ناسیونالیسم بلاییست که ننگش هرچه زودتر باید از دامان انسانیت زدوده شود. حاکمان تاکنون همواره سعی داشتهاند تا با فریب شعور انسانها، ملیگرایی را در قالب میهندوستی به تودهها عرضه داشته و بدین روش موجبات دوام اقتدار خود را فراهم آورند. محرز است که ملیگرایی و وطندوستی دو مقوله کاملاً جدا از یکدیگر میباشند و عامدانه سعی میشود تا این دو مقوله یکی انگاشته شود. در این مقاله سعی خواهد شد تا با نقد ۷ فیلم سینمای استراتژیک ایران (۲۰ هفته، بادیگارد، اخراجیها، استرداد، پیداو پنهان، چهارشنبه خون بهپا میشود و ماجرای نیمروز)، به چگونگی استفاده ابزاری حاکمان جمهوری اسلامی از ملیگرایی و تلفیق آن با ایدئولوژی مذهبی خود اشاره شود. بدونشک این فیلمها تنها نمونههایی چند از فیلمهای سینمای استراتژیک جمهوری اسلامی میباشند و روزبهروز بر تعداد آنها افزوده خواهد شد.
در عصری بهسر میبریم که مرز مشخصی میان دوران جنگ و صلح وجود ندارد. دیگر بمباران تنها توسط “دولتهای متخاصم” و آنهم در شرایط جنگی صورت نمیگیرد. جنگ در واقع به حوزهای وارد شده که صرفاً هیچگونه شباهتی با جنگهای مشابه کلاسیک ندارد. بمباران حتی دیگر توسط “دولت متخاصم” صورت نمیگیرد؛ بلکه اینبار خود حاکمیتها هستند که برای تداوم سلطه بر تکتک افراد جامعه خودشان، ذهنهایشان را مداماً بمباران میکنند. ذهن تمامی انسانها در “عصر لیبرال دمکراسی” هر روز بمباران میشود و جالب آنکه تقریباً هیچکدام از افراد جامعه از این بمبارانها خبر ندارند. رسانه در عصر کنونی بهصورت یکی از قدرتمندترین سلاحهای نظام سرمایهداری جهانی برای پابرجا نگهداشتن نظام بکار گرفته میشود و بیجهت نیست که هیلاری کلینتون از سیانان بهعنوان عضو ششم شورای امنیت سازمان ملل نام میبرد.بدونشک اگر رسانهای وجود نداشته باشد تا هر از گاهی ” طنزهای طبیعی و کلیپهای خندهدار ترامپ” را نشان دهد، برای کسی قابل باور نیست که “چرا سیاست ایالاتمتحده در مدتی کوتاه، باید از مماشات با ایران، روسیه و کرهشمالی، به نقطهای درست در ۱۸۰ درجه مقابل تغییر یابد” و یا اینکه “چرا مکزیک باید هزینه دیوار پیشنهادی ترامپ را بدهد”.
اگرچه غولهای رسانهای غرب مانند بی.بی.سی، سی.ان.ان، وی.اُ.اِی، رویترز، نیویورکتایمز و دهها روزنامه و کانال دیگر، بهصورت کنژکتوری (روزانه) مغز انسانهای عصر لیبرال دمکراسی را بمباران میکنند، اما عرصه دیگر جنگ رسانهای یا همان “سینمای استراتژیک”، بمباران ناخوداگاه ذهن انسانهای امروزی را به صورت مداوم برعهده گرفته است. شاید بیش از ۹۹ درصد انسانهایی که یک فیلم و یا سریال امریکایی! را تماشا میکنند، ندانند که پس از پایان فیلم، بهصورت کامل یک دوره کلاسهای آموزشی نظام حاکم جهانی را پشت سر گذاشتهاند و درست بههمین دلیل است که کارگردان فیلم”مرد عنکبوتی”در اظهارنظری عجیب! میگوید: “بسی سادهلوحانهست اگر فکر کنیم که این فیلم، یک فیلم سیاسی نیست”. سام ریمی حق دارد؛ تقریباً هیچکدام از کسانی که فیلم را میبینند، نمیدانند که در ناخوداگاهاشان “نیاز به یک نجات دهنده یا سوپر قهرمان و آنهم از تبار آنگلوساکسون” حک میشود. و نهایتاً با این منطق میتوان خرجهای میلیارد دلاری سینمای هالیود را برای فیلمهای اینچنینی توجیه نمود.
اگرچه ایالتمتحده بهعنوان نماینده اصلی نظام سرمایهداری جهانی، از سینمای استراتژیکهالیوود برای پیشبرد مقاصد کلان اقتصادی و سیاسیاش استفاده میکند، اما کشورها و یا جریانهایی که معمولاً داعیه یک مدرنیته بومی ـ و مخالف با “مدرنیته کاپیتالیستی” ـ را دارند، نیز تلاش میکنند تا به کمک سلاح سینمای استراتژیک، به نبرد با نظام هژمونیک جهانی بپردازند. شاید در ظاهر تفاوتی میان ایدئولوژی امریکا و اروپا وجود نداشته باشد، اما جدال اروپا برای “ثابت بودن دروبین” برخلاف فیلمهای هالیودی، بهخوبی نشان میدهد که جنگ رسانهای نیز درست بهمانند بسیاری از حوزههای نبرد، از یک منطق “سیاه یا سفید” پیروی نمیکند و در حقیقت هر مدرنیتهای بهدنبال برتری و اثبات حقانیت خود! میباشد.
