودون و باکونین دو پایه گذار اصلى آنارشیسم قرن نوزدهم شناخته مى شوند٠ باکونین مجموعه ى فکرى منسجمى پایه گذارى نکرد و بیشتر نوشته هاى پر حجم و پر شور و حرارت او ناتمام باقى ماند. با وجود این، شهرت و شخصیت او الهام بخش بسیارى از گروههاى کوچک آنارشیست در بریتانیا، سوئیس، و آلمان شد. جنبش آنارکوسندیکالیستى اتحادیه هاى کارگرى فرانسه بیشتر وامدار پرودون بود، اما در ایتالیا، و اسپانیاى دهه ى ۱۹۳۰ که آنارشیستها قویترین نیروى انقلابی به حساب مى آمدند، جنبشهای آنارشیستى مرهون باکونین بودند.
- ۱-Tver
- ۲-Fichte
- ۳-Hegel
- ۴-Belinsky Vissarion,منتقد ادبی روس
- ۵-Ivan Turgenev،رمان نویس مشهور روس
- ۶-An Appeal to the Slavs
- ۷-Habsburg،خانواده پادشاهی ژرمن که در اروپا از قرن سیزدهم تا بیستم در قدرت بودند شامل حکمرانان امپراتورری های رم،اسپانیا،واتریش مجارستان
- ۸-Amur
- ۹-Social Democratic Alliance
- ۱۰-The Hague
- ۱۱-The Knowto~Germanic Empire and the Social Revolution
- ۱۲-Statism and Anarchy
پتر آلکسیویچ کروپاتکین
پتر کروپاتکین (۱۹۲۱-۱۸۴۲) فرزند شاهزادهى روس الکسى پتروویچ کروپاتکین بود که در همه ایالت زمینهایى وسیع و ۱۲۰۰ رعیت داشث کروپاتکین در سنت پترزبورگ در مدرسهاى وابسته به دربار تزار آموزش دید او به وضعیت دهقانان کشورش روسیه توجهی خاص داشت و به مطالعهى جدى آثار اصحاب دایره المعارف فرانسه پرداخت. بین سالهاى ۱۸۵۷ تا ۱۸۶۱ روسیه شاهد رشد نیروهای روشنقکرى نوینی درون خود بود و کروباتکین نیز تحت تأثیر جریان انقلایى لیبرال، که آرمانهای شخصى او را بازناب مى داد، قرار گرفت.
به مدت یک سال در مقام آجودان مخصوص تزار الکساندر دوم خدمت کرد. بین سالهاى ۱۸۶۲ تا ۱۸۶۷ در سیبری افسر ارتش بوده اما علاوه بر خدمت در ارتش، به مطالعه ى زندگى جانوران و اکتشافات جغرافیایى یرداخث٠ بر پایه این مشاهدات بود که او نظریه اى در باب نقشه ى ساختارى رشنه کوهها ارائه داد که به تجدید نظر در نقشهنگارى آسیاى شرقى انجامید٠ همجنین، درباره ى عصر یخبندان در اروبا و اسیا دانش وسیعى قراهم آورد. در ۱۸۷۱ به مقام ریاست انجمن جغرافیایى روسیه برگزیده شد، اما نه تنها آن را نپذیرفت بلکه میراث اشرافی خود را محکوم کرد و بقیهى عمر خویش را در راه آرمان عدالت اجتماعى گذاشت
در زمان خدمت در سیبرى، کاملا به مکتب آنارشیسم گروید، و به این باور رسید که همهی اشکال حکومت باید ملغى شود. در سفر به سونیس، با مشاهده ى انجمنهاى داوطلبانه ى ساعث سازان و کمکهاى متقابلى که بین اعضاى ان رواج داشث بیش از پیش بر درستى باورهاى خویش اطمینان یافت.
در بازگشت به روسیه، به گروهی انقلابى پیوسث که بین دهقانان و کارگران مسکو و سنت پیترزبورگ تبلیغ میگردند در این زمان، او اثر مهمى به نام آیا ما باید خود را با بررسی نظام آرمانی آینده مشغول سازیم؟ نگاشت که تحلیل آنارشیستى دربارهى نظام اجتماعى در دورهى پس از انقلاب بود که در آن سازمانهاى اشتراکى غیرمتمرکز وظایفى که معمولأ دولتها انجاح مىدهند به عهده مى گیرند.
در ۱۸۷۴ پس از جستجوى گستردهى پلیس، دستگیر و زندانى شد، اما دو سال بعد موفق شد از زندان بگریزد و به ارویاى غربى برود، جایی که خیل زود بین محافل رادیکال جایگاهى یافث جند سالى در سونیس ساکن بود تا اینکه بس از ترور تزار الکساندر دوم، به درخواست حکومت روسیه، از ان کشور بیرون رانده شد کروباتکین به فرانسه رفت، ولى در فرانسه بازداشت شد و سه سال را در زندان گذراند بعد از ازادى در ۱۸۸۶ به انگلستان رفت و تا ۱۹۱۷ زمان وقوع انقلاب روسیه که اجازه یافت به کشورش باز گردد. در آنجا اقامت گزید.
