(( ويژه نشر تاريخ ))
( بر اساس كنفرانسي در نيويورك به تاريخ ششم نوامبر1973)
دانيل گرن
مترجم : ناصر شبآهنگ
( قسمت1 )
بررسي موضوع فوق مشكلات فراواني را در برابرمان ظاهر مي سازد كه از نخستين آنها آغاز مي كنيم. از كلمه «« ماركسيسم »» چه مي فهميم؟ منظورمان كدام « ماركسيسم » است؟ پاسخ سريع به اين مسئله لازم است: منظور ما در اينجا از ماركسيسم مجموعه آثار ماركس و انگلس و نه دنباله روان ايشان است كه با بي وفائي كم و بيش نسبت بدان ها ، برچسب ماركسيسم را براي خود غصب كرده اند. مثال روشن در اين مورد ماركسيسم مسخ شده و حتي خيانت شده سوسيال دموكرات هاي آلمان است.
در زمان حيات ماركس و سال هاي اوليه تاسيس حزب سوسيال دموكرات آلمان ، سوسيال دموكرات ها شعار نوعي « دولت خلقي » ادعائي را طرح مي كردند. ماركس و انگلس احتمالا سرشاد از آن كه سرانجام حزبي با توده هاي وسيعي در آلمان خود را طرفدار آنها اعلام مي كردند، اغماض عجيبي از خود در اين مورد نشان داده و تنها افشاگري هاي خشن و پي در پي باكونين در مورد « دولت خلقي » و پيوند سوسيال دموكرات ها با احزاب بورژوا راديكال بودكه ماركس و انگلس را وادار به حاشاي چنين شعار ها و عملكردهائي كرد!
مدت ها بعد ، انگلس پير سال 1895 در مقدمه معروفش كه بركتاب « مبارزه طبقاتي در فرانسه » ماركس به نگارش در آورد ـ و در همين مقدمه بود كه وي ـ با يك تجديد نظر كامل در ماركسيسم ، راه رفرميسم را در پيش مي گيرد. بدين معني كه تاكيد خود را بر استفاده از اوراق راي گيري به عنوان وسيله ايده آل و حتي واحد بدست گيري قدرت مي گذارد.
در اينجا ديگر انگلس در مفهوم مورد نظر من ، ماركسيست نيست. بعد ها كائوتسكي به گونه اي دو پهلو جانشين ماركس و انگلس ميشود. وي در تئوري وانمود مي كرد كه هنوز در زمينه مبارزه طبقاتي ، انقلابي باقي مانده اما در عمل كاري جز سرپوش گداشتن بر عمليات بيش از پيش فرصت طلبانه و رفرميستي حزبش ، انجام نمي داد. در همين حال ، ادوارد برنشتين كه وي نيز ادعاي « ماركسيست » بودن داشت ، در صراحتش قدمي جلوتر از كائوتسكي گذاشته و آشكارا مبارزه طبقاتي را نفي كرده و آن را در مقابل انتخابات گرائي ، پارلمان گرائي و اصلاحات اجتماعي ، متروك شده مي داند!
از سوي ديگر كائوتسكي مدعي آن بود كه گفتن اين حرف كه آگاهي سوسياليستي نتيجه ضروري و مستقيم مبارزه طبقاتي پرولتاريائي است : « كاملا غلط » مي باشند. به باور وي : بايد بر آن باشيم كه سوسياليسم و مبارزه طبقاتي نه زائيده يكديگر بلكه نتيجه پيش شرط هائي ديگرند. به عبارت ديگر آگاهي سوسياليستي حاصل دانش بوده. حاصل و حامل دانش نه پرولتاريا بلكه روشنفكران بورژوا هستند ـ و به وسيله همين ها است ـ كه سوسياليسم علمي به پرولتاريا « منتقل » مي شود. نتيجه آن كه : آگاهي سوسياليستي عنصري است كه از خارج وارد مبارزه طبقاتي پرولتاريا ميشود و نه چيزي كه بخودي خود بوجود آيد.
تنها تئوريسيني كه در سوسيال دموكراسي آلمان به ماركسيسم ( اصيل ) وفادار ماند ، روزا لوكزامبورگ بود. اما او نيز سازش هائي با رهبري حزبش انجام داد. روزا هيچ گاه آشكارا ببل و يا كائوتسكي را مورد انتقاد قرار نمي داد. برخورد آشكار وي با كائوتسكي تنها بدان هنگام آغاز شد كه در سال 1910 استاد سابقش ايده اعتصاب سياسي توده ها را رها كرد. روزا به خصوص سعي مي كرد تا نزديكي اش با آنارشيست ها كه حاصل تئوري وي در باره خودانگيختگي انقلابي توده ها بود ، را پنهان سازد. چنين تلاشي ، وي را ناچار به تشبث به فحاشي هاي زشتي عليه آنارشيست ها كرد. بدين شكل وي بر آن بود ، حزبش را كه چه از نظر عقيدتي و چه از نظر مالي ( اين را نيز بايد مي گفتيم چون امروز از آن باخبريم ) بدان وابسته بود؛ از وحشت بدر آورد!
اما عليرغم تفاوت در نام ، اختلافي واقعي ميان آنچه آنارشوسنديكاليست ها ، اعتصاب عمومي مي نامند، با آنچه روزا لوكزامبورگ محتاطانه ترجيح مي دهد « اعتصاب توده اي » بنامد؛ موجود نيست. از سوي ديگر نيز ، مباحثات خشونت بار وي كه نخستين آنها در 1904 با لنين و آخرين آنان در سال 1918 با حكومت بلشويكي صورت گرفت ؛ چندان به دور از تفكر آنارشيسم نبود.
