برای بيان و حلِ هزاران مشکل ، قطعاً نقطه شروع مشخصی وجود ندارد . انسان نميداند و نميتواند يکی از مشکلات را از بين آنهمه ، به آسانی انتخاب ، بررسی و ارائه راه حل نمايد . قصد بزرگنمائی مشکلات در کار نيست و آنچه که در کشور ما ميگذرد ، انسان را به اين مرحله از سردر گمی ميرساند . وقتی در شهر شما به بهانه هائی مانند ؛ محارب ، متجاوز ، قاچاقچی ، دزد ، اخلالگر در امنيت ملی و نظائر آن به آسانی و بطور رسمی ، آدم ميکشند و دست پا قطع ميکنند و تازيانه ميزنند ، تمام احساسات انسان زخم برميدارد و نای نوشتن باقی نميماند . چه اشتباه بزرگی را مرتکب ميشديم که دين را سرچشمه راستگوئی ، درستکاری ، امانتداری و نهايتاً رستگاری ميپنداشتيم . اين بود که ما بعنوان قشر مذهبی مسلمان و شيعه ، به اين صرافت افتاده ايم که ؛ حتماً خدا بايد حاکم باشد و شاه دشمن خداست و بايد معزول گردد . شاه نيز تدبيری نداشت و نميخواست يا نميتوانست با درآمد نسبتاً مناسب و دستگاههای مطبوعاتی و تبليغاتی فراگيرش ، مردم را راضی و مجاب نگهدارد . اساساً دستگاه حکومتی شاه هيچ توان تحليلی نداشت و بر زور سرنيزه متکی بود . اين يکی از نقاط ضعف ملی بوده که سرزمين و مردم ما را به اين بدنامی و سيه روزی نشاند . ضعف مهم ما مردم اين سرزمين همانا نخواندن ، ندانستن و تحليل نکردن متون و تاريخ اسلامی و همچنين ايرانی بود . وقتی به تاريخ اسلام مراجعه ميکنيم ، حتی از آن کتابها هم خون ميچکد و اين درست برخلاف تصور يک فردی مذهبی عادی از دين در زمان های قبل از سال 1357 بود . موضوع کربلا و حسين را همه مردم از روضه خوانها بطور مکرر شنيده بودند وليکن دقيقاً علت العلل آنرا نميدانستند . و نميدانستند که واقعه کربلا همان پيراهن عثمانی هست که ملايان بر سر منابر رونمائی ميکنند و اسلام را بعنوان يک آئين مظلوم معرفی می نمايند . و نميدانستيم که واقعه کربلا همان قيامت « بدر و نهروان » و ساير آدمکشی های صدر بوده و وارثان آن خونهای ريخته شده ، فرصت و موقعيت مغتنمی را در کربلا بدست آورده بودند . شگفتی در اين است که حسين چگونه رو به سرزمينی آورده که پدرش تا 21 سال پيش در آنجا قتلها کرده و موجبات کشته شدن تعداد بسياری از پيروان خود را در جنگهای جمل و صفين فراهم آورده بود . قاعدتاً او نميبايستی در کوفه و حوالی آن ، دوستدارانی راسخ داشته باشد . بسادگی ميتوان دريافت ؛ غائله اسلام چيزی بجز ادعای امارت ، حکومت و تسلط بر منابع حياتیِ بيشتر نبوده و نقش خدائی در آن مشاهده نميشود . رهائی ملت ايران از يوغ استبداد مطلقه دينی تنها به اثبات بی اعتباری دين و رها کردن پای بنديهای و فاصله گرفتن از آداب و سنتهای آن بستگی دارد . اگر بخواهيم اصل اسلام را بپذيريم و حاکمان را يک فرقه گمراه معرفی نمائيم ، اشکالش اين است که در کشور يک جنگ مذهبی براه می افتد و اين ، مطلوب نظر آزاديخواهان نخواهد بود . قصد بی اعتبار کردن يک مقوله معتبر در کار نيست بلکه برملا نمودن بی اعتباری يک تراژدی ضد بشری ، مد نظر است . حال که حاکميت و مردم ، هردو يک ايدئولوژی دارند ، امکان