هنر در نظام های توتالیتر ابزاری برای به انقیاد درآوردن هرچه بیشتر مردمانی می شود که با توسل به سایر ابزارها مانند خشونت , تطمیع ,فریب , مقام و موقعیت کمتر توانسته است آنها را رام کند. هنر ومخصوصا ادبیات بر وجدان بشر و لایه های عاطفی انسان فوکوس می کند وخود را بر علیه فرا خود می شوراند و با انقلابی از درون انسان را وادار به قضاوت برابر پدیده های هستی می کند و در این گیرودار است که انسان به پله ای بالا تر از خود سوق داده می شود و دگرگونی در او ایجاد می شود که به ضرب زور واجبار هیچ وقت حاصل نمی گردد .نظام سلطه از این کار کرد عظیم ادبیات غافل نمی شود وسعی تمام دارد برای همسان سازی فکری وتحمیل هژمونی فرهنگی خود آنرا در چنبره کنترل خود درآورد .
دستگاهای عریض وطویل و مراکز هنری وتبلیغی دولتی فراوان در دولتها وظیفه سامان دهی وهدایت افکار عمومی را به عهده می گیرند.نمونه آن دستگاه پروپا گاندای فاشیسم وگوبلز در آلمان نازی یا ادبیات دستوری رئالیسم سوسیالیستی درنظام شوروی بود که راه هرگونه خلاقیت وجریان آزاد هنری را مسدود می کرد وتنها کسانی که درچارچوبهای تعیین شده حرکت می کردن حق فعالیت داشتند.
در ایران قبل وپس از انقلاب سعی هیات حاکمه نه تنها در کنترل وسانسور هنر وادبیات بود بلکه مخصوصا در نظام فعلی نهادهای بسیاری از جمله سازمان تبلیغات ووزارت ارشاد وحوزه هنری وحوزه های علمیه و… راسا دست اندر کار آفرینش ادبیات وهنر اهلی شده وهدایت شده ای هستند که در زمینه های مختلف نشر دیدگاهها ی رسمی حاکمیت ووظیفه مهندسی افکار عمومی را به عهده دارند حوزه هنری تبلیغات اسلامی یکی از این نهاد هاست که بنا بگفته صریح مسئولان (ضمیمه) بنیان مکتب هنری ادبی انقلاب اسلامی را مدیریت میکند . کتاب دا محصول مشترک چندین سال کار کارشناسان وقلم به دستان مزدور این مرکز با چاشنی خاطرات احتمالا ساختگی خانمی به نام زهره حسینی که بعدها ودر پی ازدواج با یکی از پاسدارها اسمش را به زهرا تغییر می دهد است.
کتاب دا” پانصد و شصت و سومين کتاب از محصولات دفتر ادبيات و هنر مقاومت حوزه هنري است که در بخش خاطرات جنگ ايران و عراق صد و هشتادمين کتاب به حساب مي آيد. اين کتاب، کتاب قطوري است که در 812 صفحه، پنج بخش و چهل فصل تدوين شده است مصاحبه هاي اين خاطره از رمضان سال 84 با صرف 1200 ساعت زمان تا سال 85 به طول انجاميد و مدت زمان طولاني براي نگارش و تاليف آن سپري شد و کتاب در سال 1387 رونمايي شد. ابتدا اين کتاب در 300 صفحه نگاشته شد و چون ظرفيت و گنجايش افزايش داشت نويسنده و راوي کتاب کار بازخواني خاطرات را از نو شروع کرده و در نهايت اثر در 812 صفحه تدوين شد. بيش از هفتاد درصد از حجم کتاب به اتفاقات نخستين ماه هاي جنگ در خرمشهر اختصاص داده شده و مابقي کتاب به خاطرات دوران کودکي و پس از جنگ مربوط مي شود. این کتاب تا کنون 181 بار تجدید چاپ شده ودر عرض چهار سال چهار میلیون از آن فروش رفته است که البته خرید این کتاب از طرف کتابخانه های عمومی ودانشگاهی و ارگان های دولتی وهدیه رایگان آن در اکثر جشنواره ها ومراسم ها عامل اصلی فروش بالای این کتاب بوده است.
نگاهی کوتاه به جنگ ایران وعراق
جنگ ایران وعراق که یکی از طولانی ترین وپرهزینه ترین وپرتلفات ترین جنگهای قرن بیست ویکم است که در سی ویکم شهریورماه 59 باحمله غافلگیرانه هواپیماهای عراق به شهرهای ابادان ،خرمشهر،کرمانشاه قصر شیرین و17 شهر دیگر شروع شد وسپس با حمله زمینی واشغال شهرهای مرزی ادامه یافت وبا هشت سال طول کشیدودر تاریخ 26 تیر سال 67 باپذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل پایان یافت.این جنگ عامل ویرانی بسیاری ازشهرهای ایران وعراق وباعث کشتن وآوارگی میلیونها انسان واز بین رفتن زیربناهای اقتصادی دو کشور گردید از عوامل بروز جنگ روایتهای دوکشور متفاوت است از نظر صدام ایران بعداز اتقلاب با رویکردهای صدور انقلاب اسلامی وحمایت از گروههای معارض شیعه مانند حزب الدعوه وخانواده صدر واعزام نیرو به مرزها وایجاد نا امنی وترور وتحریک شیعیان به انقلاب در عراق دعوت از ارتش برای سرنگونی صدام درخاست قطب زاده از وزرای خارجه کشورهای مسلمان برای اتحاد وجنگ علیه صدام در ماجرای اعدام باقر صدر…. از نظر جمهوری اسلامی، صدام با تحریک غرب وشرق وحمایت دول مرتجع عرب با هدف جلوگیری از گسترش انقلاب اسلامی وسرنگونی جمهوری اسلامی وجدا کردن استان خوزستان وانضمام آن به عراق به ایران حمله کرد. اطلاعات بیشتر در باره نقش خمینی در آغاز جنگ
اما واقعیت جنگ چیز دیگری است در یک مقطع تاریخی دونظام ودولت دیکتاتور به شدت شیفته جنگ شده بودند چرا که جنگ موقعیتی برای ثبات وسرکوب داخلی بود از یک طرف رژیم بعث یک رژیم کودتایی ،فاشیست وسرکوبگر بود که در صدد تحکیم سلطه خود در داخل ومقابله با شورش کردها وروشنفکران وگروههای شیعه بود وهمچنین اثبات خود به عنوان قدرتی منطقه ای در خاورمیانه وجهان دوقطبی بودواز طرف دیگر بعداز سرنگونی رژیم سلطنتی جناح اسلامی با حمایت توده ای وفداییان اکثریتی درحال استقرار حکومت اسلامی مورد نظرش یعنی ولایت مطلقه فقیه بود وبرای مقابله با جریان های مردمی مخالف وسرکوب قومیتهایی که حقوق خود را مطالبه می کردند نیاز به فضایی داشت که بتواند در قبل آن توجیه گر سرکوبگری خود باشد. جنگ موهبتی بودکه به میلیتاریزه کردن بیشتر فضای عمومی کشورکمک می کرد وهمچنین با مظلوم نمایی توجه ملل دیگر وجریانهای انقلابی جهان را به خود جلب می کرد بنابراین جنگ یک نفع دوطرفه برای بقای دو دولت بود . بی شک آغازگرنهایی جنگ رژیم سفاک بعثی صدام بود که با بی رحمی هرچه تمام به شهرهای ایران حمله کرد ومقاومت جوانانی که با انگیزه دفاع از جان بی گناهان وغیرنظامیان ومقابله با اشغال سزرمین محل زیستشان به جنگ رفتند قابل تقدیر است هرچند بعداز دوسال بیشتر این سرزمینها از لوث وجود بعثیها پاکسازی شدند واز آن پس این جنگ افروزیها بیشتر به انگیزه فتح کربلا وقدس وصدور انقلاب بر اساس تئوری گسترش دولت اسلامی بود. جنگ در هر صورت یکی از کژکارکردهای وجود دولت در راس هرجامعه ای است چرا که ماهیتا دولت سعی در کشور گشایی وگسترش قلمرو خود دارد.
خلاصه کتاب
کتاب ،خاطرات زهره حسینی و خانواده فقیر وتنگدست ایرانی اش است که برای کاربه بصره مهاجرت کرده اند بخشی از کتاب به دوران زندگی در بصره وتحت فشار بودن خانواده های ایرانی به علت شیعه بودنشان است ..” در این بین افرادی مثل بابا که به فعالیتهای سیاسی سروکار داشتند بیشتر مورد سوء ظن بودند ” زهره شرایط سخت آن دوران ودستگیری پدر را بازگویی می کند ص 1″ چند ماهی بود از بابا خبر نداشتیم به خاطر فعالیتهای سیاسی به ندرت خانه می آمد طوری که ما به نبودنش عادت کرده بودیم ولی اینبار غیبتش طولانی بود”در سال 46 پدر دستگیر می شود ولی اینکه چه فعالیتی می کرد چه گرایشی داشت بی جواب می ماند فقط اشاره می شود: ” ..نهایتا فهمیدم بابا چون دوستدار امام علی است دستگیر شده “. بعدها می فهمیم که پدرش اصلا سواد نداشته تنها مهارتش باربری وحمل ونقل وسایل بوده که نهایتا در شهرداری به عنوان رفتگر استخدام می شود این مرموز بودن ساختگی بعدها هم در دوره ای که به ایران باز می گردند ادامه دارد ص 37 “چند ماه بعد بابا سید علی وسید محسن را برداشت وبرای دیدن اقوام به ایلام رفت از قضای روزگار!همان روزها پادگان ایلام منفجر شد وفرمانده پادگان کشته شد این بار سااک بابا را به عنوان مظنون حادثه دستگیر کرد ….”خانواده در سال 48 به ایران برمیگردند پدر در شهرداری استخدام می شود وبچه ها مشغول درس خواندن تا حول وحوش انقلاب زندگی به روال عادی پیش می رود تا اینکه انقلاب می شود علی پسر بزرگ به جهاد وسپس به استخدام سپاه در می آید وزهره در سال 57 که به علت مخطلط بودن دختر وپسر ومخالفت پدر ترک تحصیل کرده به مکتب قران می رود وآموزش ایدئولوژیک می بیند سپس جنگ در می گیرد .
زهره که الان 17 سالش است سعی می کند دست به کاری بزند در مسجد خرمشهر راهش نمی دهند ونهایتا سر از غسالخانه در می آورد جایی که قربانیان جنگ جهت خاک سپاری به آنجا آورده می شوند به احتمال قریب به یقین می توان گفت کل حضور این دختر 17 ساله در اینجا ساختگی است وعلت انتخاب غسالخانه به این دلیل است پیکر عریان قربانیان را می شود دید جایی که جنگ وچهره فجیعش را مسقیم می توان نشان داد اما اینجا برای هدفی دیگر انتخاب شده تحریک وجدان وعواطف انسانی خواننده برای گیرایی اثر وجذابیت اثر به جهت کشش بیشتر برای ادامه خواندن زیرا در توصیف وضعیت وحشتناک قربانیان جنگ هیچ تاسف یا ترحمی نسبت به شهدا از طرف کارکنان وراوی مشاهد نمی گردد که تقصیر را متوجه پدیده خانمانسوز جنگ کند. فعالیتهای امدادی زهره همراه با چند دختر دیگر در مطب دکتر شیبانی ادامه میابد. پدر اسلحه بدست میگیرد وبه جبهه رفته همانجا کشته می شود مصیبتهای خانواده شروع می شود زهره هم بعداز مدتی مجروح می شود واز خرمشهر خارج میگردد خانواده به سربند آواره می شوند علی برادرش هم که حالا یک پاسدار است کشته می شود .زهره در اردوگاه آوارگان جنگی به کارهای امدادی ادامه می دهد تا اینکه به تهران مهاجرت می کنند وبا پاسداری به اسم حبیب ازدواج می کند در تهران هم با کمیته ای ها برای شکنجه گروههای مخالف همکاری می کند به دیدار مقامات وامام می رود وبعداز مدتی با حمایت بنیاد شهید صاحب خانه وماشین وهمه جور امکانات زندگی می شوند کم کم ادامه تحصیلاتش در نهضت سواد آموزی را از سر میگیرد. شهید شدن پدر وبرادر مایه رسیدن به رفاه وآسایش خانواده می گردد وبعداز مدتی تصمیم می گیرد خاطراتش را بنویسد اما از آنجاییکه سواد نوشتنش ضعیف است این کار را با همکاری با سازمان تبلیغات وشخص مجهول الهویه ای به نام اعظم حسینی انجام میدهد که حاصل می شود کتاب دا.