جمهوری اسلامی نیز از کشورهایی است که این اواخر توانسته است حوزه نبرد را با غرب به دنیای رسانه برساند. اگرچه شبکه انگلیسیزبان “پرس تیوی” متعلق به جمهوری اسلامی شاید هرگز نتواند در میان غولهای رسانهای جهان سری بلند کند، اما تولید فیلمهایی استراتژیک مانند محصولاتی که ذکرشان رفت، میتواند حداقل به “رشد ملیگرایی ایرانی” کمک کرده و درصورت نیاز با تلفیق ملیگرایی و مذهب، به خدمت رژیم گرفته شود.
۲۰ هفته:
اگر نگاهی اجمالی به فیلمنامه نویسی و تولید محصولات سینمایی در ایران ۴ قرن اخیر بیاندازیم، شاهد جهشی عظیم از فیلمهای رقیق و آبکی دهه شصت، به فیلمهایی هستیم که تنها با یک کلمه، میتوانند مشروعیت مبارزه یک ملت دیگر! را زیر سوال ببرند. اگر در دهه هفتاد شمسی،۹۳ دقیقه در فیلم “حمله به اچ ۳” تلاش میشود تا اقتدار جمهوری اسلامی و برتری نیروی هواییاشدر جنگ نشان داده شود، در دهه ۹۰، مسعود قراگزلو به نمایندگی از ملیگرایی مذهبی جمهوری اسلامی، تنها در یک سکانس از فیلم “۲۰ هفته”، با تلفیق عبارت “پیشمرگه و بوکوحرام”، مشروعیت مبارزات آزادیخواهانه کردها را زیر سوال میبرد و در ناخوداگاه ۸۰ میلیون ایرانی حک میکند که “پیشمرگه یعنی تروریست”. مسعود قراگزلو، نویسنده فیلم ۲۰ هفته ـ محصول ۱۳۹۴ ـ از زبان قهرمان مرد داستان (حسین زمانی)، عملِ زنش (سحر دولتشاهی) که به خاطر “یک موضوع کوچک” گریه میکند را آنچنان کماهمیت میداند، که “انگار برای جنگ با پیشمرگههای بوکوحرام رفته است”. حال سوال اینجاست که آیا این نویسنده سینمای ایران، نمیداند که جنگجویان بوکوحرام “پیشمرگه” نیستند؟ و اگر میداند، عمل او صرفاً خدمت به چه کسی و چه اندیشهای ست؟
بادیگارد:
آری؛ در فیلمهای دهه ۹۰، دیگر خبری از جمشید هاشمپور نیست که از یک خشاب معمولی، بیش از هزار گلوله شلیک کند و همه “آدمهای بد” را بکشد. دیگر برخلاف فیلمهای دهه ۶۰، این قهرمانهای فیلم هستند که باید بمیرند تا ایدئولوژیشان سالها بر ناخوداگاه بیننده حک شود. در فیلم دهه ۹۰ی “بادیگارد”، یکبار دیگر جمهوری اسلامی حس میهنپرستی و ملیگرایی ایرانی را بهخدمت خود میگیرد و در هیأت ابراهیم حاتمیکیا ـ کارگردان فیلم ـ، ۸۰ میلیون بیننده را متقاعد میکند که “تمامی اعمال قاسم سلیمانی و به تبع آن سپاه پاسداران، تنها برای منافع ملی ایران و سرافرازی این ملت است”. مارمولک سابق، اینبار با گریمی زیبا و حرفهای، نه نقش یک بادیگارد ساده، که نقش بادیگارد نظام را برعهده میگیرد. در فیلم، شخصیت اصلی داستان، نقش حفاظت از یک دانشمند هستهای را بر گردن دارد؛ ولی گریم و شباهت عجیب او به قاسم سلیمانی، در ناخودآگاه بیننده حک میکند که “قاسم سلیمانیدر دنیای واقعی از نظام معصومی دفاع میکند که بیهیچ دلیل قانعکنندهای و تنها از سر خصومت، مورد تهاجم تروریسم امریکا و اسراییل قرار گرفته است”. آری؛ خدمتی که ابراهیم حاتمیکیا و پرویز پرستویی به پروژه رمهسازی اجتماع و ترویج ملیگرایی دینی در نظام جمهوری اسلامی میکنند را، هیچ سرداری و از جمله قاسم سلیمانی واقعی هم نمیتوانند انجام دهند. در واقع این ندانمکاری و هنر مجهول برخی از بازیگران و کارگردانهای سینمای ایران است که گاهی در نقش مارمولک و گاهی در نقش قاسم سلیمانی، وجههای انسانی برای زیادهخواهیهای جمهوری اسلامی درست میکنند و کشتارهایش در سوریه را توجیه میکنند. و البته از یادمان نرود، اگرچه معمولاً کارگردانان و بازیگران مشهور میشوند و جایزهها را درو میکنند، اما این نویسندگان فیلمانهمها هستند که همیشه نقش “نفوذی” را در سینمای ایران بر عهده میگیرند.
اگر این فیلم یک فیلم متعلق به سینمای استراتژیک نبود، هیچگاه شاهد آن نبودیم که یک سوپر استار سینمای ایران (شیلا خداداد)، در دقیقه ۴۰ فیلم، آنهم برای برعهده گرفتن یک نقش ساده وارد فیلم شود. در این فیلم استراتژیک، شیلا خداداد باید با زیبایی رخسارش و برانگیختن حس نوستالوژیک ایرانیان، نهایتاً به خدمت حاکمیت (خامنهای، سرداران سپاه و تمامی آیتاللهها) درآید.