در سالهاى تیعید، آثار بسیار ممهمى نوشت که از جمله مىتوان به اینها اشاره کرد: گفته های یک عصیانگر (۱۸۸۵)، در زندان های روسیه و فرانسه(۱۸۸۷)، غلبه برنان (۱۸۹۲)، مزرعه،کارخانه و کارگاه (۱۸۹۲)، یادداشتهای یک انقلابی (۱۸۹۹)، یاری به یکدیگر(۱۹۰۲)، ادبیات روسیه(۱۹۰۵)، و انقلاب کبیر فرانسه (۱۹۰۹). همچنین دانش نامه بریتانیکا، به علت شخصیت علمىاش از او درخواسث کرد تا براى ویرایش یازدهم آن مقالهاى
دربارهى آنارشیسم بنویسد٠
هدف کروپاتکین، جنانکه خود همواره بر میشمرد، یافتن مبنای علمى براى آنارشیسم بود. در یاری به یکدیگر، که همگان بزرگترین اثرش مىشناسند، بحث مى کند که، یرخلاف مفهوم داروینی بقاى قوىترینها، همکارى مهمترین عامل تکامل انواع بوده است. او با ارائهى شاهدهاى بسیار نشان مىدهد که جامعه پذیرى در همه ی سطوح از زندگى جانوران وجود دارد٠ در مورد انسانها درمىیابد که کمک متقایل قاعده است و نه استثناء. کرویاتکین همکارى داوطلبانه را از قبایل اولیه روستاهاى کشاورزى، کمونهاى قرون وسطى گرفته تا انجمنهاى گوناگون دورهى مدرن، همانند اتحادیههاى کارکرى وصلیب سرخ باز شناسی مىکرد٠ او معتقد بود روند تاریخ مدرن در حال برگشت به انجمنهاى اشتراکى، غیرسیاسى، و نامتمرکز است که در آنها استعدادهای انسان بدون دخالث دولت و نهادهاى مذهبی و نظامى رشد مىیاید٠
کرویاتکین نظریه پرداز انارکوکمونیسم٢ به حساب مىأید او معتقد یود توزیع رایگان کالا و خدمات باید جانشین مالکیت خصوصی و درامد نابرایر شود. کروپاتکین همجنین در پیشبرد اندیشههاى اقتصادى انارشهسم سهم عمده داشت. او اصل نیازمندى را به جاى اصل دستمزد ییشنهاد مىکرد٠ بربایه آن، هر فرد بنا بر نیازهاى خود از منابع مشترک برداشت مىکند، جه در انجام دادن کار سهمى داشته باشد و یا نداشته باشد او جامعهاى را در نظر داشت که در آن
انسانها به هر دو کار فکرى و بدنى در محیط صنعتى و کشاورزى مىپردازند٠
اعضاى جامعه اشتراکى، درسنین بین ۲۰ تا ۴۰ سالگی، روزى ۴ یا ۵ ساعت براى زندگىاى راحت کار مىکنند و تقسیم کار تعداد زیادى شغل دلپذیر پدید مىاورد که موجب حیاتى منسجم و یکپارچه مىشود، همانگونه که در شهرهاى
قرون وسطى متداول بود. براى دستیابى به زندگىاى شادتر، کروپاتکین امید به
آموزش نوجوانان داشت. او می گفت جامعهاى نظام یاقته بدون آموزش مهارت هاى فکرى و یدى به جوانان محقق نخواهد شد کروباتکین ویژگىهاى شخصیتی دانشمند، معلم اخلاق، سازمانده انقلابى، و تیلیغگر سیاسی همه را در خود داشث٠ به سبب شخصیت نیک خواهش، از استفادهى خشونث در مبارزه براى دستیابى به برابری و آزادى چشم پوشی مىکرد٠ در سالهاى میارزه ، کروباتکین در میان آن دسته از فعالان آنارشیستی قرار داشت که طرفدار پرشور شعار «تبلیغ از طریق عمل » بود-اقدام های انقلابى که مکمل تبلیغات گفتاری و نوشتاری باشد و طبیعت نافرمان و طغیانگر مردم را بیدار سازد. او پایه گذار اصلى جنبشهاى آنارشیستی در انگلستان و روسیه بود و تاثیر بسیارى در جنیشهاى آنارشیستى فرانسه، سونیس و بلٰژیک گذاشث. او با حمایت از متفقین در جنگ اول جهانى بسیارى از دوستان خود را رنجاند کروپاتکین دیکتاتورى آلمان را دشمن پیشرفت اجتماعى مىدانسث و،بنابراین، از سنت انارشیستى ضد- نظامى گرى عدول کرد. مجادلات بسیارى أغار شد که نزدیثک بود جنبشى را که او سالها برایس کوشش کرده بود از میان بیرد. با شروع قیام روسیه در ۱۹۱۷ ، کروباتکین پس از جهل سال، در هقتاد و جهار سالگى، مشتاقانه به کشورش بازگشت،٠ به گرمى از او استقبال شد و به او پیشنهاد پذیرش وزارت اموزش را در دولت موقت دادنذ که با تندى آن را نیذیرفت٠ به اینده بسیار خوشبین شد زیرا سازمانهایى که او مىاندیشید مىتوانند پایهى جامعهاى بدون دولت باشند ظاهر شده بودند: سوویتها٢ و کمونها، شوراهاى کارکران و سربازان٠ اما وقتى بلشویکها، در اکتیر ۱۹۱۷، قدرت را قبضه کردند، امیدهایش از میان رفت به یکى از دوستانش نوشت، «این روند انقلاب را به خاک می سپارد٠»
دو نامه اى که یه لنین نوشث سندهایى گویا از وضعیت قدرت گرفتن و آغاز دیکتاتورى حزب بلشویک و انحراف در سوسیالیسم است. حکومت تازه آنارشیستها را به شدت سرکوب کرد. سالهاى آحر عمر کروپاتکین با نوشتن کتابى دربارهى تاریخ اخلاق یرداخث که تنها موفق شد جلد اول ان را به بایان ببرد. مراسم خاکسپارى او در ۱۹۲۱، که با حضور دهها هزار نفر از دوستدارانش برگزار شد، اخرین بار در اتحاد شوروى بود که یرچمهاى سیاه آنارشیستها به اهتزاز درآمد.