نقد آنارشیستی در درجه اول در صدد واکاوی اثر در ارتباط بانقش وجایگاه آن در سلسله مراتب هرم قدرت وپی بردن به تعلقات طبقاتی ومنزلتی خالق وشخصیتها ورسیدن به اهداف ونیات نا گفته در محتوی وکشف نیات مستتر در آن در خصوص موضع واقعی آن در برابرتکریم ارزشهای انسانی مانند آزادی ،برابری،اختیار تعین سرنوشت ،مسئولیت اجتماعی،رعایت حقوق فرد،و.. است.نهاد قدرت بطور دائم در حال کنش برای ابقا وارتقا وتحکیم خود در کلیت ساختار اجتماعی وبه تبع آن باصرف منابع عظیم مالی وانسانی به گسترش سیطره کامل خود در روح وروان اکثریت آحاد جامعه است .دولت به عنوان نهادمتولی این امر تولید وباز تولید قدرت را در گستره اجتماع از نهاد خانواده گرفته تا مدرسه واداره ودانشگاه وکارخانه وهرآنچه تجمع سازمان یافته باشد را با تصویب قوانین واجرای آن توسط نهادهای نظامی وغیر نظامی را به عهده دارد وکتاب در این پروسه صرفا یک اثر ادبی نیست بلکه تا آنجاییکه ممکن است از نقطه نظر حاکمیت به عنوان ابزاری در نظر گرفته می شود که حامل دستورات وحافظ قوانین وهنجارهای اجتماعی قدرت حاکمه باشد.
برای هیچ کتابی به اندازه دا در طول این سالیان سرمایه گذاری مادی وفرهنگی نشده است ، سال ۸۸ پس از ساخت و پخش نمایش رادیویی آن ، توانست ۲ جایزه جلال آل احمد و بیست و هفتمین دوره جایزه جهانی کتاب سال جمهوری اسلامی را از آن خود کند و در مسیر ترجمه به زبانهای اردو ، انگلیسی و عربی قرار گیرد.
حجم عظیم تبلیغات رسانه ای که فقط گزیده ای از آن در ضمیمه این نوشتار آمده است گویای آن است که این پروژه بلند مدت است و همه آنچه که دولتها برای فریب افکار بکار می بندند برای جلب توجه به این کتاب انجام شده است .بزرگنمایی ، ترجمه به چندین زبان خارجی، ساخت سریال ،مصاحبه ها وجشنواره وجایزه به اسم کتاب تنها گوشه ای از این پروژه بزرگ است تا آنجاییکه در اولین مصاحبه تلویزیونی روحانی در مقام ریاست جمهوری تنها دکور پس زمینه گذاشتن کتاب دا در پشت سر ش بود. حمایت های همه ارگانهای سیاسی ونظامی از این کتاب نشان از این دارد که این کتاب تنها یک کتاب خاطرات نیست بلکه در برگیرنده دیدگاههای رسمی نظام درفرمی ادبی است که به زعم آنها موفق از آب در آمده است اما خواننده هوشیار به سادگی با خواندن کتاب به تناقضات ودروغها وساختگی بودن کتاب پی می برد.
نقد کتابی که نویسنده آن معلوم ودارای هویت اجتماعی وادبی باشد از نقطه نظر نقد ادبی ومکاتب گوناگون نقد وبسته به دیدگاه منتقد آسان است اما ما با یک کتاب که دارای نویسنده مشخص وفضایی یدکدست باشد مواجه نیستیم کتاب حاصل صدها ساعت مصاحبه وچند سال دستکاری کارشناسی وتطبیق با خطوط رسمی ارگانهای جریان رسمی وجنگ طلبی است که نویسنده را به شدت به حاشیه می برد بنا براین شاید پرداخت روانکاوانه ونقد روانشناختی شخصیت نویسنده وتپق های که می شد از آن برای فهم خیلی از مسائل بهر جست بی مورد بنماید اما با این وصف در خیلی موارد می توان این نوع سوتی هارادر لابلای کتاب یافت که می توان نتیجه گیرهای خوبی برای اثبات تقلبی بودن این کتاب به عمل آورد.
کتاب را برای نشان دادن غیر واقعی بودن وشخصیت پردازیها واسطوره سازیها کاذب ونشان دادن نگاه رسمی نظام در باره عوامل بروز جنگ وشکست در آن وتخطئه دیگر گروهها وجریان های سیاسی وهمچنین ستایش جنگ ومحکوم نکردن مصایب وفجایع آن در قالب دکترین شهادت طلبی وبی تناسبی عنوان کتاب با ماهیت واقعی شخصیت مادر وهمه مادرهایی که برای کشته شدن جگر گوشه هایشان از چند زاویه مورد بررسی قرار می دهم.
-عنوان کتاب، فرم علیه محتوی
دا از لحاظ فرم وفنتیک نام انتیکی برای یک کتاب می نماید ومیتواند برای جلب توجه برای نشان دادن یک نام مدرن از آن استفاده کرد درحالیکه کتابهای قبلی حوزه هنری مانند پوتینهای جامانده، کوره راهای شلمچه،جاده های جنگی، پشت خاکریزها وپایی که جا ماند!و……دارای نامهایی بوده که خواننده با دیدن اسم کتاب فورا محتوای مزخرف وبی مایه آن را حدس میزند وبه طرفش نمی رود اما دا آدم را به یاد دن ودن آرام می اندازد دا خوش صداست به گوش آشنا نیست خواننده کنجکاو میشود وترغیب به خواندن می شود در مقدمه کتاب ،از زبان زهره حسینی آمده است : “نام کتاب را به رسم قدر شناسی وسپاس از فدا کاریهای مادران شهیدان دا گذاشتم چرا اگر نبودند این مادران فدا کار هرگز سربازان وطن راهی میدان نمی شدند… پدر ومادر ما از روستای کرد نشین دهلران به بصره مهاجت کردند … مادرم را با لهجه کردی دا صدا می کردیم هرچند بعد از بیست سال زندگی در بصره چنان عربی صحبت می کرد که اصلا مشخص نبود که کرد است” در اینجا رژیم برای گذاشتن نام کتاب به نام دا حاضر میشود مرزهای کردستان را تا پاینتراز ایلام ومهران ودهلران به سمت جنوب به رسمیت بشناسد! کاری که پیش از این هیپوقت ندیدا ایم رزیم حتی کرمانشاه وایلام را جزئی از کردستان نمی داند وعنوان کتاب چنان برایش اهمیت دارد که حاضر می شود بهای سنگینی برای آن بپردازد .این درحالیست که کردها برای مادر بیشتراز اسامی مانند : آدا ،دایه،دایک ومخصوصا کردهای فیلی ولک کرمانشاه مادر را دالک صدا میزنند دا یک اسم من در اوردی است همچنان که هرخانواده ای اسم خاصی را بکار می برد مانند مامی ،ماما ،مامانی ، دادا …دا یک انتخاب آگاهانه است برای بهره گیری بیشتر برای عنوان کتاب وگرنه در در بقیه کتاب هیچ اشاره ای به خصلتهای کرد بودن خانواده از دیدی مثبت اشاره نمی شود وبع از مهاجرت از بصره به ایران خانواده بازبان فارسی عربی صحبت می کند وهیچ تعلق خاطری به فرهنگ وزبان کردی ندارد وبیش از هرچیز تعلقات مذهبی ارادت به آیت الله ها وآخوندهای تشیع را نشان می دهد موضوعی که در خانواده های کرد چه شیعه چه سنی اصلا واقعیت ندارد.
صفحه 3 – پاپا (پدر بزرگ) با اینکه سواد نداشت اشعار مولوی وحافظ را ازبر می خواند .. وشجره نامه خانوادگی را آیت الله حکیم ،شیخ مرتضی انصاری وآیت الله گلپایگانی ومرعشی امضاء کرده بودند…
حتی در بعض مواقع برای به کردها توهین می شود وآنها را بزدل باقیاه های کریه اشاره می دهد صفحه 456 :
“یکی از کسانی که بااکیپ پزشکی بار اول به مطب آمدند وصبح نشده فرار کردند چند روز بعد به مطب امد او مرد هیکلی با سبیل هایی از بناگوش در رفته بود که با لهجه کردی حرف می زد می گفت اهل سنندج است.او کار خاصی انجام نمی داد دوروبر داروها می چرخید ودر توجیه تنبلی اش می گفت من فقز دارو تقسیم می کنم درحالیکه از گروهکهای کومله ودمکرات حرف می زد واز افکارآنها حمایت می کرد . من که شناخت خوبی از این گروهکها داشتم!درمقابلش ایستادم …. من نظر خوبی به این مرد نداشتم ودائم ایجادتفرقه می کرد من درمقابلش می ایستادم واو می گفت مگه تو کرد نیستی ومن در جوابش گفتم :مگه هرکسی که کرد باشه باید خائن باشه .من در دجه اول مسلمانم … بعدا فهمیدیم نیتش از آمدن به اینجا کار کردن نبوده…..”
این نگاه رسمی سپاه به جریان های کردستان است که از زبان زهره بیان می شود صرفا به خاطر اینکه اگر افتخاری د رشخصیت داستان در مورد مقاومت وشجاعت وسخت گوشی اش به واسطه کرد بودنش نیست بلکه این از مسلمان بودنش نشات می گیرد .
