تصاویری که شعرها ارائه میدهند، میتواند با هنرهای دیگری که کارشان تصویراست، نزدیکیهای بسیاری داشته باشند و حتی شامل همان دستهبندیها شوند.
این نیاز که تصاویر شعرها را مثل هنرهای تصویری، دستبهبندی کنیم، بسیار احساس میشود؛ ولی منظورم، آن دستبهبندیهای کلی نیست؛ دستهبندیهایی چون «تصویر سینمایی»، «تصویر نقاشانه» یا «تصویر عکاسانه»… بلکه جزئیتر و ریزبینانهتر کردن شان را میگویم؛ تصاویری که بر اساس قاببندیها، حرکتها و حتی رنگآمیزیهای شان، شناخته شوند.
شاید چیزی مثل همین تجربه که من با یکی از شعرهای عفیف باختری داشتم؛ «پرترهی شعری».
و البته باید بگویم، این برخورد نیز باید جزئیتر شود و نباید فقط بعنوان یک رابطه بین شعر و تصویر آن با عکاسی یا فیلمبرداری، خلاصه شود؛ زیرا وقتی چیزی از بستری به بستر دیگر میرود در مسیر این کوچگری یا شاید مهاجرت، نقاط زیادی را دیگرگون میکند و چیزهایی را از نو میآفریند.
من، تجربهای را که گفتم توضیح دادهام ولی شاید بتوان گفت؛ این تجربه قبل از آنکه در رابطه با تصویر شعر-آنچه یادآور شدم- باشد، بیشتر تجربهی دیگرگونه در خواندن شعرهای عفیف باختری است.
برای اینکه بتوانم، عفیف باختری را بگونه دیگری بخوانم، دریافتهام که باید به تصویر در شعر او و سپس گونههای تصویری در شعر او توجه کرد.
بطور خلاصه برای اینکه بتوانم، عفیف باختری را طور دیگری بخوانم در حقیقت نباید کلمات او را میخواندم؛ من باید تصاویری را که از خلال کلمات او قابل دیدن شدهاند، نگاه میکردم.
در واقع، نگاه کردن به شعر- به جای خواندن شعر- است که ماجرای تصویر و نیاز به دستهبندی کردن تصاویر شعری را قابل اهمیت میکند.
وقتی از پرترهی شعری، مینویسم، میخواهم از رابطهی دیگرگونه با شعر حرف بزنم، رابطهای که در خود میتواند شکلهای بسیاری بگیرد که از جمله؛ تماشا و نگاه به شعر با چشمبستن، بجای خواندن با چشمان باز است.
با وجود همه آنچه گفتم، ممکن است بخشهای زیادی از نوشته به چیزهای دیگری بپردازد که موضوع مفهومی شعر بودهاند؛ ولی نیاز بوده که در رابطه با آنها، چیزهایی گفته شود.
و چون چنین نیازی وجود داشته، من اول از همه دور یکسری کلمات مفهومی که در شعر با آن روبهرو میشویم، دورهزرده ام و سپس از خلال آنها، وارد تصویری شدهام که آن یک پرترهی شعری میخوانم؛ البته پرترهی ویژهای که در این شعر میتوان یافت و تفاوت بسیاری با دیگر پرترهها دارد.
در حقیقت، پس از نگاه کردن به آن پرتره، همه دورهزدنهای من گرد کلمات و مفاهیمی که گفتم، معنی خواهند یافت و از خلال آنچه عنوان «دیدزدن از خلال پرتره» به آن دادهام، میتوان به همه دورهزدنهای من نیز نگریست.
کمینزدن بر سر راه روز
در انتظار «روز موعود» بودن، از جملهی فرا نرسیدنیهایی است که در هر فرهنگی وجود دارد. با این که چنین روزی هرگز به وقوع نمیپیوندد، اما در ساحت فرهنگ اسطورهای، چنین روزی همواره ممکن الوقوع انگاشته و نوید داده شده است.
این روز فرا نرسیدنی، بعنوان یک انگیزه، زنده نگهداشتن نیروی مقاومت و در نهایت، نیروی دیگرگونیساز در قالب امیدواری از اهمیت بسیاری برخوردار است. مردمانیکه که به چنین روزی معتقد هستند، قادر به ایجاد تغییر خواهند بود؛ حتی اگر تغییری را که در وضع زندگی ایجاد میکنند، خود بعنوان همان روز موعود که دیگر فرا رسیده است، نشناسند.
