سکوی زندگی چو ز پایم شود جدا
لبخند واپسین ز لبم پاک میشود
نمیدانستم چرا این اواخر زیاد خاطرههای کودکیمان را در ذهن مرور میکردم. انگار همین دیروز بود که روی تختت دراز میکشیدی و برای نوگل و من ترانههای درخواستیمان را میخواندی. عصرهای جمعه را به یاد میآوردم که با حسین و بهروز«گل کوچیک» بازی میکردیم و من همیشه نخودی بودم.
هروقت که میخواستی به بیرون از خانه بروی بدون اینکه بدانم کجا میروی میگفتم: منم میام! و پیش از آنکه لباست را عوض کنی زودتر از خودت میرفتم جلوی در میایستادم. هی بهانه میآوردی که: «بابا تو کجا میای آخه؟ ماها زیاد راه میریم؛ خسته میشی بچه» و من هی اصرار و التماس میکردم و دست آخر هم کار به گریه و زاری یا به قول خودت«آبغوره گرفتن» میکشید تا اینکه بالاخره مادر پادرمیانی میکرد و میگفت:« خب بچهس دیگه؛ حوصلهش سر میره؛ چی میشه دست اینم بگیری با خودت ببری؟!» کمی غر میزدی که:« آخه بابا هر دقیقه یه چیز میخواد؛ یه بار تشنهس، یه بار خسته شده از راه رفتن، یه بار گشنهس، یه بار جیش داره…» اما هم من میدانستم و هم خودت که بالاخره تسلیم میشوی و مرا همراهت خواهی برد! همیشه وقتی به خانه برمیگشتیم من که خسته شده بودم و خوابم برده بود توی بغلا بیدار میشدم. چه کیفی داشت وقتی همه ناز و ادا و خرده فرمایشهایم را با صبوری همیشگیت به جان میخریدی!
به روزهای سرما خوردگیت فکر میکردم که برعکس نوگل و من، چه مریض خوش اخلاق و کم توقعی بودی و من که حالا دیگر بزرگ شده بودم باید کاری برایت میکردم. برای اینکه حوصلهات از ماندن در بستر بیماری زیاد سر نرود میرفتم از دکّه سر خیابان دو تا روزنامه میخریدم که برای حل کردن جدولش با هم مسابقه بدهیم و هربار هم با اینکه داشتی از شدت تب میسوختی جدولت را زودتر از من حل میکردی و کٌرکٌری میخواندی که:«اینکه فقط سرما خوردگیه؛ من توی تابوت هم که باشم بهتر از تو جدول حل میکنم! بله کوچه خَنَمِی(١)!»
رفتم سراغ عکسهای قدیمی و به عکسی برخوردم که در آن جلیقه بافتنی پدر که درب و داغان هم شده بود و بیش از سی چهل سال عمر داشت تنت بود. یاد داستان گم شدن جلیقه در اسبابکشی افتادم که بعد از جستجوی بینتیجه برای پیدا کردنش در حالیکه با نگاهی سرشار از سوءظن نوگل و من را برانداز میکردی گفتی:« من میدونم کار یکی از شما دوتاس! جلیقه رو ورداشتین کادو دادین به نامزدتون!» و ما غشغش زدیم زیر خنده. گفتم: «مگه عقلمون کمه جلیقه بید زده و رنگ و رو رفته هزار سال پیشو کادو بدیم به نامزدمون؟! از اون گذشته، جلیقه چون مال پدر بوده برای تو عزیزه اما آخه برای نامزدهای ما چه جاذبهای میتونه داشته باشه؟!» که جواب دادی:«تو یکی شیاطین کوله(۲) بیخود سعی نکن با اون زبونت سر منو شیره بمالی؛ تی فَندٌن اَمی چوموش بَندونه!»(۳) و من و نوگل از ایمان راسخی که درمورد گم شدن جلیقه پدر به مقصر بودنمان داشتی بیشتر میخندیدیم و هنوز هم میخندیم!