زندگى کروباتکین مثالى است از معیار بالاى اخلاقى، همراه با تفکر و کنش اجتماعى، و این جیزى است که در سراسر نوشته هاى او به چشم مى خورد٠ او از خودبسندى، تزویر و عطش به قدرت، که تصویر بسیار از دیکر شنخصیثهاى انقلاب را مخدوش کرده است مبرى بود. بدین سبب، ستایشکنندگان او تنها به رفقای أنارشیستش محدود نبوده اند،٠ رومن رولأن١، نویسندهى یزرگ فرانسوى، دربارهى او گفته اسث، کروباتکین آن گونه زیست که تولستوى تنها آرزویش را داشت و اسکار وایلد٢ او را یکى از دو انسان سعادتمندى مىدانست که در زندگى شناخته بود.
- ۱-Must We Occupy Ourselves with an Examination of the [deal of a Future System?
- ۲-Words of a Rebel
- ۳-In Russian and French Prisons
- ۴-Menmirs of a Revolutimzist
- ۵-Rumiarz Literature
- ۶-The Great French Revolution 1789-1793
- ۷-evolution of species
- ۸-anarchist communism
- ۹-propaganda by the deed
- ۱۰-soviet
- ۱۱-Romain Rolland
- ۱۲-Oscar Wilde
اماگلدمن
اما گلدمن (۱۸۶۹-۱۹۴۰) در سرزمین مادرىاش لیتوانى١ و نیز سنت پیترزبورگ یزرگ شد. تحصیلات رسمیتش محدود بود، با وجود این، یسیار مطالعه مىکرد و با محقلى رادیکال در ارتباط بود. در ۱۸۸۵، به امریکا مهاجرت کرد و در راچستر٢ واقع در ایالت نیویورک سکونت گزید در آنجا و، بعدها، در نیو هیون٣ و کنکتیکت به کار در کارخانههاى پوشاک یرداخت و همراه با کارگران همکارش با گروههاى سوسیالیست و آنارشیسث آشنا شد در ۱۸۸۹، به شهر نیویورک رفت و با الکساندر یرکمن دوست و همراه شد؛ در ۱۸۹۲، برکمن به جرم ترور نافرجام هنرى دیوید فریک، کارخانهدار بزرگ و صاحب صنایع فولأدسازى، زندانى شد سال بعد گلدمن خود به سبب سخنرانى و برانگیختن کارگران بیکار شده به شورش به زندان افتاد در دوران محاکمه نلى بلاى٧، روزنامه نگار مشهور ، مصاحیهاى دو ساعته با او انجام داد و مقالهاى در ستایش او نگاشت، و او را ژاندارک دوران مدرن خواند. گلدمن به یک سال زندان محکوم شد و در زندان بیشتر وقت خود را صرف مطالعهى جدى کرد. در زندان، با پزشکى نیز آشنا شد و نزد او دانش پزشکى آموخت و بعدها، مدتى به شغل مامایی تجربى یرداخث٠
۱۸۸۵، از زندان آزاد شد و به اروپا سفر کرد. در آنجا، علاوه بر دیدار با آنارشیستهای بزرگ اروبا مثل کرویاتکین و اریکو مالاتستا، در شهرهاى گوناگون یک رشته سخنرانى در تبلیغ آنارشیسم ایراد کرد و ، پس از بازگشث، به همین کار در امریکا مشغول شد.
در شش سپتامبر۱۹۹۱ لنون چولگوش، کارگر بیکار شدهاى که سابقهی بیمارى روانى هم داشت، ویلیام مکى کینلى٢، رئیس جمهور امریکا، را ترور کرد. ضارب دستگیر شد و رئیس جمهور چند روز بعد درگذشت٠ چولگوش گفت که اما گلدمن الهامبخش او بوده است، گرچه گلدمن هیج رابطهاى با او نداشت ( در آن زمان، کاربرد خشونت را برای دستیابی به اهداف اجتماعى مردود مىدانسث گلدمن بازداشث شد اما چون پلیس نشانهاى دال بر ارتباط ضارب با او پیدا نکرد، آزاد گشت با وجود این، او، برخلاف یارانش، هیچگاه چولگوش را محکوم نکرد بلکه او را «ادمى بسیار حساس» خواند٠ گرچه شواهد زیادى نشان مىداد که ضارب تعادل روانى ندارد، او را سرانجام اعدام کردند٠ بسیارى در این ترور انگشت اتهام را متوجه آنارشیستها کردند و رئیس جمهور بعدى، تئودور روزولت٣، آنارشیسثها و هواداران انها را سرکوب کرد.