در یک نگاه دیگر به مفهوم روز موعود و عقیدهای چنین، میتوان گفت؛ روز موعود همواره اتفاق میافتد؛ هر روز و هر زمانی میتواند همان روزی باشد که در انتظار آن بودهایم.
در نقطهای دیگر از همین نوع باورها، روز دیگری هم وجود دارد که هرگز اتفاق نمیافتد؛ اما در فرهنگهای گوناگون، آن را بعنوان روزی که باید مواظب آمدناش بود و گوش به زنگ آمدنش ماند؛ در قالب اخطاریه و گاهی نصایح، از سوی آنانی که تجربه کهنتری در امر زندگی کردن دارند، میشنویم. و آن روز، «روز مبادا» است.
هرچند این روز، چنانکه روز پایان انتظار یا روز موعود، جدی و بزرگ تلقی میشود از آن اهمیت برخوردار نیست؛ ولی عدم کم اهمیتتر بودن آن به این دلیل است که در زمانهی انتظار، انتظار برای روز موعود؛ هر روز، روز مبادایی است که پیشتر اتفاق افتاده است.
چنین روزی، خبر از یک اتفاق ناگوار میدهد که به دلیل کم توجهی به آن رخ میدهد و ممکن است در رویارویی با آن شکست سنگینی را متقبل شویم؛ اما پیش از وقوع آن میتوان با توجه و هشیاری، آمادهی مقابله با آن شد.
روز مبادا، روزی است که میخواهیم هرگز اتفاق نیافتد؛ برای همین میگوییم؛ « مباد!» و این شروع مقابله و از جمله تدارکهای مقابله با آن است.
نقطه مشترک این دو روز نیامدنی اما همواره درخور توجه، احتمال است. به این معنی که هم قریب الوقوع هستند و هم غریب الوقوع، و به همین دلیل، چالشآفریناند.
این دو روز، نزدیکترین روزها و دورترین روزها هستند؛ اگر اتفاق بیافتند، دیگر بار اتفاق نخواهند افتاد و اگر هرگز اتفاق نیافتند، نمیتوان باور به آنها را زنده نگه داشت؛ بنابرین، این دو روز حتی در شکل بوقوع پیوسته خود، قطعی نیستند و یا دقیقاً همان روز با نشانههای پیشگویی شده نخواهند بود.
صرفاً عدهای در یکی از روزهای خاص زندگی جمعی و فردی، با خود چنین میانگارند که اینک همان روز فرا رسیده است و یا در حال وقوع است.
سختی درک واقعی بودن روز موعود و روز مبادا، چنان است که راهی جز انتخاب باقی نمیگذارند؛ و فقط زمانی واقعاً بوقوع خواهند پیوست که روزی را بعنوان آنها برگزینیم. انتخاب آنها از میان روزها، شرایط خاصی را میطلبد؛ ولی مهمتر از آن، قرار گرفتن ما در شرایط خاص است که بعنوان کسانی به چنان روزی شهادت میدهیم. و در صورت چنین شهادتی به یک قاعده اخلاقی پیوند خواهیم خورد؛ قاعده اخلاقی مسئولیت و رسالت!
بار اخلاقی شهادت به وقوع یکی از این روزها، به این دلیل که نخستین افرادی هستیم که آن را دریافته بر دوش ما نمیافتد و چنین نیست که بر اساس چنان دریافتی در جایگاه ویژه و پر مسئولیت قرار میگیریم؛ ما مسئول هستیم و رسالت داریم زیرا که موجب وقوع آن شدهایم.
با انتخاب ویژگیهایی از یک زمانه (بطور استعاری، روز) بعنوان نشانههای روز موعود یا مبادا و تأکید و شهادت بر آن، ما هستیم که برای دیگران، آن را شرح و توضیح میدهیم. جاهایی نیز دست به تفسیر میزنیم و در نهایت، همه آنچه را که بر میشماریم، بعنوان دلیل ارائه میدهیم و آن روز را بعنوانی که مد نظر داریم ( موعود یا مبادا)، تبئین میکنیم.