اخراجیها:
جمهوری اسلامی قبلاً نیز چنین تجربههایی را با موفقیت پشت سر گذاشته بود. پس از اندک زمانی، اگرچه هویت نویسنده و کارگردان پرفروشترین فیلم سینمای ایران (اخراجیها) بر همگان محرز گشت ولی با این حال، “شخصیت قمهکش خیابانی” که اینبار در هیأت یک “کارگردان طنزپرداز موفق” هبوط کرده بود، نتوانست مردم را از هجوم به گیشههای سینما منع کند. دیگر فرقی نداشت؛ موافق و مخالف هر کدام دستکم ۳ بار فیلم اخراجیها را دیده بودند؛ دیالوگها را از بر کرده بودند و بارها به مسخرهبازیهای بازیگران محبوبشان! خندیده بودند. قمهای که اینبار مسعود دهنمکی کشیده بود، مستقیماً بر قلب مردم مینشست؛ مردم با هر بار خندیدن به حرکات بُز مانند امین حیایی و “رها شدن باد معده اکبر عبدی در زیر یک تانک”، دستهدسته “توده” میشدند و آماده برای مقابله با تهدیدات خارجیای که خامنهای و دیگر رانتخوارهای حکومتی را تهدید میکرد.
بر خلاف بسیاری، برای مسعود دهنمکی تأمین بودجه فیلمش هرگز مشکلی نبوده؛ چون این فیلم استراتژیک قرار بوده تا تودههای ایرانی را به درون چرخ گوشت حاکمیت بیاندازد و عنصر مذهب و ملیگرایی را بر انگاره وجودشان نهادینه کند. ملیگرایی ایرانی، با این روش میتواند در مواقع بحران جدی برای نظام، میلیونها نفر توده بیمغز را بیافریند تا گوسفندوار بر روی هر میدان مینی پای بگذارند و “معبر را پاکسازی کنند”.
استرداد:
جمهوری اسلامی خوب میداند در این محشر که برای خودش درست کرده، تنها یک راه برای مقابله با تهدیدات دشمن دارد و آنهم درست کردن حصاریست از جنس انسان ایرانی؛ حصاری که نهایتاً هم جلوی تهدیدات و حملات خارجی را بگیرد و هم در موقع لزوم، همچو آوار بر سر معترضان داخلی فرو آید و صفوفشان را در هم بشکند. برای رسیدن به این هدف، بهترین اسبی که میتوان از آن سواری گرفت، اسب ملیگراییِ مذهبیست. وقتی که همه دولتها سوار اسب ملیگرایی میشوند، چرا آخوندها سوارش نشوند؟ تازه یک امتیاز دیگر را هم دارند و آنهم توان تلفیق آن با مذهب است.فیلم استرداد محصول ۱۳۹۰ به نویسندگی علی طالبزاده فیلمیست که شاید در وهله اول هیچ ارتباطی با جمهوری اسلامی نداشته باشد. اما با نگاهی ریزبینانهتر مشخص میشود که نهایتاً این حاکمیت است که از این موضوع نفع میبرد.
فیلمنامه، داستان افسر وظیفهشناسی را در زمان پهلوی دوم روایت میکند که “تنها بهخاطر عشق به وطن”، تمامی خطرات و توطئههای دوست و دشمن را بجان میخرد. هنوز هم قلب ایرانی از ورود بیاجازه متفقین و متحدین به ایران، زخم خورده است و این موضوع میتواند دستاویزی باشد که نظام بهترین استفاده را از آن ببرد. بیجهت نیست که در این فیلم استراتژیک، برای جذب بیشتر مخاطب ایرانی، از یک بازیگر خوش رخسار نژاد اسلاو (الیسا کاچر) بهره گرفته میشود. با این روش بهراحتی میتوان انسان ایرانیای که ۴۰ سال مورد سرکوب جنسی حاکمیت قرار گرفته را در درون این فیلم هیپنوتیسم کردو با “استفاده ابزاری از زن”، هدف نهایی خود را به ذهن مخاطب قالب کرد. زیبایی غربی و خیره کننده الیسا کاچر!، مخاطب را تا آخرین لحظه فیلم به مسخ میکشاند؛ بهطوری که تنها منتظر است تا “بالاخره آن عشق افلاطونی میان قهرمان داستان و افسر زیبارو درست شود”.
همه چیز باید به بهترین نحو انجام گیرد چون این فیلم، یک فیلم متعلق به سینمای استراتژیک است. به همین دلیل است که گروه فیلمبرداری برای گرفتن بهترین تصاویر تا روسیه و لهستان و ارمنستان پیشرویمیکنند؛ امری که در فیلم “ابراهیم خلیلالله” ـ به نویسندگی و کارگردانی محمدرضا ورزی محصول ۱۳۸۴ـ هرگز شاهد آن نبودیم. از آنجا که فیلم ابراهیم خلیلالله، یک فیلم سینمای استراتژیک نبود، کارگردان و تهیه کننده فیلم ترجیح میدهند تا بازسازی صحنه انداختن ابراهیم در آتش، را با کمترین هزینه و درست نمودن یک آتش مسخره به تصویر بکشند؛ آتشی که نسبت به نمونه خارجی خود، بیشتر به یک آتش کودکانه! شبیه بود تا آتشی که قرار بود جهانیان همه از زبانههای آن حیرتزده شوند.