شخصیت مادر در داستان بر خلاف نظر راوی که گویای این است که مادر یا دا مثل همه مادر ها از جنگ وخونرزیزی وازدست دادن خانواده وجگر گوشه هایشان بیزارند کتاب که به اسم مادر است در حالیست که هیچ نقشی در خانواده ندارد وحتی نمی تواند مانع رفتن دختر وشوهر وپسرش به جنگ شودوکسی در نگهداری چند بچه کوچکتر بهش کمک نمی کند وحتی بعداز 4ماه از کشته شدن پسرش خبردار می شود وواکنشش که نقل آن از دست راوی در رفته ویکی از تپق های کتاب است بسیار جالب وطبیعی وکل ماهیت جنگ طلبانه کتاب را پشم! می کند. ص97 پس از شنیدن خبر کشته شدن پدر : ” دا انگار حرفهایم را نمی شنید فقط جیغ می کشید وخودش را می زد …انگار قرار نبود آب خوش از گلوی این زن پایین برود توی گریه هایش می گفت تو چه می فهمی من چی دارم می کشم اون از زندگیمان در عراق واین از ایران” برای دا مادر زحمت کش ورنج کشیده نتیجه مهاجرت وآوارگی وتغییر وتحول اجتماعی وسیاسی را در تاثیر مستقیم آن در زندگی واقعی جستجو می کند نه شعارهای توخالی ، ایران وعراق برایش فرقی ندارد و رفاه وامنیت واسایش خانواده وفرزندان اولویت دارد بنا براین از نظر اومصیبت جنگ هیج توجیهی ندارد . مورد دیگر جایگاه مادردر خانواده است: ص630 “داگفت چهار ماه است علی شهید شده وشما به من چیزی نگفتبد؟ ویکهو دست برد شاخه قطوری بر داشت وبه سرش کوبید فرقش شکافت وخون جاری شد…” یعنی مادر سهمی در این جنگ افروزی نداشته بلکه برعکس مادر از آنجا که آلوده به سیستم تبلبغاتی جنگ خواهان وصادر کنندگان انقلاب نشده بر اساس غریزه انسانی اش از دست دادن عزیزش ناگوار است وآنرا پنهان نمی کند.صفحه 294 “پرسیدم :علی از تهران آمده کجا رفت گفت :علی گفت می رم سپاه دعا کن نره جنگ گفتم دا این حرف را نزن مگه علی از جون های دیگر عزیز تره”یا در صفحه 223 بعداز شهادت پدر … “طرف دا رفتم وسلام کردم وگفتم چه خبر گفت:چه حالی ،خاک بر سرمان شد گفتم:دا خاک نه تاج برسرمان شد گفت : بعدا می فهمی چی بر سرت اومده …عصبی شدم گفتم همه حال وروز ما را دارند.”آنچه مسلم است نقش دا در کتاب نقشی خنثی است حکایت از وجود وحاکمیت نظام مرد سالارنه خانواده سنتی ومذهبی است همانند اکثریت خانواده های آنزمان واگر می بینیم دختر بزرگ خانواده قادر به نقش آفرینی در موقعیت جنگ وحضور اجتماعی در امداد ودرمان است به واسطه آموزش در مدرسه وسیستم نسبتا مدرن آموزش وپرورش دوران شاه که تاحدی زنان از دایره بسته خانه بیرون آمده بودند ودختران جوان می توانستند از کار وشغل وهویت مستقل برخوردار باشند با پیروزی انقلاب در اولین اقدام این حقوق از آنها سلب شد ونگاه جنسیتی حاکم شد چنانچه زهره ودیگر دختران فعال در نیروهای امداد مسجد خرم شهر ومطب ودرمانگاه ها همیشه با برخورد تحقیر آمیز مردها وپاسدارهایی مواجه می شده اند که شرکت دختران در دفاع را مزموم می دانستند ودر این بین خود زهره ازاین دیدگاه ضد زن دفاع می کرده است. ص 515 بعد از زخمی شدن زهره : ” یک دفعه صدای دکتر سعادت را شنیدم که گفت: تو چیزیت نیست ؟ نمی تونی بلند بشی؟ گفتم :نه گفت: همه مون باید بریم اینجا نمی تونیم بمونیم همه زخمی شدن گفتم :کسی به من دست نزنه! گفتند: پس چه جوری بلندت کنیم گفتم: نمی دونم حتی شده منو روی زمین بکشید ولی نمی خوام نامحرم من را جابجا کند گفتند: برانکاردمون کمه ناچار اسلحه هایشان را گرفتم وآنها را روی خاک کشیدند چند قدمی جلو نرفته بودیم که خمپاره ای نزدیکمان منفجر شد وبازویم ترکش خورد واز یکی از اسلحه ها جدا شد اورکت نظامی اشان را در آوردند وروی دستشان انداختند ومن به آن چنگ زدم…”
در این واقعه به وضوح در می یابیم که شرکت زنان در جنگ یا حوادث وجاهاییکه بطور طبیعی وبدون در نظر گرفتن جنسیت انسانها به یاری همدیگر نیاز دارند به واسطه این نگرش ضد زن عملا غیر ممکن می شود چرا که حجاب ودیگری نامحرم سدی می شود که زنان باید در هر صورت وحتی تا پای مرگ به آن پایبند باشند وهیچ جوازی برای گذشتن از این سد وجود ندارد این طرز فکر در فصل های بعدی کتاب باعث می شود کم کم دختران از اینجور فعالیتها منع شده وبکلی از دور خارج شوند کتاب در این مورد خصوصا به آنتی تزی علیه فرم کتاب یعنی دا وخاطرات زهره می شود یعنی کتابی که قرار است خاطرات یک زن وروایت زنانه ای از جنگ باشد تسلیم نگرش مرد سالارانه وضعیف پنداری وجنسیت پذیری زنان می شود ونهایتا ین نگرش غالب می شود زن داستان تسلیم شوهر پاسدار می شود و به کنج خانه باز می گردد.
– شخصیت پردازی های دروغین برای اسطوره سازی
شروع مقدمه کتاب با این جمله است :”حدودا چهارده سالم بود که کتاب زنان قهرمان در باره جمیله بوپاشا دختر مبارزمسلمان انقلابی الجزایری را خواندم..” نویسندگان کتاب به خوبی در یافته اند که در جامعه امروزی ایران زنان ودختران جوان به یمن انقلاب اطلاعات دهه های اخیر وبرخورداری از تحصیلات عالی با تمام سرمایه گذاری که برای جهت دادن به به افکار وعقاید آنها شده است ،ارزشهای انقلاب اسلامی هیچ جایگاهی در افکار واندیشه ورفتار آنها ندارد ومانند بسیاری از جوانان دنیا به دنبال آرمانها وآرزوهای جهانشمول انسانی مانند آزادی وبرابری وبرخورداری از کار وشغل ورفاه هستند بنابراین وباتوجه به اینکه در طول سالیان جنگ زنان هیج حضورملموسی در جنگ نداشتند تا براساس آن مانور بدهند به داستان سرایی واسطوره سازی دروغینی روی آوردند. زهره یا زهرا حسینی نمونه ای از این طرح شکست خورده است در جای جای کتاب سعی شده که این الگو سازی دقیقتا با ماهیت ارزشهای اسلامی منطبق باشد.
در قدم اول تغییر اسم به اسم اسلامی تر :”ص150 اسمش را پرسیدم گفت :مریم امجدی گفتم: اسمم زهرا حسنینی است ولی تو شناسنامه ام اشتباهی نوشته شده زهره!” زهره از مدرسه به علت پایبندی به ارزشهای اسلامی ترک تحصیل می کند ص 57 :”دو سالی بود که من مدرسه نمی رفتم ،با اینکه درسم خوب بود ولی مخطلط بودن پسرها ودختره در یک مدرسه باعث شد به خواست بابا ترک تحصیل کنم…در دوران مدرسه معلمی به اسم نجار داشتیم که محجبه بود وهرمدرسه ای که می رفت عذرش را می خواستند او یک سذی کتابهایی به نام جوانان چرا به ما می داد که نوشته احمد بهشتی بود خواندن این کتابها ذهن من را باز کرده بودند واشتیاق من را به شرکت در تطاهراتها زیاد کرده بود” برای یک دختر مدرسه وتحصیل فقط یک آرزونیست بلکه ضرورتی است که زندگی وآینده یک دختر را رقم می زند وکسی که بعداز سالها به گذشته بر می گردد واز ترک تحصیل اش حرف می زند طبیعی است که باید با آه وافسوس حرف بزند و به فرصت های از دست رفته تاسف بخورد اما برای الگوی زن مسلمان ترک تحصیل برای حفاظت از ارزشهای اسلامی یک افتخار است چرا که دختر ترک تحصیل کرده در زندگی چیزی کم نیاورده با یک پاسدار ازدواج کرده وپاسدار هم همه نیازهایش را برطرف کرده پس بدون تحصیل هم می شود زندگی کرد این شاخص اول برای الگوی زن مسلمان است. زهره به شرکت وفعالیت خودوخانواده درمبارزات سالهای قبل از انقلاب و در مکتب قرآن اشاره می کند وباشروع جنگ او کارش را در غسالخانه به صورت خودجوش شروع می کند خصوصیت شخصیتی زهره در این مورد صبر وطاقت وتحمل دیدن اجساد وکشته شده های جنگ ومخصوصا برخوردش در مواجه با کشته شدن برادر وپدرش است: ص 199 “…حسین عیدی گوشه ای نشسته وکز کرده بود مشخص بود از شهادت بابا خیلی ناراحت است دلم نمی خواست که حسین به خاطر ما این طور غصه دار شود جلو رفتم وبه حسن چیه کشتی هایت غرق شده ،سرش را بلند کرد ومن خندیدم که مبادا فکر کند من تحمل مرگ بابا را ندارم .سربازی که ایستاده بود جلو آمد وگفت دوست من شهید شده وتو می خندی که در این حال حسین جلو آمد وگفت دوست تو بابای این خانوم است”
زهرا باید به الگویی برای تحمل جنگ وکشتار تبدیل شود واول باید از خود این رفتار را نشان داده باشد:
ص209 در حال خاکسپاری پدر: ” گفتم خودم می روم توی قبر .. صدای گریه همکاران بابا بلند شد همه گفتند ما اینکارو می کنیم اما قبول نکردم ..رفتم داخل قبر وگفتم بابام روبدید! دا که من را داخل قبردید جیغ وگریه وزاریش بلند شد وشروع کرد به جیغ ودادوفریاد..”
ص 210 ” قبلا جمله ای از دیوار حزب جمهوری اسلامی دیده بودم که نوشته بود خط سرخ شهادت خط علی وآل محمد است یادآوری این جمله پرمعنا باعث می شد خودم را جمع وجور کنم..”
ص 214 “از مسجد بیرون آمدیم دخترها دلدایم می دادند یکی از دخترها گفت برخوردت طوریه که انگار از شهادت پدرت ناراحت نیستی گفتم راهش را خودم انتخاب کرد خودش سالها چنین مرگی را طلب می کرد .”
دروغ به به این بزرگی را چطور می شود باور کرد کارگر مظلوم وبی سواد شهرداری که به زحمت ومرارت خرج خانه وزندگی را تامین می کرده وبه هر دری برای تامین معیشت زده تا بتواند زندگی کند، چطور می تواند سالها آرزوی مرگ کند برای چه غیر از اینکه نویسندگان کتاب خواسته اند کشته شدن آدمهای معمولی مانند پدر زهرا را پلی کنند برای مقاصد خود واز آن برای تبلیغات جهانبینی خود بهره برداری کنند واز کسانی که به به شکلی خودجوش برای دفاع از خانه وکاشانه خود دست به اسلحه برده ودر برابر متجاوز مقاوت کرده اند را جزو نیروهای حزب اللهی قلمداد کنند.
مورد دیگر از شخصیت پردازی دروغین زهرا با بصیرت !نشان دادن وموضع متفاوت اودر باره جنگ است همرا ه توصیف جسارتهایش به فرماندهان وارتشیها ورئیس جمهور وقت ، او در تشخیص علل بروز جنگ وشکستهای اولیه همه کا سه کوزه ها را سر بنی صدر میشکند در حالیکه در روزهای اول جنگ اصلا چنین مباحثی مطرح نبوده وبعدها درگیرودار اختلاف بنی صدر باخمینی این دیدگاهها در سطوح بالای مقامات مطرح می شد چگونه دختر 17 ساله یک شبه استراتژیست جنگ می شود؟
ص289 “ماهم نا امید به مسجد برگشتیم ودر فرمانداری راهمان ندادند با رئیس جمهور دیدار کنیم پرسیدند: چی شد رئیس جمهوررا دیدی گفتم: نه اصلا راهمان ندادند این مردک بیامده ببیمه درد ماها چیه …بعد از کمی فک کردن به این نتیجه رسیدم که خیانت این مرد (بنی صدر) مسلم است …فردای آنروز تمام نتایج قطعی شد مصاحبه بنی صدر از اخبار ساعت دو را شنیدم توی مصاحبه اوضاع جنگ را عادی نشان داد وگفت اتفاقی نیفتاده حمله ای شده ونیروهای ما جلویش را گرفته اند”
امدادهای غیبی وآمدوشد گاه وبیگاه امام زمان در جبهه ها در دوران جنگ سرزبانها بود واز آن برای تهیج جوانان برای رفتن به جنگ استفاده می کردند ودر بسیاری موارد عنوان می شد که توپها وبمبهای دشمن منفجر نمی شود یا آسیبی نمی رساند این موضوع نوعی امنیت کاذب را برای جوانان ایجاد می کرد وآنان را به برفتن به جبهه ها ترغیب می کرد کتاب هم پراز این دروغهاست از جمله ص 677 ” مقر سپاه مدرسه دریابد رسایی بود توپخانه عراق شروع به شلیک کرد گلوله توپ خورد به حیاط وگلوله بعدی خورد جلوسالن وبعدی خورد وسط جمع ما ! من فقط صدای الله واکبر سید علی را شنیدم فکر می کردم شهید شده ام با خودم گفتم حتما توبهشتم …. بعد دیدم دست وپایم تکان می خوردم مدتی بعد علی هم بیرون آمد همه سالم بودند….