ممکن است هیچ کس به این شهادت ایمان نیاورد؛ و این هیچ چیزی از مسئولیت ما کم نخواهد کرد؛ زیرا که این از شاخصههای روند وقوع چنین روزهاییست. روزهایی که باور به آنها نشدنیتر از دیدن شان است.
میتوانیم، اتفاقات بزرگی را در روزهای زیادی ببینیم، اما به این سادگی، نمیتوانیم پسوند موعود یا مبادا را به آن روزها بدهیم؛ ولی اگر چنین توانستیم، پس وارد شکل دادن به آن شدهایم و دشواری و سختی باورش را پذیرفتهایم.
چه بسا روزهای مبادا، روزهای موعودی که فرا رسیده باشند و ما به سبب بیباوری به شاهدان آنها، همه شاخصهها و نشانهها را بدیهی انگاشته باشیم. روی دیگر ماجرای قریب و غریب بودن دو روز موعود و مبادا این است که همواره در حال اتفاق هستند؛ به این معنی که آنچه انجام میدهیم، یک روز را میتواند به دو معنی بگرداند؛ یکی روز موعود و دیگری روز مبادا.
روز مبادا، همان روزی است که نمیتوان آن را به روز موعود مبدل کرد و روز موعود، همان روز مبادایی است که اتفاق افتاده است اما، پیش از پیش برای مقابله با آن، آماده و هشیار بودهایم.
دقیقاً در چنین جایی و چنین زمانی است که روز مبادا و روز موعود باهم، پیوند میخورند؛ و آنچه که میخواستیم هرگز بوقوع نپیوندد، همانی میشود که همواره در انتظار آن بودیم.
در شعری از عفیف باختری از دل فردی که زیر سایههای دیوارهای شهر «دوره میزند» و بیهودگی این دورهزنی را با شکوههایی بر خود نمایان میکنید، میخوانیم:
«… او در پیادهرو/ بیهوده زیر سایه دیوارهای شهر/ دوره میزند/ از بیکسی خویش/ به خود شکوه میکند/ روزی که گفتهاند «مبادا» فرا رسید/ اما/ به دادخواهی ما هیچکس نخاست».
روز مبادا با این که بعنوان یک روز نحس، روزی که در آن بیهودگی و دورههای بیهوده انجام میشود و شکلی از بیروزگاری را نشان میدهند، نمایان میشود؛ اما، همچنان از عملی که میتوانست، چنین روزی را مبدل به یک فرصت برای رستگاری بکند، یادآور شده است.
از این برخورد چه میتوان آموخت، جز اینکه هر روز مبادایی در حقیقت، امکانی برای روز پایان انتظار هم هست؛ یعنی، همه روزهای موعودی که منتظرشان هستیم در روزهای مبادا، روزهایی که همیشه و حتی در ساختار واژگانی شان، خواهان نیامدن و نشدنش شان هستیم، نهفته اند.
پس روز موعود، همان روزی است که همیشه میخواستیم اتفاق نیافتد.
این را نباید بعنوان یک خظا، یک اشتباه و یا هر مفهوم نفیکننده دیگر قرار بدهیم. باید طور دیگری به آن بپردازیم؛ باید روشن کنیم که چرا روزهایی که توان دیگرگونی دارند، سوای از خیر و شر، دارای اهمیت هستند. منظور حرف، چنین است که نمیتوانیم، روز مبادا را به دلیل روزی که نمیخواهیم فرا برسد، نحس و روز موعود را بعنوان روزی که در انتظار آن هستیم، نجاتبخش بپنداریم.
این روزها، چنانکه در صورت وقوع خود، دارای دوگانگی خواهند بود و هرگز نمیتوانیم بدون توضیح و پافشاری و خوانش نماد و نشانههای شان، قضاوتی علیه و موافق شان بکنیم؛ همچنان دارای بعدی از هر دوی خود، خواصی از هردوی خود و شرایطی از هر دوی خود خواهند بود.
شاید، روزر مبادا که همیشه خواهان نفی آن و در آرزوی نیامدنش هستیم، همان روزی باشد که همواره در حال آریگویی بر آن و خواهان آمدنش هستیم. در چنین حالی، هیچ یک از این روزها در تضاد باهم نخواهند بود. در چنین حالی، روز موعود، همان روزی است که «مبادا» در آن رخ میدهد.
حتی برعکس آن است؛ روز مبادا، روزی است که همیشه منتظر آن بودهایم.
