بهرنگ صدیقی ( جامعه شناس ) در مقاله ای تحت عنوان “از اوجالان تا بوکچین یا قصۀ کوبانی از کجا آغاز شد؟” در باره تغییر تفکرات عبدالله اوجلان و احزاب هوادار اوجلان از جمله می نویسد :
” ….. چطور این جمعیت ۶۰ هزار نفری (کوبانی ) نه فقط توانستهاند خود را در نظامی آزاد و برابر اداره کنند، که در مقابل سختترین فشارهایی که به نابودیشان کمر بستهاند اینچنین جانانه دفاع میکنند؟ دستکم بخشی از پاسخ به این پرسشها را باید در نظام حاکم بر این سرزمین، که روایت سوری از نظام موسوم به KCK است یافت. نظامی که عبدالله اوجالان طی ۱۵ سالی که در زندان بوده تلاش کرده به دقت آن را پی بریزد…. اوجالان چطور بهتأثیر از بوکچین از مارکسیسم- لنینیسم به نوعی آنارشیسم گرایید که البته چندان هم در قالبهای معمول و مرسوم آنارشیسم نمیگنجد…….
…….او در این سالهای زندان به سیاستورزیِ تجربیِ سیسالهاش (اوجالان، ۱۳۹۲: ۱۹۸) بُعدی نظری بخشیده است. در این راه سراغ خیلیها رفته؛ از بوکچین گرفته تا والرشتاین و فوکو و از هر یک وجهی گرفته (اوجالان، ۱۳۸۹ب: ۱۲-۱۳) و آلترناتیوی را در مقابل مدرنیتۀ کاپیتالیستی پیش کشیده و آن را مدرنیتۀ دموکراتیک نامیده است.
و البته از این پس نه فقط به کاپیتالیسم و اصحابش که به سوسیالیسم علمی و رئال هم که در آغاز جنبش سخت سنگشان را به سینه میزد بیمحابا میتازد که نتوانستهاند خود را از دام مدرنیتۀ کاپیتالیستی خلاص کنند (از جمله ن.ک. اوجالان، ۱۳۸۹ب: ۱۴ و دیگر مواردی که در ادامه میآیند). در این تاخت و تازها نه فقط لنین و استالین و مائو، که از مارکس و انگلس هم نمیگذرد:
به اندازۀ کافی روشن شده است که سوسیالیسم مارکس-انگلس که بهعنوان دیدگاه مخالف [نظام کاپیتالیستی] ظهور کرد نیز خامترین تفسیرپردازی در زمینۀ جامعه است و اینها بهرغم تمامی ادعاهای دال بر مخالفتشان، بیشتر از لیبرالیسمی که ایدئولوژی رسمی کاپیتالیسم است، به کاپیتالیسم خدمت نمودند. (اوجالان، ۱۳۸۹ب: ۱۱)……
…….اینگونه در تنهاییهایش در امرالی عاقبت دریافت پروژۀ سوسیالیسم علمی و رئال در اساس همسو با پروژۀ دولت- ملتسازی بوده است؛ پروژهای که بنیانش کاپیتالیستی است (اوجالان، ۱۳۹۲: ۱۹۷). پروژهای که همچون یک بیماریِ مسری بهجان اغلب جنبشهای مردمی افتاده است و او را هم ۳۰ سال دچار کرده بود (اوجالان، ۱۳۹۲: ۲۳۳)؛ همان بیمارییی که «لنین را دیوانه کرد و استالین را کُشت!» و حتا «انقلاب فرهنگی مائو نیز دوای درد آن نشد» (اوجالان، ۱۳۹۲: ۲۳۴). البته در توصیف این بیماری فراتر هم رفت و اشتباه مارکس و انگلس را همین همسویی با پروژۀ دولت- ملت دانست: «بزرگترین خطای پایهگذاران سوسیالیسم علمی یعنی کارل مارکس و فردریک انگلس، این بود که به جای اینکه علیه این ضد انقلاب، دولت- ملت … به مخالفت برخیزند، از آن پشتیبانی نمودند». او این خطا را پس از ضربۀ بورژوازی، بزرگترین ضربهای میداند که تا روزگار ما بر انقلابها و جنبشهای دموکراتیکِ خلقها وارد آمده است (اوجالان، ۱۳۹۲: ۲۲۷)……
…..طی همین دگردیسی، از موجودیتی بهنام دولت برید. در نظرش این موجودیت نمیتواند طی فرایندی از بالا دموکراسی را محقق کند. فکر میکند «ایدۀ دموکراتیزه کردن دولت» اساساً «نابجا است». او دولت را مکانیسم سرکوب و «شکل سازمانیافتۀ طبقات حاکم» و «یکی از خطرناکترین پدیدهها در تاریخ» میداند که برای دموکراسی همچون سمی مهلک است و با وجود آن «نمیتوان یک نظام دموکراتیک برپا کرد». بنابراین برای تحقق دموکراسی نه باید تمرکز تلاشها را بر دولت گذاشت نه بر تبدیل شدن به دولت، چرا که این به معنای از دست رفتن دموکراسی است و مردم را ملعبۀ دست نظام سرمایهداری میکند (اوجالان، ۱۳۸۳:، ۱۷۷ به نقل از Biehl, 2014ا).[۱۷]
به هر حال، PKK نیز که «در سرآغاز راه، نظام سوسیالیستی رئال را مبنا قرار میداد» باید از رهیافت دولت-ملت دست برمیداشت و به راه دموکراسی میآمد (اوجالان، ۱۳۹۲: ۲۱۴). دیگر نمیتوانست تز دولت مستقل و استقلال ملی (اوجالان، ۱۳۸۹آ: ۱۷) را «تنها تفسیر صحیح حق تعیین سرنوشت از سوی خود ملتها» بداند (اوجالان، ۱۳۸۹آ: ۱۰۴). دیگر نمیتوانست پیشبرد یک جنگ خلقی را که تاکتیک انقلاب کردستان در آغاز بود (اوجالان، ۱۳۸۹آ: ۱۰۰-۱۰۱) و بر اساس همین رهیافت دولت-ملت و برای تشکیل دولتی مستقل برای خلق کُرد پایهریزی شده بود پیبگیرد. با این تغییرِ رویهای که آپو در پیش گرفته بود PKK هم باید بازسازی میشد. این بود که لباس یک حزب را به تن آن کرد، آنهم نه حزبی مطابق با مدلی که لنین برای احزاب درنظر داشت که او حالا دیگر منتقد آن است (اوجالان، ۱۳۹۲: ۱۹۶، همچنین برای نقد حزب ن.ک. اوجالان، ۱۳۸۳: ۳۵۳)………[۱۸]. عناصر استراتژیک اساسیِ این حزب برای انجام این وظایف فکری- ایدئولوژیک در نظرش «ملت دمکراتیک، صنعت اکولوژیک و اقتصاد سوسیالیستی» است و سیاستش مبتنی بر ایدئولوژی، جامعهشناسی، علم، اخلاق، و هنر (اوجالان، ۱۳۹۲: ۱۹۸). در این مسیر KCK را پرچمدار میداند (اوجالان، ۱۳۹۱: ۱۳۱)…….