در فیلم استرداد، موضوع “استرداد طلاهای ایران از شوروی” دستاوریزی میشود تا تمامی نیروها از “چپهای منفعل” تا “ژنرالهای توطئهگر رژیم پهلوی” بار دیگر سیاهنمایی شوند و به زبالهدان تاریخ انداخته شوند. تنها چیزی که در آخر میماند، همان چهره صمیمی و معصوم حمید فرخ نژاد است که قرار است تا “عشق خالصانه به وطن” را نشان دهد و به مظاهر دنیا پشت کند. شاید حمید فرخنژاد بدان نیاندیشیده باشد؛ اما پس از اکران فیلم، جمهوری اسلامی مانند ماهیگیری صبور تنها کاری که میکند اینست که به انتظار صید مینشید. همانند آفرینش “انسان نوین”ی که داستایوفسکی با خلق آثارش در روسیه تزاری درست کرد، صدها و هزارها و شاید میلیونها نفر بیآنکه خودشان بدانند، از همان فردای دیدن فیلم، در ناخوداگاهشان تلاش میکنند تا درست به مانند آن افسر وطنپرست، از همهچیز و حتی عشق و فرصتهای بینظیری که نصیبشان میشود نیز بگذرند و تنها در خدمت وطن باشند. و البته معنای وطن و وطنپرستی را قبلاً حاکمیت جمهوری اسلامی تعیین کرده است: وطن یعنی منافع رژیم و وطنپرستی یعنی پشتیبانی از سیاستهای آنان.
پیدا و پنهان:
بدونشک برای بینندهای که از شبکه استانی تهران، فیلم “پیدا و پنهان” را میدید، هرگز ین سوال پیش نیامد که چرا این فیلم (یا سریال) چند قسمتی، ۲ کارگردان و دستکم ۵ نویسنده داشت.برای انسانهایی که در گیرودار زندگی پرآشوبشان شبها کنترل تلویزیون را بدست میگیرند و دوست دارند خستگیشان را با “فیلم یا سریال خوب”در کنند، هرگز مهم نخواهد بود که تهیهکننده فیلم کیست و یا نویسنده فیلمنامه متعلق به کدام خط فکریست؛ تنها چیزی که مهم است، فیلمیست که بتواند او را جذب کند و چند ساعت از دغدغه و مصیبت روزانه دورش کند.
سریال ۷ قسمتی پیدا و پنهان، به قول خبرگزاری حکومتی مهر “به دلایل حساسیت موضوعی، در سکوت خبری تولید شد”. اما حتی یک نفر نیز نخواست بپرسد که این موضوع برای چه کسانی حساسیت دارد؟ آنچه مهم بود، تنها تعلق خاطر این فیلم به “سینمای استراتژیک” و بهرهبرداریای بود که نهادهای امنیتی قرار بود از آن ببرند. و درست به همین خاطر بود که بخشهایی از این فیلم نیز به مانند فیلم استرداد، در کشور ارمنستان فیلمبرداری شد.
درحالی که تمامی ذهن مخاطب به سوی “چهره و شخصیت خاص” میرطاهر مظلومی در آن فیلم معطوف میشود، نویسنده فیلمنامه آهستهآهسته بمباران ذهن مخاطب سریال را آغاز میکند. ذهن مخاطب ایرانی همچنان به دنبال مخمصهای میافتد که میرطاهر!، همان انسان خاص داستان ما در آن گرفتار آمده، ولی در حقیقت جمهوری اسلامی از طریق سینمای استراتژیکش درحال تهدید و تأدیب انسانهای درون جغرافیای ایرانست. آنچه که فوکو درباره تسخیر روح و جسم انسان توسط دولتاز آن سخن میراند، دقیقاً در این فیلم نمود عینی مییابد. هیچ انسان مدرنی را یارای گریز از اقتدار حاکمیت (دولت فوکو) نیست. هموارهدر فیلم به انسان مدرن ایرانی چنین القا میشود که در پشت پرده دیپلماسی اروپا، همیشه دستهای توطئهگر اسراییل در جریان است و “اسراییل متخاصم” از هر فرصتی برای شکار انسان ایرانی بهره میگیرد. این فیلم در حقیقت تهدیدیست برای انسان ایرانی که نهادهای امنیتی همهجا حواسشان هست؛ حتی اگر نهادهای جاسوسی غرب قبلاً آنها را شکار کرده باشند.
و به مانند همیشه، فرامرز قریبیان با “چهره بیآلایش و پدر گونهاش”، مسئولیت و در حقیقت نقش استراتژیک “فرمانده وطندوست ایرانی” را برعهده میگیرد، و تمامی نقشه پلیس را با دقت و کمال به پیش میبرد. پس از پایان این سریال چند قسمتی و در حقیقت پایان بمباران، دیگر برای مخاطب ایرانی چند نکته روشن شده است و مجبور میشود تا به موازات آنها عمل کند: یک: نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی حواسشان به همه چیز هست.دو: نباید به مانند میرطاهر “خاص” بود؛ باید مانند بقیه تودهها نشست و بیسروصدا زندگی کرد. سه: وطنپرستی واقعی یعنی دفاع از منافع جمهوری اسلام؛ “چون فرامرز قریبیان با چهره پدرانهاش این موضوع را ثابت کرد؛ او هرگز در فیلمهایش دروغ نگفته!” چهار: مخالفان جمهوری اسلامی حتماً با اسراییل و امریکا رابطه دارند و درحال خیانت به کشور هستند؛ خصوصاً اینکه از یک ملیت درجه دوم (کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و …) باشند. شبهات بینظیر شخصیت منفی فیلم به داریوش فروهر، نشان از سرمایهگذاری دستهای پشتپرده سینمای استراتژیک در این فیلم چند قسمتی دارد تا این امر حقیقت جلوده داده شود که “ایرانی بودن خالص، یعنی دست برداشتن از ملیت غیررسمی”. تا زمانی که بخواهی در عرصه سیاست، نماد هویت ملیات باشی، یک خائن بالقوه محسوب میشوی!