شاید به دلیل اسطورهای بودن و خاصیتی که اسطوره در روزی چون روز موعود گذاشته است؛ شاید به این دلیل که روز موعود بسیار نارسیدنیتر از روز مبادا است، بتوان چنین استدلال کرد که مبادا، هموارهتر است.
در واقع، این مبادا است که همیشه در آن زندگی میکنیم؛ اما به دلیل اینکه همیشه با گفتن و ادای شکل منفی آن در زبان؛ یعنی «مبادا» یا نباشد و نشود، آن را پس میزنیم، چنین روزی هرگز به تصورمان نمیآید.
یا چنین روزی؛ یعنی «مبادا» به دلیل آرزومندی منفی اسم آن؛ باز یعنی «مبادا»، همواره پس زده شده و به تعویق افتاده است. روز مبادا، همان روزی است که میخواهیم؛ اما چون آماده آن نیستیم، آن را پس میزنیم و موکول به روز موعودش میکنیم.
به تعبیر دیگر، همیشهای که روز مبادا را با مبادا خواندن، به تعویق انداخته و پس میزنیم، روز موعود را از دست میدهیم.
«روزی که گفتهاند مبادا فرا رسید/ اما/ به دادخواهی ما/ هیچکس نخاست».
چرا باید در روزری که آن را مبادا، خواندهایم، روزی که قبل از قبل از آن ترسیدهایم و خواهان نیامدنش هستیم، منتظر به دادخواهیخاستن کسانی باشیم؟
آیا این توقع درچنان روزی، بیانگر این نیست که میخواستیم، روز موعود، همان روز مبادا باشد و روز موعود، همان روزی است که هیچکس به آن باور ندارد؟!
دوباره باید به همان گزاره که گفتیم، روز موعود، هرگز فرا نخواهد رسید برگشت؛ روزی که اگر در انتظار آن باشیم، همانی میشود که در انکارش بودهایم:
روز موعود، روزی است که با شهادت به آن با شناخت ویژه خودمان و با پردازش خودمان از آن، موجب به موجود آمدنش میشویم.
در چنین روزی که همیشه گفتهایم با فرا رسیدنش آماده خواهیم بود و وعدهی آمادهبودن را دادهایم؛ یعنی روز موعود؛ روزی که وعده اشتراک را در ساختن وضعیت تازه دادهایم، خواهیم برخاست و این برخاستن نه، بلکه وعدهی برخاستن است که آن را آفریده است.
وعده برخاستاندن روز!
روز برخاستن، همان مبادایی است که هرگز نمیخواهیم فرا برسد؛ اما همواره در انتظار آن هستیم؛ چنان که در تاریکی شب به کمین آن نشسته باشیم.
دیدزن از خلال پرتره
وقتی پشت شیشه پنجره یا دروازه اتاقی که به دهلیزی یا فضایی گشوده است، مینشینیم. وقتی پشت شیشهای هستیم که آینه نیست؛ اما شرایطی را دارد که آن را چنان آینهای به ما باز مینمایاند؛ در چنین وضعی حالات خاصی رخ میدهد. حالاتی چون، دیدن ناآینهگی شیشهای که در برابر آن ایستادهایم.
فرض کنیم در اتاقی هستیم که چراغی، لامپی در آن روشن است. روبهروی مان شیشهی پنجرهای است. اتفاقی که رخ میدهد، بازتاب چهره ما در شیشه و اسباب و وسایلی است که در اینسو، یعنی در سمتی از شیشه که ما ایستادهایم قرار دارند. یک دلیل این بازتاب، شدت نور است. نوری که در فضای ماست، فضایی که در آن، ما و اشیاء قرار داریم.
البته فقط بخاطر نوری نیست که در قسمت ما قرار گرفته است؛ همزمان، لازم و ضروری است که پشت شیشه؛ یعنی، جایی که خلاف موقعیت ماست، نور کم، خیره، خاکستری- چیزی بین روشنایی و تاریکی- قرار بگیرد.
وقتی چنین حالتی رخ بدهد و حدت و شدت نور خلق شود، اتفاق ویژه را خواهیم دید. آن اتفاق، همان بازتاب چهره ما و اسبابی است که در اتاق داریم.