اوجالان با نقد نظام دولت- ملت به KCK رسید. از نظر او دولت- ملت «شیوۀ تنظیم قدرتِ هژمونیگرایی متکی بر نظام کاپیتالیستی است؛ مناسبترین نظم دولتی است که بیشینۀ سود و صنعتگرایی را تحقق میبخشد.» او تلاش برای تأسیس یک دولت را از جانب هر قوم و مذهبی بهمعنای «کمکرسانی به جهانیشدنِ کاپیتالیسم و بنابراین بیشینهنمودن استثمار و تخریب زیستمحیطی» میداند (اوجالان، ۱۳۹۲: ۲۱۴، همچنین ن.ک اوجالان، ۱۳۹۲: ۲۲۴). و البته از این حیث، بین دولت- ملت به روایت کاپیتالیستی و به روایت سوسیالیستیِ رئال تفاوتی نمیبیند، جز اینکه دومی «دولت- ملتی با نقاب چپی است» که حتا از اولی دیکتاتورتر و مستعدتر برای ظهور فاشیسم است (اوجالان، ۱۳۹۲: ۲۱۴)، گو اینکه در آغازِ راهِ مبارزه، فاشیسم را محصول دولتهای بورژوازی در دولتهای کاپیتالیستی دانسته بود (اوجالان، ۱۳۸۹آ: ۴۰).
او KCK را نوعی نظام مدیریتیِ جوامع دموکراتیک کردستان، یا به تعبیر دقیقتر ارگان سیاست دموکراتیک در جوامع خودگردان کردستان میداند که مبتنی است بر «تفسیر دموکراتیک غیردولتگرا» با شعار «احقاق حق تعیین سرنوشت ملتها بهدست خودشان» (اوجالان، ۱۳۹۲: ۲۱۳). این رهیافت دموکراتیک نه فقط نسبتی با مدلهای رایج دولت-ملت ندارد که حتا در زمرۀ نظامهای فدرال هم نیست، چرا که نظامهای فدرال نیز چیزی جز شکلهای تلطیفیافتۀ دولت- ملت نیستند (اوجالان، ۱۳۹۲: ۲۱۴).
KCK اساساً نه در پیِ براندازی دولت است نه در پیِ تصرف آن (اوجالان، ۱۳۸۳: ۱۶۶). رؤیای کردستان بزرگ و برپایی دولتی مستقل برای خلق کُرد را که PKK در آغاز راه در سر داشت کنار گذاشته و تجزیهطلبی را پیشۀ خود نمیداند. در پی «دموکراتیزاسیون کُرد» است و حالا اگر حتا کسی به زور هم جدایی را به خلق کُرد تحمیل کند نمیپذیرد (اوجالان، ۱۳۸۱ب: ۶۰). دیگر، برخلاف آغاز راه، «خودمدیریتی منطقهای» را نه فقط رفرمیستی و ارتجاعی نمیداند (اوجالان، ۱۳۸۹آ: ۱۰۴)، که حالا صرفاً طالب همین است و راهش را تحقق خودگردانی (اتونومی) میداند، چه از راههای مسالمتآمیز و رسمی چه با جنگی تمامعیار (اوجالان، ۱۳۹۲: ۲۱۴-۲۱۷)……..
….. KCK «کنفدرالیسم دمکراتیک جوامع کردستان»
در ۴ آوریل ۲۰۰۲ PKK منحل شد و بهجای آن کنگرۀ آزادی و دمکراسی کردستان (KADEK) بنیانگذاری شد که آنهم یک سال بعد به کنگرۀ خلق کردستان (KHK) تغییر نام داد. در این فرایند، ساختار عمودی مارکسیستـ لنینیست PKK به یک سیستم مدیریت افقی متشکل از چندین کمیته تغییر کرد. از جملۀ این کمیتهها عبارتاند از: کمیتۀ سیاسی، کمیتۀ اجتماعی، کمیتۀ دفاع مشروع (که بعد به کمیتۀ دفاع خلق تغییر نام داد)، کمیتۀ بهداشت خلق، کمیتۀ علم و روشنگری، کمیتۀ اقلیتها، کمیتۀ مطبوعات، و کمیتۀ امور مالی و دارایی. در ادامه بهتدریج کُردهای ساکن در کشورهای دیگر نیز به این مسیر پیوستند و بهاین ترتیب چهار گروه زیر پاگرفتند:
۱) حزب حیات آزاد کردستان(PJAK) در ایران
۲) حزب رهایی دموکراتیک(PGDK) در عراق
۳) حزب راه حل دموکراتیک(PRD) در ترکیه
۴) حزب اتحاد دمکراتیک (PYD) در سوریه
این گروهٔها البته صرفاً برای هماهنگ کردن سیاستهای کلیشان در ارتباط با هم قرار میگیرند و در عمل مستقل از یکدیگر فعالیت میکنند و ارگانهای اجرایی و تصمیمگیری خود را دارند.