خلوت شدن اطراف حاکميت مستبد ، وجود ندارد و آنها ميتوانند با سوء استفاده از اين همسان بودن عقيده ، به تعداد کافی ، اعدامچی ( جلاد ) ، قاضی ( گماشته ) ، لباس شخصی ، جاسوس ، متجاوز ، شکنجه گر ، سانسورچی و تبليغات چی از بين همين مردم بی نسق و محتاج به پول سياه و نان شب ، استخدام کنند . چون حاکميت مستبد متوجه شده است که ايدئولوژی اسلام شيعی و پايگاه آن يعنی مساجد ، موجب موفقيت آنها شده ، بهمين علت و بخاطر ترس از ظهور و قدرت گيری تشکلهای سياسی و عقيدتی رقيب ، با شدت هرچه تمامتر و بروشهای غير انسانی با احزاب اصلاح طلب ، دراويش ، بهائيان ، مسيحيان ، اهل تسنن ، نظريه پردازان ، حقوقدانان ، وکلا ، روزنامه نگاران ، دگرانديشان ، فعالان حقوق زنان ، فعالان محيط زيست ، اقوام ايرانی و بطور کلی هرنوع تشکل مدنی برخورد می نمايد و فکر ميکند که شايد ضربه کاری را از اين ناحيه بخورد . فرمانده استبداد بروشنی از ترس و وحشت خود از علوم انسانی سخن گفته و ما بايد به اين نقطه ضعف آنها توجه وافر داشته باشيم . بنابراين ؛ تظاهرات ، اعتراضات و حتی شورش و بالاتر از آن ، حمله نظامی ، در حد تحليلهای متکی بر علوم و بويژه علوم انسانی و رسانيدن آن تحليلها بدست مردم ، کارساز نيستند . با تکيه بر علم است که ميتوان انگيزه ها ، نيازها و خواسته های ذاتی انسان و طبيعت را شناخت و بر پايه آن يافته ها ، برای زندگی انسان بر روی زمين ، برنامه ريزی کرد . در ابتدای اين بحث ، ذکری از تاريخ ايران پيش آورده شد . علت عدم رويکرد و اقبال عمومی به تاريخ و تمدن ايران باستان ، همانا تکيه شاه به آن تاريخ و همزمان به بند کشيدن منتقدان ، معترضان و مخالفان بود . اين رويکرد شاه به شخصيتهای دوران تاريخی هخامنشی ، اين تاريخ را برای اقشار معترض ، بصورت کريه المنظری در آورده بود . با حاکميتی که نبض اقتصاد و گردش مالی کشور ، منابع طبيعی و ذخاير ، نيروی سرکوبگر ، پليس ضد مردمی ، اطلاعات جهنمی ، نيروی نظامی ، دستگاه قضائی ( کذائی ) و دستگاه تبليغاتی برای وارانه جلوه دادن حقايق را در دست دارد ، به آسانی نميتوان درافتاد و آنرا از پای در آورد . لازم است که ارزشهای اعلام شده از سوی آنها را بروش علمی و منطقی به چالش کشيد . هرچند که بدنه جامعه و کسانی که در دستگاه های سرکوبگر دخالتی ندارند ، از وضع موجود نسبتاً ناراضی هستند وليکن اين بدنه جامعه هيچ توان عملی برای مقابله با استبداد و يا در امان ماندن از شرارتهای عاملان آنرا ندارد . اين بدنه جامعه شايد نداند که دور شدن از سنتهای دينی يک روش مبارزه بی هزينه بر عليه استبداد است . مأموران استبداد همواره از تعداد نمازگزاران ، زائران ، حافظان قرآن ، حاضران در عزاداری ها و شرکت کنندگان در ميتينگهای حکومتی ، آمار گيری ميکنند و اين آمار را علامتی بعنوان پشتيبانی توده مردم از حکومت بحساب می آورند و با اين جمعيت خاطر ، به چپاول ، غارت ، آدمکشی و ساير اعمال غير انسانی خودشان بر عليه مردم ، ادامه ميدهند و شدت می بخشند . علاوه بر ضرورت برملا ساختن کذائی بودن دين ، رسيدن به