ص188 “عبدالله در گهواره بود صدای گلوله ای در نزدیک امد سعی کردم خودم را بهش برسانم هنوز قدم بعدی را برنداشته بودم که انفجار همه چی را زیرورو کرد همه جا پراز ازگردوغبار بود جیغ گشیدم یا امام زمان بچه ام …دست بردم طرف رختخواب ترکشه به پشه بندش گیر کرده بودند وسنگهای بزرگ چسپیده به سیمان از آن آویزان بودند ..عبدالله را بلند کردم ولی سالم بود ..” ترکش های داغ باچند صد درجه چطور ممکن است از توری پشه بند آویزان شود وآنرا ذوب نکند وپشه بند به سپری تبدیل شود که جان پسرکوچولورا از انفجار توپ نجات دهد این امکان ندارد مگر باهمان امداد های غیبی دروغین که چندین سال باعث فریب جوانان وکشاندن آنان به جبهه ها وبه کشت دادنشان بود در حالیکه جنگ در همان یکی دوسال اول می توانست تمام شود اما ایده جهان گستری انتقلاب اسلامی باعث شده بود جنگ ادامه یابد وبه مدت هشت سال با همین دروغها کوره جنگ را گرم نگهدارند.
زهرا با توجه به عملکرد اقتصادی سپاه که این سالها عمده اقتصاد کشور را در دست گرفته وهریک از سرداران سپاه به بزرگ سرمایه دار تبدیل شده اند در کتابش با خاطرات سازی می خواهد چهره ای ساده زیست وکم توقع وقانع وبی توجه به مال ومکنت نشان دهد تا از اتهاماتی که در باره فساد ورانت خواری ودلالی وقاچاق که این سالها در باره برادران سپاه عنوان می شود آنها را تبرئه کند مثال صفحه 705 ” یک روز تاجری کویتی به خاطر رشادتهای سپاه خرمشهر تعدادی کولرگازی ویخچال ولوازم خانگی به بچه های سپاه اهدا کرده بود سهم حبیب را که یک یخچال بود یک وانت آورد وجلو در گذاشت .حبیب برگشت واعتراض کرد وگفت که من نگفته بودم از این کارها خوشم نمی اید ونگذاشت یخچال را داخل خانه بیاوریم آنقدر یخپال جلو آفتاب ماند که ناچار شوهر لیلا آمد وآنرا باخود برد.
یکی دیگر از ماموریتهای کتاب نشاند دادن همدردی وهمراهری مقامات با خانواده های شهداست از جمله دیدار زهرا با کروبی ،نمایندگان مجلس ،خامنه ای وحتی شخص خمینی است بطوریکه در یکی از خاطراتش که با خانواده به دیدار خمینی می روند صحنه های جالبی است: ص647 ” امام لباس سفید به تن وعرق چینی به سر داشت نگاهم را به امام دوخته بودم وبغض گلویم را گرفته بود لحظه ای دستم را روی دست امام گذاشتم ..احساس می کردم مقدس ترین چیز در دنیا را لمس می کنم دست امام را بوسیدم وبه سرم کشیدم.. توحال وهوای خودم بودم که داماد امام آقای اشراقی گفت امام را اذیت نکنید ..برادران مارا به امام معرفی کردند امام لبخند می زدند ودعا می کردند ” آدم بی درنگ به یاد اون صحنه بازگشت خمینی در داخل هواپیما می افتد که خبرنگار احساسش را از بازگشت به کشور می پرسد واو هم در جواب می گوید هیچ ! ظاهرا عکس العمل خمینی به گریه ها وابراز احساسات خانواده شهدا لبخند وکلمات نامفهومی بوده اند که نویسنده از آن به دعا نام می برد اما در واقع سنگ دلی وبی احساسی یکی از جنبه های شخصیتی خمینی بود که در کتاب هم نتوانسته اند آن را لاپوشانی کنند.
تبلیغ شهادت طلبی وعملیات انتحاری به هدف رسیدن به بهشت که بعدها سرمشق بسیاری از گروههای اسلامی در سراسر جهان شد شاید برای اولین بار در جنگ ایران وعراق مطرح شد. کتاب خاطرات دا این بعد را هم به دیگر ابعاد کمال گرایانه شخصیت منزه زهرا اضافه می کند:
ص 540 ” زینب گفت من دارم می رم معلوم نیست کی همدیگر را ببینیم با خنده گفت شاید شهید شدم اگر هم تو شهید شدی بی معرفتی نکنی من را هم یادت باشه گفتم شهادت که فقط در خرمشهر نیست الان همه جای ایران امکان شهادت هست فقط باید خدا کمک کند در این راه قدم برداریم ”
ص 569 زینب خواهر کوچیک شش ساله زهرا از او در باره مرگ پدر می پرسد و زهرا می گوید پدر چون آدم خوبی بوده اورا پیش خودش برده زینب می پرسد پس چرا خدا مار پیش خودش نمی برد مگه ما ادمهای بدی هستیم ” گفتم نه ولی به خوبی بابا نشده ایم باید خیلی خوب بشیم تا ما رو پیش خودش ببره پرسید حالا چکار کنیم که مثل بابا خوب بشیم گفتم: بایدکارهای خوب انجام بدهیم وکارهایی که خدا دوست نداره انجام ندهیم اون قدر خوب بشیم که شهید بشیم وبریم پیش خدا!”
حجاب رکن اول کیش شخصیت زهرا
دختران شرکت کننده در فعالیتهای امدادی که در مسجد هستند هنوز چادر را نمی شناسند واین دختران که بیشتر عمرشان را در زمان شاه ودر مدرسه آموزش دیده اند وبا توجه به عکس های ضمیمه کتاب فقط روسری سرکرده اند وزهرا هم همینطوریعنی اینهمه یادآوری مقید بودن به حجاب در تمام شرایط حتی وسط جنگ ودربیمارستان ومحل کاربعدها در ذهن بوده وبه اوایل جنگ هم سرایت داده شده است برای نمونه ” دی ماه 59 دایی حسین مارا به سربند برد وبرایمان پارچه چادر خرید شب دایی با چادرها آمد .گفت وسایلتان را بردارید می رویم تهران…”
ص520 ” بیمارستان جا نداشت توبخش مجروحان مرد بخش بستری شده بودم …از اینکه در جلو این همه آدم با این وضعیت خوابیده بودم مرتب می گفتم منو ببرید منو ببرید یا ببرید تو یک راهرو دورم چادر بگیرید … گاهی از خواب می پریدم می ترسیدم ملحفه رویم کنار رفته باشد…آمپول کفلین برایم نوشتند که عضلانی بود من گفتم من اجازه نمی دهم آمپول را به دستم بزنید وآمپول خیلی دستم را سوزاند ..”
ص282 “.. در بین جنازه ها از هر سن وسالی بود جنازه دختر 10 ساله که کت ودامن پوشیده بود به خوبی معلوم بود که خانواده اش به حجاب تقید داشته اند
-کاراکتر علی برادر زهرا
شخصیت علی که در جنگ کشته شده هم سرشار از دروغپردازیهای حساب شده است برای نشان دادن گذشته انقلابی ،اسلامی او وساختن الگوی شخصیتی پاسدار متعهد ومردمی وجنگجو وبا شهامت ، ویک مبارز باسابقه که حتی در زمان شاه مخالف دیگر گروهها بوده است .در حالیکه از لابلای خاطرات دگرگون یافته زهرا میشه فهمید برادر هم مانند بسیاری از جوانان بیکار وتحصیل نکرده برای لقمه ای نان جذب سپاه می شدند وآنجابود که شستشوی مغزی شده وبرای کارهای انتحاری آماده می شدند اما در کتاب این را به شخصیت خود افراد وپیشینه دروغین آنها ربط داده می شود:
ص 50 ” علی از همان بچگی شروع بکار کرد ودر روزهای گرم تابستان در پمپ بنزین معروف دیزل آباد فروشندگی میکرد…”
ص 55 “علی از ادامه تحصیل بازماند اما کلاسهای رزمی را به صورت حرفه ای دنبال کرد وکمربند سیاه گرفت او یک خطاط حرفه ای بود وشنا را به صورت حرفه ای در سازمان جوانان هلال احمرکه به شیروخورشید معروف بود(اصلا اسمش شیروخورشیدبود بعداز انقلاب به هلال احمر تغییرپیداکرد )دنبال می کرد،علی همیشه به خاطر قرائت قرآن ومداحی ویا ورزش تشویق نامه می گرفت …..کمکم جریانهای انقلاب شروع شد واعلامیه ونوارهای امام را پخش میکرد … ص56 ….یکبار علی پوستری از چگوارا آورد در آن زمان این فرد مورد توجه آزدیخواهانی بود که قصد مبارزه علیه امپریالیسم را داشتند وقتی بابا آمد عکس چگوارا را توی اتاق دید خیلی ناراحت شد وپوستر را از دیوار جدا کرد وتوی کمد علی گذاشت”
ص 59 “بعداز پیروزی انقلاب علی به جهاد رفت وبه کمک محرومین وکشاورزان در مناطق دور دست شتافت …ص64 “آبان 58 علی وارد سپاه شد اولین حقوقش را به محرومان بخشید ودر ماههای بعد هم مقداری از حقوقش را به همراه دوستانش خواروبا ومایحتاج مردم را می خریدند وشبانه به در خانه فقرای نیازمند می بردند”
امروزه فعالیتهای اقتصادی ومنفعت طلبانه همکاران علی که عمده اقتصاد تجارت وصنعت کشور را دردست دارند وحتی احمدی نژاد آنهارا برادران قاچاقچی صدا می زند نشان می دهد که این اسطوره سازیها چه قدر با واقعیت مطابقت دارد .
شخصیت پدر زهرا
ص32 “بابا روزها به دنبال کار میگشت وشبها دست خالی برمی گشت در ادارات دولتی به او کار نمی دادند ناچار گاری دستی خرید وبه باربری مشغول شد…
“ص46 “بابا در باربری کار میکرد تا اینکه در شهرداری به عنوان رفتگر استخدام شد …”
ص47 “در حال چیدن اثاثیه در آخرش همیشه قاپ علما را به دیوار میزدیم عکس آیت الله بروجردی وآیت الله حکیم و… توی اتاق مقدس ترین چیزها یکی قرآن بود ویکی عکس علما..”
این توصیفی از شخصیت کارگری است که دنبال کار به هردری میزند ونهایتا در شهرداری استخدام می شود حالا به علما هم ارادت داشته سواد اما این برای یک شهید که دخترش بعداز سی واندی سال می خواهد بیشترین بهره برداری از کشته شدن پدر داشته یاشد واز او الگو بسازد واورا پیروخط امام وعلما معرفی کند کافی نیست سعی می شود اورا آدمی تو دار وعضو گروه سیاسی مرموز ودرگیر فعالیت نظامی بی نام ونشان معرفی کند که همیشه در حال آماده باش بوده ومنتظر روزی بوده که جنگ در گیره وبا تاسی از علما به جبهه برود وشهید شود
ص107 و108 ” بابا کاربرد سلاح سبک وسنگین را خوب می دانست وبا انواع اسلحه آشنایی داشت ،با چشم بسته در عرض چند دقیقه اسلحه را بازو بسته می کرد …انگار خودش را برای چنین شرایطی آماده کرده بود وبا ما می گفت توی کارهایتان پارتیزانی عمل کنید . بعضی وقت صبح ها که کسی خانه نبود بعد از ورزش صبح گاهی طناب بلند را برمی داشت وگره می زد ومی رفت پشت بام سرطناب را جایی سفت می بست ومحکم می کشید وسر طناب را پایین می انداخت وخودش هم پایین می آمد واز ستون بالا می رفت … می گفتم اینهارا از کجا یاد گرفته ای سکوت می کرد وچیزی نمی گفت.. ”
کارگر زحمتکش شهرداری خسته از کارو مشکلات خانواده 8 نفره درتعطیلات آخر هفته مشغول تمرینات نظامی در حیاط خانه برای روز مبادا !چنین شخصیت تراشیی فقط می تواند در نظام هایی که دروغ وفریب یکی از ارکان وپایه های حکومتیشان است صورت بگیرد چرا دروغ هرچه بزرگتر باور پذیری اش به زور واجبار برای مردم آسانتر چرا که در این جامعه نقد دروغ واصلاح آن قدغن بوده وبا مجازات روبرو می شود مانعی برای اشاعه دروغ در جامعه وجود ندارد.