اوجالان این نظام مدیریتی افقی را در ۲۰۰۵ «کنفدرالیسم دمکراتیک جوامع کردستان» (KCK) نام گذاشت………
پاینوشت : توحه داشته باشید که متن بالا خلاصه شده است و تنها به قسمتهایی از مقاله اشاره شده است اما برای خواندن متن کامل مقاله می توانید اینجا کلیک کنید.
——————————————————————————————————————————————————————————————————–
سهیل ایمانی در نوشته ای در تاریخ ۰۴ تیر ۱۳۹۳ تحت عنوان ” تحلیلی بر تحولات جدید در پژاک وشکل گیری کودار ” از جمله در باره تفکرات آنارشیستی عبدالله اوجلان , پ.ک.ک و پژاک می نویسد که در اینجا فقط به قسمتهایی که به “گرایش آنارشیستی عبدالله اوجلان و احزاب هوادارش ” اشاره شده است می پردازیم .
” تحلیلی بر تحولات جدید در پژاک وشکل گیری کودار ”
“…..بررسی مقایسه ای در مفهوم پردازیها و نمادگراییهای ده ساله اخیر در پ.ک.ک نشانگر قواعد و تأکیدات مکرری است که این بار در تحولات مربوط به پژاک نیز صادق بود.
کاربرد مفاهیم در الگوهای مشترک و نمادین این احزاب تابعی از تفکرات و اندیشه های عبدالله اوجالان به ویژه گرایش روز افزون وی به آنارشیسم کلاسیک است. این روند از پیام نوروزی وی در سال ۱۳۹۲ مشهود شد و با تأسیس حزب دموکراتیک خلق ها به اوج خود رسید.
در این روند جدید فکری، اوجالان الگوی دولت – ملت در قرن گذشته را منشاء مشکلات و معضلات قومی ارزیابی کرده است. متعاقب آن، تمام تحلیل های کلان وابستگان تشکیلاتی و فکری این جریان در راستای دولت ستیزی، تقبیح دولت- ملت و ارائه الگوهای آنارشیستی به جای آن، بوده است.
به همین نسبت، در نام گذاری های تشکیلاتی استفاده از مفاهیم جامعه، دموکراسی و خلق در ده سال اخیر به وفور صورت می گیرد. مفهوم «دموکراسی» در تمام این نام گذاری به صورت ثابت وجود داشته و مفاهیمی چون جامعه و خلق با قرائت آنارشیک به تناوب تکرار شده است……
متعاقب کنگره اخیر، کودار در متنی موسوم به «قرارداد اجتماعی جامعه آزاد شرق» به منزله یک منشور، اهداف، آرمان ها و راهبردهای خود را تعریف و اعلام کرد. در این منشور کودار نظام «کنفدرالیسم دموکراتیک» را برای اداره کردستان ایران پیشنهاد می کند. اصالتاً این ایده از تفکر دولت ستیز و آنارشیست عبدالله اوجالان ریشه می گیرد که مدعی است نظام دولت – ملت قادر به اداره جوامع امروزی نبوده و برای اداره یک جامعه باید به دموکراسی انجمن ها روی آورد. این نظریه بازتولیدی سطحی از اندیشه های آنارشیست های قرن ۱۹ میلادی است که قصد داشتند اداره جامعه را از دولت گرفته و به شوراها و انجمن های اجتماعی منتقل نمایند. منشور کودار در توضیح مفهوم کنفدرالیسم دموکراتیک می گوید:
«دولتـ ملت و ملیگرایی، مانعی جدی در برابر نهادینهشدن و گسترش دموکراسی و آزادی جامعه است. به جامعه القا میکند که تنها راه رسیدن به آزادی و ارادهمندی سیاسی و اجتماعی، تشکیل دولت میباشد. اما وضعیت کنونی خاورمیانه و بحرانی که جامعهی جهانی با آن مواجه شده، نشان از عدم کارایی مدل دولتـ ملت دارد… در نظام کنفدرالیسم دموکراتیک، مرجع تصمیمگیری جامعه است. بحث، تصمیمگیری و اجرای امور از سوی نیروهای دموکراتیک جامعه و مبتنی بر انتخابات است. دموکراسی به صورت مستقیم با مشارکت تمامی تنوعات موجود در جامعه به مطلوبترین شکل ممکن اجرا خواهد گشت. در این نظام فرد انتخابشونده و مجریان، تنها حق اجرای تصمیمات جامعه را دارند»….. ”
پاینوشت : توجه داشته باشید که متن بالا خلاصه شده است و تنها به قسمتهای مربوط به “گرایش آنارشیستی عبدالله اوجلان و احزاب هوادارش ” اشاره شده است.
—————————————————————————————————————————————————————————————————–
بهرنگ صدیقی ( جامعه شناس ) در مقاله ای تحت عنوان” حیات فکری اوجالان ” می نویسد:
…….شاید بیش از همه بتوان ردپای ایدههای ماری بوکچین را در نوشتههای زندان اوجالان یافت. بوکچین، پایهگذار ایدۀ اکولوژیِ اجتماعی یا جریان موسوم به اکوآنارشیسم، به رغم سابقهای استالینیستی که داشت از دهۀ ۱۹۴۰ به سوی تروتسکیسم کشیده شد و به منتقد سرسخت استالینیسم بدل شد. بنابر قول همسر بوکچین، وقتی اوجالان در ۱۹۹۹ در کنیا دستگیر شد و بوکچین اخبار وی را شنید او را نیز یکی دیگر از رهبران مارکسیست- لنینیست دانست که بهدام استالینیسم درافتاده است. بوکچین دههها بود که منتقد چنین افرادی بود و معتقد بود اینان از تمایل مردم برای دستیابی به آزادی سوءاستفاده میکنند و آنان را بهسمت جزماندیشی و دولتگرایی و حتی، برخلاف ظاهرشان، قبول سرمایهداری سوق میدهند.