آزادی ، به يک اقتصاد نه فقط برای تأمين هزينه های آموزش و اطلاع رسانی بلکه برای ايجاد اشتغالِ کسانی که به احتمال قوی برای سير کردن شکمشان ناگزير از خدمت کردن به دستگاه استبداد ميشوند و ناخواسته ، برنامه های ضد مردمی آنها را اجراء ميکنند ، نياز است . دسترسی آزاديخواهان به چنين توان مالی غير ممکن نيست ولی مشکل هست . نبايد نوميد شد و اطلاع رسانی را نبايد متوقف و يا کُند نمود ، چون اطلاع رسانی بنوبه خود اثرات بسيار مفيدی دارد و در برخی از موارد ميتواند مانع از پيشروی استبداد شود . اين احتمال وجود دارد که با اطلاع رسانی منطقی و البته بدون کلمات رکيک و ناپسند ، استبداد با آنهمه توان و امکانات ، بعلت افزونی آگاهی کارگزارانش ، از درون بپوسد و ناتوان گردد . وليکن سرعت اين فرايند بسيار کم است و اميدوار ماندن به همين رويه محض ، موجب از دست رفتن جانهای بيشتر و آزار رسيدن به تعداد بيشتری از هموطنان ميشود . دلايل بی اعتبار بودن دين بعنوان قانون زندگی : دليل نخست – اگر ساختار دستگاه آفرينش را آنگونه که اديان معرفی کرده اند بپذيريم ، ناگزير بايد خدای آنرا دانا و مسلط بر تمامی امور و فرايندها بدانيم . شايد آزاديخواهان با آئين های دينی مانند نماز و روزه هيچ مشکلی نداشته باشند وليکن قطعاً با رويه آدمکشی مندرج در کتاب منسوب به آسمانی يعنی قرآن ، مشکل دارند . چون آن خدای آفريدگار با قرار دادن خورشيد بعنوان محرک چرخه های حياتی زمين و جبران کننده تمامی افت پتانسيلهای حياتی ، موجبات حيات و نشاط را فراهم آورده و انگيزه ها ، نيازها و خواسته های بشر و ساير مخلوقاتش را که تعبيه نموده و بخوبی ميشناسد ، نميتواند حکم قتل و آزار رسانی به انسان را صادر کند . يعنی کردار خدا را ميبينيم که در جهت زندگی و نشاط است وليکن فرمان همان خدا را ميبينيم که در جهت رنج ، مشقت و هدم وجود است که ايندو با يکديگر همخوانی ندارند . دليل دوم – آن خدائی که قرآن را به زبان عربی ميفرستد و هيچ نسخه اصيلی به ساير زبانها برای دارندگان ساير گويشها ، ارسال نميکند ، حتماً ميداند که ترجمه هر اثری نسبت به اصل آن افت زيادی دارد و رسائی اصل را ندارد . و بنابراين نبايد توقع داشته باشد که مطالب ارسالی او مورد فهم مخاطبان واقع شده باشد . باين ترتيب اصل پيام بی حاصل ميشود و نميتواند از سوی قادر متعالی همانند خدای آفرينش صادر شده باشد . اين فکر هم بوجود می آيد که شايد آن خدای قادر متعال با صرفنظر از دليل نخستين ، فقط برای اعراب ، تعيين تکليف ميکرده و با ساير ملتها کاری نداشته و اعراب بطور خودسر آمدند و با شمشير ، تکاليف مقرر بر خود را به ساير نقاط جهان تحميل نمودند که اين خود نافی هدف است . اگر نزول وحی در سرزمين عربی و برای تمام جهان صحت داشته باشد ، نوعی تبعيض بر عليه تمامی بشريت محسوب ميشود . دليل سوم – خاموشی دستگاه باصطلاح هدايت . پس از مرگ محمد ، دستگاه هدايت خاموش شد و ديگر آن فرمانهای آسمانی صادر و ابلاغ نميشدند . و با گذشت زمان و با کشف معماهای علت و معلولی و نيز بروز حوادث گوناگون ، هيچ اظهار نظر