چهارشنبه خون بهپا میشود:
فیلم “چهارشنبه خون بهپا میشود” را شاید بسیاری دیده باشند، اما درست به مانند بسیاری از فیلمهای سینمای استراتژیک جمهوری اسلامی، متوجه ماهیت و علت تولید آن نشده باشند. این فیلم نه تنها ورود سینمای استراتژیک به مرحلهای تازه را نشان میدهد بلکه در حقیقت “جهش صنعت فیلمسازی در ایرانِ جمهوری اسلامی” را نمایان میکند.
فیلمنامه برخلاف تمامی فیلمنامههای قبلی سینمای ایران و حتی موارد مشابه در سینمای استراتژیک، آنقدر قویست که مخاطب نمیتواند چند لحظه بعد را پیشبینی کند. فضای روانی فیلم، شخصیتهای گمنام و مرموزی که یکی پس از دیگری در فیلم ظاهر میشوند و حتی لحن جدید سخن گفتن آنها، نشان از ورود سینمای ایران به یک عصر جدید است. پدر مهربان سینمای (فرامرز قریبیان) همچنان ناخواسته به خدمت سینمای استراتژیک و حاکمیت وا داشته میشود اما برخلاف نمونههای قبلی، نقش اول و قهرمان قصه را برعهده ندارد. سینمای استراتژیک ایران با چهارشنبه خون بهپا میشود، وارد سومین فاز از حیات سیاسی خود میشود. در فاز اول سینمای استراتژیک، چهره پدرگونه و کاریزماتیکی از سینمای ایران نقش اول فیلم را بر عهده میگیرد و همه انسانهای بد را میکشد (مانند فیلم عقابها محصول ۱۳۶۳ با حضور جمشید هاشمپور). در فاز دوم، همین سوپراستار، برای تأثیر بر ناخوداگاه بیننده، خود باید نهایتاً در راه وطن کشته شود (فیلم بادیگارد محصول ۱۳۹۴ با حضور پرویز پرستویی). اما در فاز سوم سینمای استراتژیک، همان سوپراستار علیرغم اینکه حضور دارد و ظاهراً فرمانده هم میباشد، نه دیگران را میکشد و نه کشته میشود؛ بلکه تنها ناظر جوانانیست که برای وطنشان، از تاکتیکهای مدرن استفاده میکنند! (حضور فرامرز قریبیان در فیلم چهارشنبه خون بهپا میشود، محصول ۱۳۹۳). چهره غمگین فرامرز قریبیان که تنها در انتهای فیلم متوجه “قدرت و ایمان جوانان ایران زمین”میشود، در حقیقت، تحریک نسل جوانیست که “زینپس شماها باید راه را ادامه دهید؛ نسل گذشته هرچه که از دستشان آمد کردند، ولی ظاهراً روشهای مدرن شما بهتر جواب میدهد؛ پس بسمالله”.
سوالی که هنوز پس از ۳ سال (اکران فیلم در سال ۱۳۹۳) ذهن مخاطب ریزبین را به خود مشغول میکند، اینست که بهراستی “حماسه پارسا”، نویسنده و کارگردان این فیلم کیست و چرا یکباره آمد و یکتنه سینمای استراتژیک ایران را به فاز دیگری پرتاب کرد؟ آیا او یک پدیده سینمایی ایران است که تنها برای هدفی خاص ظهور کرد؟واضح است که نمیتوان در مورد جسم حماسه پارسا اظهارنظر کرد؛ آنچه که برای واشکافی سینمای استراتژیک جمهوری اسلامی در دهه ۹۰ مهم است، اینست که اصولاً چرا باید چنین شخصیتی در سینمای جمهوری اسلامی ظاهر شود؟ این فیلمنامه نویس جوان تاحالا کجا بود؟
داستان فیلم، زندگی نابغه بازیگریای را به تصویر میکشد که به دلایلی، نه تنها نتوانسته به آرزوهایش در عرصه هنری دست یابد، بلکه همزمان نیز بهصورت خانوادگی گرفتار یک توطئه بزرگ میشوند. اینجاست که “حس انتقام”، با “منافع ملی” (بخوانیم منافع حاکمیت) تلاقی پیدا میکند و قهرمان داستان با استفاده از نبوغ بازیگریاش، درصدد شکست “آدمهای بد” برمیآید. آری؛ دیگر فرامرز قریبیان مهربان با چهره صمیمیاش! تنها نظارهگر است. حتی حامد بهداد نیز علیرغم بازیهای خوب در فیلمهای قبلی و نیز چهره جوانپسند و مشهور شدهاش، نباید نقشی فراتر از “بازیگر مکمل و درجه دوم” بازی کند؛ نقش اول داستان را باید جوانان “عجیب و ناشناخته”ای بازی کنند که هر کدام دارای نظام فکری مبهم و مختص به خود میباشند.نابغه مسیحی، شیفته بخشش امامان تشیع میشود و در نهایت، امامان شیعه ـ به نمایندگی از تمام جهان اسلام ـ، مادرش را نجات میدهند و مسیحیت را یکبار دیگر در قرن ۲۱ و آنهم در آرِنای خاورمیانه شکست میدهند.