بوکچین پس از جنگ جهانی دوم که بسیاری از تفکرات انقلابیِ چپ فروکش کرد و بسیاری از فعالان چپ به سمت فعالیتهای آکادمیک و ژورنالیستی روآوردند، روحیۀ انقلابیاش را حفظ کرد. قصد کرد به توصیه تروتسکی عمل کند که پیش از آنکه در ۱۹۴۰ ترور شود گفته بود اگر پایان جنگ جهانی دوم با انقلاب کارگری در اروپا و امریکا پایان نیابد لازم است در دکترین مارکسیسم تجدیدنظر صورت گیرد. او در حلقهای از دوستانش به همین کار مبادرت ورزید. آنان در دهۀ ۱۹۵۰ طی نشستهایی هفتگی درصدد بازسازی پروژۀ انقلاب در شرایط جدید برآمدند. در همین حلقه بود که دریافت پرولتاریا نمیتواند آن عاملی باشد که سرمایهداری را از میان بردارد و بنابراین باید عاملی دیگر وجود داشته باشد تا فروپاشی نظام سرمایهداری را بهدست خود ممکن کند. بوکچین این عامل را تعارض نظام سرمایهداری با محیطزیست تشخیص داد؛ اینکه این نظام هم طبیعت را نابود میکند هم سلامت انسان را. در این نظام با ایجاد کلانشهرهایی بریده از طبیعت، تولید و مصرف بیرویۀ کالاهایی بیخاصیت که فشاری بیش از حد بر طبیعت میآورند، و فشاری که بر مردم میآید برای زندگی در این کلانشهرها و تطابق با این نظام مصرفی طبیعت و روح و جسم انسانی را نابود میشود. بنابراین بحران سرمایهداری ناشی از استثمار طبقه کارگر نیست بلکه از انسانیتزدایی از مردم و تخریب طبیعت ناشی میشود. بوکچین بر همین اساس از دهۀ ۱۹۵۰ تا زمان مرگش در ۲۰۰۶ کوشید مبانیِ یک جامعۀ اکولوژیک دموکراتیک را پی بریزد.
همین ایدههای بوکچین بود که اوجالان آنها را برای پیریزیِ KCK بهکار گرفت. در ۲۰۰۲ شروع به خواندن آثار بوکچین کرد و بهویژه از اکولوژی آزادی[۲] و شهرنشینی بدون شهر[۳] تأثیر گرفت. از طریق وکلایش، خواندن شهرنشینی بدون شهر را به تمام شهرداران در کردستان ترکیه و اکولوژی آزادی را به همۀ مبارزان توصیه کرد. در بهار ۲۰۰۴ به بوکچین پیغام داد که خود را شاگرد او میداند و مشتاق است ایدههایش را برای جوامع خاورمیانه بهکار ببرد[۴].
با مروری دقیقتر بر آرا بوکچین بهتر میتوان میزان تأثیرپذیری اوجالان را از وی دریافت.
اکوآنارشیسم یا اکولوژی اجتماعی[۵]
بوکچین هشدار میدهد که بحرانهای اکولوژیکی به قدری وخیم شده است که دیگر شعار مارکس مبنی بر یا سوسیالیسم یا بربریت که در واقع فراخوانی بود برای احیای جامعه جوابگوی مسائل امروز ما نیست. حالا باید نگران نابودی نوع بشر باشیم و این جز با خلق یک اکوتوپیا[۶] مبتنی بر اصول اکولوژیک میسر نیست (Bookchin, 1980: 70-71 به نقل از Best, 1998). او از دهۀ ۱۹۵۰، با کنارهگیری از جریانهای چپِ سنتی در امریکا، ترکیبی از آنارشیسم و تئوریهای اکولوژیکی را پیش نهاد، جریانی با عنوان اکوآنارشیسم[۷] یا اکولوژی اجتماعی[۸] را پایه گذاشت و البته در جنبشهایی در این خصوص نیز فعالیت کرد. به این ترتیب، در زمانهای که تئوریهای توسعه نُقل محافل بود، او از مرکزیتزدایی از شهرها سخن گفت و به بهرهگیری از انرژیهای خورشید و باد و آب و دیگر تکنولوژیهای بدیل فراخواند (Bookchin, 1962 به نقل از Best, 1998). این زمانهای بود که چپ سنتی پرداختن به مسائل زیستمحیطی را از اساس دغدغهای بورژوامآبانه میدانست.
او از نخستین کسانی بود که به مضامین اخلاقی و اجتماعی و سیاسیِ مضمر در اکولوژی پرداخت و در زمانهای که جریان چپ به مفهوم سنتیِ طبقه سرگرم بود، مفهوم جامعتر سلسلهمراتب[۹] را مبنای تحلیلهایش قرار داد. بوکچین، گرچه از دیالکتیک مارکس متأثر است، آن را برای پرداختن به اکولوژی نابسنده میداند. او مارکس را در این خصوص با ایدئولوژی سرمایهداری همسو میداند که بر اساس آن طبیعت قلمروی بیروح و بیرحم و خسیس است که باید مطیع و مغلوبش کرد. بوکچین این روش دیالکتیکی را اکولوژیزه کرد، مطالعۀ جهان طبیعی و اجتماعی را در یک تئوریِ جامع یککاسه کرد، و موجودات انسانی و جهان طبیعی را شرکایی بالقوه مکمل دانست نه متخاصم.
