هرچند انسان ها تعریفی که برای کلمه ی بشر یا انسان (Human) ارایه داده اند، تنها مردان را شمامل نمی شوند و تعمیم کلی برای همه انسان ها اعم از زن ومرد و سیاه وسفید و زرد و سرخ دارد، اما عملکرد و رفتار های واقعی انسان ها نسبت به هم ، متفاوت بوده است. رفتار ها و عملکرد های انسان ها از ان تعریف های علمای علوم انسانی عدول کرده اند و بسیاری مسایل را به زعم و اراده ی شخصی خود  تفسیر وتحلیل کرده و آن را راهنمای عمل شان  قرارداده اند.تعریف های که چه متفکران و فیلسوفان وچه پیامبران و ادیان زمینی وآسمانی وچه جنبش ها ی اومانیستی مدرن از انسان ارایه داده به شکل باید وشایدش نتوانسته جلونابرابری و خود برتربینی انسان هارا در مقابل هم بگیرند.

انسان ها، هیچگاهی بنابر ویژگی ها و هویت پیچیده ی که دارد، حاضر نشده اند، تا همدیگررا به یک سان ، به عنوان انسان بپذیرند و برحقوق و ارزش های برابر همدیگر احترام بگذارند.بدین لحاظ بخش اعظم جنگ های بشری نه علت طبقاتی و اقتصادی دارند بلکه بدین سبب است که گروه های مختلف قومی و جنسیتی درتاریخ بشر هریک بردیگری برتری جویی کرده اند. به این معنی که یک گروه قومی یا جنسیتی ازگروه یا جنس دیگر؛ خود را انسان تر، با ارزشتر و والاتر قلمداد کرده است.این برتری جویی و خود بهتربینی تاریخ را به قول هگل فلیسوف آلمانی،  تبدیل به قتلگاه انسان کرده است. تاریخ انسان پراز جنگ ها، کشتارها، قتل ها، تجاوزها، زورگویی ها و هزار جنایت دیگر است.همه این جنگ ها ناشی از این است که انسان ها برسر تعریف اخلاقی انسان بودن توافق نداشته اند. نام ها و اصطلاحاتی چون بربر، طبقه نجس ها، سیاه ، نجیب زاده، شریف، متمدن، ضعیف،قوی، نژادبرتر، نژاد پست و… که در فرهنگ بشراز روزگاران دور تا اکنون تولید شده  به معنای مهرتایید بر بی عدالتی هایی است که در تاریخ بشر رخ داده است.  بسیاری از نابرابری های انسانی چه نژادی و چه جنسیتی در فرهنگ بشر نهادینه شده اند و تبدیل به ارزش های پایدار و غیر قابل تغییرکشته است، گروه هایی که در موقعیت بهتر و بالاتراز دیگری قرارگرفته اند، به آسانی حاضر نیستند که مساوات در بین جوامع بشری را بپذیرند.زیرا این لایه بندی وارزشگذاری در بین انسان ها به سود طبقه ی برتر و حاکم انجامیده است و درنتیجه برتری انسانی پیوند عمیقی با منافع این گروه ها به وجود آورده است و در روزگار کنونی برفرض  گروه های برتر انسانی اگر هم بدانند و بپذیرند که بین او وهم نوع دیگری که در جایگاه و موقعیت پست تری نسبت به او از  قضای روزگار و جبرتاریخی قرار گرفته تفاوتی نیست، بنابر منفعت و سودی که از این نوع نابرابری نصیب می شود به آنسانی حاضر نخواهد شد که چنین امری را بدون چون وچرا وبه آرامی بپذیرند. این شکاف ها و نابرابری ها  زمینه های جنگ و کشمکش رادربین انسان فراهم می ساخته  و گروه های مختلف را وادار به جنگ های از  فکری و ذهنی گرفته تا جنگ های فزیکی و خشونت  کرده است.