حال سوال اینجاست؛ چرا باید چنین فیلمنامهای نوشته شود؟ ایده این چنین فیلمنامهای یکهو از کجا پیدا میشود؟ آیا هبوط یکباره نویسنده و کارگردان کمتجربهای در سینمای استراتژیک ایران، کاملاً اتفاقیست؟ حماسه پارسا کیست که در اولین تجربه نویسندگی و کارگردانیاش، فرامرز قریبیان و حامد بهداد با بازی خوبشان، باید نقشهای حاشیهای را در مقابل او بازی کنند؟ این نویسنده و کارگردان که نقش قهرمان قصه خودش را هم برعهده میگیرد، در حقیقت نه یک شخص، بلکه یک پدیده در سینمای استراتژیک جمهوری اسلامیست؛ پدیدهای که سیاستگذاریهای جمهوری اسلامی در عرصه مهندسی سینمای ایران در طول این ۴۰ سال را نشان میدهد؛ امری که نهایتاً باعث میشود تا این کارگردان جوان با جفتپا خود را به دورن معرکه سینمای استراتژیک بیاندازد.
نویسنده، کارگردان و شخصیت اصلی فیلم همگی یک نفر هستند و مشخص است که نویسنده، سالها (نه لزوماً به وقت زمینی) بر روی آن کار کرده و دغدغه روزانهاش بوده است. آنچه از فیلم برمیآید، اینست که نابغه بازیگر نتوانسته تا این لحظه به آرزوهایش یعنی بازیگری برسد. با نگاهی تأویلی (هرمنوتیکی) میتوان به این مهم نائل آمد که در دنیای واقعی نیز همین موضوع برای حماسه پارسا پیش آمده بوده و همین امر نهایتاً باعث شکل گرفتن سناریوی فیلم در ذهنش میشود. نهایتاً تنهایی و نبوغ حماسه، او را بر آن میدارد تا با بلغور کردن مداوم ناکامیهایش، به یک فیلمنامه استثنایی دست یابد؛ فیلمنامهای که علیرغم متفاوت بودن، جمهوری اسلامی حتی از آن نیز استقبال بکند.
با سرکوبهای مداوم در ایران، برای سینماگر! چارهای نیست و نهایتاً باید به یکی از راههای پیشرو تن دهد. طبیعت جمهوری اسلامی سه راه را پیش روی هنرمند قرار میدهد که سینماگران ایرانی نیز از این قائده مستثنی نیستند: یک: هنر برای مبارزه. دو: هنر برای هنر و سوم: هنر برای حاکمیت. حماسه پارسا به مانند خیل عظیمی از نویسندگان، کارگردانان و بازیگران سینمای ایران، ماندن در ایران و استفاده از معدود گزینههای ارائه شده توسط رژیم را انتخاب کرده است. برای او و همقطارانش، مقوله “هنر برای مبارزه” ارزشی ندارد و یا لااقل به دربهدر شدنش نمیارزد (مانند فریدون فرخزاد). مقوله دوم یعنی “هنر برای هنر” هم برای او و دوستانش به صرفه نیست؛ هرچه باشد “اراده معطوف به قدرت نیچه” برای انسان هنرمند نیز قابل تعمیم است و آنها نیز به مانند بقیه احتیاج دارند تا کسی آنها را بشناسد.پس تنها راهی که میماند، ازدواج حماسه پارسا، فرامرز قریبیان، میرطاهر مظلومی، شیلا خداداد، پرویز پرستویی، و دهها بازیگر سینمای ایران با سینمای استراتژیک و حاکمیت جمهوری اسلامیست تا لااقل بتوانند در جو خفقانی که این حاکمیت درست کرده، زنده بمانند و در میان سینمای حکومتی به محبوبیت خلقی دست یابند. اگر این کار را نکنند، شاید سرنوشتی بهتر از سعید کنگرانی و بازگشت مذبوحانهاش به وطننداشته باشند. از نظر اینها، “به دربهدریاش نمیارزد”. وقتی که هنوز معلوم نیست سرنوشت جمهوری اسلامی چه میشود، بهتر است به مانند شهاب حسینی با شرکت در میهمانی خامنهای، مقدمات دریافت سیمرغ و “بازیگر محبوب نظام و مردم شدن” را فراهم کرد. حتی فراتر از آن، باید به مانند محمدرضا شریفینیا، خود آستینها را بالا زد و برای جمهوری اسلامی دست بهکار شد.
و اینجاست که سینمای ایران عملاً یک فضای پستمدرنیستی میشود؛ فضایی که بازیگرانش دیگر نمیدانند برای چه بازی میکنند. مریلا زارعی یکبار در نقش وکیلی ظاهر میشود که از کیان زخمخورده زنان در نظام جمهوری اسلامی دفاع میکند و فردایش، همسر دلسوز قاسم سلیمانی در فیلم بادیگارد. جمهوری اسلامی کارش را خوب بلد است؛ برمودای استراتژیک این حاکمیت یکی پس از دیگری بازیگران پیر و جوان ایرانی را میبلعد و آنها را به عقد ملیگرایی مذهبیاش درمیآورد. خوشتیپهای از همهجا بیخبری مانند بهرام رادان و رامبد جوان نیز نقش “سوپاپ اطمینان رژیم” و تخلیه صبر لبریز شده مردم را برعهده میگیرند.