او مسیر خود را از رویکردهای غالب زیستمحیطی، از جمله محیطزیستگراییِ لیبرال[۱۰] و اکولوژیِ ژرفایی[۱۱] نیز متمایز ساخت و آنها را دچار توهم سرمایهداری سبز[۱۲] دانست. از نظر وی، بحرانهای زیستمحیطی را نه با اصلاحات تکنولوژیک و حکومتی (به تعبیر محیطزیستگرایی لیبرال) میتوان رفع کرد نه با فراخواندن انساها به همنوایی با طبیعت از راه بازیابی خویشتن اصیل و عمیق خود (به تعبیر اکولوژی ژرفایی). از این منظر، رفع بحرانهای زیستمحیطی مستلزم اتخاذ رویکردی اجتماعی و راهحلهای اجتماعی- نهادی است و تلاش برای خلاصی از روابط سلسلهمراتبی در جامعه؛ این بحرانها با تکیه به رویکردهای فلسفی و تکنولوژیک و بیولوژیک رفع نمیشوند. بوکچین منکر آن نیست که برای برقراری مجدد روابط ما با یکدیگر و با جهان طبیعی نیاز به اخلاقیات و فلسفهها و حساسیتهای تازه هست، اما بالاتر از آن او به نیاز به سیاستی جدید برای جنبشهای اجتماعی جدید تأکید میکند تا بتوانیم جامعهای برپا کنیم که بهجای تخریب جهان طبیعی و اجتماعی رویکردی اکولوژیک به جامعه داشته باشد. (ن.ک. Bookchin, 1987)
با این وصف، اکولوژی اجتماعی مدعی است که تمامیِ مسائل زیستمحیطیِ فعلی در تحلیل نهایی مسائل اجتماعیاند، نه مسائلی معنوی و نه حتا مسائلی تکنولوژیک یا حکومتی یا بیولوژیک. بحرانهای زیستمحیطی را میتوان علت چنین مسائلی دانست نه پیامد آنها. ریشۀ اصلی این بحرانها را باید تاریخ طولانیِ سلطۀ انسان بر انسان و استعمار جهان اجتماعی و طبیعی به مثابه منابعی برای کسب قدرت و سود دانست؛ جامعهای غیرعقلانی و ضداکولوژیک که بحرانهایش با اصلاحات جزئی رفع نمیشوند. نقائصی که در رابطۀ انسان با طبیعت وجود دارد از نقائص موجود در رابطۀ انسانها با یکدیگر ناشی شده است. از نظر بوکچین، مشکلات زیستمحیطی از تاریخ طولانیِ روابط سلسلهمراتبی در جوامع بشری سرچشمه گرفته است که حالا در جامعۀ سرمایهداری طبقاتی و سودمحور و انباشتطلب یکجا جمع شده است. به تعبیری دقیقتر، مسائلی که به تعارض انسان با طبیعت منجر شده «از درون خود توسعۀ اجتماعی ناشی شده است، نه از رابطۀ بین جامعه و طبیعت» (Bookchin, 1990: 32 به نقل از Best, 1998). برخلاف برخی مارکسیستها که سلطۀ انسان را بر طبیعت مقدم بر سلطۀ انسان بر انسان میدانند، بوکچین این رابطۀ علّی را برعکس کرد و منکر این ایده شد که انسانها باید بر طبیعت مسلط میشدند، سپس جوامع طبقاتی را شکل میدادند تا روزی از دل خرابیها آزادی سربرآورد.
بوکچین میکوشد با رویکردی نورماتیو یک اخلاق اکولوژیک، «اخلاق مکملنگر»[۱۳]، پیش نهد که متضمن همنوایی تکامل طبیعی و اجتماعی است. با این وصف، محور اصلی آثار بوکچین عبارت است از پژوهش دربارۀ ناهماهنگی بین موجودات انسانی و طبیعت، منبعث از روابط تعارضآمیزی که بشریت با خودش داشته و دارد. اکولوژی اجتماعی در کل رابطۀ دیالکتیکی بین طبیعت و جامعه را تحلیل میکند و موجودات بشری را محصول تکامل طبیعی و اجتماعی، هر دو میداند. با چنین رویکردی میتوان از دل تمایلات توسعهطلبانه در جهان طبیعی، آزادی و خلاقیت و فردیت بیشتری فراهم آورد.
مجامع دموکراتیک و کمونالیسم
بوکچین، بهویژه در کتاب اکولوژی آزادی، به تفصیل توضیح میدهد که جامعۀ سلسلهمراتبی چطور پدیدار شد و بسط یافت، چه مقاومتهایی در طول تاریخ در مقابل آن صورت گرفته است، و چگونه میتوان از شّر آن خلاص شد. او لازمۀ خلاصی از این نظامهای سلسلهمراتبی را برپاییِ جوامع اکولوژیک دموکراتیک میداند؛ جامعهای که شهرها در آن مرکزیت ندارند، مردم در قلمروهایی با وسعت کوچک زندگی میکنند که خودشان بر آن حکمرانی دارند، مواد غذایی را خودشان در محل کشت میکنند، و از انرژیهای تجدیدپذیر استفاده میکنند. این جامعۀ جدید نه بوسیلۀ بازار یا تحکّم یک دولت، بلکه از جانب تصمیمات اخلاقی و کمونال خود مردم راهبری میشود.
این قلمروها در واقع مجامعی دموکراتیکاند[۱۴]. برای شکلگیری این قلمروها دولت-ملتهای موجود باید کنار گذاشته شوند و قدرتشان به شهروندان در این مجامع تفویض شود. چون چنین مجامعی در ابعاد محلی عمل میکنند، برای اینکه بتوانند در قلمرو جغرافیایی وسیعتر کارایی داشته باشند، باید در قالب کنفدراسیون به یکدیگر بپیوندند. این ایده بهخودیخود ایدهای انقلابی است. بوکچین مسیر انقلاب را همینگونه ترسیم میکرد. در واقع، این کنفدراسیون از مجامع دموکراتیک بهتدریج به نوعی پادقدرت[۱۵] علیه دولت- ملتها بدل میشود و نظام قدرت را دوتکه [۱۶]میکند و این همان شرایطی است که، به تعبیر تروتسکی، انقلاب از آن سربرمیآورد. او این برنامه را ابتدا اختیار بر شهر[۱۷] و بعدتر کمونالیسم[۱۸] خواند.