در ۱۹۰۶ برکمن از زندان آزاد شد و آن دو فعالیتهاى مشترک خویش را از سر گرفتند همان سال، گلدمن انتشار نشریهى مادر زمین آغاز کرد که انتشار آن تا سال ۱۹۱۷ که توقیف شد ادامه یافث نویسندکان این نشرته جمعى از رادیکالترین فعالأن آن زمان بودند٠ موضوع مطالب مجله را انارشیسم، مسائل کارگرى، آتنیسم، و مسائل زنان (فمینیسم) تشکیل میداد. علاوه بر آن، بسیاری از آثار بیشگامانى چون پرودون، باکونین، و مرى وولستونکرافت را در این نشریه دوباره چاپ مىکردند٠ در ۱۹۰۸ دولت یا نیرنگى قانونى تابعیت امریکایى او را لغو کرد. دو سال بعد کتاب او به نام آنارشیسم و دیگر مقالات منتشر شد که موضوعاتی جون میهنپرستى، ازدواج، زندان، و حق راى زنان را در برمىگرفت٠ گلدمن، به جز فعالیت سیاسى و اجتماعى، به أثار نمایشی نمایشنامه نویسانى جون هنریک ایبسن٢، آگوست استریندبرگ، و جرج برنارد شاو٢ علاقهمند بود و دربارهى آنها مىنوشت و سخنرانى مىکرد٠ مجموعه مقالاتش در این باره را، در ۱۹۱۴، با نام اهمیت اجتماعی نمایش مدرن منتشر ساخت٠ او همچنین دربارهى «رابطهى آزاد» زن و مرد که یه دور از دخالت دولت یا کلیسا باشد سخنرانى مىکرد و در سال ۱۹۱۶، به سبب نطقى دربارهى کنترل زاد و ولد به زندان افتاد٠
با شروع جنگ اول جهانى، گلدمن به مخالقت با دخالت امریکا در جنگ یرداخت و مردم را بر ضد نامنویسى سربازان تحریک مىکرد٠ در ۱۹۱۷ یه علت این فعالیتها به دو سال حبس محکوم شد. وقتی او در سپتامیر ۱۹۱۹ آزاد شد میارزهاى جنونآمیز بر ضد شبکهای موهوم از عوامل کمونیسث أغاز شده بود. اعلام کردند گلدمن، که «امای سرخ» خطاب مى شد، خرابکارى خارجى است و باید خاک امریکا را ترک کند دولت به قانون طرد انارشیستها استناد کرد و گلدمن، برکمن، و ۲۴۷ نقر دیگر به اتحاد شوروى تبعید شدند.
در ابتدا، گلدمن به انقلاب روسیه نظرى مثبت داشت و آن را ستایش مىکرد٠ اما، وقتى به اروبا رسیدند، نکرانىها آغاز شد، دولت ، حتى اکر ضد سرمایهدارى باشد خطرى به حساب میآید، این نگرانى ها درست یود، زیرا وقتی به سنت
پترزبورگ که آن زمان پتروگراد نام گرفته بود، واردشدند، با شنیدن سخن مقامى حکومتى که ازادى بیان را «خرافات بورژوازى» توصیف کرد منقلب شد. گلدمن و برکمن به سراسر کشور سفر کردند و آنجه دیدند سوء مدیریث و فساد بود،٠ کسانى که به دولت انتقاد مىکردند به نام ضد انقلاب سرکوب مىشدند کارگران در وضعیت بسیار بدى زندگى مىکردند٠ آنها با لنین هم ملاقات کردند؛ رهبر حزب بلشویک کوشید انها را متقاعد کند که سرکوب ازادى بیان در این دوره موجه است و به آنها گفت که آزادى در مرحلهى انقلاب ممکن نیمت.
برکمن بیشتر راغب بود که از افدامات حکومت شوراها به بهانهى «ضرورث تاریخى» چشمپوشی کند، اما سرانجام به گلدمن ٠پیوست و هر دو با خودکامکى رژیم شوروى مخالفت کردند٠ در مارس ۱۹۲۱، کارگران بتروگراد در اعتراض به مشکلات و براى استقلال اتحادیههاى کارگرى اعتصاب کردند٠ گلدمن و یرکمن نیز به این نتیجه رسیدند که «سکوت جایز که نیسث هیچ، بلکه جنایت است.» ناآرامىها به شهر بندری کرونشتاد٢ رسید دستور به مقابلهى نظامى با این اعتراضات داده شد؛ در نتیجهى این سرکوب خونین،۶۰۰ ملوان کشته و دو هزار نفر بازداشت شدند آن دو دریافتند که شوروى دیگر جایی براى ماندنشان نیسث و در دسامبر ۱۹۲۱، شوروى را ترک کردند٠ گلدمن یک رشته مقاله دربارهى دوران اقامت خود در شوروى برای روزنامهى نیویورک ورلد٣، متعلق به ژوزف پولیتزر، نوشث٠ این مقالات بعدأ، در ۱۹۲۴، در کتابى با عنوان سرخوردگیهای من در روسیه به چاپ رسید.