آخرين نظرات وي در جنبش اسپارتاكيست ها سال 1918در مورد سوسياليسمي پيشرونده از پائين به بالا و از طريق شوراهاي كارگري نيز ، از همين رده محسوب مي شوند. روزا لوكزامبورگ يكي از حلقه هاي وحدت ميان ماركسيسم واقعي و آنارشيسم شمرده مي شود.
اما ماركسيسم واقعي تنها به وسيله سوسيال دموكرات هاي آلماني مسخ نشد. بلكه اين لنين است كه آن را در معياري وسيع قلب مي كند. وي به شكل قابل ملاحظه اي نكات ژاكوبيني و قدرت مداري را كه گاه در نوشته هاي ماركس و انگلس ظاهر شده بودند ؛ تعميق داد. وي فوق مركزيت گرائي و درك تنگ نظرانه و گروه گرايانه حزبي ( و آن هم تنها يك حزب واحد ) و به خصوص عمل انقلابيون حرفه اي به عنوان رهبران توده ها را وارد ماركسيسم نمود!
چنين مفاهيمي در نوشته هاي ماركس چندان يافت نمي شوند و اگر هم باشد در شكلي جننيني و تحتاتي قرار دارد. با اين وجود لنين به شدت سوسيال دموكرات ها را به خاطر آن كه آنارشيست ها را كوچك مي شمردند، به باد انتقاد گرفته و در كتاب كوچكش « دولت و انقلاب » بخش كاملي را به ارج گذاري از آنارشيست ها به خاطر وفاداريشان به انقلاب ، اختصاص مي دهد!
مشكل دومي نيز در كار است. با وجود آن كه انديشه ماركس و انگلس به لحاظ تكاملش براي انعكاس واقعيت زمان طي نيم قرن به سختي قابل درك است. اما كوشش مفسران جديدي كه در ميانشان يك كشيش كليسا نيز ديده مي شود براي اثبات چيزي به نام « دگماتيسم ماركسيستي « بي فايده است!
ماركس جوان و بشر دوست ( اومانيست ) شاگرد فوير باخ ، به كلي از ماركس سال هاي پختگي كه رابطه خود با فوير باخ را برهم زده و سپس خود را اسير تعيين گرائي علمي سفت و سختي كرده است؛ متفاوت است. ماركس نويه راينيشه سايتونگ ( نشريه اي كه ماركس در آن فعاليت داشت) كه تنها مدعي دموكرات بودن و در تلاش براي وحدت با بورژوازي پيشرفته آلمان بود،، هيچ شباهتي با ماركس سال 1850 يعني ماركس كمونيست و حتي بلانكيستي كه نغمه انقلاب مداوم ، عمل سياسي مستقل كمونيستي ـ كه شعار ديكتاتوري پرولتاريا سر مي داد ـ ؛ ندارد!
ماركس سال هاي بعد كه انقلاب بين المللي را به آينده دور حواله داده و خود را در كتابخانه موزه بريتانيا محبوس مي كرد تا به تحقيقات علمي گسترده و مرارت بار دست زند . فردي كاملا جدا از ماركس قيام گراي 1850 كه به قيام عمومي و بلافصل باور داشت؛ است!
ماركس كه در سال هاي 1869 ـ 1864 ابتدا در پشت پرده نقش مشاور افتخاري و محرم كارگران مجتمع در بين الملل اول را بازي مي كرد، ناگهان از سال 1870 تبديل به فردي قدرت مدار مي شود كه از لندن بر شوراي عمومي انترسيونال حكم مي راند. ماركس كه در ابتداي 1871 به شدت با قيام پاريس مخالفت مي ورزد، ماركسي نيست كه كمي بعد در اطلاعيه معروف خود به نام جنگ داخلي در فرانسه به تجليل از كمون پاريس پرداخته و بسياري از جنبه هاي آن را تا حد كمال مطلوب بر مي كشد!
و بالاخره ماركسي كه در همان اطلاعيه بر اين نكته تاكيد مي كند، ماركسي نيست كه در « نامه اي درباره گوتا » سعي به قبولاندن آن دارد كه دولت بايد در دوره اي نسبتا طولاني پس از انقلاب پرولتري به حيات خويش دادمه دهد. بدين ترتيب نبايد ماركسيسم اصيل يعني نوشته هاي ماركس و انگلس را نيز مجموعه اي همگون در نظر گرفت. بلكه لازم است كه آن را در بوته آزمايشي انتقادي و دقيق گذاشته و تنها نكاتي از آن را برگزيد كه پيوندي نزديك با آنارشيسم داشته باشند.
ادامه دارد… ترجمه از متن فرانسوي توسط آقاي ن . شبآهنگ. نشر نخست در ماهنامه آبگون شماره 13 شهريور 1364
*گرايش نويسنده به آنارشو كمونيسم ، طبيعتا مورد رابطه اين دو تفكر ( ماركسيسم و آنارشيسم )، در مطلب فوق ، بيشتر مشهود است. جنبه تاريخي آن بيشتر مورد نظر مي باشد. ويراستار
منبع: سایت آبگون
آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم
Federation of Anarchism Era Social Media Pages
۱- آدرس تماس با ما
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکور - Anarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ – توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیستهای افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیستهای مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیستهای کابل