بوکچین تمام تلاش خود را کرد که چپگرایان امریکایی و اروپایی را به اهمیت این پروژه قانع کند. اما، در سالهایی که او به این ایده دستیافته بود ذهن چپها چنان مشغول مائو و هو شی مین و فیدل کاسترو بود که نظرات او را نشنیدند. مباحثی چون اکولوژی و دموکراسی از نظر آنان ایدههای خردهبورژوایی بود. تنها کسانی که حاضر شدند به نظرات بوکچین گوش دهند آنارشیستها بودند که در مواضع ضددولت با وی اشتراکنظر داشتند. اما آنان نیز از آنجا که هر شکلی از حکومت، حتا در ابعاد محلی را نیز برنمیتافتند و در ضمن در هواداری از اقلیتها با ایدۀ دموکراسی مبتنی بر رأی اکثریت مشکلات جدی داشتند، حاضر به همراهی با وی نشدند. بوکچین با اینکه در این موارد موافق نظر آنارشیستها بود، اما به نظرش برای دستیابی به نوعی زندگی اجتماعی که آنارشیستها در نظر دارند یک انقلاب همهجانبۀ اجتماعی لازم است برای کسب قدرت واقعی و برای تغییر در ساختارهای قانونی و سیاسی موجود. کمونالیسم راهی بود برای همین امر؛ برای دستیابی به یک جای پای محکم برای مقابله با دولت- ملت. او تلاش خود را کرد که آنارشیستها را قانع کند که این راهی است برای حضور فعالِ آنارشیستها در عرصۀ سیاسی. اما بهتدریج از آنان هم ناامید شد و کناره گرفت. (ن.ک. Biehl, 2007)
اوجالان و بوکچین[۱۹]
هم بوکچین هم اوجالان در آثارشان به تشریح تحولات تاریخیِ تمدن میپردازند، آنهم نه برای پیشبینی آینده بلکه با تکیه بر رویکردی دیالکتیکی برای تشخیص امکانهای آینده و گامهای بعدییی که باید برداشته شود. هر دو به ریشههای تمدن پرداختهاند؛ بوکچین از جمله در اکولوژی آزادی و شهرنشینی بدون شهر و اوجالان از جمله در از دولت کاهنی سومر بهسوی تمدن دموکراتیک (۱۳۸۱) و در نقشۀ راه (۱۳۹۱). هر دو روایت تاریخیشان را از جوامع پارینهسنگی آغاز کردهاند، به برآمدن کشاورزی و مالکیت خصوصی و جامعۀ طبقاتی پرداختهاند و به همینترتیب به برآمدن دین، دولت، حکومت، ارتش، امپراتوریها، اشرافیت، و فئودالیسم. در نهایت به مدرنیسم رسیدهاند و از روشنگری و علم و تکنولوژی و صنعت و سرمایهداری گفتهاند.
بوکچین در این روایت تاریخی و برای دفاع از پروژۀ اکولوژی اجتماعیاش نشان میدهد که صرفاً با اصلاح دولت مشکلی حل نمیشود و تغییرات باید انقلابیتر و بنیادیتر از اینها باشد. به جوامع پیشاخط[۲۰] رجوع میکند و نشان میدهد که آنها کمونال و همیارانه[۲۱] زندگی میکردند. ویژگیهایی را برمیشمارد که همیاری را در آنها محقق کرده است: حق بهرهگیری از ملزومات زندگی به قدر نیاز و بدون حق تملک و آسیبرسانی به آنها[۲۲]، اخلاق مکملنگر[۲۳]، و حق همگان برای بهرهگیری از ملزومات زندگی فارغ از میزان کاری که کردهاند[۲۴] (Bookchin, 1991: Chap 2). چنین جامعهای را وی جامعۀ ارگانیک[۲۵] میخواند.
اما بنا به روایت بوکچین، از این جامعۀ ارگانیک بهتدریج نظامهایی سلسلهمراتبی سربرآورده است: نظامهای پدرسالار[۲۶] و سلطه بر زنان؛ نظامهای پیرسالار[۲۷]؛ شکلگیری طبقۀ روحانیان، جنگاروان؛ برپایی دولتها؛ و جامعۀ طبقاتی (Bookchin, 1991: Chap 3). در این مسیر آرامآرام ایدۀ سلطه بر طبیعت شکل گرفت و طبیعت به استثمار درآمد. البته در برابر این نظامها همواره در طول تاریخ مقاومتهایی بوده و هست که از همان جوامع ارگانیک نخستین الهام گرفتهاند و بر اصول آنان متکی بودهاند.
بوکچین در شهرنشینی بدون شهر به مصادیق این جوامع ارگانیک پرداخته است: از آتن باستان و نخستین شهرها در ایتالیا و آلمان گرفته تا کمون پاریس در ۱۸۷۱ و سویتها در روسیه در ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ و انقلاب اسپانیا در ۱۹۳۶-۳۷ و حتا نمونههای امروزین آنها در قصبههای نیوانگلند[۲۸] در منطقۀ نیوانگلند ایالات متحدۀ امریکا. او، بر خلاف مارکسیستها، نشان میدهد چطور انقلاب نه از کارخانه بلکه از شهر آغاز میشود.