انعکاس دیدگاههای رسمی سپاه در خصوص عوامل بروز جنگ ونقش سایر گروهها در قالب خاطرات
یکی از دلایل پیروزیهای اولیه ارتش متجاوز عراق همیشه از نظر نظام خیانت بنی صدر بوده در حالیکه هیچوقت چگونگی این خیانت مشخص نشده اما کتاب می خواهد برای آن مستند سازی کندواز طرفی در جای جای کتاب ارتشیها رو آدم های زبون وترسویی نشان می دهد که به جنگ اعتراض دارند ووارد عمل نمی شوند وبه همراهی بنی صدر مانع حمله به بعثی ها می شوند این درحالیست که این دیدگاهها در اوایل جنگ به شکلی در کتاب عنوان شده مطرح نبود تا به گوش دختر 17 ساله حاشیه نشین منطقه محروم رسیده باشد بلکه اینها مواضع سپاه هستند که بعدا مطرح شده ودر کتاب به کل زمان جنگ تعمیم داده می شود وهمیشه سپاه عامل پیروزی درجنگ معرفی می شود وبقیه گروها ونیروها منفعل وخائن معرفی می شوند تنها زمانی که بقیه گروهها سرکوب می شوند وبنی صدر از کشور خارج می شود پیروزی در جبهه ها شروع می شود یکی از اهداف انتشار کتاب توجیه سرکوب وکشتار دهه شصت برای پیروزی درجنگ است:
ص 156 ” هنگام خدا حافظی بابا که به جنگ می رفت بابا با صدای بغض آلود گفت :ما همیشه پیروزیم دخترم ،منتهی خیانت نمی ذاره با این خیانتی که به ما می شه مطمئن باش برگشتی نیست تو این چند روزه که بین این سربازها وارتشی ها بوده ام دیدم که بنی صدر مانع دخالت ارتشیه شده است … خیانت کار مارا به اینجارسانده است.
زمانی زهرا ودوستانش به بی عملی ارتشیها اعتراض می کنند: ص591 ” تکاورهای مخالف جنگ باز حرف امام را وسط کشیدند وحرفهای توهین آمیزی به امام گفتند به آیت الله بهشتی انگار موقعیت را برای عقده گشایی مناسب دیده بودند یکی از مهمترین حرفهایشان این بود که امام باعث جنگ شده است من گفتم شماها که در اسراییل دوره دیده اید بعیده این حرف را بزنید مثل روز روشنه که بعداز انقلاب کفگیر آمریکا وشوروی به دیگ خورده اونها هم صدام وحزب بعث رو به جنگ با ما تحریک کردند”
تکاورها او دوستانش را جهت توضیح به یکی از پایگاههای ارتش می برند ص594 “افسر پرسید ماجرا چیه گفتم اصل ماجرا خیانت بنی صدره که خاطر اقایون را مکدر کرده همه به هم نگاه کردند وگفتند این چه حرفیه شما می زنید مگه نمی دونی آقای بنی صدر ریس جمهور وفرمانده کل قواست گفتم این دلیل نمی شه مگه امام رهبر این مملکت و همه مسلمانان جهان نیستند چطور این آقایون اجازه دارند به امام توهین کنند ومقدسات مارو خور وذلیل کنند…مارا به سپاه خرمشهر تحویل دادند فرمانده سپاه گفت برای چی شما هرجارفتی گفتی بنی صدر خائنه گفتم اگر خیانت او نبود مردم شهر آواره شهروبیابون نبودند گفت از کجا می دونی اون خیانت کرده گفتم پدرم گفته او از نزدیک شاهد بوده…. فرمانده گفت چرا از اول نگفتید از خانواده شهدا هستید ما هم خوب می دونیم بنی صدرخائنه سکوت ما به خاطر شرایط مملکته”
ص 73 ” از وقتی که بنی صدر خلع شد وبا آن وضع فضاحت بار از کشور فرار کرد سه چهار عملیات بزرگ با موفقیت در مناطق جنگی انجام شد …”
کتاب بقیه گروهها را بی نصیب نمی گذارد مخصوصا به مجاهدین می تازد در حالیکه در آنزمان یعنی شهریور 59 که حتی جنگ مسلحانه مجاهدین شروع نشده بود وبه همراه فداییان اکثریت خود یکی از پایه های استحکام جمهوری اسلامی بودند ودر جبهه ها کنارهم علیه ارتش بعثی می جنگیدند .در همه جای کتاب مجاهدین ستون پنجم دشمن وکسانی که درکوچه وخیابان کمین کرده اند تا به مردم ضربه بزنند معرفی می کند:
ص166 ” به دا گفتم چرا خونه مانده اید چرا نرفته اید مسجد جامع گفت اینجا خونه مه کجا بریم گفتم محله خالیه آخه فقط توپ وتانک نیست ستون پنجم یعنی منافقین بیکار نیستند اونا خطرناک ترند بچه ها گناه دارند”
ص 167 ” راه افتادیم ورفتیم جلو غسالخانه شهدای را که خوابانده بودیم را نشانش دادم به (یکی از پاسدارها ) گفتم اینها محافظت می خواهند ، شبها وقتی سگها حمله ور می شوند شما کجایید تازه سازمان مجاهدین هم هستند که می خواهند جناز هارا بدزدند وببرند تو شهرها وبه اسم شهدای سازمان تبلیغ کنند. اگر حمله ای شد چه از طرف سگها چه از طرف مجاهدین! ما چکار کنیم…”
ص700 “گاهی اوقات سپاه اعلام می کرد همه خانم ها سعی کنند یکجا جمع شوند به خاطر آزار واذیت مجاهدین ما باید رفت وآمدهایمان را کنترل می کردیم شندیده بودیم که منافقین رفت وآمدهای یکی از برادرها را زیر نظر گرفته بودند ودر فرصتی سرزن وسه بچه اش را بریده بودند….”
دیگر گروهها از جمله فداییان وملی مذهبی ها هم مورد هجمه نویسنده یا نویسندگان خاطرات هستند :
ص 621 ” با آقای محمدی نماینده بهبهان که گاهی تکه گویی هایی داشت یکبار از مجلس به خانه می آمدیم گفت بچه ها شما می دانید سچفخا یعنی چه ؟گفتیم این مخفف سازمان چریکهای فدایی خلق ایران است گفت :نه سچفخا یعنی ساواکی چاقوکش فراری خائن آمریکایی ” یا در دیدار نمایندگان که یکی از آنها اعظم طالقانی بوده از یکی از اردوهای پناهندگان خاطره می سازد “شبی اعظم طالقانی که آنزمان نماینده مجلس بود به کمپ آمده بود و مقداری وسایل پزشکی وکتاب آورده بود من گفتم مردم جنگده به کتاب نیاز ندارند لباس وغذا نیاز دارند مردم به چه دلخوشی کتاب بخوانند ….. من گفتم شما نفست از جای گرم بلند می شه شماها یک روز نمی توانید اینجا را تحمل کنید”
آنچه که دردناک به نظر می رسد قلب ماهیت جنگ در کتاب وستایش شهادت وکشتاربرای استقرار حاکمیتی است که پایه های مشروعیتش باید بروی استخوانهای مردمان بی گناه بنیان گذاشته شود. شاید در اوایل جنگ کسانیکه برای مقاومت وبازپس گیری سرزمین وخانه وکاشانه مردم به جنگ می رفتند صحنه های قهرمانانه ای از دفاع وایثار خلق می کردند که هیچ کس منکر آن نیست چرا که دفاع از حریم ومحل زیست وکرامت انسانی لازمه بقای هر جامعه ایست اما تغییر شعارها از دفع متجاوز به جنگ جنگ تا پیروزی وراه قدس از کربلا می گذرد بعد از گذشت مدتی باعث شد که حاکمیت بتواند با حاکمیت فضای فوق العاده جنگی همه نارضایتیها را در راستای اهداف دشمن قلمداد کند وبی رحمانه دست به سرکوب بزند بیش از ششصد صحه از کتاب 800 صفحه ای در یکماه اول جنگ می گذرد وبه طبع در آن شرایط که رژیم متجاوز بعثی با توپ باران وبمب باران مناطق مسکونی باعث جانباختن صدها نفر از شهروندان بی پناه شده بود مورد لعن نفرین هر ایرانی بود اما کتاب هوشمندانه می خواهد این فضا را به کل دوران جنگ حتی بعداز آن تعمیم دهد وخواننده را به این نتیجه رهنمون کند که این رژیم است که از خرمشهر دفاع کرد وبا فتوای روحانیون و بسیج وسپاه دشمن از کشور بیرون رانده شد وبقیه مردم وگروههای مخالف در خدمت منا فع دشمن بوده اند وهستند وتا ابد باید سپاه برکشور حکم براند چون در خرمشهر متجاوز را بیرون کرده است.