 اما برتری جویی یک طرف قضیه دررفتار وتعامل انسان ها با همدیگر است، سویه ی دیگر قضیه حکایت ازانسان های می کنند، که علیه همچون نابرابری ها ،‌تبعیض ها و بی عدالتی ها به شدت دست به مبارزه زده اند، تا این اخلاق وویژگی ناروای انسان را نابود ویا حداقل کاهش و تضعیف کند. جنبش ها وصداهای زیادی در تاریخ ظهورو بلند شده اند که همچون رفتار دوگانه ی پلید آدم ها را نفی کنند و به جای آن صدای برابری، برادری و مساوات را بلند کنند. جنبش های سیاهان در برابر مظالم سفید پوستان در افریقا و امریکا، جنبش ها و امواج گوناگون فمینیست ابتدا درغرب واکنون در سراسر جهان  که خواهان برابری سیاهان با سفید ها و زنان با مردان بودند به عنوان مثال می شود ذکرکرد. ما در این مقال به دنبال ریشه یابی وواکاوی منازعات و جنگ های هویتی بشربرسرعدالت  نیستیم و به صورت مختصر به مسلة زنان و چالش های هویت یابی فرا راه آنان می پردازیم:

همان گونه که در بالا به تذکاررفت، انسان به صورت کلی برسرمساله ی حقوق و برابری نسبت به هم عادلانه برخورد نکرده است، برتری جویی، به جزازروزهای که انسان ها در حالت کمون اولیه زندگی می کردند و مشترک شکار می کردند، مشترک می خوردند و مشترک می خوابیدند و مساویانه زندگی می کردند، از عصرکشاورزی  به این طرف همزمان طبقه سازی، نابرابری و زورگویی نیز آغاز می شود.دراین میان زن، هرچند در یک برهه ی از تاریخ بشر با پدیده ی مادر سالاری مواجه بوده و در آن دوره زن از اهمیت درجه اول برخوردار بوده ولی در دوران پدر سالاری بیشترین صدمه را از این خصلت نابرابری جویانه ی مردان متحمل شده است.

گراف عامل نابرابری و بی عدالتی زن درتاریخ ، از تفاوت های جنسی و بیولوژیکی به طرف عوامل اقتصادی و فرهنگی سیر کرده است. تصور براین که زن به لحاظ ویژگی بیولوژیکی که دارد نسبت به مردان هم ضعیفتر وهم اسیب پذیربوده  است،‌ این امر در روزگاری که انسان ها از طریق کشاورزی و کاردر مزرعه ها امرار معاش می کردند، برپرستیژ اجتماعی، اقتصادی و حتی روانی او تاثیرات منفی گذاشت و کم کم، اورا از متن به حاشیه کشاند. زن به عنوان نصف پیکرجامعه، همه توانایی ها و باورهایش را به عنوان یک کشنگر فعال درتمام عرصه ها به مرد واگذارکرد و خود ، انزوا گزینی و گوشه های خانه، و خدمتکاری مردان را اختیارکرد. ازعامل بیولوژیکی نابرابری زنان شروع می کنیم و عوامل اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی این بابرابری را به ترتیب پی می گیریم و با ارایه ی یک راه حل  در پایان دادن به این برابری دامنه ی بحث را جمع می کنیم:

عامل بیولوژیکی؛ عامل بیولوژیکی ا زمهمترین چالش در عدم برابری بین زن و مرد دانسته شده است، عفت، تابوسازی ها، پاک دامنی و غیره اصطلاحاتی است که به نحوی درارتباط با مساله ی ساختار بیولوژیکی بدن زنان برآن ها اعمال شده است، و جامعه و ارزش ها را در برابر انسان زن ، هرچه بیشتر حساس کرده است،تابو سازی ها و محدودیت های بی شماری که در فرهنگ های مختلف جوامع دینی وغیر دینی بشر از این ناحیه برزن به بهانه ی دفاع از حریم او تحمیل شده، راه را برای برده سازی، و فروکاستن او در حد یک خادم مرد به شدت هموار ساخته است. ساختار بیولوژیکی زن درذات خود هیچ مشکلی ندارد، ولی درتعامل با اجتماع ،  زن بنابراین  ویژگی اش به شدت تحقیر و تحدید شده است.

از طرف دیگر، عامل بیولوژیکی ساختار بدن زن، به این تصور منجر شده که او ضعیفتر از مرد است و نیروو توانی که مرد برای کار و جمع آوری خوراک و کاردربیرون ازمنزل دارد، زنان ندارد.زنان بنابر ریسک پذیری و ظرافت جنسیتی که دارد کاردر بیرون از خانه و مسافرت در نقاط دوردست و بدون مرد ، در معرض خطر قراردارد، در نتیجه این عامل زیست شناختی، راه را به سوی عامل نابرابری در اقتصاد بازمی کند.