اوجالان نیز در اثاری که در امرالی نوشت به مسیری مشابه با بوکچین رفت. به تمدن سومر پرداخت و زیگوراتها را زادگاه نهاد دولت خواند (اوجالان، ۱۳۸۱آ: ۱۵). روحانیان سومری را که آنها را ساختند «نخستین معماران قدرت سیاسی متمرکز» خواند که معابد را در شهرها برپا کردند و همین شد که از دل شهرها دولتها و امپراتوریها و تمدنها سربرآورد. اما طبیعتِ پدیدهها همان باقی ماند، به تعبیر وی زیگورات:
… نطفۀ هزاران نهاد تمدن را بهوجود آورد… اولین مرکز عبادی است که در آنجا خدا نخستین بندۀ خویش را خلق نمود. زیگورات مرکز فعالیتهای هنری و اجرای کنسرتهای موسیقی و در عین حال دانشگاه بود. اولین جایگاه یزدانها و الههها بود. فاحشهخانههای عمومی و خصوصی برای نخستینبار در آنجا بوجود آمدند… تمام پرستشگاهها، مدارس و سالنهای دورانهای بعدی، شکل پیشرفتۀ این مدلاند. (اوجالان، ۱۳۸۱آ: ۴۹)
اما این مسیر بیمانع هم پیش نرفته است. گرچه نخستین دولت در سومر تشکیل شده و به تعبیر اوجالان «تاریخ در سومر آغاز شده است»، اما نخستین مقاومتها در مقابل دولت هم در همین سومر شکلگرفته است. نکته آنکه تعبیر آزادی نیز نخستین بار در تاریخ در سنگنوشتههای بهجا مانده از سومریان به خط میخی دیده شده در توصیف یک انقلاب عمومی موفقیتآمیز در مقابل شاهان مستبد، این تعبیر amargi بوده است. عجیب است که معنای تحتالفظی این واژه «بازگشت به آغوش مادر» است. این مادر چه بنابر مادرتباریِ غالب در جوامع ارگانیک تفسیر شود چه به طبیعت تعبیر شود، به هر حال مادری سخاوتمند بوده است. (Bookchin, 1991: 168)
اوجالان در کتاب دفاع از یک خلق (۱۳۸۳) از جامعۀ طبیعی سخن میگوید که نظیر جامعۀ ارگانیک بوکچین است. دربارۀ شکلهای نخستین این جوامع مینویسد:
منظور از جامعۀ طبیعی نظامی است که نوع انسان همراه با گسست از انسان اولیه به آن وارد شده و تجمعات انسانی تا مرحلۀ پیدایش جامعۀ سلسلهمراتبی در مدتزمانی طولانی بهطور اجتماعی در آنها زیستهاند؛ بهلحاظ ابزارهای سنگی مورد استفادهشان به این گروههای انسانی که بهطور عموم کلَن[۲۹] خوانده میشوند و تعداد آنها از ۲۰ تا ۳۰ نفر متغیر است، انسانیت عصر دیرینهسنگی و نوسنگی نیز اطلاق میشود. آنان از راه شکار و جمعآوری گیاهان، از آنچه که در طبیعت موجود است، تغذیه میکردند. (اوجالان، ۱۳۸۳: ۱۵)
در این کلَنها زندگی کمونال است:
انسان جامعۀ طبیعی دستکم به قانون زندگی دستهجمعی با اعضای کلَنی که خود جزئی از آن است بهطور قطع و بدون قید و شرط پایبند است. عضو کلَن نمیتواند به داشتن زندگیای متمایز از سایرین بیاندیشد. زندگی بیرون از کلَن غیرقابل تصور است… جامعهای عاری از امتیاز، طبقه، سلسلهمراتب و استثمار است که میلیونها سال ادامه داشته است… در درون کلَن روابط خصوصی برقرار نشدهاند. آنچه که در نتیجه جمعآوری گیاهان و شکار حیوانات بهدست آمده است، از آن همگان میباشد. کودکان متعلق به همۀ کلَن میباشند. نه مرد و نه زن هنوز خصوصی نشدهاند. اطلاق نام کمون اولیه به این شکل از جامعه ناشی از این ویژگیهاست. (اوجالان، ۱۳۸۳: ۱۸-۱۹)
او نتیجه میگیرد که «جامعه انسانی، نه بر روابط حاکمیتی درازمدت بلکه بر روابط مبتنی بر همبستگی درازمدت استوار است. طبیعت را همچون مادری میپندارد که در دامن آن بزرگ شده است و همبستگی میان انسان و طبیعت مبنای زندگی است.» (اوجالان، ۱۳۸۳: ۱۸-۱۹). با این وصف، در جامعۀ طبیعی مردم بهمثابه بخشی از طبیعت زندگی میکنند و جماعات[۳۰] بشری بخشی از اکولوژی طبیعی است.