یکی از نکاتی که از ابتدای کتاب برای جلب نظر خواننده زیاد پرداخت شده توصیف صحنه های کشتار وجنگ وتشریح اجساد کشته های جنگ است بطوریکه راوی تاحد یک سبک ناتورالیستی به وضعیت کشته ها واجساد می پردازد صرفا برای اینکه خواننده با با او همراه شود وبا او همذات پنداری کند تا در مراحل بعدی که این فجایع را توجیه گر ادامه جنگ وسرکوب داخلی قلمداد می کند باوی همفکری کند بدون نفی جنگ ومصایب آن :
جان باختن مادرباردار ونوزاد
یک دفعه انگار برق شدیدی به من وصل کرده باشند، به عقب برگشتم. باز هم یک چهرهء آشنای دیگر. عفت بود. چند سال پیش با هم در یک کوچه زندگی می کردیم. حالا او را در حالی می دیدم که کف غسالخانه خوابیده بود و پسر یک ساله اش هم روی دستانش است. می دانستم بچهء دومش هم همین روزها به دنیا می آید. عفت هفت، هشت سالی می شد که ازدواج کرده بود اما بچه دار نمی شد. او و خانواده اش آن قدر این در و آن در زدند و نذر و نیاز کردند تا خدا عنایتی کرد و تازه یکسال بود صاحب پسری شده بودند. با تولد این بچه زندگی شان متحول شد و شور و شادی به خانه شان آمد. هنوز این بچه نوزاد بود که عفت دوباره حامله شد. بالای سرش نشستم. ترکش به سر عفت خورده ولی بدنش سالم بود. اما ترکش ها پهلو و گلوی بچه اش را از هم دریده بودند. این دو را همان طور که سر بچه در بغل مادرش بود به غسالخانه آورده بودند. با بغض به زن هایی که توی اتاق بودند، رو کردم و گفتم: اینا چرا باید به این روز بیفتند
پا در شکم جنازه
همان طور که بین شهدا چرخ می زدم، یکهو احساس کردم پایم در چیزی فرو رفت. موهای تنم سیخ شد. جرأت نداشتم تکان بخورم یا دستم را به طرف پایم ببرم. لیزی و رطوبتی توی پایم حس می کردم که لحظه به لحظه بیشتر می شد. یک دفعه یخ کردم. با این حال دانه های عرق از پیشانی ام می ریخت. آرام دستم را پایین بردم و به پایم کشیدم. وقتی فهمیدم چه اتفاقی افتاده است، تیره پشتم تا سرم تیر کشید و چهار ستون بدنم لرزید. پایم در شکم جنازه ایی که امعاء و احشایش بیرون ریخته بود، فرو رفته بود. به زحمت پایم را بالا آوردم. سنگین و کرخت شده بود. انگار مال خودم نبود. کشان کشان تا دم تکه زمین خاکی آمدم. پایم را از کفش درآوردم و روی زمین کشیدم
جنين هاي سقط شده
بيشترين چيزي كه توي غسالخانه از آن مي ترسيدم؛ جنين هاي سقط شده بود. شكل و شمايل عجيبي داشتند. صورت بعضي از آنها به هم فشرده بود. انگار آنها را پرس كرده بودند
مي گفتند: زنها از هول و هراس انفجارها و آوارها، حمل شان را سقط كرده اند. تا عصر اصلاً طرفشان نرفتم، ولي تعداد نوزادها و جنين هاي كفن پيچ شده گوشه غسالخانه زياد شد، براي آنكه آن قسمت را خالي كنم مجبور شدم بهشان دست بزنم. خسته از رفت و آمدهاي بين قبرها و غسالخانه دو تا از آنها را برداشتم. خيلي سنگين شده بودند. سردي تن شان توي دستها و بغلم مي نشست و تمام تنم را مي لرزاند. وقتي يادم مي افتاد يكي از نوزادان هنوز پستانك توي دهانش بود، آن يكي پيش بند دور گردنش داشت و شيري كه خورده بود، گوشه لبش خشك شده بود، …
جنازه دختر جوان
زينب مرا صدا زد و گفت: بيا سر اينو بگير، منظورش جنازه دختر جواني بود. از صبح تا آن موقع از زير چنين كاري در رفته بودم و براي جا به جا كردن شهدا فقط دسته برانكارد را مي گرفتم، ولي حالا بايد به خود جنازه دست مي زدم، نگاهش كردم. تقريباً هم سن و سال خودم بود… زينب كه از كار خسته شده بود و انگار از دست، دست كردن من هم حوصله اش سر رفته بود، گفت: دختر چرا ماتت برده؟
مي خواستم بگويم: نمي تونم، ولي نمي شد. به موهاي پرپشت و حالت دار دختر كه بر اثر سوختگي كز خورده بود و جمع شده بود، يا لباس قشنگ، ولي خون آلود و سوراخ سوراخ، سر و بدن خوني و پرتركشش كه نگاه كردم، نتوانستم خودم را متقاعد كنم بلندش كنم. ولي زينب روي جنازه خم شد و گفت: زودباش. دير شد. مجبور بودم براي آنجا ماندن، حرفش را گوش كنم. چادرم را دور كمرم بستم. چون احساس مي كردم دختر مرا نگاه مي كند، گفتم: من سرش رو نمي گيرم. زينب گفت:چه فرقي مي كنه؟
گفتم: فرقي نمي كنه، من اين طرف راحت ترم و رفتم پايين پاي دختر ايستادم
پای به جا مانده
«با حسين در را هل داديم و به زحمت داخل شديم. از زير كپه هاي خاك سرانگشتان يك پا بيرون زده بود، به عبدا… گفتم: «نترس، چيزي نيس» نشستم و خاكها را كنار زدم. جنازه اي در كار نبود. فقط يك پاي از ران قطع شده از زير خاكها بيرون آمد. پا از آن قسمتي كه قطع شده بود متلاشي و خوني بود. از قسمت مچ پا را سه تايي گرفتيم و به سختي بيرون كشيديم
خيلي سنگين بود. به نظر مي آمد پاي يك آدم نسبتاً چاق بوده. حال هر سه تايي مان داشت به هم مي خورد. من كه از دو شب پيش چيزي نخورده بودم، دل و روده ام داشت توي دهانم مي آمد. گفتم: بياييد كمك كنيد، اينو برداريم. عبدا… كه رنگ و رويش پريده بود و مثل ديوانه ها شده بود، گفت: من اصلاً دست نمي زنم.
گفتم: عبدا… بيا كمك كن ديگه، خيلي سنگينه.
با اكراه آمد و سه تايي پا را توي راهرو برديم. من گفتم: باز هم بگرديم. شايد چيزي پيدا كنيم.
حسين گفت: آبجي تو رو خدا ول كن. بيا بريم.
گفتم: نه حسين چه فرقي مي كنه؟ !دست و پاي بريده هم جزو بدن شهيده، بايد دفن بشه.
دوباره شروع به گشتن كرديم. لا به لاي خرت و پرت هاي توي سالن، پتوها، لباس هاي فرم، پوتين ها و خاك و خل ها را گشتيم و اين بار يك دست پيدا كرديم. دستي كه آن قدر از هم پاشيده بود كه آدم فكر مي كرد ساتوري شده. حسين دست بريده را برداشت و عبدا… هم پا را روي دوشش انداخت
آمديم توي حياط، اينجا را گشتيم و يك كيسه نايلون پيدا كرديم. به حسين گفتم: من پا رو توي اين نايلون مي پيچم، تو يه چيزي براي بستن دست جور كن
حسين داخل ساختمان مدرسه رفت و وقتي برگشت ديدم يك پاي بريده از زانو با يك پيراهن سياه با خودش آورده. پاي بريده را زمين گذاشت و گفت: بيا اين رو هم پيدا كردم. دست بريده و يك پا را توي پيراهن سياه گذاشتم. بعد آستين هاي پيراهن را به هم گره زدم. عبدا…. گفت: آبجي اين كارها چيه مي كني؟ دل و روده آدم اول صبحي بالا مي ياد
گفتم: عبدا… اگر اينجا بمونن سگ و گربه ها بو مي كشن مي افتن به جون اينا
گفت: حالا چرا مي پيچي شون؟
گفتم: خوب نيست تا جنت آباد چشم مردم به اينا بيفته. بسم ا… بگيد، برداريد بريم
خاتمه
راوی زهرا یا زهره حسینی انگیزه اش را از باز گویی خاطرات جنگ اینگونه بیان میکند:
“جنگ كه تمام شد، گفتيم خيالمان راحت شده و مي رويم پي زندگي مان، اما ديديم ارزشها دارند رنگ مي بازند و ضد ارزشها پيدا مي شوند. وقتي كار به اينجا كشيد، ديدم اگر من حالا سكوت كنم، خيانت كرده ام به آن هشت سال دفاع مقدس، كه در آن، بهترين جوانان را از دست داديم. تصميم گرفتم براي دفاع از آن دفاع، خاطراتم را بگويم”
اشاره راویان به رنگ باختن ارزشها عدم توانایی نظام به اسلام سازی دانشگاهها وگرایش جوانان وزنها به شیوه های زندگی مدرن وزیر یوغ ولایت نرفتن اکثریت مرد م وگسترش آرمانهای آزادیخواهانه وسکولاردر جامه است علیرغم تلاش 30 ساله رژیم در خفه کردن هر گونه صدای مخالفی با توسل به انواع شکنجه وکشتار وزندان وتبعید است. واقعیت این است رژیمی که جنگ را یک موهبت می داند وهروقت موقعیتش به خطر بیفتد جنگ را بهانه ای میکند برای تداوم بقایش واین کتاب در راستای مهندسی فرهنگی وبه سفارش دستگاه تبلیغاتی دولت به شیوه ای دستوری نگاشته شده است وفاقد هرگونه ارزش ادبی هنری تاریخی سیاسی وفکریست.
نویسنده : ناصر کمانگر
ضمیمه :
پاسخهای زهرا حسینی به مجله تایمز/ «دا»ی عربی زیر نظر سید حسن نصرالله
فرهنگ > کتاب – راوی کتاب «دا» در طول مصاحبه انتقادات صریحی به دولت آمریکا داشت که خبرنگار آمریکایی اشاره کرد موضوع گفتوگو درباره کتاب است!
به گزارش خبرآنلاین، «آرین بیکر» دبیر خاورمیانه مجله تایمز با سیده زهرا حسینی راوی کتاب «دا» گفتگو کرد. در این گفتوگو که عصر دیروز در حوزه هنری انجام شد، سیده زهرا حسینی دلیل نگارش کتاب “دا” را تبلیغات منفی و جنگ نرم دشمنان نظام جمهوری اسلامی علیه ایران عنوان کرد و گفت: دولت آمریکا وقتی دید با تحمیل جنگ عراق علیه ایران موفق به تضعیف نظام جمهوری اسلامی نشد، تصمیم به شروع جنگ نرم گرفت. من در دفاع مقابل عراق حضور داشتم و تصمیم داشتم در جنگ نرم نیز در مقابل دشمنان بایستم و به همین دلیل خاطراتم را تبدیل به کتاب کردم.
او همچنین در پاسخ به پرسشی مبنی بر این که پیش از انتشار خاطرات انتظار چنین استقبالی از کتاب را داشته است یا خیر، اظهار کرد: فکر میکردم از کتاب استقبال شود اما نه به این اندازه، البته من معتقدم اگر انسان کاری را برای رضای خداوند انجام دهد، خداوند هم به کارش رونق میدهد.
راوی کتاب “دا” همچنین گفت: خانمی ایرانی الاصل و ساکن آمریکا به ایران آمده بود و پس از خواندن کتاب، آن را به آمریکا برد تا به دانشجویانش معرفی کند. همچنین چندی پیش خانم ایرانی دیگری که ساکن فرانسه بود کتاب را خواند و بسیار به آن علاقهمند شد و تصمیم گرفت این اثر را در فرانسه ترجمه و منتشر کند.
او ادامه داد: در رونمایی صدمین چاپ کتاب نیز هیئتی هفتنفره از لبنان ترجمه کتاب را در این کشور و زیر نظر سیدحسن نصرالله رهبر حزبالله لبنان بر عهده گرفتند
حسینی همچنین به رونمایی تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب “دا” اشاره کرد و افزود: مقام معظم رهبری در دیداری که با اعضای دفتر ادبیات مقاومت و پایداری حوزه هنری داشتند فرمودند راوی کتاب “دا” هم در اینجا حضور دارند؟ و من خودم را معرفی کردم. ایشان فرمودند: «دا چطور هستند؟» و من هم به مادرم اشاره کردم و گفتم ایشان “دا” هستند. ایشان هم با زبان عربی با مادرم حال و احوالپرسی کردند
او در پاسخ به سوال خبرنگار تایمز مبنی بر اینکه آیا در هنگام دیدار با رهبر انقلاب اچه حسی دارد، خاطرنشان کرد: قتی مقام معظم رهبری را میبینم همه غمهایم را فراموش میکنم. احساس میکنم جسورتر میشوم و دوست دارم راه شهدا را ادامه دهم
حسینی در این مصاحبه همچنین به تلاشهایش برای ثبت و انتشار خاطرات همسرش حبیب فرحانیخواه اشاره کرد و گفت: همسرم از شروع انقلاب تا هشت سال دفاع مقدس و چند سال بعد از جنگ مسئول امنیت منطقه خرمشهر بوده و شرایط بحرانی و خاصی را پشت سر گذاشته است و خاطرات نابی از آن دوران دارد
از حاشیههای این مصاحبه می توان به اظهارات سیده زهرا حسینی درباره غزه اشاره کرد که خطاب به دبیر خاورمیانه مجله تایمز گفت: شما که در لبنان ساکن هستید به غزه هم سر بزنید و از کشتارهای اسرائیلیها گزارشی تهیه کنید، چرا که این فجایع در سکوت خبری رخ میدهد و مجامع بینالمللی از کنار آن به سادگی میگذرند
آرین بیکر نیز در پاسخ به این خواسته حسینی گفت: به تازگی گزارشی از این فجایع در مجله تایمز منتشر کردهایم
بر اساس این گزارش، همچنین راوی کتاب “دا” در طول مصاحبه انتقادات صریحی به دولت آمریکا داشت که خبرنگار آمریکایی اشاره کرد موضوع گفتوگو درباره کتاب است و حسینی هم در پاسخ گفت: ما معتقدیم سیاستمان از دیانتمان جدا نیست و موضوع کتاب و انتشار آن نیز با این موضوعات بیارتباط نیست.