ماجرای نیمروز:
طنز تلخ ماجرا زمانی هویدا میشود که “جاهلان بالفطره” نقش دفاع از مردم و هنر در ایران را برعهده میگیرد. فیلمها یکی پس از دیگری اکران میشوند و منتقدان فیلم با قیافههای عجیب و هنریای که برای خود درست میکنند، میآیند و در مورد فیلمها و چراییشان نظر میدهند. از نشانههای منتقد فیلم شدن، لباسهای رنگپریده، شالگردن دراز، عینک ته استکانی، ریش انبوه و ژولیده، بیخیال لم زدن در برابر دوربین صدا و سیما، و اشاراتی به آثار کارگردانهای بزرگ تاریخ سینمای جهان میشود. هیچکدام از این منتقدان مدرن و خجسته، نمیتوانند ماهیت فیلمهای سینمای استراتژیک را درک کنند. در جریان نقدها، محتوای فیلمها درست مانند مغز منتقدان، رقیق و آبکی میشود. اما در دنیای واقعی، بمباران ادامه دارد و ملیگرایی و مذهب همچنان به روح انسان ایرانی دوخته میشود؛ فیلمها و نویسندگانشان قبلاً “عملیات را با موفقیت انجام داده و با موفقیت به پایگاههایشان برگشتهاند”!!!.
ماجرای نیمروز را شاید بسیاری از همین منتقدانِ رقیقبین، نقد کرده باشند، اما هیچ کدام نتوانستند در مدت این یک سال، به ذهن محمدحسین مهدویان و ابراهیم امینی (نویسندگان فیلم) رسوخ کنند. طنز ماجرا زمانی تکرار میشود که صادق زیباکلامِ قصه ما، اینبار رسالت منتقد سینما را بر عهده میگیرد، “زورو”واراما بدون شنل، در مقام یک منتقد ادبی ظاهر میشود و ناگهان فتوایی صادر میکند بدین مضمون: “این فیلم یک کار کاملاً دولتیست که فقط فضای اکشن آن جذاب است و درکی از دوره تاریخی بدست مخاطب نمیدهد”. وقتی که “غول ببره” شانساش را در عرصه خوانندگی امتحان میکند؛ چرا صادق زیباکلام نقش منتقد فیلم را در این بلبشو بر عهده نگیرد؟!یادمان نرود که اینجا ایران است و همه دوست دارند تا در هر موقعیتی شانسشان را امتحان کنند. شاید خوانندگان این مقاله درست به مانند نگارنده، با شنیدن این نقد رقیق صادق!، بغض گلویشان را فشار دهد، اما مطمئناً نویسندگان فیلمنامه ماجرای نیمروز، نقد زیباکلام را خواهند خواند و بیگمان به ریشش خواهند خندید. مطمئناً دلیل ماندگاری حاکمیت جمهوری اسلامی و بمباران هر روزه خلقهای ایران با ایدئولوژی ارتجاعیاش، تنها به منابع قدرت و یا خرشانس بودن ملّاها برنمیگردد؛ تا زمانی که ابوموسی اشعریها، نقش اپوزوسیون جریان روشنفکری درون ایران را بدست گیرند، قصه همین است و ارتجاع و ملیگرایی مذهبی هر روز تکرار خواهد شد.
داستان فیلم، به حوادث پس از عزل بنیصدر و عملیاتهای مسلحانه مجاهدین خلق در آن سالها میپردازد. اما از آنجا که این فیلم قرار است به پروژه عظیم تودهسازی خلقی دست یازد و بهانهای باشد برای مشروع جلوه دادن کشتارهای ۶۷، ماجرای عشقیای کمرنگ از دل فیلمنامه بیرون میآید. این ماجرای عشقی، آنقدر کمرنگ و حساب شده در درون فیلمنامه گنجانده میشود که منتقد تازهواردی مانند زیباکلام و دهها ابوموسی اشعری دیگر، هرگز متوجه چرایی آن نمیشوند؛ هرچه باشد برای پی بردن به اهداف سینمای استراتژیک، تنها داشتن “ظاهر فریبنده مانند ابوموسی اشعری” کافی نیست. واضح است که عینک به چشم داشتن و صحبت از دنیایی شیرین برای چند دانشجو رهگذر، نمیتواند دلیلی برای روشنفکر بودن باشد؛ ابوموسی ۱۴۰۰ سال پیش امتحانش را پس داده است. چه بسا جمهوری اسلامی از کلام زیبای صادق، به عنوان سوپاپ اطمینان هم استفاده میکند.