در این شرایط، قادر به دیدن خودمان و اسباب و وسیله داخل اتاق در چهارچوب پنجره میشویم، که نیاز است آن را به سمت دیگر؛ یعنی، واژه کادر بکشانیم؛ زیرا در مورد موضوعی که سر صحبت را باز کردهایم، محتویاتی از عکاسی و فیلمبرداری نیز وارد است.
در حقیقت، بازتاب چهره ما و اسباب و وسائل داخل اتاق مان، درون یک کادر به نمایش در میآید. و این کادر، بیدلیل بوجود نیامده است؛ زیرا فارغ از آن، هیچ چیزی قابل دیدن نیست؛ نه چهرهی ما و نه اسباب و وسائل داخل اتاق مان.
به واسطه این کادر، خودمان را به سبکی از عکاسی و یا فیلمبرداری در حال تماشا خواهیم بود. تصویری که بیحرکت باشد متعلق به عکاسی و تصویری که متحرک باشد متعلق به فیلمبرداری است. با مد نظر داشتن این دو امکان، باید به سراغ مثال تصویری خودمان برگردیم:
فرض میکنیم در اتاقی هستیم که چراغی، لامپی در آن روشن است. روبهروی مان شیشهی پنجرهای است و چهره ما همراه با اسباب و وسائل داخل اتاق در شیشه بازتاب یافته است.
بعد در سمت دیگر؛ سمتی خارج از فضای اتاق، فردی در پیادهرو در حال دورهزدن و یا بهتر، پرسهزدن است. ما او را از پشت شیشه پنجره از خلال همه آنچه که قبلاً گفتیم؛ بازتاب چهره ما و وسائلی که در این سوی شیشه رخ داده، نظاره میکنیم.
ما به دلیل کمرنگ بودن آن سوی شیشه، به دلیل تاریکیِ شاید نسبیِ مثل حالت بسیار خاکستری و شاید ابر و مه، چهره خودمان را که بر شیشه پنجره بازتاب یافته است میبینیم و نمیتوانیم آن را بزدائیم. در این حالت، بازتاب چهره ما و وسائل داخل اتاق، منجر به ناواضح شدن تصویر بیرون از اتاق میشود.
چهره ما و اسبابی از اتاق موجب خیرگیای در پس شیشه و تصویری شده که بطور زنده و غیر کارگرانیشده بوجود آمده است. و در دیدن به آن، راهی نداریم مگر اینکه از خلال خود به پشت شیشه بنگریم.
در حقیقت، راهکار ما، نگاهی است که از خلال یک تصویر خیره به دیگری، امکان مییابد؛ نگاهی که میتوان آن را «دیدزن از خلال پرتره» نامید.
ولی چگونه یک پرتره، موجب به وجود آمدن تصویری میشود که شاید حتی داستانی را در خود روایت کند؟!
در شعر عفیف باختری میخوانیم:
خاکستری و سرد
ساعات بدشگون شکستن در آینه
-من پشت شیشه و
«او» در پیادهرو-
بیهوده زیر سایه دیوارهای شهر
-دایم در ابر مه-
او پرسه میزند
از بیکسی خویش
بخود شکوه میکند:
روزی که گفتهاند «مبادا» فرا رسید
اما
به دادخواهی ما
هیچکس نخاست
…
من پشت شیشه و
او در پیادهرو
روبهروی شیشه، شیشهای که ما پشت آن قرار داریم، سیاهی و تاریکی خواهد بود؛ اگر چنین نباشد، پس قادر به دیدنزدن از خلال پرتره خود نخواهیم بود. البته، روبهروی شیشه، جایی خلاف موقعیت ایستادن ما، هرچقدر تاریکتر باشد، بیشتر امکان بوجود آمدن پرتره، ممکن میشود. ولی باید این را هم یادآور شوم که پرتره، صرفاً به دلیل تاریکی پیادهرو، بیرون یا آنسوی شیشه که ما قرار داریم، ایجاد نخواهد شد؛ نکته دیگری هم است که باید به آن افزود:
وقتیکه پشت شیشهای قرار داریم و عکس خودمان را در آن مشاهده میکنیم، سوای دیدن چهرهی خیرهی خود ولی به دلیل این خیرگی، همزمان، تصاویر بیرونی را نیز مینگریم. و همینطور، تصویر ما، در درون اتاق از آن سو یا در بیرون، از وضاحت بیشتری برخوردار است.