سیده زهرا حسینی راوی کتاب «دا» با حضور در غرفه انتشارات سوره مهر در نمایشگاه کتاب، به بیان دلایل مخالفتش با کارگردانی فیلم اقتباسی از این کتاب توسط تهمینه میلانی خبر داد.
نشست گفتگو با سید زهرا حسینی راوی کتاب «دا» عصر امروز یکشنبه ۱۴ اردیبهشت با حضور وی و اهالی رسانه در غرفه انتشارات سوره مهر برگزار شد.
حسینی در این نشست در پاسخ به سوالی درباره دلیل محبوبیت کتاب «دا» و ارتباط زن بودن راوی آن با میزان فروشش گفت: چند عامل می تواند در این قضیه موثر باشد. درباره زن بودن راوی این کتاب سخنانی گفته شده است. سالیان سال بود که آقایان خاطرات جنگ را روایت می کردند و همیشه هم از نحوه جنگیدن شان می گفتند.
به نظرم زن بودن راوی و در کنار آن، صداقت در گفتار، در این موضوع بی تاثیر نبوده است. من سعی کردم هرچه را که به چشمم آمد، با تمام وجودم بیان کنم و سه هفته ای را در که در خطوط درگیری بودم، روایت کنم. روایت ها هم بعضا سخت و تلخ بودند ولی نه تا آن حد که باعث ناامیدی شوند.
وی افزود: به نظرم دلیل دیگر استقبال از این کتاب، این بود که روایتم را فقط و فقط برای رضای خدا انجام دادم. روایت هرچه که در «دا» گفته ام، ۷ سال طول کشید و یادآوری آن خاطرات برایم سخت بود ولی چون قبول کرده بودم که برای رضای خدا بجنگم و به قول آقای مرتضی سرهنگی یک سرباز وقتی جنگش را تمام کرده که خاطراتش از جبهه را مکتوب کند، تمام سعی ام را در بازگو کردن خاطرات انجام دادم و همچنین تلاش کردم مطالب را طوری بازگو کنم که جوانانی که جنگ را ندیده اند، خود را در آن مقطع تاریخی حس کنند.
راوی کتاب «دا» در ادامه درباره ترجمه این کتاب توسط پل اسپراکمن در آمریکا، گفت: فکر می کنم تمام مفاهیم انسانی برای تمام ملت ها مشترک است. البته یک سری مفاهیم هستند که مخصوص مذاهب هستند و البته مذاهب هم الهی و از این منظر مشترک هستند. ولی در مذهب تشیع، مسائلی وجود دارد که درکشان برای معتقدان به مذاهب دیگر، ثقیل است
وی درباره آماده سازی فیلمنامه سریالی تلویزیونی بر اساس کتاب «دا» گفت: من هنوز فیلمنامه را ندیدم ولی چون به آقای همایون اسعدیان و گروهی که قرار است سریال را بسازند، اعتماد دارم، خوشحالم. از همان اول که امتیاز ساخت فیلم و سریال از این کتاب را به حوزه هنری هبه کردم، شنیدم که خانم تهمینه میلانی برای ساخت فیلم براساس کتاب ابزار تمایل کرده است. از همان ابتدا با این امر مخالفت کردم چون در افکار ما دو نفر، تضادهای آشکار وجود دارد و حاضر نیستم کسی این فیلم را بسازد که با هم چنین تضادهایی داشته باشیم. آقایان سعی کردند تا با جلسه مشترکی که برای من و خانم میلانی ترتیب دادند، این موضوع را حل کنیم ولی من به شدت مخالف کارگردانی ایشان بودم که الحمدلله هم این اتفاق نیافتاد. چون این کتاب، روایتگر وقایع مربوط به شهدا و ارزش هاست. بعد از اعلام مخالفتم، تا زمانی که جلسه دیگری در حوزه هنری برگزار شد، نمی دانستم قرار است چه کسی فیلم را بسازد.
راوی کتاب «دا» گفت: اصلا راضی به این نبودم که خانم میلانی کارگردانی این فیلم را به عهده بگیرد و با توپ پر به حوزه هنری رفتم تا سر این موضوع دعوا کنم ولی خوشبختانه وقتی رسیدم، دیدم قرار است آقای اسعدیان این کار را انجام دهند و یخ ام به کل آب شد. از این که می دیدم کسی که کارگردانی این اثر را به عهده گرفته، قدر ارزش ها را می داند و با اخلاق آشناست، بسیار خوشحال شدم. در آن زمان صحبت هایی درباره کار شد ولی بعد از آن و با وخامت وضعیت جسمی ام، نتوانستم در جلسات بعدی مربوط به این فیلم شرکت داشته باشم اما دورادور از روند کارها باخبر هستم.
داريوش مهرجويي براي اقتباس سينمايي از کتاب «دا» اعلام آمادگي کرد
خراسان – مورخ دوشنبه 1388/01/17 شماره انتشار 17230
گروه ادب و هنر- داريوش مهرجويي، کارگردان سينماي ايران گفت: کتاب «دا» با تمام جزئياتي که دارد آنقدر فني است که بدم نمي آيد قسمتي از آن را تبديل به فيلم سينمايي کنم. به گزارش فارس، داريوش مهرجويي در گفت وگو با ستاد خبر ناشر کتاب «دا» درباره اين کتاب گفت: اين کتاب، کتابي است که بسيار گيرا و جذاب است و ساختار قشنگي دارد و يکي از رمان هاي خيلي قوي ادبيات کنوني ماست. به خصوص صحنه پردازي هاي واقع گرايانه اي دارد که خيلي کم در ساير رمان ها ديده مي شود. نوعي ناتوراليسم خيلي شفاف و گيرا در اين رمان وجود دارد که به راحتي با خواننده رابطه برقرار مي کند. وي گفت: در عين حال از نظر مفهومي هم خيلي قوي است چون واقعيت وحشتناک جنگ را نشان مي دهد که چگونه يک عده مردم مظلوم مورد هجوم خشونت هاي وحشتناکي قرار مي گيرند. اين کتاب خيلي جالب است و يک تصوير واقعي از روزهاي اوليه جنگ وحشتناک را نشان مي دهد. مهرجويي در پاسخ به اين سوال که اگر روزي قرار باشد از اين کتاب فيلم تهيه شود آيا تمايل دارد روي اين داستان کار کند گفت: اين داستان با تمام جزئياتي که دارد آنقدر فني است که بدم نمي آيد قسمتي از آن را تبديل به فيلم سينمايي کنم. مهرجويي گفت: تبديل همه کتاب به فيلم نياز به ساخت يک سريال طولاني دارد. البته چند نفر از کارگردانان زن هم اشتياق زيادي دارند تا فيلم اين کتاب را تهيه کنند و فکر مي کنم اين کار بهتر است چون قهرمان اصلي اين داستان زن است و اين ها مي توانند خيلي عميق در او و کارهايي که مي کند رسوخ کنند. مهرجويي در مورد احساس خود پس از خواندن اين کتاب نيز گفت: به خاطر احساس خوبي که از خواندن کتاب داشتم، خواندن اين کتاب را به همه توصيه مي کنم، اين کتاب يک تجربه غني هنري، تاريخي، فلسفي، فکري و فرهنگي به انسان مي دهد و تصويري درخشان از موقعيتي را به نمايش مي گذارد که ما در آن گرفتار شديم بدون اين که گناهي کرده باشيم. کارگردان فيلم هامون همچنين گفت: به تمامي مردم آبادان و خرمشهر که مصائب اين جنگ را عميقا و از نزديک تجربه کردند درود مي فرستم و از صميم قلب به آنها به خاطر مقاومت و پايداري که از خود نشان دادند درود مي فرستم و به خاطر پيروزي شان به آنها تبريک مي گويم. کتاب «دا» از کتاب هاي منتشر شده در انتشارات سوره مهر است که در مدت کمتر از ٩ماه به چاپ سي و دوم رسيده است.
داستان غمانگيز كتاب دا و ستمي كه بر آن رفت
زهير توكلي، سایت الف تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲
چند سال پيش خاطرات يكي از بازماندگان مقاومت سي و چند روزه خرمشهر، سركار خانم سيده زهرا حسيني با عنوان « دا» منتشر شد و موجي در بازار كتاب درست كرد. تعداد چاپهاي اين كتاب تاكنون به حدود صد و چهل، پنجاه رسيده است. در همان زمان اين حقير، دو پرونده مطبوعاتي مفصل درباره دا تهيه كردم يكي در هفتهنامه پنجره و ديگري در هفتهنامه مثلث و از جمله گفتگويي مفصل داشتم با پژوهشگر بيبديل تاريخ فرهنگي جنگ، آقاي عليرضا كمري. اين اهتمام و عطف توجه ويژه از طرف خودم به عنوان يك روزنامهنگار را به «دا» از باب جوگيري نميدانستم و هنوز هم دوست دارم درباره اين كتاب بنويسم چرا كه آن را يك نقطه عطف در حوزه خاطرهنگاري در زبان فارسي ميدانم و بعيد است حالا حالاها اثري در اين حوزه با اين غناي دراماتيك و اين شيوه بيهقيوار در روايت خيالانگيز يك خاطره واقعي بيرون بيايد. )
اين مقدمه را آوردم تا بگويم كه من برادريام را نسبت به اين اثر نفيس قبلا اثبات كردهام تا مقرر شود كه اگر در ادامه، سخن تلخي ميخوانيد، حمل بر غرض و مرض نشود.
تابستان ۸۹ همين روزها بود كه در دفتر مثلث نشسته بوديم و سخن از دا به ميان آمد. من نميدانم به چه مناسبتي گفتم كه دو نسخه از اين كتاب دارم و هر دو را هديه گرفتهام. (يك نسخهاش را به تقاضاي خودم به من هديه داده بودند زيرا ميخواستم دا را هرچه زودتر بخوانم و آن روزها جيبم مثل لوح دل عاشقان خالي بود و سرانجام دل به دريا زدم و با آقاي محسن مؤمني شريف كه حقا اسمش بامسماست و به ويژه پس از انتصابش به رياست حوزه هنري به تمام معني كلمه ثابت كرده است كه شريف است، تماس گرفتم و درخواستم و اجابت كردند و از جردن كوبيدم و رفتم خيابان حافظ، دفتر آفرينشهاي ادبي حوزه هنري. توفيق ملاقات با ايشان دست داد و نيز توفيق تصاحب يك نسخه دا. دومي را يادم نيست كه چه شد و از كجا به من يا همسرم هديه دادن)
همين كه اين جمله خبري از ميان دو لب دعاگو بيرون آمد، حاضران در مجلس كه چهار پنج نفري ميشدند، شروع كردند يكي يكي آمار دادن كه هركدام چند نسخه دا در منزل دارند. من كمبهرهترين آن جمع بودم ا. دريغ از يك نفر در آن جمع كه دا را خريده بوده باشد؛ همه هديه گرفته بودند يا خودشان يا ديگر اعضاي خانواده تا آنجا كه يكي از بچهها خبر ميداد كه هشت نسخه دا در خانه دارند.