بس از تجربهى شوروى، در کشورهاى ارویایى چون سوئد، آلمان قرانسه، و انگلستان به فعالیتها و سخنرانىهاى خود ادامه داد. در ۱۹۲۷، به کانادا سفر کرد، و این درست زمانى بود که دو آنارشیست ایتالیایى به نامهاى نیکولا ساکو١ و بارتولومیو ونزاتى٢، پس از محاکمهاى ناعادلانه در بوستون إعدام شذند تظاهرات گستردهاى سراسر أمریکا و بسیارى از کشورهاى اروبایى را فرا گرفت. گلدمن مشتاق بود در بوستون حضور یابد و براى جععیت سخنرانى کند، اما، این امر برایس ممکن نبود. در ۱۹۳۱، حود زندگى نامهاش را با عنوان زتدگی من منتشر کرد. در ۱۹۳۶، جنگ داخلى اسپانیا آغاز گشت. آنارشیستها نیز به نبرد با فاشیسم مشغول شدند گلدمن به بارسلونا دعوت و در انجا با استقبال گرمى مواجه شد در آنجا انقلاب آنارشیستى رغ داده بود و او براى اولین بار کمونتههایی را که با اصول آنارشیستی اداره مىشد مشاهده کرد و به وجد امد. خطاب به کارگران گفت، «انقلاب شما این تلقى اشتباه را که انارشیسم برابر هرج و مرج امت از میان مىبرد٠» گلدمن، با حرارت، از انارکوسندیکالیستهاى اسپانیا حمایت مىکرد و آنها او را «مادر معنوى» خود خطاب مىکردند٠ اما، او از اینکه آنارشیستها در دولت اتنلافى همراه با کمونیسثهاى طرفدار شوروى شرکت داشتند نکران بود. گلدمن معتقد بود این نادیده گرفتن کشتار رفقایى است که در اردوگاههاى کار اجبارى استالین گرفتارند .شوروى از دادن سلاح به نیروهاى أنارشیست خوددارى مىکرد و جنگ روانى شدیدى از طریق احزاب کمونیست در سراسر اروبا ضد انها به راه انداخته بود. سرانجام، نیروهاى تحت هدایت کمونیستها به ٠پایکاههاى انارشیستها حمله کردند و تعاونىهاى کشاورزى انان را از میان بردند گلدمن ناامید به لندن بازگشت٠
او در ۱۷ فوریه ۱۹۴۰ در تورنتوی کانادا درگذشت؛ مقامات ایالات متحده اجازه دادند جسدش به امریکا انتقال یابد و در گورستانى در شیکاگو در کنار آرامگاه کارگران و مبارزانی که در واقعه ى هى مارکت١ اعدام شده بودند به خاک سپرده شود.
- ۱-Lithuania
- ۲-Rochester
- ۳-New Haven
- ۴-Connecticut
- ۵-Alexander Berkman
- ۶-Henry Clay Frick
- ۷-by Nellie Bly,
- ۸-Joan of Arc
- ۹-Leon Czolgosz
- ۱۰-William McKinley
- ۱۱-Theodore Roosevelt
- ۱۲-Mother Earth
- ۱۳-Anarchism and Other Essays
- ۱۴-Henrik Ibsen,
- ۱۵-August Strindberg,
- ۱۶-George Bernard Shaw,
- ۱۷-The Social Significance of the Modern Drama
- ۱۸-Petrograd
- ۱۹-Kronstadt
- ۲۰-New York World
- ۲۱-Joseph Pulitzer
- ۲۲-My Disillusionmem‘ in Russia
- ۲۳-Nicola Sacco
- ۲۴- Bartolomeo Vanzetti
- ۲۵-Boston
- ۲۶-Living My Life
- ۲۷-our spiritual mother
- ۲۸-Haymarket
گاهشمار آنارشیسم
قرن ششم پیش از میلاد-نخستین اندیشه هاى آنارشیستی در آموزههادانوئیسم در چین باسنان ظاهر مىشود٠ لانو تسه١ تفکر «حکومث نکردن٢» را مطرح مىسازد و دائوئیستها شیوهى زندگی آنارشیستی را پى مى گیرند٠
سال ۲۷۰پیش از میلاد – زنون فیلسوف یونان باستان و بنیانگذار فلسفه ى رواقى ، در مخالفت با اندیشهى حکومت آرمان شهر افلاطون، از جامعهى آزاد، بدون وجود دولت طرفدارى مىکند.
۱۶۴۹- دیگرها درانگلستان ظهور مىکنند٠ انها طرفدار لغو مالکیت خصوصىاند و تصمیم مىگیرند روى زمینهاى عمومى کشاورزى کنند.
۱۷۹۳- ویلیام گادوین کتاب پرسشهایی راجع به عدالت سیاسی را منتشر مى کند و تلویحا مبانى فکرى نظریه ى انارشیسم را پایهگذاری مىکند.
۱۸۲۷- جوسایا وارن، در سینسیناتی آمریکا فروشگاه تایم استور را، براساس اقتصاد اشتراکگرایانه، ایجاد مى کند.