این وضاحت از خاطر نوری بوجود میآید که در اتاق هست و همچنان، چون بیرون از اتاق و یا همان پیادهرو و فضای قابل دید از پشت شیشه، کمرنگتر، کمنورتر و خیرهتر هست؛ اگر فرد مورد مشاهده ما، شیء مورد مشاهده ما، به ما نظاره کند؛ مثلاً دوربینی باشد که تصویر پنجره مان را از بیرن و در چنین شرایطی از تقسیمبندی نور میگیرد؛ این ما و یا کسی که به بیرون مینگرد خواهد بود که بیشتر از فرد واقع در آن سو و موضوع مورد مشاهده، قابل دیدن است.
و چنین است که تصویر ما و یا فرد حاضر در اتاق که دارد بسوی پیادهرو مینگرد؛ هم از سوی خود و هم از سوی دیگری یا فضای بیرون از اتاق، یک پرتره است. هم به این دلیل که وضاحت دید را از بیرون دارد و هم از این دلیل که هیچ حرکتی ندارد و بعنوان فرد نظارهگر آنجا ایستاده است.
البته، از سوی خودش یا سمت داخل اتاق، او یک تصویر خیره از خود را خواهد دید و هرچند این نکته نمیتواند، پرترهگی تصویر او را از نظر بزداید؛ ولی، میتواند موضوع دیدزدن از خلال پرتره را به مرحله دیگری برساند؛ مرحلهای که شاید بتوان آن را نقطه اوج نگرش یک فرد از خلال تصویر خود به دیگری دانست.
فرد مورد نظر ما که پشت یک شیشه ایستاده و دارد برخود مینگرد و همزمان یک شخص دیگر را در پیادهرو نظاره میکند؛ دو وجه یک انسان است؛ انسانی پشت شیشه و انسان روبهروی آن؛ در واقع، او با اتخاذ چنین موقعیتی، توانسته است که نگاه به دیگری را بخود پیوند بزند. طوریکه همزمان با نظر به دیگری، خودش را نیز بنگرد. و حتی چنان پیش برود که خودش را بعنوان فرد قابل مشاهده کامل و یک پرتره از آن سوی شیشه، قابل تماشا بسازد.
اینجا شاید لحظهای است که میتوانیم به سطر ویژهای از شعر که در همان شروع آمده، برگردیم:
ساعات بد شگون شکستن در آینه
البته این ساعات بدشگون که فردی در آینه شکستن خودش را مشاهده میکند به دلیل یک نوع از رنگآمیزی خلق شده است؛ رنگ خاکستری که با احاساسی از سردی نیز همراه است. سردی با این که مرتبط به حس لامسه است ولی حس بینایی را که موجب مشاهده خاکستری بودن پیادهرو یا آن سوی شیشه میشود نیز پوشش میدهد:
معنایی که از این دو، دیدن رنگ خاکستری چیزی که با حس بینایی ممکن است و حس سردی که با لامسه در ارتباط است، بدست میآوریم، بیانگر نوعی از دوگانهگی است. البته در شعر و تصویری که ارائه داده است؛ صرفاً دوگانگی قابل بحث نیست و چیزی همراه آن است که میتوان به ترکیبی از دریافتهای حسی؛ یعنی به روشنایی و تاریکیِ توأم، همراهی و ترک کردنِ توأم رسید. ولی، همه اینها در شکل واضح خود، درهمآمیزی دو چیز را نشان میدهد؛ روشنایی و تاریکی، همراهی و ترک کردن همزمان.
با این حساب، ساعات بدشگون شکستن در آینه، همان حس دوگانگی در شخصیت پرتره است؛ شخصیتی که دارد دیگری یا فرد آن سوی آینه را از خلال خودش مینگرد. این تصویر حقیقیای است که شعر ارائه میدهد، یعنی همان تصویری که هیچ استعارهای در خود ندارد.
بیهوده است که ورای چنین تصویری بگردیم و خواهان معنایی جز خودش باشیم؛ این شعر چیزی جز همان دیدزدن از خلال پرتره، نمیگوید.
عبدالله سلاحی
آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم
Federation of Anarchism Era Social Media Pages
۱- آدرس تماس با ما
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکور - Anarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ – توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیستهای افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیستهای مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیستهای کابل