و يا ارائه طريقی از سوی آن خدا نداشتيم . يعنی يک نسخه ای که توسط طراح آن بروز رسانی نشده و نميشود . خاموشی دستگاه باصطلاح هدايت ، همزمان شده با ادامه کار طبيعت و بقولی آفرينش . يعنی همان نقشه آسمان ، همان چرخش زمين ، همان گردش چرخه های حياتی ، همان آفتاب ، همان باد ، همان باران ، همان رشد ، همان رويش ، همان باروری و همان قوانين فيزيک و شيمی ، به کار خودشان ادامه داده و ميدهند . آن سکوت و اين پويائی ، از يک جنس و از يک منشأ نيستند . کردار کائنات ، کهکشانها و بويژه کردار طبيعت جاندار و بی جانی که در دسترس و قابل مطالعه و سنجش است ، گويای اراده و خواسته های آفريننده احتمالی آن ميباشد . تا اينجا حتی اگر آفريننده ای برای جهان هستی تصور کنيم ، هيچ اشکالی در تحليل پيش نمی آيد . اما در اينجا دو خدا داريم ، اول خدائی که دستورات خود را بروز نميکند و پيروانش را بدست تفرقه و نقل و تأويل و تفسير روايات ميسپارد و دوم خدائی که زنده است و به زبان قوانين حاکم بر طبيعت هستی ، هر لحظه سخن ميگويد . نيازی نيست که سخن خدا از نوع کلام و کتاب باشد ، چه اينکه قطعاً انسان و خدا از يک قماش نيستند و البته که نانوا و نان با يکديگر تفاوتهای ماهوی دارند . باين ترتيب نميتوان خدای احتمالی هستی را همنشين و همکلام انسان فرض کرد . کشف قوانين و مدل رياضی يک فرايند فيزيکی ، شيميائی ، زيستی ، روانی و يا اجتماعی ، همانا کلام خداست که به هر زبانی نوشته و فهميده ميشود و اين است کلام خدا نه آن يادداشتهای عربی موسوم به قرآن . دليل چهارم – قرآن يک کتاب نبوده . حتماً آنکه نامش خداست ، خود را ملعبه مخلوقاتش نميکند و اگر هم فرض را بر صحت الهامات بر محمد بگذاريم ، همه آن عبارات و يادداشتها که بعدها جمع آوری و به قرآن موسوم شدند ، تحت شرايط زمانی ، مکانی و قيودات حوادث بودند و جنبه قانون و مطلق بودن را با خود نداشتند . چه اينکه اگر نويسنده ای بخواهد يک کتاب بنويسد ، حتماً سرفصلهای مشخصی دارد که در ذيل آن سر فصلها به همان موضوع ميپردازد و قرآنِ جمع آوری شده ، در اغلب موارد عمده ، فاقد اين خصوصيت است . بنابراين ، اين مجموعه فقط شامل موارد مقطعی است و نه قانون عام . متاسفانه عده ای تحت عنوان فقيه ، آمدند و از همان عبارات موردی ، قوانين عام استخراج نموده و جامعه پيرو را در قرنهای بسيار دور نگهداشته اند . دليل پنجم – با توجه به کثرت اديان مدعی آسمانی بودن و نيز انشعابات مذهبی درون اديان ، نميتوان به اين نتيجه رسيد که آموزگاری به نام و نشان خدا ، برنامه ای برای هدايت و تربيت انسان را داشته و فرامينی را نازل کرده ، بلکه ، خدای ماليخوليائی تداعی ميشود . البته که نميتوان چنين نسبتی را به آن موجود دانا و توانای مفروض ، روا داشت . در اسلام پس از محمد ، بر سر جانشينی او اختلاف افتاد و اين اختلاف با گذشت زمان توسعه بيشتری يافت . تعداد مدعيان جانشينی محمد از زمان خلافت علی تا امروز رو به افزايش بوده و هر فرقه ای خود را وارث برحق نبوت معرفی و مابقی را مرتد يا کافر و مهدور الدم شناسائی ميکرد . بر