هجوم خاطرات گذشته باعث میشد بیشتر دلم هوایت را بکند. آن روز دوباره زنگ زدم؛ نوگل جواب داد. انگار که مزاحمش شده باشم و بخواهد مرا از سر باز کند تند و تند و بیتوجه حرف میزد. مثل اینکه دلش میخواست هرچه زودتر از شرّ حرف زدن با من خلاص شود. حال همه را پرسیدم جز تو. به فراست میدانست که عنقریب حالت را خواهم پرسید. پیشدستی کرد و گفت: «خب دیگه، من باید برم وگرنه پیاز داغم میسوزه؛ فعلآ قربانت» و گوشی را گذاشت. کفرم در آمد؛ با خودم گفتم«فدای سرم که میسوزه؛ چرا تحویلم نگرفت میمون؟»
بلافاصله تلفن کردم به مادر. حال و احوال و بعد هم اینکه داداش کجاس؟ من همش به فکرشم این روزا. بعد از مکث کوتاهی جواب داد:«مسافرته.» گفتم کجا؟ تتهپته کرد و گفت: «بندر عباس.» گفتم این که تازه رفته بود اونجا؛ جریان چیه مادر؟ -و میدانم که میدانی مادر هیچوقت دروغگوی خوبی نبوده است- بازهم مقدمهچینی کرد و بالاخره گفت: «حالش خوب نیست؛ بیمارستانه.» گفتم یعنی چی بیمارستانه؟ چشه؟ گفت: «قلبش ناراحته.» گفتم وا… قلبش؟! چشه آخه؟! اینکه چیزیش نبود! حالا کدوم بیمارستان هست؟ باز تتهپته کرد و گفت:«تهران کلینیک.» سماجت کردم و گفتم شماره تلفنو بدین بهش زنگ بزنم. گفت:«زنگ هم بزنی که نمیتونه حرف بزنه؛ بیهوشه.» ترس برم داشت؛ این چه مریضی بود که برادر جوان و ورزشکارم را اینطور از پا انداخته بود که در بیهوشی باشد؟ گفتم آخه یعنی چی که بیهوشه؟! چرا درست نمیگین چشه که آدم بفهمه؟ غریبه که نیستم آخه. گفت:«میگم بیهوشه دیگه.» جواب دادم حالا بیهوشم باشه من میخوام زنگ بزنم؛ باید بدونه که نگرانشم؛ بالاخره وقتی که به هوش اومد پرستارا بهش میگن خواهرت زنگ زده بود حالتو بپرسه. که دیگر تاب نیاورد و بغضش ترکید…
(١) خانوم کوچولو(۲) فرزند شیطان؛ کنایه از خبیث
(۳) مجازآ: ما این کارها را کهنه کردهایم
آدرس و اسامی صفحات مرتبط با فدراسیون عصر آنارشیسم
Federation of Anarchism Era Social Media Pages
۱- آدرس تماس با ما
asranarshism@protonmail.com
info@asranarshism.com
۲- عصر آنارشیسم در اینستاگرام
۳- عصر آنارشیسم در تلگرام
۴- عصر آنارشیسم در توئیتر
۵ – فیسبوک عصر آنارشیسم
۶ – فیسبوک بلوک سیاه ایران
۷ – فیسبوک آنارشیستهای همراه روژاوا و باکور - Anarchists in solidarity with the Rojava
۸ – فیسبوک دفاع از زندانیان و اعدامیان غیر سیاسی
۹ – فیسبوک کارگران آنارشیست ایران
۱۰- فیسبوک کتابخانه آنارشیستی
۱۱ – فیسبوک آنارشیستهای همراه بلوچستان
۱۲ – فیسبوک هنرمندان آنارشیست
۱۳ – فیسبوک دانشجویان آنارشیست
۱۴ – فیسبوک شاهین شهر پلیتیک
۱۵ – فیسبوک آنتی فاشیست
۱۶- تلگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۷ – اینستاگرام آنارشیستهای اصفهان و شاهین شهر
۱۸- تلگرام آنارشیستهای شیراز
۱۹ – تلگرام ” جوانان آنارشیست ”
۲۰ - تلگرام آنارشیستهای تهران
۲۱ – اینستاگرام جوانان آنارشیست
۲۲ – گروه تلگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۳ – توییتر اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران - The Anarchists Union of Afghanistan and Iran
۲۴ – فیسبوک اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۵ – اینستاگرام اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۶ – کانال تلگرام خودسازماندهی مطالب گروه اتحاديه آنارشیستهای افغانستان و ايران
۲۷ – گروه تلگرام خودساماندهی مطالب گروه اتحادیه آنارشیستهای افغانستان و ایران
۲۸– اینستاگرام آنارشیستهای بوکان - ئانارکیستە کانی بۆکان
۲۹- کانال تلگرام کتابخانه شورشی
۳۰- کانال تلگرام ریتم آنارشی
۳۱- تلگرام آنارشیستهای اراک
۳۲- تلگرام قیام مردمی
۳۳- ماستودون عصرآنارشیسم
۳۴- فیسبوک آنارشیستهای مزار شریف
۳۵- فیسبوک آنارشیستهای کابل