۱۸۴۰- برودون مالکیت چیست؟ را منتشر مىسازد و یراى اولین بار در تاریح کسى خود را آنارشیسم مىنامد٠
۱۸۶۴- مجمع بین المللى کارگران پایهگذاری میشود و نخستین نشانه هاى اختلاف و تضاد بین آنارشیستها و ییروان مارکس پدید مى آید.
۱۸۷۲- به دنیال بروز اختلاف نظر شدید مارکس و طرفدارانش آنارشیستها را از کنکره ى مجمع بین اللملى کارگران در لأهه اخراج مى کنند و تعارض بین آنها آغاز میگردد.
۱۸۸۶- پلیس به روى کارگران اعتصاب کننده در شیکاگو آتش مىگشاید و در پى آن، اعتراضات و حوادث میدان هى مارکت شکل می گیرد. فعالان آنارشیست دستگیر و به اعدام محکوم مى شوند بعدها، به احترام کشته شدگان این واقعد اول ماه مه روز جهانی کارگر نام گذاری مى شود٠
۱۸۷۱- کمون باریس با شرکت فعال انارشیستها (اشتراکگرایان) شکل مى گیرد٠
۱۸۸۴- اتحادیه هاى کارگرى در أمریکا خواستار به رسمت شناخته شدن هشت ساعت کار روزانه براى کارگران و قانون شدن آن مى شوند.
۱۸۹۲- کروپاتکین کتاب غلبه برنان را منتشر میسازد و آنارکوکمونیسم را پایهگذاری مى کند٠
۱۹۱۱- حکومث ژاپن دوازده تن از فعالان آنارشیست ژاینى را به جرم خیانت اعدام و جنبش آنارشیستی را در این کشور کاملأ قلع و قمع مى کند٠
۱۹۱۹ تا ۱۹۲۱ – اراضى ازاد٢، اولین انقلاب مهم آنارشیستی در اوکراین، پدید مى آید جامعه اى آنارشیستى بدون حکومت در بخشى از خاک اکراین، در سالهاى انقلاب این کشور، ایجاد مى شود٠ سرانجام، ارتش سرخ ان را از میان میبرد.
۱۹۱۹ تا ۱۹۲۱- اقداماتى که به حملات پالمر٣ معروف شدنذ منجر به سرکوب و خاموشی جنبش آنارشیستى در امریکا میشود.
۱۹۲۱ – حزب کمونیست جین تاسیس میشود و با سرکوب جنبش آنارشیستی ،أن را متزلزل و ضعیف مى گرداند.
۱۹۲۹ تا ۱۹۳۱ – منطقه ى خود سامان شیمنین١، دومین انقلاب مهم آنارشیستی، در منچوری پدید مى آید شوراهاى محلى و روستایى جامعه را به شیوه ى اشتراکى و بدون وجود دولت مرکزى اداره مىکنند سرانجام، حکومت شوروى به رهبرى استالین و امپریالیسم ژاپن آن را از پای در میآورند.
۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹- سومین و بزرگترین انقلاب آنارشیستى در اسبانیا-در کاتالونیا و نواحى اطراف آن- صورت مى پذیرد٠ کارگران خود اداره ى کارخانه ها را به عهده مى گیرند و زمینهاى کشاورزى اشتراکی مى شوند اصول برابرى طلیانه کاملا اجرا مى شود و مردم عادى خود درباره ى همه ى امور تصمیم گیری مى کنند، در حالى که هیچگونه دیوان سالارى وجود ندارد٠
۱۹۵۶- در انقلاب مجارستان، براى مدت بسیار کوتاهى، شوراهاى آزاد کارکران تشکیل مى شود٠ این شوراها و انجمنهاى داوطلیانه امور جامعه و اقتصاد را اداره مى کنند٠
۱۹۶۵ – پس از انقلاب کوبا، حکومت کاسترو که به مارکسیسم – لنینیسم گرایش بیدا کرده است جنبش انارشیستى را در این کشور کاملا سرکوب مى کند کاسترو دستور مىدهد انارکو-سندیکالیسثها از اتحادیه کارگری کوبا٣ اخراج شوند٠ رهبران انها دستگیر و نشریه ى أنان توقیف مى شود٠
۱۹۹۴- مردم بومى جنوب مکزیک قیام مى کنند و جنبش زاپاتیستا٣ شکل مى گیرد٠ آنها موفق مى شوند مناطقى را خارج از حیطه ى دولت مرکزى مکزیک اداره کنند در این مناطق خودسامان، شوراها از مردم عادى تشکیل مىشود و نه سیاستمداران حرفه اى و رهیران زایاتیسثها خود راآنارشیست نمى خوانند، اما، اعمال و گفته هایشان دقیقا مشابه آرمانهای آنارشیستهاست.
٩٩٩١ – انارشیستها در شورشهاى سیاتل امریکا بر ضد سازمان تجارت جهانی نقش اصلى ایفا مى کنند و مانع از برقرارى کنفرانس ان مى شوند.
۲۰۰۱ – در آرژانتین پس ازسقوط دولت کارگران کارخانه ها را اشغال میکنند و شوراهاى مردمى به وجود میآورند تا شکلى از اقدام مستقیما یا دموکراس بىواسطه٢ را به نمایش بگذارند کارگران بیش از دویست کارخانه را، که بسیارى از انها ورشکسث شده بودند، احیا و به صورت اشتراکى اداره میکنند.، همه کارگران دستمزدى برابر دارند و مازاد درامذ صرف کمک به مردم میشود.