او معتقد است خواست زندگی در جامعۀ طبیعی که آزادی و برابری را برای انسان فراهم میآورد، شرایطی که بشر در دورهای طولانی بر مبنای آن زیسته است، هیچگاه نابود نشده و نمیشود و برپایی دولتها و نظامهای سلسلهمراتبی فقط بروز و ظهور آن را مانع شده است (اوجالان، ۱۳۸۳: ۱۹). خواست برپاییِ جوامع طبیعی در میان گروهٔهای قومی و جنبشهای طبقاتی و گروهٔهای دینی و فلسفی که همواره در طول تاریخ برای دستیابی به آزادی مبارزه کردهاند تداوم داشته و در تعارض دائمی با جامع سلسلهمراتبی بوده است:
جامعۀ طبیعی هیچوقت از بین نرفته است… همیشه از توانایی هستیبخشیدن به خود برخوردار بوده است. چه بهعنوان اتنیسیته، برده و سرف، چه بهعنوان زمینهای برای سپری شدن طبقۀ کارگر و ظهور جامعۀ جدید، چه بهعنوان جامعۀ کوچنشین جنگل و صحرا، چه بهعنوان روستایی آزاد و خانوادۀ متکی بر مادر علیرغم تمامی تخریبات انجام شده بهعنوان اخلاق زندۀ جامعه هیچگاه میدان را خالی نگذاشته است. (اوجالان، ۱۳۸۳:۸۰)
با این وصف، «برخلاف دیدگاه رایج، تنها نیروی محرکۀ پیشرفت جامعه مبارزه محدود طبقاتی نبوده بلکه مقاومت عظیم ارزشهای جامعۀ اشتراکی است. البته منظور انکار و نادیده گرفتن مبارزۀ طبقاتی نیست و سخن این است که آن را فقط باید یکی از نیروهای دینامیکی تاریخ بدانیم. نقش نخستین را اجتماعی که همیشه در حال کوچ به کوه و جنگل و بیابان است، بازی میکند» (اوجالان، ۱۳۸۳:۸۰). به این ترتیب، اوجالان ما را فرامیخواند به تأسیس یک «جامعۀ دموکراتیک اکولوژیک» و منظورش از آن عبارت است از یک نظام اخلاقی که مشتمل باشد بر روابط دیالکتیکیِ پایدار با طبیعت که در آن بهزیستیِ عمومی از طریق دموکراسیِ مستقیم حاصل میآید. (اوجالان، ۱۳۸۳: ۱۶۱-۱۶۷)
نه بوکچین نه اوجالان اعتقادی به این آموزۀ استالینیستی نداشتند که افراد را نیروهایی فراانسانی کنترل میکنند. با این وصف، برآمدن سلسلهمراتب، و همچنین برآمدن نظام سرمایهداری را نمیتوان ناگزیر دانست. از نظر هر دو، مسیر تاریخ همیشه میتوانسته راه دیگری برود و همینکه ما زمانی کمونال زندگی میکردیم مجدد میتوانیم همان شیوۀ زندگی را احیا کنیم. شاید این همان بینش رهاییبخش بنیادی در دیدگاههای بوکچین و اوجالان باشد. همان امیدی که برای احیای چنین فرمی از زندگی در اکولوژی آزادی بوکچین نهفته است در دفاع از یک خلق (۱۳۸۳) اوجالان نیز بهچشم میخورد؛ این احساس خوشایند که مردم زمانی در نوعی همبستگی کمونال زندگی کردهاند و اینکه ما اگر تصمیم بگیریم ترتیبات اجتماعیمان را تغییر دهیم میتوانیم دوباره آن را تجربه کنیم.
اما این ایدهها چطور به مسئلۀ خلق کُرد پاسخ میدهد؟ از نظر اوجالان خلق کُرد همیشه به اصل همیاری و جامعۀ ارگانیک پایبند بوده است؛ به تعبیر وی، جامعۀ خلق کُرد در گذشتۀ تاریخیاش مبتنی بر سیستم کلَن و کنفدراسیونهای عشیرهای بوده و از جامعهای مبتنی بر دولت متمرکز فاصله داشته است و به همین سبب آنان قابلیت بالقوۀ آزادی را دارند. البته او تأکید میکند که دستیابی خلق کُرد به آزادی بهمعنای آزادیِ همگان است. «هر راهحلی مشتمل بر گزینههایی خواهد بود که نه فقط برای خلق کُرد معتبر است که برای همۀ مردم جوابگو است. این یعنی من به این مسئله بر مبنای نوعی انسانگرایی مینگرم، یک انسانیت، یک طبیعت، و یک جهان». (دفاع از یک خلق به نقل از Biehl, 2014). او معتقد است به تدریج که کُردها به برپایی نهادهای دموکراتیک محلی بپردازند، در نهایت کل ترکیه دموکراتیزه خواهد شد. این نهادها شبکهای خواهند شد در طول مرزهای ملیِ موجود برای شتاب دادن به ظهور تمدن دموکراتیک در کل منطقه که نه فقط آزادی را برای کُردها فراهم آورد بلکه بازسازی ژئوپلیتیک و فرهنگی را نیز به بار میآورد و در نهایت یک اتحاد کنفدرال دموکراتیک در کل خاورمیانه به ارمغان خواهد آمد. او این تعبیر کُردی از اختیار بر شهر را «کنفدرالیسم دموکراتیک» میخواند.
«بیانیۀ کنفدرالیسم دموکرایتک کردستان» که اوجالان در مارس ۲۰۰۵ منتشر کرد فراخوانی است برای ایجاد یک «ساختار کمونال-دموکراتیک» مبتنی بر جامعۀ طبیعی که در آن «تصمیمات اجرایی اصلی ازآن مجلس روستا، محله و شهر و نمایندگان آنان است. بنابراین، تصمیمات خلق و تودههای آن است که اعتبار دارد». نظامی که:
سیستم دموکراتیک غیردولتی خلق است. سیستمی است که تمامی اقشار خلق و در رأس آنان، زنان و جوانان، سیاست سازماندهی دموکراتیک خود را تعیین کرده و بر اساس شهروند کنفدراسیونی مستقیم و برابر، مجالس شهروند آزاد خود را در منطقه ایجاد میکنند… نیرویش را از خلق گرفته و در عرصه اقتصاد نیز در پی رسیدن به خودکفایی است.[۳۱]
وقتی بوکچین در جولای ۲۰۰۶ از دنیا رفت، PKK در پیام تسلیت خود گفت: «تز بوکچین دربارۀ دولت، قدرت، و سلسلهمراتب با مبازارت ما به اجرا درمیآید و محقق میشود… ما این امید را برای عمل در این راه حفظ میکنیم تا نخستین جامعهای باشیم که یک کنفدارلیسم دموکراتیک ملموس را برپا میکند». و حالا دستکم سه سالی میشود که این سیستم در کردستان ترکیه و در پی آن در منطقۀ رژوئا، با تکیه بر سه اصل اکولوژی و دموکراسی و برابری جنسیتی به بار نشسته است و کوبانی از گلهای همان است.[۳۲]
آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم
Federation of Anarchism Era Social Media Pages
۱- آدرس تماس با ما
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکور - Anarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ – توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیستهای افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیستهای مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیستهای کابل