در بطن فیلم، یکی از جوانان عضو اطلاعات سپاه، در جریان یک عملیات نفوذی، به سراغ دختری از اعضای مجاهدین خلق میرود؛ دختری که عشق پنهان دوران دانشجویی را در دل مأمور جوان اطلاعات سپاه زنده میکند. در همین گیرودار است که اطلاعاتی مهمبه بیرون درز میکند و باعث میشود تا چند خانه تیمی مجاهدین تخلیه و عملیات نیروهای امنیتی با شکست روبرو شود. درست زمانی که ذهن تمامی “ببیندگان محترم فیلم” بهسمت جوان عاشق و خیانت حتمیاش به آرمانهای انقلاب معطوف میشود، مشخص میشود که گناهکار اصلی یک عضو دیگر اداره اطلاعات سپاه میباشد که اتفاقاً قیافهاش بسیار بیشتر از جوان عاشق قصه ما، به بچههای حزبالهی شبیه بوده است. اگر مأمور جوان و شیدایفیلم سبیل میگذارد، عینک میزند، گاهگاهی به اقدام مسلحانه در برابر مجاهدین خلق اعتراض میکند و پنهان از چشم همفکرانش عاشق یک “منافق” میشود، اما در انتهای فیلم، این آرمانی بهنام ایران است که از همهچیز برایش مهمتر است؛ ایرانی که در اینجا مساوی جمهوری اسلامی و خواستههای حاکمیت نمایش داده میشود. حس میهندوستی و در حقیقت ملیگرایی او، حتی مصرانه پیشنهاد میکند تا در عملیات انهدام خانه تیمیای که معشوقهاش در آن شرکت دارد، نیز شرکت کند. ژوئیسانس قهرمان، نهایتاً به واقعیت تبدیل میشود و در عملیات قتل معشوقهاش نیز شرکت میکند. همهچیز پایان مییابد و قهرمان از شر آن عشق کذایی و مزاحم راحت میشود.
تمامی هموغم نویسندگان فیلم، تنها القای این نکته به ناخوداگاه مخاطب ایرانی بوده که “عشق واقعی یعنی وطن و برای آن باید از معشوقه انسانیات هم گذشت”. پس میبینیم که فیلمهای سینمای استراتژیک، آنطور که منتقدان خوشتیپما ادعا میکنند، رقیق و بیمعنی نیستند. تکلیف صادق زیباکلام نیز از قبل مشخص است؛ نمیتوان همه چیز را با ذهن او و همفکرانش به نقد گذاشت. نقد او و دوستانش از فیلم، درست به مانند نقد آنها از سیاست است. انتظاری که او و همفکرانش از جمهوری اسلامی دارند، درست مانند اینست تا از نویسنده فیلمی که در عرصه سینمای استراتژیک فیلم ساخته،بخواهند تا واقعیت فیلمهای ساخته شدهشان را تغییر دهند! ولی مگر میشود؟!بههر حال محرز است که نه نقد فیلم و نه نقد سیاست، کار این باباها نیست و بهتر است همان فیلمهای جمشید هاشمپور و خشاب هزار گلولهایشرا به نقد بنشینند؛ ملیگرایی مذهبی در ساحت رئال سینمای استراتژیک ایران، بیرقیب جولان میدهد. سیاهی لشکر روشنفکرنماهای ایرانی نیز دنکیشوتوار به جنگ آسیاب بادی میروند و در ذهن خود، قهرمان واقعی مردمی میشوند که بیصبرانه به دنبال آزادیاند.
پژار آبدانان
———————————————————–
آدرس “دختران آنارشیست افغان ” در فیسبوک
https://www.facebook.com/Afghan-Anarchist-Girls-116992605591873
————————————————————–
آدرس آنارشیستهای رشت در اینستاگرام
https://www.instagram.com/anarshist.rasht
———————————————————
آدرس صفحه آنارشیستهای شهر بوکان ( ئانارکیسته کانی بوکان ) در اینستاگرام :
https://www.instagram.com/bokan_anarchy
———————————————————–
آدرس آنارشیستهای شاهین شهر در تلگرام
آدرس آنارشیستهای شاهین شهر در اینستاگرام
https://www.instagram.com/anarshistshahinshahr
———————————————————
آدرس کانال آنارشیستهای کردستان در تلگرام
بڵاوکردنەوەی بیرو هزری ئانارکیستی
—————————————————-
آدرس آنارشیستهای مریوان در کانال نلگرام
——————————————–
آدرس عصر آنارشیسم در اینستاگرام
https://instagram.com/asranarshism/
https://telegram.me/asranarshism
——————————————————————————————————————————————————————————————————–
آدرس و اسامی صفحات ما در فیسبوک
۲- فیسبوک عصر آنارشیسم
https://www.facebook.com/asranarshism
۳- فیسبوک بلوک سیاه ایران
https://www.facebook.com/iranblackbloc
۴ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکورAnarchists in solidaritywiththeRojava
۵- فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
https://www.facebook.com/sedaye.bisedayan
۶ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
https://www.facebook.com/irananarchistlabors
۷- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
https://www.facebook.com/anarchistlibraryfa
۸ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
https://www.facebook.com/anarchistinsupportbaluchistan
۹ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
https://www.facebook.com/anarchistartistss
۱۰ – فیسبوک دانشجویا ن آنارشیست
https://www.facebook.com/anarchiststudents
۱۱ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
https://www.facebook.com/shahre.shahin
۱۲ – فیسبوک آنتی فاشیست
https://www.facebook.com/ShahinShahrPolitik
۱۳ – عصر آنارشیسم در تلگرام
https://telegram.me/asranarshism
۱۴- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
https://instagram.com/asranarshism/
۱۵ – عصر آنارشیسم در توئیتر
https://twitter.com/asranarshism
۱۶ – بالاچه عصر آنارشیسم در بالاترین
https://www.balatarin.com/b/anarchismera
۱۷- فیسبوک میتینگ دهه هفتاد و هشتادی ها
https://plus.google.com/u/0/114261734790222308813
آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم
Federation of Anarchism Era Social Media Pages
۱- آدرس تماس با ما
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکور - Anarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ – توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیستهای افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیستهای مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیستهای کابل