- ۱-Lao Tzu
- ۲-non-rule
- ۳-Zeno
- ۴-Stoic
- ۵-state-utopia
- ۶-International Workingmen’s Association
- ۷-Free Territory
- ۸-Palmer Raids
- ۹-Shinmin
- ۱۰-Manchuria
- ۱۱-Confederacion de Trabajadores de Cuba
- ۱۲-Zapatista
- ۱۳-direct action
- ۱۴-direct democracy
واژهنامه انگلیسی به فارسی
- Artisan پیشهور
- Atheism آتئیسم
- Authoritarian خودکامه
- Authoritarian مستبد
- Authoritarian قدرتمدار
- Authority سلطه
- Authority قدرت
- Authority مرجع
- Authority مرجعیت
- Autobiography خودزندگی نامه
- Autonomous خودگردان
- Autonomous خودسامان
- Autonomy استقلال
- Autonomy خودسامانی
- Autonomy خودگردان
- Bi-nationalism دو ملت گرایی
- Bureaucracy بوروکراسی
- Bureaucracy دیوان سالاری
- Bureaucratic بروکراتیک
- Bureaucratize بروکراتیزهکردن
- Bureaucrat دیوان سالار
- Capital punishmeمجازات اعدام
- Capitalismسرمایه داری ، کاپیتالیسم
- Abolitionist طرفدار الغای برده داری
- Administration اداره
- Agreement توافق
- Alternative آلترناتیو
- Altruistic نوع دوستانه
- Anarcha—feminism آنارکوفمنیسم
- Anarchism آنارشیسم
- Anarchist-communism آنارکوکمونیسم
- Anarchocapitalist آنارکوکاپیتالیست
- Anarcho—syndica1isrn آنارکوسندیکالیسم
- Anti—capitalist ضدسرمایه داری
- Anti—clericalism ضد کلیسا سالاری
- Anti—militarist ضدنظامی گری
- Anti—sexualism
- Antisocial خلاف اجتماع
- Apocalyptic آخرالزمانی
- Apologist توجیه گر
- Approach رویکرد
- Arcadian ساده
- Capitalistکاپیتالیستی
- Centralization تمرکز
- Centralization مرکزگرایی
- Chronicler رویدادنگار
- Chronology رویدادنگاری
- Civil disobedience نافرمانی مدنی
- Civil society جامعه مدنی
- Class-ruled دارای حاکمیت طبقاتی
- Co—education آموزش مختلط
- Collective اشتراکی
- Collective جمعی
- Collectivist anarchism آنارکوکولکتیویسم
- Collectivization اشتراکی کردن
- Collectivized property مالکیت اشتراکی
- Collectivized اشتراکی
- Colony کلونی
- Communal اشتراکی
- Communalism جماعت گرایی
- Commune کمون
- Community کمونته
- Community اجتماع،جمعیت
- Confederation کنفدراسیون
- Congress مجمع
- Conscious egoism خودمداری آگاهانه
- Conservationist طرفدار حفظ محیط زیست
- Consumer sovereignty استقلال مصرف کننده
- Consumerist مصرف گرا
- Cooperation همکاری
- Cooperative تعاونی
- Coordination همکاری
- Corporation شرکت
- Counter-revolutionary ضد انقلابی
- Darwinism داروینیسم
- decentralisation تمرکز زدایی
- Decentralized غیرمتمرکز
- Decriminalization مجازات زدایی
- Deep ecologist ژرف بومشناس
- Deep greens سبز های ژرف
- De—Islamification اسلامزدایی
- Despot دیکتاتور
- Despotism دیکتاتوری
- Direct Action عمل مستقیم
- Dispossessed سلب مالکیت شده
- Diversity گوناگونی
- Dominion سلطه
- Ecological بومشناختی
- Ecology بوم شناسی
- Emancipation رهایی
- Enlightenment روشنگری
- Environmental activists فعالان محیط زیست
- Environmental محیط رستی
- Episode رویداد
- Eroticise اروتیزه کردن
- Exploitation بهره کشی
- Expropriate سلب مالکیت کردن
- Extremism افراط گرایی
- Face—to—face democracy دموکراسی
- Federalism فدرالیسم
- Federation فدراسیون
- Federation اتحادیه
- Fundamentalism بنیادگرایی
- Globalization جهانی سازی
- Government دولت
- Green anarchism آنارشیسم سبز
- Green movement جنبش سبز
- Hierarchy سلسله مراتب
- Humanistic انسانگرا
- Humanization انسانی ساختن
- Ideological ایدئولوژیک
- Imperative ضرورت
- Imperialism امپریالیسم
- Independence استقلال
- Individualist anarchism آنارشیسم فردگرایانه
- Individualistic فردگرایانه
- Individual فردی
- Instability تزلزل
- InStitutionنهاد
- Integral education آموزش کامل
- Integrity یکپارچگی
- Irrational غیرعقلانی
- Land-based revolution انقلابات ارضی
- Legislation وضع قانون
- Liberal لیبرال
- Liberatory آزادی بخش
- Libertarian آزادی خواه
- Light Greens سبزهای ملایم
- Literature آثار
- Managerialism مدریت گرایی
- Marginalization نادیده انگاری
- Means of production ابزارتولید
- Militaristic ارتش سالار
- Millenarianism هزارهباورری
- Modernity مدرنیته
- Mult-inational چندملیتی
- Mutual aid یاری به یکدیگر
- Mutualism
- Mutualist
- Mystical شهودی
- Nation state دولت ملت
- Nation ملت
- National uniformity یکپارچگی محلی
- Nationalism ناسیونالیسم
- Nationalist ناسیونالیستی
- Noble savage نامتمدن باشکوه