دا چگونه هديه ميشد؟ ( يا ميشود؟ الآنش را خبر ندارم) يك مثال ميزنم. در يكي از برنامههاي صداوسيما مجري كارشناس بودم. تهيه كننده برنامه، آب از ناخنش نميچكيد و به مهماناني كه عموماً از اشخاص صاحب تأليف و شناخته شده بودند، هيچ حق الزحمهاي نميداد و عذرش هم يك عذر دائمي بود: ديركرد سازمان در پرداخت برآورد و ادعا داشت كه خرج كارهاي جاري برنامه را از جيب ميدهد. تا كي هماي سعادت بر بامش بنشيند و سازمان پولي بسلفد. من او را راستگو ميدانستم يا دستكم با توجه به شناختم از او نميتوانستم تهمت دروغگويي به او بزنم. اين آقاي محترم، در عوض حق القدم نقدي، به مهمان برنامه هديه ميداد. هديهاش هم يك بسته كادوپيچ بود. محتوياتش كتاب و خرت و پرتهايي از قبيل خودنويس. يك بار يكي از مهمانهايي كه به دعوت بنده آمده بود، پس از برنامه، رهسپار خانه ميشد كه پيش چشم من كاغذ كادو را پاره كرد و ديديم كه كتاب دا هديه گرفته است. حالا خود اين آقاي مهمان از اعاظم حوزه هنري است. به من گفت كه فلاني! اين بابا وظيفه دارد دستمزد به من و شما بدهد چون بابت برنامهاش، دقيقهشمار از سازمان پول ميگيرد و در آن برآورد كه به سازمان داده، دستمزد من مهمان هم لحاظ شده، چون او دارد برنامهاش را با حضور یکی مثل من پر ميكند؛ اين كه هيچ، امّا اين هديهاش توهينآميزتر است؛ آخر كتاب دا را ما خودمان عَلَم كردهايم؛ چند تا از اين كتاب ميخواهي خودم به اين آقاي تهيه كننده هديه بدهم؟
انتشار ترجمه انگلیسی كتاب «دا» با عنوان جنگ یك زن
فهیمه محمدسمسار، مسئول دفتر ترجمه حوزه هنری از انتشار ترجمه انگلیسی كتاب «دا» توسط انتشارات مزدا در كالیفرنیای آمریكا خبر داد. ترجمه این اثر به تازگی در سایت انتشارات مزدا با عنوان «دا، جنگ یك زن» معرفی شده است.
در متن منتشر شده در سایت انتشارات مزدا آمریكا آمده است: «كتاب «دا، جنگ یك زن» گفتههای بسیاری دارد. این كتاب دارای سه قسمت است. در ابتدای كتاب از اوایل زندگی راوی صحبت میشود؛ دوران كودكیاش در عراق، مهاجرت خانوادهاش به ایران و وقف كردن زندگیاش در خرمشهر؛ بخش دوم كتاب و بلندترین قسمت كتاب، تجربیات زهرا حسینی در طول سه هفته اول جنگ ایران و عراق است. بخش پایانی كتاب اختصاص داده شده به بهبود زخمهای گلوله زهرا حسینی در میدان جنگ و زندگی زناشوییاش كه در دو خانه سپری میشد؛ یكی در حومه جنوب غربی ایران و دومی در یك آپارتمان در مركز شهر تهران كه در این فاصله در رفت و آمد بود. كتاب «دا، جنگ یك زن» محصولی است كه با بیش از هزار ساعت مصاحبه تهیه شده است. این كتاب بخشی از پروژه بزرگتری برای ثبت تاریخ شفاهی زنان ایران در جنگ ایران و عراق است.»
در بخش دیگری از این متن آمده است: «همكاری زهرا حسینی و اعظم حسینی برای نگارش كتاب «دا» مانند نوحههای سنتی در طول ماه محرم بود؛ چرا كه «دا» در واقع روایت شهادت شیعیان است كه از قرن هفتم به بیستم آمده و واقعه كربلا در چهارچوب جنگ ایران و عراق رخ داده است.»
علاقه مندان میتوانند متن انگلیسی و معرفی ترجمه كتاب «دا» را در اینجا ببینند:
كتاب «دا» از سال 1388 تاكنون توسط پال اسپراكمن در دست ترجمه بود. اسپراكمن قرار بود در نمایشگاه كتاب امسال تهران حضور داشته باشد اما سفر او به شهریور ماه موكول شده است. این کتاب خاطرات سیدهزهرا حسینی از روزهای آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است که توسط سیدهاعظم حسینی به رشته تحریر درآمده وهمزمان با انتشار ترجمه کتاب «دا» خبر میرسد که چاپ صد و پنجاه و یکم متن فارسی این اثر به زودی توسط سوره مهر در بیست و هفتمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران منتشر خواهد شد.
مسوول دفتر ترجمه حوزه هنری همچنین با اشاره به پایان ترجمه كتاب «مهمان صخره ها» به زبان انگلیسی توسط محسن كریمی راهجردی گفت: «این كتاب كه توسط انتشارات سوره مهر، منتشر شده، دربرگیرنده خاطرات خلبان محمد غلامحسینی، از دوران اسارت بوده كه توسط راحله صبوری تدوین شده است. كتاب «نورالدین پسر ایران» خاطرات نورالدین عافی از هشتاد ماه حضور در جبهههای دفاع مقدس نیز توسط شقایق قندهاری به انگلیسی ترجمه شده و در مراحل پایانی به سر میبرد. کتاب «پایی كه جا ماند» نیز به زبان اسپانیولی ترجمه شده و كتاب «دا» به طور مشترك توسط نجمه شبیری و نازنین نوذری به زبان اسپانیولی هم ترجمه میشود.»
فهیمه محمدسمسار افزود: «البته در كنار ترجمههای دفتر ترجمه حوزه هنری برخی از رایزنیهای فرهنگی ایران در كشورهای مختلف مانند لبنان و تركیه و… با ارتباطی كه با حوزه هنری دارند آثار مطرح این نهاد انقلابی را به زبان كشور مورد نظرشان ترجمه میكنند.»
منبع: پایگاههای خبری حوزه هنری و انتشارات سوره مهر
فرهنگ و هنر > سینمای ایران
ساخت سریال در سال 93
خلاصه قسمتهای “دا” به حوزه هنری ارائه شد
همایون اسعیدان از ارائه خلاصه 26 قسمت از مجموعه در حال پیشتولید “دا” برای بررسی به حوزه هنری خبر داد
همایون اسعدیان کارگردان سریال “دا” به خبرنگار مهر گفت: قبل از نوروز خلاصه این قسمتها برای بررسی به شورایی در حوزه هنری ارائه شد. دوستان نظراتی در اینباره داشتند که به زودی در یک جلسه مشترک در اینباره صحبت خواهیم کرد
وی افزود: البته ما نقطه نظرات آنها را مورد توجه قرار خواهیم داد. فکر میکنم پس از این جلسه بتوانیم در شش ماه اول سال فیلمنامه را آماده کنیم اما پیشتولید این پروژه بسیار سنگین است و فکر نمیکنم بتوانیم برای امسال کار را کلید بزنیم
سریال “دا” بر اساس کتابی به همین نام ساخته میشود که دربرگیرنده خاطرات سیده زهرا حسینی است. این کتاب توسط انتشارات سوره مهر حوزه هنری منتشر شده و تاکنون به چاپهای متعددی رسیده است
این سریال با اقتباسی از همین کتاب توسط همایون اسعدیان و به تهیهکنندگی منوچهر محمدی ساخته میشود.
تقدیر رهبر انقلاب از راوی و نویسنده کتاب “دا”
رهبر انقلاب اسلامی همچنین از خانم سیده زهرا حسینی راوی کتاب “دا” و خانم سیده اعظم حسینی نویسنده کتاب “دا” تقدیر کردند.
مهر: حضرت آیت اله خامنه ای با اشاره به تاریخ سازهای دروغین و هدفمندی که درباره دوران قبل از انقلاب و حتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی انجام شده است، تاکید کردند : باید درخصوص نگارش تاریخ صحیح و واقعی انقلاب اسلامی کاری جدی انجام و غفلت های گذشته جبران شود.
حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی بعدازظهر امروز دوشنبه در دیدار جمعی از مسئولان حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی و دست اندرکاران تولید و انتشارات کتاب “دا”، مسئله کتاب را یکی از مسائل اصلی، درجه یک و بدون جایگزین در مقوله فرهنگ دانستند و تاکید کردند: انقلاب اسلامی و دفاع مقدس گنجینه های تمام نشدنی و ظرفیت های عظیمی هستند که باید از آنها برای نشر و گسترش فرهنگ و ارزشهای دینی و انقلاب اسلامی در جامعه و جهان، حداکثر استفاده را کرد.
ایشان با تاکید بر اینکه دفاع مقدس، ظرفیت گرانبهایی برای بارور کردن ادبیات کشور و انتقال معرفت ناب دینی و انقلاب اسلامی به جامعه است، افزودند: کتاب “دا” که حقا و انصافا کتاب بسیار خوب و قابل طرح در سطح جهانی است، مربوط به بخش کوچکی از وقایع جنگ تحمیلی است و این نشان می دهد که هشت سال دفاع مقدس دارای ظرفیت های تولید هزاران کتاب به منظور انتقال فرهنگ و ارزشهای اسلامی و انقلابی به جامعه و جهان است.
سایت تحلیلی خبری عصر ایران تاریخ انتشار: ۲۰ ارديبهشت ۱۳۸۹
فروش قریب به ۴ میلیون نسخه از کتاب «دا» طی پنج سال
خبرگزاری تسنیم: هرچند کتابهای متعددی درباره خرمشهر به چاپ رسیده است، اما در این میان «دا» کتابی متفاوت است که از همان روزهای نخست انتشار با اقبال مواجه شده است. این اثر تاکنون بیش از ۱۵۰ بار تجدید چاپ شده است.
بهگفته مدیرعامل انتشارات سوره مهر این کتاب در سالهای نخست چاپ، هر چهار روز یک بار تجدید چاپ میشد. امسال نیز چاپهای جدیدی از این اثر روانه نمایشگاه کتاب شد و با وجود اینکه قریب به پنج سال از چاپ این اثر میگذرد، هنوز یکی از پرفروشهای سوره مهر است. این انتشارات همزمان با سالروز آزادسازی خرمشهر چاپ 151 را روانه بازار کرده است. این آمار نشان میدهد که «دا» در کمتر از پنج سال از انتشار خود قریب به 4 میلیون نسخه به فروش رفته است
بیش از دو میلیون نفر کتاب «دا» را خواندهاند
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، محسن مومنی شریف رئیس حوزه هنری در ابتدای این نشست تأسیس مدرسه رمان گفت: امیدوارم دوستان با هدف مقدسشان از آسیبها در امان بمانند. از دوستان به خاطر توجه و اهتمامی که نسبت به بخش داستان و رمان داشتند تشکر میکنم و امیدوارم به آرزوهای بزرگشان برسند.
وی با اشاره به اینکه منشأ همه لذتها خدا است و هرکه دنبال لذت است باید دنبال خدا برود گفت: شما زمانی وارد ادبیات شدید که شرایط بسیار بهتر از 28 سال پیش است که دوستان ما وارد این حوزه شدند و همچنین امروز نسبت به گذشته انگیزهها قویتر و پربارتر است و ادبیات و هنر انقلاب اسلامی جایگاه ممتازتری دارد. یکی از پرمخاطبترین حوزهها در ادب و هنر کشور و همچنین تأثیرگذارترین بخشها بخش ادبیات و هنر انقلاب اسلامی است. تا به حال استقبال این چنینی بعد از انقلاب از این نوع ادبیات از سوی مردم نداشتیم.
رئیس حوزه هنری ادامه داد: در حال حاضر این ادبیات تبدیل به یک هنر پویا و جریانساز شده است. ادعا میکنیم مکتب ادبی هنر انقلاب اسلامی کاملا جداگانه است. سالها برای نادیده گرفته شدن این مکتب تلاشهایی صورت میگرفت اما کسی نمیتواند منکر آن شود و از جمله مکاتب ممتازی است که قابل مقایسه با سایر حوزهها نیست.
دیدار خامنه ای با عوامل دا
آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم
Federation of Anarchism Era Social Media Pages
۱- آدرس تماس با ما
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکور - Anarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ – توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیستهای افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیستهای مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیستهای کابل