عامل اقتصادی؛ اقتصاد از مهمترین و حادترین مساله درتشدید نابرابری زنان بین مردان گفته شده است، زمانی که بنابرعامل ساختار جنسی زنان مقولاتی چون؛ عفت، تابو سازی ها، پاک دامنی و… مطرح شد و آزادی کار وفعالیت در حوزه ی عمومی از او گرفته شده وضعیف تر از مرد در نظرگفته شد، زنان عملا از نظر اقتصادی وابسته ی بدون قیدو شرط مردان شد، اقتصاد تقسیم کار رسمی بین مرد وزن ایجاد کرد، مردان بیرون از منزل کارمی کند و وظیفه اش تهیه ی غذا و تامین تمام مخارج معیشتی خانواده. اما زنان کارش محدود به حوزه ی خصوصی می شود بچه داری، خدمت مردان، تولید مثل و کارهای پست و بدون مزد خانه. با سلب استقلال زن از نظر اقتصادی، می توان هرخواستی را براو تحمیل کرد، او را برده ساخت، سیلی زد و خلاصه مثل یک شی جمود با اورفتارکرد و این شیوه ی برخورد را به خورد سومین عامل نابرابری یعنی فرهنگ داد تا به عنوان ارزش های پایدار، دایمی و عمومی در آورد و به استمرارآن کمک کند.

عامل فرهنگی، هرچند، عوامل اقتصتادی، بیولوژیکی وفرهنگی به صورت دیالکتیک و چرخه ی در نابرابری زنان نقش داشته است.اما اگر به صورت خطی در نظرگیریم، عامل فرهنگی بعداز عامل بیولوژیکی و اقتصادی، به عنوان نگهدارنده، ترویج دهنده و بازتولیده کننده ارزش های که به صورت واضح، در مارژینالیسم زنان نقش داشته،  عمل کرد ه است. این عامل فرهنگی است که به قول سیمون دوبوار، فمینست موج دوم فیمینیسم؛ زنان :” زن به دنیا نمی آیند،بلکه زن  ساخته می شوند”. فرهنگ مرد سالار جامعه، آشکارا برای زن سازی و مرد سازی اعضای جامعه در فرایند اجتماعی کردن ، نقش بازی می کنند. از آوان تولد؛ دختران مجبور است رفتار زنانه یادبگیرند، نقش های زنانه را تمرین کنند، رفتارهایی از خود بروز دهند که ارزش های فرهنگی مردانه تجویزمی کنند. درعصر حاضر، بیشترین نقش را اقتصاد و فرهنگ در تداوم سلطه مردان برزنان برعهده دارند.زنان حتی تداوم زندگی وبقایش را منوط به کارمردان می دانند وتاوان این یک لقمه نا ن را به بهای یک عمر بردگی درپیش مردان می پردازند. تداوم وابستگی اقتصادی، رفتارهای نا متوازن ارباب برده را تولید می کند و به مرورزمان این رابطه ی ارباب برده تبدیل به ارزش فرهنگی، قانون لایتغیر ومشروع می شود. دین نیزدر برخی موقع مهر تایید براین نابرابری زده است و آن را تقدیر وقانون الهی دانسته است. بدین ترتیب جامعه وحتی خود زنان باور می کنند که چنین نابرابری هایی طبیعی بوده وچاره ی جز پذیرش آن نیست. اما باید گفت که طبیعی بودن این نابرابری از سوی زنان به خصوص بعدازرنسانس در اروپا مورد نقدهای شدیدقرارگرفته است. وجنبش ها وموج های بزرگ اعتراضی موسوم به فیمینیسم راه انداخته اند و بربسیاری از ارزش های فرهنگی حتی دینی تاخته و آن را رد کرده اند که اکنون به صورت مختصردر چند عبارتی، به چشم انداز های این جبش ها برای رهایی زنان از قید اسارت مردان و فرهنگ مردسالار می پرازیم:

راه حل ها و مقابله علیه تبعیض های جنسیتی؛ جنبش های فمینستی که بعداز رنسانس در غرب شکل گرفت، وبه نقد فرهنگ موجود پرداخت، روابط اجتماعی بین زن ومرد را به شدت ناعادلانه خوانده است و راه حل های متفاوتی را برای پایان دادن تبعیض جنسیتی پیشنهاد کرده است:”در انقلاب کبیر فرانسه، بعد از استقرارحکومت جمهوری واز بین رفتن حکومت سلطنت لایحه ی حقوق بشر به تصویب رسید ، از ویژگی های این قانون درنظرنگرفتن حقوق زنان وتضییع حقوق آن ها بود.اولیمپ دوگونگ لایحه ی را در مجلس پیشنهاد کرد که  درآن از حقوق کار زنان، حقوق قانونی در خانواد، آزادی بیان نیز داشتن پارلمان دفاع کرد.”( فرهنگ واژه ها، عبدالرسول بیات، ص436). به دنبال تصویب این قانون، ماری ولستن کرافت وجان استوارت میل( استیفای حقوق زنان) و (کنیزک کردن زنان) را نوشت ودرآن تفاوت های ذاتی میان زنان ومردان را انکارکرد وتفاوت های موجود را زییده ی محیط اجتماعی دانست. از شایستگی ولیاقت های زنان در صورت که آموزش ببینند و در جایگاه و واقعی خود قرارگیرند خبرداد.

موج های فمینیستی به مرورزمان خواسته های شان را از جامعه افزایش داده و خواهان استقلالیت بیشتر شدند. موج اول بیشتر از امریکا به خاطر مبارزه برای به دست آوردن حق رای پراخت و موج دوم، شعار بدون مردان را سردادند وموج سوم ، اعلان کردند که به مسایل و جهان باید از نگاه زنانه نگریسته و تفسیر شود.این موج اعلان کرند که نگریستن به  جهان وتفسیرآن از نگاه مردان سلطه مردانه خلق می کند و باید جهان ازنو با دید زنانه نگریسته و به تجربه درآید، همزمان با ظهور موج سوم فمینیستی، با دیدگاه ها و مکاتب مختلف فلسفی وحتی دینی به جهان نگریسته شد و جنبش های زنان، گرایش ها ی متفاوتی برای تفسیر جهان، جامعه و واقعیت موجود پیداکردند که مهمترین آن ها فیمینیسم لیبرال، فمینیسم مارکسیستی، سوسیال فمینیسم،‌فمینیسم پست مدرن و اخیرا گرایشی در بین زنان مسلمان به میان آمده که براساس تفسیر جدید از اسلام به سراغ دفاع از حقوق زنان می رود که موسوم به فمینیسم اسلامی است.

به دنبال موج سوم فمینیستی، که اصلی ترین هدف شان تفسیر جهان از چشم انداز زنان بود. زنان علوم انسانی را متهم کرده است که در تحقیقات و نظریات شان زنان را  نادیده گرفته است و به مسایل بیشترازچشم انداز مردانه پرداخته شده است. پاملا آبوت وکلروالاس از جامعه شناسان به نام انگلیس، در کتاب خود به نام “جامعه شناسی زنان” این مسایل را به وضوح مطرح کرده است که علوم اجمتاعی به خصوص جامعه شناسی ،بی طرفی خود را حفظ نکرده است. در روش تحقیق مشکل وجود دارد و بیشتر تحقییق شوندگان و تحقیق کنندگان مردان بودند و درنتیجه جامعه شناسی تهی از تجربه زنان است، علوم اجتماعی رها از ارزشگذاری نیست، دانشمندان جامعه شناس تجویز را اغلب به جای تشریح در نظرمی گیرند. یعنی به جای این که به توصیف زنان بپردازند، تشریح می کنند که زنان چگونه باشند و چه گونه رفتارکنند. زنان مسلمان نیز به نقد تفسیر سنتی ازدین پرداخته و بیشتراز چشم اندازعلوم انسانی مدرن به خصوص هرمنوتیک به تفسیر قرآن وسنت پرداخته و بسیاری تفسیرهای سنتی و کهنه را رد نموده  وتا حدودی به نزدیک ترکردن شکاف بین زنان ومردان کمک کرده است.با وجود این همه تلاش ها هنوز زنان در اکثرنقاط جهان شهروندان درجه دوم تحت مالکیت مردان به شمار می روند، اما بدون شک شعله های اصلاح گری و برابری خواهانه برای کسب حقوق زنان نیز در جای جای جهان شعله ور شده و امید می رود که روزی جامعه ی عاری از تبعیض نه تنها بین مردان و زنان بل بین تمام انسان ها با نژاد های متفاوت داشته باشیم.

منبع : جمهوری سکوت