- Non—aggression pact پیمان عدم تخاصم
- Non-coerciveغیر اجباری
- Nonconformist هنجارشکن
- Non-violent resistance مقاومت غبر خشونت آمیر
- Obedience فرمانبرداری
- Oligarchic الیگارشیک
- Oligarchy الیگارشی
- Organization سازمان یافتگی
- Organized تشکل یافته
- Orthodox سخت کیش
- Pacifist anarchism آنارشیسم صلج طلب
- Pamphleteerرساله نویس
- Pan-European اتحاد اروپا
- Patriot میهن پرست
- Peasant دهقان
- Penal system نظام جزایی
- Political surplus افزوده ی سیاسی
- Polytechnical چندمهارتی
- Populist پوپولیست
- Postcolonial پسااستعماری
- Post-industrial پساصنعتی
- Postscript پی نوشت
- Power قدرت
- Primitive ابتدایی
- Progressive پیشرو
- Propaganda آموزه
- Propagandist تبلیغ گر
- Property مالکیت
- Publicist تبلیغ گر
- Radicalise رادیکالیزه کردن
- Radical رادیکال
- Rationality خردمندی
- Re—education بازآموزی
- Reformer اصلاح گر
- Regionalism منطقه گرایی
- Religious toleration مدارای مذهبی
- Renewable تجدیدپذیر
- Representative government دولت انتخابی
- Repressive سرکوبگر
- Right—wing دست راستی
- Se1f—governing خودگردان
- Self—government خودگرانی
- Se1f—help یاری به خود
- Self—organization خود سازمان دهی
- Self—organizing خودسازمان ده
- Self-preservationصیانت نفس
- Se1f—righteousnessخودبرحق بینی
- Self-sufficiency اتکا به خود
- Self—sufficiencyخودبسندگی
- Se1f—taxation خودمالیات دهی
- Separatism جدایی طلب
- Sexist زن ستیز
- Sexual equality برابری جنسیتی
- Situationist وضع بارور
- Social ecology بوم شناسی اجتماعی
- Social functions وظایف اجتماعی
- Social generic strike اعتصاب عمومی اجتماعی
- Social spontaneity خودانگیختگی اجتماعی
- Socialist سوسیالیستی
- Socialization اجتماعی ساختن
- Stalinist استالینیست
- State حکومت
- State apparatus دستگاه حکومت
- Subjective ذهن گرایانه
- Submission تسلیم
- Subservienced فرمانبرداری
- Subsidiarity حق تصمیم گیری
- Superman ابرمرد
- Superstructure روبنا
- Supranational فراملی
- Sustainable پایدار
- Syndicalist سندیکالیست
- Tolerance رواداری
- Tyranny خودکامگی
- Uniformity یکپارچگی
- Union اتحادیه
- Uprising شورش
- Viable زیستا
- Voluntary داوطلبانه
- Welfare state دولت رفاه
- Welfare رفاه اجتماعی
- Workplace democracy دموکراسی در محل کار
- Xenophobia بیگانه ستیزی
منوی ناوبری
——————————————————————————————————————————————————————————————————–
آدرس و اسامی صفحات مرتبط با مجموعه عصر آنارشیسم
آدرس و اسامی صفحات ما در فیسبوک
۲- فیسبوک عصر آنارشیسم
https://www.facebook.com/asranarshism
۳- فیسبوک بلوک سیاه ایران
https://www.facebook.com/iranblackbloc
۴ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکورAnarchists in solidarity with the Rojava
۵- فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
https://www.facebook.com/sedaye.bisedayan
۶ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
https://www.facebook.com/irananarchistlabors
۷- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
https://www.facebook.com/anarchistlibraryfa
۸ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
https://www.facebook.com/anarchistinsupportbaluchistan
۹ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
https://www.facebook.com/anarchistartistss
۱۰ – فیسبوک دانشجویا ن آنارشیست
https://www.facebook.com/anarchiststudents
۱۱ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
https://www.facebook.com/shahre.shahin
۱۲ – فیسبوک آنتی فاشیست
https://www.facebook.com/ShahinShahrPolitik
۱۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
https://telegram.me/asranarshism
۱۴- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
https://instagram.com/asranarshism/
۱۵- عصر آنارشیسم در توئیتر
https://twitter.com/asranarshism
۱۶ – بالاچه عصر آنارشیسم در بالاترین
https://www.balatarin.com/b/anarchismera
آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم
Federation of Anarchism Era Social Media Pages
۱- آدرس تماس با ما
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکور - Anarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ – توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیستهای افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیستهای مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیستهای کابل