همين اساس ، خونريزی های بين مذاهب ، قرائتها ، تأويلها ، تفسيرها و مکتبها بوده و بشدت هم ادامه دارد و خدا هيچ نميگويد و ساکت است . اين سکوت خدا و ادامه نزاعهای بيهوده و بی پايان فرقه ها و اديان ، ما را به اين حقيقت ميرساند که خدای مفروض ، از ابتدا هم ساکت بوده و سخنی از نوع کتاب و کلام نداشت . ديگر اينکه اين نزاعهای بی پايان هم نميتوانند حکيمانه و عاقلانه باشند و بنابراين ميتوان گفت ؛ اديان هيچ پيام سازنده ای نداشته و ندارند و به هيچ جای کائنات و طبيعت و باصطلاح خلقت ، متصل نيستند . آيا مگر غير از اين بوده که اسلام در بدو ظهور و نيز فرقه های منشعب از آن کاری جز آدمکشی و آزار رسانی به انسان ، چپاول و غارت اموال ملتهای مغلوب ، به اسارت در آوردن انسانها بمنظور بردگی و بردگی جنسی ، انجام نداده اند ؟ چرا بايد از آئينی پيروی کنيم که جنگيدن در آن برسميت شناخته شده و همواره ميخواهد با جنگ و خونريزی ، خودش را اثبات نمايد ؟ علم روانشناسی ميگويد ؛ ميتوان با تقويت رفتار مطلوب ، رفتار انسانها را مطلوب نمود . تقويت رفتار مطلوب به معنی بارکالله و آفرين نيست بلکه ايجاد بستر لازم برای گرايش عامه بسوی آن رفتارهای هنجار و فطرت پسند است و صد البته که نزاع و خونريزی در اين ميدان ، هيچ جايگاهی ندارد و مشکلی را حل نميکند ، فرايندی را اداره نميکند و مفيد واقع نميشود و نميتواند توصيه آن خدای دانا و توانا باشد . دلايل بسيار ديگری را هم ميتوان بر رد خدائی بودن اسلام بيان کرد . نهايتاً اينکه : اگر خدائی آنچنانکه اديان ترسيم کرده اند وجود داشته باشد ، هيچ سخنی از نوع کلام و کتاب نگفته و هيچ شخصيتی تحت عنوان پيامبر ، وجود ندارد . اديان هيچ ارتباطی با مجموعه هستی ندارند . بسيار پسنديده است که فريب کسانی تحت عناوين نمايندگان خدا را نخوريم و راه مسالمت را بپيمائيم . آن راه خونين ، کارکردش مطابق اسناد تاريخی ، تماميت خواهی و تسلط بر زمين و منابع حياتی آن برای يک فرقه مدعی توليت و تصدی دين منسوب به آسمانی بود . چنين آئينی که ابزار اخلاق و امنيتش ، دار و شکنجه و باج خواهی و چپاول و بی عدالتی باشد ، هيچ ره آورد مثبت و انسانی برای بشر نداشته و نخواهد داشت . مشکل اصلی اين حکومت نيست ، اين سردمداران نابکار ، فرزند مشکلی بزرگتر بنام اسلام و دين هستند . بنابراين بهتر است در امور مشترک جامعه به آرای عمومی در کمال شفافيت و آگاهی و آزادی بيان بطور دموکراتيک مراجعه کرده و به توافق برسيم . بی دلی در همه احوال خدا با او بود *** او نمی ديدش و از دور خدايا ميزد
آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم
Federation of Anarchism Era Social Media Pages
۱- آدرس تماس با ما
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکور - Anarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ – توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیستهای افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیستهای مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیستهای کابل